اصحاب اخدود

 مقدمه:

خاور شناسان بنا به اهداف علمى و اغراض غير آن، به تبين و توضيح قرآن پرداخته.البته آن گونه كه تحقيقات ايشان در ساير رشته ‏هاى علوم انسانى خوش درخشيد، در اين زمنيه اقبال عام نيافت؛ و مسلمانان در اين جست و جوها به ديده ترديد نگريستند. اين كه از ميان شمار زياد پژوهش‏هاى قرآنى اينان، تنها چند كتاب مهم به فارسى ترجمه شده، خود گواهى بر اين سخن است.

سر اين عدم كاميابى را علاوه بر كم لطفى و غرض ورزى برخى‏ خاورشناسان، بايد در اين دانست كه مسلمانان جست و جوهاى نگاه‏هاى برون دينى را كه حرمت زا و تقدس گداز است، روا نمى‏ دارند؛ و نمى ‏پسندند كه به ساحت دين جز از ديده قبول نگريسته شود.
حكايت «اصحاب اخدود» از مسايلى است كه كنجكاوى اين پژوهندگان را بر انگيخته است. پروفسور رودى پاره مترجم و مفسر آكادميك قرآن به زبان آلمانى - در مقاله ‏اى كه در ويرايش دوم دايره المعارف اسلام نوشته است، پس از نقل نظرات مفسران مسلمان درباره اصحاب اخدود، حق را به جانب استنباط غريب خود و محققان همفكرش مى هد كه:«گودال يا خندق آتش را جهنم مى دانند و اصحاب اخدود را مشركان ستمگر مكه.»
به هر حال چه احساس گناه برخى يهوديان امروزى از عمل گذشتگان داعى اين انكار تاريخى بوده يا نه، تحقيقات باستان‏شناسى عرفان شهيد، دانشمند مسلمان آمريكايى، پرفسور ويليام مونتگمري وات را بر آن داشت كه مقاله ‏اى نقد گونه در رد اين نظريه همكارانش بنويسد و اشكالات زبان شناختى آن را توضيح دهد.
اينك ترجمه اين دو مقاله، همراه تكمله ‏اى از مترجم تقديم خوانندگان مى ‏شود.

«اصحاب الاخدود» عبارتى است در آغاز سوره بروج، (85) كه فهم آن دشوار است. در آيات 4 تا 7 آمده است:
«قُتِل اصحاب الاخدود. النار ذات الوقود. اذهم عليها قعود. و هم على ما يفعلون بالمؤمنين شهود.»
مفسران قديمى قرآن و مورخان، اين عبارت را در ميان چيزهاى ديگر به آزار و اذيت مسيحيان نجران، در دوران حكومت زونواس - شاه يهودى عربستان جنوبى - منسوب مى كنند كه‏ [زمان آن را] - تا اندازه ‏اى كه از نظر تاريخى به اثبات رسيده - در سال 523 مسيحى قرار داده ‏اند.

