بررسی مقاله «الرّقیم و الرقود»
چکيده
نويسنده مقاله مدعي است كه به علت اشتباه نسخهاي در زمان نگارش قرآن، عبارت (وَالرَّقِيمِ) در آيه نهم سوره كهف (أمْ حَسِبْتَ أنَّ أصحابَ الكهْفِ وَالرَّقِيمِ كانوا مِنْ آياتِنا عَجَبًا) نادرست و تصحيف شده است كه شكل صحيح آن را به صورت «الرقود» [اينگونه] پيشنهاد ميكند: (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ الرّقُودِ كانوا مِنْ آياتِنا عَجَبًا).مؤلف براي اثبات ادعاي خود از روشهايي كه در تصحيح نسخ خطي استفاده ميكنند، بهره گرفته و قرائني براي بيان صحت ادعاي خود بيان كرده است.
با بررسي ادعاي ايشان و دلايلي كه نويسنده مطرح كرده است، ديدگاه ايشان نقد شده است و توضيح داده مي شود كه اين ديدگاه حداقل در مورد قرآن نادرست است و ادعاي ايشان از اساس باطل است.
کلیدواژه ها: قرآن، سوره كهف، الرقيم، الرقود، تصحيف، مستشرقان.
مقدمه
تأليف مقاله در مورد تصحيح متن قرآنكريم ـ كه در دهه نود ميلادي صورت گرفت ـ از آغاز نهضت شرقشناسي در ميان غربيان و مستشرقان، از تازگي و غرابت برخوردار است و ميتوان گفت تا پيش از اين، كمتر كسي موضوع تصحيح متن قرآن و يا دادن نسبت اشتباه به مستنسخان نخستين قرآن را، مطرح كرده بود.
آقاي جيمز اي. بلمي، استاد دانشگاه ميشيگان، در چهار مقاله خود، موضوعي را مطرح كرده است كه توجه محافل اسلامشناسي و قرآنپژوهي غرب و تا اندازهاي مراكز علمي كشورهاي اسلامي را به خود جلب كرده است.
در اين مقالات، مؤلف مدعي است كه در برخي از واژههاي قرآن، تصحيف صورت گرفته و شكل اصلي و صحيح كلمه و واژه را [به عقيده خود] نيز پيشنهاد ميدهد. (گزيده مقالات و متون درباره مطالعات قرآني در غرب، بولتن مرجع 6).
گزارش محتواي مقاله
همانگونه كه اشاره شد، در مقالهي «الرقيم يا الرقود؟ يادداشتي درباره آيه نهم سوره كهف» (“Al-Rqim or al-Raqud? A Note on Surah 18:9”) ـ كه در مجله Journal of American Oriental Society . 111 (1991) pp.115-117 منتشر گرديد كه اولين مقاله از سري مقالات نام برده است ـ.
مؤلف در اين مقاله درصدد بيان اين مسأله است كه عبارت «و الرقيم» در آيه نهم سوره كهف عبارت نادرستي است كه شكل صحيح آن كلمه «الرقود» بوده است.
مؤلف در ابتداي مقاله، به داستان اصحاب كهف اشاره ميكند و مينويسد:
يكي از جذابترين داستانها در ادبيات داعيان مسيحيت، داستان هفت خفته شهر اِفِسوس (Ephesus) است كه اين جوانان مؤمن در دوران آزار مسيحيان به دست امپراطور دقيانوس (Decius ، حكومت: 249ـ251م)، به غاري نزديك اِفِسوس پناه بردند و همان جا به خوابي عميق فرو رفتند.
پس از بيدار شدن يكي را از ميان خود براي خريد غذا و كسب خبر به شهر فرستادند. آن مرد هنگامي كه به شهر وارد شد، دريافت كه همه اهالي شهر مسيحياند و او و همراهانش بيش از دويست سال در خواب بودهاند. عده زيادي از اهالي اِفِسوس او را در بازگشت به غار همراهي كردند و مردان ديگر را نيز در آنجا ملاقات كردند و آنها مردم را بر پايه اعتقاد به رستاخيز موعظه كردند. سپس هفت مرد به غار خويش بازگشتند و ديگر هيچگاه ديده نشدند و خبري از ايشان به دست نيامد.
امپراطور تئودوسيوس دوم (Teodosius II، حكومت: 408ـ450م) فرمان داد لوح عظيمي در يادبود اين معجزه بسازند و نزديك درِ ورودي غار نصب كنند. قصه هفت خفته شهر اِفِسوس در سراسر جهان مسيحيت پخش شد، بنابراين تعجب نيست كه به اعراب رسيده و از قرآن سر در آورده باشد.
نويسنده مقاله سپس به عنوان مقدمهسازي براي ورود به نظريه خود مينويسد:
ابنعباس اعتراف ميكرد كه نميداند «الرقيم» يک بنا است يا قطعهاي مكتوب و اين خود شاهدي است كه عبارت اصلي، «و الرقيم» نبوده است. وي چنين ادامه ميدهد كه: تعريف مورد پسند فرهنگنويسان [مسلمان] كه «رقيم» را يک سنگنوشته يا لوح ميدانند نامناسب است، زيرا سنگنوشته نه جزئي از خود معجزه، بلكه صرفا يادبودي بود كه امپراطور تئودوسيوس دوم نصب كرد، بنابراين حتي اگر به معناي لوح باشد نيز براي نخستين مستمعان قرآن معنايي نداشته است. نبود اتفاقنظر در ميان مفسران و فرهنگ نويسان و ناتواني محققان عرب در ارایه توجيه قانع كننده تر ناگزير اين نتيجه را پيش ميآورد كه اين عبارت تصحيف شده است.
اين نقطه از متن، يعني «و الرقيم» نه مبهم و نامعلوم بلكه بايد دقيق باشد، چرا كه اينجا آغاز داستان است و بايد با عبارتي آشنا براي شنوندگان و خوانندگان شروع شود، اما كلمه «الرقود» در اينجا عنوان مناسبي در شروع داستان است. «رقيم» ـ كه مستنسخ كوشيده در اثر تصحيفِ به وجود آمده از «رقود»، به زبان متنِ [اين آيه از قرآن؛ يعني آيه نهم سوره كهف] تحميل كند ـ صيغهاي است بر وزن فعيل كه گاه معناي اسم مفعولي دارد، بنابراين قياساً [نه سماعاً] ميتوانسته است معناي مكتوب يا ممهور بدهد، يعني دلالت كلمه «رقيم» بر معناي نوشته و مكتوب، قياسي و ناشي از دلالت صيغه فعيل بر معناي مفعول است نه سماعي كه همان استعمال عرب است. عرب اين واژه را به معناي مكتوب استعمال نميكند.
نويسنده در تبيين چگونگي تغيير كلمه «الرقود» ـ كه طبق ادعاي ايشان كلمه اصلي بوده ـ به عبارت «و الرقيم» ميگويد:
با توجه به قواعد رايج در تصحيح نسخ خطي، كلمه صحيح در آيه نهم سوره كهف «الرقود» بوده است. بايد توجه داشت كه در تصحيح متون، هر چه تغييرات كمتري لازم باشد، تصحيح مقبولتر خواهد بود. دو واژه «الرقيم» و «الرقود» شش صامت دارند كه چهارتاي اول آنان يكسان و در جاي خود صحيحاند، بنابراين تا اينجا در تصحيح عبارت، بدون ايجاد هيچ تغيير تا دو سوم مسير را به سوي مقصد رفتهايم، اما بايد تصحيف و چگونگي روي دادن آن را تبيين كرد.
موارد تصحيف عبارتند از:
الف) حذف حرف دال از «الرقود» و تبديل آن به «الرقو»؛
ب) تغيير حرف واو به حرف ميم در كلمه «الرقو» و تبديل آن به «الرقم»؛
ج) اضافه شدن حرف يا در كلمه «الرقم» و تبديل شدن آن به «الرقيم»؛
د) اضافه شدن حرف عطف زاید واو بر سر «الرقيم» و تبديل آن به «والرقيم».
