برترى انسان از ملائكه‏

«وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً» (اسراء - 70)

مسلمين اختلاف دارند در اينكه انسان و ملك كداميك برترند؟ قول معروف كه به اشاعره هم منسوب شده اين است كه انسان افضل است، و مراد ما از فضيلت انسان، نه همه افراد انسانها است، بلكه افراد مؤمن است؛

زيرا حتى دو نفر هم اختلاف ندارند در اينكه عده اى از افراد انسان از چارپايان هم پست‏تر و گمراهترند، و آنان عبارتند از منكران حق و لجوج‏ها كه زير بار حق نمى‏ روند، بنا بر اين چگونه ممكن است كه چنين جانورانى از ملائكه مقرب‏تر باشند؟.
دليل كسانى كه گفته اند انسان از ملك برتر است، يكى همين آيه شريفه است كه البته همانطور كه در تفسيرش اشاره كرديم كلمه كثير را به معناى جميع گرفته اند، دليل ديگرشان رواياتى است كه مى‏گويد مؤمن نزد خدا گرامى‏تر از ملائكه است.
و اين رأى از مذهب شيعه نيز معروف است، و چه بسا اين استدلال را هم بكنند كه ملائكه مطبوع بر اطاعت خدايند، و اطاعت طبيعت و فطرى آنها است، اصلا قادر بر معصيت نيستند، به خلاف انسان كه هم مى‏تواند اطاعت كند و هم مخالفت، و سازمان وجودش را هم دو قسم نيرو تشكيل مى‏دهد يكى نيروهاى شيطانى و ديگرى رحمانى، يكى عقل و يكى شهوت و غضب.
پس انسان مؤمنى كه با نفس خود جهاد نموده، با آنكه مى‏تواند معصيت كند خوددارى نموده، در عوض خداى را اطاعت مى‏كند از ملائكه افضل است.
ولى با همه اين حرفها افضليت انسان به آن معنايى كه گذشت در ميان شيعه و اشاعره اتفاقى نيست، و از اشاعره كسانى هستند كه قائل به افضليت ملك شده اند، مانند زجاج، و به ابن عباس هم نسبت داده اند.
بعضى‏ 1 ديگر از ايشان قائل شده اند به افضليت پيغمبران- بطور مطلق- از ساير موجودات، و بعد از اين سلسله فرستادگان از ملائكه بر ساير ملائكه و بر ساير افراد بشر، و سپس افضليت تمامى ملائكه بر تمامى بشر.
بعضى‏ 2 ديگر از ايشان قائلند به برترى كروبين از ملائكه بطور مطلق، آن گاه برجستگان بشر، سپس عموم ملائكه از عموم بشر، كه امام فخر رازى اين قول را اختيار كرده و به غزالى هم نسبت داده است.
و اما معتزله معتقد شده اند به افضليت ملائكه از بشر و استدلال كرده اند به ظاهر آيه‏" وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ‏- تا آنجا كه مى‏فرمايد- وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلًا" كه تقريب استدلالشان در تفسير آيه گذشت.

