بررسی دیدگاه برخی خاورشناسان در مورد قرآنبسندگی و نفی احادیث
چکيده
خاورشناس معاصر فرانسوي آوروئِس «Averoés» در پايگاه اينترنتي: www.Baldi.net كوشيده است با پيش كشيدن پانزده موضوع و استناد هر يك به قرآن، ثابت كند كه حديثي جز قرآن نيست؛ آموزههاي خداوند تنها در قرآن است؛ پيامبر قرآن را تفسير نكرده؛ حكمتي كه به پيامبر داده شده حديث نيست، بلكه قرآن است؛ خدا يكي است، پس سرچشمه احكام نيز يكي است؛ كساني كه دنبال حديث ميروند، به سراي ديگر ايمان ندارند؛
قرآن به طور مستقيم حديث را باطل اعلام كرده است؛ بهترين حديث قرآن است؛ ميتوان قرآن را بدون احاديث فهميد؛ راويان حديث دشمنان پيامبرند؛ احاديث نوشته پيامبر نيست و عامل جدايي از قرآن است. در ادامه مقاله آراي اين خاورشناس فرانسوي را نقد و با دلايل درون و برون ديني ثابت ميکنيم که احاديث پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وجود داشتند و حجت هستند.
کلیدواژه ها: قرآن، پيامبر، حديث، فرانسه، خاورشناس.
مقدمه
اين مقاله با نام آوروئس نوشته شده است. آوروئس «Averoés» نام اسپانيايي ابنرشد (520 ـ 597)، فيلسوف معروف قرن ششم و مفسر آثار ارسطو است. هر چند ممکن است اين نام مستعار باشد، اما جداي از نام و نشان و موقعيت علمي نويسنده، مقاله بسيار استادانه و با طرحي زيبا نوشته شده است. نويسنده ميکوشد تمام ادعاهاي خود را با قرآن اثبات كند و اين كار را به گونهاي انجام دهد كه كسي نتواند خلاف آن را ثابت كند؛ و هرگونه تلاش علمي براي رد آن نافرجام بماند.
در اين پژوهش، هر بخش از نوشتههاي نويسنده، جداگانه ترجمه، و در حد دانش مترجم، بررسي، تحليل و در صورت نياز نقد ميشود، پس آن چه به عنوان بررسي، تحليل و نقد ميآيد، از مترجم است.
از سوي ديگر چون نويسنده اعتقادي به حديث ندارد، كوشيدهايم ديدگاههاي او را با قرآن بررسي، تحليل و نقد نماييم.
در متن فرانسه مقاله، تنها ترجمه فرانسه آيهها آورده شده است، ولي به دليل اهميت موضوع، و آسان شدن كار خواننده، متن عربي آنها را در ترجمه فارسي ميآوريم. آيهها نيز از روي متن فرانسوي مقاله ترجمه شده است.
ترجمه مقاله
با آرزوي تندرستي براي شما، آن چه در پي ميآيد، برهاني منطقي در باره قرآن بيهمتاست.
موضوع اوّل ـ خداوند به ما فرمان داده است از پيامبرش پيروي كنيم.
سند: قرآن، سوره 24، نور، آيه 56ـ (وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ)؛ «بر شما واجب است نماز بخوانيد، و زکات بدهيد، و از پيامبر پيروي کنيد تا بخشيده شويد».
بررسي:
اطاعت از رسول در بيست آيه ديگر آمده كه عبارت است از: (آلعمران/ 32، 132)، (نساء/ 13، 59، 69)، (مائده/ 92)، (انفال/ 1، 20، 46)، (توبه/ 71)، (نور/ 52، 54)، (احزاب/ 33، 66، 71)، (محمد/ 33)، (فتح/ 17)، (حجرات/ 14)، (مجادله/ 13)، (تغابن/ 12).
در همه اين آيهها نام خداوند پيش از نام رسول آمده است؛ جز همين آيه 56 سوره نور كه تنها «اطاعت از رسول» آمده است. متأسفانه در هيچ كدام از تفسيرهاي شيعه و سني، اين پرسش مطرح نشده است كه چرا در قرآن، هر جا اطاعت از رسول آمده، پيش از آن، اطاعت از خداوند آمده است؛ جز يك آيه؟
تنها آيهاي كه ظاهر و باطن آن با بخش پاياني آيه 56 سوره نور نزديك است، آيه 132 آل عمران است كه در آن، اطاعت از خداوند، پيش از اطاعت از رسول آمده است: (وَأَطِيعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ).
موضوع دوم ـ دستورهاي پيامبر كجاست تا از آنها اطاعت كنيم؟
سند: قرآن، سوره 69، حاقه، آيه 40 ـ (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ)؛ «اين قرآن، سخن پيامبري بزرگ منش است».
بررسي:
بيشتر مفسران، رسول را در اين آيه، با توجه به آيههاي بعد، پيامبر دانستهاند كه البته درست است. اينك نظريههاي چند تن از مفسران را مرور ميکنيم.
1) اطيبالبيان
«محققاً اين قرآن مجيد، گفتار رسول محترم است. برخي گفتهاند مراد از رسول، جبرئيل است كه روح الامين است كه در جاى ديگر ميفرمايد: (وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ)؛ (شعراء/192ـ195)، ولي ظاهر به قرينه آيات بعد، مراد پيامبر است و اشاره است به اينكه قرآن فرستاده خداست كه مقام رسالت اوست و به وظيفه رسالت خود عمل ميفرمايد؛ و معناي كريم، در برگيرنده همه ويژگيهاي خوب است؛ هم علمي و هم اخلاقي و هم عملي» (طيّب، سيد عبدالحسين، اطيب البيان، 13، 175).
2) تفسير نمونه
«بدون شك، منظور از رسول، پيامبر اسلام است و نه جبرئيل؛ زيرا آيههاي بعدي، آشكارا اين برداشت را تأييد ميكند؛ و علت اينكه قرآن را به پيامبر نسبت داد، در حالي كه ميدانيم قرآن از سوي خداست، و پيامبر تنها رساننده آن است، به كار بردن واژه «رسول» در آيه است كه نشان ميدهد هر چه پيامبر گفته، ارسال شدة از سوي خداست؛ هر چند از زبان پيامبر بيرون آمده است. مولوي:
گر چه قرآن از لب پيغمبر است هر كه گويد حق نگفت، او كافر است
برخي نيز رسول را جبرئيل دانستهاند كه اين برداشت با روند آيههاي بعدي سازگار نيست. اين آيه در سوره تكوير، آيه 19 نيز تكرار شده است و در آن جا نيز رسول به معني پيامبر است» (مکارم، ناصر، تفسير نمونه، 17، 601).
بررسی:
نويسنده تنها به همين آيه استناد كرده و به اين پرسشها پاسخ نداده است تا راه نقد را بر استدلال خود ببندد. از اين رو، با اين پرسشها و پرسشهايي ديگر، مانند: تعداد ركعتهاي نمازها، چيزهايي كه وضو، نماز و روزه را باطل ميكند، فهميده ميشود که استناد نويسنده جامع و مانع نيست.
موضوع سوم ـ آنچه پيامبر به بشر آموخته، تنها در قرآن است.
سند: قرآن، سوره 69، حاقه، آيه 44 تا 47 ـ )وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ)؛ «اگر پيامبر آموزههاي ديگري به ما نسبت دهد او را مجازات خواهيم کرد نازل کردن وحي به او را متوقف ميکنيم هيچ کس از شما نميتواند کمکي به او کند».
بررسي:
ميتوان گفت همه مفسران، آيه 44 و 45 را چنين معني كردهاند: اگر پيامبر سخناني جز آنچه به او وحي ميشود، به خدا نسبت دهد، مجازات ميشود.
موضوع چهارم ـ پيامبر هرگز اجازه نداشت پا را از چارچوب قرآن فراتر بگذارد.
سند: سوره 17، اسراء، آيه 73 ـ )وَإِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلاً)؛ «نزديک بود تو را از آنچه بر تو وحي کرده بوديم منحرف سازند تا سخنان ديگري بسازي و آن را به ما نسبت دهي، آن گاه با تو دوستي کنند».
همان سوره، آيه 75ـ )إِذاً لَأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيراً)؛ «اگر چنين کني، کيفر تو را هم در دنيا و هم در سراي ديگر، دو چندان ميکنيم، و هيچ کس را نخواهي يافت تا در برابر ما از تو پشتيباني کند».
