امام على(علیه السلام)، مفسرى سرآمد

دانش تفسيرى امام على (علیه السلام) در بيان خود او

بر اساس نقل مورخان، امير مؤمنان(علیه السلام) بارها بر اين نكته تأكيد كرده است كه از چگونگى نزول وحى آگاه است و بر قرآن كريم احاطه دارد:
و اللّه ما نزلت آية الّا و قد علمت فيما نزلت و اين نزلت ...؛ به خدا سوگند هيچ آيه‏اى نيست، مگر اينكه مى‏دانم درباره چه چيزى و در كجا و بر چه كسى نازل شده است «1».

امام در كلام ديگرى مى‏فرمايد: «پروردگارم به من قلبى انديشمند و زبانى گويا عطا كرده است» «2». نيز در كلامى خود را آگاه بر نزول زمان يكايك آيات معرفى مى‏كند.
ما نزلت آية الّا و انا عالم متى نزلت و فيمن نزلت و لو سألتمونى عمّا بين اللوحين لحدثتكم؛ «3» هيچ آيه‏اى در قرآن نيست، مگر اينكه من داناى به آنم. مى‏دانم در چه زمانى، و درباره چه كسى نازل شده است. اگر از آنچه كه در بين دو لوح است از من بپرسيد، به شما خواهم گفت.
چيزى در ميان دو جلد قرآن وجود ندارد مگر اينكه من آن را مى‏دانم.

امام (علیه السلام) در سخن ديگرى، خود را عالم بر كل قرآن دانسته و گفته است:
«ما بين اللوحين شى‏ء الّا و انا اعلمه؛ «4» چيزى در ميان دو لوح نيست، مگر اينكه من آن را مى‏دانم».
با اين احاطه و آگاهى همه‏جانبه است كه امام (ع) بارها از مردم در خواست كرده است كه از قرآن و معارف آن از او سؤال كنند. «و سلونى عن القرآن فإنّ القرآن بيان كلّ شى‏ء ...» و ادامه داده كه پيامبر به وى علم تأويل‏ آموخته و آنگاه گفته است كه تا قيامت اين علم در نسل او باقى خواهد ماند. «ثمّ لا تزال فى عقبنا الى يوم القيامة» «5». نيز در بيان مشابه ديگرى از مردم در خواست كرده است كه هر چه مى‏خواهند از او بپرسند.
ما من شى‏ء تطلبونه الّا و هو فى القرآن، فمن اراد ذلك فليسألنى عنه «6»؛ هر چه بخواهيد در قرآن هست و هر كسى كه دانش آن را مى‏خواهد از من بپرسد.
چنين احاطه و تفسيردانى و گردش دانش تفسير در ميان اهل بيت است كه امام آنها را از قرآن جداناپذير دانسته و گفته است: «و جعل القرآن معنا لا نفارقه و لا يفارقنا؛ «7» و خداوند قرآن را با ما قرار داد و ما از قرآن جدا نمى‏شويم و قرآن نيز از ما جدا نخواهد شد».

على (ع) از كودكى در كنار پيامبر خدا بود و هر آنچه كه براى پيامبر رخ مى‏داد، از آن با خبر مى‏شد. نزديكى آن جناب با پيامبر خدا چنان بود كه گفته است:
و لقد علمتم موضعى من رسول اللّه بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة، وضعنى في حجره و انا ولد يضمّنى الى صدره و يكنفنى في فراشه و يمسّنى جسده و يشمّنى عرقه و كان يمضغ الشّى‏ء ثمّ يلقمنيه و ما وجد لي كذبة في قول و لا في فعل؛ شما مى‏دانيد مرا نزد رسول خدا چه رتبه‏اى است، و خويشاونديم با او چه اندازه است. آنگاه‏كه خردسال بودم مرا در كنار خود نهاد و بر سينه خود جا داد. مرا در بستر خود مى‏خوابانيد؛ تنم را به تنش مى‏ماليد و بوى خوش خود را به من‏ مى‏بويانيد. گاه اتفاق مى‏افتاد چيزى كه خود مى‏جويد به من مى‏خوراند براى من نه در گفتار دروغ مى‏يابيد، و نه در كردار. هر سال در حرا خلوت اختيار مى‏كرد من او را مى‏ديدم و جز من كسى او را نمى‏ديد. هنگامى كه جز رسول خدا و همسرش خديجه كسى ديگرى مسلمان نشده بود و مسلمانى به خانه‏اش راه نيافته بود، من سومين آنان بودم. روشنى وحى و پيامبرى را مى‏ديدم و بوى نبوت را مى‏چشيدم.

و لقد سمعت رنّة الشّيطان حين نزل الوحى عليه- صلى اللّه عليه و آله- فقلت: يا رسول اللّه، ما هذه الرنّة؟ فقال: «هذا الشيطان قد ايس من عبادته انّك تسمع ما اسمع، و ترى ما ارى الّا انّك لست بنبىّ، و لكنّك لوزير و انّك لعلى خير»؛ «8» من هنگامى كه وحى بر او فرودآمد، ناله شيطان را شنيدم. گفتم: اى رسول خدا، اين ناله چيست؟ گفت: اين شيطان است. از اينكه او را اطاعت نكنند نااميد و نگران است. همانا تو مى‏شنوى آنچه را كه من مى‏شنوم و مى‏بينى آنچه را كه من مى‏بينم، جز اينكه تو پيامبر نيستى. وزيرى و به راه خير مى‏روى.

اين كلام پيامبر در حق على كه «تو همانند من حقايق را مى‏شنوى و مى‏بينى.» جايگاه و موقعيت او را در آگاهى از كلام خدا مى‏شناساند و نشان مى‏دهد كه او در اين باره همتا و هم شأنى ندارد. از دوران كودكى تا پايان عمر پيامبر در كنار او بودن، و برخوردارى از علم عطاشده از جانب خدا، از امام على (ع) شخصيتى يگانه پديد آورده بود.

سليم بن قيس در كتابش، گفت و گويى را ميان خود و امام آورده كه در آن، امام (ع) به سؤالهاى او جواب داده و گفته است:
فما نزلت على رسول اللّه (ص) آية من القرآن الّا أقرأنيها و املاها علىّ فكتبتها بخطّى و علّمنى تأويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها و محكمها و متشابهها و خاصّها و عامّها و دعا اللّه ان يؤتينى فهمها و حفظها؛ هيچ آيه‏اى بر رسول خدا نازل نشد، مگر اينكه آن حضرت آن را براى من خواند و من با خط خود نوشتم و تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام آن را به من آموخت و دعا كرد خداوند فهم آن را به من عطا كند. «9»

اين آموزه‏ها، نشان مى‏دهد كه على (ع) در محضر پيامبر، درس آموخته، و آيات قرآن را به منظور آموختن، در نزد آن حضرت تلاوت مى‏كرده است. «ما فى القرآن آية الّا و قد قرأتها على رسول اللّه و علّمنى معناها؛ «10» هيچ آيه‏اى نبود، مگر اينكه بر پيامبر خواندم و او معناى آن را بر من آموخت».