زمخشرى به كسانى كه قائل به افضليت انسان از ملك شده اند خيلى بدگويى كرده و در ذيل جمله‏" وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلًا" گفته است: مراد از كثير آن طور كه اينان پنداشته اند جميع نيست، بلكه موجودات غير ملائكه است، و همين فضيلت براى بنى آدم بس است كه ما فوقشان ملائكه است، و غير از اين موجودات شريف و مقرب درگاه خدا ما فوق ديگرى ندارند.
و عجب از جبرى مذهبان است كه چطور در هر مساله اى عكس وفاق را رفته اند، و آن قدر در لجاجت پيش رفته اند كه به خود جرأت دهند توهين بزرگى را مرتكب شده و انسان را بر ملائكه برترى دهند، با اينكه بارها از قرآن كريم شنيدند كه تا چه حدى ملائكه خود را احترام فرموده و تا چه اندازه به احترام نام ايشان را برده، و با اينكه مى‏دانند ملائكه چه اندازه به ساحت قدس خدا نزديكند، و چطور خداوند ايشان را نسبت به انبياء مانند انبياء نسبت به ساير مردم قرار داده آن گاه از فرط تعصب كارشان بدينجا كشيد كه حرفهايى و اخبارى سر هم كنند و ببافند،
مثلا نقل كنند كه ملائكه گفته اند: پروردگارا تو دنيا را به بنى آدم دادى، در آن دنيا مى‏خورند، لذت مى‏برند ولى ما را از آن لذت‏ها محروم ساختى حال از آخرت به ما بده، خداى تعالى هم در جواب فرموده به عزت و جلال خودم هيچوقت اين كار را نمى‏كنم و شما را كه با امر" كن" خلق كرده ام در مقابل ذريه كسى كه او را به دست خود آفريده ام قرار نمى‏دهم، و آن گاه از ابى هريره روايت كرده اند كه گفته است: مؤمن گرامى‏تر است از ملائكه اى كه نزد اويند.
و نيز از ايشان تعجب است كه كلمه" كثير" را به معناى جميع گرفته و گويا ذوق سليم را از دست داده و زشتى گفتار خود را حس نمى‏كنند، و نمى‏فهمند كه گفتن" و فضلناهم على جميع ممن خلقنا" چقدر ركيك و زشت است (زيرا با بودن جميع ديگر جايى براى حرف" من" باقى نمى‏ماند) و همين رسوايى براى ايشان بس است اگر بفهمند.
شما ببينيد براى به كرسى نشاندن حرفى غلط و در دشمنى ملائكه چه تمحلات و تشبثاتى نموده و چه تاويل‏ هاى بعيدى مرتكب مى‏شوند! گويا كه اينها از دودمان قوم لوط باشند، و چون جبرئيل قوم لوط را نابود كرده حالا دارند تلافى در مى‏آورند، و به هيچ وجه آن داغ از دلهايشان برون نمى‏رود 3.

روايتى كه نقل كرده كه ملائكه از خدا خواستند در مقابل دنيايى كه به بنى آدم اختصاص داده آخرت را هم به ايشان اختصاص دهد، روايتى است كه از ابن عمرو انس بن مالك و زيد بن اسلم و جابر بن عبد اللَّه انصارى از رسول خدا روايت شده، و در روايت آخرى آمده كه وقتى خداوند آدم و ذريه او را خلق كرد ملائكه گفتند: پروردگارا اينها را خلق كردى و همه گونه وسائل لذت مانند خوردن، آشاميدن و نكاح كردن و بر اسب سوار شدن برايشان فراهم نمودى، حال كه چنين كردى پس دنيا را به ايشان بده و آخرت را به ما فرشتگان واگذار، خداى تعالى فرمود: من هرگز كسى را كه با دو دست خود خلقش كرده ام با كسى كه با يك كلمه" كن" او را آفريدم برابر نمى‏كنم.
صرفنظر از اين كه اصل مضمون روايت درست نيست، زيرا در اين روايت خوردن و آشاميدن و ازدواج كردن و امثال آن را لذت و كمال خوانده در حالى كه اين كارها در آدمى به منظور استكمال و بقاء انجام مى‏گيرد و ملائكه بدون اين اعمال آن را دارند، يعنى ملائكه از ابتداء وجود آن كمالاتى را كه بنى آدم با به كار بردن قواى مادى خود، و اعمال خسته كننده اش به دست مى‏آورد واجد است (او بدون خوردن سير است و بدون تلاش جهت خريدن و دوختن لباس دارد) ولى انسان مجبور است نظام جارى در عالم ماده را بپذيرد، بنا بر اين چگونه ممكن است كه بگوئيم ملائكه از خدا چنين چيزهايى را خواسته اند، آرى محال است چيزى را مسئلت و درخواست كنند كه داراى آن هستند و نسبت به امورى حرص به خرج دهند كه از آن محروم نيستند.
نظير اين اشكال به استدلال قبليشان وارد است كه براى اثبات افضليت انسان‏ از ملك، كرده و مى‏گفتند: وجود انسان مركب است از قوايى كه او را به اطاعت مى‏خواند و هم از قوايى كه او را به معصيت مى‏كشاند، و اگر اطاعت را بر معصيت ترجيح داده و به سوى اسلام و عبوديت گرايش پيدا كند ارزش اطاعت او را از اطاعت ملائكه بيشتر است، چون اطاعت، فطرى ملائكه و ترك معصيت نيز از فطريات او است، پس بنى آدم بيشتر از ملائكه مى‏تواند به خدا تقرب جويد و ثواب و اجر بيشترى كسب كند.