نويسنده در اينجا به عنوان شاهدي براي ادعاي خود، با جستجو و ملاحظه اشتباهات نسخهاي ذكر شده در يك جلد از كتاب تاريخ طبري و بيان آمار و تعداد وقوع اين خطاها، اين اشتباهات و خطاها را معيار قرار ميدهد و مينويسد:
وقوع خطاهاي نسخهاي در بررسي يک مجلد واحد 569 صفحهاي، بايد بتواند عقيده كسي را كه ميخواهد در وقوع چنين اشتباهاتي در نسخ اوليه قرآن ترديد كند، تغيير دهد.
سپس چگونگي تغيير و تصحيف به وجود آمده در اين آيه از سوره كهف را چنين تشريح ميكند:
ابتدا حرف دال ـ كه يك صامت غير متصل به ماقبل است ـ به جهت خطاي استنساخ ـ حذف و كلمه به صورت «الرقو» در آمد، سپس مستنسخ به راحتي حرف واو را با حرف ميم اشتباه گرفته آن را «الرقم» خوانده است.
اضافه شدن حرف يا بين قاف و ميم نيز خطاي سادهاي است كه شايد به دليل وجود لكههاي جوهري و ناصافي كاغذ پديد آمده و كلمه به صورت «الرقيم» خوانده شده و شايد مستنسخ كوشيده است آنچه را كه تلفظ اصلي ميدانسته به متن تحميل كند. سرانجام چون «الرقيمِ» به وجود آمده، هيچ اتصال معنايي درستي با عبارت قبل خود نداشت. تصحيح نسخه انجام گرفت و حرف ربط واو براي اصلاح عبارت افزوده شد و عبارت به صورت «أصحاب الكهف و الرقيم» در آمد، بنابراين عبارت با حفظ بيشترين مقدار ممكن از متن، تصحيح معناداري شده است و بايد اقرار كرد كه اين وظيفه به نحو احسن انجام گرفته است.
نويسنده براي تقويت نظريه خويش مينويسد:
اگر مدعي شويم «رقود» [به جاي «رقيم»] در آيه نهم نامناسب است، بايد در آيه هجدهم، يعني (وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وهُمْ رُقُودٌ...) نيز همين سخن را بگوييم كه يقيناً هيچكس آن را جدّي نميانگارد. نخستين مستنسخ، شايد زيد بن ثابت ـ كه املاي پيامبر را مينگاشته ـ به سبب شتاب، حرف دال را غير عامدانه از كلمه «الرقود» حذف كرده است بعد چون خود او يا ديگري، متن اصلي را به ياد نداشته و ضمنا متن فعلي را در نمييافت، خطاهاي بعدي را مرتكب شده يا عبارات را با حفظ بيشترين مقدار ممكن از متن، به گونهاي معنادار، تصحيح كرده است. سرانجام، مؤلف مقاله در انتهاي مقاله خويش در دفاع از نظريه خود ميگويد:
تصحيح «والرقيم» به صورت «الرقود»، شاهد متني کوچكي است بر اين كه قرآن، نه براي سردرگمي شنوندگانش بلكه براي آگاهي دادن و روشني بخشيدن آنان نازل شده است.
بررسي مقاله
مؤلف در مقاله خود حالتهايي از خطاها و اشتباهاتي را كه ممكن است در يك نسخه خطي روي دهد و چگونگي تصحيح آن را نيز به صورت كامل و روشمند توضيح داده است. اعتراف او به اينكه قرآن نه براي سردرگمي شنوندگان بلكه براي روشني بخشيدن آنان نازل شده است، اعترافي است كاملا درست، اما مقاله او از جهات مختلف داراي اشكال است و روش تصحيح نسخ كه توسط ايشان مطرح شده است به قرآن ارتباطي ندارد.
دلايلي كه نويسنده براي دفاع از تئوري خود مطرح كرده است، كاملاً خدشهپذير است به طوري كه ادعاي ايشان را در مورد نادرست بودن واژه «الرقيم» در آيه نهم سوره كهف، از اساس باطل ميكند، چرا كه:
1ـ بر اساس گزارش نويسنده، اصحاب كهف پس از بيدار شدن دريافتند كه بيش از دويست سال در خواب بودهاند، اما اين عدد، مخالف عددي است كه قرآن در مورد مدت خواب اصحاب كهف، يعني سيصد و چند سال، بيان كرده است. قرآن در آيه بيست و پنجم سوره كهف ميفرمايد: (وَلَبِثوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مئَةٍ سِنينَ وَازْدادوا تِسْعًا).
2ـ ادعاي مؤلف مقاله آن است كه قصه هفت خفته شهر افسوس (اصحاب كهف) در سراسر جهان مسيحيت پخش شد، بنابراين، تعجبي نيست كه به اعراب رسيده و از قرآن سر در آورده باشد.
نقد
مسأله مورد ادعاي مؤلف مقاله، وقتي صحيح است كه آيات قرآن، وحي و فرستاده از طرف خداوند نباشد در صورتي كه حتي الفاظ قرآن نيز از رسول خدا(ص) نيست بلكه از طرف خداست. فوق بشري بودن قرآن مطلبي است كه تمام فصحا و بلغاي عرب در مورد كلام وحي، اعتراف و اقرار كردهاند.
آيات مختلفي از قرآن كه بر دعوت به تحدي عمومي (از عرب و غير عرب و از انس و جن) در مقابل قرآن دلالت دارد و عدم توانايي پاسخگويي به آن توسط بزرگان و فحول از فصيحان و بليغان عرب و غير عرب، دليل بر آنند كه مسأله مطرح شده توسط نويسنده، مسألهاي است بياساس و در مورد قرآن صحت ندارد.
از اين قبيل آيات ميتوان به عنوان نمونه به موارد زير اشاره كرد:
الف) (أمْ يَقولونَ افْتَراهُ قُلْ فَأتوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَادْعوا مَنْ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دونِ اللهِ إنْ كُنْتُمْ صادِقينَ فإنْ لَمْ يَسْتَجيبوا لَكُمْ فَاعْلَموا أنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللهِ ...)؛ «آيا مىگويند: «به دروغ آن (قرآن) را (به خدا) نسبت داده است.؟!» بگو: اگر راست گوييد، پس شما هم ده سورهى ساختگى، همانند اين (قرآن)، بياوريد؛ و جز خدا، هر كسى را مىتوانيد فرا خوانيد.؟ و اگر (دعوت) شما را نپذيرفتند، پس بدانيد كه (قرآن) با علم الهى فرود آمده ...»، (هود/ 13ـ 14).
ب) (قُلْ لَئِنْ اجْتَمَعَتْ الإنْسُ وَالجِنُّ عَلىٰ أنْ يَأْتوا بِمِثْلِ هذَا القُرْآنِ لايأْتونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كانَ بَعْضُهمْ لبَِعْضٍ ظَهيرًا)؛ «بگو: «اگر انسان[ها] و جن[ها] جمع شوند، بر اينكه همانند اين قرآن را بياورند، مانند آن را نخواهند آورد؛ و اگر چه برخى از آنان، پشتيبان برخى [ديگر] باشند»، (اسراء/ 88).
