داستان قوم ثمود

آنگاه که خداوند متعال قوم عاد را با بادهاي توفنده و سرکش (بِريح صرصر عاتية - حاقه / 6) به هلاکت رساند و حضرت هود(علیه السلام) و مؤمنان همراهش را نجات داد و رهايي بخشيد، او در کنار همراهان با ايمانش، آن گونه که خداوند براي آنان تقدير کرده بود، زندگي دوباره ‏اي از سر گرفتند. از اقامتگاه هود و پيروان مؤمنش اطلاعي نداريم و متون نيز در اين باره چيزي در اختيار ما نمي‏ گذارند.

سرانجام هود(علیه السلام) وفات يافت. نسل پيروان مؤمن و شايسته کردار او نيز به سراي باقي شتافت و نسل‏هاي جديدي پا به جهان گذاشتند و اندک ‏اندک رشد کردند. به تدريج، نيرنگ، شرک و کفر در آنان کارگر افتاد و شيطان توانست آنان را بفريبد.
فرمان‏هاي شيطان را به خوبي اجرا کردند و سرسپرده او شدند. قبيله «ثمود» از همين نسل‏هاي جديد بنيان نهاده شد.
«ثمود» قومي مشرک و کافر بودند و در برابر اللّه، بت و معبودان ساختگي را مي‏پرسيدند؛ تا اين که خداوند متعال، صالح(علیه السلام) را از ميان خودشان به رسالت و پيامبري برانگيخت.

 

واژه «ثمود» در لغت:

قوم ثمود از لحاظ تاريخي پس از قوم عاد آمده ‏اند و درست مانند عاد از عرب‏هاي اصيل و فصيح ‏اند که زبان عربي فصيح را از عاد فرا گرفته بودند و به همين زبان تکلم مي‏کردند. آنان همچنين از عرب بائده (اعرابي که دورانشان به سر رسيده) بودند، که خداوند متعال نسل آنان را منقرض کرد و هيچ اثر و نشاني از آنان باقي نگذارد.
واژه «ثمود» از واژگان فصيح عربي و برگرفته از ريشه «ثمد» است. ابن فارس در معجم مقاييس اللغة 1   ذيل «ثمد» مي‏نويسد: «ثمد» هر چيز اندک را گويند. به آب اندک و قليل نيز ثمد گويند. اثمد: نوعي سرمه معروف است. و کساني که اين نوع سرمه را استفاده مي‏کنند، بسيار اندک هستند». شايد همين مطلب سبب نامگذاري اين قوم به «ثمود» باشد؛ چه آنان در سرزميني مي‏زيستند که بسيار کم آب بود و پس از قوم عاد، قوم ثمود در آن بنيان نهاده شد.

 

قوم ثمود پس از قوم عاد آمده‏ اند

يکي از دلايل اين مدعا، سياق و ترتيب داستان اين دو قوم در قرآن است؛ در سوره‏ هاي اعراب، هود، شعراء و قمر، داستان ثمود پس از داستان قوم عاد آمده است. در سوره‏ هاي فصلت، ذاريات، نجم، حاقه و فجر نيز که به اين قوم تنها اشاره‏ اي گذرا شده است. اين تقدم و تأخر که در قرآن آمده، شايد از حيث تاريخي نيز با واقعيت منطبق باشد.
يکي ديگر از دلايل قرآني اين تقدم و تأخر، سخن پيامبر قوم ثمود، صالح(علیه السلام) خطاب به قوم خويش است که قرآن کريم از زبان او مي‏گويد: «واذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعدعاد2... (به ياد آوريد آن گاه که شما را از پس قوم عاد، جانشين آنان کرد)». اين دليل قرآني، نصيّ صريح و آشکار بر اين است که خداوند متعال، قوم ثمود را جانشينان قوم عاد قرار داده بود و جانشين، کسي است که بعد مي‏ آيد.