سوره21، انبياء، آيه 26 و 27ـ )بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ لاَيَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ)؛ «همه(ي پيامبران) خدمتکاراني بزرگمنش هستند هرگز از خود سخني نميگويند و بيکم و زياد از دستورهاي او پيروي ميکنند».
در نتيجه اگر انسان ميخواهد از پيامبر اطاعت كند (تا بدينسان از خدا اطاعت كرده باشد)، بايد از قرآن پيروي كند؛ تنها از قرآن؛ نه از چيز ديگر.
با اين توضيح كه پيامبر اجازه نداشت پا را از قرآن فراتر بگذارد، سنت او عبارت است از: رفتاري کاملاً بر اساس دستورهاي قرآن.
بررسي:
طبرسي در تفسير مجمعالبيان درباره آيه 73 اسراء چنين آورده است:
«ان» مخففه از مثقّله است؛ يعني مشركاني كه وصف آنها در اين سوره گذشت، ميخواهند تو را منحرف كنند و از حكم قرآن خارج گردانند تا آن چه را به تو وحي نكردهايم، انجام دهي و به ما نسبت دروغ دهي؛ زيرا تو گفتهاي كه جز از روي وحي خدا سخن نميگويي؛ پس اگر از خواستههاي آنها پيروي كني يا فكر كني كه خواسته آنها را طبق دستور خدا انجام ميدهي، مانند اين است كه به خدا افترا بستهاي و دروغ گفتهاي.
(وَإِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلاً) بديهي است كه اگر طبق خواست آنها رفتار كني، تو را دوست خواهند داشت و به تو نزديك خواهند شد؛ زيرا انتظارشان اين است كه با آنها موافقت كني.
برخي ميگويند يعني در اين صورت، نيازمند آنها خواهي شد؛ زيرا واژة «خليل» از «خلة» به معناي حاجت است؛ لكن معناي اول بهتر است.» (مجمع البيان، 14، 185).
بيشتر مفسران، واژه عباد در آيه 26 سوره انبياء را فرشتگان معني كردهاند كه به برخي از آنها اشاره ميشود:
1) الميزان في تفسير القرآن
«از ظاهر سياق بر ميآيد كه اين جمله، حكايت كلام بتپرستان است كه ميگفتند فرشتگان فرزندان خدا هستند؛ و به همين جهت مراد از «عباد مكرمين» نيز ملائكه است؛ و خداي تعالي با جملهي «سبحانه» خود را منزه از فرزند داشتن كرده، بعد با اضراب، حال ملائكه را بيان كرده كه بندگاني مكرمند؛ و چون جملهي «لايَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ» در آيه بعدي بيان كمال عبوديت ملائكه، از حيث آثار، و صفاي آن از حيث خواص است، و نيز چون قبلاً آنان را عباد ناميد، در نتيجه مراد از اكرام ملائكه، اكرامشان به خاطر همان عبوديت بوده نه به غير آن؛ بنا بر اين، برگشت معنا به اين ميشود كه ملائكه بندگاني هستند دارنده حقيقت معناي بندگي؛ دليلش هم اين است كه آثار عبوديت كامل، از عبوديتشان مشاهده ميشود؛ و آن اين است كه هرگز در سخن از خدا سبقت نميگيرند» (الميزان في تفسير القرآن، مترجم، 14، 387).
2) تفسير مجمعالبيان
«گفتند: خدا فرشتگان را به فرزندي گرفته است، اما خدا منزه است؛ زيرا داشتن فرزند يا از راه توليد است يا از راه به فرزندي گرفتن؛ و هيچ کدام بر خدا روا نيست؛ زيرا اولي مستلزم اين است كه خدا جسم باشد و دومي مستلزم اين است كه عقيم باشد و فرزند ديگري را فرزند خود بخواند که اين هم محال است، اما دوست گرفتن خدا محال نيست؛ زيرا دوست گرفتن به معني اختصاص دادن است و اين اشكالي ندارد. «بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ، آنها فرزندان خدا نيستند؛ بلكه بندگان گرامي خدا هستند و خدا آنها را برگزيده است. (طبرسي، همان، 16، 114 و 113)
3) زادالمسير في علم تفسير
)وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً). در اين باره دو ديدگاه مطرح است:
1ـ منظور از ولد، بتهايي است كه قريش ميپرستيدند؛ و اين نقل ابن عباس و ابن اسحاق و نّضر بن الحارث است.
2ـ يهوديان در اينباره ميگويند: خداوند داماد جنيان شد و از آنها فرشتگان پديد آمد؛ و اين قول قتاده است. پس منظور از ولد، ملائكه است؛ و منظور از )بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ)، عبادي است كه خداوند آنها را گرامي داشت و برگزيد» (ابنجوزي ابو الفرج، زادالمسير في علم تفسير، 3، 189).
4) تفسير مجمعالبيان
«(فرشتگان) جز به امر خدا سخني نميگويند؛ به فرمان او عمل و از گفتارش پيروي ميكنند و چيزي نميگويند؛ مگر اين كه خدا بگويد و گفتار آنها برگفتار خدا پيشي نميگيرد. همانگونه كه گفتارشان تابع گفتار اوست، كردارشان نيز طبق فرمان اوست؛ يعني كارهايي كه او فرمان ندهد، انجام نميدهند؛ و تمام آن چه انجام ميدهند و نميدهند، از امور گذشته و آينده، همه در معرض ديد خداوند است؛ و علم او به آن چه انجام دادهاند و انجام ميدهند، احاطه دارد» (طبرسي، همان، 16، 75 و 74).
اشكال ديدگاه طبرسي چنين است:
الفـ اينكه فرشتگان جز به فرمان خدا سخني نميگويند، و به دستور او رفتار ميكنند، ربطي با آيه 25 ندارد كه ميفرمايد: «ما پيش از تو هيچ پيامبري نفرستاديم؛ جز آن كه به او وحي كرديم جز من خدايي نيست، پس مرا بپرستيد».
ب ـ چه کسي گفتار فرشتگان با خداوند را شنيده است؟ و آنان با چه كسي و در باره چه چيزي سخن ميگويند كه سخنشان بر کلام خدا پيشي نميگيرد؟ پيشي نگرفتن آنها در سخن گفتن بر خداوند، چه جنبه هدايتي براي انسانها و چه ربطي با آيه 25 دارد؟
5) تفسير احسن الحديث
«در جواب اينكه ملائكه فرزندان خدا و شريك در تدبير جهان هستند، فرموده چنين نيست؛ بلكه بندگان محترم خدا ميباشند و در سخن بر خدا سبقت نميكنند و از دستورش اطاعت مينمايند؛ يعني آنها فرزند و شريك خدا نيستند؛ بلكه بنده مطيع او ميباشند: )لاَيَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ) حاكي از كمال بندگي آنهاست؛ و اين كه در سخن و عمل پيرو فرمان خدا هستند، علت (بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ) نيز همان اطاعت است» (طيب، سيد عبدالحسين، همان، 6، 499).
موضوع پنجم ـ پيامبر قرآن را تبيين نكرده است.
در قرآن، خداوند به روشني، تبيين قرآن توسط پيامبر را ممنوع كرده است.
سند: قرآن، سوره 75، قيامت، آيه 16 تا 19ـ (لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ فَإِذَا قَرَاْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ)؛ «براي شتاب دادن به آن، زبان مگشاي فقط ما آن را در قرآن گردآوري ميکنيم هنگامي که آن را خوانديم، تو بايد از چنين قرآني پيروي کني آنگاه، فقط ما آن را تبيين ميکنيم».
بررسي:
ميتوان گفت همه مفسران و مترجمان، موضوع اين چهار آيه را قرآن دانستهاند؛ ولي تصريح کردهاند که بيان قرآن به پيامبر(ص) مانع توضيح پيامبر(ص) براي مردم نيست؛ همان گونه که شيوه عملي حضرت بود و خداوند بيان براي مردم را در آيه 44 سوره نحل وظيفه پيامبر(ص) تعيين کرده است.
اينك نمونهاي از تفسيرها دربارهي اين آيهها را ميخوانيم.
