حوزه ارتباط اسباب نزول و تفسير

علم اسباب نزول به دليل ارتباط مستقيم با فضاي نزول آيات و ترسيم زمينه‌هاي پيشيني وحي، از جايگاهي چشمگير و مؤثّر برخوردار است، ولي بايد اذعان کرد که اين مقوله، آن گونه که بايد، مورد طرح و بررسي قرار نگرفته و زواياي علمي فنّي آن مورد شناسايي کامل واقع نشده است!

اين نوشتار، تلاشي است در جهت تبيين نقش اسباب نزول در تفسير قرآن و تعيين حوزه‌هاي کاربرد آن در فهم معاني آيات.
بحث را با تحليل و بررسي «علم تفسير و اصول و قواعد آن»، آغاز مي‌کنيم.

 

علم تفسير و اصول قواعد آن

واژه تفسير در اصطلاح مفسّران، همان معناي لغوي را در بر دارد. «تفسير» از ماده «فسر» است که «لسان العرب» دربارة آن گفته است: «فسره»؛ يعني، روشن ساخت آن را. سپس مي‌نويسد:
«چيزي که پوشيده و مخفي باشد و آن را کشف و آشکار کنند، به اين عمل، «الفسر» گويند.» 1
لغت شناسان عرب، کلمه تفسير را مرادف کلماتي چون: ابانه، تبيين، تفصيل، ايضاح و کشف دانسته‌اند.
تنها فرقي که ميان لغوي و اصطلاحي تفسير مي‌توان ياد کرد، اين است که تفسير در معناي لغوي 2 هر گونه توضيح و تبيين را شامل مي‌شود، در حالي که تفسير در اصطلاح مفسّران قرآن، به توضيح و کشف مفاهيم الفاظ و مراد آيات الهي اطلاق شده است.
بنابر اين، تفسير عبارت است از توضيح و تشريح مداليل و معاني آيات و نيز جملات ترکيبي قرآن، با رعايت دو نکته:
1. معاني و مقاصدي که به عنوان تفسير بيان مي‌شود، از سنخ مداليل لفظي باشد.
2. دلالت لفظي و توافق ميان لفظ و معنا همواره محفوظ باشد، تا در نتيجه به حقيقت تفسير خدشه‌اي وارد نيايد.
بايد توجّه داشت که رسيدن به اهداف تفسيري فوق، در گرو آشنايي با اصول و قواعدي است که به مفسّر اين امکان را مي‌دهد تا در تفسير خويش راه حقيقت را بپيمايد و از خطا و غلط در برداشت مصون ماند. اين اصول را به دو بخش عمده مي‌توان تقسيم کرد:
1. دانستن علومي که در تفسير قرآن و درک معاني آيات، بدان احتياج است. البته منظور از دسته مبادي و مقدّماتي است که به گونه‌اي مستقيم به تفسير قرآن مربوط مي‌شود و پيشنياز اولي آن به حساب مي‌آيد.
2. دانستن اسلوب و روشي که مفسّر در پرتو آن موفق به استنباط مفاهيم و معارف مورد نظر وحي شود.
آنچه در اين مجال، بيشتر بدان خواهيم پرداخت اصول و قواعدي است که براي تفسير قرآن بدان محتاجيم.

در اين قسمت احاطه و اشراف مفسّر بر علومي چند لازم است:
1. علم لغت: شناسايي واژه‌ها که به کمک آن، شرح مفردات الفاظ و معاني آنها روشن مي‌شود.
2. علم نحو: بحث و گفت و گو از اعراب کلمات و شناخت سياق جملات، با توجّه بدين نکته مهم که گاه تغييري اندک در اعراب کلمه‌اي، دگرگوني کاّي در معناي آيه ايجاد مي‌کند.
3. علم صرف: علمي که دربارة أبنيه، صيغ و کلمات گفت و گو مي‌کند3.
4. علم اشتياق: اين علم در صدد شناسايي ريشه و نحوه اشتياق کلمات است و به مفسّر اين امکان را مي‌دهد تا در مواردي که بر اساس اختلاف در اشتياق، معناي متفاوتي مي‌يابد، شايسته‌ترين معنا را انتخاب کند.
5. علم معاني، بيان، بديع: علومي که به وسيله آنها مطابقت کلام با مقتضيات حال، ويژگيها و اختصاصات ترکيب کلام و نيز شناسايي محسّنات آن، انجام پذيرد.
6. علم قراءت: علمي که چگونگي تلفّظ صحيح کلمات قرآن و نيز ترجيح پاره‌اي از وجوه محتمل را بر برخي ديگر، به ما مي‌آموزد؛ مانند قراءت مالک يا ملک، در «مالک يوم الدّين».
7. علم اسباب نزول: يعني شناخت موقعيت زماني، مکاني، فردي و اجتماعي و ديگر زمينه‌هايي که نزول آيه‌اي يا بخشي از آيات را سبب شده است. آشنايي با اين مهم، اين امکان را به مفسّر مي‌دهد تا حقايق و معارف وحي را در زمينه‌هاي پيشيني و مقارن با آن مورد بررسي و تحليل و نتيجه گيري قرار دهد.
8. علم کلام: علمي که در آن از اعتقادات و مباني و اصول آن بحث مي‌شود و مفسّر به کمک آن، حقيقت معناي آياتي را که ممکن است ظاهر آنها مراد نباشد، بيان مي‌دارد.
9. علم اصول فقه: علمي که به کمک آن، وجوه استدلال بر احکام و طريق استنباط آن شناخته مي‌شود.
10. علم فقه: علمي که به کمک آن احکام و فروع دين، از آياتي که مشتمل بر اين امورند، استفاده و برداشت مي‌شود.
11. علم الحديث: به کمک اين علم، مفسّر روايت مناسب و صحيح را در جهت تفسير آيات به خدمت مي‌گيرد.
12. علم ناسخ و منسوخ: علمي که آشنايي با آن، موجب آگاهي از محدوده و گستره زماني دلالت دليل شرعي (آيات) و زوال احتمالي حکم پيشين و ثبوت حکم فعلي، مي‌شود.
و البته در کنار و همرا با تمامي موارد ياد شده، اخلاص و خلوص در نيّت و صفاي باطن و نورانيّتي دروني که موهبتي است الهي و برخاسته از مراتب تقوا و پايبندي مفسّر به مباني شرع: « وَاتَّقُواْ اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللّهُ...» (بقره / 282)
توجّه بدين نکته ضروري است که آنچه به عنوان اصول و قواعد و علوم مورد نياز در تفسير قرآن ذکر شد، نه يک مجموعه کامل و به دست آمده از استقرايي تامّ، بلکه گزيده و مجموعه‌اي از اصلي‌ترين ابزار و علوم مورد نياز است که به ما اين امکان را مي‌دهد تا جايگاه «علم اسباب نزول» را در کنار ديگر علوم و دانشهاي مورد نياز در تفسير قرآن، نمايان سازيم 4

 

تأثير اسباب نزول در تفسير و فهم آيات قرآن

برخي بر اين باورند که بحث از اسباب نزول، بحثي بي ثمر و فاقد هر گونه نتيجه و بازده علمي است. در نظر اينان، بررسي اسباب و علل نزول آيات، تنها کشف از مسائل تاريخي و بحث از رويدادهاي گذشته است، بدون اين که ثمره و فايده‌اي تفسيري در برداشته باشد.
ليکن بايد متذکّر شد که باوري چنين، انحراف از مسير واقعيّت است و ناديده انگاشتن حقايق مسلّم و در حقيقت علم به شرايط، هنگام و جهات نزول آيات قرآن، سرآمد علوم قرآني است5 و بايد اعتراف کرد که شناختي چنين، پرده از روي بسياري از آيات بر مي‌گيرد؛ آياتي که در جهت حلّ مشکلات و تبيين واقعيّات زمان خود نازل شده است و در عين حال عموميّت داشته و متکفّل حلّ مشکلات اسلام و مسلمانان در گستره زمان است. زيرا قرآن، کتاب عمل و رفتار و برنامه زندگي است و شيوه ارسال و تعليمش به گونه‌اي است که آموزش آن ملازم و همرا با شرايط خاص و در ضمن نيازها و رخدادهاي ملموس شکل گرفته است و اين نکته، سبب شده است تا پيام و محتواي معرفي آن همراه با تصويري اجمالي از رويدادها و قضايا در ذهن نقش بندد و سپس در لحظه نياز و کاربرد، ذهن با مراجعه به فرا گرفته‌ها و در جريان فرايندي مستمر، به استنباط و اجتهاد مي‌پردازد. به تعبيري ديگر، درس آموزي و تعلّم نو مسلمانان در دوره نزول وحي، فراگيري دانشجوياني را ماند که درس را در صحنه عمل و چونان پزشکي بر بالين بيمار مي‌آموزند6.
هر آيه، سوره و مجموعه آيات، شرايط و زمينه‌هاي نزولي دارد که اطلاع و آشنايي از آن در فرايند تفسير و بررسي مفاهيم قرآن و ابهام زدايي از چهره برخي آيات، تأثيري بسزا دارد. اين مسأله هنگامي وضوح بيشتر خواهد يافت که بدانيم ظواهر بسياري از آيات، معنايي را مي‌رساند که قطعاً مراد آيه نيست و توجّه به سبب نزول راهنمون محقّق در دستيابي به حقيقت پنهان آيه خواهد بود .
بررسي و تحليل کيفيّت تأثير گذاري اسباب نزول بر فهم و درک معاني آيات قرآن در دو محور عمده مي‌تواند انجام پذيرد:

1- فهم مقاصد و اسلوب تعابير قرآن کريم

هر سخن در مواقع مختلف، معاني متفاوتي را افاده مي‌کند، براي درک و فهم درست سخن، شناخت جهات خارجي و قراين، امري ضروري و لازم است. از همين روي، در کلام انساني، علم معاني و بيان، بيشترين تکيه را بر معرفت مقتضاي حال مي‌کند، چه در وقت خطاب و چه از زاويه گوينده و مخاطب و نيز از ناحيه نفس خطاب. تشخيص اين که مراد از بيان استفهام، معناي حقيقي آن يا مجازي چون توبيخ و سرزنش، تأکيد و يا احياناً استهزاء است، بستگي به چگونگي بيان آن و نيز قراين و امارات ديگر دارد. همچنين صيغه امر، گاهي طلب حقيقي و زماني اباحه، هنگامي تهديد و ديگر زمان، ناتواني و عجز مأمور را مي‌فهماند.
استفاده هر يک از معاني فوق ار موارد کاربرد استفهام، امر و ... در آيات کريمه، مبتني بر شناخت قراين و نشانه‌هايي است که مي‌تواند ما را در اين جهت ياري رساند و کوتاه سخن اين که: دستيابي به مدلول صحيح الفاظ و مقاصد و مضامين آيات و سوره‌ها وابسته به اسباب و عواملي است و از جمله مهمتريت آنها، شناخت و آشنايي با اسباب نزول است. خصوصيات و ويژگيهاي نزول در اين جهت به مانند قراين و نشانه‌ها و مقتضيات کلام بليغان بشر است که فهم معناي حقيقي و تمييز آن از مجاز و غير مقصود را ممکن مي‌سازد و ناديده انگاشتن آن، تحيّر و سردرگمي را در مقام برداشت و انحراف از اهداف بايستة تفسيري را به دنبال خواهد داشت7.

2- بهره وري از اهداف تعليمي قرآن کريم

امروزه در فرصتهاي آموزشي و تربيتي از ابزارها و روشهاي مختلف متنوّعي در راستاي آموزش و نيز انگيزش فراگيران و در نتيجه تحکيم و تقويت مباني معرفتي و شناختي ايشان، بهره برده مي‌شود.
اين روشها بيشتر در جهت ايجاد زمينه‌هاي پيشيني تفکّر و نظام دهي به سير انديشه فراگير و در نهايت ايجاد تمرکز و منطق فکري مناسب در جهت دستيابي به اهداف آرماني علوم و دانشها، به خدمت گرفته مي‌شوند. اعمال اين روشها و بهره بردن هر چه بيشتر از نتايج آن، در گرو دو امر مهم است:
الف. توان مدرّس؛
ب. استعداد و آمادگي فراگير.
تا زماني که مربّي و مدرّس، توان و قدرت علمي بايسته و همراه با آن، هنر لازم در القاي صحيح و ظرافتمندانه پيام آموزشي خويش را نداشته باشد و از ديگر سوي فراگير، پذيرش و آمادگي و نيز فضاي ذهني مناسب در جهت درک و دريافت را دارا نباشد، فرآيند تعليم و آموزش فاقد هر گونه نتيجه و بازده مفيد خواهد بود.
مدرّس موّفق کسي است که بر انگيزش مخاطبان خويش و نيز ايجا خلاّقيت ذهني در ايشان توانا باشد، به گونه‌اي که به نظام فکري دانش پژوه شکل داده و بين معلومات و يافته‌هاي آموزشي وي پيوند بر قرار سازد. سپس سير و حرکت ذهني او را از مجهولات به سمت معلومات و آگاهيها هدايت کند و همراه با آن به کمک ايجاد زمينه‌هاي پيشيني تفکّر و پيشنيازهاي لازم، فضاي ذهني متعلّم را نسبت به مراحل پيدايش و تطوّر يک انديشه، شکل داده به گونه‌اي که وي خود را در آن صحنه حاضر ديده و ابعاد و زواياي شکل گيري آن را به گونه‌اي ملموس احساس کند.

ضرورت مسأله «تمهيد» و بهره بردن از مقدّمات پيشيني تعليم و آموزش، امروزه در تمامي زمينه‌هاي علمي و پژوهشي احساس گشته و نسبت به کاربرد آن اهتمام بسيار ورزيده مي‌شود. حتّي در دنياي ادب و هنر مشاهده مي‌شود تعليم يک قصيده شعري، آن هنگام شکل نهايي و کامل خويش را مي‌يابد که در کنار اشاره به ابعاد ادبي و بلاغي سروده، بتوان به اهداف و انگيزه‌هاي دروني سراينده در گزينش، و تنظيم لفظي و محتواي شعر دست يافت و نيز در تعريف و تبيين قوانين و نظامهاي قانوني، بحثها و مذاکراتي تحت عنوان «مذاکرات توضيحي و تشريحي»8 مطرح است که در جهت توضيح و تبيين زمينه‌ها و مراحل پيدايش و شکل گيري قانونها و تکاليف به کار مي‌روند تا روشن سازد که چگونه قانوني وضع و تشريع شده است و هدف از صدور آن چه بوده است9 ؟

قرآن کريم نيز، به عنوان برترين منشور هدايت و تربيت، در مسير آموزش و تعليم معاني و مضامين بلند آياتش، بي نياز از حقيقت ياد شده نيست، بلکه مي‌توان گفت در جهت تفسير و تبيين معارف قرآن، طرح اسباب نزول و آشنايي با زمينه‌هاي نزول آيات و مراحل پيدايش و شکل گيري سروش آسماني وحي، از کارآمد ترين ابزار خواهد بود. مفسّر به کمک بيان اسباب نزول و ترسيم مراحل و خصوصيات آن، مقدّمات ذهني لازم براي محقّق را فراهم مي‌آورد به گونه‌اي که وي خود را درفضاي نزول وحي حاضر مي‌بيند و بينش و معرفت نظري خويش را با احساس و ادراکي دروني پيوند مي‌زند و بدين وسيله پيام آيات قرآن در ژرفاي روح و جان وي جاي مي‌گيرد10
شايد توجه به حقايق ياد شده بوده است که بسياري از مفسّران را به اعتراف نسبت به نقش و اهميّت اسباب نزول در سير فهم و درک معاني قرآن و تفسير آيات آن واداشته است، به گونه‌اي که پيش از ورود به تفسير و بيان معاني آيات به ذکر اسباب نزول پرداخته‌اند و هر از چند گاهي لب به سخن در بيان اهميت و ارزش آن گشوده‌اند.

