سؤال هایی در رابطه با معاد

«احباط» و «تكفير» را از ديدگاه قرآن كريم بيان كنيد؟
كلمه «احباط» از ريشه «حبط» و در لغت به معناى بى اثر كردن است و حبط عمل يعنى بى اثر شدن آن. كلمه «تكفير» از ريشه «كفر» در لغت به معناى پوشانيدن است.

مشتقات اين دو واژه در قرآن كريم به كار رفته و از دير زمان در علم كلام مطرح بوده است. در اصطلاح علم كلام «احباط» يعنى مكلف، ثواب پيشين را با گناه بعدى از بين ببرد و «تكفير» يعنى گناهان پيشين با طاعت بعدى پوشانده شود.
بيشتر متكلمان معتزلى، طرفدار مسئله «احباط» و «تكفير» هستند، ولى اماميه «احباط» و «تكفير» را نمى پذيرند و براى مدعاى خود دليل هاى عقلى و نقلى آورده اند.[1]
آن چه شيعه در مورد «احباط» و «تكفير» مى گويد، چنين است:
استحقاق آدمى درباره پاداش ايمان و عمل نيك و در مورد مجازات كفر و شرك و كارهاى بد، مشروط است; يعنى ايمان و عمل نيك، در صورتى مايه پاداش مى شوند كه در آينده كفرى به دنبال آن نيايد و يا برخى از گناهان كبيره از آدمى صادر نشود; به طورى كه اگر اين شرط مفقود شد، روشن مى گردد كه از روز نخست اين فرد مستحق پاداش نبوده است، زيرا خداوند پاداش خود را مشروط كرده بود و چون به اين شرط عمل نشد، مستحق پاداش نگرديد و نيز شرك، كفر و گناهان، در صورتى مايه كيفر مى شوند كه در آينده ايمان و توبه و برخى از كارهاى نيك، به دنبال آنها نيايد.
بنابراين استحقاق كيفر مشروط است و در صورت تحقق نيافتن شرط، استحقاق كيفرى نيست تا «تكفير» مطرح شود.[2]
دليل بطلان «احباط» و «تكفير» ـ به معنايى كه معتزله معتقدند ـ از نظر عقل، ظلم است و از نظر نقل، آيات قرآن; مانند آيات زير: (فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة خَيْرًا يَرَهُ * وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة شَرًّا يَرَهُ)[3]; پس هر كس هم وزن ذرّه اى كار خير انجام دهد آن را مى بيند و هر كس هم وزن ذرّه اى كار بد كرده آن را مى بيند. (و أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى * ثُمَّ يُجْزَيـهُ الْجَزَآءَ الاَْوْفَى)[4]; به زودى سعى وتلاش او ديده مى شود و به صورت كامل تر پاداش داده مى شود.برخى از كارهايى كه نبودشان در استحقاق پاداش ايمان و عمل صالح شرط است، عبارتند از: 
1. ارتداد پس از ايمان; (وَمَن يَرْتَدِدْ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُوْلَـئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَــلُهُمْ فِى الدُّنْيَا وَالاَْخِرَةِ وَأُوْلَـئِكَ أَصْحَـبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَــلِدُون)[5]; هر كس راه ارتداد را پس از ايمان در پيش گيرد و به همان حالت بميرد، اعمال او در دنيا و آخرت باطل مى گردد و آنان براى هميشه در آتش خواهند بود.
2. شرك; (وَلَوْ أَشْرَكُواْ لَحَبِطَ عُنْهُم مَّا كَانُواْ يَعْمَلُون)[6]; اگر شرك ورزند، آن چه را كه انجام داده اند، باطل و بى اثر مى شود.
3. كفر; (أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِـَايَـتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَآئِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَــلُهُمْ فَلاَ نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَـمَةِ وَزْنًا)[7]; آنان كسانى هستند كه به آيات خدا و روز معاد كفر ورزيده اند، پس عمل هاى نيك آنان باطل گرديد و روز رستاخيز براى آنان ارزشى قائل نخواهيم شد.
4. بى حرمتى به پيامبر اسلام(ص); (يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لاَ تَرْفَعُواْ أَصْوَ تَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ وَ لاَ تَجْهَرُواْ لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْض أَن تَحْبَطَ أَعْمَــلُكُمْ وَ أَنتُمْ لاَ تَشْعُرُون)[8]; اى افراد با ايمان، صداهاى خود را فراتر از صداى پيامبر نبريد و در برابر او بلند سخن مگوييد (داد و فرياد نزنيد) آن گونه كه بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى كنند، مبادا اعمال شما باطل گردد در حالى كه نمى دانيد.

برخى از كارهايى كه در نبود آنها استحقاق كيفر كفر، شرك و گناهان شرط است، عبارتند از:
1. ايمان به خدا; (وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّــلِحَـتِ وَ ءَامَنُواْ بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّد وَ هُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّـَاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بَالَهُم)[9]; آنان كه [به خدا] ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند و به آن چه كه به حق از جانب خداوند بر حضرت محمد نازل گرديده معتقد شدند، خداوند گناهان آنان را پوشانده و حال آنان را[ در دنيا و آخرت] نيكو مى سازد.
2. توبه; (يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ تُوبُواْ إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا عَسَى رَبُّكُمْ أَن يُكَفِّرَ عَنكُمْ سَيِّـَاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنَّـت تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الاَْنْهَـر)[10]; اى افرادى كه ايمان آورده ايد، صادقانه به سوى خدا توبه كنيد، اميد است خداوند گناهان شما را بپوشاند و در بهشت هايى كه از پايين آنها نهرها جارى است، داخل نمايد.

