تبیین رابطه قرآن و حدیث

قرآن و حديث، دو گوهر گران‌بها و دو گنجينه بي‌پايان و دو درياي بي‌كران‌اند. رسول گرامي، امت اسلام را به چنگ زدن به آن دو و همراهي با آنها دعوت كرد: «إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي».1
گرچه اين دو گنج، جدايي بر نمي‌تابند و در كنار هم، عامل هدايت‌اند، امّا مصدريت و محوريت از آنِ قرآن است.

پيامبر و امامان، ميزان سنجش گفتار خويش را قرآن قلمداد كرده و انتساب آنچه را با قرآن نسازد، از خود سلب كرده‌اند:

خطب النبي ـ صلّي الله عليه و آله ـ بمني فقال: أيها الناس ما جاءكم عني يوافق كتاب الله فأنا قلته و ما جاء‌كم يخالف كتاب الله فلم أقله.2
عن أبي عبدالله ـ عليه السّلام ـ قال: ما لم يوافق من الحديث القرآن فهو زخرف.3
با اين همه، تاريخ قرآن و حديث و گذشته آن دو، دردآور است. در برهه‌اي از تاريخ، نظريه «حَسْبُنا كتاب الله» غلبه يافت و عترت و سنّت كنار نهاده شدند؛ كتابت حديث، ممنوع شد و از خلافت عترت جلوگيري به عمل آمد و اين، ضايعه‌اي جبران‌ناپذير براي جامعه اسلامي بود.
از سوي ديگر، برخي تنها حديث را برگرفته و به مهجوريت قرآن، دامن زدند و تا آن جا پيش رفتند كه ظهور قرآن را بدون حديث، حجت ندانسته4 و كناره‌ گيري از قرآن و روي آوردن به حديث را عاقبت به خيري تلقي كردند.5 و نيز تا بدان جا كشيده شد كه اهتمام عالمان به تفسير قرآن كريم، ذبح علمي شمرده شد6 و تخصص در علوم اسلامي به ويژه فقه بدون فراگيري آيه‌اي از قرآن، ميسور گشت.7

شكل گيري نحله‌اي با عنوان «أهل الأخبار»8 يا «اخباري‌گري» حكايت از اين دارد. علامه طباطبايي در تفسير ارزشمند خود، پس از نگاهي دردآلود به اين گذشته اسف‌بار مي‌گويد:
«إن أهل السنه أخذوا بالكتاب و تركوا العتره؛ فآل ذلك إلي ترك الكتاب لقول النبي ـ صلّي الله عليه و آله ـ : «إنهما يفترقا». و إن الشيعه أخذوا بالعتره و تركوا الكتاب؛ فآل ذلك منهم إلي ترك العتره لقوله ـ صلّي الله عليه و آله ـ : «إنهما لن يفترقا»؛ فقد تركت الأُمّه القرآن و العتره (الكتاب و السنّه) معاً»؛9 اهل سنّت، كتاب را گرفته و عترت را رها ساختند و در نتيجه قرآن هم كنار نهاده شد؛ زيرا پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: قرآن و عترت، جدايي ندارند. شيعيان، عترت را گرفته، قرآن را رها كردند و اين به ترك عترت انجاميد. زيرا رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود: آن دو از يكديگر جدا نمي‌شوند. از اين رو، امت اسلام، قرآن و عترت و كتاب و سنّت را رها ساختند.

امام خميني نيز رنج مهجوريت قرآن را چنين بيان كرده است:
... تا آنجا كه قرآن كريم را كه براي رشد جهانيان و نقطه جمع همه مسلمان‌ها بلكه عائله بشري است و از مقام شامخ احديت به كشف تام محمدي ـ صلّي الله عليه و آله ـ تنزل كرد كه بشريت را به آنچه بايد برسند، برساند و اين وليده علم الاسما‌ء را از شر شياطين و طاغوت‌ها رها سازد و جهان را به قسط و عدل مي‌رساند و حكومت را به دست اولياء الله معصومين ـ عليهم السّلام ـ بسپارد تا آنان به هر كه صلاح بشريت است بسپارند، چنان از صحنه خارج نمودند كه گويي نقشي براي هدايت ندارد.10

