اَصحاب مَدیَن

كافران قوم شعيب(عليه السلام)

مشهور فرهنگ نويسان[1]، جغرافيدانان[2] و مفسّران[3]، مَدْين را نام شهرى مى دانند كه حضرت شعيب(عليه السلام) به سوى مردم آن برانگيخته شد. ظاهر كاربرد قرآنى آن، به ويژه تركيب «اصحاب مدين» (توبه/9،70; حجّ/22، 44) و «اهل مدين» (طه/20، 40; قصص/28، 45) نيز اين ديدگاه را تأييد مى كند.

در مقابل، برخى آن را افزون بر شهر، نام قبيله وى نيز دانسته اند.[4] عربى يا دخيل بودن واژه مدين مورد اختلاف است; در كنار انگاره اى كه با زايد خواندن «ياء» آن را واژه اى عربى و برگرفته از «مَدَنَ بالمكان» ( = در جاى معينى ساكن شد) مى داند[5]، اغلب پژوهشگران آن را از واژگان دخيل در قرآن[6]، برگرفته از زبان سريانى و منابع مسيحى و گاه همان «مِدْيان» ياد شده در عهد عتيق دانسته اند.[7]
گروهى از مورخان[8] و مفسران[9] مسلمان به پيروى از ابن اسحاق آن را منسوب به مَدْين فرزند ابراهيم خليل و ساكنان آن را از نوادگان و نسل وى، و گروهى نيز آنان را از نسل اسماعيل(عليه السلام)مى دانند.[10] تأثيرپذيرى مورخان مسلمان به ويژه ابن اسحاق از منابع سريانى و يونانى در گزارشهاى مربوط به پيش از اسلام از يك سو[11] و گزارشهاى عهد عتيق درباره مِدْيان و اشتراك آن با مواردى از روايتهاى قرآن در ارتباط با مَدْين از سوى ديگر[12]، مى تواند مؤيّد دخيل بودن واژه ياد شده و انتساب احتمالى آن به مدين بن ابراهيم(عليه السلام) باشد.

در عهد عتيق، مِدْيان، نام يكى از فرزندان ابراهيم خليل(عليه السلام) از همسرى به نام قِطُوْراه[13] و نيز اسم سرزمينى كه نوادگان و نسل وى (مِدْيانيان) در آن ساكن شدند آمده است، چنان كه در دوره هاى گوناگون تاريخى، از سكونت نوادگان اسماعيل(عليه السلام)(اسماعيليان) و حضرت موسى(عليه السلام) در آنجا و ازدواج وى با دختر كاهن مِدْيان به نام رِعُوْئيل و از نسل ابراهيم و قِطُوْراه، درگيريهاى مديانيان با بنى اسرائيل و غلبه يوشع بر آنان، سخن گفته شده است.[14]
نام كنونى مدين را معان و موقعيت جغرافيايى آن را ميان مدينه و شام، مقابل سرزمين تبوك در ساحل درياى سرخ (قُلْزُم) گفته اند. برخى امتداد آن را از شرق خليج عقبه تا جنوب شرقى سينا دانسته اند.[15] بر اساس گفته طبرى، مدين در جنوب سوريه قرار دارد.[16]
واژه مَدْين 10 بار در قرآن آمده است; امّا هيچ يك از آيات به امورى چون چگونگى پيدايش، موقعيت تاريخى و جغرافيايى و نيز تاريخ و هويّت قومى و نژادى ساكنان آن در دوره هاى مختلف تاريخى نپرداخته است. گزارش قرآن درباره شهر ياد شده و مردم آن، كه گاه در نگاهى سطحى، تكراری به نظر مى رسد، كاملا گزينشى، فراقومى، غير تاريخى و براساس سبك خاصِ خود قرآن، در امتداد اهداف توحيدى است;
در سه مورد به عنوان شهرى كه شعيب(عليه السلام)به سوى مردم آن مبعوث گرديد ياد شده است: «واِلى مَديَنَ اَخاهُم شُعَيبـًا» در اين سه مورد و آيات پس از آن (اعراف /7، 85 ـ 93; هود/11، 84 ـ 95; عنكبوت/29، 36 ـ 37) اصل داستان اصحاب مدين و شعيب به طور مبسوط، روايت و باورها و ارزشهاى انحرافى آنان، محورها و شيوه هاى تبليغى شعيب(عليه السلام)، چگونگى برخورد مردم با وى و فرجام هر يك از دو گروه مؤمن و كافر گزارش شده و هدف عمده در اين موارد، انذار كافران، تبشير، تذكار و تعليم مؤمنان است.[17]
در سوره توبه و حجّ نيز با تركيب «اصحاب مدين» از كافران آن شهر و نابودى آنان با عذاب الهى در پى تكذيب شعيب(عليه السلام) ياد شده است. البته هدف از ياد كردن آنان در هريك از دو آيه، متفاوت از ديگرى است; در سوره توبه، با هدف انذار و بازدارندگى منافقان از مخالفت و آزار و اذيت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، ياد شده اند; قومى كه به رغم برترى آنها نسبت به منافقان در ثروت* و قدرت، به سبب تكذيب پيامبر خويش، نابود شدند (نك: توبه/ 9،42 ـ 70);
اما در سوره حجّ، هدف، دلدارى دادن به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)است و اينكه نه تنها مشركان قريش، بلكه بسيارى از اقوام پيشين از جمله اصحاب مدين نيز به تكذيب پيامبر خويش پرداختند: «و اِن يُكَذِّبوكَ فَقَد كَذَّبَت قَبلَهُم قَومُ نوح وعادٌ وثَمود * وقَومُ اِبرهيمَ وقَومُ لوط * واَصحـبُ مَديَنَ وكُذِّبَ موسى ...» (حجّ/22،42 ـ 44) در آيه 95 هود/11 و در پى گزارش از تكذيب شعيب(عليه السلام)و عذاب كافران، مدين و كافران آن مورد نفرين قرار گرفته اند: «ألا بُعداً لمدين كما بَعِدَتْ ثَمود».
در اين آيه كه پس از گزارش انحرافات مردم مدين، دعوت شعيب(عليه السلام)و بدفرجامى آنان در پى تكذيب آن حضرت آمده است (هود/11، 87 ـ 94) خداوند نه در مقام گزارش بلكه بر آن است كه نگاه خود را درباره اصحاب مدين ابراز كند، زيرا لعن و نفرين بر آنان، نشان منفور و مبغوض بودنشان نزد خداوند است.