ج) (وَ إنْ كُنْتمْ في رَيْبٍ مِمّا نَزّلْنا عَلى عَبْدِنا فأتوا بِسورةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعوا شُهداءَكمْ مِنْ دونِ اللهِ إنْ كُنْتُمْ صادِقينَ)؛ «و اگر از آنچه بر بندهى خود (پيامبر) فرو فرستاديم، در ترديد هستيد، پس اگر راست مىگوييد سورهاى همانندش بياوريد و گواهانتان را، كه جز خدايند، فرا خوانيد»، (بقره/ 23)؛
د) (وَما كانَ هذَا القُرْآنُ أنْ يُفْتَرىٰ مِنْ دونِ اللهِ وَلكِنْ تَصْديقَ الذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصيلَ الكِتابِ لارَيْبَ فيهِ مِنْ رَبِّ العالمَينَ أمْ يَقولونَ افْتَراهُ قُلْ فَأتوا بِسورَةٍ مِثْلِهِ وَادْعوا مَنْ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دونِ اللهِ إنْ كُنْتُمْ صادِقينَ بَلْ كَذَّبوا بِما لَمْ يُحيطوا بِعِلْمِهِ وَلَمّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ كَذٰلِكَ كَذَّبَ الذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ...)؛ «و سزاوار نيست كه اين قرآن، به دروغ، به غير خدا نسبت داده شود؛ و ليكن مؤيّد آن چيزى است كه پيش از آن بوده و شرح كتاب(هاى الهى) است؛ در حالى كه هيچ ترديدى در آن نيست، [و] از طرف پروردگار جهانيان است. آيا مىگويند: «(او) به دروغ آن (قرآن) را (به خدا) نسبت داده است؟!» بگو: «اگر راست گوييد، پس سورهاى همانند آن بياوريد؛ و غير از خدا، هركس را مىتوانيد (به يارى) فرا خوانيد!» بلكه چيزى را دروغ انگاشتند كه به علم آن احاطه نداشتند، و هنوز سرانجام (واقعيت) آن برايشان نيامده است. كسانى (هم) كه پيش از آنان بودند، همين گونه (پيامبران را) تكذيب كردند؛ پس بنگر فرجام ستمكاران چگونه بوده است!»، (يونس/ 37 ـ 39).
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) تمام ملتها را به اسلام دعوت و با آوردن قرآن، حجت را بر آنان تمام كرد و با اعجاز قرآن، ايشان را تحدي كرد و از ايشان خواست تا اگر ميتوانند با هم متحد شوند و در مقابل قرآن، مانند آن، يا ده سوره مانند سورههاي آن، يا حتي سورهاي مانند قرآن را بياورند. اگر چنين امري خارج از توانايي بشر نبود، نابغههاي فصيحان عرب با آوردن مانند قرآن در بلاغت و معارضه با آن، حجت آن را باطل ميكردند و نام خود را به عنوان معارض با قرآن و غلبه بر آن، پرآوازه ميكردند و به اين طريق از جنگها و صرف اموال و تحمل سختيها براي از بين بردن قرآن آسوده ميشدند.
عرب با مشاهده بلاغت قرآن، به عجز در مقابل آن اعتراف كرد به طوري كه دستهاي از آنان به قرآن ايمان آوردند و به دين اسلام گرويدند و دستهاي ديگر، راه عناد را پيش گرفتند و به جاي معارضه كلامي و منطقي با قرآن كه در توان آنان نبود، با شمشير و جنگ به مقابله با آن پرداختند. اين عجز و ناتواني بزرگترين دليل و حجت است بر اين كه قرآن، وحي الهي و خارج از توان و طاقت بشر است. (خويي، سيد ابوالقاسم، البيان في تفسير القرآن،40 ـ 41).
3ـ ادعاي مؤلف مقاله آن است كه تعريف مورد پسند فرهنگ نويسان [مسلمان] كه رقيم را يک سنگنوشته يا لوح ميدانند نامناسب است، [زيرا] سنگنوشته نه جزیي از خود معجزه بلكه صرفا يادبودي بود كه امپراطور تئودوسيوس دوم (Teodosius II) آن را نصب كرده است، بنابراين حتي اگر به معناي لوح باشد نيز براي نخستين مستمعان قرآن معنايي نداشته است.
نقد
اين مطلب كه لوح يا سنگنوشته جزئي از معجزه نيست بلكه صرفا يادبودي است كه امپراطور تئودوسيوس دوم آن را بر در غار نصب كرده است مطلبي است صحيح، اما دليل بر اين نيست كه مؤلف مقاله براي عدم پذيرش معناي لوح و سنگنوشته در مورد واژه «الرقيم»، به آن تمسك ورزيده است. كلمه «الرقيم» در آيه شريفه، از نظر نحوي معطوف و متبوع كلمه «الكهف» است كه مضافاليه كلمه «أصحاب» ميباشد، بنابراين مانند كلمه «الكهف» براي تعريف كلمه «أصحاب» استعمال شده است.
اين مسأله طبيعي است كه پس از ماجراي پناهندهشدن آن هفت نفر به غار (كهف) آنان با نام «اصحاب الكهف» معروف شدند و چون نام آنان را براي يادبود در لوح (رقيم) نوشتند با عنوان «اصحاب الرقيم» معروف شدند، از اينرو طبيعي است كه عنوانهاي «اصحاب الكهف» و «اصحاب الرقيم» براي معرفي آنان به كار رود همچنانكه از افراد ديگري با عنوانهاي أصحاب السبت (نساء/ 47)؛ أصحاب الأعراف (اعراف/48)؛ أصحاب الأيكة (حجر/78؛ شعراء/ 176)؛ أصحاب الحجر (حجر/ 80)، أصحاب القرية (يس/ 13)، أصحاب الأخدود (بروج/ 4) و يا حتي أصحاب القبور (ممتحنة/ 13) در قرآن ياد شده است.
آنچه كه مؤلف بايد بدان توجه ميكرد اين است كه سيصد سال خواب آنان ـ بدون آب و غذا و برخي از امور عادي كه يك موجود زنده انجام ميدهد و نيز عدم تأثير گذشت زمان بر آنان ـ معجزه خداوند بود. غار مكاني است كه كساني كه اين معجزه در مورد آنان رخ داد، در آن غار بودند و لوح نيز نوشتهاي بود كه اسامي كساني كه اين معجزه در مورد آنان رخ داد، در آن ثبت شد، بنابراين آنچه در مورد آنان مهم است، اصل معجزه و زنده ماندن آنان با توصيفات مذكور است نه غار آنان و يا آن لوح نوشتهاي كه بر سر در غار نصب شد.
به همين جهت، بايد از مؤلف مقاله پرسيد كه به چه دليل چيزي را كه ياد آور يك معجزه است، نبايد ذكر كرد و به چه دليل چنين چيزي حتما بايد جزء معجزه باشد و نيز به چه دليل معناي اصحاب لوح، براي اعراب نامفهوم بوده است؟! برعكسِ نظر نويسنده مقاله، اين شيوه در معرفي آنان، شيوه معرفي كامل است به اين صورت كه خداوند در ابتداي اشاره به اين معجزه بفرمايد: همان ياران غار كه به دليل شهرت و عظمت شگفتي كارشان، نام آنان را در لوح يادداشت كردند. به نظر ميرسد كه نويسنده ميخواهد مطلبي را كه به هيچ وجه از آيه فهم و استنباط نميشود، با لطايف الحيلي به ذهن مخاطب القاء نمايد.
4ـ ادعاي مؤلف مقاله آن است كه رقيم ـ كه مستنسخ كوشيده در اثر تصحيفِ به وجود آمده از رقود ـ به زبان متنِ [آيه نهم سوره كهف] تحميل كند ـ صيغهاي است بر وزن فعيل كه گاه معناي اسم مفعولي دارد، بنابراين قياساً [، نه سماعاً] ميتوانسته است معناي مكتوب يا ممهور بدهد، يعني دلالت كلمه «رقيم» بر معناي نوشته و مكتوب، قياسي و ناشي از دلالت صيغه فعيل بر معناي مفعول است و نه سماعي كه همان استعمال عرب است و عرب اين واژه را به معناي مكتوب استعمال نميكند.
نقد
موارد استعمال رقيم به معناي مكتوب و نوشته در زبان عربي شاهدي بر اين مطلب است كه استعمال واژه «رقيم» به معناي نوشته، در زبان عرب معمول است، بنابراين دلالت اين واژه بر معناي مكتوب و نوشته، قياسي نيست تا بر واژه تحميل شده باشد بلكه سماعي است. از نمونههاي استعمال واژه رقيم به معناي نوشته و كتاب در متون عربي، موارد زير است:
الف) خطبه اول اميرالمؤمنين(علیه السلام) در نهج البلاغه در توصيف آسمانها:
«فَسَوَّى مِنْهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ جَعَلَ سُفْلَاهُنَّ مَوْجاً مَكْفُوفاً وَعُلْيَاهُنَّ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَسَمْكاً مَرْفُوعاً بِغَيْرِ عَمَدٍ يَدْعَمُهَا وَلَا دِسَارٍ يَنْتَظِمُهَا ثُمَّ زَيَّنَهَا بِزِينَةِ الْكَوَاكِبِ وَضِيَاءِ الثَّوَاقِبِ وَأَجْرَى فِيهَا سِرَاجاً مُسْتَطِيراً وَقَمَراً مُنِيراً فِي فَلَكٍ دَائِرٍ وَسَقْفٍ سَائِرٍ وَرَقِيمٍ مَائِ».
