تکلّم در قیامت

تكلم در قيامت از سنخ تكلم در اين دنيا نمى‏ باشد

‏" يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ"؛ اين معنا در آيات ديگرى قريب به همين عبارت تكرار شده، مانند آيه‏" لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً" 1 و آيه‏" هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ" 2.

وجه آن اينست كه خداى تعالى در مواردى كه روز قيامت را توصيف مى ‏كند مى‏ فرمايد:" يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ" 3 و نيز مى ‏فرمايد:" إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ" 4 و با اين كلمات خود روشن مى ‏سازد كه حساب در روز قيامت به آن صفات و نيات و احوال خوب و بدى است كه در دلها است، نه به ظواهر اعمال كه در اين نشاءه يعنى در دنيا كاشف آن احوال است.
پس آنچه كه از احوال قلب و زواياى دل در دنيا مستور و پنهان بوده در آخرت ظاهر و عريان جلوه‏ گر مى ‏شود و آنچه كه امروز غيب است در آن روز شهادت خواهد بود.
اما اينكه تكلم در قيامت به چه معناست مى‏ گوييم: تكلمى كه در ميان ما مردم متداول است عبارت است از استخدام صوتها و تركيب آن به نحوى از وضع و اعتبار، كه دلالت كند بر آن معانى كه در ضماير و دلها نهفته است، و اين معنا را احتياج اجتماعى به تبادل‏ اغراض و منويات متداول كرده، چون نه مى‏ توان از تفاهم افراد با يكديگر و تبادل اغراض صرفنظر كرد، و نه راهى غير استخدام اصوات به درون دلها وجود دارد.
آرى، سخن گفتن، از اسباب و وسايل اجتماعى است كه ما به وسيله آن به معانى و اغراض نهفته در دلها پى مى ‏بريم. پس قوام آن و علت پيدايشش اين بوده كه انسان از احاطه به آنچه كه در اذهان و دلهاست عاجز مانده، و قطعا اگر حسى مى ‏داشته كه به وسيله آن، معانى ذهنى يكديگر را درمى ‏يافت، همانطور كه مثلا چشم نورها و رنگها، و لامسه حرارت و برودت و نرمى و زبرى را درمى ‏يابد، احتياجى به وضع واژه ها و سپس تكلم با آنها پيدا نمى ‏كرد و آنچه امروز در ميان ما به نام كلمه و يا كلام ناميده مى ‏شود وجود نمى ‏يافت، و همچنين اگر نوع بشر مانند ساير انواع حيوانات مى ‏توانست بطور انفرادى زندگى كند باز از تكلم و سخن گفتن خبرى نبود، و نطق بشر باز نمى‏ شد.
آرى، نشاءه دنيا، مثل اينكه از دو عالم غيب و شهود يعنى محسوس و بيرون از حس تركيب شده و مردم احتياج مبرم دارند به اينكه ضماير يكديگر را كشف نموده، بدان اطلاع يابند.
حال اگر عالمى را فرض كنيم كه شهادت صرف باشد و در آن غيب و نامحسوسى نباشد، احتياجى به تكلم و نطق پيدا نمى‏ شود، و اگر هم در پاره اى از حالات آن عالم اطلاق كلام بكنيم، مصداق و معنايش ظهور پاره اى از ضماير اشخاص است براى يكديگر.
و نشاه اى كه داراى چنين وضعى باشد همان نشاه قيامت است، چه خداى تعالى آن را به امثال:" يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ- روزى كه ضماير آشكار مى‏شود" توصيف كرده و همين معنا از آيه‏" فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌ‏ ... يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ" 5 نيز استفاده مى‏شود.
حال اگر بگويى: بنا بر اين نبايد در قيامت دروغى يافت شود، و حال آنكه قرآن تصريح دارد بر اينكه در آنجا نيز دروغ هست، و مى‏فرمايد:" وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ" 6 و نيز مى‏فرمايد: " يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْكاذِبُونَ".7
در جواب مى ‏گوييم: اين از باب ظهور ملكات است.
توضيح اينكه انسان وقتى در باره نفسانيات خود فكر مى‏ كند، در نفس خود اسرارى نهانى مشاهده مى‏ كند، بدون اينكه در اين مشاهده احتياج پيدا كند به اينكه به خود بگويد در درون دل من چه چيزهايى است، چون باطن هر كسى براى خودش مشهود است نه غيب، و در درك آن، زبان و تكلم هيچ دخالتى ندارد، و ليكن با اينكه دخالت ندارد مى‏ بينيم، كه در حين تفكر صورت كلامى را در دل تصور مى ‏كنيم، و در دل با خود حرف مى‏ زنيم، و چه بسا مى‏ شود كه زبان را هم به كار بسته آنچه كه به فكر ما مى ‏گذرد به زبان جارى مى ‏سازيم. اين استخدام زبان در اينگونه مواقع، كه هيچ دخالتى براى زبان نيست، از باب عادت است، چون ما عادت كرده ايم همواره نيت خود را به وسيله زبان با ديگران در ميان بگذاريم، لذا در اينگونه مواقع نيز زبان را به كار مى‏ بريم و با خود حرف مى ‏زنيم.