روايت كرده ‏اند كه شهداى مسيحى، زنده در خندقى(اخدود) كه مخصوصاً براى همين منظور حفر شده بود، سوزانده شدند. گاهى اوقات اين آيه قرآن، با داستانى كه نهايتاً به «رفقاى دانيال»(افرادى كه به تون آتش افكنده شدند) بر مى گردد، مرتبط دانسته شده است.
با وجود اين، همان طور كه «گريم» متوجه شده و «هورويتس» دقيق‏تر توضيح داده است، در واقع از اين عبارت، معنايى مربوط به آخرت و معاد بر مى آيد.
ما به صحنه ‏اى از داورى نمونه وار قرآن رو به رو هستيم: اصحاب اخدود لا مذهبانى اند كه به كيفر آنچه در حق مؤمنان كرده ‏اند(آيه 7)، به آتش جهنم روانه خواهند شد/
اعتراضاتى كه «اهرنس»(مجله شرق ‏شناسى آلمان، 1930، 149) و «بلاشر»(ترجمه قرآن، يكم، 120) عليه اين تفسير مطرح ساخته ‏اند، كارساز نيست.
اكنون، دشوارى توضيح دادن عبارت الاخدود مى ماند.
هو برگ - اگر چه با محافظه كارى شديد - مى انديشد كه جى هنوم(از هنوم، عبرى، در معناى جهنم تاثير داشته.(21،legenden؛ قس. 424،Speyer )
بر طبق نظر «ريچارد بل» در اصحاب الاخدود «ممكن است اشاره كوچكى به كشتگان قريش در جنگ بدر باشد، كه اجسادشان درون چاهى افكنده شد.»(ترجمه قرآن، جلد دوم، 646)
هر دو تفسير جاى بحث دارند.
تفاسير قرآنى، ذيل آيات 4 تا 7 سوره بروج، مخصوصاً، تفسير طبرى، جز سى ام / 5 - 72 (قس‏loth . در مجله شرق‏شناسى آلمان، 1881، 22 - 610)؛ ابن هشام / 24 به بعد؛ تاريخ طبرى، 1 / 5 - 9222؛ نولد كه، ايران و اعراب در زمان ساسانيان، ترجمه دكتر عباس زرياب، انجمن آثار ملى، 261 / 1358 به بعد؛ مسعودى، مروج الذهب، 1 / 129 به بعد؛ ثعالبى، قصص الانبيا / 2 - 380، قاهره، 1292/ اصحاب الاخدود(سوره 85)
هوبرت گريم و ژوزف هورويتس اين مطلب را مورد بحث قرار داده ‏اند كه از آيات 4 تا 7 سوره بروج، واقعه تاريخى از قبيل شكنجه مسيحيان نجران، فهميده نمى ‏شود؛ بلكه از كيفر دادن در جهنم در آخرت، به آن مخالفان كه پيراوان حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را در مكه آزار و اذيت مى كردند، اشاره مى كند.
ريچارد بل هم از اين تفسير پيروى كرده است.
با اين تفسير، هشت آيه نخستين سوره بروج را تقريباً مى توان چنين ترجمه كرد:(در امتداد با طرح‏هاى ترجمه آلمانى رودى پاره)
1. قسم به آسمان با برج هايش/
2. قسم به روز(داورى) كه (به انسان) وعده داده شده/
3. قسم به او كه(آن زمان) شهادت مى دهد و آنچه بدان شهادت دهند/
4. لعنت بر اصحاب اخدود(مردان خندق)/
5. آن آتش(جهنم) با سوخت تمام نشدنى ‏اش/
6. كنار(خندق آتشين) آنها مى نشينند/
7. و(اجباراً) شهادت مى دهند كه چگونه(در طول زندگى)، با مؤمنان رفتار كرده‏ اند/
8. و آنها را تنها به خاطر ايمان آوردن به خداى پيروزمند در خور ستايش شنكجه كردند.

احتجاجاتى را كه هورويتس و ديگران براى اين تفسير ارايه كرده‏ اند مى توان چنانكه مى آيد، خلاصه كرد:
1. كمله «قتل» به عنوان يك «لعن و نفرين» تلقى شده؛ همان گونه كه در سوره ذاريات آيه 10. سوره مدثر آيه 19 و 20 و سوره عبس آيه 17 اين گونه است/
2. قسم هايى از قبيل قسم‏هاى كه در سوره بروج آيات 1 تا 3 آمده، جاهايى ديگر هرگز پيش از گزارش واقعه‏اى از ايام گذشته نيامده ‏اند.
اين مطلب پيشتر مورد بحث قرار گرفته كه قسم‏هاى سوره فجر آيه 1 به بعد و سوره شمس نسبت به اين گفته، استثنا نيستند.
3. اين عبارت هيچ يك از قاعده‏ هاى معمول براى آغاز و ارايه گزارش يك واقعه تاريخى را ندارد.
4. بعيد است كه قرآن از آزار و شكنجه مؤمنان، بدون ذكر كيفر و عقوبت آزار كنندگان، سخن بگويد.
5. در داستان هايى كه مفسران نقل كرده‏اند، ذكرى از خندقى آتش اندود نيست.

