تحدّی در هماوردی با قرآن کریم

«أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ *
فَإِن لَّمْ يَسْتَجِيبُواْ لَكُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أُنزِلِ بِعِلْمِ اللّهِ وَأَن لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ» ﴿هود ؛ 14-13﴾

 در اين كلام تحدى واضحى است و به روشنى مى ‏فرمايد: اگر قرآن را افتراء مى ‏دانيد، شما هم اين افتراء را ببنديد، و ده سوره مثل قرآن از پيش خود ساخته و پرداخته كرده به افتراء به خدا نسبت بدهيد.

 ضمير در كلمه" مثله" به قرآن و يا به اين سوره به اعتبار اينكه قرآن است برمى‏ گردد، و حرف" فاء" در كلمه" فاتوا" تفريع اين صيغه امر بر كلمه" افتراء" را مى ‏رساند، (مى ‏فرمايد: حالا كه قرآن را افتراء مى ‏دانيد پس بياوريد ...)، و در اين كلام حذف و ايصالى به كار رفته تا رعايت كوتاه گويى شده باشد، و تقدير كلام چنين است:" قل لهم ان كان هذا القرآن مما افتريته على اللَّه و كان من عندى و كان من الجائز ان ياتى بمثله غيرى فان كنتم صادقين فى دعواكم و مجدين غير هازلين فاتوا بعشر سور مثله مفتريات- به آنان بگو: اگر اين قرآن افترايى است كه من به خدا بسته ام، و كلامى است كه خود من آن را ساخته و پرداخته ام و چيزى است كه مى‏ شود غير من نيز مثل آن را ساخته و پرداخته كند، در صورتى كه در اين گفتار خود، صادق و جدى هستيد و شوخى نمى‏كنيد ده سوره مثل آن را بياوريد و به خدا افتراء ببنديد" و اگر به تنهايى نتوانستيد از كسانى ديگر- به جز خدا- از قبيل خدايان خود كه گمان مى ‏كنيد معبود شما هستند و در هنگام حاجت به آنها متوسل مى‏ شويد استعانت بجوييد، تا همه اسباب و وسايل برايتان جمع و جور شود و احدى از آنهايى كه احتمال مى ‏دهيد كمكش مؤثر باشد و سودى برايتان داشته باشد باقى نماند، چون اگر قرآن كريم ساخته و پرداخته يك فرد انسان باشد، بايد انسانهاى ديگر نيز بتوانند نظير آن را بياورند.

با اين بيان به خوبى روشن شد كه تحدى به آوردن مثل قرآن در آيه مورد بحث تنها از حيث نظم قرآن و بلاغت آن نيست، زيرا اگر تحدى تنها از اين جهت بود بايد مى ‏فرمود: متخصصين در شعر و ادبيات را به كمك طلب كنيد، ولى اينطور نفرمود، بلكه فرمود از هر كس غير خداى تعالى كه مى‏ توانيد دعوت كنيد، كمك بگيريد، چه خدايانتان و چه غير آنها.
و معلوم است كه خدايان عرب سنگ و چوبهايى بودند كه نه سخن گفتن مى‏دانستند و نه به نظم و اسلوب خوب كلام و به فصاحت و بلاغت آن معرفت داشتند، پس معلوم مى‏شود تحدى آيه شريفه شامل تمامى جهاتى است كه قرآن متضمن آن است: چه معارف الهى و چه اخبار غيبى و چه براهين ساطع و مواعظ حسنه، و چه دستورات مهم اخلاقى، و چه شرايع الهى، و چه فصاحت و بلاغت. نظير آيه مورد بحث در تحدى از جميع جهات آيه زير است كه مى‏فرمايد:" قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً" 1 كه در بحث پيرامون اعجاز قرآن در جلد اول اين كتاب در باره آن سخن گفته شد.

 

شرحى در مورد اينكه تحدى و مبارزه طلبى قرآن، همه جانبه است

با اين بيان فساد اين گفته‏ 2 ظاهر مى‏ شود كه اعجاز قرآن تنها در بلاغت و فصاحت به نظم و سياق مخصوص به آن است چون اگر جهت اعجاز قرآن غير اين مى‏بود در مقام معارضه، خداى تعالى در تحدى عرب به صرف ساختن و پرداختن و به خدا افتراء بستن قناعت نمى‏كرد، زيرا اين بلاغت چند مرحله دارد، كه عالى ‏ترين آن معجزه است، ولى مرحله متوسط و پايين آن براى بشر ممكن و عملى است. پس تحدى در آيه، به مرتبه اعلاى بلاغت مربوط است. و اگر چنين نباشد و صرف بلاغت و فصاحت كلام (بدون توجه به نظم و سياق) وجه اعجاز شمرده شود آن وقت سخنان ركيك (كه كوتاه و رسا است) داراى بيشترين حد از بلاغت اعجازآميز بايد باشند!
و كلمه" مثل" كه در آيه شريفه آمده نمى‏تواند منظور از آن، مثل قرآن در جنس باشد، زيرا مثل آن در جنس، حكايت آن است، و با حكايت قرآن و دوباره ‏خوانى آن، تحدى حاصل نمى‏شود. بلكه منظور از آوردن مثل، همان چيزى است كه متعارف در بين عرب در تحدى يكديگر است، مثلا وقتى دو نفر شاعر عرب يكديگر را تحدى مى‏كنند تا يكى ثابت كند كه‏ حريفش قادر نيست مثل او شعر بگويد، و آن ديگرى هم همين را در باره وى ثابت نمايد، متعارف اين است كه اين شعر او را رد مى‏كند، و او شعر اين را، و اينگونه متناقضات در بين شعراى معروف عرب نظير امرى القيس و علقمه و عمر بن كلثوم و حارث بن حلزه و جرير و فرزدق و ديگران مشهور است.

