احتجاج ابراهيم(عليه السلام) با "آزر"

احتجاج ابراهيم(عليه السلام) با "آزر"

" إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً".
كلمه" اذ قال" ظرف است براى ابراهيم چون مقصود اين آيات يادآورى داستانهاى آن جناب است، هم چنان كه نظير اين تعبير در باره مريم گذشت كه می فرمود" وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ ..." و اما اينكه به قول بعضى‏ 1 ظرف براى "صديق" و يا براى (نبيا) باشد، احتمالى است كه طبع سليم آن را ناپسند می داند.

در اين آيات ابراهيم(علیه السلام) در خطابى كه با پدر خود دارد دو نكته را خاطر نشان می سازد، اول اينكه طريقه و مسلك او در پرستش بتها طريقه اى لغو و باطل است، دوم اينكه نزد او علم و معرفتى است كه نزد پدرش نيست، و بر او لازم است كه از وى پيروى كند تا به راه حق دلالتش نمايد، زيرا او در خطر ولايت شيطان قرار دارد.
پس جمله‏" يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ ..." انكار توبيخى ابراهيم است نسبت به بت‏ پرستى پدر، چيزى كه هست در اين جمله به جاى اسم، تنها اوصاف آنها را ذكر كرده و فرموده چرا چيزى می پرستى كه نه می شنود و نه می بيند؟ و اين بدان منظور بوده كه در ضمن اعتراض، به دليل آن هم اشاره كرده باشد، و در ضمن بيان مدعى حجت آن را هم آورده باشد، و حاصل آن حجت اين است كه پرستش بتها از دو جهت باطل است، يكى اينكه پرستش به معناى اظهار خضوع و مجسم نمودن عابد، ذلت خود را براى معبود است، و اين صورت نمی گيرد مگر در جايى و در حق معبودى كه از حال عابد آگاه باشد، و بتها جماداتى هستند صورتگرى شده و فاقد تصور، و نه می بينند و نه می شنوند، پس عبادت آنها لغو و باطل و بى اثر است، جمله‏" ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ" اين معنا را بيان می كند.
جهت دوم اينكه عبادت و دعا و دست حاجت دراز كردن براى فايده اى است كه عايد عابد و دعا كننده شود، و يا ضررى از او دفع گردد، و اين لا محاله متوقف بر قدرت معبود است، و بتها قدرتى بر جلب نفع به سوى عابد و دفع ضرر از وى ندارند، پس به هيچ وجه دردى از او دوا نمی كنند، و به اين جهت نيز عبادت آنها لغو و باطل و بى اثر است، و اين معنا را جمله‏" وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً" عهده ‏دار بيان آن است.

در تفسير سوره انعام گذشت كه آن كسى كه ابراهيم (علیه السلام) اين خطاب خود را به وى نموده و گفته" يا ابت"، پدر واقعى وى نبوده، بلكه عمو و يا جد مادرى و يا شوهر مادرش بوده كه بعد از درگذشت پدرش با او ازدواج كرده، خواننده بدانجا مراجعه كند. و معروف از مذهب اهل نحو در باره كلمه" يا ابت" اين است كه" تا" آن عوض از ياء متكلم است، و همچنين در كلمه" يا امت" و اين عوض آوردن تنها در نداء جائز است، و ديگر مثلا گفته نمی شود:" قال ابت- پدرم گفت" و يا" قالت امت- مادرم گفت"، بلكه در اينگونه موارد بايد خود" ياء" را آورد و گفت:" قال ابى و يا امى".
" يا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا".
بعد از آنكه بطلان بت ‏پرستى و لغويت آن را اثبات نمود، و چون لازمه بطلان آن اين است كه او ندانسته راه غير هموار را پيموده باشد، لذا به او توجه داد كه من علمى به اين مساله دارم كه تو ندارى، و تو بايد مرا پيروى كنى تا به راه هموار مستقيم- و آن راهى است كه از بس روشن و واضح است راه پيمايش گمراه نمی گردد- هدايتت كنم، و به همين جهت كه او از اين راه غافل بوده كلمه صراط را نكره آورد و گفت" راهى سوى، و نگفت راه سوى" گويا به پدر می گويد چون تو ناگزيرى كه راهى طى كنى پس از نادانى اين راه غير سوى را سلوك مكن، بلكه مرا پيروى كن تا تو را به راهى كه سوى است راهنمايى كنم، چون من آن راه را بلدم و تو از آن غافلى.
و اينكه فرمود:" قَدْ جاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ‏- علمى به من آمده" دلالت دارد بر اينكه علم ابراهيم به راه حق قبل از اين دعوت و احتجاجش بوده، و اين خود گفتار سابق ما را كه در داستان ابراهيم (ع) در سوره انعام گذرانديم، كه وى قبل از بر خورد با پدر و قومش و احتجاج با ايشان نيز علم به خدا و مشاهده ملكوت آسمانها و زمين را داشته است، تاييد می كند.
و مراد از هدايت در جمله‏" أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا" هدايت به معناى راه نشان دادن‏ است، نه به راه رساندن، چون شان پيامبر اين نيست كه امت خود را به راه برساند، بلكه شان او تنها راه نشان دادن است، و به راه رساندن شان امام است كه ابراهيم (ع) در آن روزها به چنين مقامى نرسيده بود، چون در تفسير آيه‏" قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً" 2 گفتيم كه آيه شريفه صريح در اين است كه رسيدن ابراهيم به منصب امامت، در اواخر عمر و بعد از سالها نبوت بوده است.

" يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا ... فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا".
وثنى‏ ها معتقد به وجود جن هستند- البته ابليس هم از جن است- و اصنام جن را می پرستيدند، همانطور كه اصنام ملائكه و مقدمين از بشر را می پرستيدند، چيزى كه هست مراد از نهى، نهى از عبادت به اين معنا نيست، چون جهتى تصور نمی شود كه تنها از خصوص پرستش جن نهى فرموده باشد، بلكه مراد از عبادت، اطاعت است، هم چنان كه در آيه‏" أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ ..." 3 به اين معنا آمده پس نهى از عبادت شيطان، نهى از اطاعت او در هر چيزى است كه به آن امر می كند، و يكى از چيزهايى كه بدان امر می كند عبادت غير خدا است.
ابراهيم (ع) بعد از آنكه پدر را به پيروى خود دعوت كرد تا به سوى صراط سوى رهبريش كند، خواست تا او را در قبول اين دعوت تحريك و تشويق نموده و نسبت به گمراهى كه در آن است متنبه ساخته يك باره از پرستش بتها بازش بدارد لذا اين معنا را خاطر نشان كرد كه بت‏ پرستى نه تنها لغو و بتها فايد نفع و ضررند، بلكه در معرض اين است كه صاحبش را به مورد هلاكت وارد، و در تحت ولايت شيطان داخل سازد، كه پر واضح است بعد از قرار گرفتن در تحت ولايت شيطان ديگر اميدى به صلاح و رستگارى و سلامت و سعادت نمی ماند.
براى اينكه عبادت بتها با در نظر داشتن اينكه مستحق عبادت، خداى سبحان است، چون رحمانى است كه همه رحمت‏ها به او منتهى می گردد، و نيز تقرب به آنها از ناحيه شيطان و تسويلات و اغوائات او است، و همه می دانند كه شيطان نافرمان خدا و مصر در نافرمانى او، و مخصوصا در اخص حقوق او يعنى عبادت او است، و با اين حال معلوم است كه در عبادت او و تقرب به او خوف آن است كه رحمت خدا كه همان هدايت به سوى‏ سعادت است از آدمى منقطع گشته، عذاب خذلان بر او نازل گردد، و ديگر خداوند متولى امر او نگشته، در عوض شيطان مولاى او و او ولى شيطان خواهد شد، و اين همان هلاكت است.
پس معناى دو آيه (و خدا داناتر است) اين می شود كه اى پدر! شيطان را در آنچه به تو دستور می دهد، و از آن جمله به عبادت بتها وادار می كند اطاعت مكن، چون شيطان خودش نافرمان خدا و مصرّ در نافرمانى او است، كه او خود يگانه مصدر همه رحمتها و نعمتها است، پس چنين كسى كه مصدر همه نعمتها را نافرمانى می كند جز به نافرمانى خدا و محروميت از رحمت او فرمان نمی دهد، و اگر من تو را از اطاعت شيطان نهى می كنم براى اين است كه می ترسم عذاب خذلان خدا تو را بگيرد و رحمتش از تو قطع شود، و سرپرستى جز شيطان برايت باقى نماند، آن وقت تو ولى شيطان شوى و شيطان مولاى تو گردد.
پس از آنچه گذشت اين چند نكته به دست آمد:

اول اينكه: مراد از عبادت، در جمله‏" لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ"، عبادت اطاعت است، و كلمه" شيطان" كه به معناى شرير است نيز دخالت در اين حكم دارد.

