اولی الأمر

اشاره

خداوند در آيه ٥٩ سوره نساء به مؤمنان دستور مي­دهد كه از خداوند و پيامبر «صلي الله عليه و آله و سلم» و اولي الامر اطاعت كنند. واجب بودن اطاعت خدا و پيامبر «صلي الله عليه و آله و سلم» معلوم است، امّا اين كه منظور از «اولي الامر» چه كساني­اند، كه اطاعت آنان هم رديف اطاعت خدا و پيامبر «صلي الله عليه و آله» شمرده شده است، در ميان مفسران فريقين مورد گفتگو است. در اين نوشتار سعي بر اين است كه «اولي الامر» از ديدگاه مفسران شيعه و سني مطرح و بررسي شود.

 

اولي الامر از ديدگاه شيعه

علما و مفسران شيعه همگي اتفاق نظر دارند، بر اينكه منظور از «اولي الامر» امامان اهل بيت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم مي­باشند، كه رهبري مادي و معنوي جامعة اسلامي در تمام شئون زندگي از طرف خداوند و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به ايشان سپرده شده است، و غير آنان را شامل نمي­شود [١] كه براي اثبات اين مدعا، مي­توان به دو دليل تمسك نمود:
دليل اول: خداوند در اين آيه، اطاعت «اولي الامر» را به طور مطلق و بي­قيد و شرط بر مؤمنان واجب كرده و اطاعت آنان را در رديف اطاعت خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قرار داده است و هر كسي كه خداوند اطاعتش را به طور مطلق واجب كند، بايد معصوم باشد؛ زيرا اگر معصوم نباشد، خطا مي­كند، مرتكب معصيت مي­شود و به كار زشت امر مي­نمايد و خداوند برتر از آن است كه مردم را به اطاعت بدون قيد و شرط افراد خطاكار و گنه كار امر كند.
بنابراين، وجوب اطاعت افراد غير معصوم، همواره محدود به حدود و مقيد به قيودي است و هرگز اطاعت مطلق در مورد آنها وجود ندارد.
همة مسلمانان بر اين مسلئه اتفاق نظر دارند كه بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هيچ كسي غير از امامان اهل بيت عليه السلام معصوم نيست[٢] و به نظر شيعه تنها امامان از اهل بيت عليه السلام از چنين امتيازي برخوردارند. آنان كساني­اند كه تمام مسلمانان بر بلندي رتبه و عدالت ايشان اتفاق دارند.
آيات و رويات زيادي وجود دارد، كه بر معصوم بودن آنان دلالت دارد و از جلمه آن ها آية تطهير (احزاب / ٣٣) و اين روايت از پيامبر (ص) است كه فرمود:
انا و علي و الحسن و الحسين و تسعة من ولد الحسن مطهرون معصومون؛ من، علي، حسن، حسن و نُه نفر از فرزندان حسين پاك و معصوميم.[٣]
بنابر اين، مراد از «اولي الامر» كه خداوند در اين آيه، اطاعت آنان را به طور مطلق بر مؤمنان واجب كرده است، امامان از اهل بيت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم مي­باشند.
دليل دوم: روايات زيادي دلالت دارند بر اين كه مراد از «اولي الامر» در اين آيه، امامان اهل بيت پيامبر «صلي الله عليه و آله و سلم» هستند، كه در اين جا بعضي از آن ها ذكر مي­شود:

١. جابر بن عبد الله انصاري مي­گويد:
وقتي خداوند آية ﴿يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم﴾ بر پيامبرش محمد صلي الله عليه و آله و سلم نازل كرد، من به او عرض كردم: «يا رسول الله ما خدا و رسولش را شناختيم، اما «اولي الامر» كه خداوند اطاعت و پيروي آنان را دوشادوش اطاعت تو قرار داده است، چه كساني­اند؟» پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «اي جابر! آنان جانشينان من و امامان مسلمانان بعد از من هستند، كه اول ايشان علي بن ابي طالب است و بعد از او به ترتيب حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي، كه در تورات به باقر معروف است، و تو اي جابر! او را مي­بيني، در آن موقع سلام مرا به او برسان. بعد از او جعفر بن محمد صادق و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي مي­باشند و بعد از او امام هم نام و هم كنية من، حجت خدا بر روي زمينش و آخرين نشانة پروردگار در ميان بندگانش، پسر حسن بن علي است. او كسي است كه خداوند متعال سراسر زمين را به دست او فتح مي­كند. او كسي است كه از شيعيان و دوستان خود پنهان مي­شود، به طوري كه بر امامت او كسي پا بر جا نخواهد ماند؛ مگر آن كسي كه خداوند قلبش را به ايمان آزموده باشد.»
جابر مي­گويد: «پرسيدم: يا رسول الله! آيا شيعيان او در زمان غيبت از او بهره مي­برند؟ فرمود: آري، سوگند به خدايي كه به پيامبري فرستاده، آنان از نور او روشنايي مي­گيرند، و از ولايت او در زمان غيبتش بهره مي­برند؛ مانند بهره­يي كه مردم از خورشيد مي­گيرند، گرچه ابر آن را بپوشاند. اي جابر! اين سخن از اسرار مخفي الهي و در خزينة علم الهي است، پس آن را از نا اهلان پنهان كن[٤]

٢. سليم بن قيس هلالي از امير المؤمنين علي عليه السلام روايت كرده است، كه آن حضرت فرمود:
«. . . از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پرسيدم: اي پيامبر خدا ! شريك­هاي من كيانند؟ فرمود: همان كسي كه خداوند نام آنان را با نام خود و نام من مقرون كرده است؛ همان كساني كه خداوند درباة آنان فرموده: اي كساني كه ايمان آورديد، از خدا، پيامبر و صاحبان امر اطاعت كنيد[٥].
پرسيدم: اي رسول خدا اينان كيستند؟ فرمود: اينان جانشينان­ منند، تا وقتي بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند. همة آنها هدايت­كننده و هدايت شده ­اند . . . آنان با قرآن و قرآن با آنهاست، نه اينها از قرآن جدا مي­شوند و نه قرآن از آنان جدا شونده است. خداوند به وسيلة اينها امت را ياري مي­­دهد، به بركت اينان باران نازل مي­شود، به دعاهاي مستجاب اينان بلا از امت دفع مي­گردد.
عرض كردم: يا رسول الله! نامشان را برايم بگو؟ فرمود: اين فرزندم (دست بر سر امام حسن نهاد)، بعد فرزند اين پسرم (و دوباره دستش را بر سر امام حسين عليه السلام)، سپس فرزند اين پسرم (و دوباره دستش را بر سر امام حسين عليه السلام نهاد)، سپس فرزند او كه اسمش با اسم من يكي است (منظور امام محمد باقر عليه السلام است). و شكافندة علم من و خزانه ­دار وحي خداوند است.
اي برادرم! به زودي در حيات تو، اين علي (امام سجاد) متولد مي­شود، سلام مرا به او برسان. سپس رو به امام حسين عليه السلام كرد و فرمود: به زودي محمد بن علي (امام باقر) در زمان حيات تو متولد مي­شود، سلام مرا به او برسان، سپس آنان را تا دوازده كامل گردانيد.
باز پرسيدم: «يا رسول الله! نام اين ها را برايم بگو؟ پيامبر هم نام يك يك آنها را فرمود ... [٦]

