تفاوت ماهيت وحى با تجربه‏ى عارفانه

وحى بارش رحمت است بر كوير پژمرده ى زندگى انسان، سپيده ى اميد است براى رهايى انسان از زندان طبيعت، عروج انسان است تا آفاق بلند بى كرانگى و رهايى اش از گرداب تكرار و پوچى به ساحل نجات; و پيامبر واسطه ى فيض است تا انسان در پرتو هدايت خداگونه اش اين سفر روحانى را آغاز نمايد و خود را از فرش حيات خاكى، به عرش اعلاى الهى صعود دهد; و اين ارتباط توسط "وحى" سامان مى يابد.

واژه شناسى
كلمه ى وحى و مشتقات آن معانى متفاوتى نظير اشاره، الهام، نوشتن، تفهيم و القاى پنهانى به كار مى روند; و وجه مشترك همه ى اين معانى ?تفهيم و القاى سريع و پنهانى? است.[1] اين كلمه و مشتقات آن در قرآن به معناى ارتباط خداوند با پيامبران و القاى پيام هدايت تشريعى استعال شده، ولى گاهى به بيان ارتباط خداوند با ديگر انسان ها - نه در قالب وحى - يا با ديگر موجودات است; در مجموع كاربردهاى وحى در قرآن شامل موارد زير است:
1. تقدير و تدبير عام آفرينش;
2. تدبير غريزى حيوان;
3. الهام و در دل افكندن;
4. اشاره;
5. وحى تسديرى;
6. وحى تشريعى در قالب ارتباط مستقيم يا با واسطه ى خدا با پيامبر;

موضوع سخن، وحى الهى، به معناى ارتباط خدا با انسان در قالب پيام دهى و پيام گيرى است. در تحليل سرشت وحى، اين شعور مرموز، دانشمندان نظرهاى مختلفى بيان داشته اند كه هر كدام به نوعى نارسايند كه در اين مختصر تنها به عناوين آنها اشاره مى كنيم.

1. تحليل عقلى وحى

اين ديدگاه وحى را استكمال و بالندگى عقل نظرى و عملى، و پيامبر را كسى مى داند كه تمام مراتب عقل نظرى و عملى وى در پرتو ارتباط با عقل فعال به فعليّت تام رسيده است. گويا معرفت وحيانى مرتبه اى از معرفت عقلانى است.
دانشمندانى مانند فارابى، غزّالى، ابوعلى سينا، شهاب الدين سهروردى، ملاصدرا و حكيم لاهيجى هر كدام به گونه اى كوشيدند تا از اين ارتباط، تحليلى عقلانى داشته باشند.[2]

2. تحليل روان شناختى و جامعه شناختى از وحى

برخى از دانشمندان بر اساس مبانى و داده هاى نوين علوم اجتماعى و روان شناسى، به منظور جمع و سازگارى ميان علوم مادى جديد و عقيده به نبوت و وحى، گاه وحى را تبلور شخصيت پيامبران و گاه نبوغ اجتماعى آنان مى شمارند. اينان به زعم خويش پيامبران را افرادى مى دانند كه در خبردادن از آنچه ديده و شنيده اند راست گويند، اما سرچشمه ى آگاهى هاى آنها تراوش شخصيت باطنى آنهاست، نه ارتباط با عالم غيب و ماوراى طبيعت.[3] اين ديدگاه، همان گونه كه پيداست، به انكار وحى و نبوت منجر مى شود.

