وحی

4. علامه طباطبايي همين تاويل را با بياني لطيف تر مطرح كرده و فرموده است: «اساسا قرآن داراي وجود و حقيقتي ديگر است كه در پس پرده وجود ظاهري خودپنهان و از ديد و درك معمولي به دور است قرآن در وجود باطني خود از هرگونه تجزيه و تفصيل عاري است نه جز دارد و نه فصل و نه آيه و نه سوره، بلكه يك وحدت حقيقي به هم پيوسته و مستحكمي است كه در جاي گاه بلند خود استوار واز دست رس همگان به دور است».
«من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر وما بدلوا تبديلا(1)، در ميان مؤمنان مرداني هستند كه بر سر عهدي كه با خدابستند صادقانه ايستاده اند بعضي پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند) و برخي ديگر در (همين) انتظارند، و هرگز تغيير و تبديلي در عهدو پيمان خود ندادند». (1). احزاب 33: 23.
گر خواسته باشيم مثال تقريبي براي آن ارائه دهيم، مي توان نحوه دريافت امواج راديويي را شاهد بياوريم، دستگاه مخصوصي نياز است تا پيام راديويي را دريافت دارد، و عين الفاظ و عبارات دريافتي را گزارش دهد پيام راديويي را با همان الفاظ وعبارات با حس معمولي نمي توان دريافت نمود، ولي با دستگاه مخصوص و متناسب با آن قابل دريافت و بازگو كردن مي باشد هرگز تصور نمي رود كه دستگاه گيرنده تنها مفاهيم را دريافت مي دارد، آن گاه خود در قالب الفاظ (ساخته خود) درمي آورد.
گونه ديگر «ضرب المثل، مثل زدن » است و عبارت است از ترسيم حالت ووضعيتي خاص كه گوينده، آن را به تصوير مي كشد و پيام خود را در قالب آن بيان مي دارد قرآن در توانايي ترسيم هنري و گويا نمودن ضرب المثل ها تا سرحد اعجازپيش رفته است ضرب المثل، گرچه جنبه تخيلي دارد، ولي خود يك نوع پيام رساني است كه در قالب هنر، اين رسالت را ايفا مي كند در واقع ابزاري است كه پيام رسان از آن استفاده مي كند قرآن به نحو احسن از اين ابزار توانا بهره گرفته و در ترسيم حالات اشخاص يا گروه ها با بهترين وجهي هنر تصوير را به كار برده است (1) (1). ر ك : سيد قطب، التصوير الفني في القرآن .
زبان، آسان ترین وسیله انتقال مفاهیم ذهنی در انسان به شمار می رود وساده ترین ابزاری است كه آدمی می تواند در حیات اجتماعی، معانی متصوره خویش را مورد تبادل و تفاهم قرار دهد مساله خطیر تفهیم و تفهم كه لازمه زندگی اجتماعی است تنها از همین راه است كه سهل و ساده انجام می گیرد لذا خداوندپس از نعمت آفرینش، آن را از بزرگ ترین نعمت ها یاد كرده است «الرحمان علم القرآن خلق الا نسان علمه البیان»(1)، پروردگاری كه گستره رحمت او موجب گردید تا قرآن را به انسان (1). الرحمان 55: 4 1.
خداوند براي رفع هرگونه تعجب يا توهم بي جا در مورد برانگيختن پيامبري ازميان مردم مي فرمايد: «انا اوحينا اليك كما اوحينا الي نوح و النبيين من بعده و اوحينا الي ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و عيسي و ايوب و يونس و هارون وسليمان و آتينا داوود زبورا، و رسلا قد قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك وكلم اللّه موسي تكليما، رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس علي اللّه حجة بعد الرسل وكان اللّه عزيزا حكيما لكن اللّه يشهد بما انزل اليك، انزله بعلمه و الملائكة يشهدون و كفي باللّه
در اين زمينه روايات صحيحه فراوان وارد شده است كه برخي از آن ها به عنوان نمونه ذكر شد علاوه بر اشكالات فوق، ايرادهاي ديگري نيز به شرح ذيل بر داستان ياد شده وارد است :
پیامبر اسلام به ظاهر خواندن و نوشتن نمی دانست، و در میان قوم خود به داشتن سواد معروف نبود زیرا هرگز ندیده بودند چیزی بخواند یا بنویسد، بنابراین او را «امی» می خواندند قرآن هم او را با همین وصف یاد كرده است: «الذین یتبعون الرسول النبی الامی»، «فامنوا باللّه و رسوله النبی الامی»(1) امی منسوب به ام (مادر)است و كسی را گویند كه هم چون ر (1). اعراف 7: 157 و 158.
دومین داستان كه دست آویز بیگانه گان قرار گرفته و سند نبوت را زیر سؤال برده ،افسانه غرانیق است كه به آیات شیطانی معروف گشته است داستان سرایان آورده اند: پیامبر(ص) پیوسته در این آرزو بود كه میان او و قریش هم بستگی صورت گیرد، از جدایی قوم خویش نگران بود در یكی از روزها كه او در كنار كعبه نشسته بود و در این اندیشه فرو رفته بود و گروهی از قریش در نزدیكی او بودند در آن هنگام سوره «نجم» بر وی نازل گردید پیامبر(ص) همان گونه كه سوره بر وی نازل می شد،آن را تلاوت می فرمود: «و النجم اذا ه
پیامبر(ص) هنگام نزول وحی مستقیم، بر خود احساس سنگینی می كرد، و ازشدت سنگینی كه بر او وارد می شد بدنش داغ می شد، و از پیشانی مباركش عرق سرازیر می گشت اگر بر شتری یا اسبی سوار بود، كمر حیوان خم می شد و به نزدیك زمین می رسید علی (ع) می فرماید: «موقعی كه سوره مائده بر پیامبر نازل شد، ایشان بر استری به نام «شهبا» سوار بودند وحی بر ایشان سنگینی كرد، به طوری كه حیوان ایستاد و شكمش پایین آمد دیدم كه نزدیك بود ناف او به زمین برسد، در آن حال پیامبر از خود رفت و دست خود را بر سر یكی از صحابه نهاد»(1) (1). تفسیر