٣ـ عمر و بن سعد مي­گويد: «از ابو الحسن عليه السلام از تفسير اين آيه پرسيدم، امام فرمود:
اولي الامر علي بن ابي طالب و اوصياي بعد از اويند[٧]
٤ـ امام باقر «عليه السلام» در تفسير اين آيه فرموده است:
«اولي الامر امامان از فرزندان علي و فاطمه هستند، تا آنكه روز قيامت بر پا شود[٨]
٥ـ امام باقر «عليه السلام» در روايت مي­فرمايد:
«خداوند از اولي الامر فقط ما را قصد كرده است وهمة مؤمنان را تا روز قيامت به پيروي ما فرمان داده است[٩]
٦ـ حكيم مي­گويد: «به امام صادق عليه السلام عرض كردم: مرا از «اولي الامر» كه خدا به اطاعت ايشان امر كرده است، خبر بده؟ امام به من فرمود: آنان علي بن ابي طالب، حسن، علي بن الحسين، محمد بن علي و جعفر يعني من هستيم،  سپاس خدا را به جاي آوريد كه به شما امامان و رهبرانتان را در زماني شناساند كه مردم آنان را آنكار مي­كنند[١٠]
دانشمند معروف «حاكم حسكاني حنفي» ذيل اين آيه، پنج حديث نقل كرده است كه در همه آن ها عنوان «اولي الامر» بر علي عليه السلام به عنوان يك مصداق روشن آن، تطبيق شده است.
٧ـ در حديث اول از خود علي عليه السلام نقل مي كند كه وقتي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:
«شركاي من كساني هستند كه خداوند آنان را قرين خود و من ساخته و دربارة ايشان آية ﴿ يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله﴾ را نازل كرده است. گفتم، اي پيامبر خدا اولي الامر كيانند؟ فرمود: تو نخستين آنان هستي[١١]. »
٨ـ در حديث دوم از « مجاهد» مفسر معروف نقل مي كند كه اين آيه دربارة امير المؤمنين علي عليه السلام، نازل شده است. در آن هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را ( در جنگ تبوك) جانشين خود در مدينه قرار داد[١٢].
حاكم همين معني را در حديث چهارم از « سعد بن وقاص» و در حديث پنجم از « علي عليه السلام» نقل مي كند.[١٣] سيد سليمان قندوزي نيز اين حديث را از « مجاهد» نقل كرده است.[١٤]
٩ـ قندوزي در روايت ديگر مي گويد: حسن بن صالح از امام جعفر صادق «عليه السلام» از « اولي الامر» در اين آيه سؤال نمود، آن حضرت فرمود: «اولي الامر امامان اهل بيت «عليه السلام» هستند[١٥]
روايات ديگري نيز در كتب فريقين در باب هاي مختلف وجود دارند، كه دلالت دارند بر اين كه مراد از « اولي الامر» امامان معصوم هستند و پيروي آنان واجب است. اين تفسير با معناي ظاهر آيه نيز مطابقت دارد، چون سياق آيه پيروي بي چون و چرا را مي رساند و اطاعت مطلق فقط در معصومان معنا دارد.

 