1) ارشاد الاذهان الي تفسيرالقرآن
«خطاب به پيامبر است؛ يعني هنگام وحي، براي خواندن قرآن، زبان باز نكن و پيش از آنكه وحي به پايان برسد، براي خواندن آن شتاب نكن. «إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ». در قلب تو، تا آن را نگهداري كني. «وَقُرْآنَهُ». و بر اساس نزول گردآوري كني. «فَإِذا قَرَأْناهُ»، زماني كه جبرئيل آن را به فرمان ما براي تو خواند «فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ»، يعني پس از پايان قرائت جبرئيل، تو از خواندن او پيروي كن. «ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ»، يعني ما معناي آن را براي تو بيان ميكنيم تا تو نيز براي مردم بيان كني» (نجفي سبزواري، محمد، ارشاد الاذهان الي تفسيرالقرآن، 1، 583).
2) الاصفي في تفسير القرآن
«لاتُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ يعني اي محمّد پيش از آن كه وحي به پايان رسد، براي خواندن قرآن شتاب مكن. روايت: «زماني كه آيهاي از قرآن نازل ميشد، از شدت علاقه و حرصي كه پيامبر براي دريافت آن داشت، در خواندن آن و حفظ كردن شتاب ميكرد كه مبادا آن را فراموش كند. «إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ» در قلب تو؛ «وَقُرْآنَهُ» و جاري كردن آن بر زبان تو. «فَإِذا قَرَأْناهُ»، پس هنگامي كه جبرئيل آن را بر تو خواند، «فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ»، تو نيز آن گونه كه جبرئيل خواند، تكرار كن تا در حافظهات جاي گيرد. «ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ»، و هر آيهاي كه معني دشواري براي تو داشت، ما آن را توضيح ميدهيم» (فيض کاشاني، ملا محسن، الاصفي في تفسير القرآن، 2، 1380).
3) جلاءالاذهان و جلاءالاحزان
«چون وحي به پيغمبر آمدي، از غايت حرص كه وي را بودي بر قرائت قرآن و حفظ و فهم معاني آن، زبان در دهان جنبانيدي و به خواندن و حفظ آن مسارعت نمودي؛ از ترس آن كه نبادا فراموش شود. خداي تعالي وي را فرمود كه خاموش باش و گوش فرادار تا جبرئيل تمام بر تو خواند و تعجيل مكن. چنان كه در آيتي ديگر فرمود (وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ) و روا باشد كه رسول(ص) اين فعل نكرده باشد و اين نهي از بهر آن باشد تا نكند چنانكه گفت: (وَلاَ تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ) و معلوم است كه هرگز رسول(ص) طاعت كافران و منافقان نداشت. ميگويد: اي محمّد! زبان خود را مرنجان و مجنبان، بخواندن قرآن از بهر آن تا به تعجيل فراگيري؛ مادام تا جبرئيل(ع) ميخواند، مخوان و از فراموشكاري مترس كه بر ماست جمع كردن قرآن در سينه تو و روان كردن قرآن بر زبان تو. پس چون ما قرآن بخوانيم، يعني جبرئيل(ع)، تو متابعت خواندن او كن و در پرسيدن معاني و مشكلات قرآن در ميانه، تعجيل منماي كه بر ماست بيان كردن مشكلات و معاني قرآن و بيان حلال و حرام آن.
آيت را دليل است بر آن كه جمع قرآن رسول(ص) كرد در آخر عمر؛ به قول جبرئيل(ع) في قوله: (إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ)، براي آنكه نتوان خواند الّا مجموع و مؤلّف و مرتّب را؛ و دليل است بر آن كه تفسير قرآن به نصّ رسول(ص) بايد لقوله: [ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ] آنگه رسول(ص) را ردع كرد از عادتي كه او را بود از تعجيل خواندن و فرمود به آهستگي خواندن بر قوم وي تا در دل ايشان قرار گيرد» (جرجاني، ابوالمحاسن، حسين بن حسن، جلاءالاذهان وجلاءالاحزان، 10، 226).
با پذيرش معني خاورشناس فرانسوي از آيههاي ياد شده، اين پرسش پيش ميآيد كه معني آيه 64 سوره نحل چه ميشود؟ (وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ)؛ «ما قرآن را بر تو نازل نکرديم مگر براي اينکه آنچه را در آن اختلاف دارند، براي آنها روشن کني».
همچنين در آيه 164 سوره آلعمران آمده است: (لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ)؛ «به يقين، خدا بر مؤمنان منت نهاد [که] پيامبري از خودشان در ميان آنان برانگيخت، تا آيههاي خود را بر ايشان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت به آنان بياموزد».
با نگاه به اين آيه، اين پرسش پيش ميآيد كه آيا آموختن كتاب، شامل تفسير آن نميشود؟ چون اگر منظور، «خواندن تنها» باشد كه آن را در بخش نخست آيه آورد و فرمود: «تا آيههاي خود را براي آنها بخواند»، پس به خوبي روشن است كه منظور از تعليم كتاب، تفسير آن است.
موضوع ششم
[گفتهاند] حكمتي كه خداوند به پيامبر داد، همان احاديث اوست؛ ولي اين نادرست است و تفسيري نادرست از اين آيه شمرده ميشود.
سند: قرآن، سوره 62، جمعه، آيه 2ـ (هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ)؛ «او خدايي است که از ميان غير يهوديان، پيامبري براي آنان فرستاد تا آيههايش را براي آنان بخواند، آنان را پاک سازد و به آنان کتاب و حکمت بياموزد».
اين آيه نميگويد حكمتي كه پيامبر به مردم ميآموزد، غير از سخنان خداوند يا همان قرآن است؛ برعكس، اين قرآن است كه حكمت ميآموزد.
سند: قرآن، سوره 36، يس، آيه 2 ـ (وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ)؛ «اين قرآن است که سرشار از حکمت است»!
قرآن، سوره 33، احزاب، آيه 34 ـ (وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ لَطِيفاً خَبِيراً)؛ «آنچه از آيههاي خدا در خانههايتان است و حکمتي که در آنهاست، به يادآوريد. خداوند بلند مرتبه و آگاه است».
قرآن، سوره 44، دخان، آيه4 ـ (فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ)؛ «در اين (کتاب) همة مسائل حکمت بيان شده است».
بررسي:
نويسنده مقاله، واژه «امي» را در آيه شريفه، به غير يهودي ترجمه كرده است (واژهاي كه نويسنده براي امي به كار برده، «Gentil» است كه نزد يهوديان به معناي غير يهودي و نزد مسيحيان به معناي كافر است) در حالي كه همه مفسران و مترجمان مسلمان، آن را به بيسواد معني كردهاند؛ البته هم ميهن نويسنده، خانم دونيز ماسون (1) (Denise Masson) نيز واژه «Infidele» (كافر) را براي امي به كار برده است. از سوي ديگر، مفسران مسلمان، حكمت را به معني احكام گرفتهاند، ولي نويسنده معني روشني از حكمت ارائه نداده است. مفسران درباره تفسير آيه چنين گفتهاند:
1) التبيان في تفسير القرآن
«هُوَ الَّذِي بَعَثَ» يعني خداوند كه از ميان الْأُمِّيِّينَ پيامبري فرستاد. قتاده و مجاهد گفتهاند يعني الأميون العرب. آنان مردم مكه بودند كه خواندن و نوشتن نميدانستند؛ و علت اينكه خداوند پيرامبري امي فرستاد، اين است كه با بشارتهايي كه در كتابهاي پيشين درباره پيامبر داده شده بود، همخواني داشته باشد؛ و «رسولاً» مفعول «بعث» و «منهم» يعني كساني كه امي ناميده شدهاند و «يَتْلُوا عَلَيْهِمْ»، يعني براي آنان بخواند، «آياتِهِ» يعني حجتها و نشانههاي قرآن و مانند آنها را، «وَيُزَكِّيهِمْ» يعني آنان را از شرك، پاك نمايد تا آمادگي فراخوانده شدن براي پرستش خداوند را پيدا كنند.
«وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ»، قتاده در اين باره گفت: به آنان قرآن و سنت بياموزد؛ و حكمت، هر آن چيزي است كه خواست خداوند است و دانش عمل به هر چيزي است كه براي دين و دنيا لازم است» (طوسي، محمد بن حسن، التبيان في تفسير القرآن، 10، 4).