 

اقامتگاه قوم ثمود: سرزمين حجر

قرآن کريم در برخي از آيات از اقامتگاه قوم ثمود خبر داده و مي‏فرمايد: «و ثمود الذين جابوا الصخر بالواد3» که در اين آيه از ساختمان‏هاي قوم ثمود و اين که آنان اين ساختمان‏ها را با بريدن صخره‏ها و سنگ‏هاي کوه‏ها بنا مي‏کردند، ياد شده است. همچنين مفاد اين آيه مي‏رساند که قوم ثمود در سرزميني کوهستاني و پر از صخره زندگي مي‏کردند.
در آياتي ديگر خداوند متعال مي‏فرمايد: «ولقد کذب اصحاب الحجر المرسلين* و ءاتينهم آياتنا فکانوا عنها معرضين* و کانوا ينحتون من الجبال بيوتاً ءامنين*4»

قوم ثمود در سرزميني به نام «الحجر» مي‏زيستند؛ از همين رو خداوند آنان را «اصحاب الحجر» خوانده است. همچنين در اين آيات از چگونگي اقامت و زيست قوم ثمود در سرزمين «الحجر»... که ناحيه ‏اي کوهستاني و پرصخره و سنگ بود، سخن رفته است. آنان در کمال آسودگي و امنيت خاطر، از کوه‏ها خانه مي‏تراشيدند. از اين آيات دريافت مي‏شود که کوه‏ها و دره‏هاي اين سرزمين، از جنس سنگ‏هاي سست بود و به راحتي تراشيده مي‏شد. همچنين مهارت قوم ثمود در تراشيدن کوه‏ها، پيشرفت آنان و به ويژه توانايي‏شان در هنر معماري و مهندسي و نقشه‏ کشي ساختمان، در اين آيات مشهود است.

 

مهارت قوم ثمود در شهرسازي

حضرت صالح(ع) توانايي و مهارت قوم ثمود را در تراشيدن صخره‏ها و کوه‏ها، عنايت و فضل الهي مي‏دانست و پيوسته اين حقيقت را به آنان يادآوري مي‏کرد. خداوند متعال مي‏فرمايد: «و تنحتون من الجبال بيوتاً قرهين». واژه «فرهين» در اين آيه، دو گونه قرائت معتبر دارد: «فارهين» و «فرهين».

1 - «فارهين» جمع واژه «فاره» به معناي کسي است که کارها را با مهارت به انجام مي‏رساند. قرآن کريم در اين آيه قوم ثمود را به استادي در تراشيدن خانه‏ ها ستوده است.
2 - «فرهين» جمع واژه «فره» به معناي شخص سرمست، سبک سر، رفاه طلب و اسراف کار است. اگر اين واژه به اين صورت قرائت شود، مفاد آيه، مذمت و نکوهش قوم ثمود را مي‏رساند؛ چرا که آنان با ساختن خانه‏ هايي استوار در دل کوه‏ها، سرمست و سبک سر شدند و در زندگي‏شان اسراف را در پيش گرفتند.
اين دو معنا به ظاهر متناقض مي‏نمايد ولي در حقيقت چنين نيست. قوم ثمود از توانايي‏شان در تراشيدن خانه ‏ها از سنگ، استفاده بهينه کردند؛ اما با به کارگيري آن در راه رفاه‏ طلبي و سرمستي تباهش ساختند. همين امر سبب شد که قرآن کريم به نکوهش و مذمت آنان بپردازد.

آنان تا جايي پيشرفت کردند که در دشت‏هاي وسيع نيز کاخ‏هايي استوار بنا نهادند و حضرت صالح(ع) اين امر را به قومش يادآور مي‏شود: «واذکروا اذجعلکم خلفاء من بعد عاد و بوّأ في ‏الارض تتخذون من سهولها قصوراً و تنحتون الجبال بيوتاً فاذکروا ءالاء الله ولا تعثوا في ‏الارض مفسدين5(و ياد آوريد آن گاه که شما را از پس [قوم] عاد جانشين [آنها] کرد و شما را در اين سرزمين جاي داد که از جاهاي نرم و هموار آن کاخ‏ها مي‏سازيد و کوه‏ها را براي ساختن خانه ‏ها مي‏تراشيد؛ پس نعمت‏هاي خدا را به ياد آريد و در زمين به تبهکاري مکوشيد)».
و در جاي ديگر گفت: «هو أنشأکم من الارض و استعمرکم فيها6 (خداوند شما را از زمين [خاک] آفريد و شما را به آباداني‏اش واداشت)».