اولي الامر از ديدگاه اهل سنت

علما و مفسران اهل سنت در تفسير « اولي الامر» در اين آيه اختلاف زيادي دارند و نظرات و احتمالات مختلفي داده اند، كه در اين جا به طور فشرده ذكر مي شود:
١- اولي الامر ابوبكر و عمرند؛[١٦] چون پيامبر فرموده است:
«بعد از من به ابوبكر و عمر اقتدا كنيد، كه آن ها دو وزير من در زمين اند[١٧]
٢- اولي الامر خلفاي راشدين يعني ابوبكر، عمر، عثمان و علي عليه السلام هستند[١٨]؛ زيرا پيامبر فرموده است:
«خلافت بعد از من در اين جهان براي چهار نفر مي باشد: ابوبكر، عمر، عثمان و علي عليه السلام[١٩]
٣- اولي الامر، ابوبكر، عمر، عثمان، علي و ابن مسعود مي باشند[٢٠].
٤- اولي الامر، همة اصحاب پيامبرند[٢١]، چنان كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است:
« اصحاب من مانند ستارگان اند، به هر كدامشان اقتدا كنيد، به حق راه مي يابيد [٢٢]
٥- اولي الامر، مهاجرين، انصار و تابعين هستند[٢٣].
٦- اولي الامر، فرماندهان سريّه ها در زمان پيامبران مي باشند[٢٤]. بنابراين اقوال، در اعصار ديگر اولي الامر وجود خارجي نخواهند داشت.
٧- اولي الامر، فرماندهان لشكر اسلام در هر زمان مي باشند[٢٥].
٨-اولي الامر زمامداران حق و واليان عادل هستند، مثل خلفاي راشدين و كساني كه به آن ها اقتدا مي كنند، و اما زمامداران جور، مستحق عطف بر خدا و رسولش در وجوب اطاعت نيستند[٢٦].
٩- اولي الامر فرمانروايان هستند؛ به شرطي كه در محدودة شريعت و اطاعت خدا و رسولش امر كنند و نصي بر حرمتش نباشد، و در غير اين صورت، اطاعت آنان واجب نيست[٢٧].
دليل اين قول چند روايت از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است. حضرت (ص) در جايي فرموده است:
«بعد از من زمامداراني بر شما حكومت مي كنند، پس زمامدار نيكوكار با كارهاي نيكش بر شما حكومت مي كند، و زمامدار بدكار با كارهاي بدش، بنابراين، به فرمان آن ها گوش فرا دهيد و هر امري كه موافق با حق باشد، اطاعت نماييد ... [٢٨]
و هم چنين فرموده است: « فرمانبرداري در كار مشروع و نيك است[٢٩]
و در جايي ديگر فرموده است: « مرد مسلمان بايد بشنود و فرمان برد؛ خواه دوست بدارد يا دوست ندارد، تا آن زمان كه فرمان بر معصيتي نباشد، پس چون او را به معصيت فرمان دهد، ديگر گوش فرا ندهد و فرمان نبرد[٣٠]
١٠- اولي الامر زمامداران و علما هستند؛ در صورتي كه به اطاعت خدا امر كنند، نه در معصيت خدا [٣١]؛ زيرا پيامبر فرموده است:
«اطاعت در كارهاي معروف و نيك است.»
و نيز فرموده است: اطاعت از كسي در معصيت خدا جايز نيست[٣٢].
١١-اولي الامر همة اميران و علما به طور مطلق مي باشند؛ زيرا اصل فرمان و حكم مختص اميران است، پس پيروي آنان در سياست و رهبري لشكر و ادارة شهرها واجب است، و اما علما، سؤال از ايشان بر مردم واجب است، جوابش هم لازم است و امتثال فتواي علما نيز واجب است، پس پيروي علما در بيان احكام شرع و امر به معروف و نهي از منكر واجب مي باشد[٣٣].
١٢- اولي الامر هر كسي است كه سرپرستي امر چيزي را به طور صحيح به عهده گيرد، كه از ولايت زمامداران تا ولايت مرد بر زن و والدين بر فرزند، همه را شامل مي شود[٣٤].