در كتاب سليم بن قيس هلالى كه سليم آن را به خود نسبت داده، آمده كه وى از امام شنيده است:
ما نزلت آية على رسول اللّه (ص) الّا و املاها علىّ فاكتبها بخطّى و علّمنى تأويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها و محكمها و متشابهها «11»؛ آيه‏اى بر پيامبر خدا نازل نشد مگر اينكه آن حضرت آن را بر من املا كرد و من با خط خود آن را نوشتم. به من تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه آن را آموخت.

منابع تاريخى و حديثى به روشنى اين واقعيت را بازگو مى‏كنند كه على (ع) از محضر پيامبر قرآن و تفسير و حقايق آن را مى‏آموخته و ازاين‏رو به همه حقايق وحى آگاهى داشته است. نمونه‏اى از آن را طبرى به اين‏ شرح آورده است: عبد الله بن مسعود نقل كرده كه روزى با يكى از اصحاب درباره يك سوره از قرآن، بحثى در گرفت. بحث درباره اين بود كه فلان سوره 35 و يا 36 آيه دارد. براى حل اختلاف، پيش پيامبر خدا رفتيم. ديدم كه على در حال نجواى با پيامبر است. به پيامبر گفتيم درباره قرائت قرآن و تعداد آيات يك سوره، اختلاف داريم. صورت پيامبر از اين سخن سرخ شد و فرمود: «انّما هلك من كان قبلكم باختلافهم بينهم» «12». آنگاه رو به على كرد و آهسته چيزى به او فرمود. سپس على، رو به ما كرد و گفت: «پيامبر دستور داد همان گونه كه آموخته‏ايد قرائت كنيد.» «13»

وى ماجراى مشابه ديگرى را از زيد بن ارقم نقل مى‏كند كه روزى در كنار پيامبر در مسجد نشسته بوديم. مردى وارد شد و به او گفت: عبد الله بن مسعود قرائت قرآن را به گونه‏اى براى ما مى‏آموزد. زيد به گونه‏اى و ابى بن كعب به نحوى ديگر؛ به كدام قرائت پابند باشيم و قرآن را تلاوت كنيم؟

پيامبر ساكت شد و چيزى اظهار نكرد. على (ع) كه در كنار پيامبر ايستاده بود گفت: «بايد هر كسى همان گونه كه آموخته است تلاوت نمايد. همه، خوب و زيبا است». «14»
طبرسى هم از سعيد بن مسيّب از امام على (ع) نقل كرده كه وى از پيامبر خدا درباره ثواب تلاوت قرآن پرسيده است. پيامبر در جواب آن حضرت يكايك سوره‏هايى را كه بر آن حضرت نازل شده به ترتيب براى او بر شمرده است. «15»

تأكيد و ابرام امام (ع) بر اين واقعيت نيز خود شاهد صادقى است كه وى‏ بيش از همه بر معنا و حقايق آموزه‏هاى وحيانى علم داشته است. از وى نقل است كه: در كتاب خداى تعالى، هيچ آيه‏اى نيست مگر اينكه من آن را مى‏شناسم و به تفسير آن آگاهم و مى‏دانم در چه جايى نازل شده است: در كوه يا دشت و يا در چه وقتى از شب و روز. «16» و حتى اينكه چگونه نازل شده است. «17» در جاى ديگرى گفته است: خواب بر چشمان و سرم نرفت مگر اينكه آنچه را جبرئيل آورده است، دانستم، از حلال و حرام و امر و نهى و سنت و كتاب و يا اينكه درباره چه چيزى و يا چه كسى نازل شده است. «18»

جلال الدين سيوطى در كتابش ماجرايى را درباره امام (ع) و آگاهى او از شأن نزول قرآن آورده است كه مشتى از خروار نقل شده درباره تفسيردانى على است. وى، از امام على (ع) نقل كرده است: تعدادى تاجر از پيامبر سؤال كردند كه ما به مسافرت مى‏رويم چگونه نماز بخوانيم؟

اين آيه نازل شد. وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ «19»؛ هنگامى كه در زمين سفر مى‏كنيد، اشكالى ندارد كه نمازتان را قصر بخوانيد. پس از آن، وحى قطع شد. يك سال پس از آن، پيامبر در غزوه‏اى شركت كرد. وقت نماز ظهر فرا رسيد. مشركان كه از ماجرا خبردار شده بودند، وقتى چنين ديدند، به هم اعتراض كردند كه شرايط هجوم به پيامبر و ياران او، در وقت نماز از پشت سر فراهم مى‏شود.

بنابراين، چرا به آنها حمله نكرديد؟ گروه ديگر جواب دادند: هنوز نمازش تمام نشده و نمازى همانند آن را دارد. وقتى نماز ديگرش را شروع كرد، در آن نماز اقدام مى‏كنيم. به دنبال اين ماجرا بود كه آيات‏ 101 و 102 سوره نساء نازل گرديد. «20»

اصبغ بن نباته هم، روايتى را درباره نظر امام از آگاهيش بر قرآن چنين نقل مى‏كند: وقتى على (ع) وارد كوفه شد، تا چهل روز بر مردم كوفه در نماز صبح، سوره اعلى مى‏خواند. منافقان گفتند: على، نمى‏تواند خوب قرآن قرائت كند. اگر مى‏توانست، غير از اين سوره، سوره ديگرى را نيز تلاوت مى‏كرد. وقتى اين خبر به على (ع) رسيد، اظهار داشت: واى بر آنان! من ناسخ را از منسوخ، محكم را از متشابه، فصل را از وصل و كلمات و حروف آن را از طريق معانى‏اش مى‏شناسم. به خدا سوگند! هيچ كلمه‏اى نيست كه بر پيامبر نازل شده باشد، مگر اينكه مى‏دانم درباره چه كسى و در چه روزى و در چه مكانى نازل شده است. واى بر آنان! آيا آيه إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى‏ صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏ «21» را نخوانده‏اند؟ به خدا سوگند ميراث اين آيات را پيامبر (ص) به من واگذار كرد. پيامبر (ص) سند اينها را به ابراهيم و موسى رسانده است. واى بر آنان! به خدا من كسى هستم كه آيه وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ «22» درباره من نازل شد. هرگاه ما در نزد پيامبر بوديم اگر وحى نازل مى‏شد او ما را از وحى با خبر مى‏كرد و من و هركس ديگرى كه مى‏توانست آن را، حفظ مى‏كرديم. از پيش پيامبر كه بيرون مى‏آمديم، مى‏پرسيدند: پيامبر ديروز چه گفت؟ «23»

