اصحاب الحجر

(ولقد كذّب اصحاب الحجر المرسلين )
واصحاب حجر پيامبران را تكذيب كردند.(حجرـ80)

اصحاب حجر چه كساني هستند؟

اصحاب حجر همان قوم سركشي است (قوم ثمود) كه در سرزميني به نام حجر زندگي مرفهي داشتند و پيامبر بزرگشان حضرت صالح(علیه السلام) بود.

در اينكه اين شهر در كجا واقع شده بود بعضي از مفسرين و مورخين چنين نگاشته اند
كه شهري بود در مسير كاروان مدينه و شام و در يك منزلي وادي القري و امروز اثري از آن نيست.
مي گويند اين شهر در گذشته يكي از شهرهاي تجاري عربستان بوده است.
در روايتي آمده است در سال نهم هجرت كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) براي دفع سپاه روم به تبوك لشگر كشي كرد سربازان اسلام مي خواستند در اين منزل توقفي كنند پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مانع آنها شدو فرمود اينجا همان منطقه ي قوم ثمود است كه عذاب الهي بر آنها نازل شد
قرآن در مورد اصحاب حجر چنين ادامه مي دهد

- «و اتيناهم آياتنا فكانوا عنها معرضين»
ما آيات خود را براي آنها فرستاديم ولي آنها از آن روي گرداندند(حجرـ81)

امّا به عكس در كار و زندگي دنيايي خود آن قدر سخت كوش بودند كه براي خود خانه هاي امن واماني در دل كوهها مي تراشيدند

- «وكانوا ينحتون من الجبال بيوتا آمنين»(حجرـ82)

اين آيه نشان مي دهد كه اولا آنها در منطقه اي كوهستاني بودند و ثانيا تمدن مادي پيشرفته اي داشتند كه مي توانستند در كوهها خانه هاي امني بسازند

به هر حال اين گروه سر كش نه به خاطر حق طلبي كه به خاطر بهانه جويي از حضرت صالح ع تقاضاي معجزه كردند.
حضرت صالح هم به اذن الهي ناقه اي (شتر ماده) را از دل كوه براي آنها بيرون آورد

از ويژگي هاي آن شتر اين بود كه يك روز آب آبادي را به خود اختصاص مي داد و مي نوشيد حضرت صالح ع نيز به آنها دستور داد كه به آن شتر هيچ آسيبي نرسانند و او را به حال خود رها كنند اما قوم ثمود كه حاضر به پذيرش دعوت صالح نبودند طرحي توطئه آميز ريختند و ناقه را از پاي در آوردند و سپس از كرده ي خود پشيمان شدند.

زيرا عذاب الهي را در چند قدمي خود احساس كردند چون طغيان گري آنها از حد گذشت عذاب الهي آنها را فرا گرفت نخست زلزله ي شديدي سرزمين آنها را تكان داد.

هنگامي كه از خواب بيدار شدند و بر سر زانو نشستند حادثه آنها را مهلت نداد صاعقه اي مرگبار كه با زلزله همراه بود ديوارها را بر سرشان فرود آورد و در همان حال جان خود را در ميان وحشتي عجيب از دست دادند.1

  • 1. (تفسير نمونه ج 11ص121 ج 15ص312)