١٣- اولي الامر علما و فقها هستند؛ زيرا آنان احكام ديني را از قرآن و سنت استنباط مي كنند، احكام و معالم دين را به مردم مي آموزند و امر به معروف و نهي از منكر مي نمايند[٣٥].
١٤- اولي الامر امرا و حكام مسلمانان در هر زمان مي باشند، كه خلفا، سلاطين، قضات، فرماندهان لشكر و همة كساني كه مصادر امورند در آن داخل مي شوند و هيچ استثنايي براي آن قايل نشده اند[٣٦]. نتيجة اين قول اين است، كه مسلمانان موظف مي­باشند، از هر اميري و هر حكومتي ولو فاسد و ظالم باشد و هر چند در معصيت خدا امر كند، بي چون و چرا اطاعت كنند.
١٥- به نظر فخر رازي « اولي الامر» مجموع امت اسلامي است، چنان كه در ذيل اين آيه مي گويد:
«بدان كه اين قول خداوند ﴿ و اولي الامر منكم﴾ نزد ما دلالت دارد، براين كه اجماع امت حجت است، و دليلش اين است كه خداوند به اطاعت اولي الامر به طور قطع (بي قيد و شرط) امر كرده است، و هركسي كه خداوند اين گونه امر به اطاعتش كند، بايد معصوم از خطا باشد؛ زيرا اگر معصوم از خطا نباشد، گاهي خطا مي كند. در اين صورت، از يك سو عمل كردن به فرمان او واجب است، و از سوي ديگر به خاطر خطا بودن، حرام مي باشد، و لازمة آن اجتماع امر و نهي در فعل واحد و به عنوان واحد است و اين محال است. پس ثابت شد كه امر مطلق خداوند به اطاعت اولي الامر، دليل قطعي بر معصوم بودن او است. اين معصوم، يا مجموع امت است و يا بعضي از امت اسلامي. احتمال دوم قابل قبول نيست؛ زيرا ما بايد آن بعض را بشناسيم و به او دسترسي داشته باشيم و از او استفاده كنيم ، در حالي كه در اين زمان، از شناخت امام معصوم و دسترسي به او و استفاده از وي عاجزيم، و چون معصومي كه امر به اطاعت بي قيد و شرط او شده، فرد يا گروه خاصي نيست، واجب است آن معصومي كه از «اولي الامر» اراده شد، اهل حل و عقد از امت باشد، و اين موجب قطع به حجيت اجماع امت مي شود[٣٧].
١٦- به نظر شيخ عبده، منظور از «اولي الامر» در اين آيه، جماعت اهل حل و عقد مسلمانان هستند، مؤلف تفسير المنار مي گويد:
«... از زمان هاي دور در اين مسأله فكر كرده­ام و فكرش به اين جا رسيده است كه مراد از اولي الامر، جماعت اهل حل و عقد مسلمانان است، و آن ها مجموع زمامداران، حاكمان، علما، فرماندهان لشكر و ساير رهبران و نمايندگان عموم قشرهاي مردمند، كه مردم در نيازها و مصالح عمومي به آن ها مراجعه مي كنند. اگر آنان بر امري يا حكمي اتفاق كنند، بر مردم واجب است در اين مورد به پنج شرط از آن ها اطاعت كنند: ١. آن ها مسلمان باشند؛ ٢. با امر خدا و سنت پيامبر مخالفت نكنند؛ ٣. در اظهار نظرشان مختار باشند؛ ٤. بر اين حكم اتفاق نظر داشته باشند؛ ٥. امر مورد اتفاق از مصالح عمومي باشد ... پس اهل حل و عقد از مؤمنان، در اين اجماع و اتفاق معصومند، از اين رو خداوند به طور مطلق و بدون شرط، امر به اطاعت آن ها كرده است[٣٨]
١٧- منظور از «اولي الامر» امامان اهل بيت عليه السلام هستند، چنان كه ابوحيان اندلسي در «البحر المحيط» در ميان اقوالي كه دربارة معناي اولي الامر نقل كرده، آورده است:
«و قال ميمون و مقاتل و كلبي: امراء السرايا و الائمه من اهل البيت؛ ميمون، مقاتل و كلبي، سه نفر از مفسران) گفته اند: (مراد از اولي الامر) اميران سريّه ها و امامان اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هستند[٣٩].»