دليل فساد اين گفتار اين است كه، اولا: اگر علت و وجه معجزه بودن قرآن تنها فصاحت و بلاغت آن بود- با اينكه تشخيص كلام فصيح و بليغ از غير آن جهانى و عمومى نبود، زيرا عرب به تنهايى در اين فن تخصص داشت- ديگر معنا نداشت بفرمايد: همه جن و انس را براى شركت در اين امر دعوت كنيد، و غير از خداى تعالى هر كس ديگرى را به كمك بگيريد:
" وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ"،" لئن اجتمعت الانس و الجن ..."، و لازم بود بفرمايد:
" لئن اجتمعت العرب"، و يا بفرمايد:" و ادعوا من استطعتم من آلهتكم و من اهل لغتكم- براى كمك در اين كار، خدايان و اهل زبانتان را به كمك بخوانيد".
و ثانيا: اگر جهت اعجاز، تنها خصوص بلاغت بود ديگر صحيح نبود به مثل آيه زير استدلال كند و بفرمايد:" وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً" 3، چون ظاهر اين استدلال اين است كه مى‏خواهد مطلق اختلاف را نفى كند و بيشتر اختلافها مربوط به مضامين و معناى كلام است نه به الفاظ كلام.
و ثالثا: ما مى‏بينيم خداى تعالى به مثل آيه شريفه‏" فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ" 4 و آيه شريفه‏" فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ" 5، استدلال كرده و ما در گذشته استفاده كرديم كه سوره يونس از نظر ترتيب نزول، قبل از سوره هود نازل شده، و روايات نيز اين استفاده ما را تاييد مى‏كند، آن گاه بعد از آنكه در سوره يونس آن تحدى را كرده در سوره مورد بحث فرموده:
" فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ"، و اگر جهت اعجاز تنها مساله بلاغت بود، اين تحديها خارج از نظم طبيعى مى‏شد، زيرا اين صحيح به نظر نمى‏رسد كه امروز قوم عرب را تحدى كند به آوردن يك سوره مثل قرآن، و فردا تحدى كند به آوردن ده سوره مثل آن (و مثل اين مى‏ماند كه من امروز به حريف خود بگويم: اگر مردى اين سنگ ده من را بردار، و چون نتواند بردارد به او بگويم خوب حالا اگر مردى اين سنگ صد من را بردار.) آرى، اگر جهت اعجاز خصوص فصاحت و بلاغت بود مقتضاى طبع كلام اين بود كه اول بر همه قرآن تحدى كند، و آن گاه اگر از آوردن مثل همه قرآن عاجز شدند به كمتر از آن تنزل نموده بگويد: حد اقل ده سوره مثل آن را بياوريد، و باز اگر نتوانستند بياورند بفرمايد: پس حد اقل يك سوره مثل آن را بياوريد.

 

چرا در آغاز، به يك سوره و سپس به ده سوره تحدى شده است؟

بعضى‏ 6 از مفسرين براى رهايى از اين اشكال گفته اند: ترتيب بين سوره ها و اينكه فلان سوره قبل از فلان سوره است مستلزم آن نيست كه همه آيات اين سوره قبل از همه آيات آن سوره نازل شده باشد، چه بسيار آياتى كه در مدينه نازل شده و در بين سوره هاى مكى گنجانيده شده است. و به عكس، چه بسيار آياتى كه در مدينه نازل شده و آن را در بين سوره هاى مكى جاى داده اند، با اين حال چه مانعى دارد كه آيات تحدى به تمام قرآن قبل از ساير آيات تحدى نازل شده باشد و آيه تحدى به ده سوره بعد از آن و آيه تحدى به يك سوره بعد از همه نازل شده باشد؟
ليكن اين توجيه وقتى درست است كه بتواند آن را ثابت كند، ولى چون امكان صرف است و تصورى بيش نيست نمى‏تواند اشكال را برطرف سازد، پس حق مطلب اين است كه قرآن از تمامى جهات مختص به خودش معجزه است: چه فصاحت و بلاغت، چه معارف حقيقى، چه اخلاق كريمه، چه شرايع الهى، چه داستانها و عبرتها، چه خبرهاى غيبى و چه آن نفوذ عجيبش در دلها و جمال حاكمش در نفوس.