3. وحى، گونه اى از الهام و مكاشفه

اكثر دين پژوهان غربى در عصر حاضر وحى را نوعى الهام و مكاشفه ى درونى و تجربه ى نفسانى مى دانند. برخى از روشن فكران مسلمان، با تأثير از چنين برداشتى، ديدگاه اهل سلوك و متصوفه از وحى را بر آن تطبيق مى دهند.
اين ديدگاه كه به نام ?تجربه ى دينى? مشهور شده است خود نوعى دور كردن انسان از چشمه ى زلال وحى است كه در نهايت به نفى وحى منجر مى شود. شكل گيرى اين ديدگاه در غرب عوامل متعددى داشته است; هم چون:
1. شكست الهيات طبيعى;
2. تعارض علم و دين;
3. نقادى كتاب مقدس.
تجربه ى دينى به عنوان راه حلى براى اين مسائل مطرح شد، ولى متأسفانه ثمره اش كوتاه شدن دست بشر از ساحت الهى است.[4]
ترديدى نيست كه يكى از راه هاى معرفت، ?كشف يا شهود باطنى? است و از اين طريق انسان حقايقى از جهان غيب را مشاهده مى كند كه حقيقت نمايى آن به مراتب بيشتر از محسوسات و معقولات است. همان معرفتى كه قرآن انسان را مشتاق آن مى سازد:
(كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ)[5];
به تعبير علامه طباطبايى اين مشاهده و علم در همين دنياست، نه پس از مرگ.[6] حال سؤال اين است كه آيا پديده ى وحى در همان قلمرو مكاشفات عارفانه و الهامات درونى جاى مى گيرد، يا سنخ ديگرى از شهود است كه از هر حيث قابل مقايسه با مكاشفات عارفانه يا يافته هاى رياضت پيشگان نيست؟

فرق مكاشفات عرفانى با وحى نبوى

به دلايل ذيل به اختصار بيان مى گردد كه وحى نبوى و تجارب عرفا ماهيت جداگانه اى دارند.

1. الهام و كشف عرفانى در حيات فردى عارف نمود مى يابد و فاقد هرگونه برهان اقناعى و التزام آور براى ديگران است، ولى وحى نبوى در متن خود متضمن برهان اطمينان بخش براى صاحب وحى و مخاطبان خويش است;
(قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللّهِ عَلى بَصِيرَة أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى)[7]; بگو اين راه من است كه با بينايى به سوى خدا مى خوانم; من و هركه از من پيروى كند.
برخلاف كشف عرفانى كه فردى است، صاحب وحى به بعثت و كوشش در هدايت همگان وا داشته مى شود.

2. وحى نبوى داراى عنصر ?اطمينان بخشى? است، برخلاف مكاشفه ى عرفا كه مجمل و گاهى مبهم و فاقد خصيصه ى اطمينان بخشىِ لازم است:
(ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَة مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ)[8]; و نتواند كه اين قرآن برخاسته ى غير خداوند باشد; بلكه همخوان با چيزى است كه پيشاپيش آن است و روشنگر آن كتاب است كه درآن ترديدى نيست و از پروردگار جهانيان است; يا مى گويند كه (پيامبر) آن را برساخته است. بگو اگر راست مى گوييد سوره اى همانند آن بياوريد و هركس را كه مى توانيد در برابر خداوند (به يارى) فراخوانيد.

3. مكاشفه محصول تلاش عملى و فكرى طولانى صاحب آن است، ولى وحى آگاهى ناگهانى و پيش بينى نشده و اكتساب ناپذيرى است كه از مبدأ غيبى افاضه مى شود و گيرنده ى آن دخالتى در آن ندارد و آن را به طور مطلق مى پذيرد:
(تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ)[9]; اين از اخبار غيبى است كه بر تو وحى مى كنيم; نه تو و نه قومت پيش از اين آنها را نمى دانستيد.

4. دريافت هاى متصوفه و اهل طريقت، هم چنان كه ممكن است راستين باشند، ممكن است محصول القائات و وسوسه هاى شيطانى باشند; مثلاً به محى الدين بن عربى منسوب است كه:
?رجبيون را دريافتى است كه از آثار آن، رؤيت رافضيان (شيعيان) به صورت خوك در مكاشفه است.?
در حالى كه حريم وحى نبوى مصون از رهيافت جنود شيطانى و پندارهاى باطل است و خداوند حكيم تمام ضمانت هاى لازم را براى صيانت آن تدبير كرده است:
(عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْء عَدَداً)[10]; اوست داناى نهان; كسى را در غيب خويش آگاه نمى سازد، مگر آن كس را كه به پيامبرى برگزيد كه پيشاپيش و پشت سر او نگاهبانى مى گمارد تا معلوم بدارد كه پيام هاى پروردگارشان را رسانده اند و خداوند بر آنچه نزد ايشان است احاطه دارد و عدد همه چيز را شمار كرده است.
اين آيه و مانند آن[11] تبيين كننده ى صيانت وحى از مبدأ تا انتهاست كه بيانگر عصمت پيامبر در مقام دريافت و ابلاغ وحى به مخاطبان است.[12]