اينك كه به اجمال از پيشينه غم‌آلود جدايي قرآن و سنّت سخن رفت و بر همراهي حديث با قرآن تأكيد شد، اين پرسش، خود مي‌نمايد كه حديث (سنّت) در جنب قرآن، چه نقشي دارد؟ كدامين گره قرآن با حديث باز مي‌شود؟ چرا كه از يك سو قرآن، خود را نور معرفي كرده و در پرتوافشاني به غير خود، نيازمند نيست،11و از سوي ديگر قرآن، بيان12 و تبيان13 است و از روشنگري جز خود، بي‌نياز. و از طرف ديگر، جامع است به استناد: اليوم أكملت لكم دينكم؛14 لارطب و لا يابس إلّا في كتاب مبين؛15ما فرّطنا في الكتاب من شيء16 و آيات ديگر.17
پس قرآن، نه امري را فروگذار كرده كه به حديث نياز باشد و نه در بيانش اجمال و ابهام است كه روشنگري بطلبد.
اين پرسشي جدّي است و دغدغه گروهي از محققان بوده و هست.
علامه طباطبايي ـ كه در مقدمه تفسيرش بر بي‌نيازي قرآن از غير خود تأكيد ورزيده ـ18 در كتاب «قرآن در اسلام» با اين پرسش به طور جدّي مواجه شده و آن را چنين پاسخ گفته است:
آنچه گفته شد، منافات ندارد با اين كه پيغمبر و ائمه اهل بيت، عهده‌دار بيان جزئيات قوانين و تفاصيل احكام شريعت كه از ظواهر قرآن مجيد به دست مي‌آيد، بوده‌اند. و هم چنين سِمَت معلمي معارف كتاب را داشته‌اند چنان كه از آيات ذيل در مي‌آيد:
«و أنزلنا إليك الذكر لتبيّن للناس ما نزل إليهم».19
«و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا».20
«و ما أرسلنا من رسول إلّا ليطاع بأذن الله».21
«هو الذي بعث في الأميين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه».22
به موجب اين آيات، پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ مبيّن جزئيات و تفاصيل شريعت و معلّم الهي قرآن مجيد مي‌باشد و به موجب حديث ثقلين، پيغمبر اكرم، ائمه اهل بيت را در سمت‌هاي نام برده، جانشينان خود قرار داده است و اين مطلب، منافات ندارد با اين كه ديگران نيز با اعمال سليقه‌اي كه از معلّمين حقيقي ياد گرفته‌اند، مراد قرآن مجيد را از ظواهر آياتش بفهمند.23
و نيز فرموده است:
نتيجه اين دو مقدمه اين است كه در قرآن مجيد، برخي از آيات با برخي ديگر تفسير شود و موقعيت پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ و اهل بيت او در برابر قرآن، موقعيت معلّمين معصومي باشد كه در تعليم خود، هرگز خطا نكنند و قهراً تفسيري كه آنان كنند با تفسيري كه واقعاً از انضمام آيات به همديگر به دست مي‌آيد، مخالف نخواهد بود.24
برخي ديگر از پژوهشگران با عنوان «مجالات خدمه السنه للقرآن» از پنج حوزه خدمت حديث به قرآن سخن رانده‌اند:
1. تقرير مضمون قرآن؛
2. تفسير آنچه در قرآن است؛
3. تخصيص عمومات قرآن؛
4. بيان موارد نسخ؛
5. ابداع و بيان احكامي كه در قرآن نيست.25
يكي ديگر از حديث‌پژوهان در كتاب «مكانه السنه في التشريع الاسلامي» نقش قرآن را در وادي تشريع چنين بازگفته است:
نصوص سنّت، سه دسته است: قسمي از آن، مؤيّد احكام قرآن است و در اجمال و تفصيل با قرآن سازگاري دارد، مانند احاديث وجوب نماز، زكات، حج و روزه. دسته‌اي ديگر مبين احكام قرآني است كه حاوي تقييد مطلق، تفصيل مجمل و تخصيص عام مي‌باشد، مانند رواياتي كه احكام مفصل نماز و روزه را بيان داشته است.
دسته سوم، رواياتي است كه بر حكمي دلالت دارد كه در قرآن نيست، مانند حرمت جمع ميان زن و عمه‌اش، احكام شفعه، رجم زاني محصن و...
در دو دسته اول، نزاعي ميان عالمان نيست و در دسته سوم، اختلاف نظر است.
نويسنده پس از بيان ديدگاه‌ها نسبت به دسته سوم روايات مي‌گويد:
هر دو گروه اتفاق نظردارند كه احكام تازه‌اي در سنّت وجود دارد كه در قرآن بدان تصريح نشده است، لكن دسته‌اي آن را استقلال در تشريع مي‌انگارند و گروه دوم، آن را به گونه‌اي داخل قرآن مي‌دانند. از اين رو نزاع، لفظي است.26