مشركين و منافقين هم از آنجايى كه در دنيا به دروغ عادت كرده بودند، در روز قيامت هم كه روز ظهور ملكات و عادات نفسانى است خود به خود حرف مى ‏زنند و دروغ‏هاى دنيايى خود را تكرار مى ‏كنند، و گرنه محال است كه انسان با توجه به اينكه در مقابل پروردگار خود قرار گرفته دروغ بگويد و حال آنكه او به ظاهر و باطنش واقف است و اعمالش نيز حاضر است نامه عملش گسترده و گواهان ايستاده اند، و جوارح و اعضاى بدنش همه به زبان آمده اند و همه اسباب و از آن جمله دروغ ديگر رونقى ندارد، چون همه اسرار علنى و همه غيب‏ها شهود مى ‏شود، با اين حال دروغ مى ‏گويد به اميد اينكه خداى خود را گول بزند و حجت قلابى خود را به كرسى بنشاند و بخواهد بدين وسيله نجات بيابد؟! و اين نظير دعوت شدنشان به سجود است در روز قيامت كه نمى ‏توانند سجده كنند:
" يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ" 8 چه، نداشتن قدرت بر سجده جز بدين جهت نيست كه ملكه استكبار بر نفوسشان راسخ شده و گرنه اگر خدا قدرت را از ايشان گرفته باشد حق‏ به جانب ايشان خواهد بود، نه خدا.

 

جمع بين آياتى كه تكلم در روز قيامت را اثبات مى ‏كنند با آياتى كه آن را نفى مى ‏كنند