اكنون مى توان نكاتى را كه اين احتجاجات پيش كشيده ‏اند، كامل‏تر بررسى كرد:
1. تفسير كردن «قتل» به عنوان «لعن و نفرين» ممكن است پذيرفته شود، اما به نظر مى رسد براى افرادى كه صرفاً براى جهنم در نظر گرفته نشده، بلكه چنان از ايشان سخن رفته كه گويى هم اكنون در جهنم اند، نا مناسب باشد. اين نكته هم مى تواند افزوده شود كه آيه 6 سوره بروج «اذ هم عليها قعود» يعنى كنار آن يا بالاى آن مى نشينند نيز براى افرادى كه در جهنم مجازات مى شوند، نا مناسب باشد.
چنانچه گفته شود اين آيه توصيف آن لحظه‏ اى است كه ايشان قبل از درافكنده شدن به آتش، عليه خودشان شهادت مى دهند، پس اين وقت، روى شهادت دادن بيشتر تأكيد مى شود تا بر مجازات و عقاب؛ و اين بعيد است.
2. ظاهراً درست است كه در قرآن نمونه ديگرى از قسم كه به دنبالش مطالبى از اين قبيل كه در آيات 4 به بعد آمده، نيست.
از طرف ديگر، با آن كه در بيشتر موارد، قسم، گزارش و بيان يك اصل مذهبى را(كه در عربى جواب القسم خوانده مى شود.) تأكيد مى كند، در موارد اندكى قسم براى تأكيد گزاره بعدى نيامده است. به عنوان مثال رجوع شود به سوره ص آيه 1؛ ق آيه 1/
سوره فجر (89) را مى توان در اين ارتباط نگريست:
«و الفجر. و ليال عشر. و الشفع و الوتر. و الليل اذا يسر. هل فى ذلك قسم لذى حجر. الم تر كيف فعل ربك بعاد. ارم ذات العماد... فصب عليهم ربك سوط عذاب. ان ربك لبا لمرصاد.»
آيه «هل فى ذلك قسم لذى حجر» يك اصل مؤكد نيست، بلكه بهتر است موافق با ريچارد بل، به عنوان جمله معترضه دانسته شود.
پس يا جواب مناسب وجود ندارد يا هست: «الم ‏تر كيف فعل ربك بعاد»
زمخشرى مى گويد كه جواب - المقسم عليه - حذف شده و در حقيقت «ليعذبن» است.
يعنى او براستى كيفر خواهد داد.(يا شايد مجهول) او مى گويد كه آيه ‏هاى بعدى الم تركيف... بر اين جواب محذوف دلالت مى كند.
ادعاى هورويتس درباره تغيير توازن در «الم ‏تر كيف...» از چشم انداز آيات 1 تا 8 سوره طور نادرست است. مى توان نتيجه گرفت كه قسم در آيات 1 تا 3 سوره بروج، دليلى براى نپذيرفتن يك اشاره تاريخى در آيات 4 به بعد نيست.