دوم اينكه: وجه تبديل اسم" اللَّه" به وصف" رحمان"، در دو جاى آيه اين است كه چون وصف رحمت نيز در هر دو حكم دخالت دارد، زيرا اينكه خدا مصدر همه رحمتها و نعمتها است بايد باعث آن شود كه ديگر كسى اصرار بر نافرمانى او نكند و آن را قبيح بداند پس صحيح است كه از نافرمانى او نهى شود، و نيز مصدريت او براى هر رحمت باعث می شود كه آدمى از عذاب او كه ملازم با امساك او از رحمت خويش است بترسد، و از اين كه مشمول نقمت و شقوت گردد بيمناك باشد.

سوم اينكه: مراد از عذاب، خذلان و يا چيزى به معناى خذلان، مانند امساك از رحمت و به خود واگذارى است، و اينكه بعضى‏ 4 گفته اند: مراد از آن، عذاب اخروى است، گفتارى است كه سياق با آن مساعدت ندارد.
" قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي يا إِبْراهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا".
كلمه" رغبت" به طورى كه در مجمع آمده از كلمات اضداد است، يعنى اگر با لفظ" عن" متعدى شود به معناى نفرت از چيزى است، و اگر با لفظ" فى" متعدى شود به معناى ميل در آن است، و كلمه" تنته" از انتهاء و خوددارى از كارى است، اما خوددارى بعد از آنكه او را از آن عمل نهى كرده باشند، و كلمه" رجم" به معناى سنگسار كردن است، ولى‏ معناى معروف آن كشتن به وسيله سنگباران است، و كلمه" هجر" به معناى ترك و جدايى است، و كلمه" ملى" به معناى روزگارى طولانى است‏ 5.
در اين آيه پدر ابراهيم او را تهديد به بدترين كشتن‏ها كرده، و آن سنگسار است كه با آن افراد رانده شده را شكنجه كرده، می كشند، و آزر، ابراهيم را با اين كلام خود از خود طرد كرده است.

 