 

موقعيت مکاني «الحجر»

سرزمين «الحجر»، اقامتگاه ثموديان، در شمال غربي حجاز و در ميان راه قديمي که مدينه منوره را به سرزمين تبوک ارتباط مي‏دهد، قرار دارد.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامي که از مدينه به سوي سرزمين تبوک راه افتاد، در ميانه راه به منطقه «الحجر» رسيد. بخاري و مسلم به نقل از عبدالله بن عمر روايت کرده‏اند که او گفت: آنگاه که پيامبر خدا(ص) گروهي از مسلمانان را در سرزمين تبوک فرود آورد، آنان را به منطقه «الحجر» برد تا خانه‏ هاي (سنگي) ثموديان را نشانشان دهد. همراهان پيامبر(ص) از چاه‏هاي آبي که قوم ثمود در گذشته ‏هاي دور از آنها مي‏نوشيدند خود را سيراب کردند و از همان آب (براي پختن نان) خمير فراهم ساختند و ديگ و پايه برپا کردند.
رسول خدا(ص) تا متوجه شد که چنين کردند، فرمان داد که آب درون ديگ‏ها را به روي زمين بريزند و خمير را نيز خوراک شتران کنند. سپس به راه خود ادامه مي‏دادند تا اين که رسول خدا(ص) آنان را به نزديک همان چشمه يا چاپ آبي رساند که ناقه صالح از آب آن مي‏نوشيد. در اين هنگام پيامبر، همراهانش را از وارد شدن به اقامتگاه قومي که به عذاب و قهر الهي گرفتار آمدند، بازداشت و فرمود: بيم آن دارم که شما نيز مانند آنان گرفتار (عذاب الهي) شويد؛ پس به اقامتگاه آنان در نياييد».

اين گزارش عبدالله بن عمر - که حديث شناسان آن را از جمله روايات صحيح دانسته‏ اند - دو مشخصه و ويژگي سکونتگاه ثموديان را روشن مي‏سازد: يکي اين که محل اقامت آنان همان سرزمين «الحجر» است و در قرآن نيز آمده است. ديگر آن که حدود جغرافيايي سرزمين «الحجر» در ميانه راه مدينه و تبوک قرار دارد. همچنين در اين گزارش مشخص شده است آبي که ناقه صالح(ع) از آن مي‏نوشيد، در طول ساليان دراز هرگز خشک نشد و حتي در عصر پيامبر نيز داراي آب بوده که ايشان به همراهانش اجازه داده است تنها از آب آن بنوشند و استفاده ديگري نبرند.

 

مدائن صالح(ع) و سرزمين «العلا»

سرزمين «الحجر» از آغاز تاريخ (درخشان) اسلام تاکنون به عنوان «العلا» نام گرفته است. ياقوت حموي در معجم البلدان مي‏نويسد: «العلا به ضم حرف عين و الف مقصور در پايان، نام مکاني در نزديکي سرزمين وادي القري، ميان راه حجاز تا شام، که رسول خدا(ص) هنگامي که به تبوک مي‏رفت، در آنجا فرود آمد». اين سرزمين را هم‏اکنون نيز به نام «العلا» مي‏خوانند. در سرزمين «العلا» ناحيه‏ اي کهن و باستاني واقع بود که اکنون به سبب ارتباطش با صالح پيامبر(ع)، آنجا را «مدائن صالح» مي‏نامند.