حركت موسى(عليه السلام) به سوى مدين هنگام فرار از مصر، رسيدن وى بر سر چاه آن و ديدن چوپانها و دختران شعيب(عليه السلام)در سوره قصص /28، 22 ـ 23 بازگو شده است. در اين آيات نگاه مستقلى به مدين نشده، بلكه در گزارش بخشى از حوادث زندگى موسى(عليه السلام) پيش از بعثت، يادى از آن به ميان آمده است; شهرى كه دست تقدير الهى موسى(عليه السلام)را به سوى آن رهنمون شد، تا به سبب شرايط متفاوت آن با مصر، در آنجا مأوا گزيند و براى رسالتى كه در پيش رو داشت آماده گردد: «فَخَرَجَ مِنها خائِفـًا يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنى مِنَ القَومِ الظّــلِمين * ولَمّا تَوَجَّهَ تِلقاءَ مَديَنَ قالَ عَسى رَبّى اَن يَهدِيَنى سَواءَ السَّبيل * ولَمّا ورَدَ ماءَ مَديَنَ وَجَدَ عَلَيهِ اُمَّةً مِنَ النّاسِ يَسقونَ...» (قصص/28،21 ـ 23).
افزون بر اين، در دو مورد ديگر عنوان اهل مدين آمده است. (طه/20،40; قصص/28،45)
در آيه نخست سكونت چندين ساله موسى(عليه السلام)در ميان مردم مدين، از نعمتها و امدادهاى الهى شمرده شده كه پيش از بعثت و براى نجات وى از اندوه و خطر كشته شدن، شامل حال وى گرديد: «وقَتَلتَ نَفسـًا فَنَجَّينـكَ مِنَ الغَمِّ وفَتَنّـكَ فُتونـًا فَلَبِثتَ سِنينَ فى اَهلِ مَديَنَ ثُمَّ جِئتَ عَلى قَدَر يـموسى» (طه/20،40) در اين آيه، هدف يادآورى امدادهاى گذشته الهى است، تا به موسى، كه پس از بعثت و مأموريت براى فراخوان فرعون به توحيد، دچار هراس و دل نگرانى شده بود، (نك: طه/20، 24 ـ 40، 43 ـ 46) قوت قلب و آرامش بخشد.
در آيه دوم آگاهى پيامبر از اخبار اقوام و انبياى پيشين، رحمت خدا خوانده شده كه براى انذار قوم در اختيار وى قرار داده شده است و گرنه پيامبر(صلى الله عليه وآله)در ميان آنان، از جمله اهل مدين نبود، تا از وضع آنها آگاه گردد: «و ما كُنتَ ثاويـًا فى اَهلِ مَديَنَ تَتلوا عَلَيهِم ءايـتِنا ولـكِنّا كُنّا مُرسِلين * وما كُنتَ بِجانِبِ الطّورِ ... ولـكِن رَحمَةً مِن رَبِّكَ لِتُنذِرَ قَومـًا ...» (قصص/28،45 ـ 46)

 

پيشينه تاريخى مدين:

ظاهراً قرآن درباره مدين و ساكنان آن در دوره هاى تاريخى ديگر، گزارشى نداده است. افزون بر پاره اى گزارشهاى تاريخى[18]، تفسيرى[19] و نيز برخى احاديث اسلامى[20]، بعضى آيات نشان مى دهد كه قوم شعيب(عليه السلام) در دوره تاريخى پس از قوم لوط(عليه السلام)(هود/11،89) و معاصر موسى(عليه السلام) و بنى اسرائيل، پيش از ترك مصر مى زيسته اند. (نك:قصص/28، 21 ـ 23)
از گزارشهاى مربوط به كم فروشى و به كارگيرى پيمانه و ترازو (اعراف/7،85; هود/11،85)، سيراب كردن گوسفندان (قصص/28، 23 ـ 24) و قرارداد كارى موسى و شعيب(عليهما السلام)(قصص /28، 27 ـ 28) كه بنابر ظاهر برخى آيات (طه/20،18) و نيز گزارش عهد عتيق[21] براى چوپانى گوسفندان شعيب(عليه السلام)بوده است برمى آيد كه قوم شعيب(عليه السلام)، مردمى تجارت پيشه، كشاورز و دامدار بوده اند; همچنين مى توان نتيجه گرفت كه آنان داراى منطقه اى حاصلخيز، سرسبز و پرآب و علف و برخوردار از فرآورده هاى فراوان كشاورزى و نيز تجارت پررونقى بوده اند، چنان كه برخى آيات از قدرت، ثروت و جمعيت فراوان آنان حكايت مى كند. (توبه/9،69; قس: توبه/9،70; هود/11،84) از ظاهر اين آيات و مجموع گزارشهاى عهد عتيق و[22] برخى منابع تاريخى[23] برمى آيد كه قوم مدين يكى از قبايل بزرگ عرب در شام با پيشينه ديرين تاريخى بوده است.[24]
زيستن اين قوم در دوره تاريخى پس از حضرت ابراهيم(عليه السلام) و پيش از بعثت موسى(عليه السلام)نشان مى دهد كه مردمان مدين در آغاز بر آيين ابراهيم(عليه السلام) بوده و در گذر ايّام به كفر و شرك گراييده اند. آيه «ولا تُفسِدوا فِى الاَرضِ بَعدَ اِصلاحِها» (اعراف/7،85)، مى تواند مؤيدى بر اين ادعا باشد، بنابراين، مى توان گفت شعيب(عليه السلام) كه شريعت مستقلى نداشته، قوم خود را به آيين ابراهيم(عليه السلام) مى خوانده است.
تاريخ مدين و ساكنان آن را در دوران حيات شعيب(عليه السلام)مى توان به دو دوره تقسيم كرد:
1. دوره پيش از عذاب كه مردم پس از دعوت شعيب(عليه السلام)به دو گروه اقليّت مؤمنان و اكثريت كافران تقسيم شدند. (اعراف/7، 87 ـ 88; هود/11،91) از اينكه قرآن در اين دوره از مخالفان شعيب(عليه السلام) با عنوان ملأ مستكبر (اعراف/7،88) ياد كرده است، مى توان به وجود طبقه اشراف و ثروتمند و در نتيجه وجود فاصله طبقاتى در مدينِ آن زمان پى برد. از كافرانى كه دراين دوره زمانى با عذاب الهى نابود شدند، با «اصحاب مدين» ياد مى شود. (توبه/9،70; حجّ/22،44)
2. دوره پس از عذاب و نابودى كافران كه همراه با شرايط اجتماعى ـ سياسى و دينى مساعدى بوده است. از ساكنان مدين در اين برهه با عنوان «اهل مدين» ياد شده و ظاهر آيات نشان مى دهد كه پناه بردن موسى(عليه السلام) به مدين و سكونت چندين ساله وى در آنجا به هنگام پيرى و از كارافتادگى شعيب(عليه السلام)در همين دوره بوده است. (طه/20،40; قصص/28، 27 ـ 27) برخلاف دوره نخست كه شعيب(عليه السلام)و پيروانش با انواع فشارهاى اجتماعى رو به رو بوده (اعراف/7،86) و به اخراج از خانه و كاشانه خويش تهديد مى شده اند (اعراف/7،88)، در اين دوره، آن حضرت با برخوردارى از جايگاه اجتماعى مطلوب، ضمن پناه دادن به موسى(عليه السلام)وى را اجير مى كند. شايد بتوان از مفاد قرار داد كارى شعيب(عليه السلام)با موسى(عليه السلام)به دست آورد كه در آن زمان، مردان جوان، متناسب با شرايط اجتماعى روز، براى مدت معينى، شبيه آنچه امروزه به نام شيربها مرسوم است، براى پدر همسر خويش كار مى كرده اند. (قصص/28، 25 ـ28)
برخى مفسران با استناد به آيه 27 قصص /28 بر اين باورند كه فريضه حجّ نيز در ميان آنان رايج و به نوعى سالشمار آنها هم بوده است.[25] در اينكه «اصحاب ايكه» و «اهل مدين» در قرآن دو نام براى يك قوم است يا آنكه دو قوم بودند كه شعيب(عليه السلام)پيامبر هر دو بوده، ميان مفسران اختلاف است.

 

انحرافات اهل مدين:

مردم مدين هم در حوزه باورها و عقايد و هم در ارتباط با ارزشهاى عبادى و اجتماعى دچار انحراف بوده اند. فراخوان آنان ازسوى شعيب(عليه السلام) به پرستش اللّه و نفى خدايان ديگر حكايت از شرك و بت پرستى آنان دارد: «اعبُدُوا اللّهَ ما لَكُم مِن اِلـه غَيرُهُ» (اعراف/7،85; هود/11،84، 92; عنكبوت/29،36) ظاهر برخى آيات نشان مى دهد كه شرك و بت پرستى، پيشينه نسبتاً ديرينه اى در ميان آنان داشته و به يكى از مؤلفه هاى اصلى فرهنگ آنها تبديل شده بوده است: «قالوا يـشُعَيبُ اَصَلوتُكَ تَأمُرُكَ اَن نَترُكَ ما يَعبُدُ ءاباؤُنا» (هود/11،87) براساس پاره اى گزارشها، آنان درختى را پرستش مى كرده اند[26]; همچنين از ظاهر آيات برمى آيد كه آنان اعتقاد به معاد* نيز نداشته اند[27]:«فَقالَ يـقَومِ ... وارجُوا اليَومَ الأخِرَ» (عنكبوت/29،36)
قرآن از ناهنجاريهاى اجتماعى، به ويژه در حوزه روابط اقتصادى، كم فروشى و فسادانگيزى آنان گزارش كرده است. «فَاَوفُوا الكَيلَ والميزانَ ولا تَبخَسُوا النّاسَ اَشياءَهُم ولا تُفسِدوا فِى الاَرضِ بَعدَ اِصلـحِها ذلِكُم خَيرٌ لَكُم اِن كُنتُم مُؤمِنين». (اعراف/7،85 و نيز هود/11، 84 ـ 85) گزارش از كم فروشى و فسادانگيزى قوم شعيب به صورتى برجسته، نشان از شيوع گسترده آن در ميان آنان دارد.[28]
مفسران در بيان ارتباط يا تفاوت دو جمله «فَأوفوا الكَيلَ ...» و «وَ لا تَبخَسوا الناسَ ...» با يكديگر، جمله دومى را تأكيد يا تفسير جمله نخست دانسته اند; همچنين گفته اند: جمله دوم از آن حكايت دارد كه قوم شعيب(عليه السلام)افزون بر اجناس مكيل و موزون كه اغلب، فرآورده هاى كشاورزى است، در داد و ستد ساير كالاها و به گونه هاى ديگر نيز كم فروشى مى كرده اند.[29]
اينكه تعبير افساد در زمين، كدام يك از ناهنجاريهاى اجتماعى شايع در ميان مردم مدين را گزارش مى كند نيز مورد اختلاف است; گروهى ـ هرچند با اختلاف بر سر مصاديق ـ معناى آن را مطلق و شامل همه گناهان، اعم از آنچه مربوط به حوزه ارتباط با خدا و جامعه است و در نتيجه مراد از آن را مواردى چون كفر، شرك، كم فروشى[30]، ستمگرى، تعدى و حرام كردن حلال الهى دانسته اند.[31]
ديدگاه دوم با استناد به ذكر افساد در زمين در مقابل آياتى كه قبل و بعد از آن آمده است (اعراف/7، 85 ـ 86) معناى آن را اخص و مراد از آن را مفاسد و ناهنجاريهايى چون راهزنى، غارت اموال، هتك حرمت زنان و كشتن انسانها مى داند كه امنيت اجتماعى را در حوزه هاى گوناگون مالى، جانى و حيثيّتى به خطر مى اندازد.[32] البته صاحب اين ديدگاه در تفسير آيات مشابه احتمال مى دهد كه «ولا تَعثَوا فِى الاَرضِ مُفسِدين» (هود/11،85) عطف تفسيرى و نهى تأكيدى براى دو جمله پيش از خود باشد. وى در توضيح اينكه چگونه كم فروشى مى تواند فسادانگيز باشد، به نقش محورى تعامل اجتماعى، به ويژه در حوزه روابط اقتصادى و داد و ستد كالاهاى مورد نياز جامعه به عنوان يكى از اركان حيات اجتماعى تأكيد كرده و گسترش كم فروشى، فريبكارى و خيانت در معامله را سبب سلب اعتماد عمومى و پيدايش اختلال و تباهى در روند زندگى سالم جامعه مى داند.[33]
بر اساس روايتى منسوب به امام سجاد(عليه السلام)شعيب(عليه السلام)نخستين كسى است كه پيمانه و ترازو* را اختراع كرد و مردم مدين، ابتدا در سنجش اجناس با آن دو، اندازه را رعايت مى كردند; اما پس از مدتى و به تدريج به كم كردن پيمانه و وزن پرداختند.[34] ازاين روايت مى توان برداشت كرد كه فساد*انگيزى مردم مدين پس از اصلاح زمين، به احتمال، همان كم فروشى بوده است.

 

برخورد شعيب(عليه السلام) با اصحاب مدين:

 حضرت شعيب را، بر اساس روايتى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)خطيب انبيا خوانده اند. شايد بتوان گزارش تعابير و بيانهاى گوناگون، با معانى يكسان يا نزديك به هم از زبان او را (قس: اعراف/7، 85 ـ 86; هود/11، 84 ـ 85) مؤيدى بر آن دانست. بررسى آيات نشان مى دهد كه وى همانند ديگر انبياى الهى با رعايت ادب و سخنان نيكو آنان را به باورها و ارزشهاى توحيدى فرا مى خوانده است.[35] در مجموع مى توان تبليغ و دعوت وى را بر اساس راهبرد فرهنگى و تبليغى امر به معروف و نهى از منكر (دعوت به باورها و ارزشهاى توحيدى و نهى از باورها و ارزشهاى كفرآلود و شرك آميز) مبتنى دانست. (اعراف/8، 85 ـ 86; هود/11، 84 ـ 85) حضرت شعيب(عليه السلام)براى عملياتى كردن راهبرد ياد شده از راهكارهاى گوناگونى استفاده مى كرد. از اين قبيل است:

 

1. نشان دادن معجزه:

قرآن همانند بسيارى ديگر از انبيا نامى از معجزه شعيب نبرده است; اما چنان كه مفسران نيز گفته اند، «بيّنه» در آيه «قَد جاءَتكُم بَيِّنَةٌ مِن رَبِّكُم» (اعراف/7،85; هود/11،88) اشاره به معجزه آن حضرت دارد كه وى به عنوان گواه صدق رسالت خويش و در همان آغاز دعوت بر آن تأكيد مىورزيد.[36] در برخى منابع از مواردى چند به عنوان معجزه شعيب(عليه السلام)ياد شده است.[37]

 

2. روشنگرى:

حضرت شعيب(عليه السلام)، پس از امر به معروف و نهى از منكر، رعايت آن را از سوى مردم به خير و صلاح خود آنان مى دانست، از جمله به دنبال فراخوان قوم خويش به پرستش اللّه، رعايت اندازه در پيمانه و ترازو، پرهيز از هرگونه كم فروشى و فسادانگيزى را خير و صلاح آنان مى خواند: «ذلِكُم خَيرٌ لَكُم اِن كُنتُم مُؤمِنين» (اعراف/7،85)، زيرا هنگامى كه كم فروشى، فريبكارى و غشّ در معامله گسترش يافته و امنيت عمومى جامعه در حوزه هاى مختلف از بين برود، زيان آن متوجه همه افراد حتى خودِ كم فروشان، فريبكاران و مختل كنندگان امنيت اجتماعى نيز مى شود[38]; همچنين در جاى ديگر پس از امر به رعايت اندازه در سنجش با پيمانه و ترازو و نهى از كم كردن اموال مردم، سود عادلانه و مشروع را بهتر و نيكوتر از ثروت حاصل از كم فروشى مى خواند[39]:«يـقَومِ اَوفُوا المِكيالَ والميزانَ بِالقِسطِ ولا تَبخَسوا النّاسَ اَشياءَهُم ... * بَقِيَّتُ اللّهِ خَيرٌ لَكُم اِن كُنتُم مُؤمِنين» (هود/11،85 ـ 86)

 

3. تذكّر:

نيكى كردن و نعمت دادن با تأثير عاطفى كه در پى دارد، دل انسان را به فرد نيكوكار و منعم نرم و مهربان كرده و حس سپاسگزارى در برابر او را كه ريشه در سرشت آدميان دارد، برمى انگيزد، ازاين رو شعيب(عليه السلام)در دعوت قوم خود به سوى توحيد، نعمتهاى الهى ارزانى شده بر آنان را يادآورى مى كرد: «واذكُروا اِذ كُنتُم قَليلاً فَكَثَّرَكُم» (اعراف/7،86) بيشتر چنان كه از ظاهر آيه نيز برمى آيد، آن را به افزايش جمعيت پس از كم شمار بودن، تفسير كرده اند.[40] برخى نيز گفته اند: اين آيه به ازدواج مدين بن ابراهيم(عليه السلام) با دختر حضرت لوط و بركتى كه خداوند به نسل آنان داد اشاره دارد.[41] به ثروت پس از فقر و قدرت پس از ضعف نيز تفسير شده است.[42]
همچنين در سوره هود/11، 84 و در پى نهى از كم فروشى، به نعمتهايى چون حاصلخيزى سرزمين، ارزانى، ثروت و روزى فراوان اشاره مى كند و يادآور مى شود كه با وجود چنين شرايط مساعدى، ديگر نيازى به كم فروشى و انباشت ثروت از راه نامشروع نيست[43]: «ولا تَنقُصُوا المِكيالَ والميزانَ اِنّى اَركُم بِخَير» تفسير خير به ارزانى و حاصلخيزى در برخى احاديث نيز آمده است.[44]

 

4. انذار:

بيم و اميد از ويژگيهاى روانى انسان است كه همواره زمينه و بستر لازم براى تهديد و تطميع افراد را فراهم مى سازد. به كارگيرى دو راهكار اساسى و ديرين انذار و تبشير از سوى همه انبيا در دعوت به توحيد، برهمين اساس قابل تحليل است كه در شيوه هاى تبليغى شعيب(عليه السلام)نيز به چشم مى خورد; وى گاهى قوم خود را از عذاب فراگير روز قيامت به عنوان پيامد بت پرستى و كم فروشى آنان در آخرت مى ترساند:«و اِنّى اَخافُ عَلَيكُم عَذابَ يَوم مُحيط» (هود/11،84) و گاه فرجام شوم فاسدان در اقوام پيشين را به آنان گوشزد مى كرد: «وانظُروا كَيفَ كانَ عـقِبَةُ المُفسِدين» (اعراف/7،86 و نيز هود/11،89) و سرانجام هنگامى كه با اصرار كافران بر بت پرستى، كم فروشى و تكذيب خود رو به رو شد و از ايمان آوردن آنان نااميد گرديد آنها را به عذاب الهى تهديد كرد: «ويـقَومِ اعمَلوا عَلى مَكانَتِكُم اِنّى عـمِلٌ سَوفَ تَعلَمونَ مَن يَأتيهِ عَذابٌ يُخزيهِ ومَن هُوَ كـذِبٌ وارتَقِبوا اِنّى مَعَكُم رَقيب» (هود/11،93; اعراف/7،87)

 

5. تبشير:

شعيب(عليه السلام) در ترغيب قوم به پرهيز از بت پرستى، كم فروشى و فسادانگيزى، از پيامدهاى نيك آن به شرط مؤمن بودن آنان خبر مى داد: «يـقَومِ اعبُدُوا اللّهَ ما لَكُم مِن اِلـه غَيرُهُ ... ذلِكُم خَيرٌ لَكُم اِن كُنتُم مُؤمِنين» (اعراف/7،85) از اينكه خير بودن امور ياد شده در گرو ايمان آنها خوانده شده و همچنين از تعبير «بَقِيَّتُ اللّهِ خَيرٌ لَكُم اِن كُنتُم مُؤمِنين» (هود/11،86) مى توان به دست آورد كه بيش از هرچيز مراد، پاداش آخرتى موارد ياد شده است، چنان كه آن حضرت در پى مخالفت از سوى قوم (هود/11،89) ضمن فرا خواندن آنها به طلب آمرزش گناهان و بازگشت به سوى خدا و با هدف ايجاد اميد به پذيرش توبه، از رحمت و مهربانى خداوند به بندگانش خبر مى داد: «واستَغفِروا رَبَّكُم ثُمَّ توبوا اِلَيهِ اِنَّ رَبّى رَحيمٌ وَدود». (هود/11،90)

 

برخورد اصحاب مدين با شعيب(عليه السلام):

با آغاز و استمرار دعوت شعيب(عليه السلام)گروهى از مردم به وى گرويده و جامعه مدين به دو دسته تقسيم شد: «واِن كانَ طَـائِفَةٌ مِنكُم ءَامَنوا بالَّذى اُرسِلتُ بِهِ وطَـائِفَةٌ لَم يُؤمِنوا...» (اعراف/7،87; هود /11،94) كافران با اتخاذ راهبرد تكذيب، (عنكبوت/29،37) اغلب از شيوه ها و راهكارهاى روانى براى عملياتى كردن آن در برخورد با شعيب(عليه السلام)و مؤمنان، بهره مى گرفتند. راهكارهاى ياد شده كه از آنها مى توان به دست آورد كه كافران در اكثريت و مؤمنان در اقليت[45] بوده اند عبارت است از:

 

1. استهزا:

به سخره گرفتن پيامبران و باورها و ارزشهاى الهى، راهكارى است كه بنا به تصريح قرآن در تقابل با همه انبيا به كار رفته است; خداوند در سوره توبه/9، 64 ـ 65 تمسخر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)از سوى منافقان را گزارش كرده و در آيات 69 ـ 70 همين سوره، برخورد ياد شده را همانند برخورد اقوام پيشين از جمله اصحاب مدين با پيامبران الهى معرفى مى كند. مقايسه آيات نامبرده نشان مى دهد كه شعيب(عليه السلام) نيز از سوى كافران مورد استهزا* قرار گرفته است; همچنين مفسّران، آيه 87 هود/11 را بيان كننده استهزاى شعيب(عليه السلام)دانسته اند: «قالوا يـشُعَيبُ اَصَلوتُكَ تَأمُرُكَ اَن نَترُكَ ما يَعبُدُ ءاباؤُنا اَو اَن نَفعَلَ فى اَمولِنا ما نَشـؤُا اِنَّكَ لاََنتَ الحَليمُ الرَّشيد». بيشتر مفسّران بر اين باورند كه شعيب(عليه السلام) بسيار نماز مى گزارد و كافران آن را به سخره گرفته، در قالب استفهام انكارى مى گفتند: آيا نمازت به تو فرمان مى دهد كه ما خداى نياكان خويش را وانهاده، از تصرف دلخواه در اموالمان خوددارى كنيم؟! چنين سخن سفيهانه از انسان حليم و رشيدى چون تو دور است.[46]

 

2. نامفهوم خواندن آموزه هاى وحى:

كافران كه خود را از پاسخ به سخنان روشن و منطقى شعيب(عليه السلام)در واكنش به گفتار تمسخرآميز آنان ناتوان مى يافتند گفته هاى وى را نامفهوم خواندند و وى را فاقد قدرت و موقعيت برترى مى دانستند كه به سبب آن به سخنان وى بها داده و براى درك آن تلاش كنند[47]: «قالوا يـشُعَيبُ ما نَفقَهُ كَثيرًا مِمّا تَقولُ و اِنّا لَنَركَ فينا ضَعيفـًا» (هود/11،91) نامفهوم خواندن سخنان وى كنايه از بى فايده و بيهوده بودن آن است.[48]

 

3. تهديد:

شعيب(عليه السلام) و پيروانش براى دست كشيدن از آيين توحيدى با انواع فشارهاى اجتماعى و روانى از جمله اشكال گوناگونى از تهديد نيز رو به رو بودند. كافران هنگامى كه با پاسخ منطقى شعيب به ادعاى نامفهوم بودن گفته هاى او نيز مواجه شدند وى را به سنگسار شدن كه از بدترين و فجيع ترين انواع مجازات است تهديد كردند: «ولَولا رَهطُكَ لَرَجَمنـكَ وما اَنتَ عَلَينا بِعَزيز» (هود/11،91) گويند: شعيب(عليه السلام)از جايگاه و احترام ويژه و والايى در ميان قبيله خود برخوردار بود و كافران كه براى قبيله وى حرمت قائل بودند مى گفتند: سنگسار كردن و كشتن تو براى ما دشوار نيست، زيرا نزد ما عزت و احترامى ندارى و ما فقط به سبب رعايت احترام قبيله ات چنين كارى را انجام نمى دهيم. اين نيز به نوعى توهين و تحقير آن حضرت به شمار مى رفت.[49]
هنگامى كه شعيب(عليه السلام) و پيروانش بر آيين توحيدى خويش پافشارى كردند اشراف و سران كافر قوم كه از امتيازات و موقعيت فرادست اجتماعى برخوردار بودند، دچار خودبرتربينى شده و گردن نهادن به سيادت و رهبرى ديگرى و نيز دست برداشتن از آيين نياكان را برنمى تافتند، ازاين رو آنان را به تبعيد و بيرون راندن از خانه و كاشانه تهديد كردند: «قالَ المَلاَُ الَّذينَ استَكبَروا مِن قَومِهِ لَنُخرِجَنَّكَ يـشُعَيبُ والَّذينَ ءامَنوا مَعَكَ مِن قَريَتِنا اَولَتَعودُنَّ فى مِلَّتِنا». (اعراف/7،88)
چنان كه بيشتر مفسران نامدار نخستين[50] و متأخر[51] نيز برداشت كرده اند، ظاهر برخى آيات نشان مى دهد كه كافران راه را بر مؤمنان گرفته و آنان را كه به ديدار شعيب(عليه السلام)رفته يا اعمال دينى انجام مى دادند به قتل تهديد مى كردند تا شايد بتوانند از گرايش بيشتر افراد به وى و گسترش دعوتش جلوگيرى كنند: «ولا تَقعُدوا بِكُلِّ صِرط توعِدونَ وتَصُدّونَ عَن سَبيلِ اللّهِ مَن ءامَنَ بِهِ» (اعراف/7،86); همچنين آنان با دروغگو خواندن شعيب(عليه السلام) و گمراه ناميدن[52] آيين وى تلاش مى كردند كه در آن القاى شبهه و ترديد افكنى كنند: «وتَبغونَها عِوَجـًا» (اعراف/7،86) ترساندن مؤمنان از پيامد ايمان به شعيب(عليه السلام) و دست برداشتن از آيين نياكان و مايه خسران خواندن آن نيز مى تواند از اين قبيل باشد[53]: «وقالَ المَلاَُ الَّذينَ كَفَروا مِن قَومِهِ لـَئِنِ اتَّبَعتُم شُعَيبـًا اِنَّكُم اِذًا لَخـسِرون» (اعراف/7،90)

 

فرجام اصحاب مدين:

هنگامى كه شعيب(عليه السلام)با اصرار كافران بر باورها و ارزشهاى شرك آلود و كفرآميز و همچنين تكذيب و تهديد به اخراج از شهر رو به رو و از ايمان آوردن آنها نااميد شد آنان را نفرين* كرد[54]: «رَبَّنَا افتَح بَينَنا وبَينَ قَومِنا بِالحَقِّ واَنتَ خَيرُ الفـتِحين» (اعراف/7،89 و نيز اعراف/7،87) و چون از سوى كافران به سنگسار شدن تهديد شد به آنها وعده عذاب داد: «ويـقَومِ اعمَلوا عَلى مَكانَتِكُم اِنّى عـمِلٌ سَوفَ تَعلَمونَ مَن يَأتيهِ عَذابٌ يُخزيهِ و مَن هُوَ كـذِبٌ وارتَقِبوا اِنّى مَعَكُم رَقيب» (هود/11،93)
سرانجام، عذاب الهى فرا رسيد و شعيب(عليه السلام) و مؤمنان نجات يافتند و كافران نابود شدند: «ولَمّا جاءَ اَمرُنا نَجَّينا شُعَيبـًا والَّذينَ ءامَنوا مَعَهُ بِرَحمَة مِنّا...» (هود/11،94)
در آيات 91 اعراف/7 و 37 عنكبوت/29 گفته شده كه نابودى اصحاب مدين به وسيله عذاب زلزله بود كه آنان را در خانه هايشان به صورت اجساد بى جانى كه به رو بر زمين افتاده بودند درآورد: «فَاَخَذَتهُمُ الرَّجفَةُ فَاَصبَحوا فى دارِهِم جـثِمين» ; ولى در آيه 94 هود/11 از نابودى آنان بر اثر صيحه آسمانى ياد شده است: «واَخَذَتِ الَّذينَ ظَـلَمُوا الصَّيحَةُ فَاَصبَحوا فى ديـرِهِم جـثِمين» ، بنابراين مى توان گفت كه آنان به وسيله هر دو از بين رفته اند.[55]
كافران افزون بر نابودى به وسيله عذاب الهى به پيامدهاى بد ديگر تكذيب نيز دچار شدند. در آيه 92 اعراف/7 از خسران و زيانكار شدن آنان خبر مى دهد: «اَلَّذينَ كَذَّبوا شُعَيبـًا كانوا هُمُ الخـسِرين». آنان كه پيروى از شعيب(عليه السلام)را زمينه خسران مؤمنان مى خواندند، خود با نابودى و از دست دادن همه سرمايه هاى مادى و معنوى، مصداق «خسرالدنيا والاخرة» (حجّ/22،11) شدند.[56] حبط و نابودى اعمال در دنيا و آخرت (توبه/9،69 ـ 70) و نفرين الهى بر آنان، از ديگر پيامدهاى سوء تكذيب شعيب(عليه السلام) بود: «اَلا بُعدًا لِمَديَنَ كَما بَعِدَت ثَمود» (هود/11،95)