3. هجرت، جهاد و شهادت در راه خدا; (فَالَّذِينَ هَاجَرُواْ وَأُخْرِجُواْ مِن دِيَـرِهِمْ وَأُوذُواْ فِى سَبِيلِى وَقَـتَلُواْ وَقُتِلُواْ لاَُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّـَاتِهِمْ وَلاَُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّـت تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الاَْنْهَـرُ ثَوَابًا مِّنْ عِندِ اللَّهِ وَاللَّهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوَاب)[11]; كسانى كه در راه خدا هجرت كردند و از سرزمين خودشان بيرون رانده شدند و در راه من (خدا) مورد اذيت و آزار قرار گرفتند و با دشمنان خدا جهاد نموده و به شهادت رسيدند، گناهان آنان را پوشانده و به بهشت هايى كه پايين آنها نهرها جارى است وارد مى كنيم. اين پاداش از جانب خدا است و نزد خداوند پاداش نيكو است.
4. اجتناب از گناهان بزرگ، (إِن تَجْتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّـَاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُم مُّدْخَلاً كَرِيمًا)[12]; اگراز گناهان بزرگ اجتناب نماييد، گناهان كوچك شما را مى پوشانيم و شما را در جايگاه ارجمندى وارد مى كنيم.[13]

 

گذر از پل صراط

آيا در مورد پل صراط، آياتى وجود دارد؟ لطفاً توضيح دهيد.
در روايات معصومين(ع) به طور صريح و در آيات قرآن كريم به طور اشاره، مطالبى درباره «صراط» بيان شده; يعنى پلى كه بر روى دوزخ كشيده شده و همگان بايد از آن عبور كنند و هم چنين اشاراتى به «مرصاد» كه گاه به معناى صراط و گاه به معناى گذرگاه مخصوص از همان صراط تفسير شده است.[14]
افراد آلوده، مجرم، ظالم و تبهكار، هرگز قدرت عبور از اين پل و گذرگاه را ندارند و به زودى در دوزخ سقوط خواهند كرد.
برخى آياتى كه در اين زمينه نازل شده عبارت است از:
1. (واِن مِنكُم اِلاّ وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتمـًا مَقضيـّا * ثُمَّ نُنَجّى الَّذينَ اتَّقَوا ونَذَرُ الظّــلِمينَ فيها جِثيـّا)[15]; همه شما [بدون استثنا] وارد جهنم مى شويد! اين امرى حتمى و فرمانى قطعى از پروردگارتان است! سپس آنها را كه تقوا پيشه كردند از آن رهايى مى بخشيم و ظالمان را در حالى كه[ از ضعف و ذلت] به زانو درآمده اند در آن رها مى سازيم.
عده اى از مفسران، عقيده دارند كه لفظ «ورود» در آيات مختلف قرآن كريم، هم به معناى حضور و نزديكى و هم به معناى دخول به كار رفته است;[16] لذا صحيح است در مورد آيه فوق بگوييم: همه انسان ها به نزديك جهنم مى آيند و اين همان چيزى است كه از آن به «صراط» تفسير شده است; يعنى پلى كه بر روى دوزخ است كه همه بايد از آن عبور كنند; مجرمان در همان جا مى مانند و سقوط مى كنند و مؤمنان به سرعت از آن مى گذرند و داخل بهشت مى شوند.

2. (إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ)[17]; مسلماً پروردگار تو در كمين گاه است.بعضى از مفسران گفته اند: «مرصاد» به اين معناست كه خداوند در كمين گردن كشان در اين دنياست و به موقع، آنها را در هم مى كوبد; در اين صورت، آيه فوق به مسئله «صراط» اشاره اى ندارد.[18]
ولى در حديثى از امام صادق(ع) آمده است: «مرصاد»، پلى بر صراط است; كسى كه حق مظلومى بر گردن او باشد، از آن نخواهد گذشت![19] از روايت ياد شده استفاده مى شود كه آيه مزبور، به قيامت و پل صراط ناظر است.
3. (اهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ)[20]; ما را به راه راست هدايت فرما.در روايات آمده است صراط مستقيم دوتاست; يكى در دنيا و ديگرى در آخرت. امّا صراط دنيا عبارت است از عدول نكردن از حق و تمايل نداشتن به باطل و صراط آخرت همان پلى است كه مؤمنان را به بهشت رهنمون مى شود.[21]
از آيات و روايات اسلامى استفاده مى شود، كه «صراط» پلى بر دوزخ در مسير بهشت است كه نيكان وبدان بر آن وارد مى شوند; نيكان به سرعت از آن مى گذرند و به نعمت هاى بى پايان حق مى رسند و بدكاران از پل سقوط كرده، سرازير دوزخ مى شوند! حتى از پاره اى روايات استفاده مى شود كه سرعت عبور مردم از آن به ميزان ايمان، اخلاص و اعمال صالح آنها بستگى دارد.[22]

در برخى از روايات، عبور از اين راه، پرخطر و مشكل شمرده شده است. رسول اكرم(ص) فرموده است: بر دوزخ پلى است، باريك تر از مو و تيزتر از شمشير![23]، بدون شك، ارتباط با پيغمبر اكرم(ص) و خاندان رسول الله(ص) مى تواند عبور از اين جاده مخوف را آسان سازد.
در حديثى از پيامبراكرم(ص) مى خوانيم: در قيامت، هنگامى كه صراط، روى جهنم قرار داده شود، تنها كسانى از آن عبور مى كنند كه اجازه اى داشته باشند و آن اجازه، ولايت على بن ابى طالب(ع) باشد.[24]