واحدي نيشابوري درضرورت و اهميت اين رشته از علوم قرآن مي‌نويسد:
« علوم قرآن بسيار است ولي من از ميان آن همه، برآن شدم تا شرايط و اسباب نزول آيات رابيان کنم، زيرا ضروري‌ترين معرفت و سزاوارترين رشته به بذل عنايت است، بدان سبب که معرفت به تفسير هرآيه‌اي بدون آگاهي از تاريخ و شرايط نزول آن ميسّر نيست .» 11
جلال الدّين سيوطي در الاتقان مي‌نويسد:
«برخي براين پندارند که در شناخت اسباب نزول، هيچ نتيجه علمي نهفته نيست، بلکه درحکم مباحث تاريخي است، ولي به اينان بايد گفت که سخت در اشتباهند، بررسي اسباب نزول ثمرات بسياري دارد ازجمله: آگاهي از معناي آيات و رفع اشکال ازآن و از همين روي، « ابن دقيق العيد» گفته است:
«بيان وگزارش سبب نزول آيات، راه و روشي استوار و مطمئن براي فهم معاني قرآن کريم است».
و نيز ابن تيميّه گفته است:
« شناسايي سبب نزول به فهم و درک صحيح آيه مدد مي‌رساند، زيرا علم به سبب موجب علم به مسبّب يعني علم به خود آيه مي‌گردد.» 12
دانشور فرزانه، شهيد مرتضي مطهرّي دراين باره چنين بيان داشته است:
« آشنايي با قرآن به مقدّماتي نيازمند است... يکي ازآن مقدّمات، آشنايي با تاريخ اسلام است، زيراقرآن مثل تورات يا انجيل نيست که يکباره توسّط پيامبر(ص) عرضه شده باشد، بلکه اين کتاب در طول 23 سال دوران زندگي پيامبر(ص) از بعثت تا وفات در خلال جريان پرهيجان تاريخ اسلام نازل شده است و از همين روست که آيات قرآن به اصطلاح «شأن نزول» دارند، شأن نزول چيزي نيست که معناي آيه را درخود محدود کند، بلکه به عکس، دانستن شأن نزول تا حدّ زيادي درروشن شدن مضمون آيات مؤثّر وراهگشاست.» 13
چون طرح تمامي ديدگاههاي موجود در اين زمينه به درازا خواهد انجاميد، به همين مقدار از سخنان صاحب نظران اکتفا مي‌کنيم و طالبان را به مراجعه به متن گفتار ايشان در نگاشته‌هايشان توصيه مي‌نماييم. بلي در اين ميان توجّه به نظر حضرت علامه طباطبايي، از حيث اهميّت و ظرافتي که در آن وجود دارد، لازم مي‌نمايد14

کارآيي اسباب نزول از نظر علامه طباطبايي

معروف و مشهور است که علامه طباطبايي(ره)، اسباب نزول را در زمينه تفسير و فهم معاني آيات، فاقد تأثير مي‌داند. ايشان در کتاب «قرآن در اسلام» اظهار داشته است:
«اساساً مقاصد عاليه قرآن مجيد که معارفي جهاني و هميشگي مي‌باشند، در استفاده خود از آيات کريمه قرآن، نيازي قابل توجه يا هيچ نيازي به روايات اسباب نزول ندارند.» 15
ليکن بررسي مجموع ديدگاههاي حضرت علامه و نيز شيوه تفسيري ايشان در تفسير شريف الميزان، ما را بدين حقيقت واقف مي‌گرداند که وي، يکسره منکر تأثير اسباب نزول در زمينه تفسير قرآن نبوده، بلکه در جاي جاي تفسير الميزان از اين امر، بهره جسته است و تتّبع در آثار ايشان روشنگر اين معناست. به علاوه، علامه خود در همين کتاب «قرآن در اسلام» تصريح کرده است:
« بسياري از سور و آيات قرآني از جهت نزول با حوادث وقايعي که در خلال مدّت اتّفاق افتاده است، ارتباط دارد... . اين زمينه‌ها را که موجب نزول سوره يا آيه مربوط مي‌باشد، اسباب نزول مي‌گويد و البته دانستن آنها تا اندازه‌اي، انسان را مورد نزول و مضموني که آيه نسبت به خصوص مورد نزول خود به دست مي‌دهد روشن ساخته کمک مي‌کند و از اين روي، گروهي انبوه از محدّثان صحابه و تابعين در صدر اسلام، به ضبط روايات اسباب نزول همّت گماشته بودند و اخبار بيشماري در اين باره نقل نموده‌اند.» 16

کوتاه سخن اين که مرحوم علامه، منکر تأثير اسباب نزول بر فهم و تفسير آيات نبوده، بلکه چون تنها مرجع و منبع دسترسي به اسباب نزول، روايات موجود در اين زمينه است که نوعاً از طريق عامّه نقل شده‌اند و از طرفي تحقق سندي احاديث مزبور، ما را بدين حقيقت واقف مي‌گرداند که بسياري از آنها غير مسند و ضعيفند، به گونه‌اي که تتّبع در اين روايت اسباب نزول اعتبار خود را از دست داده و غير قابل اعتماد خواهند‌شد و اين عدم اعتماد، نه فقط به خاطر ضعف سند، بلکه حتّي در صورت صحّت سند (که احتمال کذب رجال سند را از ميان مي‌برد يا تضعيف مي‌کند) به دليل وجود احتمال دسّ و يا اعمال نظر، پابر جا خواهد ماند. امّا اين که چگونه مي‌توان با وجود احتمال فوق، از اسباب نزول در زمينه قرآن بهره جست، نکته‌اي است که به خواست خدا در بخش «تطابق تفسيري اسباب نزول با آيات» بدان خواهيم پرداخت.

 

نقش اسباب نزول در نخستين تلاشهاي تفسيري

بر اساس آنچه ذکر شد، مي‌توان چنين نتيجه گرفت که ميزان بهره وري مفسّر از اسباب نزول، در ارزيابي و برآورد ارزش و صحّت و سقم تفسير وي، تأثيري بسزا دارد و در حقيقت يکي از عوامل عمده که به نوشته وي اعتبار و ارزش مي‌بخشد، حوزه احاطه و گستره اطلاعات وي نسبت به اسباب نزول آيات است.
به هرمقدار که مفسّري در اين زمينه آگاهيهاي گسترده و عميقتري را واجد باشد، ارج وارزش نظريه وي در تبيين و توضيح حقايق معاني آيات فزوني خواهد يافت.

حقيقت مزبور، نکته‌اي نيست که امروزه مورد اعتراف و کاربرد مفسّران و محققّان علوم قرآن قرار گرفته باشد، بلکه مطالعه در پيشينه تفسير، اين واقعيّت را بخوبي روشن مي‌سازد که اهميّت شناسايي اسباب نزول در مقام تفسير آيات، از روزهاي صدر اسلام و توسّط نخستين مناديان و مبلّغان مکتب وحي به خوبي درک شده بوده است و ما نخستين مناديان و مبلّغان مکتب وحي به خوبي درک شده بوده است وما نخستين نمودهاي کاربرد اسباب نزول را در مکتب تفسيري پيامبراکرم(ص) وائمه طاهرين(ع) و پس از ايشان درآثار برجاي مانده از صحابه و تابعين که هنر تفسيري خويش را وامدار مکتب آن بزرگوارنند، مشاهده مي‌کنيم و حتّي چنانکه برخي دانشوران معاصر ابراز داشته اند:
«کسي که درمقام مطالعه و بررسي شيوه تفسيري پيامبر اکرم(ص) برآيد و به کتب تفسير و حديث مراجعه کند، در نگاه اول در مي‌يابد که اسباب نزول، والاترين جايگاه را دراين شيوه واجد است.» 17
يکي از ابعاد برجسته و نمودار شخصيت تفسيري علي(ع) ، احاطه و آگاهي بي بديل آن حضرت در حوزه اسباب نزول آيات قرآن کريم است؛ شخصيتي که به اعتراف عاّم وخاصّ، عاليترين و برجسته ترين استاد در زمينه تفسير و سرآمد آگاهان به علوم و معارف قرآني است.

ذهبي در« ميزان الاعتدال» مي‌نويسد:
« علي(ع) دريايي از علم بود، او عالمترين صحابه به اسباب نزول وتفسير قرآن بود. در بيشتر موارد، صحابه در فهم معاني آيات و حلّ مشکلات به او مراجعه مي‌کردند، تا آنجا که دانش او ضرب المثل عرب شد و مي‌گفتند: هيچ قضيه‌اي نيست که در حلّ آن به ابوالحسن نياز نباشد.» 18
ابوحمزه از حضرتش روايت کرده است که فرمود:
« اگر خواسته باشم هفتاد شتر از تفسير« امّ القرآن» بارکنم، اين کار را انجام مي‌دهم.» 19
آن حضرت نخستين فردي بود که مبادرت به تهيّه تفسيري برقرآن و تبيين معضلات و مشکلات آن نمود. سلمان فارسي مي‌گويد:
« اميرمؤمنان(ع) پس از رحلت رسول خدا(ص) در خانه خويش قرار گرفت و هميّت خويش صرف تأليف و جمع آوري قرآن کرد وبه دست خويش ترتيب و شرايط نزول و تفسير آيات و ناسخ ومنسوخ آن را نگاشت.» 20

واين همه از آن روي بود که او اعلم و داناترين مسلمانان به کتاب خدا و تفسير و تأويل آن پس از رسول خدا(ص) بود و به همين خاطر به او لقب « امام المفسّرين» و«صدرالمفسّرين» داده‌اند. 21
به جرأت مي‌توان ادّعا کرد، راز شخصيت برجسته و بي همتاي آن بزرگوار در وادي تفسير و دانشهاي قرآني، در احاطه و آگاهي گسترده وي به اسباب نزول آيات نهفته است. آن حضرت، به طور دقيق و عميق ، بيش از ديگران از خصوصيات وچگونگي نزول آيات مطّلع بود و اين اطلاع دستاورد حضور وي در تمامي صحنه‌هاي نضج و شکوفايي نهضت اسلام بود. اگر ديگران دو را دور حديثي يا سخني دربارة آيات وحي شنيده بودند، ولي علي(ع) حاضر و ناظر در تمامي لحظات ومراحل آن بود؛ يگانه شاهدي که از نحستين لحظه فرود وحي با رسول خدا(ص) همراه و همگام بود:
« من چون بچه شتري که در پي مادر رود، در پي او(پيامبر) بودم، هر روز از اخلاق خويش پرچمي برمي‌افراشت ومرا دستور مي‌داد تا اقتدا کنم. هر ساله در حراء معتکف مي‌شد و من او را مي‌ديدم و هيچ کس جز من اورا نمي‌ديد... نور وحي را به ديده مي‌نگريستم و نسيم نبوّت را بر دلم احساس مي‌کردم . هنگامي که بروي نازل شد صداي ناله شيطان را شنيدم و پرسيدم : اي رسول خدا(ص) اين صداي ناله چيست؟ فرمود: اين شيطان است که از پرستيده شدن نوميد گشته. اي علي ، آنچه رامن مي‌شنوم تو نيز مي‌شنوي وآنچه رامن مي‌بينم مي‌بيني، جز اين که تو پيامبر نيستي، بلکه يار و مددکار مني.» 22

سيوطي مي‌نويسد: ابن مسعود گفت:
« امام علي(ع) فرمود: به خدا سوگند که هيچ آيه اي نازل نشد مگر اين که دانستم دربارة چه و در کجا نازل شد. براستي پروردگارم به من دلي پرفهم و زباني پرسؤال بخشيده است.» 23
محمّدحسين ذهبي مي‌گويد:
«علي(ع) دريايي از دانش بود، استدلال قوي و محکم داشت، صاحب عقلي کامل، پخته ودلاورانه بود، چشم و ديدي تيز و نافذ به حقايق و ماوراء امور داشت، دانش او به کتاب خدا و فهم ودرک او در مورد اسرار و رموز قرآن و شناخت مفاهيم و معاني پنهان از چشمها وعلمها، بي همتا بود، او آگاهترين صحابه به تنزيل و شناخت تأويل قرآن کريم بود.» 24

براساس مسؤليت و تکليفي که بردوش خويش احساس مي‌کرد و تاب محروم ماندن امّت از آگاهيهاي درخور نسبت به مضامين بلند آيات وحي را نداشت، دربرابر صدها تن از اصحاب و گروهي کثير از امّت فرمود:
« ازمن درباره کتاب خدا بپرسيد ، زيرا به خدا سوگند آيه اي در کتاب خدا نيست که در شب يا روز، درحال حرکت يا به هنگام اقامت، نازل شده باشد ورسول خدا(ص) برمن تلاوت نفرموده باشد و تعبيرش رابه من نياموخته باشد. «ابو کوّاء» بر خاسته مي‌گويد: اي امير مؤمنان، آياتي که در غياب تو بر وي نازل مي‌شد چه؟ فرمود: رسول خدا(ص) آياتي را که در غياب من بر وي نازل مي‌شد، به خاطر مي‌داشت تا چون به حضورش مي‌رسيدم بر من تلاوت فرموده مي‌گفت: اي علي، در غياب تو خدا چنين وحي فرستاد و تفسيرش چنين است. بدين سان تفسير قرآن و چگونگي نزولش را به من مي‌آموخت.» 25

آري در پرتو اين توفيق که همدم پيامبر(ص) و شاهد رسالت و در نتيجه آگاه از ترتيب و شرايط نزول و اسباب آن گشت، صدر مفسّران و مورد تأييد و تحسين آنان واقع شد و به «کلام الله النّاطق» ملقب گرديد.
با توجّه به آن چه بيان شد مي‌توان اظهار داشت که علم به اسباب نزول، از اساسي ترين ابزار در طريق فهم و درک معاني آيات و راهگشاي حلّ مشکلات بسياري در زمينه تفسير و تبيين مفاهيم قرآن است و ما به خواست و توفيق الهي تلاش خواهيم کرد در ادامة نوشتار، مواردي چند از آيات آسماني وحي را به کمک اسباب نزول مورد بررسي و تحليل تفسيري قرار دهيم و در اين مسير شما را به تأمّل، تحقيق و داوري فرا مي‌خوانيم.
در ميان آيات قرآن، برخي بدون هيچ نياز و وابستگي به شأن نزول، پيام و مفادي روشن دارد ولي دسته ديگر از آيات، در پرتو شناخت اسباب نزول قابل درکند.
از آن جا که بررسي همه اين گونه آيات در يک مقاله ميّسر نيست، به طرح نمونه‌هايي اکتفا مي‌کنيم و تحقيق را در دو محور پي مي‌گيريم:

1. آياتي که بدون توجّه به شأن نزول، فاقد معنا و مفهومي مشخص‌اند و فهم معناي حقيقي آنها نيازمند آشنايي با اسباب نزول آن آيات است.
2. آياتي که در مقام تفسير، دچار ابهام و پيچيدگيهاي مفهومي هستند و اسباب نزول راهگشاي ما در تفسير صحيح و برداشتهاي واقعي از آن آيات است.