2) تفسير جوامع الجامع
«بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ منظور از اميّون، عربهايند، زيرا آنها در ميان امّتها، اهل خواندن و نوشتن نبودند. برخي ميگويند نوشتن از طائف آغاز شد و اهل طائف آن را از مردم «حيره» گرفتند. معناي آيه اين است كه خداوند در ميان گروهي كه خواندن و نوشتن نميدانستند، مردي درس نخوانده از خودشان كه تبار و حالاتش را ميدانستند، برانگيخت. «يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ» تا آيات خدا را بر آنها بخواند با اين كه مانند خودشان درس نخوانده بود و پيش از آن چيزي نخوانده و نياموخته بود؛ و اين كه يك درس نخوانده خبرهاي قرنهاي گذشته را بدون آموختن (قبلي) بنابر آنچه در كتابهاست، بخواند نشانهاي از اعجاز است؛ «وَيُزَكِّيهِمْ» آنان را از شرك و آلودگيهاي جاهليّت پاك كند؛ «وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ» به آنان قرآن و احكام بياموزد» (امينالدين، ابوعلي الفضل بن الحسن، جوامعالجامع، 6، 315).
بررسی:
خداوند در همين آيه ـ كه نويسنده مقاله به آن استناد كرد ـ و نيز در جايي ديگر به روشني اعلام ميکند كه به پيامبرش حكمت داده است:
(وَأَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ)؛ (نساء/ 113) «و خدا، كتاب و فرزانگى بر تو فرو فرستاد و آن چه را نمىدانستهاى به تو آموخت».
اگر منظور از حكمت همان سخنان خداوند باشد، پس معني كتاب در اين آيه چيست؟
موضوع هفتم ـ چند نكته مهم براي شناخت احاديث
در زمان پيامبر، هيچ كس سخنان او را ننوشت. نخستين احاديث (توسط بخاري: 194ـ 256 ه.ق) دويست سال پس از پيامبر نوشته شد. پس ميتوان چنين نتيجه گرفت كه احاديث، سخنان مردان و زناني است كه هرگز پيامبر را نديدند؛ نه تنها آنان، بلكه پدران و پدر بزرگان آنان نيز پيامبر را نديدند؛ از اين رو، اگر كسي از احاديث پيروي كند، در واقع، از اين مردان و زنان پيروي ميكند؛ نه از پيامبر.
بررسي:
اين ديدگاه نويسنده، از آن جا بر ميخيزد كه مسلمانان (شيعه و سني)، تاريخ گردآوري حديث را آغاز قرن دوم هجري دانستهاند. استاد كاظم مدير شانهچي در كتاب درايتالحديث مينويسد:
«از آغاز قرن دوم كه همزمان با اواسط تابعان بود، كساني با واسطههايي از پيامبر حديث نقل كردند؛ و گاهي نيز نام راويان برده نميشد و حديث به طور مرسل يا منقطع به پيامبر نسبت داده ميشد؛ و خواه ناخواه، در نقل شفاهي، خطا و اشتباه نيز رخ ميداد. در نيمه قرن دوم كه معاصر صغار تابعان و اتباع است، علاوه بر تعدد راويان كه در نوع روايات ديده ميشد، پيدايش فرقههاي مذهبي نيز بر احتمال نادرستي روايات ميافزود.
ترديدي نبود كه با ادامه نقل شفاهي حديث و نبود محدوديت در نقل و ناقلين آثار نبوي، احتمال اشتباه و احياناً جعل حديث بيشتر ميگرديد. اين بود كه عمربن عبدالعزيز با روشنبيني خود، از اين نابساماني به شيوهاي علمي جلوگيري كرد و دستور داد تا احاديث نبوي را جمع و تدوين نمايند» (مدير شانهچي، كاظم، درايت الحديث، 17).
از سوي ديگر با اين که مسلمانان كوشيدهاند آغاز گردآوري حديث را از زمان پيامبر بدانند، اما در اثبات آن، چندان موفق نبودهاند. براي نمونه، در كتابهاي تاريخ حديث آمده است كه در زمان پيامبر، كتابهايي از احاديث پيامبر به دست اين افراد نوشته شده است:
1ـ سعدبن عبادهي انصاري. 2ـ سمرة جندب. 3ـ جابربن عبدالله انصاري. 4ـ عبدالله بن عمر. 5 ـ ابن عباس (پس از درگذشت پيامبر) 6ـ همام بن منبه: کتاب وي كهنترين كتاب حديثي بود (معارف، مجيد، تاريخ عمومي حديث، 87)، ولي از اين كتابها، تنها نامي مانده است كه آن هم نميتواند اثباتكننده نگارش حديث در زمان پيامبر باشد.
بررسی:
اين نوع نگاه به احاديث، غير علمي و نامنصفانه است؛ زيرا از چند زاويه ميتوان به احاديث نگريست.
الفـ استفاده از واژههاي حديث براي معني درست برخي واژههاي قرآن؛ همان گونه كه نويسنده مقاله نوشته است، احاديث از قرن دوم جمعآوري شد؛ بيشك واژههايي كه در اين احاديث به كار رفته است، به دليل نزديكي به زمان نزول قرآن، ميتواند مانند واژهنامهاي معتبر، براي معني واژههايي كه در قرآن به كار رفته است، استفاده شود.
ب ـ جداي از گوينده حديث، برخي از آنها راهنمايان بسيار خوبي براي تفسير برخي آيههاي قرآن است. گاهي در برخي احاديث ـ چه آنها كه در تفسير آيهاي آمدهاند و چه احاديث اخلاقي و ديگر موضوعات ـ نكتههايي نهفته است كه شايد به ذهن هيچ مفسر قرآني نرسيده باشد و ميتواند بهترين نشانه يا راهنما براي تفسير آيه يا آيههايي باشد.
جـ در ميان احاديث، پندها و حكمتهايي هست كه ميتواند احساس مردهاي را زنده كند يا احساس كمرنگي را پر رنگ نمايد و يا خِرد خفتهاي را بيدار سازد يا تقويت كند.
امروزه يهوديان، مسيحيان و مسلمانان و هيچ انسان عاقلي، وجود كتاب آسماني را دليل بينيازي از اشعار شاعران برجسته و نوشتههاي نويسندگان بزرگ نميداند. اگر كسي احاديث را به عنوان دين نميپذيرد و احكام ديني را تنها در كتاب آسماني خود ميداند، ميتواند از احاديث به گونه ديگري بهرهبرداري نمايد.
موضوع هشتم - يك خدا و يك سرچشمه
خداوند در قرآن (و به دفعات) به مؤمنان فرمان داده است از يك سرچشمه پيروي كنند: قرآن، تنها حديث پذيرفتني است.
سند: قرآن، سوره 6، انعام، آيههاي 114 و 115 ـ (أَفَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَهُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاً)؛ «چرا بايد از خداي ديگري به عنوان سرچشمه قانون پيروي کنم؟ در حالي که او براي شما کتابي با همة جزئيات نازل کرده است». (وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقاً وَعَدْلاً لاَمُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ)؛ «سخن پروردگارت در راستي و در عدالت کامل است. هيچ چيز نميتواند سخنان او را باطل کند. او کسي است که شنوا و داراي علم کامل است».
قرآن، سوره 18، كهف، آيه 27ـ (وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لاَمُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَنتَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً)؛ «آنچه از کتاب به تو وحي کردهايم، بخوان. هيچ چيز نميتواند سخنان او را باطل کند؛ و تو هرگز سرچشمة ديگري در کنار آن نخواهي يافت».
قرآن، سوره 39، زمر، آيه 29ـ (ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِيهِ شُرَكَاءُ مَتَشَاكِسُونَ وَرَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَيَعْلَمُونَ)؛ «خدا مثلي ميزند: مردي که خدمتکار چند نفر است و بر سر او اختلاف دارند (احاديث) و مردي که تنها از آنِ يکي باشد (قرآن) آيا اين دو با هم برابرند؟ سپاس خدا را! ولي بيشترشان نميتوانند».
بررسي:
خاورشناس فرانسوي، واژه «ملتحد» را در آيه 27 سوره كهف، سرچشمه معني كرده است؛ در حالي كه مفسران و مترجمان مسلمان «پناهگاه» معني كردهاند. نويسنده هيچ دليلي براي اين معني نياورده است. همچنين، مثالي كه از سوي خداوند در آيه 29 سوره زمر آورده شده، درباره كساني است كه خدا را با واسطه پرستش ميكنند. استفاده خاورشناس فرانسوي از اين مثال براي حديث و قرآن، با محتواي سورهي زمر همخواني چنداني ندارد.