وجوهى كه در باره استغفار ابراهيم براى" آزر" گفته شده است‏

" قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا".
كلمه" حفى" به طورى كه راغب گفته به معناى نيكوكار لطيف و مهربان است، و لطيف كسى است كه مراقب حوائج دقيق و باريك محتاجان باشد تا در صدد رفع آنها بر آيد 6 گفته می شود" حفا- يحفو- حفى و حفوة، و احفاء سؤال" به معناى اصرار و التماس در آن است.
ابراهيم (علیه السلام) در مقابل تهديد پدر و بديش به او سلام كرد، سلامى كه در آن احسان و امنيت باشد، و نيز به او وعده استغفار داد تا از پروردگارش براى او طلب آمرزش كند و در مقابل تهديد او كه گفت دهرى طولانى از من كناره بگير، گفت: من از شما و اين بتها كه می پرستيد كناره می گيرم.
اما اينكه سلام كرد، چون سلام دأب و عادت بزرگواران است، با تقديم آن جهالت پدر را تلافى كرد، او وى را به خاطر حرف حقى كه زده بود تهديد به رجم و طرد كرد، ولى وى او را وعده امنيت و سلامتى و احسان داد، اين همان دستور العملى است كه قرآن كريم در آيه‏" وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً" 7 و آيه‏" وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً" 8 بيان كرده است،
و اما اينكه بعضى‏ 9 گفته اند كه: منظورش از سلام، خداحافظى و تحيت جدايى بوده، و خواسته است امر پدر را كه گفت:" وَ اهْجُرْنِي ..." اطاعت كند، حرف صحيحى نيست، زيرا ابراهيم (علیه السلام) بعد از مدتها كه از اين گفت و شنود گذشت از قوم خود دورى گزيد.
و اما اينكه گفت: برايت از پروردگارم طلب مغفرت می كنم با اينكه پدرش مشرك‏ بوده جهتش به طورى كه از ظاهر آيه‏" يا أَبَتِ إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا" بر می آيد اين بوده كه ابراهيم در آن لحظه يقين به كفر او و اينكه از اولياى شيطان است و دلش يك باره مطبوع بر كفر و انكار و عناد حق شده، نداشته، چون اگر به اين معانى يقين می داشت به مثل‏" إِنِّي أَخافُ" تعبير نمی كرد پس معلوم می شود كه آن جناب احتمال می داده كه پدر جاهلى قاصر و مستضعف باشد كه اگر حق برايش روشن گردد آن را پيروى می كند،
و شمول رحمت الهى به امثال اينگونه اشخاص امرى ممكن است، هم چنان كه قرآن كريم فرموده:" إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا فَأُولئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً" 10 و چون اين احتمال را می داده خواسته است عواطف او را با اين وعده تحريك كند، و در عين حال آمرزش خدا را هم برايش حتمى نكرد و آن را به صورت اميدوارى وعده داد، به دليل اينكه گفت:" إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا- پروردگار من همواره به من لطف داشته است" و نيز در سوره ممتحنه آيه 4، از او نقل شده كه بعد از وعده استغفار اضافه كرده است كه من از خدا چيزى را براى تو مالك و صاحب اختيار نيستم، و فرموده:" إِلَّا قَوْلَ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ".
و مؤيد اين گفتار، قول خداوند متعال است كه می فرمايد:" ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى‏ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ" 11.
پس تبرى و بيزاريش بعد از آنكه معلوم شد پدرش از دشمنان خدا است، خود دليل بر اين است كه قبلا احتمال می داده كه دشمن خدا نباشد، هر چند كه می دانسته است مشرك است، و جمع ميان مشرك بودن و دشمن خدا نبودن در افراد جاهل خالى از عناد تصور دارد.
مؤيد اين نظريه آيه شريفه‏" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ... لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ ..." 12.
و از جمله توجيهاتى كه براى استغفار ابراهيم براى پدر مشركش كرده اند اين است كه: 13 او وعده استغفارش داده بود، و به حكم عقل وفاى به وعده لازم بود، زيرا عقل از تجويز، آن ابايى ندارد، و جائز نبودن آن به دليل نقل است، و آن روز اين منع نقلى نرسيده بود بعدا وقتى شريعت برايش آمد تحريم شد، و بعد از تحريم از پدر بيزارى جسته است.
ولى اشكال اين توجيه اين است كه با آيات داستان اگر در آن دقت شود تطبيق نمی كند.
يكى‏ 14 ديگر اين است كه: معناى استغفار ابراهيم مشروط به توبه پدر و ايمان آوردن او بوده. اين وجه نيز به طورى كه خود شما خواننده ملاحظه می كنيد صحيح نيست.
يكى‏ 15 ديگر اينكه: معناى‏" سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي" اين است كه من به زودى دعا می كنم كه خدا تو را در دنيا عذاب نكند، و اين نيز مانند وجه قبلى تقييدى است بدون مقيد.
يكى‏ 16 ديگر اينكه: وعده دعا به مسبب است، كه مستلزم وعده دعاء به سبب است و معناى اينكه گفت به زودى از خدا مسئلت می نمايم كه تو را بيامرزد اين است كه به زودى از خدا مسئلت می كنم كه تو را موفق به توبه نموده به سوى ايمان هدايتت كند، و در نتيجه تو را بيامرزد، ممكن هم هست طلب مغفرت را كنايه از طلب توفيق توبه و هدايت به ايمان گرفت.
و اين معنا هر چند كه از ساير معانى ديگر معتدل‏تر است، و ليكن خالى از بعد هم نيست، براى اينكه گفتيم در كلام بويى از استعطاف و تحبيب قلب هست، و اين با طلب مغفرت مناسب‏تر است تا طلب توفيق و هدايت، (هر چند كه اين مناسبتر بودن هم محل حرف است).
و نظير اين دعا كه براى پدر خود كرد دعايى است كه براى عموم مشركين كرده و گفت‏" وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ" 17.
" وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسى‏ أَلَّا أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا".
در اين آيه وعده می دهد به كناره‏ گيرى و دورى از مشركين و از اصنام آنان، تا با خداى خود خلوت نموده خالص او را بخواند، تا شايد دعايش بى ‏ثمر نشود، و اگر در اين كار اظهار رجاء و اميد كرد براى اين بود كه اينگونه اسباب يعنى دعا و توجه به سوى خدا و امثال آن، اسبابى نيست كه چيزى را بر خدا واجب كند، بلكه اگر خدا در مقابل آن ثوابى بدهد و سعادتى مرحمت كند و يا هر پاداش نيك ديگرى بدهد همه از باب تفضل است، علاوه بر اين ملاك امور، خاتمه آن است و جز خدا كسى از غيب و از خواتم امور خبر ندارد، پس مرد مؤمن بايد كه هميشه بين خوف و رجاء باشد.
" فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ‏ ... لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا".
بعيد نيست اينكه به جاى بردن نام فرزند ديگر خود اسماعيل، نام نوه خود يعقوب را برد براى اين بوده كه خواسته است به توالى شجره نبوت در بنى اسرائيل اشاره كند، چون از دودمان يعقوب جمع كثيرى از انبياء بوده اند، مؤيد اين معنا جمله‏" وَ كُلًّا جَعَلْنا نَبِيًّا" است.
" وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا"- ممكن است مراد از رحمت، امامت باشد، هم چنان كه در آيه 72 و 73 سوره انبياء كه آن موهوب را صريحا نام برده ائمه اى صالح خوانده و فرموده‏" وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا"، و ممكن هم هست مراد از آن رحمت، تاييد به روح القدس باشد، هم چنان كه جمله بعدى همان آيه 73 كه می فرمايد:" وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ‏- به ايشان فعل خيرات را وحى كرديم" كه به زودى معنايش خواهد آمد بدان اشاره می كند، ممكن هم هست معناى آن مطلق ولايت الهى باشد.
كلمه لسان در جمله‏" وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا" (به طورى كه‏ 18 گفته اند) به معناى ذكر خير در مردم و يا ذكر شر است، كه اگر به صدق اضافه شود معنايش ثناء جميل مردم و ثنائى كه در آن دروغ نباشد می باشد، و كلمه" على" به معناى رفيع است و معنا اين است كه: براى آنان ثناى جميلى راست و رفيع القدر قرار داديم.