 

نویسنده: على اسدى

_________________________________

پی نوشت:

[1]. الصحاح، ج 6، ص 2201; لسان العرب، ج 13، ص 56، «مدين».
[2]. معجم البلدان، ج 5، ص 77.
[3]. التفسير الكبير، ج 18، ص 40; الميزان، ج 10، ص 361.
[4]. مجمع البيان، ج 5، ص 285; فرهنگ لغات قرآن، ص 397; اعلام قرآن، ص 573.
[5]. معجم البلدان، ج 5، ص 77; لسان العرب، ج 13، ص 402.
[6]. المعرب، ص 154; لسان العرب، ج 13، ص 56; اعلام قرآن، ص 573.
[7]. واژه هاى دخيل، ص 375.
[8]. تاريخ طبرى، ج 1، ص 217، 219; البداية و النهايه، ج 1، ص 213; تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 37.
[9]. جامع البيان، مج 5، ج 8، ص 307; غريب القرآن، ص 556; زادالمسير، ج 3، ص 155.
[10]. اعلام قرآن، ص 573; قاموس كتاب مقدس، ص 788.
[11]. بين الحبشة و العرب، ص 50.
[12]. كتاب مقدس، خروج 2: 15 ـ 21.
[13]. همان، تكوين 25: 1 ـ 2.
[14]. قاموس كتاب مقدس، ص 788، 944; تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 34; تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 86.
[15]. قاموس كتاب مقدس، ص 788; معجم البلدان، ج 5، ص 77; البداية و النهايه، ج 1، ص 213; تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 43.
[16]. باستان شناسى و جغرافياى تاريخى قصص قرآن، ص 177.
[17]. الميزان، ج 8، ص 6; ج 10، ص 135.
[18]. البداية و النهايه، ج 1، ص 213.
[19]. الميزان، ج 10، ص 373.
[20]. تفسير عياشى، ج 2، ص 34.
[21]. كتاب مقدس، خروج 2: 16 ـ 20.
[22]. همان، پيدايش 37: 28; اعداد 25: 16 ـ 18.
[23]. تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 43، 82.
[24]. البداية و النهايه، ج 1، ص 213.
[25]. الميزان، ج 3، ص 351.
[26]. البداية والنهايه، ج 1، ص 172.
[27]. الميزان، ج 16، ص 127.
[28]. التفسير الكبير، ج 14، ص 173; الميزان، ج 10، ص 361 ـ 362.
[29]. الكشاف، ج2، ص127، 417 ـ 418; التفسير الكبير، ج 14، ص 174; ج 18، ص 41; الميزان، ج 10، ص 363.
[30]. جامع البيان، مج 5، ج 8، ص 308; مج 7، ج 12، ص 131.
[31]. كشف الاسرار، ج 3، ص 675; مجمع البيان، ج 4، ص 688.
[32]. الميزان، ج 8، ص 187; ج 10، ص 363.
[33]. همان، ج 10، ص 363 ـ 364.
[34]. قصص الانبياء، ص 145.
[35]. الميزان، ج 6، ص 297.
[36]. جامع البيان، مج 5، ج 8، ص 308; كشف الاسرار، ج 3، ص 675; مجمع البيان، ج 4، ص 688.
[37]. الكشاف، ج 2، ص 127; التفسير الكبير، ج 14، ص 173; تفسير بيضاوى، ج 2، ص 94 ـ 95.
[38]. الميزان، ج 8، ص 187.
[39]. جامع البيان، مج 7، ج 12، ص 132 ـ 133; مجمع البيان، ج 5، ص 286; تفسير بيضاوى، ج 2، ص 278.
[40]. جامع البيان، مج 5، ج 8، ص 311; مجمع البيان، ج 3 ـ 4، ص 689; الكشاف، ج 2، ص 128.
[41]. مجمع البيان، ج 4، ص 689.
[42]. الكشاف، ج2، ص128; مجمع البيان، ج4، ص689.
[43]. جامع البيان، مج 7، ج 12، ص 130; مجمع البيان، ج 5، ص 285; الميزان، ج 10، ص 161.
[44]. تفسير عياشى، ج 2، ص 159.
[45]. الميزان، ج 10، ص 361.
[46]. جامع البيان، مج7، ج12، ص133ـ135; مجمع البيان، ج 5، ص 286; تفسير بيضاوى، ج 2، ص 279.
[47]. الميزان، ج 10، ص 374.
[48]. الميزان، ج 10، ص 374.
[49]. مجمع البيان، ج 5، ص 288; الميزان، ج 10، ص 375 ـ 376.
[50]. ر.ك: جامع البيان، مج 6، ص 9، ص33; مجمع البيان، ج3ـ4، ص669; تفسير قرطبى، ج7ـ 8، ص159.
[51]. الميزان، ج 8، ص 188.
[52]. همان; مجمع البيان، ج 4، ص 689 .
[53]. الميزان، ج 8، ص 192.
[54]. جامع البيان، مج 6، ج 9، ص 4 ـ 5; كشف الاسرار، ج 3، ص 679; الميزان، ج 8، ص 192.
[55]. الميزان، ج 16، ص 126.
[56]. همان، ج 8، ص 192.

 

منابع: 

برگرفته از «اعلام قرآن»، ج‏2، ص: 293