موضوع نهم
با وجود دستورهاي روشن خداوند در پيروي نكردن جز از سخنان او، چه كساني ميخواهند دنبالهرو حديث ديگري جز قرآن باشند؟
پاسخ: كساني كه به سراي ديگر ايمان ندارند.
سند: قرآن، سوره 17، اسراء، آيه 45 و 46 ـ (وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً)؛ «و هنگامي که قرآن را ميخواني، بين تو و بين کساني که به آخرت ايمان نميآورند، مانعي پوشيده (و پوشاننده) قرار ميدهيم».
(وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً)؛ «و بر دلهاي آنان پرده ميافکنيم، تا آن را به طور عميق نفهمند؛ و در گوشهاي آنان سنگيني [قرار ميدهيم]؛ و هنگامي که پروردگارت را در قرآن به يگانگياش ياد ميکني، در حال نفرت، با عقبگردشان روي بر ميتابند».
بررسي:
برخي مفسران در تفسير اين آيه چنين آوردهاند:
1) تفسير منهجالصادقين
«آوردهاند كه حضرت رسالت(ص) در شب، نزديك خانه كعبه بنشستي و تلاوت قرآن فرمودي. بعضي از اهل شرك چون ابيسفيان و نضر بن حارث و ابوجهل و امجميل زن ابولهب سنگ بر آن بزرگوار انداختند و قصد آزار وي كردند. حقتعالي شر ايشان را از وي كفايت كرده، جسم آن گرامي را از چشم ايشان بپوشيد و آيه فرستاد كه «وَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ»، چون خواني قرآن را «جَعَلْنا بَيْنَكَ» گردانيم، يعني پيدا كنيم ميان تو «وَبَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» و ميان آنان كه نميگروند به آن سراي «حِجاباً مَسْتُوراً» پرده پوشيده شده از حس تا تو را نبينند و آواز تو را نشنوند؛ روايت است كه حمالةالحطب پس از نزول سوره تبت، سنگي برداشته به جستجوي پيغمبر(ص) بيرون آمده، خواست كه آن را بر آن پيامبر زند. پيامبر را در خانه ابوبكر نشان دادند. آنجا رفت. پيامبر آنجا نشسته بود و قرآن ميخواند. امجميل ابيبكر را گفت: صاحب تو كو كه مرا هجو كرده تا از وي انتقام كشم؛ ابوبكر گفت: او شاعر نيست كه زبان به جاي كسي گشايد؛ گفت: «فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ» چيست؟ و او چه داند كه در گردن من چه خواهد بود؟ پيامبر ابوبكر را امر كرد كه از او بپرس كه غير تو در اين خانه كسي را ميبيند. ابوبكر گفت: اي امجميل! در اين خانه كسي را جز من ميبيني؟ گفت: با من استهزا ميكني! به خداي كعبه كه نميبينم؛ جز ابنابيقحافه را. و اين به جهت آن بود كه حقتعالي پيامبر را از چشم او پوشيده گردانيده بود؛ و چون ايشان را نيافت، بازگشت و اين آيه نازل شد كه ما تو را به وقت تلاوت قرآن از نظر كافران پوشانيديم و گردانيديم، يعني افكنديم بر دلهاي ايشان پوششهايي.
مراد از «جَعَلْنا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لايُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً» طبع و ختم باشد؛ «وَجَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ» و بدان كه چون قرآن از حيثيت لفظ و معني معجزه است، پس براي منكران آنچه را مانع ايشان از فهم معني و ادراك لفظ است، اثبات كرد كه آن، فرط دشمني ايشان است كه مانع تأمل و دريافت دل آنهاست» (کاشاني، ملا فتح الله، منهجالصادقين، 5، 278).
2) تفسير مخزنالعرفان
«اي پيامبر! زماني كه تو قرآن ميخواني، ميان تو و آنهايي كه ايمان به آخرت ندارند، پردهايي قرار ميدهيم كه از ديدهها پوشيده است تا تو را نبينند؛ چنانكه آنها بر پيغمبر(ص) عبور ميكردند و او را نميديدند؛ و برخي گفتهاند اسم مفعول به معني اسم فاعل است؛ يعني حجابي كه ميان تو و آنها پوشاننده باشد؛ و شايد مقصود از حجاب، محجوبيت باطن آنها از فهم معاني و اسرار قرآن باشد و اشاره به اين كه آنهايي كه به آخرت ايمان ندارند، در حجاب خودپسندي واقع گرديده و آن حقيقت انسانيت آنها، در پس پردهي حجاب قواي حيواني آنها پنهان شده است» (امين، نصرت، مخزنالعرفان، 7، 315).
ديگر مفسران نيز همين معني را براي دو آيه آوردهاند و هيچ كدام معني آيه را به زمان پس از پيامبر تفسير نكردهاند.
خطاب اين دو آيه ـ جداي از ديدگاه مفسران ـ درباره پيامبر و كساني است كه به خدا و قيامت ايمان ندارند و هيچ نشانهاي كه گوياي ارتباط ميان منظور اين دو آيه و حديثگرايان باشد، نميتوان پيدا كرد و روشن نيست نويسنده مقاله با چه نشانه يا استدلالي اين آيه را در باره حديثگرايان دانسته است.
نكته برجسته ديگر معناي واژه «وحده» در آيه 46 است كه پس از قرآن آمده و خاورشناس فرانسوي آن را صفتي براي قرآن ترجمه كرده است.
مفسران و مترجمان مسلمان و غير مسلمان، در اين باره دو گروه هستند:
الف. اكثريت: «وحده» را صفت «ربك» گرفته و چنين معني كردهاند: هنگامي كه پروردگارت را در قرآن به يگانگي ياد ميكني.
ب. اقليت: مانند نويسنده مقاله، «وحده» را صفت قرآن دانسته و آيه را مانند خاورشناس فرانسوي ترجمه كردهاند.
براي يافتن معني درست، به سراغ قرآن ميرويم تا ببينيم كدام معني درست است.
در قرآن، واژه «وحده» شش بار، در شش آيه به كار رفته است كه در پنج آيه پس از واژه «الله» آمده و تنها در يك آيه (همين آيه 46) پس از واژه «قرآن» آمده است. به خاطر اهميت موضوع و براي آگاهي از معناي درست، پنج آيهاي را كه واژه «وحده» در آنها به كار رفته آورده است، ذکر ميکنيم.
1. (قَالُوا أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللّهَوَحْدَهُ)؛ (اعراف/70) «(اشراف قوم هود) گفتند: «آيا به سراغ ما آمدهاى تا خداى يگانه را بپرستيم»؟
2. (وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ)؛ (زمر/45) «و هنگامى كه خدا به يگانگى ياد مىشود».
3. (ذلِكُم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ)؛ (غافر/12) «اين به خاطر آن است كه وقتى خدا به يگانگى خوانده مىشد».
4. (فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ)؛ (غافر/ 84) «و هنگامى كه سختىِ (عذابِ) ما را ديدند، گفتند: به خداى يگانه ايمان آورديم».
5. (حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ)؛ (ممتحنه/4) «تا اينكه به خداى يگانه ايمان آوريد».
روشن است كه واژه «وحده» كه در اين پنج آيه پس از «الله» آمده، نشان از يكتايي اوست؛ و در آيه 46 اسراء كه پس از قرآن آمده، بايد صفتي براي قرآن و نشان از يكتايي قرآن باشد؛ نه صفتي براي الله؛ زيرا اگر منظور يكتايي پروردگار بود، مثل پنج آيه مذکور «وحده» بايد پس از «الله» ميآمد. در نتيجه معناي گروه اقليت صحيح به نظر ميرسد.
نقد: در متن عربي آيه، آمده: (ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ)؛ يعني پروردگارت را در قرآن يگانه ياد ميكني. خاورشناس فرانسوي واژه «رهنمودها» را افزوده و آن را درون پرانتز هم نياورده است.