قهراً، ايمان به چنين صراطى در بعد تربيتى، نقش بسيار مؤثرى دارد; گذرگاه مخوف، لغزنده، خطرناك، باريك تر از مو، تيزتر از شمشير، گذرگاهى كه مواقف و ايستگاه هاى متعددى دارد و در هر موقف از چيزى سؤال مى كنند، در يك جا از نماز، جاى ديگرى از امانت و صله رحم، جايى از عدالت و مانند آن، گذرگاهى كه اجازه عبور از آن بدون ولايت پيامبر اكرم(ص) و امير مؤمنان على(ع) و تخلّق به اخلاق آنها امكان پذير نيست و بالاخره گذرگاهى كه هر كس به مقدار نور ايمان و عمل صالحش توانايى عبور از آن را دارد و اگر كسى نتواند به سلامت از آن بگذرد، سقوطش در دوزخ حتمى است و هرگز به كانون نعمت هاى معنوى و مادى پروردگار، يعنى بهشت راه نخواهد يافت; توجه به اين معانى و ايمان به آن، بدون شك بازتاب گسترده اى در اعمال انسان و تربيت او خواهد داشت.[25]

 

برخورد اصحاب اعراف

در مورد اعراف و اصحاب اعراف توضيحاتى ارائه بفرماييد؟
قرآن كريم، درباره اعراف و اصحاب اعراف، مى فرمايد:
(وَبَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَعَلَى الأَْعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلاَّم بِسِيمَـهُمْ وَنَادَوْاْ أَصْحَـبَ الْجَنَّةِ أَن سَلَـمٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوهَا وَهُمْ يَطْمَعُون * وَإِذَا صُرِفَتْ أَبْصَـرُهُمْ تِلْقَآءَ أَصْحَـبِ النَّارِ قَالُواْ رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظَّــلِمِين * وَنَادَى أَصْحَـبُ الأَْعْرَافِ رِجَالاً يَعْرِفُونَهُم بِسِيمَـهُمْ قَالُواْ مَآ أَغْنَى عَنكُمْ جَمْعُكُمْ وَمَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ)[26]; ميان بهشتيان و دوزخيان حائلى است و در بالاى آن مردمى هستند كه همه خلائق را به سيما و رخساره شان مى شناسند و اهل بهشت را ندا دهند كه سلام بر شما. اينان به بهشت در نيامده اند، اما طمع آن مى دارند و چون ديدگانشان به سوى اهل جهنم بگردد گويند پروردگارا ما را قرين گروه ستم گران مكن. اصحاب اعراف مردمى را كه بسيماشان مى شناسند ندا دهند و گويند جماعت شما و آن تكبر كه مى كرديد كارى براى شما نساخت.
«اعراف»، به معناى قسمت هاى بالاى حجاب و تل هاى شنى و «عرف» به معناى يال اسب و تاج خروس و قسمت بالاى هر چيزى است. معلوم مى شود كه اين كلمه به هر معنا كه استعمال شود، معناى علو و بلندى در آن هست.
از اين كه حجاب، قبل از اعراف ذكر شده و هم چنين از اين كه فرموده: اهل اعراف مشرف بر جميع مردم از بهشتيان و دوزخيانند، معلوم مى شود مراد از اعراف قسمت هاى بالاى حجابى است كه حائل بين دوزخ و بهشت است; به طورى كه اعرافيان در آن جا هم دوزخيان و هم بهشتيان را مى بينند.

از دقت در اين آيات استفاده مى شود كه: اصحاب اعراف جمعى از بندگان مخلصند كه مقام و منزلت شان از ساير اهل جمع بالاتر است; مردمى هستند كه هر دو طايفه بهشتى و دوزخى را مى شناسند و در تكلم به حق مجازند; مى توانند شهادت دهند و شفاعت كنند و امر و حكم كنند.
اگر چه اين آيات ساكت از آن است كه اصحاب اعراف از جنس بشرند يا جن يا هر دو، اما از اين كه در هيچ جاى قرآن كلامى كه دلالت كند بر تصدى جن نيست به شأنى از شئون بشر و وساطتش در كار آخرتى او، از قبيل شهادت و شفاعت وجود ندارد پى مى بريم كه اصحاب اعراف از جنس ملائكه و جن نبوده، و قهراً از جنس بشر است.[27]

 