صاحب مجمع البيان در توجيه اينكه در سوره مورد بحث به آوردن ده سوره تحدى كرده با اينكه در سوره يونس به آوردن يك سوره تحدى كرده بود بر آمده، چنين مى‏گويد: اگر كسى بگويد چرا قرآن كريم يك بار به آوردن ده سوره تحدى كرده و يك بار به آوردن يك سوره و بارى ديگر به آوردن كلامى مثل قرآن، جوابش اين است كه تحدى به كلام را در باره كلامى مى‏كنند كه معجزه بودن نظم آن كلام روشن باشد، حال چه اينكه اول به كمترين مقدار آن تحدى كنند و يا به بيشتر، يك بار به آن تحدى كنند و بار ديگر به اين. 7
اين فرمايش صاحب مجمع جواب از سؤالى نيست كه مطرح كرده، بلكه جواب از اصل تحدى به يك سوره و چند سوره است، سؤالى كه مطرح كرده اين است كه بعد از تحدى به يك سوره ديگر تحدى به ده سوره چه معنا دارد؟ و آن پاسخ از مثل مرحوم طبرسى كه‏ خود معتقد به اين است كه قرآن تنها از نظر فصاحت و بلاغت معجزه است پاسخ درستى نيست.
بعضى‏ 8 از مفسرين در پاسخ به اين سؤال گفته اند: قرآن كريم در تمامى محتوياتش معجزه است: در معارف، اخلاق، احكام، داستانها و ساير خصوصياتش، و از نظر فصاحت و بلاغت و نداشتن اختلاف به معجزه بودن توصيف مى ‏شود، و وقتى معارضه صورت مى‏گيرد كه خصم بتواند چند سوره به مثل قرآن بياورد، و در آن چند سوره اختلافى ديده نشود، مخصوصا اگر در آن چند سوره متعرض داستانهايى شده باشد، و نيز جهات فصاحت و بلاغت را در آن رعايت كرده معارفى را نيز آورده باشد، در اين صورت است كه مى ‏تواند ثابت كند قرآن معجزه نيست، و اما با آوردن يك سوره اين معنا ثابت نمى ‏شود.

تازه وقتى با آوردن چند سوره ثابت مى‏شود كه سوره هاى آن كلام مانند سوره هاى اول قرآن طولانى باشد، و همه شؤونى كه قرآن دارد، داشته باشد، معرفت و داستان و استدلال و ساير جهات را نيز داشته باشد، و خلاصه كلام اينكه سوره هايى نظير سوره اعراف و انعام باشد.
و سوره هاى طولانى قرآن كه مشتمل بر تمامى فنون مذكور و قبل از سوره هود باشد- بطورى كه در روايات هم آمده- سوره اعراف، يونس، مريم، طه، شعراء، نمل، قصص، قمر و سوره ص است، كه با سوره هود ده سوره مى‏ شود، و اگر قرآن كريم تحدى را در ده سوره قرار داده به اين جهت بوده است، اين بود خلاصه گفتار بسيار طولانى آن مفسر.

اين پاسخ نيز درست نيست، زيرا اولا: آن ترتيبى كه وى براى سوره هاى مذكور ذكر كرده قابل اعتماد نيست، زيرا روايتى كه به آن تمسك جسته خبر واحدى است كه علاوه بر واحد بودنش خالى از ضعف نيست، و بحث تفسيرى نمى‏تواند مبتنى بر امثال آن شود.

و ثانيا: از ظاهر آيه شريفه‏" أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ‏" بر مى‏آيد اينكه كفار به رسول خدا (ص) نسبت افتراء داده اند، در باره همه قرآن داده اند، چه سوره هاى طولانيش و چه كوتاهش، و اين تهمت خود را به سوره اى دون سوره اى اختصاص ندادند، پس واجب است در رد اين تهمت جوابى به آنان داده شود كه شبهه را نسبت به كل قرآن ريشه‏كن سازد، و طورى تحدى شوند كه معجزه بودن كل قرآن و ناتوانى آنان نسبت به همه قرآن ثابت شود زيرا عجز آنان از آوردن ده سوره طولانى كه فرضا جامع همه فنون و خصوصيات قرآن باشد ثابت نمى‏كند كه همه قرآن حتى سوره هاى كوچك آن از قبيل سوره كوثر و سوره و العصر معجزه و از ناحيه خداى تعالى است، مگر آنكه مفسر نامبرده خواسته باشد چيز ديگرى بگويد كه عبارت وى آن را نمى‏رساند.

و ثالثا: اگر ضمير در جمله‏" بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ" به قرآن برگردد، هم چنان كه ظاهر كلام اين مفسر است معناى جمله چنين مى‏شود:" ده سوره مثل قرآن بياورند"، و اين جمله مطلق است و در آن صحبتى از طولانى و يا كوتاه بودن سوره نشده، پس اينكه مفسر مورد بحث ما سوره را مقيد كرده به سوره طولانى دليلى بر اين تقييد ندارد و صرف تحكم است، و از اين تحكم شديدتر اين است كه" مثل" را معنا كرده به ده سوره مشخص و نام آنها را برده (حال از كجا اين خصوصيات را گرفته؟ خدا مى‏داند).
و اگر ضمير مذكور به سوره هود برگردد، آن وقت كلام اين مفسر كلامى زشت‏تر و بى‏پايه‏تر خواهد بود، آخر چگونه براى قرآن كريم كه مستقيم‏ترين كلام است ممكن است در پاسخ كسى كه مثلا مى‏گويد: سوره كوثر و دو سوره" معوذتين" افتراء به خدا است، بفرمايد:
اگر شك داريد كه سوره كوثر مثلا كلام خدا است ده سوره به مثل سوره هود بياوريد، و ديگر چيز ديگرى نگويد؟ مگر آنكه كفار خواسته باشند ياوه‏ گويى كرده بگويند: همه قرآن از ناحيه خداى تعالى است، و تنها سوره هود افتراء بر خدا است، و خداى تعالى در پاسخشان بفرمايد: اگر چنين است شما هم سوره اى چون سوره هود بياوريد، ليكن ما نشنيده ايم كه حتى يك نفر از كفار چنين حرفى گفته باشد.