آلوسى درباره أُذُنٌ واعِيَةٌ نوشته است: از شأن أُذُنٌ واعِيَةٌ اين است كه آنچه لازم است حفظ كند، با يادآورى و رواج دادن و انديشيدن در آن، آن را حفظ نمايد و آن را، با ترك كردن عمل به آن، ضايع نسازد. در پى‏ نزول اين آيه بود كه پيامبر (ص) درباره على (ع) دعا كرد و امام به دنبال آن فرمود: «تا كنون چيزى نشنيده‏ام كه آن را فراموش كرده باشم و اصلا فراموشى برايم معنا ندارد». «24»
سيد ابن طاووس در باره آيه يادشده، در سعد السعود نوشته است: اينكه تأويل وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ امام على (ع) است، بيش از سى طريق از اهل سنت نقل شده است. «25»

روايت شده است كه امام (ع)، نه تنها بر قرآن احاطه داشت، بلكه بر تورات و انجيل نيز محيط بود. در اين باره گفته است:
اما و اللّه لو ثنيت لى الوسادة فجلست عليها لا فتيت اهل التوراة بتوراتهم و اهل الانجيل بانجيلهم؛ «26» به خدا سوگند اگر بالشى برايم گذاشته شود و من بر آن بنشينم، براى اهل تورات بر اساس تورات و براى اهل انجيل بر اساس آن نظر مى‏دهم.

علم فراگير و گسترده على (ع) به معارف كتابهاى آسمانى، از او شخصيتى ممتاز و برجسته ساخت. گستردگى دانش امام، به ويژه تفسيردانى او، به حدى است كه بر اساس روايت ابن حمزه، امام گفته است: «اگر بخواهم مى‏توانم، سوره فاتحه را به سنگينى هفتاد بار شتر تفسير بكنم». «27»

امام در بيانى راسخان علم را معرفى كرده و گفته كه آنان جز خاندان وحى كسان ديگرى نيستند.
اين الّذين زعموا انّهم راسخون في العلم دوننا، كذبا و بغيا علينا. ان رفعنا اللّه و وضعهم و اعطانا و حرمهم و ادخلنا و اخرجهم. بنا يستعطى الهدى، و يستجلى العمى؛ «28» كجايند آنان كه به جز ما مدعى رسوخ در علمند؟ آنان اين ادعا را به دروغ و تجاوز بر ما، مطرح كردند.
خدا ما را برترى داد و آنان را پست كرد. به ما عطا نمود و آنان را محروم ساخت. ما را در حريم خود وارد كرد و آنها را بيرون نمود.
به وسيله ما درخواست هدايت مى‏شود و از منبع وجود ما نابينايان خواستار روشنايى‏اند.
امام در يك كلامى، سوگند جلاله ياد كرده است كه تبليغ رسالت را آموزش داده شده و اينكه خاندان پيامبر درهاى حكمت هستند.
تاللّه لقد علّمت تبليغ الرسالات، و اتمام العدات و تمام الكلمات، و عندنا اهل البيت ابواب الحكم و ضياء الامر «29»؛ به خدا سوگند تبليغ رسالتهاى الهى و به انجام رسيدن وعده‏ها و معانى آيات خدا، به من آموخته شد. ما اهل بيت ابواب علم و معرفتيم و نور امور.

ابن ابى الحديد در شرح اين سخنان امام نوشته است: على سوگند ياد كرده كه چگونگى ابلاغ تكاليف را مى‏داند و يا به او آموزش داده شده است، و نيز به او تعليم شده كه چگونه در ميان مردم داورى نمايد. همچنين وعده‏هايى را كه پيامبر خدا به مردم داده است مى‏داند؛ اعم از وعده‏هاى شخصى كه مثلا فلان چيز را به تو خواهم داد و به وعده‏هايى از تعاليم آسمانى كه فلان اتفاق رخ خواهد داد. او تمام كلمات الهى را مى‏داند، يعنى بر تأويل آنها آشناست. آنگاه وى در ادامه آورده كه على، پس از بيان اين نكات در ادامه مى‏افزايد: در پيش ما اهل بيت، امور شرعى و عقلى و عقايد است. ابن ابى الحديد، درباره اين اظهارات امير مؤمنان چنين‏ ارزشداورى كرده است: اين مقام بزرگى است كه احدى جرئت بيان آن را ندارد. وى، اين ادعا را بسيار بزرگ مى‏بيند و مى‏نويسد: اين سخنان آن چنان بزرگ و با عظمت است كه اگر كسى به خود چنين جرئتى بدهد و چنان ادعاهايى بنمايد، مردم او را تكذيب مى‏كنند. «30»
محمد بن حسن صفّار از امام صادق (ع) همين مضامين را با عبارتهاى ديگرى نقل كرده است. در اين روايت به نقل از امير مؤمنان (ع) آمده است:
لقد اعطيت السبع؛ لم يسبقنى اليها احد علّمت الاسماء و الحكومة بين العباد و تفسير الكتاب و قسمة الحق من المغانم بين بنى آدم. فما شذ عنّى من العلم شى‏ء الّا و قد علّمنيه المبارك و لقد اعطيت حرفا يفتح الف حرف ... «31»؛ به من هفت چيز داده شد كه احدى پيش از من بر آن پيشى نگرفت: علم اسما، داورى در ميان مردم، تفسير قرآن و تقسيم غنايم در ميان فرزندان آدم. چيزى از دانش من كم نشد جز اينكه آن مبارك، آن را بر من آموخت. به من كلامى داده شد كه هزار كلام از آن گشوده مى‏شود.

به خاطر اين دانش انبوه امام بود كه وى در فاصله بسيار كوتاه پس از رحلت رسول خدا، قرآن را همراه با تأويل و شأن نزول‏هاى آن تدوين و نگارش نمود. «32»
آرى، چنين بود كه از مردم مى‏خواست تا هر آنچه را كه مى‏خواهند از او بپرسند و اينكه تأويل قرآن را كسى جز راسخان در علم نمى‏دانند.
مى‏فرمود: راسخان در علم، منحصر در يك فرد نيستند و رسول خدا، از جمله آنهاست. خداوند، علم تأويل را به او آموخت و او نيز به من ياد داد.
راسخان در علم پس از رسول خدا از نسل او تا قيامت خواهند بود. «33» در روايتى، ابن كوّاء از امام (ع) مى‏پرسد كه آن دسته از آياتى را كه تو نبودى و بر پيامبر (ص) نازل مى‏شد چگونه ياد گرفتى؟ ايشان جواب داد: آرى، پيامبر (ص) آنها را به خاطر مى‏سپرد و وقتى كه من خدمت ايشان مى‏رسيدم مى‏فرمود: اى على، خداوند، چنين و چنان نازل كرد و آنگاه آنها را براى من تلاوت مى‏كرد و مى‏فرمود: تأويل اينها هم چنين است. «34»
امام (ع) بارها و بارها از مردم درخواست كرد تا مسائل خود را از آن حضرت بپرسند و به آنها اعلام نمود كه: «لا تجدون احدا اعلم بما بين اللوحين منّى؛ فسلونى؛ «35» احدى را داناتر از من به قرآن نخواهيد يافت؛ پس، از من سؤال كنيد». «سلونى عن اسرار الغيوب فانّى وارث الانبياء و المرسلين «36»؛ از رازهاى غيبها از من بپرسيد؛ همانا من وارث پيامبران و فرستادگان الهى هستم».