 

آيات متّکي به اسباب نزول، در فهم و ترجمه

دسته نخست، عموماً آياتي است که دربارة اشخاص، حوادث و رخدادهايي معيّن، زماني و مکاني خاصّ نازل شده است و دسترسي به معناي واقعي و چه بسا در مواردي ترجمه ظاهري آن آيات، نيازمند آشنايي با فضاي نزول است.
البتّه اين بيان بدان معنا نيست که اسباب نزول موجب تخصيص آيه شريفه به همان مورد و عدم کاربرد مفهومي آن در ديگر موارد شود، بلکه سبب نزول در اين جهت تنها معنا و مفهوم واقعي و نخستين آيات را روشن ساخته و زمينه را براي تطبيق آن بر ديگر موارد و برداشتهاي تفسيري هموار مي‌سازد.
نمونه‌هايي چند:
1. «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَقُولُواْ رَاعِنَا وَقُولُواْ انظُرْنَا وَاسْمَعُوا ْوَلِلكَافِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ» بقره / 104
اي مؤمنان، کلمه «راعنا» را بر زبان مياوريد، بلکه به جاي آن بگوييد «انظرنا». آنچه به شما دستور داده مي‌شود بشنويد و اطاعت کنيد، و براي کافران عذابي دردناک است.
قبل از اين که در فهم آيه سبب نزول آن مراجعه کنيم، علي رغم وضوح الفاظ آيه ابهامهايي دربارة موضوع و انگيزه اين کلام الهي وجود دارد. اين که مگر واژه «راعنا» چه عيبي دارد که تعبير «انظرنا» ندارد و چه رابطه‌اي بين صدر آيه و ذيل آيه است؟ اينها نکاتي است که با مراجعه به سبب نزول قابل شناخت است.
در سبب نزول آيه آمده است:
در صدر اسلام، مسلمانان هنگامي که پيامبر اکرم(ص) مشغول سخن گفتن بود و آيات و احکام الهي را بيان مي‌کرد، گاهي از حضرت در خواست مي‌کردند کمي با تأنّي سخن بگويد، تا آنان مطالب را بهتر بشنوند و به خاطر بسپارند و نيز بتوانند سؤالها و خواسته‌هاي خود را مطرح نمايد. بدين جهت کلمه «راعنا» که از مادة «الرّعي» به معني مهلت دادن است، به کار مي‌برند، ولي اهل کتاب (يهود) از سر دشمني همين واژه را از مادّه «الرّعونة» که به معني کودني و حماقت است، معنا مي‌کردند که بنابر اين، معناي «راعنا»؛ يعني، ما را تحميق کن! اين مسأله دستاويزي براي يهود فراهم مي‌آورد تا مسلمانان و پيامبر(ص) را به استهزا گيرند.
آيه فوق نازل شد و براي جلوگيري از اين سوء استفاده به مؤمنان دستور داد، به جاي کلمه «راعنا» تعبير «انظرنا» را به کار برند که همان مفهومي را مي‌سازند، ولي دستاويزي براي دشمنان و مغرضان، همراه ندارد.
در برخي تفاسير آمده است که جمله «راعنا» واژه «راعينا» در لغت يهود، معناي طعن و توهين را در برداشت؛ يعني، بشنو که هرگز نشنوي! وقتي مسلمانان اين جمله را مي‌گفتند، يهوديان معناي مورد نظر خود را به ذهن آورده، پوزخند مي‌زدند.
برخي ديگر نقل کرده‌اند که يهود به جاي «راعنا» واژه «راعينا» را به کار مي‌بردند که معنايش «چوپان ما» است و بدين وسيله پيامبر(ص) را مخاطب قرار مي‌دادند و آن حضرت را استهزا مي‌کردند.26

2. «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللّهُ الشَّاكِرِينَ». آل‌عمران /144
... محمد(ص) ، فقط فرستاده خدا بود و پيش از او فرستادگان ديگري نيز بودند، آيا اگر او بميرد و يا کشته شود شما به عقب بر مي‌گرديد؟ و هر کس به گذشته باز گردد، هرگز ضرري به خدا نمي‌زند و بزوديخداوند شاکران را پاداش خواهد داد.

آية فوق، ناظر به يکي از فرازهاي جنگ اُحد است؛ لحظاتي که آتش جنگ ميان مسلمانان و مشرکان به شدت شعله مي‌کشيد، ناگهان آوايي بلند شد و کسي فرياد زد: «محمد(ص) کشته شد...» و اين درست همان لحظه‌اي بود که مردي به نام «عمرو بن قميئه حارثي» سنگي به سوي پيامبر(ص) پرتاب کرد و در نتيجه اصابت آن، پيشاني و دندان آن حضرت شکست و لب پايين وي شکافت و خون صورتش را فرا گرفت. در اين موقع، دشمن بر صدد برآمد که پيامبر اکرم(ص) را به قتل برساند که «مصعب بن عمير» يکي از پرچمداران ارتش اسلام، جلو حملات آنان را گرفت و خود در اين ميان به فوز شهادت نايل آمد. شباهت زياد وي به پيامبر(ص) ، دشمن را بدين توهّم دچار ساخت که پيامبر(ص) در خاک و خون غلتيده است و از اين رو فرياد برآورند و خبر شهادت حضرت را با صداي بلند به همه لشکرگاه رسانيدند.

انتشار اين خبر، به همان اندازه که در تقويت روحيه مشرکان مؤثّر واقع شد در صفوف مسلمانان تزلزل و ضعف پديد آورد! جمعي که اکثريت را تشکيل مي‌دادند به دست و پا افتاده و گريز از ميدان نبرد را به پايداري و مقاومت ترجيح دادند و به سرعت صحنه نبرد را ترک کردند، حتي در انديشه برخي، پناه آوردن به اردوي شرک و امان خواستن از سران مشرکان به طور جدّي مطرح گرديد! تنها اقليّتي فداکار و پايدار همچون علي(ع) و ابودجانه و طلحه و برخي ديگر بودند که با استقامت وجانفشاني، ديگران رانيز به استواري و ثبات درراه عقيده دعوت مي‌کردند. از جمله « انس بن نصر» به ميان آنان آمد و گفت: اي مردم اگر محمّد(ص) کشته شد، خداي محمّد(ص) کشته نشده‌است، بايستيد و پيکار کنيد و درراه آرمان الهي پيامبر(ص) شربت شهادت بنوشيد! ودرپي اين سخنان به دشمن حمله کرد و شهيد شد. ديري نگذشت که زنده بودن پيامبر(ص) برهمگان روشن شد و برگ برنده دشمن باطل گشت ومسلمانان به سوي پيامبر (ص) بازگشتند.
آيه فوق، در چنين زمينه‌اي نازل گرديد وآن گروه ازمسلمانان سست ايمان وزود باور رامورد نکوهش و سرزنش قرارداد. 27

3.« أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُواْ سَبِيلاً» نساء/51
اي پيامبر آيا نديدي آن کساني را که بهره‌اي از کتاب خدا دارند و با اين حال به «جبت» و «طاغوت» ايمان مي‌آورند و به مشرکان مي‌گويند: آنها از کساني که ايمان آورده‌اند هدايت يافته‌ترند.
پس از حادثه اُحد يکي از بزرگان يهود به نام کعب بن اشرف به اتفاق هفتاد نفر از يهوديان به سوي مکّه آمد تا با مشرکان برضدّ پيامبر اسلام هم پيمان شود و پيمان خويش باآن حضرت را بشکند. کعب به منزل ابوسفيان وارد شد، ابوسفيان او را گرامي داشت و يهود در خانه‌هاي قريش به طور پراکنده ميهمان شدند، يکي از اهل مکّه به کعب گفت: شما اهل کتابيد ومحمّد(ص) نيز داراي کتاب است. بيم ما از آن است که اين کار شما توطئه‌اي باشد در جهت نابودي ما، اگر مي‌خواهيد با شما هم پيمان شويم نخستين شرط آن اين است که در برابر بتهاي ما سجده کنيد و به آنها ايمان بياوريد. يهود نيز چنين کردند.
سپس کعب به اهل مکّه پيشنهاد کرد، گروهي از ما و گروهي از شما به کنار کعبه رويم وعهد کنيم که در نبرد با محمّد(ص) کوتاهي نکنيم.
اين برنامه نيز انجام شد وپس از پايان آن، ابوسفيان رو به کعب کرده، گفت: تو مرد دانشمندي هستي و ما بي‌سواد ودرس ناخوانده، به عقيده تو درميان ما و محمّد(ص) کدام به حقّ نزديکتريم؟ کعب از او خواست تا آيين خويش را تشريح نمايد.
ابوسفيان گفت: ما براي حاجيان شتران بزرگ قرباني مي‌کنيم، به آنها آب مي‌دهيم، ميهمان راگرامي مي‌داريم، اسيران راآزاد کرده، صله رحم به جا مي‌آوريم و خانه پروردگار خود را آباد نگاه مي‌داريم و برگرد آن طواف مي‌کنيم، ما اهل حرم خدا، سرزمين مکّه‌ايم ولي محمّد(ص) از دين نياکان خود دست برداشته و قطع پيوند خويشاوندي کرده واز حرم خدا و آيين کهن ما بيرون رفته است، آيين محمّد(ص) آيين نوپا و تازه است.
کعب گفت: به خدا سوگند آيين شما از آيين محمّد(ص) بهتر است. در اين هنگام، آيات فوق نازل شد وايشان را مطرود وملعون درگاه حق معرفي کرد. 28
4. «إِذْ أَنتُم بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَهُم بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَلَوْ تَوَاعَدتَّمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعَادِ وَلَـكِن لِّيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولاً لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ وَإِنَّ اللّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ» انفال/42
به ياد آوريد که در روز بدر،شما درموضعي پايين بوديد و آن کافران در طرف بالا، وکاروان قريش پايين‌تر از شما بود. اگر با يکديگر وعده مي‌گذاشتيد در انجام وعده خود اختلاف مي‌کرديد، ولي همه اين مقدمات براي آن بود که خداوند کاري راکه مي‌بايست انجام شود تحقّق بخشد تا آنها که هلاک مي‌شوند از روي اتمام حجّت باشد و آنها که حيات مي‌يابند، براساس ملاک روشن صورت گيرد و خداوند شنوا وداناست.
آية فوق و بخشي از آيات قبل و بعد آن، در مورد جنگ بدر نازل شده است و فهم معناي آن درگروه آشنايي با ويژگيهاي اين نبرد و آغاز و فرجام آن است.

غزوه بدر، اين گونه آغاز شد که ابوسفيان، بزرگ مکّه ، در رأس يک کاروان تجارتي نسبتاً مهم از شام به سوي مدينه باز مي‌گشت. پيامبر(ص) به ياران خود دستور داد آماده حرکت شوند و به طرف اين کاروان بزرگ بشتابند وبا مصادر سرمايه آن، ضربه سختي بر پيکر دشمن و قدرت اقتصادي وي وارد آوردند. ابوسفيان از يک سو به وسيله دوستان خود در مدينه از اين تصميم پيامبر(ص) آگاه شد واز سوي ديگر چون موقعي که اين کاروان براي آوردن مال التّجارة به سوي شام مي‌رفت مورد چنين تعرضي قرا گرفته بود، قاصدي را بسرعت به مکّه فرستاد تا جريان را به اطلاع اهل مکّه برساند. براين اساس، ابوسفيان مسير خود را تغيير داد تا کاروان را از تعرّض مسلمانان مصون بدارد. چون اين خبر به اهل مکّه رسيد واز آن جا که بسياري از مردم مکّه در اين کاروان سهمي داشتند بسرعت بسيج شدند و لشکري عظيم و مجهّز با فرماندهي ابوجهل به سوي پيامبر(ص) و ياران آن حضرت حرکت کردند. دراين هنگام پيامبر(ص) با ياران خود مشورت کرد که آيا به تعقيب کاروان ابوسفيان ومصادره اموال آن بپردازند يا براي مقابله با سپاه دشمن آماده شوند. سرانجام پيامبر(ص) دستور آماده باش جهت حمله به سپاه دشمن را صادر کرد.

نکته جالب توجه در اين رويارويي اين بود که دراين ميدان، مسلمانان در سمت شمالي که نزديکتر به مدينه است قرار داشتند و دشمنان در سمت جنوبي که دورتر است.
اين احتمال نيز وجود دارد که محلّي را که مسلمانان به حکم ناچاري براي مبارزه با دشمن انتخاب کرده بودند پايين‌تر و محلّ دشمن مرتفع‌تر بوده و اين يک امتياز براي دشمن محسوب مي‌شده است.
ابوسفيان با اطلاع از حرکت مسلمانان، مسير کاروان را تغيير داده، از بيراهه و حاشيه درياي احمر بسرعت خود را به مکّه نزديک ساخت و اگر مسلمانان مسير کاروان راگم نمي‌کردند، ممکن بود به تعقيب کاروان بپردازند واز درگيري با لشکر دشمن که سرانجام باعث آن فتح و پيروزي عظيم شد، خودداري کنند.
خداوند دراين آيه اشاره به اين حقيقت دارد که برخوردي چنين سهمگين ، جز بر اساس مشيّت خاصّه خداوند سبحان نبوده است، چون مشرکان با اين که داراي عدّه و عدّه بودند ودر قسمت بلندي بيابان در جايي که آب در دسترسشان بود وزمين زير پايشان سفت ومحکم بود فرود آمده بودند ومؤمنان که با کمي عدد و ضعف نيرويشان در قسمت پايين بيابان، در زمين ريگزار وبي آب ، اردو زده بودند و به قافله ابوسفيان هم دست نيافته بودند، جز جنگيدن با مشرکان چاره اي نداشتند.
اقدام به جنگ در چنين شرايطي و پيروزي بر مشرکان رانمي‌توان امري عادي دانست، بلکه تنها مي‌توانست نمودي از مشيّت خاصّه الهي و قدرت نماييش نر نصرت و تأييد مؤمنان باشد. 29

5. « وَالَّذِينَ اتَّخَذُواْ مَسْجِدًا ضِرَارًا وَكُفْرًا وَتَفْرِيقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَإِرْصَادًا لِّمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَرَسُولَهُ مِن قَبْلُ وَلَيَحْلِفَنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ الْحُسْنَى وَاللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ» توبه /107
گروهي ديگر از آن منافقان، کساني هستند که مسجدي ساختند براي زيان به مسلمانان و تقويت کفر و تفرقه ميان مؤمنان و کمينگاه براي کساني که با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه کرده بودند. آنان سوگند ياد مي‌کنند که نظري جز نيکي و خدمت نداشته‌ايم ، امّا خداوند گواهي مي‌دهد که آنان دروغگويند.
درروزهايي که پيامبر(ص) عازم جنگ تبوک بود، گروهي از منافقان نزد حضرتش آمدند و گفتند:
به ما اجازه بده مسجدي در ميان قبيله « بني سالم» نزديک مسجد قبا بسازيم تا بيماران و ازکار افتادگي که توان آمدن به مسجد شما را ندارند، درآن مکان فريضه اسلامي خويش را به جا آورند، حضرت به آنها اجازه داد. آنها از پيامبر(ص) درخواست اقامه نماز در اين مسجد رانمودند، پيامبر فرمود: من فعلاً عازم سفرم و هنگام بازگشت به خواست خدا آن جا خواهم آمد. ضمن بازگشت از تبوک، منافقان دوباره به سراغ حضرتش آمدند و تقاضاي اقامه نماز در مسجد و دعاي برکت از خداوند را کردند، امّا هنوز پيامبر(ص) به دروازه مدينه نرسيده بود که پيک وحي نازل شد و پرده از نيّات شوم منافقان برداشت و اين آيات را آورد. در پي آن، رسول خدا(ص) دستور داد که آن مسجد را آتش بزنند و بقاياي آن را ويران کنند وجاي آن را محلّ ريختن زباله‌‌هاي شهر سازند. 30

6. « وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُواْ حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنفُسُهُمْ وَظَنُّواْ أَن لاَّ مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاَّ إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ» توبه/118
خداوند آن سه تن را که از شرکت در جهاد تخلّف ورزيدند، مشمول لطف و رحمت خويش قرارداد؛ آن کساني که پس از تخلّف، درمحاصره‌اي شديد قرار گرفتند تا آن حد که زمين با همه گستردگي برايشان آمد و حتّي از خود نيز به تنگ آمدند و دانستند که از خدا جز به سوي او راهي نيست. خدا نيز ايشان را بخشيد و توفيق توبه داد، زيرا که او توبه پذيري مهربان است.
آية فوق، به تخلّف سه تن به نامهاي: کعب بن مالک، مرارة ربيع و هلال بن اميّه از غزوه تبوک اشاره دارد. البته تخلّفشان از روي نفاقو نبود، بلکه ناشي از مسامحه و کوتاهي ايشان بود که بعداً پشيماني و ندامت را برايشان به بار آورد. به هنگام بازگشت پيامبر(ص) از تبوک، خدمت حضرتش رسيدند و عذرخواهي کردند، امّا پيامبر(ص) با آنان سخن نگفت و به مسلمانان نيز دستور داد که احدي با آنان سخن نگويد، حتّي کودکان هم از ايشان قهر و اعراض نمودند!
زنان اين سه نفر نزد رسول خدا(ص) آمدند و عرض کردند: آيا ما هم بايد از شوهرانمان کناره گيريم؟ حضرت فرمود: نه، ليکن نبايد نزديک شما آيند.
از جمله مسائلي که ضربه شديدي برروحيه آنان وارد کرد، اين بود که کعب بن مالک مي‌گويد:
روزي دربازار مدينه با ناراحتي نشسته بودم، ديدم يک مسيحي شامي سراغ مرا مي‌گيرد. هنگامي که مرا شناخت، نامه‌اي از پادشاه «غسان» به دست من داد که در آن نوشته شده بود: اگر صاحب ترا از نزد خود رانده است به سوي ما بيا. حال من سخت منقلب شد و با خود گفتم : واي برمن! کارم به جايي رسيده است که دشمنان دين درمن طمع دارند.
درنهايت اين سه تن در محاصره‌اي عجيب قرار گرفتند و زندگي در مدينه برآنان تنگ شد و بناچار سربه بيابان نهاده و در قلّه کوهي جاي گرفتند و همه روزه خانواده‌هايشان برايشان غذا مي‌آوردند. سرانجام به يکديگر گفتند: حال که همه مردم با ما قهر کرده و سخن نمي‌گويند چرا ما خود با يکديگر حرف بزنيم و چرا از مسلمانان تبعيّت نکنيم، لاجرم هرکدام به قلّه کوهي رفتند و يکديگر را نديدند و به همين حال پنجاه روز درکوه مانده ، به درگاه خدا تضرّع و زاري کردند و اظهار توبه و ندامت مي‌نمودند. سرانجام خداوند توبه آنان را قبول کرد و اين آيه را در حقشّان فرو فرستاد. 31

7.« إِنَّ الَّذِينَ جَاؤُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِّنكُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّكُم بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُم مَّا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ» نور/11
کساني که آن تهمت عظيم را مطرح کردند گروهي از ميان شما بودند، امّا گمان نکنيد اين ماجرا براي شما بد است بلکه خير شما درآن است. آنان هرکدام سهم خود را از اين گناهي که مرتکب شدند دارند وکسي که بخش عظيم اين ماجرا را به عهده گرفت، عذاب عظيمي در انتظار اوست.
دربارة شأن نزول آيه شريفه، ميان مفسّران اختلاف است.
اهل سنت نزول آن را دربارة عايشه، امّ المؤمنين دانسته‌اند، ولي شيعه آن را درباره ماريه قبطيه، مادر ابراهيم مي‌دانند؛ همان ماريه که مقوقس، پادشاه مصر او را به عنوان هدينه براي رسولخدا(ص) فرستاد. ولي هر دو شأن نزول خالب از اشکال نيست و ايرادهايي برآنها وارد است.

ما دراين جا، به نظريه شيعه اشاره مي‌کنيم و طالبان تفصيل نقد و بررسي هردو شأن نزول را به منابع تفسيري ارجاع مي‌دهيم.
ماريه قيطيه، از همسران پيامبر(ص) از سوي عايشه مورد اتّهام قرار گرفت ، زيرا او فرزندي از پيامبر(ص) به نام ابراهيم داشت. هنگامي که ابراهيم از دنيا رفت، پيامبر(ص) شديداً غميگين شد. عايشه گفت: چرا اين گونه ناراختي؟ او در حقيقت فرزند تو نبود، بلکه فرزند« جريح قبطي» بود. رسول خدا(ص) باشنيدن اين سخن، علي(ع) را مأمور کشتن «جريح» کرد که به خود اجازه چنين خيانتي را داده بود. علي (ع) به حضرتش عرض کرد: آيا بايد در انجام دستورات شما قاطعانه پيش بروم يا مي‌توانم تحقيق کنم؟ پيامبر(ص) فرمود: بايد تحقيق کني. هنگامي که علي(ع) له سراغ «جريح» با شمشير برهنه رفت و او آثار خشم و غضب را در چهره حضرت مشاهده کرد، از صحنه گريخت و بر درخت نخلي بالا رفت. هنگامي که احساس کرد ممکن است علي(ع) به او برسد خود را از بالاي درخت به زير انداخت. در اين هنگام ، پيراهن او بالا رفت و معلوم شد که فاقد آلت تناسلي است. حضرت اين مطلب را به عرض پيامبر(ص) رساند و آن حضرت شکر خداي رابه جاي آورد و فرمود: شکر خدا که بدي و آلودگي را از دامان ما دور کرده است. در اين هنگام ، آيات فوق نازل شد و اهميّت اين موضوع را بازگو کرد.

همان گونه که در ابتداي سخن گفتيم روايات وارده در رابطه با اين آيه، از طريق شيعه و سنّي و از جمله داستاني که ذکر شد، خالي از اضطراب و اشکالات تفسيري و کلامي نيست. در عين حال، اين نکته را بايد مسلم بدانيم که « افک» مورد بحث مربوط به يکي از اعضاي خانواده رسول خدا(ص) بوده است، حال يا همسرش و ياکنيز امّ ولدش. از سوي ديگر، از آيات مورد بحث استفاده مي‌شود که اين دروغ در ميان مسلمانان پراکنده شده و به وسيله برخي منافقان يا بيمار دلان اشاعه يافته است. از اين روي، خداوند اين آيات را نازل کرد و از حريم آبروي رسول خويش دفاع نمود. 32
8.« وَأَنزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن صَيَاصِيهِمْ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِيقًا» احزاب/26
خداوند گروهى از اهل كتاب را كه حامي مشركان بودند، از قلعه‏هاى محكمشان پايين کرد و در دلهاي آنان رعب افكندو كارشان به جايى رسيد كه‏گروهى از آنان را به مي‌کشتيد و گروهى را اسير مى‏كرديد.
درمدينه سه طايفه معروف از يهود زندگي مي‌کردند: بني قريظه، بني نضير، و بني قينقاع. هر سه گروه با پيامبر اکرم(ص) پيمان بسته بودند که بادشمنان وي همکاري نکنند و با مسلمانان همزيستي مسالمت آميز داشته باشند، ولي بني قينقاع در سال دوم هجرت و بني نضير در سال چهارم هجرت، هرکدام به بهانه‌اي پيمان خود را شکستند و به مبارزه روياروي با پيامبر(ص) دست زدند، ولي شکست خوردند، با خواري از مدينه اخراج شدند.
پس از پايان غزوه احزاب در سال پنجم هجرت و عقب نشيني رسواي قريش و غطفان و ساير قبايل عرب از اطراف مدينه، پيک وحي بر پيامبر اکرم(ص) نازل شد وآن حضرت رابه نبرد با بني قريظه، که درجريان جنگ احزاب، پيمان خويش را با پيامبر(ص) ، شکسته و به مشرکان عرب پيوسته و برروي مسلمانان شمشير کشيد بودند، مأمور ساخت.

مسلمانان بسرعت آماده جنگ شدند و قلعه هاي محکم بني قريظه را به محاصره خويش درآوردند. اين محاصره بيست وپنج روز طول کشيد و سرانجام همگي آنان تسليم شدند، گروهي به قتل رسيدند وسرزمين مدينه براي هميشه از لوث وجود آنان پاک گرديد.
آية مورد بحث، اشاره اي فشرده و دقيق ، به اين ماجرا دارد و ضمن آن خاطره اين ماجرا را به صورت نعمتي الهي و موهبتي بزرگ شرح داده است. 33

9.« يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًا وَإِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا » احزاب/28
اى پيامبر به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنيا و زرق و برق آن را مى‏خواهيد بياييد هديه‏اى به شما دهم وبه گونه اي پسنديده رهايتان سازم‏ و اگر خدا و پيامبرش و سراى آخرت را طالب هستيد، خداوند براى نيكوكاران شما، پاداش عظيم آماده ساخته است‏.
در زمينه آيه فوق، اسباب نزول متعدّدي نقل شده است که از نظر مفاد و نتجه، چندان تفاوتي با هم ندارند.
از برخي نقلها استفاده مي‌شود که چون رسول خدا(ص) از جنگ خيبر بازگشت و درآن جنگ گنجينه‌هاي « آل ابي الحقيق» نصيب مسلمانان شده بود، همسرانش به آن حضرت عرضه داشتند: اين گنجينه‌ها را به ما بده! حضرتش فرمود: بر طبق دستور خداي تعالي در بين همه مسلمانان تقسيم کردم. همسران از وي در خشم شدند و گفتند: تو چون گمان کرده‌اي که اگر ما را طلاق دهي، ديگر در همه فاميل ما يک همسر پيدا نمي‌شود که ما را بگيرد. خدا به پيامبر(ص) دستور داد از ايشان کناره گيرد. رسول خدا (ص) بيست و نه روز از ايشان کناره گرفت و در مشربه «امّ ابراهيم» منزل کرد تا اين که يک نوبت حيض ديدند و پاک شدند.
در اين شرايط، آيه فوق نازل شد و با لحن قاطع و در عين حال توأم با رأفت و رحمت به آنان هشدار داد که اگر زندگي پر زرق و برق دنيا را مي‌خواهيد، مي‌توانيد از پيامبر(ص) جدا شويد و به هر جا که مي‌خواهيد برويد و اگر به خدا و رسول و روز جزا دل بسته‌ايد و به زندگي ساده و افتخار آميز خانه پيامبر‌(ص) قانع هستيد، بمانيد و از پاداشهاي بزرگ پروردگار برخوردار شويد.
نوشته‌اند، اولين کسي که برخاست، امّ سلمه بود؛ عرضه داشت من خدا و رسول را اختيار مي‌کنم. به دنبال او ساير همسران يکي يکي برخاستند و با رسول خدا(ص) از در آشتي در آمدند و کلام امّ سلمه را تکرار کردند34

10. « وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا» احزاب / 37
اي پيامبر به خاطر بياور زمانى را كه به كسي كه خداوند به او نعمت داده بود، تو نيز به اوتفّضل کرده بودى، مى‏گفتى‏ همسرت را نگاه‏دار و از خدا بپرهيز و در دل چيزى را پنهان مى‏داشتى كه خداوند آن را آشكار مى‏كند، از مردم بيمناک بودي حال اين كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسى‏. هنگامى كه زيد از همسرش جدا شد، ما او را به همسرى تو درآورديم تا مشكلى براى مؤمنان در ازدواج با زنان پسر خوانده‏هايشان، هنگامى كه از آنها طلاق مي‌گيرند، نباشد. اين فرمان خداست و فرمان الهي تخلف ناپذير است.
اين آيه دربارة داستان رسول خدا(ص) با زني است که قبلاً همسر زيد (غلام آزاده شده پيامبر و پسر خوانده آن حضرت) بود، زيد او را طلاق داد و پيامبر(ص) به رهنمود خدا با آن زن ازدواج کرد.
پيشينه ماجرا چنين بود که قبل از بعثت و به هنگام ازدواج پيامبر(ص) با خديجه، خديجه برده‌اي به نام «زيد» خريداري کرد که بعدها آن را به پيامبر(ص) بخشيد و آن حضرت او را آزاد ساخت. چون طايفه زيد، وي را از خود راندند، پيامبر(ص) او را فرزند خواندة خود لقب داد. بعد از ظهور اسلام، زيد مسلماني معتقد و برخوردار از موقعيتي ممتاز شد. هنگامي که پيامبر(ص) تصميم گرفت براي پسر خوانده‌اش همسري برگزيند از زينب بنت جحش؛ يعني دختر عمّه‌اش براي او خواستگاري کرد. البته اين پيشنهاد با مخالفت زينب روبرو گشت و در اين جا بود که آيات وحي، وي را در مخالفت با تصميم پيامبر(ص) مورد نکوهش قرار داد. سرانجام اين ازدواج سر گرفت، ولي ديري نپاييد و ناسازگاريهاي اخلاقي ميان آن دو، طلاق را ناگزير ساخت و اصرار پيامبر(ص) در ممانعت از اين امر سودي نبخشيد و سر انجام طلاق صورت گرفت!
عدم تمايل قبلي زينب با اين ازدواج، تن دادن او به ازدواج با زيد به خاطر دستور پيامبر(ص) ، آسيب روحي زينب در نتيجه طلاق، سرزنش مردم نسبت به زينب، که حتّي برده‌اي هم ميل همسري با او را ندارد، همه و همه باعث شد که رسول خدا(ص) در حق او احساس مسؤوليت کند و براي جبران اين مشکلات روحي که براي زينب پديد آمده، به ازدواج با وي بينديشد.
امّا اين ازدواج چندان بي مشکل نبود؛ زيرا اولاً، زيد پسر خوانده پيامبر(ص) بود و بر طبق سنن جاهلي، پسر خوانده احکامي چون پسر واقعي داشت، از جمله اين که همسر مطلّقه وي بر پدر حرام بود.
ثانياً، ازدواج پيامبر(ص) با همسر مطلقه برده‌اي آزاد شده، کاستي و نقصي در نظر مردم آن عصر، براي پيامبر به حساب مي‌آمد.
پيامبر(ص) علاوه بر انگيزه انساني و اخلاقي که ياد کرديم، دو هدف ديگر را نيز در نظر داشت:
1. شکستن قانون جاهلي و جدا ساختن حکم پسر واقعي از حکم پسر خوانده. زيرا در نظر اسلام، پسر خوانده حکم پسر واقعي را نداشت.
2. از ميان بردن تبعيضها و پندارهاي نادرست عرب جاهلي که بردگان را بي نهايت حقير مي‌دانستند؛ حتي اگر آزاد شده باشند! در چنين شرايطي بود که پيامبر(ص) به ازدواج با زينب اقدام کرد.
توجّه بدين نکته نيز لازم است که حضرتش، هرگز در اجراي فرامين الهي و عمل به دستورات خدا، کوچکترين ترديد و تأمّلي نمي‌کرد و در اين راه از جوّسازيها و سم پاشيهاي نفاق افکنان نيز بيمي به دل راه نمي‌داد، ولي طبيعي بود در اين مورد که پاي مسائل مربوط به انتخاب همسر در ميان بود، نگرا شايعه پراکني و دروغپردازيهاي منافق و دشمنان بي انصاف باشد و اين مسأله در دل سست ايمانها، شکّ و ترديد ايجاد نمايد.
در پي اين ماجرا بود که آيات شريفه فوق نازل شد و پيامبر(ص) را به انجام اين وظيفه دستور داد تا مردم بدانند که اين ازدواج، ازدواجي الهي است که با هدف در هم شکستن سنن جاهلي صورت گرفته است.
بدين ترتيب، با توجّه با شأن نزول مشخص مي‌شود، پيرايه‌هايي که دشمنان کفر پيشه يا عناصر سست انديش مطرح کرده و يا در صدد آن بوده‌اند، اساسي ندارد35.
آنچه تا به اين جا مطرح ساختيم، آياتي بود که حتّي در فهم معناي ظاهري و در مقام ترجمه نيز، نياز به شناخت اسباب نزول داشت. در اين بخش، در صدد طرح آياتي هستيم که ترجمه و فهم ظاهر آنها هر چند متکي به شناخت اسباب نزول نيست، ولي تفسير آن آيات و برداشت از آنها نيازمند شناخت اسباب نزول است.
اسباب نزول در اين گروه از آيات، به مفسّر امکان باز گشودن گرههاي تفسيري و ابهامات مفهومي را مي‌بخشد و راه برداشت صحيح را هموار مي‌سازد.
در اين رابطه مي‌توان به آيات ذيل اشاره داشت:
1. «وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» بقره /115
مشرق و مغرب‏ براي خدا و از آن اوست‏، پس به هر طرف رو كنيد، همانجا رو به خدا داريد که خداوند بى‏نياز و داناست‏.
ظاهر آيه فوق، بيانگر اين معناست که بر فرد نمازگزار، توجّه به قبله و ايستادن به جانب آن اصولاً واجب نيست و انسان در نماز به هر سو بايستد، رو به سوي خدا آورده و به جانب قبله نماز گزارده است! بي شک اعتقاد بدين معنا، بر خلاف اتفّاق تمامي علماي اسلام است که توجّه به قبله را در نماز، شرط صحّت آن مي‌دانند. آنچه مي‌تواند پيام آيه را روشن کند و نقاب از چهره آن برگيرد، توجّه به سبب يا اسباب نزول آن است که مشخص مي‌سازد حکم جواز در آيه شريفه، يا مخصوص به کساني است که سوار بر مرکب، نماز قافله مي‌گزارند و يا ردّي است بر بهانه جويان يهود و طعنه زنان به مسأله تغيير قبله از بيت المقدّس به کعبه و يا اخبار است از صحّت نماز در شرايطي خاص که امکان تشخيص قبله نبوده است. اين که ما در مقام تفسير، نظري خاص را بر نمي‌گزينيم به دليل وجود روايات مختلفي است که در زمينه نزول آيه فوق وجود دارد و اکنون در مقام تفسير آيه و ترجيح يک نظر بر ساير انظار نيستيم.
برخي گفته‌اند: اين آيه در مورد نماز مستحبّي نازل شده است که هر گاه انسان سوار بر مرکب باشد به هر سو برود، مي‌تواند نماز مستحبّي بخواند و اين حکم از ناحيه ائمه(ع) روايت شده است.
در تفسير عيّاشي از امام باقر(ع) در تفسير آيه فوق وارد شده است:
«خداي تعالي اين آيه را در خصوص نمازهاي مستحبّي نازل کرده است، چون در نمازهاي مستحبّي لازم نيست حتماً به سوي کعبه خوانده شود، بلکه به هر طرف بخواني رو به خدا خوانده‌اي، همچنان که رسول خدا (ص) وقتي به طرف خيبر حرکت کرد، نشسته بر مرکب خود نماز مستحبّي مي‌خواند، مرکبش به هر طرف مي‌رفت آن جناب با چشم به سوي کعبه اشاره مي‌فرمود، همچنين وقتي از سفر مکّه به مدينه باز مي‌گشت و کعبه پشت سرش قرار گرفته بود.» 36
گروهي ديگر گفته‌اند: اين آيه مربوط به تغيير قبله از بيت المقدس به کعبه است که يهود پس از آن در مقام انکار و ايراد برآمدند و به مسلمانان انتقاد کردند که مگر مي‌شود قبله را تغيير داد؟ آيه فوق نازل شد و به ايشان پاسخ داد که شرق و غرب جهان از آن خداست.
بعضي ديگر از جابر نقل کرده‌اند که پيامبر 6 گروه از مسلمانان را به يکي از ميدانهاي جنگ فرستاد، شب هنگام که تاريکي همه جا را فرا گرفت، نتوانستند قبله را بشناسند و هر گروهي به سويي نماز خواند و خطوطي را در تاريکي بر روي زمين رسم کردند، هنگام طلوع آفتاب ديدند همگي به غير جانب قبله نماز گزارده‌اند. از پيامبر(ص) سؤال کردند، آيه فوق نازل شد و به آنان اعلام کرد که نمازهايشان در چنين حالتي صحيح بوده است37.

البته هيچ مانعي ندارد که تمامي شأن نزولهاي مزبور، براي آيه ثابت باشد و اين آيه نلظر به مسأله تغيير قبله و نماز نافله خواندن بر مرکب و نيز نماز واجب به هنگام نشناختن قبله (البته بر طبق احکام و شرايطي خاص که در کتب فقهي آمده است) باشد.38
2. «إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِن شَعَآئِرِ اللّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَن تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ» بقره / 158
همانا صفا و مروه‏ دو نمونه از شعائر و نشانه‏هاى‏ خداست‏. پس هر کس حجِ خانه خدا و يا عمره به جاي آورد، مانعى ندارد كه ميان اين دو سعي كند و کسى که عمل خيري را با طوع انجام دهند، خداوند در برابر عمل وي شكرگزار و از آن آگاه است‏.
برطبق مفاد ظاهري آيه فوق و با توجّه به کاربرد کلمه«لاجناح» سعي ميان صفا و مروه واجب نيست، بلکه از جمله امور مجاز در حج خواهد بود، حال اين که از نظر فقه اسلام، سعي ميان اين دو کوه امري واجب است؛ خواه در اعمال حج باشد يا عمره.
آنچه در اين ميان مي‌تواند پيام آيه را روشن سازد وزمينه اشکال فوق را برطرف کند، توجه به سبب نزول آن است. زيرا در عصر جاهلّيت وپيش از اسلام، مشرکان براي انجام مناسک حج به مکّه مي‌آمدند، ولي حج را که اصل آن از ابراهيم(ع) بود، با خرافات وشک آميخته و پيرايه‌هايي برآن بسته بودند. با اين حال، اعمال آن را انجام مي‌دادند؛ اعمالي چون وقوف به عرفات، قرباني ، طواف، سعي ميان صفا و مروه، آن هم با وضعي خاص و براساس سنن جاهلي. از جمله تنديس مردي به نام « اُساف» را بر تپه صفا نهاده بودند و پيکره زني به نام« نائله» را برکوه مروه. اين پيکره ها در طول زمان، در ميان مردم ستايشگران و پرستندگاني يافت که آنها را مي‌پرستيدند و به هنگام سعي ميان صفا ومروه نيز، دستي برآن دو بُت مي‌سودند.

اسلام ظهور کرد و بتها را درهم شکست، شعائر توحيدي دگر باره احيا شد و غبار شرک و خرافه از دامان آن زدوده گرديد، از جمله حج، با اصلاح و تصفيه‌اي که درآن صورت گرفت مورد تکليف مسلمانان قرار گرفت. اسلام اصل اين عبادت بزرگ ومراسم صحيح و خالص از شرک آن را امضا نمود و بر روي خرافات خطّ بطلان کشيد، از جمله اعمال و مناسکي که در حج انجام مي‌شد، سعي ميان آن دو کوه معروف يعني «صفا» و«مروه» بود. مسلمانان از رسوم و آداب دوران جاهلّيت، سخت پرهيز داشتند. بدين جهت پاره‌اي از سعي ميان صفا ومروه خودداري مي‌کردند، به گمان اين که سعي بين صفا و مروه از آداب ديني نيست و انجام آن گناه به شمار مي‌آيد.

آيه فوق نازل شد وبه آنان اعلام داشت که صفا ومروه از شعائر خداست و اعمال شرک آلود مشرکان، مجوزّي برترک اين فريضه در دوره توحيد نيست.
در کافي ، ضمن حديثي که داستان حجّ رسول خدا(ص) راحکايت مي‌کند، از امام صادق(ع) روايت کرده است:
« مسلمانان خيال مي‌کردند سعي ميان صفا و مروه از بدعتهايي است که مشرکان آن را بنا نهاده‌اند، ولي خداوند عزّو جل آيه فوق را نازل کرد واين توهّم را زدود.» 39
بنابراين، توجّه به سبب نزول، اين نکته را بخوبي روشن مي‌سازد که تعبير «لاجناح» براي برطرف کردن آن ممنوعيّت خيالي است که در ذهن برخي راه يافته بود.
نظير اين موضوع در آيه 101 سوره نساء درمورد نماز مسافر نيز مشهود است:
«وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَقْصُرُواْ مِنَ الصَّلاَةِ»
اگر مسافر بوديد مانعي ندارد که نماز راشکسته به جاي آوريد.
با اين که نماز قصر بر مسافر، حکمي الزامي و واجب است، تعبير «لاجناح» در مورد آن به کار رفته است، چه اين که کلمه «لاجناح» در مواردي به کار مي‌رود که احياناً مخاطب فکر مي‌کرده است ارتکاب آن عمل، گناه و ممنوع است. 40

3.« يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوْاْ الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَـكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُواْ الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» بقره/189
اي پيامبر(ص) از تو در باره هلالهاى ماه‏ سؤال مى‏كنندکه غرض از اين که قرص قمر درهر ماه يک بار به صورت هلال در مي‌آيد، چيست؟ ؛ بگواينها اوقات را براى نظام زندگى مردم و حج معيّن مي‌کنند و اين کار نيکي نيست که شما در حال احرام از پشت خانه وارد ‏شويد بلکه نيكي ‏اين است كه تقوا پيشه كنيد و به خانه‏ها از در آن در آييد واز خدا پروا کنيد، باشد که رستگار شويد.
از آية شريفه استفاده مي‌شد که تغييرات هلال ماه و موقعيّت ماههاي قمري براي گروهي سؤال انگيز بوده است و بدين سبب از پيامبر اکرم(ص) فلسفه و حکمت آن را جويا مي‌شده‌اند. خداوند در مقام پاسخ به بيان فوايد آن پرداخته، مي‌فرمايد: ماهها عبارتند از زمان واوقاتي که مردم براي امور معاش و معاد خود تعيين مي‌کنند و به وسيله آن به زندگي مادّي ومعنوي خويش، نظام مي‌بخشند.
اين نظم در امور ديني از اهميّت و حساسيّت ويژه‌اي برخوردار است، زيرا بسياري از عبادات و تکاليف ديني در اوقات وزمانهاي معيّن انجام مي‌پذيرد و از جمله مهمترين اين تکاليف، «حج» را مي‌توان نام برد که در ماههاي معلوم و زماني مشخص انجام مي‌شود.

توجّه به همين نکته است که ارتباط تفسيري صدرآيه با ذيل آن را روشن مي‌سازد. طبق شأن نزول آيه شريفه، عرب جاهلي هنگامي که براي زيارت حج از خانه بيرون مي‌رفتند و لباس احرام به تنمي‌کردند از راه معمولي ودرِ عادي، به خانه خدا وارد نمي‌شدند و معتقد بودند که محرم نبايد از درِ خانه وارد شود و حتّي اگر در خانه کاري داشتند از پشت، ديوار را سوراخ مي‌کردند و نقبي مي‌زدند و از آن وارد خانه مي‌شدند؛ به اين گمان واهي که وارد شدن از پشت به خانه نوعي ترک عادت است وا رزش به شمار مي‌آيد. چه اين که اصولاً احرام درحج، ترک عادات و تحريم برخي رفتارهاي عادي و حلال است. مشرکان با اين عمل ، سعي در تکميل و تتميم احرام خويش داشتند!
قرآن صريحاً به اين انديشه جاهلي را تخطئه کرده است و نيکي و خير را در تقوا وامتثال اوامر و قانونهاي الهي معرفي مي‌کند و تبعيّت از شرع مقدّس در زمينه تکاليف را لازم مي‌شمارد.
بدين ترتيب، توجه به سبب نزول آيه شريفه ارتباط منطقي و صحيح ميان بخشهاي آيه ياد شده را آشکار مي‌سازد و زمينه تفسير آيه را براي متأملان در قرآن مي‌گشايد. 41