و اما اينكه چرا قرآن كريم در تحدي هايش پيشنهادهاى مختلفى كرده: يك جا مى‏فرمايد:" فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ" 9 كه ظاهر در اين است كه تحدى به يك سوره است. و جاى ديگر فرموده:" فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ" 10 كه ظهور در تحدى به عدد خاصى بيش از يك سوره دارد، و جايى ديگر فرموده:" فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ" 11 كه ظهور در تحدى به كلامى مثل كلام قرآن دارد، هر چند كه آن كلام از يك سوره كمتر باشد.
در پاسخ مى‏ گوييم: ممكن است علتش اين باشد كه هر يك از اين آيات غرضى خاص از تحدى دارد. توضيح اينكه امتيازات قرآن بدان جهت كه كلامى الهى است و صرف نظر از فصاحتى كه در لفظ آن و بلاغتى كه در نظم آن هست، همه مربوط به معانى و مقاصد قرآن است. منظورم از معنا آن معنايى كه منظور علماى بلاغت مى‏ باشد نيست، كه مى ‏گويند: بلاغت‏ از صفات معنا است، و الفاظ چيز پيش پا افتاده اى است كه مفاهيم از جهت ترتب طبيعى كه در ذهن دارند به وسيله آن الفاظ معنون و تعبير مى‏شوند. آن معنايى كه در نظر علماى ادب هست در كلام‏هاى بيهوده و فحش و دروغ صريح و هجو و تهمت نيز يافت مى‏شود، و كسى كه آشناى به فنون ادبيات است مى ‏تواند در همه اين سخنان بيهوده نكات ادبى را بگنجاند، هم چنان كه مى ‏بينيم مقدار زيادى از اينگونه سخنان بيهوده و در عين حال اديبانه از شعرا و اديبان گذشته به عنوان شعر و نثر به يادگار مانده است. بلكه منظور از معنا و مقصد قرآن همان چيزى است كه خود قرآن در توصيف آن فرموده:
" الْكِتابِ الْحَكِيمِ" 12" كِتابٍ مُبِينٍ" 13" الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ" 14" الْفُرْقانَ" 15" يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى‏ طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ" 16" لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ" 17" لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ" 18 و نيز فرموده:" لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ" 19 هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً" 20، و نيز فرموده:" تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ" 21 و" لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ" 22.

 

مقصود از بلاغت قرآن، بلاغت مصطلح بين علماء بلاغت و ادب نيست‏

پس روشن شد كه هيچيك از اينها كه گفته شد و قرآن خود را به داشتن آن اوصاف معرفى نموده منظور علماى ادب از بلاغت نيست، چون گفتيم بلاغتى كه آنان در نظر دارند با دروغ و تهمت و هر سخن باطل ديگر جمع مى‏شود، و قرآن كريم اينگونه سخنان بليغ را هر قدر هم بليغ باشد، لغو و اثم خوانده و انسانها را از تفوه به آن نهى فرموده است، بلكه معنايى كه اوصاف مذكور در بالا دارد مقاصدى است الهى، كه همه آنها و به تمام معنا بر حق جريان دارد، حقى كه آميخته با باطل نيست، حقى كه در طريق هدايت بشر واقع مى‏شود، و كلامى كه مشتمل بر اين معنا باشد و چنين غرضى را تامين كند و تنها كلامى مى‏تواند باشد كه خداى عز و جل آن را ساخته و پرداخته كرده و نازل فرموده باشد، تا رحمت براى مؤمنين و ذكر براى اهل عالم باشد.23
اين است آن كلامى كه مى‏توان با آن تحدى كرد، و تمامى بشر از اولين و آخرين را مخاطب قرار داد و گفت:" فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ"، چون هر كلام را حديث نمى‏نامند، آن كلام حديث است كه مشتمل بر غرضى مهم باشد، غرضى كه به عنوان حديث سينه به سينه و دست به دست بگردد، و همچنين گفت:" فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ"، چون خداى تعالى هر چند آيه را يك سوره نمى‏خواند هر چند كه آن آيات متعدد باشد، مگر آنكه آن چند آيه مشتمل باشد بر غرضى الهى، متمايز از غرضهايى كه در سوره هاى ديگر استيفاء شده است.
و اگر اين نبود، تحدى به آيات قرآنى تمام نمى ‏شد، زيرا خصم مى ‏توانست از مفردات آيات، عدد بسيارى را انتخاب كند و يك يك آنها را در مقابل كلمات شيرين شعراى عرب قرار داده به مقايسه بنشيند، مثلا كلمه‏" وَ الضُّحى‏"" وَ الْعَصْرِ"،" وَ الطُّورِ"،" فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ"،" مُدْهامَّتانِ"،" الْحَاقَّةُ مَا الْحَاقَّةُ"" وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ"،" الرَّحْمنُ‏"،" مَلِكِ النَّاسِ"،" إِلهِ النَّاسِ"،" وَ خَسَفَ الْقَمَرُ"،" سَنَدْعُ الزَّبانِيَةَ"، و كلماتى از اين قبيل را گرفته بدون اينكه آنها را به هم ربط دهد، تا كلامى سر و ته‏ دار و داراى غرض شود، در مقابل اشعار عرب قرار داده بگويد: اشعار عرب خيلى شيواتر و شيرين‏تر از اين كلمات بى معنا است.
پس آنچه كه خصم در آيات تحدى مكلف بدان شده اين است كه كلامى بياورد كه شبيه قرآن باشد، يعنى علاوه بر بلاغت و معجزه آسايى كه در عبارات و الفاظ آن هست، مشتمل بر بيان پاره اى از مقاصد الهى و اغراضى باشد كه خداى تعالى آنها را اغراض و اوصاف كلام خود شمرده.