وراثتى كه امام از آن سخن مى‏گويد چنان در جان او رسوخ كرده بود كه مظهر كلام خدا شده بود. ازاين‏روى طبق نقل قندوزى، امام على (ع)، خود را قرآن ناطق معرفى مى‏كرد. «انا القرآن الناطق». «37»

تفسيردانى على در نگاه اهل بيت‏

تفسيردانى امام على (ع) آن چنان شهره بود كه علاوه بر پيامبر خدا، اهل بيت رسول خدا نيز از آن سخن گفته‏اند. امام صادق (ع) على را از راسخان در علم برشمرده كه خدا از آگاهى آنان بر تأويل قرآن خبر داده است.
«الرّاسخون فى العلم، امير المؤمنين و الائمّة من ولده «38»؛ امير مؤمنان و فرزندان امام پس از وى، راسخان در علمند».
راسخان در علم كسانى هستند كه نه تنها بر تنزيل قرآن، بلكه بر تأويل آيات الهى نيز آگاهى دارند. در قرآن آنجا كه، از متشابهات قرآن سخن به ميان آمده، دانش آن را به خدا، و بنا بر احتمالى به راسخان در علم اختصاص داده است. «39» رسوخ به معناى ثبات شديد است و راسخان در علم در آيه يادشده، در برابر كسانى قرار دارد كه در دلهايشان گمراهى وجود دارد. از اين آيه استفاده مى‏شود كه راسخان در علم از چنان ثبات و استوارى عقيده برخوردار هستند كه هيچ ترديدى در انديشه آنها راه پيدا نمى‏كند. و باورشان آن چنان تزلزل‏ناپذير است كه هيچ باد و توفان شك و ترديدى در قلب استوارشان اثر نمى‏گذارد.

امام صادق(علیه السلام) درباره تفسيردانى امام على(علیه السلام) گفته است:
كان على صاحب حرام و حلال و علم بالقرآن و نحن على منهاجه «40»؛ على، به قرآن و حلال و حرام خدا، عالم است و ما نيز بر روش اوييم.
در سخن ديگرى از امام صادق (ع) آمده است: خداوند از طريق وحى دانش همه پيامبران پيشين را به پيامبر اكرم عطا كرد و آن دسته از دانشهايى كه آنها نمى‏دانستند نيز به آن حضرت آموخت و پيامبر نيز، علوم خود را به امير مؤمنان آموخت. در ادامه اين سخن، امام صادق (ع)، اين پرسش را مطرح مى‏كند كه با اين وصف، آيا على (ع) داناتر است يا برخى از انبيا؟ و آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ «41» سپس انگشتان‏ خود را باز كرد و بر روى سينه‏اش گذاشت و فرمود: «به خدا دانش قرآن در نزد ماست». «42» سياق آيه و نيز روايات، آيه الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ را وصى سليمان (آصف بن برخيا «43») مى‏دانند. «44» پيامبر، بر اساس حديث روايت شده، اين آيه را بر وصى سليمان و آيه وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ «45» را كه مشابه همين آيه با اندكى تفاوت است، بر امير مؤمنان تطبيق كرده است. «46»

كلينى در كتاب خود، گفت و گوى مردى را با امام صادق (ع) در مسجد الحرام آورده كه در آن، از ضرورت وجود هشداردهنده براى هر امتى سخن به ميان آمده است. «و ان من امّة الّا خلا فيها نذير» «47». امام در آن گفتار، هشداردهنده را به‏منزله يك اصل بيان كرده و براساس آن، گفته است:

پس از پيامبر خاتم هم، بايد هشداردهنده‏اى وجود داشته باشد، و اگر پيامبر، براى ايفاى چنين نقشى كسى را برگزيده نباشد، نسلهاى آينده از امتش را تباه كرده است. آن مرد به امام مى‏گويد: آيا قرآن براى هشداردهندگى كافى نيست؟ امام در جواب مى‏فرمايد: در صورت وجود مفسر قرآن، همين كتاب كفايت مى‏كند. او مى‏پرسد:

آيا پيامبر خدا آن را تفسير نكرده است؟ امام مى‏فرمايد: چرا، براى يك نفر تفسير كرده و شأن او را هم براى امتش معرفى كرده است، و او، همانا علىّ بن ابى طالب (ع) است. «48»

منصور بن حازم بر اساس روايت كلينى در گفت و گويى با امام صادق (ع) با بيان مقدمه‏اى درباره چگونگى حجت بودن قرآن، امام على را به عنوان قيم قرآن كه سخنش حق است، معرفى مى‏كند و امام صادق (ع) هم گفته او را تأييد مى‏كند. منصور بن حازم مى‏گويد به امام صادق عرض كردم كه من به مردم گفتم: آيا نمى‏دانيد پيامبر، حجّت خدا بر مردم بود؟ آنان جواب دادند: آرى، مى‏دانيم؛ پيامبر حجت خدا بر مردم است. گفتم: پس بعد از پيامبر، حجت خدا كيست؟ آنها جواب دادند: قرآن. من هم در قرآن نظر انداختم و ديدم كه هر نحله‏اى (مرجئه، قدريه و حتى زنديقها) از قرآن استفاده مى‏كنند و با آن بر ضد يكديگر محاجه مى‏كنند. فهميدم كه حجّت بودن قرآن به وسيله قيّم آن است. هر چه او درباره آن بگويد، حق و صواب است، و در ادامه افزودم: گواهى مى‏دهم كه على قيّم قرآن و اطاعتش واجب است. او حجت خدا بر مردم پس از رسول خداست. او هر چه از قرآن بگويد حق است. در پى اين سخنان، امام به من گفت: «خدا تو را رحمت كند.» «49»

امام صادق(علیه السلام) در روايت ديگرى نيز امام على را شاگرد پيامبر معرفى مى‏كند پيامبر، هر چه از تنزيل و تأويل قرآن آموخته بود، به على هم تعليم داد:
انّ اللّه علّم نبيّه التنزيل و التأويل فعلّمه رسول اللّه عليّا «50»؛ خداوند تنزيل و تأويل را بر پيامبرش آموخت. آنگاه پيامبر آن را به على تعليم داد.