همانگونه كه در نقد موضوع هفتم گفتيم، ميتوان به احاديث از زاويههايي ديگري هم نگريست و از آنها بهرهبرداري كرد. اينك اين پرسش پيش ميآيد كه اگر كسي از حديثي اخلاقي يا اجتماعي پيروي كرد و خدمات مهمي به مردم يا فرهنگ آنان ارايه نمود، آيا ميتوان گفت او به سراي ديگر ايمان ندارد؟ آيا يك مسيحي مؤمن، با وجود كتاب مقدس، اگر از اشعار ويكتور هوگو، شكسپير، لامارتين و... براي بالابردن اخلاق نيكو يا اصلاح ديگران استفاده كند، كافر است؟
موضوع دهم ـ احاديث به وسيله نام شان در قرآن باطل اعلام شدهاند.
سند: قرآن، سوره 31، لقمان، آيه 6ـ (وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّخِذَهَا هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ)؛ «در ميان مردم، کساني هستند که به دنبال احاديث بيپايه ميروند؛ بدين سان بدون آگاهي از راه خداوند منحرف ميشوند، آنان با عذاب رسوا کنندهاي روبهرو خواهند شد». قرآن، سوره 45، جاثيه، آيه 6 و 7 ـ (تِلْكَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَآيَاتِهِ يُؤْمِنُونَ)؛ «اينها آيههاي خداوند است که با تمام حقيقت براي تو ميخوانيم؛ پس به کدام حديث جز خداوند و آيههاي او ايمان ميآورند» (وَيْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ)؛ «واي به حال هر دروغپرداز گناهکار!».
بررسي:
مفسران و مترجمان مسلمان، واژه «حديث» در آيه 6 سوره لقمان را به معناي سخن، نوشته يا هر سرگرمي ديگري كه سودي در آن نباشد و انسان را از راه خدا ـ كه آن را به قرآن تفسير كردهاند ـ به راههاي ديگر بكشاند، دانستهاند؛ ولي آيا ميتوان گفت اين همه احاديث اخلاقي كه ميتوانند كمك شاياني به بهبود اخلاق ديني انسان كنند، سخناني بيهوده است؟
مفسران درباره واژه «آيات» در آيه 6 سوره جاثيه ديدگاه يكساني ندارند. برخي آن را آيههاي قرآن و برخي آن را آيههاي تكويني دانستهاند؛ نه آيههاي قرآن. بيشتر مفسران واژه «حديث» در اين آيه را نيز به قرآن معني كردهاند و تنها تفسير روحالبيان آن را به خبر (روايت) معني كرده است (حقي، برسوي اسماعيل، روحالبيان، 8 ، 438).
نقد: خاورشناس فرانسوي، با واژه حديث برخورد سطحي دارد و به معني آن در آيهها، خوب توجه نميکند. اگر هم توجه داشته باشد، از صورت ظاهري واژه براي اثبات ادعاي خود بهره گرفته است.
موضوع يازدهم ـ قرآن بهترين حديث است؛
قرآن اصيل است؛ و بر عكس احاديثي كه به غلط به پيامبر نسبت داده ميشود، ساختگي است.
سند: قرآن، سوره 39، زمر، آيه 23ـ (اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ)؛ «خداوند بهترين حديث را نازل کرده است: کتابي اصيل که دو راه را نشان ميدهد (بهشت و دوزخ) کساني که پروردگار خود را گرامي ميدارند، تنشان از آن به لرزه در ميآيد؛ سپس تن و دلشان به ياد خدا گرايش پيدا ميکند، اين هدايت خداوندي است که آن را به هر که بخواهد ميدهد؛ ولي هر کسي را که خدا گمراه کرده باشد، هيچ راهنمايي نخواهد داشت».
بررسي:
1) تفسير مجمعالبيان
«خداوند بهترين حديث را كه قرآن باشد، فرو فرستاد و بدين جهت قرآن را حديث گفت كه كلام خداوند است؛ و به كلام، حديث گفته ميشود؛ لذا به كلام رسول خدا(ص) حديث ميگويند؛ و نيز به اين جهت حديث ميگويند كه چون پس از همه كتابهاي آسماني بود؛ و بهترين حديث است، چون فصاحت بسيار و اعجاز دارد و شامل همه نيازمنديهاي انسان است كه عبارت باشد از: دليلهاي توحيد، عدل، بيان احكام شرع و غير از اينها از مواعظ و داستانهاي پيامبران و بيم و اميدها» (طبرسي، همان، 21، 167).
2) تفسير آسان
«در برخي تفسيرها آمده كه ابن مسعود گفت: روزي گروهي از اصحاب پيامبر(ص) كه اندوهگين بودند، به آن بزرگوار گفتند: «اي پيامبر خدا! كاش حديثي براي ما بيان ميكردي كه اندوه ما را برطرف ميكرد». در اين هنگام بود كه آيه مورد بحث نازل شد كه ميفرمايد: «خدا نيكوترين حديث، يعني قرآن مجيد را نازل كرده است». قرآن مجيد كتابي است كه موصوف به اين صفات است:
1ـ بهترين حديث، يعني بهترين گفتگوست كه آنچه را مورد نياز انسان باشد، با بهترين اسلوب و بهترين بيان براي انسان شرح ميدهد.
2ـ همه موضوعات آن متشابه است؛ يعني با اين كه داراي انواع موضوع است، همه آنها از نظر درستي و اساسي بودن و هدايت نمودن بشر، مانند يكديگر است؛ و كوچكترين عيب و نقصي در آنها ديده نميشود» (نجفي خميني، محمد جواد، تفسير آسان، 17، 128).
نقد: هر چند قرآن بهترين حديث است، آيا ميتوان موضوعات فردي، اخلاقي يا اجتماعي در همه زوايا را در آن ديد؟ مثلاً به اين سخن امام علي(علیه السلام) درباره صبر توجه فرماييد: اگر شكيبا نيستي، خود را شكيبا كن؛ زيرا كمتر ديده ميشود كسي خود را شبيه بردباران سازد و همچون آنان نشود. در قرآن به صبر فرمان داده شده، ولي تعريفي از آن نيامده و نوشته نشده است كه اگر كسي ناشكيباست، چه كند؛ اما ميتوان تفسير و تبيين آن را در حديث پيامبر و اهلبيت??يافت.
موضوع دوازدهم ـ چگونه ميتوان قرآن را فهميد؟
وقتي احاديث و پيامبر قرآن را تفسير نكردهاند، چگونه ميتوان قرآن را فهميد؟
پاسخ: الف ـ با راهنمايي خداوند؛ زيرا او آموزگار قرآن است.
سند: قرآن، سوره 55، الرحمن، آيه 1 تا 3ـ «الرَّحْمَان» «سرچشمه بخشايش» «عَلَّمَ الْقُرْءَان» «قرآن را آموزش داد» «خَلَقَ الانسان» «آفريننده انسانها».
(به جز آيههاي ارائه شده توسط نويسنده، آيههاي ديگري نيز در اين باره هست: سوره 96، علق، آيه 3ـ «اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَم» «بخوان، كه پروردگار تو ارجمندترين است»؛ «الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَم» «خدايي كه با قلم آموزش داد» «عَلَّمَ الْانسَانَ مَا لَمْ يَعْلَم»؛ «آن چه آدمي نميدانست، به او آموخت» (مترجم).
ب ـ با پاكدل بودن
سند: قرآن، سوره 56، واقعه، آيه 77 تا 79ـ «إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ كَرِيم»؛ «اين قرآني احترامانگيز است»، «فىِ كِتَابٍ مَّكْنُون»؛ «در كتابي نگهداري شده» «لايَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُون»؛ «كسي به آن دست نمييابد؛ مگر كسي كه پاكدل باشد».
جـ با غافل نشدن از نشانههاي خداوند
سند: قرآن، سوره 18، كهف، آيه57 ـ (وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن يَهْتَدُوا إِذاً أَبَدا)؛ «کيست بدتر از آن کس که نشانههاي پروردگارش را به يادش آورند و او آنها را ناديده بگيرد بياينکه دربارة کارکرد آنها تأمل کند؟ در نتيجه ما نيز پيرامون دل آنها سپري ايجاد کرديم تا آن (قرآن) را نفهمند؛ از اينرو، هر چند بکوشي آنها را هدايت کني، هرگز هدايت نخواهند شد».
بررسي:
اين بخش از استدلال نويسنده، جداي از عقيدهاش در باره حديث، راهنماي خوبي براي دستيابي به معاني ژرف قرآن است.
موضوع سيزدهم ـ حديث سازان چه كسانياند؟ قرآن به ما پاسخ ميدهد.