 

اختلاف در موارد تحدى، به اختلاف در اغراض و خصوصيات آن موارد بر مى‏ گردد

و كلام الهى با آن تحديهايى كه در آيات تحدى كرده به حسب آنچه از خصائصش پيدا است در هر سوره غرض خاصى را دنبال كرده، در عين حال مجموع آن، اغراضى (بهم پيوسته و) مختص به خود دارد آرى مجموع قرآن اين خصيصه را دارد كه كتابى است مشتمل بر تمامى ما يحتاج نوع بشر تا روز قيامت، مشتمل است بر معارف اصولى، اخلاق فاضله، و احكام فرعيه، (بطورى كه در اين سه مرحله هيچ موضوعى را بدون حكم نگذاشته و آنچه بشر تا روز قيامت‏ مورد حاجتش باشد بيان كرده)، و در عين حال تك تك سوره هاى قرآن خصوصيتى مختص به خود دارد، و آن اين است كه با بيانى جامع و بلاغتى خارق العاده يكى از اغراض الهى را كه بستگى و ارتباط با هدايت و دين حق دارد دنبال مى‏كند، و اين خصيصه غير آن خصيصه اى است كه در مجموع قرآن كريم هست، و همچنين چند سوره مثلا ده يا بيست سوره از قرآن نيز خصيصه ديگرى مخصوص به خود دارند، و آن اين است كه فنونى از مقاصد و اغراض را با بيانى غير از بيانات ساير سوره ها بيان مى‏كنند تا بيانات قرآن يك نواخت نباشد، بلكه در آن تنوعى به كار رفته باشد، و اين تنوع خود دليل مى‏شود بر اينكه نمى‏توان در باره قرآن احتمال اتفاق و تصادف داد.

آرى، اگر اين تنوع نبود ممكن بود خصم در پاسخ تحديهاى قرآن در مقام آوردن مثل آن برآيد، و چون از آوردن مثل آن عاجز شود به ذهنش برسد، ناتوانيش از آوردن مثل قرآن دليل بر عجز بشر از آوردن مثل آن است، و دلالتى ندارد بر اينكه قرآن از ناحيه خدا بوده و به علم الهى وحى شده است، چون ممكن است قدرت فردى از بشر در ساختن و پرداختن قرآن مانند ساير صفات و اعمال افراد بشر باشد، چون هر فردى از انسان صفات و اعمالى خاص به خود دارد، بطورى كه ديگران نمى‏توانند عين آنها را داشته باشند، پس همانطور كه تصادف و دست به دست هم دادن اتفاقى اسباب باعث مى‏شود كه مثلا فردى (نابغه و يا) بلند بالا و يا كوتاه قد و يا درشت هيكل و يا شجاع‏تر و سخى‏تر و ترسوتر و بخيل‏تر از ساير افراد شود، چه مانعى دارد كه اسبابى تصادفى و اتفاقى دست به دست هم داده باشند، و محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را داراى چنين قدرتى كرده باشند، كه كلامى ساخته و پرداخته كند كه ديگران از آوردن مثل آن عاجز باشند، پس صرف عاجز بودن ديگران از اين كار دليل نمى‏شود بر اينكه كلام او وحى آسمانى باشد.

و اين احتمال هر چند در باره يك سوره از قرآن نيز مردود و مدفوع است (پس به طريق اولى در مورد مجموع قرآن بعيدتر و باطل‏تر است) و گو اينكه آن سوره اى كه خصم مى‏خواهد مثلش را بياورد كلامى است بليغ و مشتمل بر معانى حقه و حقيقى، و خالى از ماده كذب و سوره اى كه چنين وضعى دارد ممكن نيست بطور تصادف و اتفاق از زبان كسى صادر شود، بدون اينكه در آن غرضى مورد قصد و اراده باشد، الا اينكه اين احتمال (تصادف و اتفاق) همانطور كه گفتيم در مورد سوره هاى متعدد بعيدتر و غير قابل قبول‏تر است، زيرا آوردن سوره اى بعد از سوره ديگر و بيان غرضى بعد از غرض ديگر و كشف راز نهفته اى بعد از كشف از رازهاى ديگر مجالى براى احتمال صرف و اتفاق نمى‏گذارد.

حال كه اين معنا روشن گرديد واضح شد كه تحدى در مثل آيه شريفه‏" قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‏ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً" 24 ممكن است در مورد تحدى به تمامى قرآن باشد، كه همه اغراض الهى در آن جمع است، و اين خصيصه را دارد كه مشتمل است بر تمامى معارف و احكامى كه بشر تا روز قيامت محتاج آن مى‏شود.
و تحدى به مثل آيه‏" قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ" تحدى به يك سوره باشد بدان جهت كه آن سوره خصيصه ظاهرى دارد، و آن اين است كه يكى از غرض‏هاى جامع از اغراض هدايت الهى را بطور كامل بيان مى‏كند، بيانى كه حق را از باطل متمايز مى‏سازد، و صرف لفاظى و سخن پردازى نيست. و تحدى در آيه‏" فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ" تحدى به ده سوره از قرآن باشد، بدان جهت كه مشتمل بر تفنن است (يعنى يك مطلب را در چند قالب از بيان آورده و اين خود دليل قطعى است بر اينكه قرآن مولود تصادف نيست، بلكه گوينده آن آنچه گفته از روى علم و حكمت گفته است)، و كلمه" عشرة- ده سوره" بدين جهت آورده نشده كه خصوص عدد ده دخالتى در اين دلالت دارد، بلكه بدين جهت آورده شده كه اين عدد دلالت بر كثرت دارد، و منظور از آن، سوره هاى بسيار است، هم چنان كه عدد صد و هزار نيز كنايه از آن است، در قرآن كريم فرموده:
" يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ" 25.
پس منظور از كلمه" عشر سور"- و خدا داناتر است- سوره هاى بسيار و داراى مرتبه اى از كثرت است، مرتبه اى كه در عرف مردم كثير شمرده شود، پس گويا فرموده:" اگر شك داريد كه قرآن كلام خداى تعالى است، چند سوره مثل آن بياوريد، كه حد اقل به ده عدد برسد" تا معلوم شود آن تنوعى كه قرآن كريم در بيانات خود دارد معجزه اسا است، و نمى‏تواند جز از ناحيه خداى تعالى باشد.