 

نقد ديدگاه اهل سنت:

اين تفاسير براي «اولي الامر» به جز تفسير آخر داراي اشكالات متعددي هستند؛ زيرا:
اولاً: به نظر همه علماي شيعه و بعضي از علماي اهل سنت، اين آيه بر عصمت «اولي الامر» دلالت مي كند، و به اتفاق علماي اسلام، غير از امامان اهل بيت «عليه السلام» كسي ديگر، معصوم نيست، حتي اجماع امت و اتفاق جماعت اهل حل و عقد بر مسأله اي، در صورت نبودن امام معصوم در بين اجماع كنندگان، خالي از خطا و اشتباه نيست؛ چون اجماع كنندگان، از افراد غير معصوم تشكيل يافته اند و همان گونه كه فرد فرد افراد، مصون از خطا نيستند، در مجموع نيز احتمال خطا وجود دارد.
ثانياً: روايات زيادي كه «اولي الامر» را به امامان اهل بيت عليه السلام تفسير كرده اند، اين اقوال و تفاسير را نفي مي كنند و بر فرض صحت رواياتي كه در بعضي از اقوال دربارة بعضي افراد ذكر شده است، هيچ ربطي به اين آيه ندارند و نمي تواند آن ها را تفسير «اولي الامر» قرار داد، و هم چنين تقييد اين آيه به وسيلة بعضي روايات مانند « لاطاعه لمخلوق في معصية الخالق» و نيز قيود و شرايط ديگر، درست نيست؛ چون اين آيه به نظر همة علما و مفسران قابل تقييد نمي باشد.
ثالثاً: تفسيرهاي عنوان «اولي الامر» به زمامداران، علما و ساير مصادر امور و وجوب پيروي از آن ها به طور مطلق توسط مفسران، به هيچ وجه با مفهوم آيه و روح تعليمات اسلامي سازگار نمي باشد و ممكن نيست كه پيروي از هر حاكم و هر عالم و اميري بدون قيد و شرط در رديف اطاعت خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم باشد. به همين دليل است كه علاوه بر مفسران شيعه، مفسران بزرگ اهل سنت نيز آن را نفي كرده اند.
بنابراين، تنها تفسيري كه از اين اشكالات سالم مي ماند، آخرين تفسير، يعني تفسير «اولي الامر» به رهبران و امامان معصوم است؛ زيرا اين تفسير با اطلاق وجوب اطاعت، كه از آيه مورد بحث استفاده مي شود، كاملاً سازگار است؛ چون مقام عصمت امام، او را از هرگونه خطا و اشتباه و گناه حفظ مي كند، و به اين ترتيب، اطاعت فرمان او همانند فرمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بدون هيچ گونه قيد و شرطي واجب است و سزاوار است كه در رديف اطاعت او قرار گيرد.