رستاخيز حيوانات

آيا رستاخيز براى حيوانات هم وجود دارد؟ چرا؟
ممكن است در اين جا پرسيده شود، مگر نخستين شرط حساب و جزا، عقل و شعور و به دنبال آن تكليف و مسئوليت نيست؟ پس چگونه حيوانات كه هيچ كدام را دارا نيستند، مى توانند رستاخيز، حساب، جزا و كيفر داشته باشند؟
پاسخ آن است كه: مداركى در دست است كه نشان مى دهد حيوانات نيز به اندازه خود درك و فهم دارند; از جمله:
1. آميختگى زندگى حيوانات با نظام جالب و شگفت انگيز كه روشن گر سطحى از فهم و شعور آنها است.
گرچه بعضى ميل دارند همه اينها را نوعى الهام غريزى بدانند، اما هيچ دليلى بر اين موضوع در دست نيست كه اعمال آنها به صورت ناآگاه (غريزه و بدون عقل) انجام شود.
2. علاقه مند شدن تدريجى حيوانات به صاحبان خود يا تربيت شدن آنها يا تبديل شدن وحشى به اهلى، در اثر تربيت، شاهد ديگرى براى اين موضوع است، كه به آسانى نمى توان آن را ناشى از غريزه دانست.
3. علاوه، در آيات قرآن و روايات، مطالبى ديده مى شود كه دليل قابل ملاحظه اى براى فهم و شعور بعضى از حيوانات محسوب مى شود. داستان فرار كردن مورچگان از برابر لشكر حضرت سليمان(ع) و داستان آمدن هدهد به منطقه «سبا و يمن» و آوردن خبرهاى هيجان انگيز براى آن پيامبر و استدلال هدهد بر توحيد و ... شاهد اين مدعا است.
از ابوذر غفارى(ره) نقل شده كه مى گويد: ما خدمت پيامبر اكرم(ص) بوديم كه در پيش روى ما دو بز به يكديگر شاخ زدند، آن حضرت فرمود: مى دانيد چرا اينها به يك ديگر شاخ زدند؟ حاضران عرض كردند: نه، فرمود: ولى خدا مى داند چرا؟ و به زودى در ميان آنها داورى خواهد كرد.[28]
از برخى آيات[29] و روايات استفاده مى شود كه حيوانات هم مانند انسان ها حشر دارند و در قيامت حاضر شده و به اندازه آگاهى و مسئوليت هايشان، حساب رسى مى شوند و هر كس به حق خود مى رسد. اگر در آيه 5 سوره تكوير، فقط نام حيوانات وحشى برده شده، يا به جهت غلبه است، يا به جهت ظلمى است كه حيوانات وحشى نسبت به بقيه حيوانات دارند و يا ... ; در اين جا اين پرسش باقى مى ماند كه آيا حيوانات هم تكليف دارند يا نه؟ در پاسخ بايد گفت كه تكليف مراحلى دارد و هر مرحله، ادراك و شعور متناسب خود را مى خواهد.
تكاليفى كه در اسلام براى يك انسان وجود دارد; به گونه اى است كه انجام آنها بدون داشتن يك سطح عالى از عقل و درك ممكن نيست و حيوانات هم مكلّف به آن نيستند، زيرا شرط آن، يعنى عقل و درك متناسب با آن تكاليف در آنها نيست، اما مرحله ساده تر و پايين ترى از تكليف درباره آنها تصور مى شود كه مختصرى فهم و شعور براى آن كافى است و نمى توان آن را در مورد حيوانات انكار كرد; به همين جهت، حشر آنها هم با حشر انسان ها تفاوت دارد; انسان ها بعد از حساب رسى يا وارد بهشت و يا وارد جهنم مى شوند، ولى حيوانات، بهشت و جهنم ندارند، بلكه بعد از انتصاف و اجراى عدالت مى ميرند و خاك مى شوند.[30] يعنى اگر ستمى به يك ديگر كرده باشند، در صحنه قيامت قصاص مى شوند.

در تفسير آيه 5 تكوير، وجوه ديگرى نيز گفته شده; از جمله:
1. برخى از مفسران، «حشر» در آيه (وَ إِذا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ) را مربوط به قيامت نمى دانند، بلكه از نشانه هاى قبل از قيامت مى دانند و آيه را اين گونه تفسير كرده اند: همان حيواناتى كه در حال عادى، وحشى و از هم دور بودند و از يك ديگر مى ترسيدند و فرار مى كردند، به علت شدت و وحشت حوادث هول ناك آستانه قيامت، همه چيز را فراموش كرده، گرد هم جمع مى شوند; گويا مى خواهند با اجتماعشان، از شدت ترس و وحشت خود بكاهند.[31]
2. برخى گفته اند: حشر در آيه، مربوط به قيامت است، ولى مقصود از «وحوش»، حيوانات وحشى نيستند، بلكه منظور آيه انسان هاى وحشى سيرت است.[32]
 

آيا پس از قيامت، نسلى بر روى زمين وجود خواهد داشت؟
اگر به آياتى كه درباره قيامت نازل شده مراجعه كنيم، خواهيم ديد كه در آن روز، نظامِ زندگى دگرگون خواهد شد. انقلاب كيهانى روى خواهد داد. زمين كنونى به گونه اى ديگر تبديل خواهد شد. (يَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَيْرَ الأَرْضِ و السَّمـوتُ وَ بَرَزُوا لِلّهِ الواحِدِ القَهّارِ)[33]; در آن روز كه اين زمين به زمين ديگر، و آسمان ها به گونه اى ديگر تبديل مى شوند و در پيشگاه خداوند يكتاى قهار حضور مى يابند. در آن هنگام كه ستارگان محو و تاريك شوند و[ كرات]آسمان از هم بشكافند. و در آن زمان كه كوه ها از جا كنده شوند.
علامه طباطبائى(ره) در توضيح اين آيات مى فرمايد:
در رستاخيز، با ويران شدن زمين، فرو ريختن كوه ها، شكافتن آسمان و محو شدنِ ستارگان و حوادثِ ديگر، بساطِ جهان درهم پيچيده خواهد شد.[34] پس در آن روز، زمينى هم چون زمينِ دنيا نخواهد ماند، تا انسانى بر روى آن زندگى كند. در آيه ديگرى، درباره سرنوشت انسان ها در زمين مى خوانيم: (كُلُّ مَنْ عَليها فان * وَ يَبْقى وَجهُ رَبِّكَ ذُوالجَلـلِ والإِكْرام)[35]; همه كسانى كه روى آن[ زمين] هستند، فانى مى شوند و تنها ذاتِ ذوالجلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند.
همان طور كه روشن شد، در قيامت، انسان هاى كنونى كه از نسل آدم و حوا هستند، بر زمين نخواهند ماند. نيكوكاران آنها به بهشت و اهل دوزخ به جهنّم خواهند پيوست، امّا بعضى از روايات، نشان از آن دارد كه بر زمين كنونى ـ كه البته شكل و نظامِ آن تغيير يافته است ـ انسان هايى متفاوت با انسان هاى امروزى خواهند بود.
علامه طباطبائى روايتى را از امام باقر(ع) مى آورد كه: شايد فكر كنيد هرگاه قيامت فرا رسد و بدن هاى بهشتيان با ارواحشان به بهشت و اهل دوزخ با ارواحشان به جهنم روند، ديگر كسى خداوند را در سرزمين هايش پرستش نخواهد كرد. به خدا سوگند، خداوند، مخلوقاتى بدون جنس نر و ماده خواهد آفريد كه او را پرستش كنند و او را به يگانگى و عظمت شناسند و براى آنها زمينى مى آفريند كه آنها را بر خود حمل كند و آسمانى كه بر آنها سايه افكند.[36]
 