سند: قرآن، سوره 6، انعام، آيههاي 112 و113ـ (وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ)؛ «بدينسان براي هر پيامبري دشمناني از شياطين انس و جن قرار داديم که براي فريب يکديگر، سخنان آراسته القا ميکنند. اگر پروردگارت ميخواست، چنين نميکرد. پس آنان و سخنان ساختگيشان را رها کن».
]انعام/ 111[ (وَلِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَلِيَرْضَوْهُ وَلِيَقْتَرِفُوا مَاهُم مُقْتَرِفُونَ)؛ «تا آنان که به قيامت ايمان ندارند گوش دل به اين سخنان ساختگي بسپارند و آنها را بپذيرند و هر چه در خورشان هست انجام دهند».
بررسي: ميبدي در تفسير كشفالاسرار در تفسير اين دو آيه چنين آورده است:
«هر پيغامبري را فرعوني بود به روزگار وي؛ چون نمرود به روزگار ابراهيم، وليد مصعب به روزگار موسي، ديگري به روزگار عيسي، بوجهل و امثال وي به روزگار محمد(ص). پروردگار آنان را بر سر پيغامبران مسلط كرده تا ثواب و درجات پيغامبران بيفزايد به آن رنجها كه ميكشيدند، و بلاها كه از ايشان ميديدند. «كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا». همان است كه در فرقان گفت: «وَكَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ» (ميبدي، رشيدالديناحمد، تفسير كشفالاسرار و عدةالابرار، 3، 463).
اگر به آيه 111 سوره انعام، يعني يك آيه پيش از آن آيههايي كه نويسنده به آنها استناد كرده است، توجه كنيم، به خوبي روشن ميشود كه منظور از دشمن هر پيامبر، كسانياند كه در هر دورهاي به پيامبر زمان خود ايمان نميآوردند. اينك به معني آيه 111 توجه فرماييد: «اگر ما فرشتگان را بر آنها نازل كرده بوديم و مردگان با ايشان سخن ميگفتند، و هر چيزي را دستهدسته نزد آنان گرد ميآورديم، باز هم ايمان نميآوردند».
پس منظور از سخنان آراسته يا ساختگي در آيه 112 و 113، هرگونه سخناني است كه دشمنان پيامبران براي جلوگيري از ايمان آوردن مردم، به پيامبر ميگفتند؛ در حالي كه احاديث، براي جلوگيري از ايمان آوردن مردم نيست؛ وگرنه در ميان آنها، به جاي اين همه احاديثي كه درباره دعوت به يكتاپرستي، خواندن قرآن، ترس از جهنم، نيكوكاري، و...، رسيده است، بايد احاديثي در ردّ خدا، پيامبر، قرآن و قيامت به دست ما ميرسيد.
بررسی:
نويسنده مقاله اين دو آيه را سند آورده است تا نشان دهد راويان حديث، دشمنان پيامبران بودهاند؛ ولي با توجه به اين كه روي سخن با پيامبر است، در زمان پيامبر چه كساني (از زبان او) جعل حديث ميكردند كه به پيامبر دستور داده شد از آنان و سخنانشان دوري كند؟
تاريخ چيزي نشان نميدهد. از اين رو به روشني، اين دو آيه را ميتوان در باره دشمنان آشكار پيامبر دانست كه ميخواستند از پيشرفت دين او جلوگيري كنند و به گمان خود سخناني زيباتر از قرآن به مردم بگويند. اگر محتواي آيهها اين بود كه پس از پيامبر كساني براي گمراه كردن مردم سخنسازي ميكنند و آنها را به پيامبر نسبت ميدهند، حق با خاورشناس فرانسوي بود.
موضوع چهاردهم ـ نويسنده احاديث، پيامبر نيست.
وانگهي پيامبر در قيامت، كساني را كه قرآن را رها كردهاند، طرد خواهد كرد.
سند: قرآن، سوره 25، فرقان، آيههاي30و31ـ (وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً)؛ «پيامبر گفت: پروردگارا! مردم من قرآن را رها کردهاند».
31ـ (وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَكَفَى بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيراً)؛ «اين چنين است که ما براي هر پيامبري دشمناني از مجرمان قرار داديم؛ ولي براي هدايت و ياري تو، پروردگارت کافي است».
بررسي:
ديدگاه برخي مفسران در بارهي اين آيهها چنين است:
1) تفسير الميزان
«از ظاهر سياق بر ميآيد كه جمله «وَقالَ الرَّسُولُ» عطف باشد بر جمله «يَعَضُّ الظَّالِمُ» و اين سخن از جمله سخناني است كه رسول در روز قيامت به پروردگار خود، بر سبيل گلايه ميگويد؛ و مراد از قوم آن جناب، عموم عرب، بلكه عموم امت اوست؛ البته به اعتبار عاصيان امت؛ و مراد از «قوم» آن عده از مردمند كه بر رسالت و كتاب او طعنه ميزدند.
«وَكَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَكَفى بِرَبِّكَ هادِياً وَنَصِيراً»، يعني همان طور كه اين مجرمان را دشمن تو كرديم، براي هر پيغمبري دشمني از قومش قرار داديم؛ و معناي قرار دادن دشمن از مجرمان اين است كه خداوند گناهكاران را به جرم گناهشان، بر دلشان مهر ميزند؛ در نتيجه دشمن حق ميشوند و دعوت كننده به سوي حق را دشمن ميدارند؛ پس دشمني آنان با پيامبر به طور مجاز به خدا نسبت داده ميشود» (طباطبايي، محمد حسين، همان، 15، 284).
2) انوار درخشان
«از جمله وقايع قيامت، آن است كه پيامبر در پيشگاه پروردگار، چنين شكايت نمايد: با اين كه درباره دعوت مردم جهان به پيروي از مكتب عالي قرآن و از برنامه آن اصرار نمودم، بسياري از مردم در اثر غفلت و بيتوجهي به اين نعمت بيمانند از پيروي مكتب عالي قرآن و برنامه آن اعراض نمودند» (حسيني همداني، سيد محمد حسين، تفسير انوار درخشان، 15، 284).
بيشتر مفسران، مانند اين دو بزرگوار، همانند نويسنده مقاله، افسوس پيامبر را در قيامت دانستهاند و تنها چند تن از مفسران آن را در زمان زندگي وي دانستهاند؛ اين برداشت نيز با مطالعه آيههاي پيشين به دست ميآيد؛ ولي اين كه منظور از رهاكنندگان قرآن، حديثگرايان باشد، تنها برداشت نويسنده مقاله است و کسي پيش از وي، چنين برداشتي نكرده است؛ زيرا رها كنندگان قرآن را خود قرآن، مجرم خوانده است و پيامبر در قيامت به حال آنان افسوس ميخورد كه چرا با پيروي نكردن از قرآن، آينده خود را تيره كردند؛ البته اگر كساني هم قرآن را تنها براي ثواب بخوانند و نه انجام دادن دستورهاي آن، و صد درصد از حديث پيروي كنند، در شمار رها كنندگان قرآن خواهند بود.
بررسی:
آيهاي كه اين خاورشناس به آن استناد كرده است، با ادعاي مطرح شده همخواني ندارد. از هيچ جاي آيه نميتوان فهميد كه نويسنده احاديث پيامبر نبوده است؛ اگر آيه را نيز چنين معني كنيم كه پيامبر در قيامت اين سخن را ميگويد كه مردمش قرآن را رها كردهاند (و به احاديث روي آوردهاند)، باز ثابت كننده ادعاي وي نيست.
موضوع پانزدهم ـ احاديث، عامل دوري از قرآن است.
متأسفانه مسلمانان در مقابل قرآن، حديث و سنت را پديد آوردهاند.
چند مثال:
الف ـ وضو گرفتن مسلمانان مطابق قرآن نيست.
سند: سوره 5، مائده، آيه 6ـ (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا! إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ، فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ، وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ، وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ)؛ «اي مؤمنان! هرگاه خواستيد نماز بخوانيد بايد: 1ـ روي خود را بشوييد. 2ـ دستهاي خود را تا آرنج بشوييد. 3ـ سرخود را مسح کنيد. 4ـ پاهاي خود را تا قوزک بشوييد».