و اين حرف پايه و اساسش يك اصل عقلايى است كه در جامعه بشرى معتبر شمرده شده، و آن اين است كه اطاعتى كه امتثال امر مولوى و يا نهى مولوى باشد از معصيت بهتر است، اطاعت باعث استحقاق اجر، و معصيت موجب استحقاق عقاب است، و اما اجر و ثواب هر وقت كه مورد استحقاق قرار گرفت وقتى اثر خود را مى‏كند كه انسان مخاطب به آن تكليف، در شرائطى باشد كه هم بتواند اطاعت كند و هم بتواند نكند، فعل و ترك برايش مساوى باشد، و اما اگر مساوى الطرفين نبود مثلا مخاطب، به اطاعت نزديك بود تا به معصيت و يا به عكس، حكم تفاوت مى‏كند، مثلا در تكليف اجتناب از زنا يك مرد عنين و يا پير مرد فرتوت كه تحصيل مقدمات چنين كارى برايش دشوار است، با يك جوان قوى كه اكثر موانع از پيش پايش برداشته و جز ترس از خدا هيچ مانعى ندارد مساوى نيستند، اگر آن عنين زنا نكرد نمى‏گوئيم اطاعت كرده ولى اگر آن پير فرتوت زنا نكرد مى‏گوئيم اطاعت كرده، و اگر آن جوان نكرد مى‏گوئيم اطاعت بيشترى كرده، و بر همين قياس ساير تكاليف را حساب مى‏كنند.
و در ملائكه چون مى‏بينيم راهى به سوى معصيت ندارند، نه غريزه شهوت و غضب دارند و نه چون انسان دچار هواى نفس مى‏شوند، اگر اين ملائكه خطابهاى مولوى خدا را اطاعت كنند اطاعتشان نظير زنا نكردن عنين و يا زنا نكردن پير فرتوت است، بنا بر اين انسان كه مجهز به وسائل گناه هست ولى گناه نمى‏كند از ملائكه برتر است.
اين آن تقريبى و آن حسابى است كه در جامعه بشرى اعتبار شده، ولى اشكالش اين است كه اگر اين حرف تمام باشد بايد اطاعت ملائكه اصلا ارزشى نداشته باشد، چون بنا بر اين نمى‏توانند گناه بكنند، و مانند آدميان، كردن و نكردن يك عمل برايشان يكسان نيست، بنا بر اين هيچ شرافت ذاتى و ارزش جوهرى ندارند، زيرا اطاعتى اجر و شرافت دارد كه نافرمانيش هم ممكن باشد، و در حقيقت انقياد ذاتى كه هيچ وقت از ذات تخلف نمى‏كند اطاعت حقيقى نيست و اگر هم اطاعتش بناميم مجازى است. و اگر اين حرف درست باشد ديگر علتى ندارد كه ملائكه مقرب درگاه خدا باشند و يا اطاعتشان ارزش داشته و باعث مقام و منزلتشان شود.
و حال آنكه مى‏بينيم خداى سبحان ملائكه را داراى مقام قرب و زلفى دانسته و ايشان را در حظائر قدس و منازل انس جاى داده خزينه هاى اسرار خود و حاملين امر و واسطه هاى ميان خود و خلقش قرار داده و آيا اين همه مقام و منزلت‏ها صرف گزاف و بدون شايستگى در خود ملائكه بوده؟.
چطور ممكن است چنين سخنى را در باره ملائكه گفت؟ و حال آنكه خداى تعالى در كتابش ايشان را ثنا گفته، يك جا فرموده است:" بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ" 4 و نيز فرموده‏" لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ" 5، به طورى كه ملاحظه مى‏كنيد ذات ايشان را گرامى داشته است، بدون اينكه مقيد به قيدى كرده باشد، و اطاعتشان را و معصيت نكردنشان را مدح نموده است (پس معلوم مى‏شود نسبت به هر امرى از اوامر خدايى هم قدرت اطاعت دارند و هم قدرت معصيت).

و نيز در مدح عبادت و تذلل در برابر پروردگارشان فرموده‏" وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ" 6 و نيز فرموده:" فَإِنِ اسْتَكْبَرُوا فَالَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا يَسْأَمُونَ" 7، و نيز فرمود:" وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ" 8، كه پيغمبر گرامى خود را دستور مى‏دهد خداى را ياد كند آن طور كه ملائكه او را ياد مى‏كنند و خداى را بندگى كند آن طور كه فرشتگان عبادتش مى‏كنند.