شيخ محمد عبده در توضيح اين عبارت مينويسد: «رقيم نامي است از نامهاي آسمان، چرا كه [گويا] آسمان با ستارگان و متحركاني بيقرار، نقطهگذاري شده است. رقيم به لوح تفسير شده است و آسمان به اين دليل به لوح تشبيه شده است كه وقتي به آن بنگرند مانند لوحي مسطح است» (عبده، شرح نهجالبلاغه، 1/ 18ـ 19).
ابن ابيالحديد نيز در شرح اين عبارت از آن حضرت مينويسد: «رقيم مائر به معناي لوح متحرك است و آسمان به دليل شباهت به لوح مسطح، رقيم ناميده شده است» (ابن أبي الحديد، شرح نهج البلاغه، 1/ 89).
ابن اثير در كتاب النهاية في غريب الحديث در ذيل ماده «رقم»، كلام حضرت را به عنوان شاهدي بر دلالت كلمه رقيم بر معناي نوشته و كتاب آورده و مينويسد: «... ومنه حديث علي رضي الله عنه في صفة السماء: «سقف سائر ورقيم مائر»، يريد به وشى السماء بالنجوم».
ب) در سيره نقل شده در مورد رسول خدا(ص) اين عبارت آمده است كه:
«كان يسوى بين الصفوف حتى يدعها مثل القدح أو الرقيم».
دانشمنداني چون: (ابناثير در كتاب النهاية، 2/ 254 ـ 253؛ ابن منظور در لسان العرب، 2/556؛ زمخشري در كتاب الفائق، 3/ 72 و زبيدي در تاج العروس، 4/ 16) اين عبارت را به عنوان شاهدي بر دلالت كلمه «رقيم» بر معناي كتاب و نوشته آوردهاند.
ابن اثير در توضيح دلالت معناي رقيم بر نوشته مينويسد: «... ومنه الحديث: كان يسوى بين الصفوف حتى يدعها مثل القدح أو الرقيم. الرقيم الكتاب فعيل بمعنى مفعول أي حتي لايري فيها عوجا كما يقوم الكاتب سطوره...» (النهاية في غريب الحديث، 2/ 253ـ254). ابن منظور نيز در معناي اين عبارت مينويسد: «... وفي الحديث: إنه كان يسوي الصفوف حتي يدعها مثل القدح أو الرقيم أي مثل السهم أو سطر الكتابة» (لسان العرب، 2/ 556).
ج) ارجوزه عجاج
شوكاني در كتاب فتح القدير با نقل از فراء، رقيم را به معناي نوشته و كتاب ميداند و ارجوزه عجاج «... ومستقري إلا المصحف الرقيم» را به عنوان شاهد بر اين مطلب نقل ميكند و مينويسد: «... ومنه قول العجاج في أرجوزة له: ومستقري إلا المصحف الرقيم». (الشوكاني، فتح القدير، 3/ 272).
د) ثعالبي در كتاب خود از سرودههاي محمد بن أحمد بن قادم، اين ابيات را ذكر كرده است:
قف برِبْـع البـِلى ورِبْـع الهُموم واسْفـح الدمع فيه سفْح الغُيوم
غيـرت آيـة صُـروف الليالـي ومحاها الغَــمام محـو الرقيـم (الثعالبي، يتيمة الدهر، 2، 32ـ33)
ترجمه: در اقامتگاه گرفتاري و غصهها بايست و مانند باريدن ابرها در آن اشك بريز! چيزي شگفتآور، بدبختي و محنت شبها را تغيير داد و ابر، آن را مانند محو كردن نوشته محو گرداند.
هـ) صفدي در كتاب (الوافي بالوفيات، 8/ 68) از سروده ابن الحلاوي موصلي ابياتي نقل كرده است كه از جمله آنها اين ابيات است:
أ ألـقى من خُدودك في جحيم وثَغْـرك كالصـراط المستقيم
وأسْهـدني لديـك رقيم خـدّ فـوا عجـبا أ أسهر بالرقيـم
ترجمه: آيا از گونههاي تو من به جهنم افكنده خواهم شد در حالي كه دندان تو مانند صراط مستقيم است؟ آيا من با [خواندنِ] كتاب و نوشته، شب را تا به صبح بيدار بمانم؟ بسيار عجيب است! در حاليكه اثر روي گونههاي تو خواب را از چشم من ربوده است!)
5ـ ادعاي مؤلف مقاله آن است كه ابنعباس اعتراف ميكرد كه نميداند «الرقيم» يک بنا است يا قطعهاي مكتوب و اين خود شاهدي است كه عبارت اصلي در آيه، «و الرقيم» نبوده است.
نقد
مؤلف مقاله اين مسأله را دليلي براي آن ميداند كه اساساً واژه «الرقيم» در اين آيه، واژهاي نادرست و صحيح آن «الرقود» است.
اولاً: مؤلف از ميان تمام روايتهايي كه از ابن عباس نقل شده و معاني رقيم را بيان كرده تنها اين روايت را كه با فرض او سازگار است ملاك قرار داده است. به عنوان نمونه طبري در تفسير جامعالبيان روايات زير را از ابنعباس در مورد معاني «الرقيم» نقل كرده است (طبري، ابنجرير، جامعالبيان، 15، 247ـ 249):
ـ نام مكان: ... عن ابن عباس أم حسبت أن أصحاب الكهف والرقيم قال: الرقيم: واد بين عسفان وأيلة دون فلسطين وهو قريب من أيلة (ح 17255).
ـ كتاب: ... عن ابن عباس، قوله: أم حسبت أن أصحاب الكهف والرقيم يقول: الكتاب (ح 17260).
ـ نام كوه: ... قال ابنعباس: الرقيم: الجبل الذي فيه الكهف (ح 17263).
ـ عدم فهم معناي رقيم: ... عن ابنعباس قال: كل القرآن أعلمه، إلا حنانا والأواه والرقيم (ح 17266).
ـ عدم فهم معناي رقيم: ... قال ابنعباس: ما أدري ما الرقيم أكتاب أم بنيان؟ (ح 17267).
شوكاني نيز در تفسير خود (فتح القدير الجامع بين فنى الرواية والدراية فى علم التفسير3/ 272) معناي نوشته را براي «رقيم» از قول فراء نقل ميكند و به ابن عباس نيز نسبت ميدهد همچنين ر.ك: (سيوطي، جلالالدين، تفسير الدرالمنثور، 4/215؛ تفسير آلوسي، 15/210؛ فيروزآبادي، تنوير المقباس من تفسير ابنعباس/ 244؛ ابنکثیر، تفسير ابنكثير، 3/77؛ قرطبی، تفسير قرطبي،10/ 356ـ 358؛ بغوی، تفسير بغوي،3/145؛ طوسي، التبيان في تفسير القرآن، 7/11ـ 12؛ طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، 6/ 314 و ...).
همانگونه كه ملاحظه ميشود، مؤلف مقاله از ميان اين چند نقل از ابنعباس، تنها يك نقل را نقل ابنعباس معرفي كرده است و به نقلهاي ديگر توجهي نكرده است و نيز توضيح نداده است كه به چه دليل تنها اين نقل را برگزيده است.
قرطبي با نقل نظرهاي مختلف از ابن عباس در تفسير خود چنين بيان كرد كه آنچه كه از ابنعباس نقل شده است با يكديگر متناقض نيستند، زيرا ابن عباس يكي از اين نقلها را از كعب شنيد و در مورد برخي از اين نقلها نيز جايز است گفته شود ابنعباس بعدها معناي «الرقيم» را فهميده است» (تفسير القرطبي،10/ 356 ـ 358).