 

نویسنده: قنبر علي حسيني

 

پي ­نوشت:

[١]. عياشي، محمد، التفسير، انتشارات علميه اسلاميه، تهران (بي­تا)، ج ١، ص ٢٤٩ ـ ٢٥٤؛ شيخ طوسي، محمد، التبيان، دار احياء التراث العربي، بيروت (بي­تا)، ج ٣، ص٢٣٦؛ ابوالفتوح رازي، حسين، روض الجنان، بنياد پژوهش­هاي اسلامي، مشهد، ١٣٧٢ ش، ج ٥، ص ٤٠٨؛ طبرسي، فضل، مجمع البيان، دار احياء التراث العربي، بيروت، ١٣٣٩ ش، ج ٣، ص ٦٤؛ شيباني، محمد، نهج­البيان، الهادي، قم، ١٣٧٧ ش، ج ٢، ص ١٦١؛ جرجاني، حسين، جلاء الاذهان (بي­نا، بي­جا)، ١٣٣٧ ش، ج ٢، ص ٢٣٢؛  كاشاني، ملافتح الله، منهج الصادقين، كتابفروشي اسلاميه، تهران، ١٣٤٤ ش، ج ٣، ص ٥٣؛ بحراني، سيد هاشم، البرهان، اسماعيليان، قم، چ دوم ( بي تا)، ج ١، ص ٣٨١ – ٣٨٦؛ عروسي حويزي، عبد علي، نورالثقلين، اسماعيليان، قم، چ دوم (بي تا)، ج ١، ص ٤٩٧ – ٥٠٧؛ فيض كاشاني، محسن، تفسير الصافي، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، ١٣٩٩ ق، ج ١، ص ٤٢٧ – ٤٣٠؛ مشهدي، محمد، كنز الدقائق، المطبعه العلميه، قم، چ اول، ١٤٠٩ ق، ج ٢، ص ٤٨١ – ٤٩٦؛ شبّر، عبدالله، الجوهر الثمين، مكتبه الالفين، كويت، چ اول، ١٤٠٧ ق، ج ٢، ص ٥٨؛ حسيني، حسين، تفسير اثني عشري، انتشارات ميقات، تهران، ١٣٦٤ ش، ج ٢، ص ٤٧٩؛ طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، ١٤٠٣ ق، ج ٢، ص ٣٩٩؛ مظفر، محمد حسن، دلائل الصدق، مكتبه النحاج، تهران ( بي تا)، ج ٢، ص ٢٩١؛ مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، دار الكتب العلميه، تهران، چ نوزدهم، ١٣٧٠ ش، ج ٣، ص ٤٣٦ و مكارم شيرازي، ناصر، پيام قرآن، انتشارات نسل جوان، قم، چ دوم، ١٣٧٤ ش، ج ٩، ص ٥٤.
[٢] . مظفر، محمد حسن، همان.
[٣] . صدوق، محمد، كمال الدين و تمام النعمه، مؤسسه النشر الاسلامي، قم، ج ١، باب ٢٤، ص ٢٨٠، ح ٢٨؛ ابن شهر آشوب، محمد، المناقب، انتشارات علامه، قم ( بي تا)، ج ١، ص ٢٩٥؛ قندوزي، سليمان، ينابيع الموده، كتاب فروشي بصيرتي، قم، چ هشتم، ١٣٨٥ ق، ص ٤٤٥ و ابن مردويه، احمد، مناقب علي ابن ابي طالب، دار الحديث، قم، ١٣٨٠ش، ص ٢١٣، ح ٢٩٥.
[٤] . صدوق، محمد، كمال الدين، مؤسسه النشر الاسلامي، قم، ١٤٠٥ ق، ج ١، باب ٢٣، ص ٢٥٣، ح ٣؛ بحراني، سيد هاشم، همان، ص ٣٨١؛ فيض كاشاني، محسن، همان، ص ٤٢٩ و مشهدي، محمد، همان، ص٤٩٦.
[٥] . سوره نساء، آيه ٥٩.
[٦] . هلالي، سليم بن قيس، انصاري، اسماعيل، اسرار آل محمد، انتشارات علامه، قم، چ دوم، ١٤١٣ ق، ص ٢١٩؛ صدوق، محمد، همان، باب ٢٤، ص ٢٨٥، ح ٣٧؛ عياشي، محمد، همان، ص ٢٥٣، ح ٧٧؛
[٧] . بحراني، سيد هاشم، همان، ص ٣٨٦، ح ٢٧ و مشهدي، محمد، همان، ص ٤٨٨.
١- عياشي، محمد، همان، ص ٢٥٣، ح ٧٦ و بحراني، سيد هاشم، همان، ص ٣٨٦، ح ٢٦.
[٨] . صدوق، محمد، همان، باب ٢٢، ص ٢٢٢، ح ٨ و بحراني، سيد هاشم، همان، ص ٣٨٣، ح ١٠.
[٩] . كليني، محمد، الاصول من الكافي، دار التعارف، بيروت، چ چهارم، ١٤٠١ق، ج ١، كتاب الحجه، ص ٢٧٦، ح ١؛ عياشي، محمد، همان، ص ٢٤٧، ح ١٥٣؛ فيض كاشاني، محسن، همان، ص ٤٢٧ و مشهدي، محمد، همان، ص ٤٨١.
[١٠] . عياشي، محمد، همان، ص ٢٥٢، ح ١٧٤؛ بحراني، سيد هاشم، همان، ص ٣٨٥، ح ٢٤ و مشهدي، محمد، همان، ص ٤٨٣.