 

افضل بودن اطاعت انسان از جهت كشف صفاى باطن و حسن سريره

پس حق مطلب اين است كه صرف امكان فعل و ترك و اينكه انسان بطور مساوى به آن دو قدرت دارد ملاك اصلى فضيلت و بهترى اطاعت او نيست، بلكه اطاعت بشر از اين جهت افضل است كه از صفاى طينت و حسن سريرة او كشف مى‏كند، به دليل اينكه مى‏بينيم عبادت و اطاعت كسى كه مى‏دانيم داراى خبث سريرة و پليدى نفس است هيچ قيمتى ندارد، هر چند در تصفيه عمل و بذل منتهاى قدرت نهايت درجه سعى را كرده باشد.
مانند اطاعت منافق و آنها كه دچار مرض درونى مى‏باشند كه عملشان نزد خداى سبحان حبط است و خداوند حسناتشان را از ديوان اعمالشان محو مى‏كند، پس ملاك ارزش و فضيلت اطاعت، صفاى نفس مطيع و جمال ذات او و خلوصش در عبوديت است، و همين است كه او را از معصيت به سوى اطاعت مى‏كشاند، و وادارش مى‏سازد تا در راه خدا و اطاعت او و ترك معصيت او مشقت‏ها تحمل نموده در نتيجه عمل و اطاعتش ارزش و نفاست پيدا كند.
و بنا بر اين ذات ملائكه كه قوامش بر طهارت و كرامت است و اعمالش جز ذلت عبوديت و خلوص نيت حكمى ندارد، از جنس و ذات انسان كه با كدورت‏هاى هوا و تيرگى‏ هاى غضب و شهوت مشوب و مكدر است افضل و شريف‏تر است، آرى كمتر اعمال انسانى از قضاياى شرك و شامت نفس و دخالت طمع خالى است.
به همين جهت قوام ذات فرشتگان از قوام ذات انسان افضل و اعمال فرشته خالص‏تر و خدايى‏ تر از اعمال انسان است، اعمال فرشتگان همرنگ ذات آنان و اعمال آدمى همرنگ ذات او است، و كمالى كه انسان آن را براى ذات خود هدف قرار داده و در پرتو اطاعت خدا جستجويش مى‏كند، اين كمال را ملائكه به بيانى كه گذشت در ابتداى وجودشان دارا هستند.
البته اين هم هست كه ممكن است همين انسان كه كمال ذاتى خود را به تدريج يا به سرعت و يا به كندى از راه به دست آوردن استعدادهاى تازه كسب مى‏كند در اثر آن استعدادهاى حاصله به مقامى از قرب و به حدى از كمال برسد كه ما فوق حدى باشد كه ملائكه با نور ذاتيش در ابتداى وجودش رسيده، ظاهر كلام خداى تعالى هم اين امكان را تاييد مى‏كند.
براى اينكه در داستان خلق كردن خليفه براى زمين برترى انسان را براى ملائكه بيان كرده و فرمود: اين موجود در تحمل علم به اسماء، قدرتى دارد كه شما نداريد، او مى‏تواند علم به تمامى اسماء را تحمل كند، و همين تحمل مقامى است از كمال كه مقام تسبيح ملائكه به حمد خدا و تقديسشان به آن پايه نمى‏رسد، و مقامى است كه باطن انسان را از فساد و سفك دماء پاك مى‏كند، و لذا مى‏بينيم كه ملائكه به اين قانع شدند هم چنان كه فرمود:" وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ" 9 و ما تفصيل بحث آن را در جلد اول اين كتاب گذرانديم.
و نيز داستان مامور شدن ملائكه به سجده كردن بر آدم و اينكه همه آنان وى را سجده كردند يادآور شده و مى‏فرمايد:" فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ" 10 و ما در تفسير آياتى كه راجع به اين داستان در سوره اعراف آمده روشن كرديم كه سجده ملائكه بر آدم از باب خضوع ايشان در برابر مقام كمال انسانى بوده، و آدم جنبه قبله را براى ايشان داشته، وى با وجود خود، انسانيت را در برابر ايشان مجسم نموده بود.
اين بود آنچه كه از ظاهر آيات مورد بحث و ساير آياتى كه آورديم استفاده مى‏شد، و البته در روايات هم گوشه ها و اشاراتى كه اين معنا را تاييد كند ديده مى‏شود، و چون اين بحث غير از جنبه قرآنيش جنبه عقلانى نيز دارد تفصيل آن را بايد در مباحث عقلى جستجو كرد.