4.« حَافِظُواْ عَلَى الصَّلَوَاتِ والصَّلاَةِ الْوُسْطَى وَقُومُواْ لِلّهِ قَانِتِينَ» بقره/238
در انجام همه نمازها و نيز نماز ميانه، كوشا باشيد و از روى خضوع و اطاعت‏، براى خدا بپاخيزيد.
در اين آيه شريفه، نماز و تأثير عبودي آن در برقراري پيوند معنوي انسان با خدا مورد اشاره قرارگرفته و براين نکته تأکيد شده است که چنانچه اين وظيفه با شرايطي صحيح برپاي داشته شود ومسلمانان آن را با خضوع و خشوع و توجّه کامل به جاي آورند. روح ايشان از گناهان و آلودگيها پاک و دلشان از عشق ومحبّت الهي لبريز خواهد شد ودر همين باره ، به دو امر مهم توجّه داده شده است:
1. محافظت و مراقبت بر نماز ميانه.
2. قنوت و خضوع در طاعت.
اين که مراد از دو نکته فوق چيست ، مفسّران احتمالات مختلفي رامطرح ساخته اند. امّا از ظاهر آيه بدون استمداد از شأن نزول وسنّت ، معناي دقيق و تفسير روشني نمي‌توان عرضه کرد وتنها سنّت و توجّه به شأن نزول است که ما را در گزينش معناي تفسيري بايسته ، ياري مي‌رساند.
گرچه درباره « صلوة وسطي» نظرات تفسيري مختلفي وجود دارد، امّا قرايني در دست است که ثابت مي‌کند مراد از آن، نماز «ظهر» است، زيرا کلمه« وسطي» مؤنّث « اوسط» است، منظور از « صلوة الوسطي» نمازي است که در وسط ديگر نمازها قرار مي‌گيرد و اين نماز ظهر است که در وسط روز و در ميان نمازها، قرارگرفته است، همچنان که اين معنا درکافي و تفسير عيّاشي از زرارة از امام باقر(ع) روايت شده است که امام فرمود:
«خداي تعالي فرموده: «حافظواعلي الصلوات والصلّوة الوسطي... » ومنظور از نماز وسطي، نماز ظهر است؛ يعني اولين نمازي که رسول خدا(ص) خواند که از دو جهت وسطي ناميده شده: يکي از اين جهت که درست در وسط روز خوانده مي‌شود. دوم اين که ميان نماز صبح که اول روز است ونماز عصر که اواخر روز است، قراردادر.» 42
به علاوه شأن نزول آيه گواهي مي‌دهد که تأکيد روي نماز ظهر به سبب کوتاهي و تعلّل مردم در اين فريضه به خاطر گرمي هوا بوده است.
مؤلف مجمع مي‌نويسد:
« زيد بن ثابت نقل مي‌کند که پيامبر(ص) در گرماي فوق العاده نيمروز ، نماز ظهر را با جماعت مي‌گزارد و اين نماز براي ياران او بسيار سنگين و طاقت فرسا بود و معمولاً بيش از يک تا دو صف در پشت سرآن حضرت تشکيل نمي‌شد، تا بدان جا که من دراين انديشه بودم که خانه هاي افرادي را که به نماز آن حضرت حاضر نمي‌شدند، به آتش کشم که اين آيه نازل شد واهميّت نماز را به بياني کلّي و نماز ظهر را بخصوص بيان کرد.»
برخي ديگر دربارة شأن نزول اين آيه گفته اند:
« جمعي ازمنافقان گرمي هوا را بهانه اي براي ايجاد تفرقه در صفوف مسلمانان قرار داده بودند و درنماز ظهر و جماعت شرکت نمي‌کردند . به دنبال آنها بعضي ديگر نيز از شرکت در جماعت خودداري کرده بودند وصفوف جماعت مسلمانان تقليل يافته بود. پيامبر اکرم(ص) ازاين مسأله بسيار نگران شد وآنها راتهديد به مجازاتي سخت کرد و آيه فوق نازل شد.» 43
در تفسير درّالمنثور آمده است:
« جمعي از قريش نشسته بودند ، زيدبن ثابت از کنارشان رد شد، دو جوان را نزد وي فرستادند تا از او معناي « صلوة وسطي»را بپرسند. زيد گفت: نماز ظهر است. دو جوان برگشتند و نزد اسامة بن زيد رفتند واز او هم در باره معناي « صلوة وسطي» پرسيدند، او هم گفت: نماز ظهر است. چون رسول خدا(ص) در«هجير» مشغول نماز بود و به جز يک صف يا دو صف با او نبودند، مردم مشغول گفت وگو و معامله‌شان بودند و به همين جهت بود که آين آيه نازل شد.» 44
نيز دربارة فراز دوم آيه شريفه ، يعني جمله « وقوموالله قانتين» درميان مفسّران تفاوت نظر است که مراد از آن چيست.
قانت را مطيع ، ساکت، خاشع، ايستاده و نمازگزار معنا کرده اند.
برخي گفته اند: قنوت دو معنا دارد: پيروي کردن و اطاعت نمودن ، ونيز خضوع و خشوع، وگاه ممکن است به هر دو معنا باشد. 45
طبرسي مي‌نويسد:
« قنوت به معناي دعا کردن در نماز در حالت ايستاده است و همين معنا از امام باقر وصادق(ع) روايت شده است.» 46
امّا در سبب نزول آيه شريفه مطابق آنچه ابوالفتوح در « روض الجنان» آورده است، مي‌خوانيم :
« زيد ارقم گويد که ما درعهد رسول خدا(ص) در نماز با يکديگر سخن مي‌گفتيم و چون يکي در نماز پهلوي ديگري مي‌ايستاد، از او مي‌پرسيد: رکعت چندم هستي؟ واو پاسخ مي‌داد و... تا اين که آيه نازل شد:
«وقوموالله قانتين ...»
واز آن پس ، سخن گفتن در نماز حرام شد و ديگر کسي دراين حالت سخن نگفت.
نيز از رسول خدا(ص) روايت شده که فرمود: در اين نماز چيزي از سخنان آدميان درست نيست، چون نماز، قرآن و تسبيح خداست.» 47
با توجه به آنچه ذکر شد، روشن مي‌شود که فهم کلمه « صلوة وسطي» و نيز «قنوت» در آيه شريفه ، مبتني بردانستن سبب نزول آن است و يا دست کم در جهت گزينش تفسيري صحيح و بايسته ، ما را مدد مي‌رساند.

5. « إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ هَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أُوْلَـئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ » بقره/218
آن كسانى كه ايمان آوردند و كسانى كه مهاجرت كردند و در راه خدا جهاد نمودند، آنها اميدوار به رحمت پروردگارند و خداوند آمرزنده و مهربان است‏.
بررسي تفسيري آيه و توجّه به مفهوم سياق آن، بيانگر اين نکته است که کريمه فوق درصدد تبيين و ترسيم شرايطي ويژه و بيان حکم گروهي خاص است که با توجه به شرايط و خصوصيات مرتبط با وضعيّت آنان، وعده رحمت و غفران الهي به گونه اي خاص و با لحني آميخته با عدم قطعيّت همراه شده است.
چه، بر طبق انديشه اعتقادي اسلام و نيز مراجعه به ديگر آيات شريفه اي که بيانگر آينده روشن و اميد بخش و قطعي مؤمنان مهاجر در طريق الي الله است، ترديدي در شمول رحمت بيکران الهي و نيز آمرزش خطاپوش وي نسبت به اين گروه باقي نخواهد ماند. بدين آيات توجه کنيد:
« فَالَّذِينَ هَاجَرُواْ وَأُخْرِجُواْ مِن دِيَارِهِمْ وَأُوذُواْ فِي سَبِيلِي وَقَاتَلُواْ وَقُتِلُواْ لأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ ثَوَابًا مِّن عِندِ اللّهِ ...» آل عمران/195
پس کساني که هجرت نمودند و آنان که از خانه‏هاى خود بيرون رانده شدند و آنان که كشته شدند، هر آينه گناهانشان را از ايشان بزدايم وآنان را بهشتهايي درآورم كه از زير درختان آنها جويها روان است، ‏تا پاداشى باشداز نزدخدا.
« وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُولَـئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَّهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ » انفال/74
کساني كه ايمان آوردند و هجرت کردند و در راه خدا جهاد كردند و آنان كه جاي دادند و يارى کردند اينانند که براستي مؤمن ‏اند،ايشان آمرزش وروزي بزرگوارنه.
« وَالَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي اللّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ» نحل / 41
کساني كه پس از ستم ديدند در راه خدا هجرت كردند، آنانرا در اين جهان جايگاه نيکو ‏دهيم‏، وهر آينه مزد جهان بزرگتر است اگر مى‏دانستند.
با توجه به نويد‌هاي روشن و حتمي در مورد مهاجران و مجاهدان در راه خدا که نمونه‌اي از آن نقل گرديد، اين پرسش مطرح است که چرا در آيه مورد سخن (218 بقره) از آينده و سرنوشت ايشان، به گونه‌اي مبهم و غير قطعي ياد شده است. «اولئک يرجون رحمت الله غفور رحيم». رهيابي به حقيقت محتواي آيه، محتاج به آگاهي از سبب نزول است.

اين آيه در مورد سريّه «عبدالله بن جحش» نازل شده است. رسول خدا(ص) او را به نخله (زميني بين مکّه و طائف) فرستاد و پيش از رفتن، فرماني نوشته،به وي فرمود: تو و نفذاتت حرکت کنيدو پس از دو روز فرمان را باز کن و بخوان و هر چه دستورت داده بودم عمل کن. عبدالله چنين کرد و پس از دو روز حرکت، فرمان را باز کرد و ديد که در آن نوشته شده است:
«به راه خود ادامه بده تا به نخله برسي و از آن جا قريش را به دست آورده، ما را مطلّع ساز و زنهار که هيچ يک از نفرات را در همراهي با خودت مجبور سازي.»
عبدالله پس از خواندن فرمان به نفرات خود گفت: من مطيع فرمان رسول خدايم، از شما هم هر کس ميل به شهادت دارد با من همراه شود و هر کس کراهت دارد باز گردد. يارانش همه با او رفتند تا به نخله رسيدند و در آن جا به قافله‌اي از قريش برخورد کردند که عمروبن حضرمي، حکم بن کيسان، عثمان، و مغيرة بن عبدالله با اموالي که با خود داشتند و از طائف چرم و روغن به مکّه مي‌بردند، در آن بودند. چون روز آخر ماه رجب (يکي از ماههاي حرام) بود در مورد حمله به آنان، به مشورت پرداختند. يکي گفت: اگر اينان را بکشيد در ماه حرام کشته‌ايد و اگر رهاشان کنيد ديگر به آنان دست پيدا نخواهيد کرد، چون همين شب وارد مکه الحرام مي‌شوند. سر انجام نتيجه مشورتشان اين شد که آنان را بکشند. عمر بن حضرمي را کشتند، عثمان بن عبدالله و حکم بن کيسان هم اسير شدند و مغيرة هم فرار کرد و دست مسلمانا به او نرسيد، شتران و اموال او را حرکت دادند تا به مدينه نزد رسول خدا(ص) رسيدند.
حضرت فرمود:
«به خدا سوگند به شما دستور نداده بودم در ماه حرام جنگ کنيد» و دخالتي در غنايم و اسيران نکرد. مجاهدان چون اين سخن را از رسول خدا(ص) شنيدند سخت پريشان شده، پنداشتند که هلاک گشته‌اند. مسلمانان هم براين عمل توبيخشان کردند.

از سوي ديگر ، قريش چون از اين عمل مسلمانان خبردار شدند، جنجال به راه انداختند و گفتند:محمّد (ص) خون حرام ريخت واموالي را به غارت برد و اسيراني گرفت و حرمت ماه حرام را هتک کرد. در اين شرايط بود که اين آيه نازل شد و مسملمانان خطاکار را به بخشش الهي اميدوار ساخت و بدين نکته تذکّر داد که ممکن است برخي مجاهدان در راه خدا براثر ناآگاهي وعدم اطلاع و يا عدم احتياط کافي، مرتکب اشتباهاتي شوند، ليکن خداوند آنان را به خاطر خدمات بزرگتر و مجاهدتهاي صادقانه‌اي که کرده‌اند مشمول رحمت و غفران خويش خواهد ساخت.
بدين ترتيب، اشکالي که درزمينه تفسير آيه فوق به ذهن مي‌رسيد، مرتفع مي‌شود. 48
6. « لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُواْ إِذَا مَا اتَّقَواْ وَّآمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّآمَنُواْ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّأَحْسَنُواْ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ » مائده/93
بر كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده‏اند، گناه وحرجي نسبت به آنچه نوشيده اند( شراب‏) نيست مشروط بر اين که تقوا پيشه كنند و ايمان آورند، و عمل صالح انجام دهند؛ سپس تقوا پيشه كنند و ايمان آورند؛ سپس تقوا پيشه كنند و نيكى نمايند. که خداوند، نيكوكاران را دوست مى‏دارد.
برطبق ظاهر آيه ، مؤمناني که به اعمال صالح اقدام کرده اند و از پيشينه مطلوبي در مسير نهضت اسلام برخوردارند، چون تقوا پيشه کنند و به انجام نيکيها اهتمام ورزند، خداوند ايشان را در ارتکاب گناهاني که در گذشته انجام داده اند مانند شرب خمر ويا قمار، مورد مؤاخذه قرار نخواهد داد وآن پيشينة نيک ، جبران خطاکاري ايشان را خواهد نمود، حال آن که چنين برداشتي مخالف حکم صريح عقل و شرع است.
آنچه مي‌تواند در اين زمينه به ما کمک کند و اشکال فوق را برطرف نمايد، توجه به سبب نزول آيه شريفه و بهره بردن از آن در جهت تفسير آيه است.

پس از نزول آيه تحريم شراب و قمار ، برخي ياران پيامبر(ص) گفتند: اگر اين دو کار همه گناه دارد، پس تلکيف براداران مسلمان ما که پيش از نزول اين آيه از دنيا رفته اند وهنوز اين دو کار را ترک نکرده بودند چه مي‌شود؟ آيه فوق نازل شد وبدانها پاسخ داد و تکليف آن مسلماناني را که مبتلاي به شرب خمر بوده و يا گه گاه آن را مي‌نوشيده اند واز راه قمار مال به دست آورده، روشن ساخت. گويا زبان حال اين اشخاص پس از نزول آيات تحريم خمر و قمار اين بوده است که تلکيف ما وساير مسلماناني که مثل ما هستند، نسبت به گذشته و شرابهايي که خورده ايم وگناهاني که مرتکب شده‌ايم ، چيست؟
آية شريفه ، جوابي است از زبان حال آنان به اين که ، گناهي برايشان نيست در صورتي که از مؤمنان نيک کردار و باتقوا باشند؛ يعني به خدا و تمامي احکامي که بر رسول خدا(ص) نازل شده است، ايمان داشته باشند و جز عمل نيک انجام ندهند و خود را در مسير تقوا قرار دهند.
با چنين زمينه فکري روشن مي‌شود که اين حکم دربارة گروهي خاص و در شرايطي ويژه است و بدين ترتيب راه خطا و انحراف در برداشت و تفسير آيه مسدود خواهدشد، چه اين که در تاريخ آمده‌است: گروهي از مسلمانان که از سبب نزول آيه بي خبر بودند چون عمروبن معدي کرب وعثمان بن مظعون، آشاميدن شراب را مباح دانسته و در توجيه عمل خويش به اين کريمه استناد مي‌جستند. نيز نقل شده‌است که عمر، قدامة بن مظعون را به حکومت بحرين فرستاد، جارود، برعمر وارد شد و گفت : قدامه در بحرين باده خورده و مست کرده‌است. عمر گفت : شاهد تو کيست؟ جارود گفت: ابوهريره.
عمر، قدامه را احضار کرد و به حدّ شرب خمر محکوم ساخت. قدامة به آيه شريفه استناد جسته ، گفت : بر طبق مفاد آن من از جمله کساني هستم که ايمان آورده و پرهيزکار بوده و نيکيها کرده‌ام و نيز با پيغمبر(ص) در بدر اُحد و خندق جهاد کرده‌ام.
بنابراين، باکي برمن در شرابخواريم نخواهد بود. عمر از پاسخ درماند، از علي(ع) پرسيد که تکليف چيست؟
حضرت فرمود: هشتاد تازيانه‌اش بايد زد، زيرا او مشمول اين آيه نيست، بلکه آيه در مورد کساني است که از مهاجر و انصار که چون خداوند خمر را حرام کرد، خدمت پيامبر(ص) رسيدند و گفتند: يا رسول الله(ص) براداران و پدرامان ما که در بدر و اُحد بودند و کشته شدند، با اين که مبتلا به شرب خمر بوده‌اند، تلکيفشان چيست؟ حضرتش توّقف کرد تا جبرئيل آمد و اين آيه را نازل کرد واين گونه عمر با رهنمود علي(ع) در زمينه نزول آيه مزبور، به حقيقت راه يافت و دستور داد قدامه را هشتاد تازيانه حدّ زدند49.