3. بر اساس هر تفسيرى، اين عبارت چهره ‏اى غير معمول دارد و بنابراين نبود هر گونه كليشه مشترك‏ [در تفسيرهاى‏] تاريخى، نمى‏تواند ايرادى، به اين تفسير تاريخى وارد آورد.
4. در واژه «قتل»، دلالت هايى براى معناى مجازات شكنجه كنندگان هم هست؛ و بسا همين طور در آيات 2 و 3 «قتل» را برابر معنايى لعن دانستن، بهتر است چرا كه «كشته شدن» به حالت خبرى، كمتر مناسب معناى كيفر است.
5. كلمه «اخدود» طبق هر تفسيرى، سخت و مشكل است. اين كلمه نه به جهنم مربوط است و نه به مسيحيان نجران، و نه به تون آتشين رفقاى دانيال(چنانكه بلا شر و ديگران ترجيح داده ‏اند.)
مى خواهم بگويم كه اين لغت به نحوى تحريف شده است. شايد يك درهم ريختگى‏[ تاريخى يا لغوى‏] با داستان افرادى كه در پيش از اسلام در يك اخدود سوختند و در كتاب اغانى(ج 19 و ص 129) ثبت شده، پيدا كرده باشد. به هر روى در اين مورد، افراد توقع نشانه‏هاى بيشترى را نزد مفسران دارد.

برخى نكات افزودنى هم هستند كه اكنون جاى آن دارند تا آورده شوند:
6. فعل «شهد على» ممكن است هم «شهادت دادن به» معنى دهد و هم<شاهد بودن، مشاهده كردن». اگر معناى شهود در آيه 7 «شهادت دادن به» باشد ما بايد انتظار داشته باشيم كه يك وجه كامل(ماضى) به دنبالش بيايد(همان گونه كه پاره ذكر مى كند.)
آيه 7 به سختى مى تواند اين گونه معنا دهد كه «آنها به آنچه كه حالا انجام مى دهند، شهادت خواهند داد.» مخصوصاً از چشم انداز وجه كامل(ماضى) «نقموا» در آيه 8/

7. آيه«النار ذات الوقود» در آيه 5، به خوبى با مدارك جديدى كه اخيراً عرفان شهيد در كتابش «شهداى نجران»، منتشر كرده، جور در مى آيد، صفحه 4 به بعد آنجا كه مى خوانيم:
«و بدين ترتيب يهوديان تمام اجساد ايشان را به كليسا در آوردند و در مركز كليسا انباشتند. و كشيش‏ها، خادمان كليسا... و مردمان كوچه و بازار اعم از زن و مرد را توقيف كردند و تمام كليسا را گوش تا گوش با مسيحيان پر كردند. آن گونه كه باز آمدگان از نجران روايت كرده‏اند، تعداد آنان بالغ بر دو هزار نفر مى شد. و آنها بعداً هيزم گرد آوردند و كليسا را از بيرون محاصره كرده آتش در آن افكندند و كليسا را با هر چه در آن بودن سوزاندند.»

8. قسم آيات 1 تا 3 مى تواند به گونه‏اى مناسب تفسير نجرانى آيات بعدى، معنا دهد.
در آيه 1 سوره بروج از گذشت سال هايى كه برگشت و تبديل بخت و اقبال را موجب خواهند شد، خبر مى دهد، «اليوم» در آيه 2 روز قيامت و دادرسى است، هنگامى كه حق را به جانب شهيدان مى دهند و شكنجه گران به عقوبت مى رسند.
از ميان راه‏هاى گوناگونى كه براى فهم واژه شاهد هست، مناسب‏ترين آنها، خدا يا فرشته ثبت كننده (قس، يونس / 61؛ انبيا / 78) است كه جرم را مى بيند و در روز قيامت گزارش مى دهد.
از اين قرار«مشهود» خود جرم خواهد بود.
از مجموع اين بررسى ‏ها به نظر مى رسد كه تفسير مربوط به آخرت بى ربط است و مردود، و تفسيرى تاريخى بالاخص آن كه به شهيدان نجران بر مى گردد، تأييد مى‏ شود.
اشاره ‏اى به رفقاى دانيال نا ممكن نيست، اما مناسب‏تر و متحمل‏تر اين است كه ارجاع تفسير به رويدادى مربوط به عربستان دانسته شود، حتى اگر تنها در روايتى تحريف شده و مخدوش، براى برخى از مردم مكه در اوايل قرن هفتم ميلادى باشد.
با اين همه ذكر نكته ‏اى در اين آيات تأكيد شده است، در خور توجه است: اين سؤال موجه باقى مى ماند، كه آيا - كيفر نهايى آزار دهندگان مؤمنان - يك اشاره دقيق تاريخى هست يا نه؟
شنوندگان نخستين اين آيات احتمالاً تصور مى كردند كه به واقعه ‏اى خاص اشاره مى كند، اما اساس سنن درك ايشان از اين واقعه ممكن است نادرست بوده باشد.