جهان آخرت تا چه زمانى ادامه دارد؟
ميل به زندگى جاودانه و هميشگى، در فطرت همه انسان ها نهفته است.
خداوند منّان، انسان ها را به گونه اى آفريده كه دوست دارند هميشه زنده بوده و تا ابد زندگى كنند، اما از آن جا كه عمر انسان در اين جهان محدود و كوتاه است، خداوند براى اين كه انسان را به آرزوى جاودانه اش ـ كه سعادت هميشگى و پايدار است ـ برساند، جهان جاودانه، پايدار و برتر آخرت را آفريد و در اين جهان، با فرستادن پيامبران از انسان ها دعوت كرد تا خود را براى ورود به آن جهان آماده كنند; قرآن در اين باره مى فرمايد: (وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيْرَ بَعِيد ... * .... * ادْخُلُوهَا بِسَلَـم ذَ لِكَ يَوْمُ الْخُلُود * لَهُم مَّا يَشَآءُونَ فِيهَا وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ)[37]; بهشت را براى پرهيزگاران نزديك آورند تا دور نباشند. اين همان وعده اى است كه به هر پرهيزگارى داده شده بود. آنهايى كه در نهان، از خداى رحمان بترسند و با دلى توبه كار آماده باشند، به سلامت وارد بهشت شوند كه اين روز جاودانگى است.
در آن جا هر چه بخواهند هست و از آن بيشتر [نيز] نزد ما وجود دارد. لذا اين ميل فطرى، به جا و پسنديده است و بر همين اساس، جهان آخرت ابدى و پايان ناپذير است.
 

مقدار قيامت به اندازه چند روز دنيا است؟
خداوند متعال، در قرآن مى فرمايد: (يُدَبِّرُ الاَْمْرَ مِنَ السَّمَآءِ إِلَى الاَْرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِى يَوْم كَانَ مِقْدَارُهُو أَلْفَ سَنَة مِّمَّا تَعُدُّونَ)[38]; امور اين جهان را از آسمان به سوى زمين تدبير مى كند; سپس در روزى كه مقدار آن هزار سال از سال هايى است كه شما مى شمريد به سوى او باز مى گرديد [و دنيا پايان مى يابد]. مراد از اين روز، روز قيامت است.
در جاى ديگر مى فرمايد: (تَعْرُجُ الْمَلَـئِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِى يَوْم كَانَ مِقْدَارُهُو خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَة)[39]; فرشتگان و روح به سوى او عروج مى كنند روزى كه پنجاه هزار سال است.از فرمايش امام صادق(ع) در تفسير و تبيين اين آيه استفاده مى شود: هر موقفى هزار سال طول مى كند و پنجاه موقف پنجاه هزار سال مى شود و بدين گونه دو آيه جمع مى شوند.[40]
اميرمؤمنان على(ع) خطاب به فرزندش امام حسن مجتبى(ع) مى فرمايد: فرزندم! بدان كه [پس از مرگ] گردنه سختى در پيش رو دارى، انسان هاى سبك بار [از نظر گناه] از افراد سنگين بار، وضعيت بهترى دارند، هر كس با تأمل و درنگ از آن عبور كند از آن كسى كه با سرعت از آن مى گذرد، وضع بدترى خواهد داشت; پايان گذر از آن [فرودگاه] يا بهشت و يا جهنم است.[41]
 

آيا مردم، در آخرت هم ديگر را مى شناسند؟
از آيات مختلف قرآن كريم مى توان استفاده كرد كه مردم، در آخرت و قيامت هم ديگر را مى شناسند و آنهايى كه پرونده اعمالشان آلوده به گناه و معصيت است، سعى مى كنند از دوستان و آشنايان خود بگريزند و از ديد آنها پنهان شوند. خداوند متعال مى فرمايد: (يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيه * وَ أُمِّهِى وَ أَبِيه * وَ صَـحِبَتِهِى وَ بَنِيه)[42]; روزى كه آدمى از برادر و مادر و پدر، و از همسر و فرزندانش مى گريزد.[43
و اهل جهنم به رؤساى خود مى گويند: بلكه بر خود شما خوش مباد! اين [عذاب]را شما خود براى ما از پيش فراهم آورديد، و چه بد قرارگاهى است![44] و باز مى گويند: ما را چه شده است؟ چرا مردانى را كه از [زمره]اشرار مى شمرديم، نمى بينيم؟[45
از اين آيات نيز روشن مى شود كه جهنميان هم ديگر را مى شناسند[46] و هم ديگر را لعن مى كنند. قرآن در اين باره مى فرمايد: (كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَّعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَكُواْ فِيهَا جَمِيعًا قَالَتْ أُخْرَهُمْ لأُِولَـهُمْ رَبَّنَا هَـؤُلآَءِ أَضَلُّونَا)[47]; هر زمان كه گروهى وارد [دوزخ]مى شوند، گروه ديگر را لعن مى كنند، تا همگى با ذلت در آن قرار گيرند. [در اين هنگام] گروه پيروان درباره پيشوايان خود مى گويند: «خداوندا! اينها بودند كه ما را گمراه ساختند.
بهشتيان و مؤمنان نيز در جهان آخرت يكديگر را مى شناسند; چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: (الاَْخِلاَّءُ يَوْمَئِذِم بَعْضُهُمْ لِبَعْض عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِين);[48]دوستان در آن روز دشمن يكديگرند; مگر پرهيزگاران. از اين آيه فهميده مى شود كه مؤمنان در قيامت، دوستان مؤمن و پرهيزگار خود را ـ كه در امور زندگى، راه خير و صلاح را به آنها نشان داده اند ـ مى شناسند و دوستى آنان در جهان آخرت محكم تر مى شود.[49] از برخى روايات اسلامى نيز استفاده مى شود كه: مؤمنان در آن جا (جهان آخرت و روز قيامت) براى يك ديگر استغفار و شفاعت مى كنند، در حالى كه مشركان به لعن كردن يك ديگر مشغولند.[50]
آيات 21 طور; 44 صافات و 23 رعد نيز آشكارا بيان مى كند كه مومنان در آخرت يك ديگر را مى شناسند. اين آيات در جاهاى ديگر اين مجموعه آمده است، لذا از تكرار آن دراين جا صرف نظر مى كنيم.
 