آثار باستاني قوم ثمود در گذر ايام از ميان نرفته است و برخي از خانه ‏هايي که در دل صخره‏ها و کوه‏ها تراشيده بودند، پيوسته ماندگار بوده است و استادي و مهارت آنان در هنر شهرسازي از دقت‏هاي ظريفي که در ساخت اين خانه ‏ها به کار برده‏اند، نمودار است.
کساني که آثار باستاني قوم ثمود را در ناحيه «مدائن صالح» سرزمين «العلا» از نزديک مشاهده کرده‏اند، مي‏گويند اين آثار در زيبايي و استحکام، بر آثار باستاني همانند آن در سرزمين نبطي‏ها در جنوب اردن، برتري قابل توجهي دارد.گ

 

برخي مظاهر پيشرفت در ميان قوم ثمود

قوم ثمود بنابر آيات قرآن علاوه بر تراشيدن خانه‏ ها در دل کوهها به عمران و آباداني دشت‏ها و زمين‏هاي هموار نيز مي‏پرداختند: «و بوّأ في ‏الارض تتخذون من سهولها قصوراً...» و بدين سبب به اطمينان و آرامش خاطر دست يافته بودند: «و کانوا ينحتون من الجبال بيوتاً آمنين7 (و از کوه‏ها خانه ‏ها مي‏تراشيدند در حالي که ايمن و آسوده خاطر بودند)».
آنان در کشاورزي، بهسازي اراضي، استخراج آب و استفاده از محصولات زراعي و باغي، به سطح بالايي از پيشرفت رسيده بودند.

قرآن کريم از لسان پيامبرش صالح(ع) اين امر را به آنان يادآور مي‏شود؛ آنجا که مي‏فرمايد: «أتترکون في ما ههنا ءامنين. في جنات و عيون. و زروع و نخل طلعها هضيم. و تنحتون من الجبال بيوتاً فرهين8. (آيا شما را در آن چه اينجاست - يعني نعمت‏ها - ايمن خواهند گذاشت؟ و در باغ‏ها و چشمه سارها * و کشتزارها و خرما بنها که شکوفه ‏اش (ميوه‏اش) نازک و لطيف است. و از کوه‏ها استادانه (و با قرائت فرهين يعني سرمستانه و از روي تکبر) خانه‏ ها مي‏تراشيد)».

قرآن کريم در اين آيات به آسوده بودن قوم ثمود در سکونتگاههاشان و متنعم بودن آنان از زمين‏ها و محصولات کشاورزي و باغي اشاره کرده است.
آنان، کشتزارها و باغ‏هاي خود را از چشمه سارهايي که در اختيار داشتند سيراب مي‏کردند و بسياري از محصولات زراعي را به عمل مي‏آوردند و به سبب حاصلخيزي باغات، به کاشت انواع مختلف درختان ميوه به ويژه خرما مي‏پرداختند.

قرآن کريم در اين آيات، شکوفه - يا ميوه - درخت خرما را با وصف «هضيم» ستوده است که به معناي نازک، لطيف و زودهضم مي‏باشد.

 

خداوند قوم ثمود را به آباداني زمين واداشت

قدرت قوم ثمود براي تسلط بر زمين، باغ‏ها، بوستان‏ها و کشتزارهايي که آنان بر روي زمين پديد آوردند، خانه ‏هايي که در دل کوه‏ها تراشيدند و کاخ‏هايي که در دشت‏ها ساختند، همگي نشانه ‏هايي است بر اين که خداوند قوم ثمود را واداشت که به آبادسازي زمين بپردازند.
اين همان استعمار حقيقي و مثبت است که خاستگاهي الهي دارد و صالح(ع) نيز در اين آيه بدان اشاره کرده است: «قال يا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غيره هو انشأکم من الارض و استعمرکم فيها فاستغفروه ثم توبوا اليه ان ربي قريب مجيب9 ([صالح] گفت: اي قوم من! خداي يکتا را بپرستيد، شما را جز او خدايي نيست؛ اوست که شما را از زمين آفريد و شما را به آبادکردن آن واداشت؛ پس، از او آمرزش بخواهيد و آنگاه به سوي او باز گرديد که پروردگار من نزديک و پاسخ دهنده است)».