بررسی:
در آيه وضو، نويسنده روشن نكرده است كه آيا همه مسلمانان طبق آيه قرآن رفتار نميكنند يا فرقهاي از آنها؛ البته با ترجمهاي كه او از بخش پاياني آيه كرده است كه ميگويد پاهاي خود را تا قوزك بشوييد، به نظر ميرسد منظورش شيعيان باشد كه پاهاي خود را مسح ميكنند.
اين خاورشناس، در اين باره، پژوهش مستقل ندارد و براي معني كردن اين بخش از آيه، به ترجمه يا تفسير اهل سنت مراجعه كرده و يا دليل آنها را براي اين معني پذيرفته است. اهل سنت در معني اين بخش از آيه، «وَأَرْجُلَكُمْ إِلىَ الْكَعْبَينْ» به اين نكته دستوري استناد ميكنند كه خدا در بخش نخست آيه فرموده: «فَاغْسِلُواْ وُجُوهَ» كه بر سر «ه» در «وجوه» فتحه آمده و منصوب شده است. سپس چنين آمده: «وَأَيْدِيَ» كه بر سر «ي» در «ايدي» نيز فتحه آمده و منصوب شده است.
همچنين آمده: «وَأَرْجُلَ» كه بر سر «ل» در «ارجل» نيز فتحه آمده و منصوب شده است. نتيجه اين كه اين سه اسم، وجوه (صورت)، ايدي (دستها)، و ارجل (پاها) به فعل «فاغسلوا» (بشوييد) برميگردد.
آنچه در اينباره قابل توجه است، اين است كه اگر در متن عربي آيه وضو، نشانههاي نگارشي بگذاريم، چنين خواهد شد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا! إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ، فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ، وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ؛ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ». همان گونه كه ميبينيد، هر جملهاي كه داراي يك فعل باشد و معني آن هم تمام باشد، شنونده منتظر شنيدن چيز ديگري نميماند، ولي اگر جمله به نوعي ادامه بيابد، در پايان آن، نقطه ـ ويرگول گذاشته ميشود كه نقطه، نشان پايان معنايي جمله و ويرگول نشان از ادامه آن است؛ با اين توضيح، در اين بخش از آيه، سه جمله است: 1ـ يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ! 2ـ إِذَا قُمْتُمْ إِلىَ الصَّلَوةِ، فَاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ، وَ أَيْدِيَكُمْ إِلىَ الْمَرَافِقِ؛ 3ـ وَامْسَحُواْ بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلىَ الْكَعْبَينْ.
از نظر دستوري، نميتوان اسمي را در جملهاي كه پايان يافته، به فعلي در جمله قبل ربط داد. يعني «اَرْجُل»، ميبايست به فعل جمله خود، يعني «وامسحوا» ربط داده شود؛ نه به «فاغسلوا» در جمله قبل. از اينرو، معني «كعبين» نيز قوزك پا نخواهد بود؛ بلكه برآمدگي روي پاها خواهد بود.
بـ هنگام خواندن نمازهاي ظهر، عصر، مغرب و عشا، سكوت كاملي حكمفرماست كه خلاف دستور خداوند در قرآن است.
سند: قرآن، سوره 17، اسراء، آيه 110ـ (وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِكَ وَلاَتُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً) ؛ «نمازت را نه بلند بخوان و نه آهسته؛ بلکه ميان آن دو را برگزين».
بررسي:
مفسران برجسته در باره تفسير اين آيه چنين آوردهاند:
1) الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل
«بِصَلاتِكَ، در نمازت؛ براي اينكه دو ويژگي بلندي و آهستگي براي صداست؛ نه چيز ديگر و نماز عبارت است از افعال و اذكار؛ و رسول اللّه(ص) صداي خود را هنگام نماز خواندن بلند ميكرد و زماني كه مشركان ميشنيدند، ناسزا ميگفتند؛ پس دستور داده شد نماز را چنان بلند نخوان كه مشركان بشنوند و چنان هم آهسته نخوان كه نمازگزاران پشت سرت نشنوند؛ بلكه ميانهرو باش.
از ابوبكر روايت است كه او نمازش را آهسته ميخواند؛ زيرا معتقد بود خداوند نزد من است و از نيازهايم آگاه است؛ ولي عمر نماز را بلند ميخواند و ميگفت: تا شيطان آزرده شود و خفتگان برخيزند. پس از نزول اين آيه، ابابكر نماز را كمي بلندتر خواند و عمر كمي آهستهتر.
همچنين گفته شده معني اين است كه همه نمازها را بلند نخوان و همه آنها را نيز آهسته نخوان؛ بلكه ميانه را برگزين؛ و آن اينكه نماز شب را (مغرب و عشاء) را بلند بخوان و ظهر و عصر را آهسته. برخي نيز گفتهاند «بِصَلاتِكَ» يعني دعا را اين گونه بخوان. برخي نيز گفتهاند اين آيه با آيه 55 سوره اعراف، (ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً)؛ «پروردگارتان را فروتنانه (و آشكارا) و پنهانى، بخوانيد؛
كه او متجاوزان را دوست نمىدارد»، (پروردگارتان را با تضرع و در نهان بخوانيد)، منسوخ شده است» (زمخشري، محمد، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، 2، 700).
زمخشري در الكشاف، در تفسير اين آيه، سر خواننده را بر يك بالين ننهاده تا خواننده بداند كدام ديدگاه درست است. او درباره شيوه نماز خواندن ابوبكر و عمر، پيش و پس از نزول آيه حديثي آورده، ولي روشن نكرده است كه پس از نزول آيه، آيا آن دو در همه نمازها آن گونه رفتار كردند يا در برخي.
2) جامع البيان في تفسير القرآن (طبري)
(وَلاَتَجْهَرْ بِصَلاَتِكَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً). مفسران در معني صلات اختلاف كردهاند. برخي گفتهاند كه صلات يعني دعا. از عايشه روايت است كه منظور از صلات، دعاست. در حديث ديگري از ابن عباس آمده كه منظور از صلات، دعاست. حديث ديگري از أبي عياض است كه او نيز صلات را در اين آيه، دعا دانسته است. مجاهد نيز گفته كه منظور از صلات در اين آيه، دعاست. سعيد بن جبير نيز صلات را در اين آيه، دعا دانسته است. همچنين در حديث است كه عروة نيز صلات را در اين آيه، دعا دانسته است. مكحول نيز صلات را در اين آيه، دعا معني كرده است. همچنين ضحاك از ابن عباس روايت كرده كه صلات در اين آيه، دعاست.
ثنا عبيد گفته كه از ضحاك شنيده كه وقتي پيامبر در مكه بود و نماز را بلند ميخواند، مشركان ميشنيدند و او را ميآزردند. پس خداوند دستور داد تا نه بلند بخواند و نه آهسته. نتيجه اين كه منظور از صلات در اين آيه، هم نماز است و هم دعا؛ زيرا در هر دو، پروردگارت را ميخواني و از او درخواست مينمايي؛ ولي من خلاف ديدگاه گذشتگان چيزي نميگويم كه ممكن است معني آيه اين باشد كه نمازي را كه دستور داده شده آهسته خوانده شود، بلند نخوان و آن نماز ظهر و عصر است و نمازي را كه دستور داده شده بلند بخواني، آهسته نخوان و آن نماز مغرب و عشاست» (طبري، ممد بن جرير، همان، 15، 121).
جـ در نماز، بجز نام خداوند، نام ديگري هم برده ميشود؛ در حالي كه خداوند به روشني ممنوع كرده است كه در عبادتگاهها، نام فردي جز اوبرده شود.
سند: قرآن، سوره 72، جن، آيه 18ـ (وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلاَ تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً)؛ «عبادتگاهها از آن خداوند است، پس در کنار نام او، کس ديگري را نخوانيد».
بررسي:
مفسران، اين آيه را چنين معنا كردهاند كه در عبادتگاههايي كه مخصوص خداوند است، فرد ديگري ستايش نشود. همچنين برخي مفسران با استفاده از حديث، مساجد را جاهايي از بدن معني كردهاند كه هنگام سجده بر زمين گذاشته ميشود و چنين معني كردهاند كه بر غير خدا سجده نشود.
نتيجه
اشكالات اين مستشرق فرانسوي به احاديث وارد نيست و احاديث اسلامي وجود دارد و با دلايل متعدد معتبر و حجت است.
نویسنده: دكتر عيسي متقي زاده
علي محمد عاليقدر
مجله تخصصی قرآن پژوهی خاور شناسان - شماره 8