آيا مى شود اعمال نيك و بد انسان مساوى شود؟ در اين صورت فرد جهنمى است يا بهشتى؟
خداوند متعال مى فرمايد: (فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّة خَيرًا يَرَه * ومَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّة شَرًّا يَرَه)[51]; پس هر كس هم وزن ذرّه اى كار خير انجام دهد آن را مى بيند و هر كس هم وزه ذرّه اى كار بد كرده آن را مى بيند.
بنابراين آيه، كارهاى نيك انسان پاداش داده مى شود و كارهاى بد آدمى موجب استحقاق كيفر است. هر كس با ايمان از دنيا برود و عمل صالح داشته باشد، اهل نجات است: (مَن ءامَنَ بِاللّهِ واليَومِ الأخِرِ وعَمِلَ صــلِحـًا فَلَهُم اَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم ولا خَوفٌ عَلَيهِم ولا هُم يَحزَنون)[52]; ... كسانى كه به خدا و رستاخيز ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند، پاداششان نزد پروردگارشان مسلم است و هيچ گونه ترس و اندوهى براى آنان نيست.
كسانى كه با حال ايمان از دنيا بروند، ولى كارهاى نيك و بد داشته باشند، چنان چه در دنيا توبه نكرده باشند و در برزخ پاك نشده باشند و شفاعت شافعان شامل حالشان نشود، ابتدا كيفر كارهاى بدشان را مى بينند و سپس به بهشت مى روند. اين گونه نيست كه كارهاى خوب و بد با يك ديگر سنجيده شود و هر كدام بيش تر بود، در نظر گرفته شود و در صورت مساوى بودن آن دو، آن شخص مانند كسى باشد كه هيچ عملى ندارد.
البته اميد است كسانى كه كارهاى خوب و بد دارند، مورد رحمت و مغفرت الهى قرار گيرند و از عذاب جهنم رهايى يابند. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:(وءاخَرونَ اعتَرَفوا بِذُنوبِهِم خَلَطوا عَمَلاً صــلِحـًا وءاخَرَ سَيِّئـًا عَسَى اللّهُ اَن يَتوبَ عَلَيهِم اِنَّ اللّهَ غَفورٌ رَحيم)[53]; و گروهى ديگر، به گناهان خود اعتراف كردند و كار خوب و بد را به هم آميخته اند. اميد است كه خداوند توبه آنان را بپذيرد; به يقين خداوند آمرزنده و مهربان است.[54]
خداوند در سوره مبارك فصلت، آيه 27، مى فرمايد: و آنها را به بدتر از آن چيزى كه انجام داده اند جزا خواهيم داد. در مقابل اين تعبير، در جايى ديگر، تعابيرى مثل: (جزاءُ سيّئةِ سيّئة مثلُها)[55] است. لطفاً در اين باره توضيح بفرماييد.
آيه 27 سوره فصلت به گوشه اى از انحراف و بدانديشى مشركان عصر پيامبراكرم(ص) و به مجازات شديد اين گونه افراد اشاره مى كند، چون مشركان براى جلوگيرى از رسيدن صداى پيامبراكرم مردم را از آن حضرت دور مى كردند و مى گفتند: سوت و فرياد بكشيد و صدا را به شعر بلند كنيد تا سخنان او را نشنوند! و چه عملى بدتر از كفر و شرك و انكار آيات الهى و مانع شدن مردم از شنيدن سخنان حق است؟
تعبير به اين توضيح ها درباره «اسوء» ممكن است به اين جهت باشد كه موضوع مجازات را با تأكيد و تهديد جدى ترى روشن سازد، چرا كه مشركان با اين كارشان، آيات الهى را انكار مى كردند و افزون بر اين، مجازات و كيفر در آخرت، به صورت تجسم اعمال است، امّا در دنيا چنين نيست.
به تعبير ديگر ممكن است «اسوء» به معناى «عمل بد» يا در مقام بيان اين نكته باشد كه به بدترين اعمالشان جزا مى دهيم. و شايد مقايسه بدى كارشان (اذيت و آزار پيامبر) با جزاى آخرتى باشد يعنى عمل شان نتيجه بسيار بدى دارد كه آيه 27 فصلت به آن اشاره دارد.
با توجه به «اسوء» توهّم احتمال تعارض آن با آياتى نظير (فَلاَ يُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا)[56] نيز منتفى است. دقت شود.
 

