اصحاب الكهف

(أم حسبت انّ اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجباً * اذ آوي الفتية الي الكهف فقالوا ربّنا آتنا من لدنك رحمة و هيّيء لنا من امرنا رشداً)
آيا گمان كردي اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند زماني را خاطر بياور كه اين گروه جوانان به غار پناه بردند و گفتند : پروردگارا ما را از سوي خود رحمتي عطا كن و راه نجاتي براي ما فراهم ساز.(سوره كهف ـ9/10)

 

وجه نام گذاري به اصحاب كهف و رقيم

اينكه نام اين گروه اصحاب كهف (ياران غار) گذارده شده است به خاطر آنست كه آنها براي نجات جان خود به غاري پناه بردند چنان كه در شرح حالاتشان خواهد آمد.

و اما رقيم، در اصل از ماده رقم به معني نوشتن است و به عقيده غالب مفسران اين نام ديگري است براي اصحاب كهف چرا كه سرانجام نام آنها را بر لوحه اي نوشتند و بر در غار نصب كردند.

بعضي نيز آن را نام كوهي مي دانند كه غار در آن واقع شده بود و بعضي آن را نام سرزميني مي دانند كه كوه در آن واقع شده بود، ولي معني اول صحيح تر به نظر مي رسد.

 

شرح ماجرا

عده اي جوانان پاك سرشت كه در آيات قران از آنها به فتية تعبير شده است در دربار پادشاه جبار زمان به نام دقيانوس به عنوان وزير و مشاور بودند . اين گروه از جوانمردان كه از هوش و صداقت كافي بر خوردار بودند كم كم از حكومت جبار و بت پرست زمان خود متنفر شدند و سرانجام به فساد اين آيين پي بردند ودر يافتند كه حقيقتي والا و عظيم كه همان ايمان به الله و دوري از شرك و بت پرستي است بايد وجود داشته باشد ، لذا تصميم بر قيام و يا در صورت عدم توانايي، هجرت از آن محيط آلوده را گرفتند.

آنها ابتدا جرأت بيان مكنونات قلبي و ايمان خود را نداشتند، اما خداوند دلهاي آنان را استحكام بخشيد و به آنها قدرت و شهامت داد تا بپا خيزند و آشكارا نداي توحيد سر دهند، ابتدا در ميان توده ي مردم و در برابر سلطان جائر خود اظهار ايمان كرده و با دلايل روشن و قاطع شروع به نفي خدايان دروغين كردند.

اين جوانمردان موحد تا آنجا كه در توان داشتند براي زدودن زنگار شرك از دلها و نشاندن نهال توحيد در قلبها تلاش و كوشش كردند اما آنقدر غوغاي بت و بت پرستي در آن محيط بلند بود و خفقان ظلم و بيداد گري شاه جبارنفس هاي مردان خدا را در سينه ها حبس كرده بود كه نغمه هاي توحيدي آنها در گلويشان گم شد.

اما در نهايت براي نجات خويشتن و يافتن محيطي آماده تر تصميم به هجرت گرفتند،لذا در ميان خود به مشورت پرداختند كه به كجا بروند، به همين خاطر تصميم گرفتند به غاري كه احتمالا از قبل مي شناختند، بروند.

در مسير راه به چوپاني برخورد كردند كه در صحرا مشغول چراي گله اش بود. چوپان كه مردي ساده و حقيقت جو بود پس از آشنايي با آن مردان خدا از آنها در خواست كرد كه او را نيز با خود ببرند، آنها قبول كردند و چوپان با آنها همراه شد. در ضمن آن چوپان سگي داشت كه حاضر نبود صاحب خود را ترك كند به همين خاطر آنان مجبور شدند آن سگ را نيز با خود ببرند.

از طرفي در شهر همه متوجه شدند كه گروه جوانمردان شهر را ترك كرده اند . دقيانوس كه به شدت موقيت خود را در خطر مي ديد و از بيداري مردم مي ترسيد سربازان خود را در پي آنان فرستاد و دستور داد همه ي آنها را دستگير كنند. جوانمردان نيز به غار رسيدند و به خاطر خستگي زياد به خواب عميقي فرو رفتند. فرستادگان دقيانوس نيز پس از جستجو هاي فراوان نتوانستند ردي از آنها بيابند.

بعد از مدتي از خواب برخاستند در حالي كه كسي از آنها نمي دانست چقدر خوابيده اند، هر كسي نظري داد ، يكي گفت: نيمي از روز را خوابيديم، دومي گفت: فكر مي كنم يك روز كامل را خوابيديم وبالاخره يكي از آنها گفت: پروردگار از ما دانا تر است كه چقدر خوابيده ايم.

اما آنچه كه از آيات بعد بدست مي آيد، اينست كه خواب اصحاب كهف آنقدر طولاني شد كه به 309 سال بالغ گرديد به اين ترتيب خوابي، شبيه مرگ بود، بعد از بيدار شدن از خواب به خاطر گرسنگي يكي را از ميان خود انتخاب كرده و براي خريد غذا به شهر فرستادند، در ضمن به او توصيه كردند كه غذايي پاك و طيب تهيه كند.