در روايتى، امام رضا (علیه السلام)  طى نامه‏اى به مأمون، على (ع) را سخنگوى قرآن معرفى كرده است. ماجرا چنين است كه مأمون طى نامه‏اى از امام‏ رضا (ع) درباره اسلام ناب پرسيده و امام (ع) در جواب او نوشته است:
اسلام، گواهى به وحدانيت خدا ... و تصديق كتاب او است. كتاب خدا از آغاز تا پايان، سراسر حق است. به محكم و متشابه و عام و خاص و وعده و وعيد و ناسخ و منسوخ و قصص و اخبار آن ايمان داريم. راهنماى پس از پيامبر و حجت خدا بر مؤمنان و سخنگوى قرآن پس از پيامبر (ص)، برادر، خليفه، وصى، و دوست او، على (ع) است؛ كسى كه براى پيامبر، به‏منزله هارون براى موسى است. و أنّ الدليل بعده و الحجّة على المؤمنين و الناطق عن القرآن و العالم باحكامه اخوه و خليفته و وصيه و وليه و الّذى كان بمنزلة هارون من موسى «51».
اين سخنان، كه از سوى امامان معصوم اظهار شده، على (ع) راسخ در علم، عالم به قرآن، مفسر و قيم آن، و دانش آموخته تفسير از پيامبر خدا و سخنگوى قرآن معرفى شده است. و كسانى اين سخنان را گفته‏اند كه خود از علمى خدا داده برخوردارند و بر حقايق قرآن آگاهى كامل دارند. و از چنان جايگاهى برخوردارند كه ترديدى در اين واقعيت باقى نمى‏گذارند كه على (ع)، مفسرى بزرگ و بلكه پيشواى مفسران است.

دانش تفسيرى على در نگاه صحابه و قرآن‏پژوهان‏

صحابه، تابعان، دانشمندان و انديشمندان اسلامى هم هريك به فراخور، و با توجه به واقعيت تاريخى درباره دانش امام على، او را شخصيتى تفسيردان و بلكه آگاه‏ترين شخص به تفسير كتاب خدا و وحى مى‏شناسند و اين، در صورتى است كه على، مورد بى‏مهرى فراوان حاكمان پس از خود بود. آنان، به ويژه حاكمان بنى اميه، هموار تلاش كردند تا فضايل و علوم‏ عبارت اين حديث در وسائل اندكى با بقيّه تفاوت دارد.

على (ع) و خاندان او، بازگو نشود و نسلهاى بعدى على را به درستى نشناسند و حقايق مربوط به او مكتوم و سر به مهر بماند. به رغم آن تلاش گسترده، و آزار و اذيت كسانى كه به بيان فضايل على و خاندان پيامبر مى‏پرداختند، سخنانى از صحابه و شخصيتهاى اسلامى درباره فضايل على (ع) و دانش وى، در منابع به جا مانده و به نسلهاى بعد منتقل شده است.

اين حقيقت كه على (ع) داناترين مردم روزگار به تفسير قرآن بوده، گزارشگران و تاريخ‏نگاران را درباره تفسير و مفسران به اعتراف واداشته است.

اعتراف آنان به شخصيت تفسيرى امام على، اذعان به واقعيتى انكارناپذير است كه در اين نوشته، تنها بخش اندكى از آن اظهارات بازگو مى‏شود.

از عبد الله بن مسعود، صحابى نامدار پيامبر (ص) و صاحب مصحف، نقل است كه وى قرآن را نازل شده با هفت حرف و داراى ظاهر و باطن مى‏دانسته و گفته است: «و انّ علىّ بن ابى طالب، عنده علم الظاهر و الباطن «52»؛ همانا در نزد علىّ بن ابى طالب دانش ظاهر و باطن قرآن هست».

ابو عمر زاهد هم، از قول ابن مسعود نقل كرده است: اگر كسى را داناتر از خودم در كتاب خدا مى‏ديدم، به سرعت شترم را به سوى او مى‏تاختم.

مردى از حاضران به او گفت: آيا على را ديده‏اى؟ ابن مسعود اظهار داشت:
آرى او را ديده‏ام و از او هم مطالبى را گرفته‏ام و نظرياتم را بر او عرضه كرده‏ام. او بهترين مردم است و داناترين آنها پس از رسول الله (ص). وى آنگاه سخن خود درباره امام على را با اين جمله ادامه داد: «لقد رأيته ثبج بحر يسيل سيلا؛ «53» او را ديدم همانند امواج وسط دريا موج مى‏زد».

حاكم حسكانى در روايتهاى جداگانه‏اى از عطاء و عمير بن عبد اللّه آورده است كه عامر شعبى، عايشه، عبد الله بن عمر و عطاء بن ابى رباح، على را آگاه‏ترين مردم به قرآن مى‏دانستند. «54» و عمر، عبد الله بن مسعود و عبد الرحمن سلمى امام را سر آمد قاريان قرآن مى‏شناختند. «55»

نمونه بارز اين واقعيت را ابن عباس نقل كرده است كه شبى، علىّ بن ابى طالب به من گفت: پس از نماز عشا در جبّان به نزد من بيا. من نمازم را خواندم و نزد او رفتم. شبى مهتابى بود. به من فرمود، تفسير الف «الحمد» چيست؟ چيزى نداشتم كه جواب بدهم. لحظاتى درباره آن سخن گفت. از حا و ميم و دال حمد پرسيد. چيزى نمى‏دانستم. همه را توضيح داد تا فجر طلوع كرد و به من گفت: ابن عباس، برخيز و به منزلت برو و واجبت را ادا كن. سپس ابن عباس در ادامه مى‏گويد: بلند شدم در حالى كه همه چيز آموخته بودم. فكر كردم و ديدم دانسته‏هايم از قرآن نسبت به على، همانند بركه‏اى در برابر درياست. «56»

ابن عباس، به ترجمان القرآن و حبر الامّة شهرت يافته است. راشد عبد المنعم رجال، درباره وى مى‏نويسد: صحابه، در تفسير قرآن، رتبه يكسانى ندارند. از ميان آنان، عبد اللّه بن عباس، چهره‏اى بارز است.
پيامبر (ص) درباره وى دعا كرده است: «اللهمّ علّمه الحكمة» «57» و ابن مسعود در شأن او از قول پيامبر آورده است: «نعم ترجمان القرآن عبد اللّه بن عباس» «58».
سيوطى، از مجاهد آورده كه ابن عباس به جهت كثرت دانشش، درياست.
كتابى از اقوال و آثار تفسيرى ابن عباس، با عنوان تنوير المقباس عن تفسير ابن عباس «59» گردآورى و به چاپ رسيده است. «60»

ابن عباس، متولد سال هفتم بعثت و متوفاى سال 68 هجرى است. با توجه به اينكه او تنها سيزده بهار از عمرش را با پيامبر گذرانده و در دوران نزول قرآن، كودك و نوجوان بوده، استفاده وى از محضر پيامبر چندان ممكن نبوده است؛ «61» هر چند از او به عنوان برجسته‏ترين صحابى تفسير دان ياد شده است. «62» با توجه به موقعيّت او در بين صحابه، خود وى تصريح كرده است كه، هر چه از تفسير مى‏داند از علىّ بن ابى طالب است. «و ما أخذت من تفسير القرآن، فعن علىّ بن ابى طالب» «63». ابن عباس نسبت علم خود را به امام على (ع)، نسبت قطره در برابر دريا مى‏دانسته است. «64» زركشى هم بر همين اساس گفته است كه اندوخته‏هاى تفسيرى ابن عباس از علىّ بن ابى طالب است. «65»