وضع اهل تسنّن در روز قيامت چگونه است؟ آيا چون وضو و نماز آنها اشكال دارد و امامان معصوم(ع) را قبول ندارند، هميشه در جهنّم اند؟ يا همين كه اگر امامان را دوست بدارند، كفايت مى كند و به بهشت مى روند؟
خداوند متعال در قرآن مى فرمايد: آن مردان و زنان و كودكان فرودستى كه چاره جويى نتوانند و راهى نيابند، پس آنان [كه فى الجمله عذرى دارند] باشد كه خدا از ايشان درگذرد، كه خداوند همواره خطابخش و آمرزنده است.[57]
 امام موسى بن جعفر(ع) مى فرمايد: مستضعف كسى است كه حجت و دليل به او نرسيده باشد و به وجود اختلاف پى نبرده باشد، اما هنگامى كه به اين مطلب پى برد، ديگر مستضعف نيست.[58] و بايد به وظيفه حقيقى اش عمل كند.
اهل تسنن نيز اگر جزء مستضعفان باشند، ان شاء الله مورد رحمت الهى قرار مى گيرند، زيرا طبق نظر خودشان نماز و روزه صحيح به جا آورده اند، ولى اگر حق را فهميده، به آن روى نياورند، جزء جهنّميان هستند; هم چنين اگر انكار ولايت حضرت على(ع) يا مخالفت با آن حضرت كنند، داخل جهنّم مى شوند. امام باقر(ع) مى فرمايند: على(ع) درب هدايت است; هر كه با او مخالفت كند، كافر و هر كه او را انكار كند، داخل آتش مى شود.»[59]
و امام صادق(ع) مى فرمايد: دشمنان على(ع) همواره در آتش هستند.[60]
هم چنين حضرتش مى فرمايد: هر كه با اهل بيت(ع) مخالفت كند; اگر چه اهل عبادت باشد، داخل آتش مى شود.[61]
 

مقصود از «نبأ عظيم» چيست؟
نبأ عظيم (خبر بزرگ) به چند معنا تفسير شده است: قيامت، قرآن، تمام اصول عقائد، ولايت و امامت اميرمؤمنان و ... ولى قرائن موجود در مجموعه آيات اين سوره نشان مى دهد كه تفسير آن به معاد از همه برترى دارد و مؤيد اين معنا نيز سياق آيات اين سوره مى باشد كه در آنها به مسئله قيامت و صفات آن و استدلال بر حقيقت آن پرداخته شده است.[62]
اما در عين حال، در روايات فراوانى، مقصود از «نبأ عظيم»، حضرت اميرالمؤمنين على(ع) معرفى شده است; از جمله: پيامبراكرم(ص) خطاب به على بن ابى طالب(ع) فرمود: يا عَلىُّ أَنْتَ حُجَّةُ اللهِ ... وَ أَنْتَ النَّبَأُ الْعَظيمُ وَ أَنْتَ الصِّراطُ الْمُسْتَقيم و ... ; اى على، تو حجت خدايى ... و تو «نبأعظيم» و صراط مستقيم هستى و ... .[63] اين دو معنا منافات با يك ديگر ندارند، زيرا راه مستقيمى كه انسان را تا قيامت مى برد و به سعادت مى رساند، ولايت على بن ابى طالب(ع) است و اين خبر بزرگى است كه در قيامت بدون ولايت آن حضرت كسى به بهشت نخواهد رفت.[64]
 

نوزادى كه در 2 يا 3 سالگى مى ميرد، آيا به بهشت مى رود يا جهنم و يا هيچ كدام؟
(وَ الَّذينَ ءامَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذرّيّتُهُمْ بإِيمـن أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرّيّتُهُمْ)[65]; و آنها كه ايمان آوردند و فرزندانشان به پيروى از آنان ايمان اختيار كردند، فرزندان شان را [در بهشت] به آنها ملحق مى كنيم و از عمل آنها چيزى نمى كاهيم و هر كس در گرو اعمال خويش است.
در آيه فوق به يكى از نعمت هاى «مادى» و «معنوى» بهشتيان اشاره مى كند، هر چند كه مراد از ظاهر آيه شريف، ملحق شدن فرزندان بالغى است كه در ايمان از والدين خويش پيروى كردند، ولى بعضى از مفسران آن را اعم از اولاد بزرگ و كوچك گرفته اند; همان طور كه در اسلام از پدر و مادرشان تبعيت مى نمايند.
در روايتى از امام جعفر صادق(ع) نقل شده كه: اَطْفالُ الْمُؤْمِنينَ يَهْدُونَ اِلى آبائِهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ;[66فرزندان خردسال مؤمنان در روز قيامت (در بهشت) به سوى والدينشان مى روند.
پس فرزندان خردسال افراد با ايمان مى توانند به احترام والدينشان وارد بهشت شوند.[67] امّا درباره سرنوشت فرزندان كفّار، شيعيان همگى قائل به منع عذاب از آنان هستند، به اين دليل كه اين كار عقلا قبيح است. پس اين فرمان از حكيم مطلق صادر نمى شود.
بنابراين، اطفال، به دليل گناه پدرانشان معذّب نخواهند شد و طبق آيه شريف: (وَ لا تَزِرُ وازِرَةُ وِزْرَ أُخْرى)[68]; و هيچ كس بار گناه ديگرى را بر ندارد. بدون آن كه گناهى مرتكب شوند عقوبت نخواهند شد.[69]
 

اين كه گفته مى شود روز قيامت هر كس به فكر خويش است به چه معناست؟
از مجموع آيات و روايات درباره حالات مختلف انسان ها در روز محشر، استفاده مى شود كه:
در آن روز، هيچ كس به فرياد ديگرى نمى رسد، نسب ها و ارتباط ها بى اثر است. انسان از نزديك ترين نزديكانش فرار مى كند، هيچ دوستى سراغ دوستش را نمى گيرد و برخى دوستان، دشمن يك ديگر مى شوند، مگر پرهيزكاران و خلاصه آن كه هر كس به فكر خويش است;[70] به اين معنا كه هر انسانى در آن روز گرفتار اعمال خويش است و راه گريزى از جزا و كيفر آنها وجود ندارد.
خداوند متعال، مى فرمايد: (وَ جَآءَتْ كُلُّ نَفْس مَّعَهَا سَآئِقٌ وَ شَهِيدٌ * لَّقَدْ كُنتَ فِى غَفْلَة مِّنْ هَـذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَـآءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ)[71]; و هر انسانى وارد محشر مى گردد، در حالى كه همراه او سوق دهنده و گواهى است. [به او خطاب مى شود] تو از اين صحنه [و دادگاه بزرگ] غافل بودى و ما پرده را از چشم تو كنار زديم، و امروز چشمت كاملا تيزبين است!
هم چنين مى فرمايد: (لِكُلِّ امْرِى مِّنْهُمْ يَوْمَئِذ شَأْنٌ يُغْنِيهِ)[72]; در آن روز هر كدام از آنها وضعى دارد كه او را كاملا به خود مشغول مى سازد.
البته اين حالات شامل افرادى كه هيچ خوف و حزنى ندارند، مانند امامان(ع) و مومنان راستين نمى شود.