و اما اينكه در جاى ديگر تحدى را بر روى يك حديث مثل قرآن آورده و فرموده:
" فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ" گويا نوعى تحدى است كه از تحديهاى سه‏گانه قبل عمومى‏تر است، چون كلمه" حديث"، هم شامل يك سوره مى‏شود و هم شامل ده سوره و هم شامل همه قرآن، پس اين آيه تحدى ايست مطلق به آوردن سخنى كه خصايص قرآن را داشته باشد.
در اينجا دو نكته باقى مى‏ماند كه تذكرش لازم است: يكى اينكه در ميان همه آيات تحدى در هيچيك به جز آيه مورد بحث نيامده بود كه اگر مى‏گوييد: قرآن افتراء به خدا است شما هم اين افتراء را بزنيد، تنها در آيه مورد بحث است كه فرموده:" فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ" و شايد وجهش اين بوده باشد كه نوع عنايتى كه در اين آيه هست در ساير آيات تحدى نيست، و نوع عنايتى كه در آنها هست در اين آيه نيست. عنايت در ساير آيات تحدى در اين بود كه اثبات كند منكرين قرآن نمى‏توانند مثل قرآن و يا مثل سوره اى از قرآن را بياورند، زيرا قرآن مشتمل بر جهاتى است كه قدرت بشرى متعلق به آن نمى‏شود، و جز خداى تعالى كسى نمى‏تواند آن جهات را در كلام خود بگنجاند، و به همين جهت كلام در آن آيات بطور مطلق آمده است.
ولى در آيه مورد بحث به قرينه اينكه به دنبالش جمله‏" فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ" آمده دلالت دارد بر اينكه تحدى در آن، به اين جهت است كه قرآن متضمن علمى است كه آن علم مختص به خداى تعالى است، و غير از خداى تعالى كسى راهى به آن علم ندارد، و اين خصيصه ذاتا چيزى نيست كه بتوان احتمال افتراء در آن داد، يعنى ذاتا افتراء پذير نيست، و بنا بر اين كانه فرموده:" اين قرآن ذاتا طورى است كه افتراء پذير نيست، ممكن نيست كسى آن را خود ساخته و به دروغ به خدا نسبت داده باشد، براى اينكه متضمن امورى از علم الهى است كه غير خداى تعالى كسى به آن راه ندارد، و اگر در اين معنا شك داريد ده سوره مثل آن بياوريد و به خدا افتراء بزنيد، و در اين كار به هر كس دست يافتيد از او كمك بگيريد، و اگر نتوانستيد بدانيد كه پس اين قرآن به علم مخصوص خدا نازل شده- دقت بفرماييد.

نكته دوم اينكه ببينيم معناى تحدى به مثل در آنجا كه فرمود:" بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ" و يا" بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ" و يا" بِسُورَةٍ مِثْلِهِ" و يا" بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ" چيست؟ وجه ظاهر در آن، اين است كه وقتى كلامى به ادعاى مدعيش آيت و معجزه باشد، اگر كسى بتواند مثل آن را بياورد توانسته است ادعاى آن مدعى را باطل كند و در ابطال آن به بيش از آوردن مثل آن نيازى ندارد، و لازم نيست كه كلامى بهتر از آن از حيث صفات و خواص بياورد.

 