براى خود ابن عباس، دانش تفسير امام على و برترى‏اش بر او چنان مسلم و محرز بوده كه، هنگامى كه شخصى به ابن عباس گفت: اگر على بيش از تو مى‏دانست من سؤالم را از او مى‏پرسيدم و نه از تو، ابن عباس‏ به شدت خشمگين شد و با تندى به وى چنين گفت:
ثكلتك امّك. على علّمنى و كان علمه من رسول اللّه و رسول اللّه علّمه اللّه من فوق عرشه؛ فعلم النّبى من علم اللّه و علم علىّ من علم النبى. «66»؛ مادرت به عزايت بنشيند. على به من آموخته است. علم على از رسول خدا سرچشمه گرفته بود و رسول الله را، خدا از عرش خود تعليم داده بود. پس سرچشمه علم رسول الله، علم خداست و علم على از علم پيامبر سرچشمه گرفته است.

سيد حسن صدر، امام على (ع) را نخستين كسى دانسته كه معارف قرآن را بر شصت نوع تقسيم كرد. «67»
زركشى در شمارش صحابه تفسيردان، امام على (ع) را در صدر آنان مى‏داند: «و صدور المفسّرين من الصحابة: على» «68».
قرطبى از ابن عطيه آورده كه «فامّا صدر المفسرين و المؤيد فيهم، فعلى بن ابى طالب رضى اللّه عنه «69»؛ اما سرآمد مفسران و مورد تأييد در ميان آنان علىّ بن ابى طالب است».

جزرى دمشقى نيز امام على (ع) را در تفسير قرآن برتر مى‏داند. وى، در كتاب خود بابى را به اين اختصاص داده و چنين عنوان كرده است: «انّه لم يستوعب علم القرآن غير على؛ كسى جز على احاطه بر دانش قرآن ندارد». «70»
ابن ابى الحديد، شارح معتزلى مذهب نهج البلاغه، امام على (ع) را مرجع علم تفسير دانسته و مى‏نويسد: «علم تفسير از على (ع) نشئت گرفت و از او شاخ و برگ پيدا كرد. وى سپس در ادامه افزوده است: صحت اين ادعا را با مراجعه به كتابهاى تفسيرى مى‏توان به دست آورد». «71»

علامه مجلسى از ابو حامد غزالى (450- 505 ق) درباره علم لدنّى، در وصف امام على (ع)، روايتى را نقل كرده كه امام (ع) فرمود: «رسول خدا زبانش را در دهان من گذاشت و در قلب من هزار در علم گشوده شد كه هر درى را هزار در است». نيز فرمود: «اگر برايم بالشى بگذارند و بر آن بنشينم براى اهل تورات از تورات و براى اهل انجيل از انجيل و براى اهل قرآن با قرآن قضاوت مى‏كنم». «72» آنگاه غزالى افزوده كه رسيدن به چنين مقامى، با علم تنها ممكن نيست؛ بلكه انسان با قوه علم لدنّى مى‏تواند به آن دست يابد. «73»

زرقانى، مؤلف مناهل العرفان، درباره امام على (ع) مى‏نويسد: پيوند محكم على (ع) با پيامبر خدا، تأثير زيادى در نورانيّت جانش داشت او سعه وجودى پيدا كرد و علم فراوانى به دست آورد. آرى، خداوند به او فطرتى ناب و هوشمنديى بى‏نظير و عقلى توانا عطا كرده است؛ در حدى كه در حل مشكلات ضرب المثل بود. «قضية و لا ابا حسن لها». «74» وى، آنگاه صحابيانى را كه تفسيردان بودند برمى‏شمرد و از ميان آنها على (ع) را به عنوان خليفه‏اى كه بيشترين آراى تفسيرى را دارد، معرفى مى‏نمايد و دليل كثرت نظريات تفسيرى امام على را نسبت به خلفا، تداوم حيات امام پس از آنها، گسترش قلمرو دولت اسلامى و مسلمان شدن غير اعراب دانسته و افزوده است: اضافه كنم بر اين موارد، پرحاصلى انديشه، وفور علم و اشراق قلب على را. «75»

همين نظر را پيش‏تر از او، جلال الدين سيوطى نيز در الاتقان في العلوم القرآن اظهار كرده كه از ميان خلفا، از على بيشترين نظريات تفسيرى نقل شده است. «76»

دكتر محمد حسين ذهبى نيز درباره علم و تفسيردانى امام (ع) نوشته است: «على، داراى برهانى قوى، و قوّه استنباط صحيح و درياى علم بود.

از فصاحت، خطابه و شعر، سهم فراوانى داشت و داراى عقلى استوار و صائب بود. بصيرتى نافذ به نهان كارها داشت. بسيار اتفاق مى‏افتاد كه صحابه براى فهم امور پنهان و روشن شدن مشكلات به او مراجعه مى‏كردند. حل‏كننده امور پيچيده بود تا جايى كه ضرب المثل شده بود.

گفته مى‏شد: «قضية و لا ابا حسن لها» هيچ حادثه‏اى نيست كه ابو الحسن براى (حل) آن نباشد. «77» شگفت نيست! او در خانه نبوت تربيت يافت و از شير معارف نبوت تغذيه كرد. شعاع انوار نبوت او را فرا گرفته بود ...؛ از عطاء پرسيده شد: «آيا در ميان صحابه، از على داناتر وجود دارد؟ جواب داد: نه، به خدا، داناتر از او نمى‏شناسم». «78»

ذهبى آنگاه درباره تواناييهاى امام در تفسير قرآن مى‏نويسد: «على، بر مهارتش در قضاوت و فتوا، علم تفسير كلام خدا و فهم اسرار و معانى آن را افزوده بود. داناترين افراد به موقعيت نزول آيات و شناخت تأويل آنها بود». «79»

محمد بن سعد واقدى مى‏نويسد: «علىّ بن ابى طالب، قرآن را بر حسب‏ نزول جمع كرد و اگر امكان دسترسى به آن بود، در آن دانشى نهفته بود». «80» ابن جزى و محمد بن سيرين از آن، به دانش فراوان ياد كرده‏اند. «81» از اين كلام ابن سيرين استفاده مى‏شود كه او قرآن امام على را غير از قرآن رايج و حاوى توضيح و تفسير مى‏دانسته است، وگرنه گفته او نمى‏تواند معناى درست و محصلى داشته باشد؛ چه اينكه اگر منظور وى از قرآن على، همين قرآن باشد كه او حاوى علم كثير هست، نياز ندارد كه ابن سيرين بگويد:
«اگر امكان دسترسى به او وجود داشت، پرفايده بود».