 

پی نوشت:

[1] علامه حلى، كشف المراد، ص 413.
[2] شيخ طوسى، الاقتصاد، ص 117.
[3] زلزال، آيه 7 و 8.
[4] نجم، آيه 41.
[5] بقره، آيه 217.
[6] انعام، آيه 88.
[7] كهف، آيه 105.
[8] حجرات، آيه 2.
[9] محمد، آيه 2.
[10] تحريم، آيه 8.
[11] آل عمران، آيه 95.
[12] نساء، آيه 31.
[13] ر.ك: الميزان، ج 2، ص 175به بعد; شيخ طوسى، التبيان، ج 2، ص 208; طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 311; جهت اطلاع بيشتر ر.ك: جعفر سبحانى، منشور جاويد، ج 8، ص 248 ـ 276.
[14] كلينى، كافى، ج 2، ص 333، و ج 8، ص 312.
[15] مريم، آيه 71 و 72.
[16] شيخ طوسى، تبيان، ج 7، ص 142; طبرسى، مجمع البيان، ج 3، ص 525.
[17] فجر، آيه 14.
[18] علامه طباطبايى، الميزان، ج 20، ص 282.
[19] بحارالأنوار، ج 4، ص 458.
[20] حمد، آيه 6.
[21] بحارالأنوار، ج 8، ص 69.
[22] شيخ صدوق(رحمه الله)، امالى، مجلس 33.
[23] محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 5، ص 348.
[24] بحارالأنوار، ج 8، ص 68، ح 11.
[25] ر.ك: ناصر مكارم شيرازى و همكاران، پيام قرآن، ج 2، ص 183 ـ 194; ناصر مكارم شيرازى، يكصد و هشتاد پرسش و پاسخ، ص 379 ـ 381.
[26] اعراف، آيه 46 ـ 48.
[27] الميزان، ج 8، ص 169 ـ 174; تفسير نمونه، ج 6، ص 187 ـ 191.
[28] طبرسى، مجمع البيان، ج 4، ص 49.
[29] انعام، آيه 38; تكوير، آيه 5.
[30] اقتباس از بحارالأنوار، ج 7، ص 276; الميزان، ج 7، ص 73 ـ 83; تفسير نمونه، ج 5، ص 221 ـ 227; طبرسى، مجمع البيان، ج 10، ص 249.
[31] ر.ك: تفسير نمونه، ج 26، ص 173 - 174.
[32] ر.ك: حسن مصطفوى، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج 13 ـ 14، ص 53 ـ 54.
[33] ابراهيم، آيه 47.
[34] الميزان، ج 20، ص 148.
[35] الرحمن، آيه 25 و 26.
[36] الميزان، ج 12، ص 93.
[37] ق، آيه 31، 34 و 35.
[38] سجده، آيه 5.
[39] معارج، آيه 4.
[40] شيخ طوسى، امالى، ص 110.
[41] بحارالأنوار، ج 74، ص 205.
[42] عبس، آيه 34 ـ 36.
[43] ر.ك: تفسير نمونه، ج 26، ص 156 ـ 158.
[44] سوره ص، آيه 60.
[45] همان، 62.
[46] ر.ك: تفسير نمونه، ج 19، ص 225 ـ 227.
[47] اعراف، آيه 38.
[48] زخرف، آيه 67.
[49] ر.ك: تفسير نمونه، ج 21، ص 110 و 111.
[50] ر.ك: عبد على عروسى حويزى، تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 155.
[51] زلزال، آيه 7و8.
[52] بقره، آيه 62.
[53] توبه، آيه 102.
[54] ر.ك: علامه حلى، كشف المراد، ص 413.
[55] شورى، آيه 40.
[56] انعام، آيه 16; غافر، آيه 4.
[57] نساء، آيه 98 ـ 99.
[58] كلينى، كافى، ج 1، ص 406; ر.ك: تفسير نمونه، ج 4، ص 88 .
[59] بحارالأنوار، ج 69، ص 133.
[60] همان، ص 125.
[61] همان، ج 8، ص 356.
[62] ر.ك: الميزان، ج 20، ص 173 ـ 174.
[63] ر.ك: عبد على عروسى حويزى، تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 491 و 492.
[64] ر.ك: تفسير نمونه، ج 26، ص 9 ـ 12.
[65] طور، آيه 21.
[66] بحارالأنوار، ج 5، ص 289.
[67] ر.ك: تفسير نمونه، ج 22، ص 428; مجمع البيان، ج 9، ص 250.
[68] انعام، آيه 164.
[69] براى آگاهى بيشتر ر.ك: علامه حلّى، كشف المراد، ص 344; دكتر حبيب الله طاهرى، سيرى در جهان پس از مرگ، ص 455.
[70] ر.ك: واقعه، آيه 50; ابراهيم، آيه 42; مومن، آيه 18; طور، آيه 46، مجادله، آيه 17; دخان، آيه 41; مومنون، آيه 101; لقمان، آيه 33; تفسير نمونه، ج 18، ص 226، (به نقل از ابوالفتوح و قرطبى و روح البيان) معارج، آيه 10; زخرف، آيه 67.
[71] ق، آيه 21 ـ 22.
[72] عبس، آيه 37.