ثانياً: اين سؤال مطرح است كه چرا نويسنده از ميان همه نظرهاي نقل شده از ابن عباس، تنها اين نظر را برگزيد، اين سؤال نيز مطرح ميشود كه چرا نويسنده تنها به نظر ابنعباس استناد كرد و به نظر ديگران ـ مانند سعيدبنجبير، سدي، مجاهد، عطيه، قتاده و... كه مفسران، نظر آنان را در تفسير اين آيه نقل كردهاند ـ توجهي نداشت.
ثالثاً: مؤلف اين نكته را در نظر نگرفته است كه اگر ابن عباس تفسير آيه يا واژهاي از قرآن را نداند هيچ اشكالي به قرآن وارد نميشود بلكه اشكال به ابن عباس است. سزاوار بود كه مؤلف به جاي ابن عباس به سراغ امير المؤمنين علیبنابیطالب(ع) برود كه به اعتراف تاريخ، كسي از او داناتر به قرآن نيست و اگر چنين شخصيتي با اين توسعه علمي ادعاي عدم آگاهي به مسألهاي كند ميتوان آن مسأله را با اين دليل زير سؤال برد و انكار كرد.
بر اساس گزارشهاي تاريخي، اميرالمؤمنين(ع) بر اساس احاطه علمى خويش به قرآن، به مردم مىفرمود: «از من در مورد قرآن سؤال كنيد، زيرا من به تمام آيات آن آگاهم حتى به اين كه آيا در شب نازل شدند يا روز و يا در كوه نازل شدند يا در بيابان» (ابنحجر، فتحالبارى، 8/459؛ المتقىالهندى، كنزالعمال، 2/565؛ السيوطى، الإتقان في علوم القرآن، 2/493؛ محمدبنسعد، الطبقاتالكبري، 2/338؛ ابنعساكر، تاريخ مدينة دمشق، 42/398؛ ابنحجر، تهذيبالتهذيب، 7/ 297؛ البلاذرى، انساب الأشراف/ 99؛ الخوارزمى، المناقب/ 94).
موارد بيان شده و ساير مواردي كه در منابع بازگو شده است، همگي نشان ميدهند كه مرجع علمي در مورد قرآن، اهلبيت(ع) ميباشند و نظر آنان، ميتواند به عنوان معياري علمي در مورد قرآن مطرح باشد و اينكه بر فرض ادعاي مؤلف، ابنعباس دانشي در مورد آن نداشته باشد موجب اشكال بر آيه نيست.
6ـ ادعاي نویسنده مقاله آن است كه نبود اتفاق نظر در ميان مفسران و فرهنگنويسان و ناتواني محققان عربي در ارایه توجيه قانعكنندهتر، ناگزير اين نتيجه را پيش ميآورد كه عبارت «و الرقيم»، تصحيف شده است.
نقد
اختلاف مفسران در معناي «رقيم» مانند اختلاف آنان در بسياري از معاني قرآن كريم است، بنابراين تنها وجود اختلاف نظر موجب آن نميشود كه شكل اصلي آيهاي را زير سؤال برد و ادعاي وقوع تصحيف و تغيير در مورد آن كرد.
در تفاسير در مورد آيه 82 سوره نمل: (وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيهِمْ أَخْرَجْنَا لهَُمْ دَابَّةً مِّنَ الأَرْضِ تُكلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاس كانُوا بِئَايَتِنَا لايُوقِنُونَ)، معناهاي عجيب و مختلفي، به خصوص در تفاسير اهل سنت، براي دابةالارض بيان شده است كه صاحب تفسير مجمعالبيان مينويسد: اظهار نظرها در مورد اموري مانند اين، جز از طريق پيشگوييهايي كه با منبع الهي ارتباط دارند (؛ يعني حجتهاي الهي) قابل اتكاء نخواهند بود (ر.ك: الطبرسي، مجمع البيان، 7/ 404) و همانگونه كه در تفسير الميزان اشاره شده است مطالب نقل شده در تفاسير، معمولا به نظرات شخصي صاحبان آن نظر بر ميگردد (ر.ك: الطباطبائي، الميزان، 15/ 396).
اين اقوال تا آنجا مختلف است كه فخر رازي در كتاب التفسيرالكبير نيز با اشاره به دو مطلب بيان شده، مطالب نقل شده گوناگون و گاه عجيب را در مورد دابةالارض، تنها در صورت اثبات صحت استناد به رسول خدا، قابل التفات و قبول ميداند و مينويسد: «واعلم أنه لا دلالة في الكتاب على شيء من هذه الأمور فإن صح الخبر فيه عن الرسول(ص) قبل وإلا لم يلتفت إليه». (التفسير الكبير، 24/ 218)، بنابراين اختلاف تنها در اين مورد خاص نيست.
در معناي رقيم، عياشي در تفسير خود از امام صادق(ع) روايت كرده است كه منظور از رقيم لوحي است كه پادشاه آن زمان اسامي اصحاب كهف و مشخصات آنان (نام پدران و خانواده آنان) را در آن ثبت كرد (العياشي، محمد بن مسعود، تفسير العياشي، 2/ 321).
علامه مجلسي در كتاب بحارالانوار مينويسد: «رقيم در اصل به معناي كتاب است بر وزن فعيل كه به معناي مفعول است [مانند جريح به معناي مجروح]» (بحارالانوار، 54/ 189).
مفسران در تفاسير خود معمولا همان نظر را كه بيانگر آن است كه «رقيم» به معناي نوشته است، برگزيدهاند و در جايي كه نظرهاي مختلف را نقل كردند، اين نظر را به عنوان نظر صحيح معرفي كردهاند. از جمله به تفاسير زير ميتوان اشاره كرد:
(العياشي، محمد بن مسعود، تفسير العياشي،2/321؛ فيضكاشاني، التفسير الصافي، 3/ 231ـ232؛ الحويزي، تفسير نورالثقلين، 3/244ـ246؛ طباطبايي، تفسير الميزان، 13/246؛ إبنجرير طبري، جامع البيان، 15/ 249؛ النحاس، معاني القرآن، 4/219؛ بغوي، تفسيرالبغوي، 3/145؛ فخررازي، التفسيرالكبير،21/82؛ شوكاني، فتحالقدير، 3/ 272؛ شنقيطي، أضواء البيان، 3/ 206؛ بلخي، مجمعالبيان، الطبرسي، 6/ 314)؛ واحدي، تفسير الواحدي، 2/ 654؛ مقاتل بن سليمان، تفسير مقاتل بن سليمان، 2/ 280؛ طريحي، تفسيرغريبالقرآن/501؛ مكارمشيرازي، تفسير نمونه،9/ 205 و...).
نحاس در كتاب معاني القرآن مينويسد:
«بهترين معنايي كه براي رقيم بيان شده است، معناي كتاب است و اين معنا در لغت معروف است كه گفته ميشود: رقمت الشيء أي كتبته و خداوند نيز در قرآن ميفرمايد: «كتاب مرقوم». رقيم به معناي مرقوم است همان گونه كه قتيل به معناي مقتول است» (النحاس، معاني القرآن، 4/ 219).
فخر رازي در التفسير الكبير مينويسد:
«رقيم لوحي بود كه نام اصحاب كهف در آن نوشته شد و اين نظر همه اهل معاني و لغت عربي است كه ميگويند: رقيم به معناي كتاب است و اصل آن مرقوم بود و سپس به وزن فعيل نقل يافت و رقم به معناي كتابت است و از همين قبيل است كلام خداوند در قرآن كه ميفرمايد: كتاب مرقوم، يعني مكتوب» (21/ 82).
همچنين شنقيطي مينويسد:
«برترين نظر در نزد من بر اساس آنچه كه در لغت عرب و برخي از آيات قرآن آمده است، اين است كه رقيم به معناي مرقوم است كه صيغه فعيل به معناي مفعول است و اصل آن از «رقمت الكتاب» است» (الشنقيطي، أضواء البيان،3/ 206).