 

تكمله

الف - زمينه تاريخى:

از حدود دو قرن پيش از ظهور اسلام در مكه، در جريان رقابت ميان ايران و بيزانس، ترويج مسيحيت به نوعى ترويج حكومت بيزانس بود. هنگام بيست سالگى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، عثمان بن حويرث كه در جست و جوى دين حق به روم رفته و مسيحى شده بود، از طرف قيصر مأموريت يافت كه عهده دار امور مكه شود، در بازگشت سعى كرد مكيان را قانع كند كه او را به عنوان حاكم خود به رسميت بشناسند و در عوض آينده روشن و موفقى را براى روابط تجارى خود با بيزانس، به دست بياورند. البته اهل مكه فوراً و به صراحت پيشنهاد او را رد كردند.
هم دينى، نومسيحيان را مستعد اتحاد با روم و مقابله با ايران مى ساخت.
در دايره المعارف بزرگ اسلامى، مقاله ابرهه، مى خوانيم كه: «مسحيت در نيمه دوم سده 4 ميلادى، به نجران راه يافت و در سده‏ هاى 5 و 6 به اوج انتشار خود رسيد. ذونواس - آخرين شاه يهودى مذهب حمير - از دست اندازى دولت مسيحى اكسوم به يمن بيمناك بود و گسترش مسيحيت را براى استقلال فرمانروايى خود خطرناك مى يافت. از اين رو در اواخر 523 ميلادى به نجران تاخت و شمارى از مردم شهر را كشت.»
اگر چه انگيزه تعصب دينى و انتقام جويى در كشتار نجران دخيل بوده، لكن به نظر مى رسد ترس از نفوذ دشمنان يعنى هم پيمانان روم را بايد مؤثرتر دانست.

 

ب - حكايت ذونواس:

در تفسير قرآن موسوم به ترجمه تفسير طبرى، حاكيت ذونواس و اهل نجران به اين صورت روايت شده است:
«... و اين اخدود كنده ‏ها باشد. و اين گروهى بودند كه كنده ‏ها به زمين بكندند دراز، و هيزم به آن اندر بنهادند و آتش بدان اندر زدند. و آن ملكى بود از جهودان ستمكاره، و اين اهل نجران مردمانى بودند كه همه دين جهودى داشتند. پس مردى از حواريون عيسى، نام او فيمون، بدان قبيله ‏هاى ايشان اوفتاد و ايشان را از او علامت‏ها پديد آمد. و ايشان از دين جهودى دست باز داشتند و دين ترسايى گرفتند.
پس ملكى بود بدان نواحى اندر، او را ذونواس خواندند و كس فرستاد سوى ايشان كه، چرا دين ترسايى گرفتى، و جهودى دست باز داشتى؟و ايشان آن رسول بكشتند.
پس اين ملك با سپاهى گران سوى ايشان آمد و آن اخدودها بكند، چنان كه ياد كرديم، و پر از هيزم بنهادند، و آتش بدان اندر زدند، و آنگه آن مردمان را بياورند و بر كناره آتش بداشتند و هر كى بازگشت والا، او را بدان اندر انداختند تا بسوختند خداوند عزوجل گفت، «قتل اصحاب الاخدود» گفت كه آن اصحاب اخدود(خداوندان كنده) اندر نفرين خداونداند.»
البته روايت‏هاى ديگرى هم براى سوزاندن مؤمنان در خندق نقل كرده ‏اند كه مى توان به تفاسير رجوع كرد.