[١١] . حاكم حسكاني، عبيد الله، شواهد التنزيل، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، بيروت، ١٣٩٣ ق، ج ١، ص ١٤٨، ح ٢٠٢.
[١٢] . همان، ص ١٤٩، ح ٢٠٣.
[١٣] . همان، ص ١٥٠- ١٥١، ح ٢٠٤ و ٢٠٥.
[١٤] . قندوزي، سليمان، همان، باب ٣٨، ص ١١٤.
[١٥] . همان.
[١٦] . ثعلبي، احمد، الكشف و البيان، دار احياء التراث العربي، بيروت، چ اول، ١٣٢٢ ق، ج ٣، ص ٣٣٣؛ بغوي، حسين، معالم التنزيل، دار المعرفه، بيروت، چ دوم، ١٤٠٧ق، ج ١، ص ٤٤٥؛ ابن جوزي، عبد الرحمان، زاد المسير، المكتب الاسلامي، بيروت، چ چهارم، ١٤٠٧ق، ج ٢، ص ١١٧؛ سيوطي، عبدالرحمان، الدر المنثور، المكتبة الاسلامية، تهران، ١٣٧٧ هـ ق، ج ٢، ص ١٧٧؛ اسفرايني، شاهفور، تاج التراجم، شركت انتشارات علمي فرهنگي، تهران، چ اول، ١٣٧٥ ش، ج ٢، ص ٥٠١.
[١٧] . اسفرايني، شاهفور، همان.
[١٨] . ثعلبي، احمد، همان و اسفرايني ، شاهفور، همان.
[١٩] . اسفرايني، شاهفور، همان.
[٢٠] . سيوطي، عبد الرحمان، همان.
[٢١] ثعلبي، احمد، همان، ص ٣٣٤؛ بغوي، حسين، همان؛ ابن جوزي، عبد الرحمان، همان؛ سيوطي، عبد الرحمان، همان و اسفرايني، شاهفور، همان.
[٢٢] . اسفرايني، شاهفور، همان.
[٢٣] . بغوي، حسين، همان.
[٢٤] . سيوطي، عبد الرحمان، همان، ص ١٧٦.
[٢٥] . ثعلبي، احمد، همان، ص ٣٣٤ و سيوطي، عبد الرحمان، همان، ص ١٧٦.
[٢٦] . زمخشري، محمود، الكشاف، دار الكتاب العربي، بيروت ( بي تا)، ج ١، ص ٥٢٤؛ عمادي، محمد، ارشاد العقل، دار احياء التراث العربي، بيروت (بي تا)، ج ٢، ص ١٩٣ و حقي، اسماعيل، روح البيان، دار احياء التراث العربي، بيروت، چ هفتم، ١٤٠٥ق، ج ٢، ص ٢٢٨.
[٢٧] . طبري، محمد، جامع البيان، دار الفكر، چ اول، ١٤١٥ق، ج ٤، ص ٢٠٧؛ سيد قطب، في ظلال القرآن، دار احياء التراث العربي، بيروت، چ پنجم، ١٣٨٦ق، ج ٢، ص ٤١٧. جلالين، احمد، عبد الرحمان، تفسير الجلالين، دار المعرفه، بيروت، ١٤٠٢ق، ص ١١٥.
[٢٨] . طبري، محمد، همان.
[٢٩] . سيد قطب، همان.
[٣٠] . سيد قطب، همان.
[٣١] . ابن كثير، اسماعيل، تفسير القرآن العظيم، دار الفكر، بيروت، چ دوم، ١٣٨٩ ق، ج ٢، ص ٣٢٦.
[٣٢] همان.
[٣٣] . ابن العربي، محمد، احكام القرآن، دار الكتب العلميه، بيروت، ١٤١٦ ق، ج ١، ص ٥٧٤؛ زحيلي، وهبه، المنير، دار الفكر المعاصر، بيروت، چ اول، ١٤١١ق، ج ٥، ص ١٢٦ و قرطبي، محمد، الجامع لاحكام القرآن، دار احياء التراث العربي، بيروت، ١٤٠٥ق، ج ٥، ص ٢٥٩ – ٢٦٠.
[٣٤] . اندلسي، محمد، البحر المحيط، دار الفكر، بيروت، چ دوم، ١٤٠٣ق، ج ٣، ٢٧٨.
[٣٥] . ثعلبي، احمد، همان، ص ٣٣٤، بغوي، حسين، همان، ص ٤٤٤؛ ابن جوزي، عبد الرحمان، همان؛ سيوطي، عبد الرحمان، همان، ص ١٧٦ و اسفرايني، شاهفور، همان.
[٣٦] . آلوسي، محمود، روح المعاني، دار احياء التراث العربي، بيروت ( بي تا)، ج ٥، ص ٦٥ و شوكاني، محمد، فتح القدير، دار الكتاب العربي، بيروت، چ اول، ١٤٢٠ ق، ج ١، ص ٤٨١.
[٣٧] . فخر رازي، محمد، التفسير الكبير، دار الفكر، بيروت، چ اول، ١٤٠١ق، چ ٥، جزء ١، ص ١٤٨.
[٣٨] . رشيد رضا، محمد، تفسير المنار، دار الفكر، بيروت، چ سوم ( بي تا)، ج ٥، ص ١٨١.
[٣٩] . اندلسي، محمد، همان.