در تفسير الميزان در مورد علت وجود اختلافهاي موجود در نقلها در مورد معناي «الرقيم»، علاوه بر وجود تحريف و جعل به دو مسأله عمده اشاره شده است:
مسأله اول اين است كه قصه اصحاب كهف مورد عنايت اهل كتاب بوده است، همانگونه كه در شأن نزول اين آيات آمده است كه قريش آن را از اهل كتاب آموختند و از رسول خدا(ص) سؤال كردند و تمثالهايي كه مورخان از مسيحيان و منقوشات غارهاي مختلف در آسيا، اروپا و آفريقا گزارش دادهاند، بيانگر آن است كه قضيه اصحاب كهف شهرت جهاني يافت و معمولاً داستانهايي كه چنين شهرت جهاني مييابند، در ملتهاي مختلف به صورتهاي متفاوت روايت و گزارش ميشوند.
در ميان مسلمانان نيز برخي از دانشمندان اهل كتاب چون كعب الاحبار و ... داستان آنان را با مطالب خويش مخلوط كردند و صحابه و تابعين جزئيات اخبار پيشينيان را از آنان ميگرفتند و به اين صورت تشتت آراء در مورد جزئيات اين قضيه به وجود آمد.
مسأله دوم اين است كه دأب و عادت قرآن اين گونه است كه در مورد سرگذشتها، بر نكتههاي مهم و مؤثر آن در ايفاي غرض، بدون بيان تمام جزئيات، بسنده ميكند، زيرا كتاب خدا كتاب تاريخ نيست بلكه كتاب هدايت است. سپس مفسران در تحقيق و تفسير آيات قصص، در صدد ضميمه جزئيات مربوط به اين داستانها به آيات بر آمدند تا اين داستانها را به صورت كامل آن درآورند و همين موجب اختلاف نظر در مورد جزئيات گرديد. (طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، 13/ 291ـ292).
7ـ ادعاي نویسنده مقاله آن است كه اين نقطه از متن؛ يعني «والرقيم» نه مبهم و نامعلوم بلكه بايد دقيق باشد چراكه اينجا آغاز داستان است و بايد با عبارتي آشنا براي شنوندگان و خوانندگان شروع شود و كلمه «رقود» در اينجا عنوان مناسبي در شروع داستان است.
نقد
با توجه به اين كه اثبات شد كه معناي «الرقيم» طبق تفاسير مشخص است و نه مبهم، جايي براي اين اشكال و سپس پيشنهاد نويسنده وجود نخواهد داشت و همان طور كه پيش از اين نيز بيان شد، نويسنده در صددِ نوعي تحميل مقصود بر ذهن مخاطب است تا آن را مصادره به مطلوب نمايد.
8 ـ ادعاي مؤلف مقاله آن است كه كلمه «رقود» در آيه نهم عنوان مناسبي براي شروع داستان است و با سبك كل عبارات بعدي هماهنگ است چرا كه يك بار ديگر در آيه 18 [همين سوره] به كار رفته است. اگر مدعي شويم رقود [به جاي رقيم] در آيه نهم نامناسب است، بايد در آيه هجدهم، يعني: (وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ...) نيز همين سخن را بگوييم كه يقينا هيچكس آن را جدّي نميانگارد.
نقد
اولاً: مؤلف در اين جا به ظاهر از برهان خُلْف، براي اثبات ادعاي خود استفاده ميكند، اما استنتاج از اين برهان نادرست است، زيرا صورت برهان به اين شكل است:
«كلمه «رقود» در آيه نهم عنوان مناسبي براي شروع داستان است زيرا اگر در آيه نهم نامناسب باشد، بايد در آيه هجدهم نيز نامناسب باشد و چون يقينا در آيه هجدهم نامناسب نيست پس بايد در آيه نهم نيز نامناسب نباشد».
علت نادرستي استنتاج از اين برهان اين است كه از نظر اصطلاح منطقي، صغراي اين برهان غلط است، زيرا نویسنده مقاله، وجه تشابه ميان دو آيه نهم و هجدهم را اثبات نكرده است و مشخص نيست كه نامناسب بودن استعمال واژه «رقود» به جاي «رقيم» در آيه نهم: (أمْ حَسِبْتَ أنَّ أصحابَ الكهْفِ والرقيمِ ...)، چه ارتباطي با آيه هجدهم: (وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ ...) دارد كه اگر در آن آيه نامناسب بود، پس بايد در اين آيه هم نامناسب باشد؟
ثانياً: مؤلف مقاله در توجيه نظريه خود، علت مناسب بودن كلمه «رقود» در آيه نهم؛ را چنين بيان ميكند كه به كار بردن اين كلمه، با سبك كل عبارات بعدي هماهنگ است.
پاسخي كه به اين استدلال ميتوان داد اين است كه تنها پيدا كردن كلمهاي هماهنگ با عبارات بعدي، براي توجيه مناسب بودن كلمهي «رقود» در آيه نهم، كافي نيست بلكه نويسنده بايد ثابت كند كه حتي اگر مشكل نسخه خطي، اختلاف مفسران در معنا و... نيز مطرح نباشد، باز هم كلمه «رقيم» در اين آيه نامناسب است، اما با توجه به مطالب مطرح شده در بحثهاي قبل و نيز بعد و اينكه تمام فرضيه مؤلف در پيشنهاد «رقود» به جاي «رقيم»، تنها يك پيشنهاد مبتني بر احتمال است و نيز با اثبات مشخص بودن معناي «الرقيم»، مؤلف نميتواند ثابت كند كه كلمه «رقيم» در آيه نهم نامناسب است به همين دليل نويسنده مجبور شد به برهان خلف تمسك جويد.
بنابراين هيچ عدم تناسبي براي كلمه «رقيم» در آيه نهم وجود نخواهد داشت و حقيقت امر نيز همين است، زيرا خداوند در اين آيه براي معرفي آنان ميفرمايد: اصحاب غار[معروف] ـ كه در آن سيصد و خوردهاي سال با آن وضع معجزهآسا به سر بردند ـ و اصحاب لوح [معروف] ـ كه سرگذشت معروف آنها و نامشان را در آن ثبت كردند ـ .
9ـ ادعاي مؤلف مقاله آن است كه از نظر قواعد رايج در تصحيح نسخ خطي، كلمه صحيح در آيه نهم سوره كهف، «الرقود» بود كه ابتدا حرف دال ـ كه يك صامت غير متصل به ماقبل است ـ به جهت خطاي استنساخ، حذف و به صورت «الرقو» در آمد، سپس مستنسخ به راحتي حرف واو را با حرف ميم اشتباه گرفته آن را «الرقم» خوانده است. اضافه شدن حرف يا، بين قاف و ميم نيز خطاي سادهاي بود كه شايد به دليل وجود لكههاي جوهري و ناصافي كاغذ پديد آمد و كلمه به صورت «الرقيم» خوانده شد و شايد مستنسخ تلاش كرد آنچه را كه تلفظ اصلي ميدانسته به متن تحميل كند. سرانجام چون الرقيم [در عبارت «اصحاب الكهف الرقيم»] هيچ اتصال معنايي درستي با عبارت قبل خود نداشت، تصحيح نسخه انجام گرفت و حرف ربط واو براي اصلاح عبارت افزوده شد و عبارت به صورت «اصحاب الكهف والرقيم» در آمد، بنابراين، عبارت با حفظ بيشترين مقدار ممكن از متن، تصحيح معناداري شده است و بايد اقرار كرد كه اين وظيفه به نحو احسن انجام گرفته است.
نقد
اين ادعا از اساس باطل است، زيرا اين مطلب وقتي صحيح است كه كلام وحي تنها از طريق يك شخص و نوشتههاي او به دست ديگران رسيده باشد و مردم راهي براي دسترسي به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و شنيدن كلام وحي از آن حضرت جز از طريق او، نداشته باشند در حالي كه كاتبان وحي افراد مختلفي بودند و علاوه بر آن افراد مختلفي از حافظان وحي نيز بودند.
ويژگيهاي مختلفي در قرآن وجود داشت كه كافي بود تا به سبب آنها، مسلمانان عنايت ويژهاي به قرآن داشته باشند و موجب شهرت قرآن در ميان همه آنان حتي كودكان و... گردد. يكي از اين ويژگيها بلاغت قرآن بود. اعراب عنايت خاصي به حفظ كلام بليغ داشتند و به همين دليل اشعار و خطبههاي جاهليت را حفظ ميكردند. در اين صورت قرآن كه با بلاغت خود همه بليغان را به تحدي دعوت كرد و با فصاحت خود هر خطيب توانايي را مغلوب ساخت، توجه تمام عرب چه مؤمن و چه كافر را به خود مبذول داشت.