و اگر بگويى: در صورتى كه مطلب بدين قرار است كه تو گفتى و در قيامت نه حاجتى به تكلم هست و نه از عمل تكلم در آنجا مصداقى يافت مى‏ شود، پس استثنايى كه در جمله مورد بحث آمده و فرموده:" لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ" و همچنين در آياتى نظير آن و نيز آياتى كه كلام و اقوال قيامتيان را حكايت مى‏كند چه معنا دارد؟
در پاسخ مى‏ گوييم: هيچ ترديدى نيست در اينكه انسان ما دام كه در اين نشاه يعنى در دنيا است، نسبت به اعمال خود كه يكى از آنها سخن گفتن است مختار است، يعنى نسبت انجام هر عمل و ترك آن برايش مساوى است، هم چنان كه او نسبت به انجام و ترك هر عمل نسبت مساوى دارد، اما اين تساوى نسبت مادامى است كه عملى را انجام نداده باشد، چون وقتى انجام داد ديگر نسبت به آن اختيار ندارد، و آثار لا ينفك آن عمل كه يكى از آنها پاداش و كيفر است قهرا مترتب مى‏شود، زيرا آثار فعل هم مانند فعل پس از انجام، از اختيار آدمى بيرون است.
و نشاه آخرت نشاه جزا و اثر اعمال است. در آنجا ديگر خبرى از اختيار نيست، آنجا انسان است و عملش، انسان است و لوازم ضرورى اعمالش، انسان است و نامه عمل و گواهان اعمالش، انسان است و پروردگارى كه به سوى او بازگشت نموده، و حكم فصل و داورى به دست اوست.
در آنجا اگر دعوت به چيزى شود بطور قهر و اضطرار استجابت مى‏كند، هم چنان كه فرموده:" يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لا عِوَجَ لَهُ" 9 در حالى كه وقتى در دنيا بودند به حق دعوت مى‏شدند ولى استجابت نمى‏كردند.
و اگر به درخواستى تكلم كند، كلامش از سنخ سخن گفتن در دنيا اختيارى و كاشف از نهانيهاى درون نيست، چه خدا در آن روز بر دهان او مهر نهاده، نمى‏تواند به هر چه كه دلش و هر جور كه مى‏خواهد تكلم كند، هم چنان كه فرموده:" الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ" 10 و نيز فرموده:" هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ"  11 چون عذرخواهى در جزايى است كه در آن بويى از اختيار باشد، يعنى صرفنظر كردن از آن ممكن باشد و اما گناهى كه شده و اينك كيفر ضرورى و بى چون و چرايش فرا مى‏رسد عذر بردار نيست، هم چنان كه فرموده:" يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ" 12 يعنى كيفر شما خود آن اعمالى است كه مى‏كرديد و آن اعمال با عذرخواهى و تعلل از آنچه هست تغيير نمى‏كند. آرى، اگر اين داورى در دنيا و حكومت به دست حكام مجازى بود كه هر چه مى‏كردند به رأى و اراده خود مى‏كردند ممكن بود يك عمل به ضميمه تعلل و عذر خواهى از آنچه بود تغيير بپذيرد.
و كوتاه سخن، اگر در باره درخواستى تكلم كند، تكلمش اضطرارى و بى اختيار است، و مطابق با عملى است كه در برابرش مجسم شده و با اين وضع اگر به دروغ تكلم كند معناى دروغش همان بروز و هويدا شدن ملكات است و خود عملى است از اعمالش كه ظهور مى‏كند، نه اينكه كلامى باشد جواب از سؤال، پس خدا بر دهانش مهر زده، گوش و چشم و پوست و دست و پايش را به زبان درمى‏آورد و عملى را كه كرده حاضر مى‏سازد و گواهان را مى‏آورد، و خدا خودش بر هر چيز گواه است.