طرح یک اشكال و پاسخ بدان‏

ولى بعضيها به مساله آوردن مثل، اشكال كرده، و گفته اند و يا ممكن است بگويند:
صرف اينكه كسى نتواند مثل آن كلام را بياورد دلالت ندارد بر اينكه آن كلام معجزه است، و مستند به رسول خدا (ص) نيست، براى اينكه صفات كمالى در نوع بشر پيدا مى‏شود: يكى بليغ، يكى نويسنده، ديگرى شجاع، و آن ديگرى سخى، و افراد ديگر داراى‏ فضايل ديگرند، اين صفات كمال داراى مراتبى متفاوت و مختلفند، بعضى از مردم در داشتن يكى از اين فضايل برتر از بعض ديگرند، و چون چنين است قهرا اين فضايل مرتبه اى خواهد داشت كه فوق همه مراتب ديگر باشد، مرتبه اى كه نهايت درجه اى باشد كه نفس بشر بتواند به آن برسد.
پس، هر صفتى از صفات كمال كه فرض شود در بين انسانها فردى پيدا خواهد شد كه عالى‏ترين درجه آن را داشته باشد، درجه اى كه هيچ كس ديگرى آن درجه را نداشته و همسنگ او در آن كمال نباشد.
و اين معنا قابل انكار نيست و ضرورى است كه بين عموم افراد بشر كسى يافت خواهد شد كه از همه بشر بليغ‏تر يا نويسنده ‏تر يا شجاع‏تر يا سخى‏ تر باشد همانطور كه فردى يافت مى‏شود كه از عموم بشر بلندقامت‏ تر و يا سنگين جثه ‏تر باشد، وقتى چنين است چرا جايز نباشد كه رسول خدا (ص) همان فردى باشد كه از همه مردم فصيح‏تر و بليغ‏تر بوده و قرآن كلام خود او باشد كلامى كه احدى نتواند در مقام معارضه با او برآيد، و كلامش در موقفى باشد كه براى احدى از افراد بشر جاى پايى در آن موقف نباشد؟
بنا بر اين، صرف ناتوانى بشر از آوردن مثل آن كلام دليل نمى‏شود بر اينكه كلام او از ناحيه خداى تعالى بوده و ساخته دست بشر نيست، زيرا ممكن است ساخته بشرى باشد كه مختص به آن جناب بوده و ديگران از آوردن چنان كلامى محروم باشند.

اين چكيده آن ايرادى است كه گفتيم ممكن است كسى وارد كند، و دافع اين احتمال اين است كه: هر چند صفات بشرى كه افراد در باره آن، مورد مقايسه قرار گرفته اند در فردى بيشتر از فرد ديگر و يا كمتر از فرد ديگر يافت مى‏شود، و ليكن اين صفات هر چه باشد موهبتى است كه اگر طبيعت بشرى افرادى را برخوردار از آن مى‏سازد به خاطر استعدادى است كه خدا در آن طبيعت، و يا به عبارتى در طبيعت آن فرد نهاده، و چنان نيست كه بدون هيچ منشاى و به صرف تصادف در آن فرد پيدا شود.
و چون چنين است هر صفتى كه در فردى از افراد فرض شود كه مختص به او باشد و كسى به پايه او نرسد تا چه رسد به اينكه از او برتر باشد، بالآخره منشاى دارد كه ديگران مى‏توانند با تمرين مستمر و رياضت پى ‏گير آن اعمالى كه فرد مورد نظر با آن محتوا انجام مى‏دهد انجام دهند، و در پاره اى اعمال از او تقليد كنند تا به تدريج مثل او شوند، و اگر نتوانستند در همه خصوصيات تنه به تنه او بزنند حد اقل در بعضى از كمالاتش مثل او شوند، و آنچه براى فرد نابغه باقى مى‏ماند اصالت و سبقت و پيش كسوتى باشد، مثلا حاتم طائى هر چند فردى يگانه و بدون معارض در سخاوت بوده و كسى نمى‏تواند در اين فضيلت از او پيشى بگيرد، ولى اين براى هر كس ممكن است كه در راه كسب اين فضيلت رياضت بكشد، و تمرين مستمر داشته باشد تا بتواند در آخر، مرتبه اى از سخاوت حاتم را از خود بروز دهد، هر چند كه نتواند در همه مراتبش از او پيشى بگيرد.
آرى، كمالات معنوى و انسانى كه در حقيقت منابع اعمال آدمى، و اعمال آدمى آثار آن منابع است، راهش اين راه و وضعش اين وضع است، و هر انسانى مى‏تواند با تمرين و ممارست پى‏گير اين راه را ادامه دهد، و مراقب باشد از آن منحرف نگردد، تا وقتى كه آن صفتى كه در پى كسب آن است ملكه اش شده كارش به جايى برسد كه هر عملى مى‏كند نشان دهنده آن صفت باشد حال يا حد كامل آن صفت را نشان دهد و يا پايين‏تر از آن را.
پس روى اين حساب اگر قرآن كريم گفتار شخص رسول خدا (ص) بود و فرض كنيم كه رسول خدا (ص) بليغ‏ترين و فصيح‏ترين انسان دنيا بوده، هر كس ديگرى مى‏تواند اهتمام به خرج دهد، و بر طبق روشى كه آن جناب داشته و توانسته آن نظم بديع و بى سابقه را در كلام خود به كار برد تمرين كند، و اگر نتوانست در همه قرآن با آن جناب معارضه نمايد حد اقل در بعضى از كلمات او- مثلا در يك سوره- از آن جناب تقليد نموده يك سوره مثل قرآن درست كند.
آرى، قرآن كريم در هيچيك از آيات تحديش نفرموده" اگر شك داريد كه اين كلام از ناحيه خداى تعالى نازل شده يك سوره بليغ‏تر از آن و يا بهتر از آن و يا يك حديثى بليغ‏تر و بهتر از آن بياوريد" تا كسى در رد آن تحدى بگويد: قرآن بليغ‏ترين كلام و يا بهترين كلام بشر است و ديگر هيچ بشرى نمى‏تواند بليغ‏تر و بهتر از آن را به وجود آورد، و نتيجه بگيرد كه عدم توانايى بشر بر آوردن كلامى بليغ‏تر از قرآن دليل نيست بر اينكه قرآن كلام غير بشر است، بلكه فرموده:" مثل آن را بياوريد" و يا" يك سوره مثل آن را بياوريد" و يا" يك حديث مثل آن را بياوريد" و كسى نمى‏تواند انكار كند كه هر انسانى مى‏تواند مثل كلام غير خود را درست كند، هر چند كه فرض شود آن غير به بيانى كه گذشت نابغه در كلام باشد، پس اشكالى كه كرده بودند با كلمه" مثله" پاسخ داده شد.
" فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ" اجابت و استجابت دعوت هر دو به يك معنا است.
از ظاهر سياق و زمينه كلام بر مى‏آيد كه خطاب در اين آيه به مشركين است، و تتمه‏ كلامى است كه رسول خدا (ص) در جمله" قل ..." از طرف خداى تعالى مامور شده آن كلام را به مشركين بگويد. و بنا بر اين، پس ضمير جمع در جمله‏" فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا" به آلهه و هر كسى برمى‏گردد كه در جمله‏" وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ" قرار شد مشركين آنان را به كمك بطلبند.
و معناى آيه اين است كه: حال اگر شما مشركين، آلهه و جن و انس و بليغ‏ترين اهل لسان خود را كه عارف به اسلوبهاى كلامى هستند و يا از علماى اهل كتابند كه نزد خود كتب آسمانى دارند و از اخبار انبياء و امتها با خبرند و يا كاهنانى هستند كه همواره از القائات شيطانهاى جنى استمداد مى‏كنند، و يا اهل علم و فهم از ساير طبقات مردمند و متخصص در معارف‏شناسى هستند و به همه اطراف و جوانب معارف آشنايى دارند به كمك خوانديد و آنان شما را اجابت نكردند، پس بدانيد كه اين قرآن ساخته و پرداخته علم و تخصص من و غير من كه شما احتمالش را مى‏ دهيد و خيال مى‏كنيد او به من تعليم داده نيست، بلكه كلامى است الهى كه خداى تعالى آن را به علم خود نازل كرده و نيز بدانيد كه آن توحيدى كه من شما را به سوى آن دعوت مى ‏كنم حق است، چون اگر غير از خداى تعالى صاحب اين كلام خدايى ديگر مى‏بود او شما را در اين دعوت ما كمك مى ‏كرد و تنهايتان نمى‏ گذاشت، آيا اى مشركين باز بر كفر و شرك خود پافشارى مى‏كنيد و يا آنكه تسليم خدا و منقاد در برابر امر او مى ‏شويد؟