7. « وَلَا تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاء إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِّتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَن يُكْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِن بَعْدِ إِكْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِيمٌ » نور/33
کنيزان خود را که مي‌خواهند داراي عفّت باشند و پاكدامن بمانند به بخاطر مال دنيا به زنا کاري وامداريد و اگر کنيزي به اجبار مالکش وادار به زنا شد، خدا نسبت به وي آمرزنده و مهربان است.
در اين آيه کريمه، به يکي از اعمال زشت و ناپسند دنيا مداران و مال پرستان نسبت به کنيزان، اشاره شده است و نشان مي‌دهد که در دوره جاهلّيت، مردمان تا چه حد گرفتار انحطاط وسقوط اخلاقي بوده‌اند که حتّي بعد از ظهور اسلام، برخي به اعمال ناپسند گذشته خويش ادامه مي‌دادند. از جمله قريش رسمشان اين بود که کنيزاني را مي‌خريدند و از ايشان نوعي ماليات مي‌گرفتند و آنها را وادار به زنا مي‌کردند تا برايشان پول و درآمد به دست آورند. خداي تعالي دراين آيه از اين عمل زشت، نهي فرموده است و در انتهاي آن بيان مي‌دارد: خدا اين کنيزان را در صورتي که مجبور بدين کار شده باشند، مي‌آمرزد.
نکته‌اي که بايد بدان توجّه داشت اين است که جمله « إن أردن تحصنّا...» قيد براي نهي نيست و مفهومش اين نخواهد بود که اگر آن کنيزان خود مايل بدين کار بودند، واداشتن ايشان به زنا مانعي ندارد، بلکه همان گونه که در جاي خود بحث شده است،اين تعبير از قبيل «منتفي به انتفاي موضوع» است، زيرا اساساً عنوان اکراه تنها در صورت عدم تمايل صادق است. قيد مزبور درحقيقت بيانگر حالت روحي کنيزاني است که پس از اسلام و قرار گرفتن در زمره مؤمنان ، از تن دادن بدين گناه، حتّي در زير غل و زنجير بردگي ، ابا مي‌ورزند و پاکي و طهارت را برآلودگي گناه ترجيح مي‌دادند و اين معنا از مفاد اسباب نزولي که دربارة اين آيه ذکر شده است، 50 کاملاً استفاده مي‌شود:
« نقل شده است که عبدالله بن ابي شش کنيز داشت که آنان را مجبور به کسب درآمد، و خود فروشي مي‌کرد. هنگامي که حکم تحريم زنا در اسلام نازل شد، اين کنيزان به خدمت پيامبر(ص) آمدند و از اين ماجرا شکايت کردند. در اين جا بود که آيه فوق نازل شد و صاحبان اين کنيزان را مورد تحقير وسرزنش قرار داد که اگر بردگان شما که بظاهر در سطحي پايين‌تر قرا دارند، تن بدين خفّت و خواري نمي‌دهند، چگونه شما که آن همه ادّعا داريد، تن به چنين پستي مي‌دهيد؟»
بدين ترتيب، مفسّر به کمک اسباب نزول و توجّه به فضاي نزول آيه، در راه جستن به حقيقت الفاظ وقيود آن، موفّق خواهدبود51

8 . « فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِي السَّمَاء بِدُخَانٍ مُّبِينٍ.» دخان/10
اي پيامبر، منتظر آن روزى باش كه آسمان دودي آشكار پديد مي‌آورد.
مفسّران در اين که منظور از عذاب مطرح در آيه شريفه (دخان) چيست، اختلاف کرده‌اند. برخي گفته اند: دود ياد شده يکي از علامتهاي قيامت است که هنوز محقّق نشده و در پايان جهان و درآستانه قيامت، صفحه آسمان را مي‌پوشاند و نشاني است بر فرارسيدن لحظات پاياني دنياي مادّي و سرآغازي بر عذاب دردناک الهي که در انتظار ظالمان است. ايرادي که به اين تفسير وارد است عدم مطابقت آن با آياتي است که پس از آن آمده است:
«إنا کاشفوا العذاب قليلاً إنّکم عائدون ...»
ما عذاب را براي مدّتي برمي‌داريم ،ليکن شما ايمان نخواهيد آورد و دوباره به کفر خود باز مي‌گرديد... .
با اين که در پايان جهان يا در قيامت، مجازات الهي تخفيف نمي‌يابد تا مردم دوباره به کفر و گناه باز مي‌گرديد .
برخي ديگر گفته‌اند: مراد همان قحطي است که اهل مکّه بدان مبتلا شدند، زيرا بعد از اين که برکفر خود و آزار رسول خدا(ص) ومؤمنان اصرار ورزيدند، حضرتش ايشان را نفرين کرد وعرضه داشت:« اللّهم سنين کسنّي يوسف» ؛ بارالها به قحطي ، نظير قحطي زمان يوسف گرفتارشان فرما.
در پي اين نفرين ، ديگر زمين گياه نرويايند و قريش به قحط و خشکسالي شديدي دچار شدند، به گونه‌اي که افراد از شدّت گرسنگي چشمهايشان سياهي مي‌کرد، گوي دودي جلوي چشمشان راگرفته و آسمان سياه و تيره شده بود. کارآن قدر برايشان سخت شد که مردارها و استخوانهاي حيوانات مرده را مي‌خوردند، تا اين که نزد رسول خدا(ص) آمدند وعرضه داشتند: اي محمّد(ص) تو آمده‌اي که بشر را به صله رحم دعوت کني، اينک قوم تو وارحامت درحال مرگند، اگر اين عذاب را از ما برطرف گرداني ايمان خواهيم آورد. رسول خدا(ص) در حقّ آنها دعا کرد و از خدا خواست تا نعمت را برآنان فراخ و فراوان کند. خدا نيز دعاي حضرتش را مستجاب ساخت، عذاب برطرف شد وبه جاي آن فراواني و نعمت نصيبشان شد، امّا از اين ماجرا عبرت نگرفتند وباز به سوي کفر و عناد بازگشتند. در اين جا بود که آيه فوق نازل شد و ايشان را براين تبهکاري و لجاج ، مورد نکوهش و ملامت قرار داد52

ما در اين کوتاه سخن ، بر آن نيستيم تا از دو تقسير ذکرشده يکي را برگزينيم و تأييد کنيم ، بلکه تنها درصدد آن بوديم که نقش سبب نزول در تفسير آيه را بنمايانيم؛ هرچند که اذعان داريم با توجّه به همين زمينه نزول و نيز سياق آيات، تفسير دوم قوّت بيشتري دارد.
درباره همين آيه نقل شده است که شخصي به ابن مسعود گفت: مردي در مسجد نشسته است و اين آيه را به رأي خود تفسير مي‌کند و مي‌گويد: روز رستاخيز دود غليظي برخواهد خاست که مردم را به زکام دچار خواهد ساخت. ابن مسعود گفت: هرکس بهتر است تنها به آنچه مي‌داند تفسير وعمل کند واگر نمي‌داند بگويد خداوند داناتر است. آيه دخان در مورد خاصّي نازل شده است، قريش از فرمان ودعوت الهي سرپيچيدند و حضرتش بر ايشان نفرين کرده در نتيجه به سالهاي سخت قحطي چون دوران يوسف مبتلا شدند و از شدّت گرسنگي آسمان در نظرشان تيره و تار شد، گويا که دودي غليظ برخاسته بود53

9. «وَاللَّائِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِن نِّسَائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلَاثَةُ أَشْهُرٍ وَاللَّائِي لَمْ يَحِضْنَ وَأُوْلَاتُ الْأَحْمَالِ أَجَلُهُنَّ أَن يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْرًا» طلاق/4
زناني از شما که در سنين سالخوردگي از عادت ماهانه مأيوسند، اگر در وضع آنها دچار ترديد شديد که يأس آنان از عادت به علّت سالخوردگي يا عوارض ديگر است بايد بدانيد که عدّه آنان مدّت سه ماه است و نيز آن زناني که در سنّ حيض ديدن ، دچار عادت زنانه نشده‌اند اگر درباره عدّه آنان نيز دچار ترديد بوديد، بايد بدانيد مدّت آن سه ماه است و عدّه زنان باردار اين است که فرزند خود را بزايند و هرکس تقواي الهي پيشه کند خداوند کار رابراو آسان مي‌سازد.
دراين آيه و نيز آيات پيش ازآن، احکام عدّه طلاق به بحث گذاشته شده است و از آن جا که درآية 228 بقره، حکم عدّه زناني که عادت ماهانه مي‌بينند بيان شده است که بايد سه بار پاکي را پشت سر گذاشته ، عادت شوند، هنگامي که براي بار سوم وارد عادت شدند عدّه آنان پايان مي‌پذيرد، ولي در اين ميان افراد ديگري هستند که به خاطر بيماري، حيض نمي‌بينند و يا حامله هستند، اين آيه به بحث درباره اين افراد پرداخته و حکم عدّه ايشان رابيان مي‌کند.
درميان مفسّران براي تفسير اين آيه اختلاف است که مراد از جمله شرط يعني:«إن ارتبتم ...» چيست؟ نوع مفسّران شيعي معتقدند که اين جمله دربارة حکم عدّه زناني است که قطع حيضشان مشکوک و مورد ابهام است و مشخص نيست که اين قطع عادت، معلول سالخوردگي و زيادي سنّ ايشان است، يا به خاطر بيماري است که در اين صورت، مدّت عدّه ايشان سه ماه خواهد بود.
به عبارت ديگر« شک وترديد» در اين تفسير ، « شک در يائسه شدن» است، امّا زناني که به سن يائسگي رسيده‌اند و قطع عادت آنها معلول سنّ زيادشان است، ترديد و ابهامي درحکم عدّه ايشان نخواهد بود54.
ناگفته نماند برخي مفسران، مراد از جمله شرط راترديد در «حمل» گرفته‌اند، به اين معنا که اگر بعد از سنّ يأس، احتمال وجود حمل درزني برود، بايد عدّه نگاه دارد و اين معنا هرچند بندرت اتفّاق مي‌افتد، ليکن احتمال و امکان آن منتفي نيست. به اين جهت مي‌بينيم واژه « ريبه» در روايات و کلمات فقها، مکرراً به معناي شک درحمل آمده‌است 55.
در اين ميان، تفسير سومي نيز براي آيه شريفه وفهم جمله شرط درآن وجود دارد که مبتني بردانستن نزول و توجّه به آن درمقام برداشت از آيه است.
سيوطي مي‌گويد: چون آيه 227 بقره يعني : « وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلاَثَةَ قُرُوَءٍ » نازل شد و به وسيله آن مدّت عدّه زنان مطلقه‌اي که دچار حيض مي‌شوند بيان گرديد( يعني سه ماه و ده روز) ، مردم گفتند: حکم عدّه گروهي از زنان کم سال و سالخورده که دچار عادت نمي‌شوند مشخص نشده است. سپس آيه شريفه «واللاّئي يئسن...» در جهت تعيين مدّت عدّه اين گروه از زنان نازل شد.
نيز درهمين زمينه روايت شده است که ابي بن کعب به رسول خدا(ص) عرض کرد که عدّه بعضي از زنان در قرآن نيامده است، از جمله زنان صغيره و زنان کبيره (يائسه) وباردار، آيه فوق نازل شد واحکام اين گروه را بيان داشت56
برطبق اين تفسير، مخاطبان جملة شرط، کساني هستند که در بارة حکم عدّه زنان کم سال و يا سالخوره‌اي که حيض نمي‌بينند و از جريان عادت زنانه نوميد گشته‌اند، دچار شک و ترديدند. آيه فوق در جهت رفع ترديد و ابهام مزبور، مدّت عدّه طلاق اين دسته از زنان را سه ماه اعلام مي‌دارد و بدين ترتيب سبب نزول، مراد از جمله شرط را در مقام تفسير مشخص مي‌گرداند.57

10. « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا جَاءكُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لَا هُنَّ حِلٌّ لَّهُمْ وَلَا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَآتُوهُم مَّا أَنفَقُوا...» ممتحنه/10
اي مؤمنان، هنگامى كه زنان باايمان از ديار خود هجرت کرده به سوي شما آمدند، ممکن است جاسوس باشند. بنابراين ، از آنان تحقيق کرده، امتحانشان کنيد. خدا به صدق و کذب ايمانشان داناتر است. هرگاه ايشان را مؤمن يافتيد ديگر به سوي شوهران کافرشان باز مگردانيد. هرگز اين زنان مؤمن براي آن کافران و آن شوهران کافر براي اين زنان ،حلال نيستند. البته مهر و نفقه‌اي که شوهرانشان خرج کرده اند به آنان بپردازيد... .
در اين آيه، سخن از زنان مهاجري است که در راه عقيده و ايمان از همسران کافر خويش مي‌گريزند و رو به سوي مؤمنان مي‌آورند.
قرآن در نخستين گام، مسلمانان را موظّف به آزمودن صداقت ايشان ساخته است. اگر از آزمون موفقّ بيرون آمدند و برصداقت خويش سوگند خوردند، مؤمنان نبايد آنان را به جامعه مشرک عودت دهند، زيرا که ايمان و کفر در يک جا جمع نمي‌شوند و پيمان ازدواج، هرچند مقدّس است، امّا نمي‌تواند رابطه ميان مؤمن و کافر را برقرار سازد؛ چه اين دو، هريک راهي را برگزيده‌اند مغاير با ديگري و پيمان ازدواج، نوعي اتّحاد وهمدلي است.
آنچه در تفسير آيه فوق و نيز آياتي که با آن در يک سياق هستند، توجه مفسّر را به خود جلب مي‌کند، چند نکته است:
نخست اين که مراد از اين زنان مهاجر کيانند؟ آيا از نحستين لحظه شروع نهضت اسلام و علني شدن دعوت پيامبر(ص) ، مسلمانان موظّف به تحت الشّعاع قرار دادن روابط خانوادگي خويش بر اساس عقيده و ايمانشان بوده‌اند؟ هر چند به جدايي و قطع اين پيوند‌ها بينجامد، با اين که مي‌بينيم در آغاز اسلام که هنوز جامعه اسلامي استقرار نيافته بود، زوجهايي بودند که يکي بر کفر باقي و ديگري به اسلام گراييده بود و پيامبر(ص) از ادامه زندگي زناشويي ايشان نهي نمي‌کرد.
نکته ديگر اين که، اساساً چه الزامي در باز گردانيدن مهاجران به سوي کافران بوده است که خداوند طبق مفاد آيه فوق، مسلمانان را از اين عمل بر حذر مي‌دارد، آن هم تنها نسبت به گروهي از مهاجران؛ يعني زنان، و مفهوم آن، اين است که عودت و استرداد مردان مهاجر به جامعه کفر، بي مانع است. آيا در اين جهت زنان برخوردار از ويژگي و خصوصيتي نسبت به مردان بوده‌اند يا خير؟

پاسخ به سؤلات فوق و راه يافتن به تفسير صحيح و بايسته در آيه مزبور، نيازمند شناخت شرايط نزول و فضاي شکل گيري و اجراي پيام آيه است. مفسّران در شأن نزول آورده‌اند که رسول خدا(ص) پيماني با مشرکان در سال ششم هجرت، در سرزمين حديبيّه، در نزديکي مکّه، امضا کرد و بر اساس مفاد آن پيمان نامه، مسلمانان موظف بودند که هر کس از اهل مکّه به ايشان بپيوندند، او را به مشرکان باز گردانند، امّا اگر کسي از مسلمانان به جامعه شرک پيوست کافران ملزم به باز گردانيدن وي نباشند. در همين ايّام زني به نام سبيعه، اسلام را پذيرفت و در همان سرزمين حديبيّه به مسلمانان پيوست. در پي اقدام وي، همسر کافرش خدمت پيامبر(ص) آمد و گفت: اي محمّد(ص) همسرم را به من باز گردان، زيرا که اين يکي از مواّد پيمان نامه است که هنوز مرکّب آن خشک نشده است. رسول خدا(ص) در پاسخ فرمود: آنچه در عهد نامه آمده است اين است که اگر مردي از جامعه کفر به مسلمانان پيوست، بايد چنين کرد، لکن در عهد نامه درباره زنان چيزي نيامده است و بر اساس همين مدرک، حضرتش آن زن را به شوهرش باز نگرداند و حتّي مهريه‌اي را که داده بود، به وي باز گردانيد.