پس، خلاصه همه حرفهايى كه زده شد، اين شد: معناى جمله‏" لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ" اين است كه تكلم در آن روز به طريق تكلم دنيوى نيست، كه عبارت باشد از كشف اختيارى از نهانيها، و فرض صدق و كذب در آن راه داشته باشد، چون مالك اختيار بودن از لوازم عمل است كه جاى آن دنيا است و در نشاه آخرت خبرى از آن نيست، و لذا هيچ انسانى داراى اختيار نيست تا به اختيار خود تكلم كند، بلكه آنجا همه چيز به اذن خدا و مشيت اوست.
و اگر خواننده محترم خوب دقت كند خواهد ديد كه برگشت اين وجه (يعنى برداشته شدن اختيار از تكلم انسان و ساير افعالش) به همان مطلبى است كه ما با آن بحث را شروع كرديم، و گفتيم كه يكى از مشخصات روز قيامت انكشاف حقيقت اشياء، و شهود شدن همه غيبها است. در خاتمه خواننده محترم را به دقت در معارفى كه كلام الهى در مساله معاد دارد توصيه نموده و مى ‏گذريم.
بعضى‏ 13 ديگر از مفسرين در معناى جمله‏" لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ" گفته اند: آن روز كسى سخنى نگويد مگر پسنديده و مشروع، زيرا مردم در آن روز مجبورند حرفهاى زشت را ترك كنند، در آن روز، ديگر از كسى قبيحى سرنمى‏زند، ولى نسبت به غير قبيح و پسنديده اذن داده شده اند." و ليكن اين حرف اشكال دارد، و آن اين است كه اگر در آن روز، عمل فرض داشته باشد، اختصاص دادن آن به ماذون و مشروع، اختصاص دادن بدون دليل است.
آرى، آن روز اصلا روز عمل نيست تا به پاره اى اعمال اذن بدهند و به پاره اى ديگر ندهند و اجبارى كه گفته اند منشا آن همين است كه ظرف قيامت ظرف جزاء است، نه ظرف عمل. و وقتى ظرف، ظرف عمل نباشد ظرف هيچ عمل اختيارى نيست نه نيك و نه بد، چون عمل وقتى نيك و بد مى‏شود كه اختيارى باشد.
علاوه بر اينكه خداى تعالى مى‏فرمايد:" هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ" و معلوم است كه عذرخواهى، عمل قبيحى نيست.
عده اى ديگر از مفسرين گفته اند:" معناى آيه اين است كه در آخرت احدى به حرفى كه نافع باشد از قبيل شفاعت و ميانجى‏ گرى تكلم نمى‏كند مگر به اذن او".
و اين معنا برگشتش به اين است كه بگوئيم آيه مورد بحث معناى آيه‏" يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ" 14 را مى‏دهد، و اين تقييدى است كه هيچ شاهدى بر آن نيست. و اگر منظور از آن اين معنا بود جا داشت بفرمايد:" لا تكلم نفس عن نفس- و يا- فى نفس الا باذنه- هيچ كس از ناحيه و يا در باره شخص ديگرى سخن نگويد مگر به اذن او" هم چنان كه نظيرش آمده و فرموده:" لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً".
از آنچه گذشت وجه جمع ميان آياتى كه تكلم را در روز قيامت اثبات مى‏كند و ميان آياتى كه آن را انكار و نفى مى‏كند معلوم گرديد.
توضيحش اينكه: آياتى كه متعرض مساله تكلم در قيامت است، دو دسته است، يك دسته تكلم را بدون استثناء نفى و يا اثبات مى‏كند مانند:" لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ" 15 و نيز مانند:" يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها" 16.
دسته ديگر كلام را چه راست و چه دروغ نفى مى‏كند، مانند آيه‏ " هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ" 17 و آيه‏" فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ" 18 صنف اول كه گفتيم دو طرف دارد يكى نفى و يكى اثبات، مى‏شود به امثال آيه‏" لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ" 19 ميان دو طرفش جمع نمود (يعنى معلوم مى‏شود نفى كلام در باره چه كسانى و اثبات آن در خصوص چه كسانى است).
و صنف دوم كه كلام را بطور مطلق نفى مى‏كند هم دروغ آن را و هم راستش را، تنافى ميان دو طرفش به امثال آيه مورد بحث يعنى آيه‏" يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ" برداشته مى ‏شود. البته بنا بر آن معنايى كه ما براى اذن در تكلم كرديم و توضيحش گذشت، كه بنا بر آن اين دسته از آيات و آيه مورد بحث اين معنا را افاده مى ‏كنند، كه هر كه در قيامت تكلم مى‏كند، در تكلم كردنش مضطر و بى اختيار است و به اذن خدا تكلم مى‏كند، نه به اختيار و اراده خود، آن طور كه در دنيا بوده است، در نتيجه مطلب از مختصات قيامت مى‏ شود.
از همين جا وجه قصور در آنچه المنار آورده معلوم مى‏شود، چون وى در تفسير خود، در ذيل آيه مورد بحث گفته:" نفى كلام در روز قيامت و اثبات آن به اذن خدا كه در اين آيه آمده، ميان دو دسته آيات قرآنى كه يكى بطور مطلق تكلم را در قيامت نفى، و ديگرى بطور مطلق اثبات مى ‏كند جمع مى ‏نمايد" 20 (به اينكه كلام در آن نشاه نيز اختيارى است: آن كس كه تكلم مى ‏كند به اذن خدا تكلم مى‏كند و آن كس كه قرآن فرموده تكلم نمى‏ كند كسانى هستند كه خدا اذنشان نمى ‏دهد) قبلا هم چند آيه از قبيل آيه‏" هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ" و آيه‏" الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ" را آورده.