همانا خداوند آنان را براي زندگي بر روي زمين بيافريد و به آباد ساختن آن واداشت. به ديگر سخن، خداوند توانايي آباداني و بهسازي زمين را به آنان عطا کرد و قوم ثمود نيز از رهگذر اين توانايي، باغ‏ها و بوستان‏هايي فراوان پديد آوردند. از چشمه سارها و چاه‏هاي آب بهره‏برداري کردند و با وجود محصولات کشاورزي و باغي فراوان، در ناز و نعمت زيستند، بنابراين، صاحب و مالک اصلي اين استعمار و آبادسازي، خداوند است و قوم ثمود تنها فاعل مادي و مستقيم آن بودند. عبارت قرآني «هو أنشاکم من الارض و استعمرکم فيها» معناي صحيح استعمار را پيش روي ما مي‏نهد.

استعمار صحيح، آبادسازي زمين و بهره برداري بهينه از منابع سرشار آن است و آدمي بدين وسيله به بالاترين سطح پيشرفت نايل مي ‏آيد و همچنين سطح زندگي مادي خود را بهبود مي‏بخشد. اين موارد، جملگي، نمودار مقام خلافت اللهي انسان است. ولي استعمار به مفهوم غربي آن، حقيقتاً استعمار نيست؛ چه استعمار در معناي اصلي، آباداني زمين است و مقصود اصلي آنهاو تأمين منافع و مصالح خود از رهگذر جذب و غارت اين کشورها بوده و هست و اين در واقع نه آبادسازي و «استعمار»، بلکه نابودسازي و «استدمار» است. کافران به «استدمار» زمين مي‏پردازند و موءمنان نيک‏ کردار به «استعمار» آن.

 

ناقه صالح(علیه السلام)، نشانه خداوندي

خداوند متعال براي اثبات نبوت صالح(ع)، نشانه‏ اي روشن و معجزه ‏اي آشکار همراه او فرستاد تا به قومش ارائه دهد. اين آيات روشن، ناقه (شترماده) اي بود منحصر به فرد و ويژگي‏هاي ظاهري آن با ديگر ناقه ‏هاي آن سرزمين تفاوت داشت. قرآن کريم در برخي آيات، پاره‏ اي از ويژگي‏هاي اين ناقه را بيان داشته است، اما درباره چگونگي آفرينش آن، - اگرچه در برخي گزارش‏هاي آلوده به اسرائيليات و خرافات، مطالبي به چشم مي‏خورد - اطلاعاتي در اختيار ما نمي‏گذارد.

قرآن کريم، سخن صالح(ع) خطاب به قوم ثمود را درباره اين ناقه چنين گزارش مي‏کند: «قال يا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غيره قد جاءتکم بينة من ربکم هذه ناقة الله لکم ءاية فذروها تاکل في ‏أرض الله ولا تمسوها بسوء فيأخذکم عذاب اليم10 ([ثمود] گفت: اي قوم من! خداي را بپرستيد، براي شما معبودي جز او نيست؛ در حقيقت، براي شما از جانب پروردگارتان دليلي آشکار آمده است. اين ماده شتر خدا براي شماست که پديده‏اي شگرف و نشانه [خداوندي] است. پس آن را [به حال خود[ واگذاريد تا در زمين خدا بخورد و گزندي به او نرسانيد تا [مبادا] شما را عذابي دردناک فرو گيرد.)»