 

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

 

پی نوشت:

1.  فخر رازى در تفسير آيه 34، سوره بقره.
2.  تفسير فخر رازى، ج 21، ص 16.
3.  كشاف، ج 2، ص 681.
4.  بندگانى بزرگوار كه در سخن از او پيشى نگرفته به امرش عمل مى‏كنند. سوره انبياء، آيه 271.
5.  از فرمان خدا سرپيچى نمى‏كنند و آنچه دستور يابند عمل مى‏كنند. سوره تحريم، آيه 6.
6.  سوره انبياء، آيه 28.
7.  اگر اينها استكبار ورزند بارى آنها كه نزد پروردگار تواند شب و روز او را تسبيح گفته و خسته نمى‏شوند. سوره حم سجده، آيه 38.
8.  از غافلان مباش كه آنان كه نزد پروردگار تو هستند، از عبادتش استكبار نداشته و تسبيحش مى‏كنند و برايش به سجده مى‏افتند. سوره اعراف، آيه 206.
9.  بياد آر آن گاه كه پروردگار تو به ملائكه فرمود: من در زمين خليفه برگمارم ملائكه گفتند: پروردگارا مى‏خواهى كسانى را بگمارى كه فساد كنند و در زمين خونها بريزند و حال آنكه ما خود تو را تسبيح و تقديس مى‏كنيم خداوند فرمود: پس مى‏دانم چيزى كه شما نمى‏دانيد. سوره بقره، آيه 30.
10.  همه فرشتگان عالم سجده كردند. سوره حجر، آيه 30.
11.  ترا به پيشوايى خلق برگزيدم. سوره بقره، آيه 124.
12.  و آن را به پيشواى مردم ساختيم تا خلق را به امر ما هدايت كنند. سوره انبياء، آيه 73.
13.  قتال كنيد با پيشوايان كفر. سوره توبه، آيه 12.
14.  و قبل از او كتاب موسى كه امام و رحمت بود. سوره هود، آيه 17.
15.  هر چيزى را در امام مبين آمارگيرى كرده ايم. سوره يس، آيه 12.
16.  مردم يك گروه بودند خدا رسولان را فرستاد كه نيكوكاران را بشارت دهند به رحمت و غفرانش و بدان بترسانند از عذاب نيرانش و با پيامبران كتاب به راستى فرستاد. سوره بقره، آيه 213.
17.  بياد آر هنگامى كه خداوند ابراهيم را به امورى چند امتحان فرمود و او همه را به جاى آورد خداوند بدو گفت: من ترا به پيشواى خلق برگزينم، ابراهيم عرض كرد اين پيشوايى را به فرزندان من نيز عطا فرمايى، فرمود: كه عهد من هرگز به مردم ستمكار نخواهد رسيد. سوره بقره، آيه 124.
18.  جلو قدم خود به راه مى‏افتد و ايشان را در آتش مى‏ريزد. سوره هود: آيه 98.
19.  تا آنكه خدا پليد را از پاكيزه جدا سازد و پليدان را بعضى با بعضى ديگر درآميزد و با هم گرد آورد آن گاه همه را در آتش دوزخ افكند كه آنها زيانكاران عالمند. سوره انفال، آيه 37.
20.  مجمع البيان، ج 4، جزء 15، ص 77.
21.  مجمع البيان، ج 4، جزء 15، ص 77 به نقل از مجاهد و قتاده.
22.  روح المعانى، ج 15، ص 121.
23.  سوره جاثيه، آيه 28.
24.  روح المعانى، ج 15، ص 121.
25.  كشاف، ج 2، ص 682.
26.  سوره حج، آيه 46.
27.  مجمع البيان، ج 6، ص 430.
28.  تفسير فخر رازى، ج 21، ص 18.
29.  امالى طوسى، ج 2، ص 103.
30.  تفسير عياشى، ج 2، ص 302، ح 113 و 114.
31.  تفسير عياشى، ج 2، ص 302، ح 113 و 114.

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره اسراء – ذیل آيه 70