 

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

 

پی نوشت:

1.  منهج الصادقين، ج 5، ص 427.
2.  سوره بقره، آيه 24.
3.  سوره يس آيه 60.
4.  تفسير فخر رازى، ج 22، ص 226.
5.  مجمع البيان، ج 3، ص 516.
6.  مفردات راغب، ماده" حفى".
7.  سوره فرقان آيه 72.
8.  سوره فرقان آيه 63.
9.  كشاف، ج 3، ص 21.
10.  مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه به راستى تحت فشار قرار گرفته اند، نه چاره اى دارند و نه راهى می يابند. آنها راى ممكن است خداوند مورد عفوشان قرار دهد و خداوند عفو كننده و آمرزنده است. سوره نساء، آيه 98 و 99.
11.  پيغمبر و يارانش حق ندارند براى مشركين طلب مغفرت كنند هر چند خويشاوند باشند، پس از آنكه برايشان روشن شده باشد كه اهل جهنمند، و استغفار ابراهيم براى پدرش به خاطر وعده اى بود كه به او داده بود، بعدا كه معلوم شد دشمن خدا است از او بيزارى جست، آرى ابراهيم پيامبرى بود بردبار و پر رجوع به خدا. سوره توبه، آيه 113 و 114.
12.  اى كسانى كه ايمان آورده ايد هرگز( نبايد كافران را كه) دشمن من و شمايند ياران خود بر گرفته و طرح دوستى با آنها بريزيد ... خدا شما را از دوستى آنان كه با شما در دين قتال و دشمنى نكرده و شما را از ديارتان بيرون ننمودند نهى نمی كند تا بيزارى از آنها جوييد بلكه با آنها به عدالت و انصاف رفتار كنيد كه خدا مردم با عدل و داد را بسيار دوست می دارد. سوره ممتحنه آيات 1- 8.
13.  تفسير فخر رازى، ج 22، ص 229.
14.  تفسير فخر رازى، ج 22، ص 229.
15.  تفسير فخر رازى، ج 22، ص 229.
16.  تفسير فخر رازى، ج 22، ص 229.
17.  پروردگارا مرا و فرزندانم را از اينكه اصنام و بتها را بپرستيم دور بدار، پروردگارا آنها بسيارى از مردم را گمراه كردند حال هر كه مرا پيروى كرد از من است، و هر كه نافرمانيم كرد همانا تو آمرزنده و مهربانى. سوره ابراهيم، آيه 35 و 36.
18.  كشاف، ج 3، ص 22.

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره مریم – ذیل آیات 41-48