اين ناقه (شتر ماده)، دليلي آشکار در جهت اثبات نبوت صالح(ع) براي قوم ثمود بود. اين پديده شگرف که ديگران از آوردن مانند آن عاجز و ناتوان بودند، دليل صداقت اين پيامبر بود؛ چرا که خداوند متعال با اين معجزه در حقيقت پيامبرش را تصديق کرده است.
اضافه ناقه به خداوند و کاربرد عبارت «ناقة‏الله» از نوع اضافه تشريفي است که براي احترام و عزت بخشيدن به ناقه ‏اي که از ديگر شتران ممتاز بوده، به کار رفته است. اين اضافه به معناي ملکيت نيست؛ چرا که هر آنچه در هستي است، ملک اوست.
يکي از ويژگي‏هاي شگفت‏ انگيز و معجزه ‏سان اين شتر ماده، آب نوشيدنش بود که در برخي از آيات قرآن به آن اشاره شده است.11

صالح(ع) آب را ميان ثموديان و ناقه قسمت کرده بود؛ بدين گونه که مقرر شد يک روز ثموديان از آب استفاده کنند و روز ديگر آب را در اختيار ناقه بگذارند تا هرچه مي‏خواهد بنوشد. او همچنين ثموديان را هشدار داده بود که اين ناقه را هرگز آسيب و گزندي نرسانند تا مبادا به عذاب الهي گرفتار آيند.

 

حضرت صالح(ع) همگان را به توحيد فرا مي ‏خواند

صالح(ع) دعوت خود را با فراخواندن قوم ثمود به توحيد و يکتاپرستي و شريک قرادادن براي وي، آغاز کرد. او خطاب به قوم خود فرمود: «يا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غيره12 (اي قوم من! الله را بپرستيد. براي شما معبودي جز او نيست)». او به آنان يادآور شد که فرستاده ‏اي در خور اعتماد است و آنان را به پيروي از دستورات الهي و پرهيزکاري فرمان داد13 او همچنين فهماند که چشم داشت هيچ پاداشي از آنان ندارد، چرا که تنها تکليفش را در راه دعوت آنان به يکتاپرستي انجام داده و مزد او را تنها خداوند مي‏دهد.14
صالح(ع) از ثموديان خواست که به ناقه خداوند به عنوان يک پديده شگرف و معجزه الهي، با بصيرت بنگرند و از آزار رساندن به آن بپرهيزند.15 او يادآور شد که خداوند آنان را جانشينان قوم عاد قرار داده و با مسخر ساختن زمين براي آنان، نعمت‏هاي بي‏شماري را در اختيارشان نهاده است و در برابر، از آنان خواست که نعمت‏هاي الهي را سپاس گويند و از کفران نعمت و فسادانگيزي دوري جويند.16
پيامبر قوم ثمود همچنان که آنان را به پيروي خداوند و پرهيزکاري و گردن نهادن در برابر دستورات او به عنوان فرستاده خداوند فرمان مي‏داد، در برابر، آنان را از سرسپردگي در برابر دستورات اسراف‏کاران، فسادانگيزان و ستمکاران بازداشت17
ثموديان، پيامبرشان صالح را به سحر و افسون‏زدگي18 و کذب و دروغگويي19 متهم کردند و به او گفتند که پيش از اين ما به تو اميدها داشتيم20. ولي صالح(ع) خطاب کرد اگر او بر روش و منش آنان رفتار کند و خداي را نافرماني کند، هيچ يک از آنان نمي‏توانند در برابر خدا او را ياري رساند و تنها بر زيان او مي‏افزايند21

ثموديان کافر به اين هم بسنده نکردند و سران مستکبر قوم، به تشکيک در اعتقادات مستضعفاني که به صالح ايمان آورده بودند پرداختند ولي نمي‏دانستند که ايمان و يقين در دل و جان آنان نفوذ کرده است.22
رويارويي اصحاب حق و پيروان باطل در طول تاريخ و در همه زمانها و مکانها بوده است. اصحاب حق از يقين و ايمان و استواري و پيکار در راه عقيده برخوردار بوده ‏اند و پيروان باطل به سبب عناد ورزي و غرور و با بهره‏ گيري از وسايل و شيوه‏ هاي گوناگون، حقيقت مداران را به سرپيچي از حق و حقيقت وا مي‏داشتند و نتيجه آن پيدايش دو طريق حق و باطل در طول تاريخ است.

 

«ناقة الله» کشته مي‏شود!!