 

ج. رفقاى دانيال:

طبرى نقل مى كند كه برخى بر آن ‏اند اصحاب اخدود، دانيال و اصحاب او هستند.
منبع اين داستان كه به روايات مختلفى در تفاسير آمده، ظاهراً مستقيم يا با واسطه، عهد عتيق است.
حكايت رفقاى دانيال، در عهد عتيق، كتاب دانيال نبى، باب سوم، چنين آمده است كه: نبوكد نصر پادشاه بابل، تمثالى از طلا ساخت و امر كرد كه همه بايد به آن سجده كنند: «و هر كه به رو نيفتد و سجده ننمايد در همان ساعت در ميان تون آتش ملتهب افكنده خواهد شد.»(آيه 6)
سه رفيق دانيال كه از نزديكان پادشاه هم بودند. از اين كار سرباز زدند؛ چون اين خبر را به نبوكد نصر رساندند، ايشان را احضار كرده، با خشم و غضب تهديد نمود كه «اگر سجده ننماييد، در همان ساعت در ميان تون آتش ملتهب انداخته خواهيد شد و كدام خدايى است كه شما را از دست من رهايى دهد؟»(آيه 15)
و چون باز هم خود دارى كردند، دست از ايمان خود بر نداشتند، به امر نبوكد نصر ايشان را در تون آتش ملتهب افكندند؛ شعله آتش از بر افروختگى، آن سوزانندگان را فرو گرفت و كشت.(آيه 22) ليكن فرشته ‏اى به نجات رفقاى دانيال آمد؛ و ايشان به سلامتى از آتش به در آمدند.(آيه 26)

 

د. دو گونه برداشت:

همان گونه كه مفسران مسلمان چون امام فخر رازى و شيخ طبرسى تذكر داده ‏اند، از آيه «قتل اصحاب الاخدود» دو گونه برداشت ممكن است. يكى اينكه اصحاب اخدود را سوزانندگان(يعنى يهوديان ستمگر) بدانيم كه مؤمنان(مسيحيان) را در آتش سوزانده ‏اند؛ ديگر سوختگان در آتش.
طبق تفسير نخست، قتل معناى «لعن و نفرين» مى دهد، يعنى «كشته باد كسانى كه گودال‏هاى پر از آتش سوزان بكندند و مؤمنان را به جرم ايمان به خداى تواناى ستوده در آن سوزاندند و خود در بالا يا كنار آتش نظاره گر بودند.» و بر اساس تفسير دوم، جمله، خبرى مى ‏شود يعنى، اصحاب اخدود(كه مؤمنان مسيحى باشند) در آتش بر افروخته كشته شدند و ايشان( سوزانندگان - يهوديان ستمگر.) بر كنار آتش نشسته، بر آنچه بر سر مؤمنان در مى آوردند، نظاره مى كردند، و با آن مؤمنان دشمنى نداشتند جز اينكه آنان به خداى گرامى ستوده ايمان آورده بودند.

 

سخنى درباره تفسير اين وقايع

آقاى دكتر محمود راميار مى نويسد: شواهد تاريخى نشان مى دهد در سال 631 بسبئى = 516 ميلادى بود كه ذونواس بر حمير مسلط شده است. و تاريخ كشته شدن يا فوت او طبق سندى 640 سبئى است، كه وفتى مبدا تاريخ حميرى را 115 سال پيش از ميلاد بدانيم، بنابراين كشته شدن ذونواس و تسلط حبشه بر يمن مى شود 525 ميلادى. و از آنجا كه خبر اين ماجرا در اوايل 524 به بيزانس رسيده، نتيجه گرفته ‏اند كه اين كشتار بايد در اواخر 523 ميلادى بوده باشد.

 

نویسنده:حسين بادامچى