وحى از زبان وحى

ميزان شناخت ما از وحى تشريعى تنها از طريق آثار و علايم آن است; بنابراين بايد از طريق متن وحى و آورنده ى آن به تبيين پرتوى از آن دست يافت.
اعتراف شخص پيامبر به خدايى بودن وحى،[13] غير ارادى بودن وحى،[14] عدم قدرت پيامبر بر تغيير و تبديل وحى،[15] هم سطح نبودن معارف قرآن با فرهنگ عصر نزول،[16]سيره ى صادقانه و پايبندى پيامبر به آيين خود،[17] اتقان و خلل ناپذيرى قرآن،[18]هماوردجويى ها و پيش گويى هاى غيرمتعارف متن قرآن،[19] گوياى اشراق و افاضه از يك غيب مطلق بوده، جستوجو براى پيدا كردن مصدر و منشأ انسانى براى وحى محمدى(صلى الله عليه وآله)تلاشى بى ثمر است.
يافته هاى زير گزارشى است از تبيين ماهيت وحى:

1. وحى از رابطه ى خداوند در ربوبيت سراسر گيتى، اعم از قوانين جارى در طبيعت، هدايت غريزى موجودات و هدايت تشريعى انسان ها حكايت مى كند:
(رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى)[20]; پروردگار ما كسى است كه هر موجودى را آفريده و راه رسيدن به مقصود را به او نشان داده است.

2. حقيقت وحىِ تشريعى، تجلّى علم الهى است كه ناشى از علوّ عظمت، عزّت و حكمت خداوند است; بنابراين حامل آن حقيقت وزين سينه ى انسان كامل است.
(و إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ)[21]; و اين قرآن نازل شده از جانب پروردگار جهان است كه آن را روح امين بر قلبت نازل كرد.
وجود مبارك حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)بدون آن كه ابزارهاى حسى و يا تفكر عقلانى در آن مداخله داشته باشد گيرنده ى وحى بوده است.[22]

3.وحى نازل شده از مقام علم الهى است و لباس لفظ و كتابت به آن پوشانده شده تا در خور فهم مردم گردد:
(إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ)[23]; ما قرآن را به زبان عربى قرار داديم تا در آن انديشه كنيد، در حالى كه قرآن در لوح محفوظ نزد ما والامرتبه و استوار است.
دريافت حقيقت قرآن و وحى كه فراتر از مفاهيم و سطح خرد و انديشه ى بشرى است و در مرتبه ى ?لوح محفوظ? و ?ام الكتاب? است، جز با عروج و صعود پيامبر(صلى الله عليه وآله) از عوالم طبيعى و حسى و عقلانى و ترقى به عالم ملكوت ميسر نمى گردد.[24]

4. معرفت وحيانى منشأ بعثت پيامبر است و مخاطبان را به برهان و استدلال و همانندآورى فرا مى خواند.

5. راه وحى با تلاش فكرى و رياضت عملى طى نمى شود، بلكه موهبت و فضل خداست كه براى تكميل امر هدايت انسان به سوى سعادت، افراد شايسته اى را انتخاب مى كند. البته اين امر هرگز با خردپذيرى اهداف و نتايج آن منافات ندارد; از اين رو قرآن از نظر مطالب، مضامين و اهداف و روش هايى كه به مخاطبان خويش القا مى كند امرى قابل سنجش و ارزيابى است و مكرر از انسان ها مى خواهد كه در مضامين آن تدبر كنند.

(أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً)[25]; آيا در قرآن نمى انديشند، كه اگر از نزد غير خدا بود در آن ناسازگارى و ناهمگونى بسيار مى يافتند.
(وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ)[26]; و ما قرآن را بر تو نازل كرديم تا براى مردم بيان كنى آن چه را براى ايشان نازل شده است و تا خود آنان نيز تفكر كنند.
آنچه گذشت خلاصه اى است از تبيين ماهيت وحى و فرق آن با تجارب عارفان.[27]
و به عبارت ديگر مى توان گفت: قرآن در مكه مدّت بيست و سه سال، از راه وحى زبانى و ارتباط گفتارى بر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نازل شده است.