او نيز به شهر آمد و در همان بدو ورود به شهر تغييرات زيادي را در شهر ديد و احساس عجيبي سراپاي وجود او را فراگرفت، شكل ساختمان ها به كلي دگرگون شده، قيافه ها همه ناشناس، لباس ها تغيير كرده و حتي شيوه ي سخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض شده بود، ويرانه هاي ديروز تبديل به قصرها و قصرهاي ديروز تبديل به ويرانه شده بود.

شايد در يك لحظه ي كوتاه فكر كرد هنوز خواب است و آنچه ميبيند روياست، چشم هاي خود را بهم مي مالد اما متوجه مي شود، آنچه را مي بيند عين واقعيتي عجيب و باور نكردني است. او هنوز فكر مي كند خوابشان در غار نيمي از روز يا يك روز بوده است. از طرفي مردم نيز با تعجب بسيار او را مي نگرند زيرا هم قيافه ي او ناشناس است ، هم طرز لباس پوشيدن و شيوه ي سخن گفتنش با بقيه فرق دارد.

اين تعجب او و مردم از يكديگر زماني به اوج خود رسيد كه مي خواست بهاي غذايي را كه خريده است بپردازد. دست در جيب خود كرد و كيسه ي پول خود را درآورد. زماني كه سكه ها را شمرد و به فروشنده داد، آن شخص با تعجب سكه هايي را در مقابل خود ديد كه مربوط به 300 سال پيش است و شايد هم نام دقيانوس بر روي آن حك شده بود.به همين دليل موضوع به مسئولان حكومتي كشيده شد. مي گويند درآن زمان فردي صالح و مؤمن بر آن ديار حكمراني مي كرد.

پس از اطلاع از اين موضوع آنها به ياد داستان هايي كه از سيصد سال پيش در مورد اين جوانمردان سينه به سينه و دهان به دهان نقل شده بود افتادند. كم كم در تمام شهر آوازه ي اين جوانمردان پيچيد و همه ي مردم علاقه مند به ملاقات با آنها شدند، به همين خاطر همراه آن فرد به غار مورد نظر رفتند، از نيز به داخل غار رفت و جريان را براي دوستانش تعريف كرد. همه ي جوانمردان را بهتي عجيب فرا گرفت.آنان از اينكه دوستان و ياران و خانواده ي خود را از دست داده بودند بسيار غمگين و ناراحت شدند، از طرفي زندگي در ميان مردمي جديد كه اصلا آنها را نمي شناختند نيز برايشان سخت و طاقت فرسا مي نمود به همين خاطر دست به دعا برآوردند و از خداوند خواستند كه اين بار به خواب ابدي فرو روند، خدا نيز دعاي آنها را مستجاب كرد و روحشان به ملا اعلا پر كشيد.

از طرفي مردم ساعت ها در بيرون غار منتظر ملاقات با مردان خدا بودند اما هر چه صبر كردند آنها نيامدند، به همين خاطر تعدادي از بزرگانشان را به داخل غار فرستادند. آنان نيز به داخل غار رفتند و ديدند جوانمردان به خواب ابدي فرو رفته اند، لذا بيرون آمده و اين مطلب را به اطلاع مردم رساندند.به همين خاطر لوحي بر در غار نصب كردند كه نام و نسب جوانمردان و داستان آنها در آن نوشته شده بود و در كنار آن غار عبادت گاهي براي موحدان بنا كردند و آنجا مكاني مقدس براي خداجويان شد.

 

نكاتي از داستان اصحاب كهف

زماني كه بر اصحاب كهف واقعيات روشن شد به راحتي از همه ي آسايش ها و ناز و نعمت ها گذشتند و هرگز حاضر نشدند عقيده ي خود را به خاطر رفاه و آسايش زير پا بگذارند و يا حتي ذره اي كوتاه بيايند، بلكه مردانه ايستادند و ابراز ايمان كردند و زماني كه ديدند ديگر در آن محيط آلوده نمي توانند، بمانند دست به هجرت زدند.

عدم تفاوت انسان ها در مسير الله و در كنار هم قرار گرفتن وزير و چوپان و حتي سگ پاسباني كه راه آنها را مي سپرد، درس ديگري در اين زمينه است تا روشن شود امتيازات دنياي مادي و مقام هاي مختلف آن كمترين تاثيري در جدا كردن صفوف رهروان راه حق ندارد كه راه حق راه توحيد است و راه توحيد راه يگانگي همه ي انسانهاست.
آنها در اين داستان درس پاكي تغذيه حتي در سخت ترين شرايط را به ما آموختند چرا كه غذاي جسم انسان اثر عميقي در روح و فكر و قلب انسان دارد و آلاوده شدن به غذاي حرام و ناپاك انسان را از راه خدا و تقوا دور مي سازد. در روايات اسلامي نيز تاكيد فراواني روي غذاي حلال و تاثير آن در استجابت دعا و صفاي قلب شده است.

در روايتي مي خوانيم كسي خدمت پيامبر صلي الله عليه وآله آمد و عرض كرد: دوست دارم دعاي من به استجابت برسد پيامبر صلي الله عليه وآله فرمود: غذاي خود را پاك كن و حرام در معده ي خود وارد مكن.1
 

پی نوشت:

  • 1. (آية الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه ج 12 ص 352 405).