 

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

 

پی نوشت:

1.  بگو: اگر جن و انس جمع شوند بر اين مهم كه كتابى مثل اين قرآن بياورند نخواهند آورد، هر چند كه بعضى پشتيبان بعض ديگر باشند." سوره اسرى، آيه 88"
2.  مجمع البيان، ج 3، جزء 12، ص 123، تفسير الكبير، ج 17، ص 195.
3.  و اگر قرآن از جانب غير خدا بود در آن اختلافهاى بسيارى پيدا مى‏كردند." سوره نساء، آيه 84"
4.  حديثى مثل قرآن بياوريد." سوره نور، آيه 34"
5.  پس يك سوره به مثل قرآن بياوريد و غير از خدا هر كه را مى‏توانيد به كمك بخوانيد." سوره يونس، آيه 38"
6.  تفسير المنار، ج 12، ص 33.
7.  مجمع البيان، ج 5، ص 147.
8.  تفسير المنار، ج 12، ص 31.
9.  پس يك سوره مثل آن بياوريد." سوره يونس، آيه 38".
10.  پس، ده سوره مثل سوره هاى قرآن بياوريد و به خدا افتراء ببنديد." سوره هود، آيه 13".
11.  پس سخنى مثل آن بياوريد." سوره طور، آيه 34".
12.  سوره يونس، آيه 1.
13.  سوره لقمان، آيه 2 و سوره نمل آيه 1.
14.  سوره حجر، آيه 87.
15.  سوره فرقان، آيه 1.
16.  سوره احقاف، آيه 30.
17.  سوره طارق، آيه 13.
18.  سوره فصلت، آيه 42.
19.  سوره بقره، آيه 213.
20.  سوره اسراء، آيه 84.
21.  سوره نحل، آيه 86.
22.  سوره واقعه، آيه 79.
23.  خلاصه كلام اينكه: منظور ما از معجزه بودن معناى قرآن، اديبانه بودن و مشتمل بر نكات ادبى بودن آن معانى نيست بلكه مرادمان حكيم بودن، نور مبين بودن و عظيم بودن است، و منظور ما اين است كه به حكم آياتى كه اشاره شد قرآن بين حق و باطل را جدا مى‏كند، و به سوى حق و به سوى صراط مستقيم ره مى‏نمايد، قول فصل، و آخرين و صحيح‏ترين سخن است، نه شوخى، كتاب عزيزى است كه نه در عصر نزولش و نه بعد از آن عصر، باطلى در آن رخنه نمى‏كند. قرآن ذكر و يك دنيا معرفت است، قرآن در بين مردم در آنچه كه مورد اختلافشان است حكم به حق مى‏كند، براى مؤمنين شفاء و رحمت و براى ظالمان مزيد خسارت است، تبيان هر چيز است، و جز پاكان كسى با آن تماس نمى‏تواند داشته باشد." مترجم"
24.  بگو اگر جمع شوند انس و جن كه بياورند به مثل اين قرآن نمى‏آورند مثلش را و اگر چه بعضى پشتيبان بعضى ديگر باشند." سوره اسرى، آيه 88"
25.  ( هر يهودى) آرزوى هزار سال عمر مى‏كند." سوره بقره، آيه 96"

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره هود –ذیل آيه 13-14