به نظر مي‌رسد بتوان جايگاه سنّت را در دين‌شناسي و خدمت به قرآن، در اين عرصه‌ها برشمرد:
1. تعليم شيوه تفسير قرآن به قرآن؛
2. تعليم شيوه استنباط از قرآن؛
3. تعليم شيوه‌هاي اجراي قوانين و تطبيق شريعت در حوزه‌هاي زندگي؛
4. تبيين معارف بلند قرآني؛
5. بيان تأويلات، بطون و مصاديق قرآن (جري و تطبيق)؛
6. بيان تفاصيل قوانين و احكام قرآني در حوزه سكونت قرآن؛
7. تخصيص عمومات قرآني و بيان موارد نسخ؛
8. شرح و بسط تاريخ انبيا و امت‌هاي سلف كه در قرآن به اجمال، بدان اشارت رفته است.

هر يك از اين محورها نمونه‌هاي بسيار در لابه‌لاي احاديث دارد كه از ذكر آنها صرف‌نظر شد، چنان كه نيازمند شرح و بسط و دقت نظرند كه مجالي ديگر مي‌طلبد.
در پايان، يادآور مي‌شود كه خارج ساختن حديث از جايگاهش، خدمتي به ساحت قدسي آن نبوده، بلكه خيانتي نابخشودني است، و بر قرآن پژوهان و محققان دانش حديث است كه با حراست از مصدريت و محوريت قرآن، در اين وادي بِكر گام نهند و با انديشه و فكر، حوزه‌هاي خدمت سنّت به قرآن را به خوبي بنمايانند.

 

نویسنده: مهدي مهريزي

 

  • 1. بحار الانوار، ج 2، ص 226؛ ج 23، ص 109، 113، 118، 126، 133، 145، 147؛ ج 25، ص 237؛ ج 35، ص 184؛ ج 36، ص 331، 338؛ ج 37، ص 168.
  • 2. وسائل الشيعه، ج 18، ص 79، ح 15.
  • 3. همان، ص 78، حكومت 12.
  • 4. فرائد الاصول، ج 1، ص 56 ـ 57؛ الميزان في تفسير القرآن، ج 5، ص 298.
  • 5. بحار الانوار، ج 1، ص 3.
  • 6. اين تعبير را برخي عالمان، نسبت به آيت الله سيد ابوالقاسم خويي (ره) پس از نگارش «البيان» ابراز داشتند.
  • 7. الميزان في تفسير القرآن، ج 5، ص 9.
  • 8. مقدمه‌اي بر فقه شيعه، ص 46.
  • 9. الميزان في تفسير القرآن، ج 5، ص 298.
  • 10. صحيفه نور، ج 21، ص 170.
  • 11. نساء، 174.
  • 12. آل عمران، 138.
  • 13. نحل، 89.
  • 14. مائده، 3.
  • 15. انعام، 59.
  • 16. همان، 38.
  • 17. چون: نحل، 89؛ شوري، 13؛ نمل، 75؛ سبأ، 3.
  • 18. الميزان في تفسير القرآن، ج 1، ص 6.
  • 19. نساء، 174.
  • 20. همان.
  • 21. همان، 64.
  • 22. جمعه، 2.
  • 23. قرآن در اسلام، ص 25 و 26.
  • 24. قرآن در اسلام، ص 60.
  • 25. افعال الرسول و دلالتها علي الأحكام الشرعيه، محمد سليمان اشقر (چ دوم: بيروت، مؤسسه الرساله، 1408 ق، 1986 م)، ج 1، ص 34 ـ 36.
  • 26. السنه و مكانتها في التشريع الاسلامي، مصطفي السباعي، (چ چهارم، بيروت،‌المكتب الاسلامي، 1405 ق)، ص 380 و 381.
منابع: 

حديث پژوهي، ص10