از ديگر ويژگيها، اظهار رغبت رسول خدا(ص) به حفظ قرآن و حراست از آن است و مسلّم است كه وقتي رئيس و سرپرست قوم رغبت خويش را به حفظ يا قرائت كتابي مبذول دارد، اين كتاب در بين همه مردم رايج خواهد شد. ويژگي سوم قرآن اين است كه حفظ قرآن موجب ارتفاع شأن و مقام حافظ آن در ميان مردم بود و مردم به اين سبب او را تعظيم ميكردند و هر كس كه تاريخ را مطالعه كند منزلت و جايگاه والاي قراء و حفاظ قرآن را در ميان مردم خواهد يافت.
بنابراين، اين مسأله قويترين سبب براي اهتمام مردم به حفظ قرآن بود. ويژگي چهارم اجر و ثوابي بود كه در اسلام براي حفظ و قرائت قرآن در نظر گرفته شد. طبق بيان قرطبي در جنگ يمامه هفتاد يا هفتصد نفر از قراء كشته شدند و در زمان رسول خدا(ص) نيز در بئر معونه مانند اين تعداد از قاريان قرآن يا حدود چهار صد نفر، كشته شدند.
حفظ سورههاي قرآن نيز در ميان مسلمانان شايع و رايج بود و كمتر كسي بود كه به اين مسأله نپردازد. عبادة بن صامت نقل ميكند كه هرگاه كسي از مسلمانان به سوي رسول خدا(ص) هجرت ميكرد، آن حضرت او را به يكي از ما ميسپرد تا قرآن را به او بياموزيم و در مسجد رسول خدا(ص) صداها به تلاوت قرآن بلند بود و حفظ قرآن چنان در ميان زن و مرد مسلمان رايج بود كه حتي گاه زنان مسلمان، مهريه خود را تعليم سورهاي از قرآن قرار ميدادند (خويي، سيد ابوالقاسم، البيان في تفسير القرآن/ 253ـ 255).
ابن حجر در مورد ويژگي خاص عرب در حفظ آيات قرآن مينويسد:
«صحابه از مردم عربي بودند كه ذكاوت، تيزهوشي، ذهن سرشار و قوه حافظه آنان زبان زد و ضرب المثل بود و در تاريخ عرب، شواهد مختلفي در اين باره وجود دارد كه در اين جا جاي تطويل بحث در مورد آن نيست به طوري كه گاه يك عرب چيزي را كه براي مرتبه اول ميشنيد با وجود طولاني بودن آن، آن را به خاطر ميسپرد و چه بسا شنيده او از زباني بيگانه بود و همين به عنوان دليل كافي است كه سرهاي آنان، ديوان شعر آنان و سينههاي آنان، محل ثبت انساب آنان بود و قلبهاي ايشان كتاب وقايع و أيام آنان بود. همه اينها از ويژگيهاي ملت عرب پيش از اسلام بود و با آمدن اسلام اين استعداد و مواهب در آنان فزونتر گشت به خصوص هنگامي كه آيات كتاب خدا را كه بهترين هدايت بود، ميشنيدند». (ابن حجر، الإصابة في معرفة الصحابة، 1/ 29).
اهتمام رسول خدا(ص) و مسلمانان در مورد قرآن به گونهاي بود كه آن حضرت سعي ميكردند به محض نزول آيات و سورهها، آن را بين مسلمانان نشر دهند و بر حفظ، فراگيري و آموزش آن به ديگران تأكيد ميكردند و فضيلت آن و ثوابي كه براي آن وجود دارد را براي مردم بيان مينمودند. مسلمانان نيز عنايت و اهتمام ويژهاي به قرآن داشتند به طوري كه براي ديگر كتب آسماني سابقه نداشت. به محض آن كه سوره يا آيهاي از قرآن نازل ميشد مسلمانان به حفظ و تلاوت آن اهتمام ميورزيدند و يكي از فضيلتها آراسته بودن به حفظ قرآن بود. اين مسأله چنان استمرار داشت كه در همان صدر اسلام بسياري از مسلمانان از جمله قرآن و حافظان و كاتبان آن به شمار ميآمدند.
همچنين رسول خدا(ص) آيات قرآن را ده آيه ده آيه براى مسلمانان تفسير مىكردند و تا تعليم و تفسير و بيان احكام و علوم مربوط به اين ده آيه به پايان نمىرسيد، تفسير ده آيه بعد را آغاز نمىكردند. احمد حنبل در اين باره مينويسد: «... انهم كانوا يقترؤن من رسول الله(ص) عشر آيات فلايأخذون في العشر الأخرى حتى يعلموا ما في هذه من العلم والعمل قالوا فعلمنا العلم والعمل؛ (مسند احمد بن حنبل، 5/ 140) همچنين ر.ك: (الحاكم النيسابوري، المستدرك على الصحيحين، 1/ 557؛ البيهقي، السنن الكبرى، 3/ 119ـ120؛ المجلسي، محمد باقر، بحارالأنوار، 89 / 106؛ النوري، مستدرك وسائل الشيعة، 4/ 372).
دقت مسلمانان در مورد قرآن و شدت عنايت به حفظ و حراست آن ـ حتي در مورد حروف و حركات قرآن ـ به گونهاي بود كه وقتي عثمان خواست همه مصاحف را متحدالشكل كند، تصميم گرفت حرف واو را از عبارت «وَالذينَ» در آيه 34 سوره توبه: (وَالذينَ يَكْنِزونَ الذَهَبَ وَالفِضَّةَ وَلايُنْفِقونَها فى سبيلِ الله...) حذف كند با مخالفت شديد صحابه مواجه شد و ابي بن كعب او را تهديد كرد كه اگر دست به چنين كاري زده شود او دست به قبضه شمشير خواهد برد (جلال الدين السيوطي، الدرالمنثور، 3/ 232؛ ابنعطية الأندلسي، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، 3/ 27).
همچنين عمر بن خطاب آيه 100 سوره توبه (وَالسابِقونَ الأوَّلونَ مِنَ المُهاجِرينَ وَالأنْصارِ وَالذينَ اتَّبَعوهُمْ بِإحْسانٍ ...) را به رفع كلمه «الانصار» خواند و حرف «واو» را در «وَالذينَ» حذف كرد. زيد بن ثابت به او عبارت صحيح را تذكر داد. عمر از ابي بن كعب سؤال كرد و ابي نيز عبارت صحيح را براي او خواند و عمر نيز از ابي متابعت كرد (السيوطي، جلالالدين، الدرالمنثور، 3/269؛ الرازي، فخر، التفسير الكبير، 16/ 171ـ172؛ الثعلبي، تفسير الثعلبي، 5/83؛ ابنجرير الطبري، جامع البيان، 11/ 13ـ 14؛ المتقي الهندي، كنز العمال، 2/ 597؛ السيد أحمد آل طاووس، عين العبرة في غبن العترة/ 17).
حال در جايي كه خليفه مسلمانان نتواند حتي حرفي را از قرآن حذف كند چگونه ممكن است غير او جرأت يا توانايي چنين كاري را داشته باشند؟ واقعيت تاريخي نشان ميدهد كه رسول خدا(ص) خود بر كتابت و حفظ و تعليم قرآن نظارت مستقيم داشتند و پس از آن حضرت نيز كسي با وجود اهل بيت(ع) و صحابه بزرگوار رسول خدا(ص)، توانايي تغيير در قرآن را نداشت.
در اين صورت اساساً جايي براي تصور از بين رفتن كلمه يا حرفي از قرآن يا اشتباه در نگارش آن وجود نخواهد داشت و مسلما اگر چنين خطايي صورت ميگرفت اولين كساني كه به آن اعتراض ميكردند اهل بيت رسول خد(ص)، بزرگان اصحاب آن حضرت، حافظان وحي و كاتبان وحي بودند.