اساساً وحى بر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) دو گونه است: يكى القايى و گزاره اى كه داراى الفاظ و جمله بندى خاصى نبوده، تنها محتوى و مضمون آن از سوى خدا بر قلب پيامبر نازل مى شد و پيامبر نيز آن را به زبان خود تلفظ مى كرد، مانند حديث قدسى، حديث نبوى و... . ديگرى وحى زبانى و گفتارى كه تجلى آن در قرآن ظاهر شد.

قرآن مجموعه اى است كه افزون بر محتوا، الفاظ و نظم و نثر و جلمه بندى و ترتيب آن نيز از سوى خداوند نازل شده است و اراده و عقل و تفكر بشر در متن آن دخالتى ندارد و در اعجاز آن همين بس كه تا به حال كسى نتوانسته است مانند آن را به رشته تحرير در آورد.

نویسنده: سيد محمد حسين ميرى

پی نوشت ها:
[1]. محمد هادى معرفت، التمهيد فى علوم القرآن، الجزء الاول، (مؤسسه ى انتشارات اسلامى چ سوّم، سال 1416 ق)، ص 25 - 31.
[2]. ر.ك: محمدباقر سعيدى روشن، تحليل وحى از ديدگاه اسلام و مسيحيت، (مؤسسه ى فرهنگى انديشه، چ اوّل، مهر ماه 1375).
[3]. همان.
[4]. ر.ك: عليرضا قائمى نيا، وحى و افعال گفتارى، (زلال كوثر، چ اوّل، بهار 1381) و رضا حاجى ابراهيم، نگاهى بر بسط تجربه ى نبوى، (زلال كوثر، چ اوّل، زمستان 1381).
[5]. سوره ى تكاثر، آيات 5 - 6.
[6]. علامه طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، (بيروت: منشورات مؤسسة الاعلمى)، ج 20.
[7]. سوره ى يوسف، آيه ى 108.
[8]. سوره ى يونس،آيه ى 37 - 38.
[9]. سوره ى هود، آيه ى 49.
[10]. سوره ى جن، آيات 26 - 28.
[11]. سوره ى نجم، آيات 1 - 4; سوره ى اعلى، آيه ى 6; سوره ى طور، آيه ى 48; سوره ى حجر، آيات 94 - 95; سوره ى شعراء، آيات 210 - 212.
[12]. ر.ك: محمدباقر سعيدى روشن، وحى شناسى، (مؤسسه ى فرهنگى دانش و انديشه ى معاصر، چ اوّل، بهار 1378)،و همان.
[13]. سوره ى مزمل، آيه ى 5 و سوره ى اعراف، آيه ى 184.
[14]. سوره ى احزاب، آيه ى 37.
[15]. سوره ى الحاقه، آيات 43 - 47.
[16]. سوره ى شورى، آيه ى 52.
[17]. سوره ى اعراف، آيه ى 6 و سوره ى احقاف، آيه ى 9.
[18]. سوره ى نحل، آيه ى 89 و سوره ى بقره، آيه ى 2.
[19]. سوره ى اسراء، آيه ى 88 و سوره ى مائده، آيه ى 67.
[20]. سوره ى طه، آيه ى 50.
[21]. سوره ى شعراء، آيات 192 - 194.
[22]. علامه طباطبايى، همان، ج 15، ص 317.
[23]. سوره ى زخرف، آيات 3 - 4.
[24]. علامه طباطبايى، همان، ج 18، ص 83 و آيت الله جوادى آملى، تفسير موضوعى (مركز نشر اسراء) ج 3، ص 142، 160.
[25]. سوره ى نساء، آيه ى 82.
[26]. سوره ى نحل، آيه ى 44.
[27]. ر.ك: سعيدى روشن، تحليل وحى.

منابع: 

مجله ى صباح - شماره 13 و 14