زيرا: اولا او ميان دو دسته آيات فرق نگذاشته، و از كلامش چنين توهم مى‏شود كه او آيه مورد بحث را در رفع تنافى ميان آيات مطلق كافى دانسته، و حال آنكه كافى نيست.
و ثانيا معنا نكرده كه كلام به اذن خدا چه معنا دارد، و در نتيجه اين قصور اين اشكال به وى متوجه شده كه مگر تكلم در دنيا بدون اذن خداست كه در آخرت به اذن او باشد؟
و خلاصه مطلب مختص به روز قيامت نيست.
بعضى ديگر از مفسرين‏ 21 به وجهى ديگر رفع تنافى كرده اند، و آن اين است كه" روز قيامت مشتمل بر چند موقف است، در بعضى از مواقفش اجازه تكلم داده مى‏ شود، و در بعضى ديگر داده نمى ‏شود، پاره اى از روايات هم همين معنا را مى‏ رساند".
اين جواب هر چند كه به ظاهرش غير از جواب قبلى است، الا اينكه بدون مساله اذن تمام نمى ‏شود، و به ضميمه آن برگشتش به همان وجه خواهد بود.
بعضى ديگر چنين جواب داده اند كه" منظور از تكلم نكردن اين است كه كسى در آن روز به حجت تكلم نمى‏كند، و اگر تكلم كنند به اقرار به گناهان و سرزنش يكديگر لب مى‏ گشايند، و گناهان را به گردن يكديگر مى‏ اندازند.
نظير اينكه خود ما به كسى كه خيلى هم حرف زده، و ليكن در سخنانش حجت و حرفى حسابى نياورده مى‏گوييم: حرف بزن، اينها كه حرف نيست. و كسى را كه در سخنانش حجتى نياورده، غير متكلم مى‏ناميم. پس نفى كلام ناظر به اين است كه ما ادعاء و مجازا كلام بى‏فايده را غير كلام مى ‏ناميم".
اين وجه نيز اشكال دارد، و آن اينست كه اگر چنين ادعايى صحيح باشد در امثال عبارت:" هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ" صحيح است، نه در عبارت:" يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ" پس جواب مزبور معناى محصلى ندارد.
آلوسى از كتاب" غرر و درر" سيد مرتضى نقل كرده كه در اين باره گفته است: روز قيامت روزى بس طولانى و ممتد است. و ممكن است اشخاص مورد نظر آيه در قسمتى از آن روز نطق نكنند و سخن نگويند، ولى در بعض قسمت‏هاى ديگر آن روز براى سخن گفتن به آنان اجازه داده شود.
اين نيز صحيح نيست، زيرا اشاره" هذا" اشاره به سرتاسر روز قيامت است و بنا به وجه مزبور معناى" اين روزى است كه سخن نگويند"،" اين روزى است كه در پاره اى از آن سخن نگويند" خواهد بود، و اين معنا خلاف ظاهر است.
به علاوه آن اشكالى كه به وجه دوم وارد مى‏شد بر اين وجه نيز وارد است، چون مرجع و بازگشت آن وجه و اين وجه كه وجه چهارم است به يك معنا است، و آن اين است كه مواقف مختلف است: در يك موقف سخن نمى‏گويند، و در موقفى ديگر سخن مى‏گويند، تنها فرقى كه ميان آن دو است اين است كه وجه دومى تنافى ميان دو آيه را به اختلاف موقف و مكانها برمى‏داشت، و اين وجه تنافى را به اختلاف زمانها بر مى‏دارد، هم چنان كه وجه سوم آن را با اختلاف سخن‏ها برطرف مى ‏كرد.
از كلمات بعضى از مفسرين جواب ديگرى استفاده مى‏شود و آن اين است كه:
" استثناء در" لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ" استثناء منقطع است، نه متصل و معنايش اين است كه هيچ نفسى با قدرت خود سخن نگويد مگر به اذن خداى تعالى. و حاصلش اين است كه آن تكلمى كه در قيامت از آدميان نفى شده تكلمى است كه با قدرت خود آدميان انجام شود، و آن تكلمى كه جايز و ممكن است تكلم با اذن خداست".
اشكال اين وجه هم اينست كه نداشتن قدرت بر تكلم بدون اذن خدا اختصاص به قيامت ندارد، بلكه هيچ فعلى از افعال اختيارى انسان در هيچ عالمى از عوالم مستند به قدرت انسان به تنهايى نيست، بلكه مستند است به قدرتى كه از قدرت خدا و اذن او استمداد مى‏گيرد.
پس هر تكلمى كه انسان بكند، و يا هر فعلى كه انجام دهد، به قدرتى از خودش انجام مى‏دهد كه مقارن با اذن خدا باشد، بنا بر اين، استثناء در آيه استثناء منقطع نمى‏تواند باشد، چون معناى آن الغاء تمامى اسباب مؤثر در تكلم است مگر يك سبب كه عبارت است از اذن خدا و در نتيجه برگشت استثناى مذكور به همان وجهى است كه ما در سابق ذكر كرده و گفتيم: تكلم ممنوع، آن تكلمى است كه مانند تكلم در دنيا اختيارى باشد، و تكلم جايز، آن تكلمى است كه تنها مستند به يك سببى الهى باشد، و آن اذن خدا و اراده اوست.
گو اينكه ظرف قيامت ظرف اضطرار و بيچارگى است، ليكن مفسرين گمان كرده اند كه سبب اين اضطرار مشاهده مواقف هول‏ انگيز قيامت است كه مردم با ديدن آن چاره اى جز اعتراف و اقرار ندارند، و جز از در صدق و پيروى حق سخن گفتن نتوانند. ولى ما در سابق گفتيم كه سبب اضطرار اين است كه ظرف قيامت ظرف جزاء است نه ظرف عمل، و در چنين ظرفى بروز حقايق قهرى است.