ابن عاشور در التنوير و التحرير درباره افراد پرآوازه در علم تفسير در ميان صحابه، از امام على و ابن عباس ياد مى‏كند «82» و درباره تفسير ابن عباس ترديد مى‏كند و معتقد است كه حديث‏سازان، اخبارى را جعل كرده و براى اهداف خود آنها را به ابن عباس نسبت داده‏اند و چنين چيزى در ميان توده مردم رايج است كه حرفهاى خود را براى جا انداختن، به شخصيتى صاحب نام نسبت مى‏دهند. همو، درباره اخبار منسوب به امير مؤمنان هم ترديد دارد و اخبار صحيح تفسيرى رسيده از آن حضرت را استثنا كرده و علت نسبت حديث به امام را چنين بازگو مى‏كند: «افهاما لعلى فى القرآن؛ على در قرآن صاحب فهم بسيارى بود». خبر صحيحى را بخارى نقل كرده كه به على گفته شد آيا چيزى از وحى به جز آنچه در قرآن آمده در نزد شما هست؟ على جواب داد: «من چيزى جز آن نمى‏دانم مگر فهمى كه خداوند به كسى درباره آن مى‏دهد». «83»

درباره نظر ابن عاشور، به همين مختصر بسنده مى‏شود كه وى، اگر چه‏ در روايات تفسيرى امام على (ع) ترديد روا مى‏دارد و آنها را ساخته كسانى مى‏داند كه با جعل آنها در پى برآوردن اهداف خود بوده‏اند، اما او اين حقيقت را نمى‏تواند انكار كند كه على (ع) از موقعيتى استثنايى در نزد پيامبر برخوردار بود و از علم پيامبر، بهره برده و دركى قوى داشت. ابن عاشور خود بر اين امر معترف است كه دليل كسانى كه به نام على مطالبى را مى‏ساخته‏اند، فهم او بوده است. اگر چنين است، چرا خود او به عنوان كسى كه هم صاحب فهم است و هم همواره در محضر پيامبر (ص) بوده و از او دانش فراوان آموخته است، آنها را نگفته باشد؟ در عين اينكه ممكن است پاره‏اى سخنان هم به دلايلى ساخته كسانى باشد كه به نام على (ع) آنها را جعل كرده‏اند.

محققان تفسير ثعالبى (م 875) طى مقدمه بلندى كه بر چاپ تحقيقشان نوشته‏اند، بخشى را به فهم صحابه از قرآن اختصاص داده و مشهورترين آنها را در تفسير شماره كرده‏اند. آنان، امام على (ع) را از جهت نقل بيشترين نظريه تفسيرى از ميان خلفا، ممتاز دانسته‏اند. دلايل آنان براى چنين نظرى، عدم اشتغال على به امر خلافت، فراغت بال بيشتر تا عصر عثمان، همراهى زياد با پيامبر و همنشينى با آن حضرت، ازدواج با دختر پيامبر (ص)، و برخوردارى از فطرت سالم و خدا دادى است، كه همگى در پى دارنده دانش فراوان براى او بوده است. تا جايى كه عايشه درباره او گفته است:

«انّه اعلم النّاس بالسنّة فى زمن الصّحابة» آن‏گاه افزوده‏اند: «از عطا پرسيده شد آيا در ميان صحابه از على داناتر هست؟ وى جواب داد: به خدا نه!» «84»
عطية الجبورى، استاد بخش اديان دانشكده ادبيات دانشگاه بغداد هم درباره امام على (ع) و جايگاه تفسيرى او مى‏نويسد: على، خطيبى، فصيح و سخن‏پرداز بود. داورى عادل، زاهد، پرهيزگار، و صاحب بصيرتى نافذ كه مشكلات و گره‏ها را با روشن بينى‏اش باز مى‏كرد. با قوت و نفوذ بصيرت در اسرار كتاب الهى غور مى‏نمود و رموز آن را آشكار و روشن مى‏ساخت.
تا جايى كه در ميان صحابه رسول خدا به تأويل دانى و دانش اسباب نزول آوازه پيدا كرد. جبورى سپس سخن ابن عباس را نقل كرده كه هر چه دارم از على است. وى نيز، در ادامه از سوء استفاده وضاعين در دسّ و جعل حديث تفسيرى و نسبت آنها به امام على ياد كرده «85»؛ بى‏آنكه انگيزه‏ها و يا نمونه‏هايى از آن را بازگو نمايد. او در پايان نتيجه گرفته كه على (ع)، درجه عالى از آگاهى بر كتاب خدا داشت. «86»
نظريات فراوان شخصيتهاى اسلامى از دوران نزول قرآن تاكنون، از پيامبر خدا و امامان معصوم (ع) گرفته تا صحابه و دانشوران و صاحب نظران، نشان از جايگاه ويژه امير مؤمنان در تفسير قرآن دارد. اين سخنان آن چنان گسترده و فراوانند كه هر اهل انصافى را به اعتراف وامى‏دارد، و براى كسى ترديد درباره تفسيردانى على (ع) و سرآمدى او در اين دانش دينى، باقى نمى‏گذارد. به راستى با اين سخنان، جز اينكه على را تداوم‏بخش رسالت پيامبر در تبيين آيات الهى بدانيم چه مى‏توان گفت.

 

نويسنده: محمد مرادى

پی نوشت:

(1). تاريخ الخلفاء، ص 205؛ طبقات الكبرى، ج 2، ص 420؛ ينابيع المودة، ج 1، ص 214؛ بحار الانوار، ج 40، ص 157 و 178.
(2). شواهد التنزيل، ج 1، ص 44 و 45.
(3). بحار الانوار، ج 89، ص 80؛ الامالى طوسى، ص 173.
(4). تفسير العياشى، ج 1، ص 17.
(5). تفسير فرات الكوفى، ص 68 و 69.
(6). وسائل الشيعة، ج 18، ص 135.
(7). كافى، ج 1، ص 191؛ بحار الانوار، ج 23، ص 342؛ ج 26، ص 250؛ الاتقان فى علوم القرآن، ج 4، ص 233؛ و وسائل الشيعة، ج 18، ص 132. با اندكى تفاوت.
(8). نهج البلاغه، خطبه قاصعه (192).
(9). كتاب سليم بن قيس، ص 32 و 86؛ الخصال، ص 257؛ نور الثقلين، ج 1، ص 318.
(10). شواهد التنزيل، ج 1، ص 43.
(11). تفسير العياشى، ج 1، ص 26.
(12). به نقل از مسند احمد بن حنبل، ج 2، حديث 6815.
(13). جامع البيان، ج 1، ص 26.
(14). همان، ج 1، ص 26.
(15). مجمع البيان، ج 10، ص 613.
(16). عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 205؛ الاستيعاب، ج 3، ص 1107؛ كنز الدقائق، ج 9، ص 397؛ نور الثقلين، ج 4، ص 16؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 42؛ الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 35.
(17). بحار الانوار، ج 89، ص 87؛ بصائر الدرجات، ص 159.
(18). شواهد التزيل، ج 1، ص 44.
(19). نساء، آيه 101.
(20). الدّر المنثور، ج 2، ص 656.
(21). الاعلى، آيه 18 و 19.
(22). الحاقة، آيه 12.
(23). تفسير العياشى، ج 1، ص 14؛ بحار الانوار، ج 40، ص 137؛ البرهان، ج 1، ص 35 و 36.
(24). روح المعانى ج 16، ص 73.
(25). سعد السعود، ص 217 و 218.
(26). التوحيد، ص 305؛ بصائر الدرجات، ص 133؛ بحار الانوار، ج 40، ص 187 و ج 89، ص 88 و 104؛ مسند الامام على (ع)، ج 2، ص 13.
(27). الاتقان في علوم القرآن، ج 2، ص 230. مشابه همين كلام از آن حضرت درباره الف فاتحة الكتاب نقل شده است. نك: بحار الانوار، ج 89، ص 104.
(28). نهج البلاغه، خطبه 144.
(29). همان، خطبه 120.
(30). شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 289.
(31). بصائر الدرجات، ص 200، ح 2.
(32). تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 135؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 36 تا 38؛ التسهيل لعلوم التنزيل، ج 1، ص 4؛ الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 204 و 248؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 399.
(33). كنز الدقائق، ج 12، ص 50؛ نور الثقلين، ج 4، ص 139؛ نهج السعادة، ج 2، ص 313، كلام 243.
(34). نهج السعادة، ج 2، ص 676، كلام 354.
(35). نهج السعادة، ج 2، ص 681، كلام 357؛ ص 622، كلام 336.
(36). ينابيع المودة، ج 2، ص 213.
(37). همان، ص 214.
(38). وسائل الشيعة، ج 18، ص 132؛ نور الثقلين، ج 1، ص 327.
(39). نك: آل عمران، آيه 7.
(40). تفسير العياشى، ج 1، ص 15؛ بحار الانوار، ج 89، ص 95؛ البرهان، ج 1، ص 15 تا 17.
(41). نمل، آيه 40.
(42). بحار الانوار، ج 40، ص 211؛ نور الثقلين، ج 4، ص 92؛ كافى، ج 1، ص 257.
(43). آصف پسر برخيا، نام وزير يا دبير سليمان نبى و يا دانشمندى از بنى اسرائيل است و گويند اين همان كسى است كه علمى از كتاب داشت و در قرآن ذكر آن رفته است.
(44). نك: بحار الانوار، ج 12، ص 122؛ وسائل الشيعة، ج 18، ص 139.
(45). رعد، آيه 43.
(46). بحار الانوار، ج 35، ص 429.
(47). فاطر، آيه 24.
(48). كافى، ج 1، ص 242- 250؛ وسائل الشيعة، ج 18، ص 131.
(49). وسائل الشيعة، ج 18، ص 129- 130.
(50). تفسير العياشى، ج 1، ص 17.
(51). وسائل الشيعة، ج 18، ص 140؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 121؛ بحار الانوار، ج 65، ص 261.
(52). بحار الانوار، ج 40، ص 156 و ج 89، ص 92، المناقب، ج 2، ص 43؛ الاتقان فى علوم القرآن، ج 4، ص 233؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 400؛ حلية الاولياء، ج 1، ص 65.
(53). بحار الانوار، ج 89، ص 105.
(54). شواهد التنزيل، ج 1، ص 39 و 47- 50.
(55). همان، ص 34، نيز تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 401.
(56). بحار الانوار، ج 89، ص 104 و 105؛ مسند الامام على (ع)، ج 2، ص 13.
(57). صحيح بخارى، ج 5، ص 94؛ تهذيب ترمذى، ج 3، ص 544 و ج 4، ص 359؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 58، ح 166؛ صحيفة علىّ بن ابى طلحة عن ابن عباس في تفسير القرآن، ص 39 و 40.
(58). مناهل العرفان، ج 2، ص 18.
(59). الإتقان، ج 4، ص 235.
(60). گردآورنده: ابو طاهر محمد بن يعقوب فيروزآبادى صاحب قاموس المحيط.
(61). نك: صبحى صالح: مباحث في علوم القرآن، ص 290.
(62). نك: مناهل العرفان ج 2، ص 19.
(63). الجامع لاحكام القرآن ج 1، ص 35؛ المحرر الوجيز، ج 1، ص 18؛ مناهل العرفان، ج 2، ص 21؛ التفسير و المفسرون، ج 1، ص 90، نيز نك: بحار الانوار، ج 89، ص 52 و 77 و 92 و 105 و التسهيل، ج 1، ص 9 و 10.
(64). بحار الانوار، ج 89، ص 105 و 106، به نقل از سعد السعود ابن طاووس.
(65). البرهان في علوم القرآن، ج 2، ص 293.
(66). بحار الانوار، ج 32، ص 349؛ الامالى طوسى، ص 11، مجلس اول.
(67). تأسيس الشيعة، ص 318 و 333 و 334.
(68). البرهان في علوم القرآن، ج 2، ص 293.
(69). الجامع لاحكام القرآن، ج 1، ص 34.
(70). اسمى المناقب في تهذيب اسنى المطالب، ص 82.
(71). شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 19.
(72). بحار الانوار، ج 10، ص 117؛ ج 89، ص 87؛ بصائر الدرجات، ص 132.
(73). بحار الانوار، ج 92، ص 104.
(74). مناهل العرفان، ج 2، ص 21.
(75). مناهل العرفان، ج 2، ص 17.
(76). الاتقان، ج 2، ص 233.
(77). از عمر بن خطّاب نيز نقل است كه وقتى ابو بكر، مسئله‏اى را از او پرسيد، وى جواب داد «معضلة و ابو الحسن لها» كافى، ج 7، ص 249؛ كنز الدقائق، ج 6، ص 56؛ نور الثقلين، ج 2، ص 304.
(78). أسد الغابة، ج 4، ص 100.
(79). التفسير و المفسّرون، ج 1، ص 89 و 90.
(80). طبقات الكبرى، ج 2، ص 420؛ تاريخ الخلفاء، ص 205 و 206؛ كنز الدقائق، ج 2، ص 273؛ الصواعق المحرقة، ص 128.
(81). التسهيل لعلوم التنزيل، ج 1، ص 4؛ شواهد التنزيل، ج 1، ص 38.
(82). التحرير و التنوير، ج 1، ص 14.
(83). همان، ج 1، ص 15.
(84). تفسير الثعالبى، مقدمه، ص 52 و 53.
(85). دراسات فى التفسير و رجاله، 65 و 66.
(86). همان، 67.

منابع: 

کتاب «امام على عليه السلام و قرآن؛ پژوهشى در تفسير و روشهاى آن»، ص: 82