با توجّه به زمينه نزول، کلمات، ضماير و جمله بندي آيه در نگاه مفسّر معنا و جايگاه واقعي خويش را مي‌يابد و اين نکته روشن مي‌شود که پيام آيه بر اساس شرايط و فضاي خاصّي در جامعه اسلامي، شکل گرفته است و رهنمودي است به مسلمانان که بدانند استرداد زنان مؤمن به جامعه کفر زده‌اي که پايبند عقايد و رسوم جاهلي و فراخي در پست شمردن و تحقير زن است، گامي در راستاي نابودي وي خواهد بود، مخصوصاً پس از ادّعاي ايمان و اعتقاد به اسلام. بنابر اين، مؤمنان موظّف به حمايت از ايشان و گسستن پيوند‌هاي شرک آلود گذشته، حتّي در زمينه روابط خانوادگي هستند.58

آنچه ذکر شد، تنها نمونه‌اي چند از مجموعه آياتي است که فهم و درک معناي آنها وامدار آشنايي با اسباب نزول است. البته بر اين نکته تأکيد مي‌کنيم که اعتقاد به تأثير مستقيم اسباب نزول در تفسير آيات، به معناي مسدود ساختن راه انديشه و تفکّر در زمينه آن آيات و يا روي آوري به سطحي نگري و محدود انديشي نسبت به پيام آن نيست، بلکه در کنار بهره بردن از تمامي ابزارهاي علمي و عقلي موجود در زمينه تفسير، بايد به اسباب نزول به عنوان ابزاري کار آمد و مؤثر نگريست و اشکالات ناشي از برخي امور جانبي درباره اسباب نزول را مانعي در راه تأثير گذاري و نقش آن بر فهم و تفسير آيات ندانست.

نویسنده: محمد مهدي مسعودي

  • 1. ابن منظور، لسان العرب، (نشر ادب حوزه)، 2 / 110.
  • 2. براي آشنايي بيشتر با موارد کاربرد واژه «تفسير» به منابع زير مي‌توان مراجعه کرد: ـ ابن فارس، قاموس المحيط، (دفتر تبليغات اسلامي) / 587 ـ سيوطي، الاتقان، (دفتر تبليغات اسلامي) 2 / 173 ـ طبرسي، مجمع البيان، (دارالمعرفة) 1 / 59 ـ احمد جمال العمري، دراسات في التفسير الموضوعي للقصص القرآني، (قاهره، مکتبة الخانجي) / 16 ـ محمّد طاهر ابن عاشور، تفسير التّحرير و التنّوير، 1/15 ـ احمد عمر ابو حجر، التفسير العلمي للقرآن في الميزان، (بيروت-دمشق، دارقتيبه) /15 ـ راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، (مرتضويه)
  • 3. مانند قراءت مرفوع يا مجرور کلمه «رسوله» در آيه شريفه: إن الله بريء من المشرکين و رسوله... ».
  • 4. براي آشنايي بيشتر با «علم تفسير» مي‌توان به منابع زير مراجعه کرد: ـ سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، 4 / 194 ـ زرقاني، مناهل العرفان، (دارالفکر)، 2/ 4 و 51، 3 / 2. ـ محمّد بن عبدالله زرکشي، البرهان في علوم القرآن، (دارالفکر)، 2 / 147. ـ سيد ابوالقاسم موسوي خويي، البيان في تفسير القرآن،(چاپ دوم: نجف اشرف) / 397 ـ طبرسي، مجمع البيان، 1 / 59 81 1. ـ محمد حسين ذهبي، التفسير و المفسّران، (داراحياء التّراث العربي)، 1 / 22. ـ عبدالرحمن العکّ، اصول و قواعد تفسير، (بيروت، دارالنفائس)، /40 -52-97. ـ حبيب الله جلاليان، تاريخ تفسير قرآن کريم، (تهران، اسوه) / 20. ـ سيد علي کمال دزفولي، شناخت قرآن، (فجر) / 43. ـ محمد سعيد رمضان البوطي، من روائع القرآن، (دمشق، فارابي) / 70. ـ سيد محمد باقر حکيم، في علوم القرآن، (تهران، منشورات مجمع اسلامي) / 66 ـ احمد عمر ابو حجر، التفسير العلمي للقرآن في الميزان / 17. ـ احمد جمال العمري، دراسات في التفسير الموضوعي للقصص القرآني / 17 ـ مناع القطان، مباحث في علوم للقرآني، (قاهره، انتشارات وهبة) / 323. ـ سيد علي کمال دزفولي، قانون تفسير، (تهران، کتابخانه صدر) / 27 -45. ـ حسن مصطفوي، التحقيق في کلمات القرآن الکريم، (تهران، ارشاد اسلامي) 9 / 86. ـ عفّت شرقاوي، قضايا انسانّية من اعمال المفسّرين، (بيروت، دارالنهضة العربيّة) /11. ـ عميد زنجاني، مباني و روشهاي تفسير قرآن، (تهران، ارشاد اسلامي) / 59. ـ عقيقي بخشايشي، طبقات مفسّران شيعه، ( قم، نويد اسلامي) / 192. ـ امام محمّد ابو زهرة، المعجزة الکبري القرآن، (دارالکفر العربي) / 668. ـ محمّد رضا صالحي کرماني، درآمدي بر علوم قرآني (تهران، جهاددانشگاهي دانشگاه تهران) / 158. ـ محمد حسين روحاني، تفسير کلامي قرآن، (طوس) / 36.
  • 5. ابوالقاسم حسن بن محمّد نيشابوري، التنبيه علي فضل علوم القرآن؛ محمّد بن عبدالله زرکشي، البرهان في علوم القرآن، 1/192.
  • 6. جلال الديّن فارسي، پيامبري و انقلاب، (قم، اميّد) / 12.
  • 7. در اين زمينه به منابع زير مي‌توان مراجعه کرد: ـ داود العّطار، موجز علوم القرآن، (تهران بنياد بعثت) / 127. ـ عبدالرحمن العکّ، اصول و قواعد تفسير / 103. ـ سيد محمد باقر حجتي، اسباب النزّول، (تهران، ارشاد اسلامي) / 82. ـ رجبعلي مظلومي، علوم، کتابت، قرائت و تفسير قرآن، (تهران، آفاق) / 150. ـ محمود راميار، تاريخ قرآن، (تهران، امير کبير) / 626. ـ سيد علي کمال دزفولي، قانون تفسير / 248.
  • 8. بکري شيخ امين، التّعبير الفّني في القرآن، ( چاپ اول: بيروت-قاهره، درالشّروق) / 51.
  • 9. وهبة الزّحيلي، تفسير المنير، ( بيروت-دمشق، دارالفکر) / 1، مقدّمه.
  • 10. در اين زمينه به منابع زير مي‌توان مراجعه کرد: ـ عبدالرّحمان بن سليمان رومي، دراسات في علوم القرآن الکريم، (رياض، التّوبة) / 164. ـ عبدالله محمود شحاته، تاريخ القرآن التفسير، (مصر، الهئية المصرّية الهامة للکتاب) / 60. ـ منّاع القطّان، مباحث في علوم القرآن / 90 – 130. ـ بکري شيخ امين، التّعبير الفّني في القرآن / 51.
  • 11. واحدي نيشابوري، اسباب النزّول، ( بيروت دارالکتب العلمية) / مقدّمه؛ محمّد بن عبدالله زرکشي، البرهان في علوم القرآن، 1 / 22.
  • 12. سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، 1 / 108.
  • 13. مرتضي مطهّري، شناخت قرآن، (چاپ ششم: تهران، صدرا) / 19.
  • 14. منابعي چون: ـ ابو عبد الرّحمان مقبل بن هادي الوادعي، الصّحيح المسند من اسباب النزّول / 7. ـ ابن خليفه عليوي، جامع النّقول في اسباب النزّول / 10. ـ محمّد ابو زهره، المعجزة الکبري القرآن / 674. ـ محسن عبد الحميد، الرّازي مفسّرا، (بغداد، دار الحرّية للطبّاعة) ـ سيد محمد باقر حجتي، اسباب النزّول / 7-95-168. ـ ابن تيميّه، تفسير کبير، (بيروت، دارالکتب العلّمية) 2 / 203. ـ عبد الفتّاح قاضي، اسباب نزول / 7. ـ داود العّطار، موجز علوم القرآن / 21.
  • 15. علامه طباطبايي، قرآن در اسلام، (چاپ دوم: اسلاميّه) / 106.
  • 16. همان / 171.
  • 17. محمّد عبد الرّحيم محمّد، التفّسير النّبوي، خصائصه و مصادره، (قاهره، الزّهراء) / 65.
  • 18. ايرواني قمّي، روش شيخ طوسي در تفسير تبيان، (سازمان تبليغات اسلامي)
  • 19. طبقات مفسّران شيعه، عقيقي بخشايشي / 240
  • 20. طبرسي، احتجاج، (بيروت، اعلمي) / 52
  • 21. حبيب الله جلاليان، تاريخ تفسير قرآن کريم / 47
  • 22. نهج البلاغه، خطبه 192.
  • 23. سيوطي، الاتقان، 2/187.
  • 24. محمد حسين ذهبي، التفسير و المفسّرون، 1/89.
  • 25. طبرسي، احتجاج /139.
  • 26. واحدي، اسباب نزول /20؛ طبرسي، مجمع البيان، 1/343؛ علامه طباطبايي، الميزان، 1/250؛ نمونه /384-1- قرطبي / المنار / کبير / ابوالفتوح، ذيل آيه مربوط.
  • 27. واحدي، اسباب نزول /83 ؛ طبرسي، مجمع البيان، 2/848 ؛ علامه طباطبايي، الميزان، 4/37 ؛ نمونه، 3/115.
  • 28. واحدي، اسباب نزول /103؛ طبرسي، مجمع البيان،3/92 ؛ علامه طباطبايي، الميزان، 4/386 ؛ نمونه، 3/416.
  • 29. طبرسي، مجمع البيان، 4/802 – 839؛ علامه طباطبايي، الميزان، 9/92 ؛ نمونه، 7/93، 187.
  • 30. واحدي، اسباب نزول /175؛ آشنايي با علوم قرآن / 112؛ طبرسي، مجمع البيان، 5/109؛ علامه طباطبايي، الميزان، 9/412؛ نمونه، 8/135.
  • 31. طبرسي، مجمع البيان، 5/79؛ علامه طباطبايي، الميزان، 9/424؛ نمونه، 8/168
  • 32. واحدي، اسباب نزول /214؛ طبرسي، مجمع البيان، 7/204؛ علامه طباطبايي، الميزان، 15/96؛ نمونه، 14/ 390.
  • 33. طبرسي، مجمع البيان، 8/551؛ نمونه، 17/270.
  • 34. قمّي 2/192 ؛ طبرسي، مجمع البيان، 8/554؛ علامه طباطبايي، الميزان، 16/342 ؛ نمونه، 17/278.
  • 35. طبرسي، مجمع البيان، 8/536؛ محمد حسين طباطبايي، الميزان، 16/342؛ نمونه، 17/316 ؛ درّ المنثور، ذيل آيه مربوط.
  • 36. تفسير عيّاشي، 1/56 ؛ علامه طباطبايي، الميزان، 1/262.
  • 37. طبرسي، مجمع البيان، 1/363؛ سيد محمد باقر حجتي، اسباب نزول /90 ؛ نمونه، 1/413؛ واحدي، اسباب نزول /23؛ راميار، تاريخ قرآن / 628.
  • 38. محمّد بن عبدالله زرکشي، البرهان في علوم القرآن، 1/29؛ مسند احمد / 7414؛ صحيح مسلم 1/195؛ سنن بيهقي 2/4 ؛ تفسير قاسمي 1/24.
  • 39. فروع کافي 4/245 ؛ علامه طباطبايي، الميزان، 1/392 ؛ درالمنثور، ذيل آيه مربوط.
  • 40. زرقاني، مناهل العرفان، 1/103 ؛ ابن کثير 1/199 ؛ صحيح بخاري جزء ششم /28 ؛ صحيح مسلم 1/362 ؛ طبرسي، مجمع البيان، 1/240 ؛ مسند احمد 6/144 / 227 ؛ سنن بيهقي 5/96 ؛ راميار، تاريخ قرآن، / 630 ؛ سيد محمد باقر حجتي، اسباب نزول /94 ؛ نمونه، 1/536 ؛
  • 41. طبرسي، مجمع البيان، 2/508؛ علامه طباطبايي، الميزان، 2/56؛ درّالمنثور 1/103؛ رادمنش، علوم قرآن /298 ؛ نمونه، 2/127.
  • 42. کافي 3/271؛ فقيه 1/ح 60 ؛ عيّاشي 1/127.
  • 43. طبرسي، مجمع البيان، 2/599 علامه طباطبايي، الميزان، 2/271.
  • 44. درّالمنثور، 1/301.
  • 45. نمونه، 3/147.
  • 46. طبرسي، مجمع البيان، 2/600.
  • 47. تفسير الفتوح رازي، 1/116؛ راميار، تاريخ قرآن /627.
  • 48. سيره ابن هشام، 2/252؛ درّالمنثور، 1/250 ؛ طبرسي، مجمع البيان، 1/312؛ علامه طباطبايي، الميزان، 2/197؛ نمونه، 2/67؛ دزفولي، قانون تفسير /250.
  • 49. تفسير عيّاشي، 1/341؛ صحيح بخاري، کتاب تفسير، سوره مائده، آيه مربوط؛ ابوالفتوح /60 4 ؛کشف الاسرار، 3/227؛ علامه طباطبايي، الميزان، 6/134؛ نمونه، 5/76؛ سيد محمد باقر حجتي، اسباب نزول /86 ؛ راميار، تاريخ قرآن /631.
  • 50. واحدي، اسباب نزول /220.
  • 51. طبرسي، مجمع البيان، 7/141؛ علامه طباطبايي، الميزان، 15/118؛ قمّي 2/105؛ نمونه، 14/461؛ محمد بکر اسماعيل، دراسات في علوم القرآن /631.
  • 52. طبرسي، مجمع البيان، 9/62.
  • 53. راميار، تاريخ قرآن، /628؛ نمونه، 21/162.
  • 54. طبرسي، مجمع البيان،10/461؛ تفسير قاسمي 1/23؛ علامه طباطبايي، الميزان، 19/316
  • 55. نمونه، 24/243
  • 56. لباب النّقول /744 ؛ واحدي، اسباب نزول /290 ؛ کنزالعرفان، 2/260
  • 57. سيد محمد باقر حجتي، اسباب نزول /87 ؛ قاسمي، 1/23.
  • 58. طبرسي، مجمع البيان، 9/410 ؛ علامه طباطبايي، الميزان، 19/240 ؛ نمونه، 24/38.
منابع: 

فصلنامه پژوهشهای قرآنی، شماره 1 ويژه اسباب نزول بهار 1384