 

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

 

پی نوشت:

1.  تكلم نمى‏كنند مگر كسى كه رحمان اذنش داده باشد، و صواب بگويد. سوره نبا، آيه 38.
2.  اين روزى است كه حرف نمى‏زنند. سوره مرسلات، آيه 35.
3.  روزى كه نهانها آشكار مى‏شود. سوره طارق، آيه 9
4.  چه ظاهر سازيد آنچه در دلهايتان است و چه پنهان بداريد، خدا با آن شما را محاسبه مى‏كند. سوره بقره، آيه 284.
5.  آن روز هيچ انسان و پرى راى از گناهش نپرسند( زيرا) گنهكاران راى به سيمايشان مى‏شناسند، و از پيش سر و قدمها بگيرند( و در دوزخ اندازند). سوره الرحمن، آيه 41.
6.  روزى كه ايشان راى تماما محشور كنيم آن گاه به كسانى كه شرك آورده اند گوييم شريكانى كه شما براى خدا مى‏پنداشتيد كجايند و زرنگيشان جز اين نباشد كه گويند قسم به خدا پروردگارمان كه ما مشرك نبوديم، بنگر چگونه به خويش دروغ بستند. سوره انعام، آيه 22- 24
7.  روزى كه خدا همگيشان را زنده كند براى او قسم مى‏خورند هم چنان كه براى شما قسم مى‏خورند و گمان‏برند چيزى هستند بدانيد كه آنان خودشان دروغگويند. سوره مجادله، آيه 18.
8.  ( ياد كنند) روزى سختى را كه دامن به ميان زنند و به سجده خوانده شوند و نتوانند، چشمانشان ذليل و ترسان و حسرت آنها را فرا گرفته و از اين پيش( در دنيا) با تن سالم به طاعت خدا آنها را خواندند( اجابت نكردند). سوره قلم، آيه 41 و 42
9.  و خلايق همه از پى كسى كه آنها راى به راه مستقيم به عرصه قيامت دعوت كند ناچار خواهند رفت. سوره طه، آيه 108.
10.  امروز بر دهنهايشان مهر مى‏نهيم، و دستهايشان با ما سخن گويند و پاهايشان به آنچه كه كسب مى‏كردند شهادت مى‏دهد. سوره يس، آيه 65.
11.  اين روزى است كه سخن نمى‏گويند و اجازه ندارند كه عذر بخواهند. سوره مراسلات، آيه 36.
12.  اى كسانى كه كافر شديد امروز عذر نخواهيد، زيرا كيفر شما جز همان كرده هاى شما نيست. سوره تحريم، آيه 7.
13.  مجمع البيان، ج 5، ص 193.
14.  در آن روز، شفاعت هيچكس سود نبخشد جز آن كس كه خداى رحمن به او رخصت شفاعت دهد. سوره طه، آيه 109.
15.  هيچ انسان و جنى از گناهش پرسش نمى‏شود. سوره الرحمن، آيه 39.
16.  روزى مى‏آيد كه هر كس از خود با مجادله دفاع مى‏كند. سوره نحل، آيه 114
17.  اين روزى است كه كافران براى نجات خود سخن نتوانند گفت. سوره مرسلات، آيه 35.
18.  پس نيست ما را از شفاعت‏كاران و نه دوستى مهربان. سوره شعراء، آيه 101.
19.  حرف نمى‏زنند مگر آن كس كه خداى رحمان به او اذن دهد. سوره نبا، آيه 38.
20.  المنار، ج 12، ص 158.
21.  تفسير فخر رازى، ج 18، ص 59.

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره هود – ذیل آيه 105