بنابراين تئوري نويسنده براساس قوانين تصحيح نسخ خطي در مورد مراحل تصحيف «الرقود» و اين ادعاي ايشان كه سرانجام چون الرقيم [در عبارت «اصحاب الكهف الرقيم»] هيچ اتصال معنايي درستي با عبارت قبل خود نداشت، لذا تصحيح نسخه انجام گرفت و حرف ربط واو براي اصلاح عبارت افزوده شد و عبارت به صورت «اصحاب الكهف والرقيم» در آمد، هنگامي صحيح است كه مؤلف پيش فرض در نظر گرفته خود را بر قرآن تحميل كند و بر اساس آن به قضاوت بنشيند. در اين صورت عبارت «أصحاب الكهف الرقيم» كه مؤلف در نظر گرفته است بي معنا خواهد بود اما پس از آن كه ثابت شد كه ادعاي وی در مورد اين كه عبارت اصلي «الرقود» بوده غلط است، جايي براي چنين توجيه و مقدمه چينيها نخواهد ماند.
10ـ ادعاي نویسنده مقاله آن است كه نخستين مستنسخ، شايد زيد بن ثابت ـ كه املاي پيامبر را مينگاشته ـ به سبب شتاب، حرف دال را غير عامدانه از كلمه «الرقود» حذف كرده است. بعدها چون خود او يا ديگري، متن اصلي را به ياد نداشته و ضمنا متن فعلي را در نمييافت، خطاهاي بعدي را مرتكب شده يا عبارات را با حفظ بيشترين مقدار ممكن از متن، به گونهاي معنادار، تصحيح كرده است.
نقد
همانگونه كه در قسمت قبل بيان شد، اين اشكال فقط در صورتي صحيح است كه كلام وحي تنها از طريق شخصي چون زيد بن ثابت و نوشتههاي او به دست ديگران رسيده باشد و چنين فرض شود كه رسول خدا(ص) در زمان حيات خود در مكاني غير قابل دسترسی به سر ميبردند و مردم راهي براي ديدن رسول خدا(ص) و شنيدن كلام وحي از آن حضرت، جز از طريق زيد نداشتند. به عبارت ديگر تنها و تنها زيد رابط ميان مردم و پيامبري بود كه در جزيرهاي دور دست و تنها زندگي ميكرد! همانگونه كه در پيشتر بيان شد اولاً كاتبان وحي افراد مختلفي بودند و ثانياً علاوه بر كاتبان وحي افراد مختلفي از حافظان وحي نيز در ميان مردم زندگي ميكردند (ر.ك: نقد اشكال هشتم).
11ـ ادعاي نویسنده مقاله آن است كه وقوع خطاهاي نسخهاي در بررسي يک مجلد واحد 569 صفحهاي از تاريخ طبري، بايد بتواند عقيده كسي را كه ميخواهد در وقوع چنين اشتباهاتي در نسخ اوليه قرآن ترديد كند، تغيير دهد.
نقد
اينكه نويسنده مقاله، كتاب تاريخ طبري را با قرآن مقايسه كرده و غلطهاي نسخهاي موجود در آن را به عنوان شاهد ادعاي خود بيان كرده است، مقايسهاي نادرست و از اساس باطل است، زيرا اساساً سبك و شيوهاي كه در مورد قرآن و حفظ و نگارش آن به كار رفت، منحصر به فرد است و هيچ كتابي از اين جهت قابل مقايسه با قرآن نيست. قرآن كتابي است كه با تواتر نقل شده است و از اين جهت نمي توان كتابي كه نقل آن متواتر نيست را با قرآن مقايسه كرد.
اهتمام رسول خدا(ص) در مورد قرآن و حفظ و قرائت و ترتيل آيات آن و نيز اهتمام صحابه در اين باره چه در زمان رسول خدا(ص) و چه پس از وفات آن حضرت، بزرگترين دليل بر آن است كه قرآن در ميان ايشان محفوظ بود. برخي با حفظ قرآن، آن را در سينهها و برخي نيز با نوشتن، آن را به صورت نوشته حفظ ميكردند. همان كتابي كه در راه دعوت آن و بيان احكام آن جان فشانيها شد و از سرزمينهاي خود به خاطر آن مهاجرت كردند و اموال خويش را براي حفظ آن خرج نمودند. (خويي، البيان في تفسير القرآن/ 216).
همانگونه كه پيشتر گذشت، اهتمام رسول خدا(ص) و صحابه در مورد قرآن و حفظ و قرائت آيات آن و نيز دقت بسيار بالاي آنان در مورد عدم تغيير حتي يك حرف از آيات قرآن و داستاني كه در اين باره از ابي بن كعب و... نقل شد، امكان يا احتمال راه يافتن اشتباه در نگارش يا حفظ قرآن از هر نظر غير قابل تصور و باطل ميباشد.
بيان ابنحجر در كتاب الإصابة در مورد ويژگي منحصر به فرد و زبانزد عرب در حفظ آثار و شنيدهها به خصوص در مورد قرآن كه از نظر بلاغت منحصر به فرد بود، خود دليل ديگري بر آن است كه قرآن يك كتاب معمولي نبوده و نيست و نميتوان كتابهاي ديگر را با آن مقايسه كرد و از روشهاي معمول در كتابهاي ديگر براي آن نمونه آورد (ر.ك: نقد اشكالهاي هشتم و نهم).
12ـ ادعاي مؤلف مقاله آن است كه تصحيح «و الرقيم» به صورت «الرقود»، شاهد متني کوچكي است بر اين كه قرآن، نه براي سردرگمي شنوندگانش بلكه براي آگاهي دادن و روشني بخشيدن آنان نازل شده است.
نقد
اين تذكر نويسنده كه قرآن نه براي سردرگمي شنوندگانش بلكه براي آگاهي دادن و روشني بخشيدن آنان نازل شده است، تذكري صحيح است و حق و واقع نيز اينگونه است، اما موجب تصحيف و نادرست بودن كلمه «الرقيم» در آيه نهم سوره كهف، نميشود.
قرآن در صورت عدم پيشنهاد نويسنده نيز روشني بخش و واضح است، زيرا با توجه به اين كه ثابت شد كه برخلاف ادعاي نويسنده، معناي «الرقيم» مبهم نيست و استدالهاي نويسنده و فرضيه ايشان از اساس نادرست است، وجود اين واژه موجب سردرگمي مخاطبان قرآن نميشود و در اين صورت چنين اشكالي نيز وارد نخواهد بود.
نتيجهگيري:
بر اساس ادعاي نويسنده، از آنجا كه داستان اصحاب كهف داستان مشهور ميان يهود و مسيحيان بوده است توانسته است از طريق مسيحيان و يهوديان ساكن مكه و مدينه به ميان مسلمانان راه يابد و در قرآن منعكس شود. نويسنده بر اساس پيشفرضها و روش تحليل خود، معتقد است كه واژه «والرقيم» در اصل «الرقود» بوده است، كه در استنساخ، عبارت اصلي تغيير يافته است.
در نقد محتواي مقاله مذكور و ادعاي مطرح شده در آن استدلالهايي مبني بر مخدوش بودن اين نظريه و استدلالهاي مؤلف آن ذكر گرديد.
به گمان نويسنده، گويي كتابت و نسخهبرداري از قرآن همچون ديگر كتب متداول و معمولي بشري است كه احتمال خطا و سهو در آن راه داشته باشد غافل از آن كه تمام كلمات، حروف و حتي حركات قرآنكريم بر اساس تواتر ميان جميع مسلمين از زمان رسول خدا تا به حال حجّيت، ارزش و اعتبار خود را حفظ كرده است. گذشته از آنكه تحدي قرآني همواره ضامن سلامت آن از تحريف و تغيير بوده و هست.
مقايسه نویسنده بين قرآن و ديگر كتب بشري، باعث پيدايش توهم تغيير در اين واژه گشته است كه با استدلالهاي مطرح شده، اين توهم ردّ و الهي بودن اين واژه و وحياني بودن آن اثبات گرديد.
نویسنده: جیمز ای. بلمی
ناقد: حجتالاسلام دکتر محمد جواد اسکندرلو
محمد مقداد امیری
مجله تخصصی قرآن پژوهی خاورشناسان - شماره 10