اصحاب فيل

«الم ترَ کیف فعلَ ربُک بأصحاب الفیل» آيا نديدي پروردگارت با اصحاب فيل چه كرد؟(سوره الفيل).

داستان اصحاب فيل

ابرهه پادشاه يمن براي اثبات خوش خدمتي به نجاشي پادشاه حبشه و در مرتبه بالاتر به قيصر روم كليساي بسيار زيبا و با شكوهي بنا كرد كه مانند آن در آن زمان وجود نداشت و به دنبال آن تصميم گرفت مردم جزيره ي عربستان را به جاي كعبه به سوي آن فرا خواند و آنجا را كانون حج عرب سازد و مركزيت مهم كعبه را با آنجا منتقل كند.

براي همين منظور مبلغان بسياري به ميان اعراب و سرزمين هاي اطراف فرستاد اعراب هم كه سخت به مكه و كعبه علاقه مند بودند از اين موضوع احساس خطر كردند تا آنجا كه در بعضي نقل ها مخفيانه عده اي كليسا را آتش زدند ويا مخفيانه آنجا را ملوث و آلوده كردند.
ابرهه هم بسيار خشمگين شد و تصميم گرفت كعبه را به كلي ويران كند تا هم انتقام گرفته باشد و هم اعراب را متوجه معبد جديد بنمايد.
با لشگر عظيمي كه بعضي سوارانش از فيل استفاده مي كردند عازم مكه شد هنگامي كه به نزديكي مكه رسيد عده اي را براي غارت شهر فرستاد در اين ميان دويست شتر نيز از عبدالمطلب غارت شد سپس ابرهه پيكي را به داخل مكه فرستاد و گفت به بزرگ مكه بگو ابرهه پادشاه يمن فقط براي خراب كردن كعبه آمده اگر شما دست به شمشير نبريد با شما كاري ندارد فرستاده ابرهه بازگشت و عبدالمطلب را نيز با خود آورد.

ابرهه از او پرسيد حاجتت چيست؟

عبدالمطلب گفت دويست شتر از من به غارت برده اند دستور دهيد اموالم را باز گردانند ابرهه سخت از اين تقاضا در عجب شد و به او گفت هنگامي كه تو را ديدم عظمتي از تو در دلم جاي گرفت اما اين سخن را كه گفتي در نظرم كوچك شدي تو درباره ي دويست شترت سخن مي گويي اما درباره ي كعبه كه دين تو و اجداد تو ست و من براي ويرانيش آمده ام مطلقا سخن نمي گويي عبدالمطلب گفت: انا رب الابل و انّ للبيت رب سيمنعه.
من صاحب شترانم هستم و اين خانه صاحبي دارد كه از آن دفاع مي كند.

عبدالمطلب به مكه آمد و به مردم گفت كه به كوهها پناهنده شوند و خودش با جمعي به كنار خانه ي كعبه آمدند و مشغول دعا شدند سپس عبدالمطلب به يكي از دره هاي اطراف مكه رفت و در آنجا با جمعي از قريش پناه گرفت و پسرش را بالاي كوه ابوقبيس فرستاد تا ببيند چه خبر مي شود فرزندش به سرعت نزد پدر آمد و گفت پدر ابري سياه از ناحيه ي دريا (درياي احمر) به چشم مي خورد كه به سوي سرزمين ما مي آيد از طرف ديگر ابرهه سوار بر فيل معروفش كه محمود نام داشت با لشگر انبوهش به سوي مكه سرازير شدولي هر چه به فيل خود فشار مي آورد پيش نمي رفت اما هنگامي كه سر او را به سمت يمن برمي گرداند به سرعت حركت مي كرد در اين هنگام پرندگاني از سوي دريا فرا رسيدند همانند پرستوها و هر يك از آنها سه عدد سنگريزه با خود همراه داشت يكي در منقار و دو تا هم در پنجه ها؛

«وارسل عليهم طيرا ابابيل ترميهم بحجارة من سجيّل»
وبر سر آنها پرندگاني را گروه گروه فرستاديم كه با سنگ هاي كوچكي آنها را هدف قرار مي دادند
1

اين سنگريزه ها را بر سر لشگريان ابرهه فرو ريختند و به هر كدام از آنها كه مي خورد هلاكشان مي كرد و بعضي گفته اند سنگريزه ها به هر جاي بدن آنها كه مي افتاد سوراخ مي كرد و از طرف مقابل خارج مي شد خود ابرهه نيز مورد اصابت سنگي قرار گرفت و مجروح شد او را به صنعا پايتخت يمن بردند و در آنجا به هلاكت رسيد.
و در همين سال مطابق مشهور پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بدنيا آمد و جهان به نور وجودش روشن شد. به هرحال اهميت اين حادثه ي بزرگ به حدي بود كه آن سال را عام الفيل (سال فيل)ناميدند و مبدا تاريخ عرب شناخته شد.2

  • 1. (سوره الفيل-3و4)
  • 2. ( تفسير نمونه ج 27 ص 330-)