با همه تأکيدات و هشدارهاي صالح(ع) در پاسداشت ناقه و آزارنرساندن به او قوم ثمود از اين فرمان روي بر تافتند و سرانجام ناقه خداوند را کشتند؛ با اين که از ميان ثموديان يک تن ناقه را پي کرد ولي قرآن کريم پي‏کردن ناقه را به همه آنان نسبت داده است23چرا که همه آن کافران او را به اين کار واداشتند24.
قرآن کريم، آن يک تن را که به اين کردار پليد دست زد، اشقا (بدبخت‏ترين) قوم ثمود معرفي مي‏کند25 و رسول خدا(ص) نيز در روايتي او را يکي از بزرگان و سران قوم ثمود مي‏داند26. همچنين ضمن بيان همانندي‏ هايي ميان کشنده ناقه صالح و قاتل علي(ع)، خطاب به امير موءمنان علي مي‏فرمايد: «اي علي! آيا تو را خبر دهم که بدبخت‏ترين مردان کيانند؟ يکي مرد سرخ چهره ثمود که ناقه صالح را پي کرد و ديگري مردي که محاسنت را از خون سرت خضاب مي‏کند».27

البته در ميان کافران قوم ثمود، نه گروه بودند که با يکديگر هم سوگند شدند به صالح(ع) شبيخون بزنند و او و خانواده‏ اش را به قتل برسانند و در پايان نيز بگويند ما از کشتن صالح و خانواده ‏اش اطلاع نداريم؛ آنان نمي‏دانستند که خداوند نيرنگ آنان را مي‏داند و سرانجام آنان را به هلاکت مي‏رساند28 در روايت است که آنان براي شبيخون زدن به صالح(ع) در غاري پنهان شده بودند که خداوند مخفيگاهشان را بر سر آنان ويران ساخت و همگي‏شان را به هلاکت رساند.

 

سرانجام قوم ثمود: هلاکت

پس از آن که ثموديان کافر ناقه خداوند را پي کردند، صالح(ع) به آنان خبر داد که تنها تا سه روز ديگر از زندگي در دار دنيا برخوردار خواهند بود29 و چون هنگام عذاب فرا رسيد، صالح و پيروان با ايمان نجات يافتند30و چنان عذاب مرگباري بر ثموديان فرود آمد که جملگي چون گياهان خشکيده، خرد شدند31.
قرآن کريم از عذاب قوم ثمود با تعبيرهاي «صيحه32»، «رجفة33(لرزش زمين) و«صاعقه34(آذرخش)» ياد کرده است.
ميان اين تعبيرهاي گوناگون هيچ گونه تضادي وجود ندارد؛ چرا که ممکن است به مراحل و درجات مختلف اين عذاب مرگبار اشاره داشته باشد.

 

نویسنده: عليرضا بهاردوست

پی نوشت:

 

  • 1. ج1 - ص 388-387
  • 2. اعراف 74
  • 3. فجر / 9
  • 4. حجر/ 82-80
  • 5. اعراف / 74
  • 6. هود / 61
  • 7. حجر / 82
  • 8. شعراء / 149 - 146
  • 9. هود / 61
  • 10. اعراف / 73
  • 11. شعراء / 156 - 155 و قمر / 28-27
  • 12. هود / 61
  • 13. شعراء / 142-141
  • 14. شعراء / 145
  • 15. اعراف / 73
  • 16. اعراف / 74
  • 17. شعراء/ 152-150
  • 18. شعراء/ 153
  • 19. قمر / 25
  • 20. هود / 62
  • 21. هود / 63
  • 22. اعراف / 76-75
  • 23. اعراف / 77
  • 24. قمر / 29
  • 25. شمس / 12
  • 26. صحيح نجاري
  • 27. مسند احمدبن حنبل،
  • 28. نمل / 51 - 48
  • 29. هود / 65
  • 30. هود / 66 و فصلت / 18
  • 31. قمر / 31
  • 32. هود / 67
  • 33. اعراف / 78
  • 34. ذاريات / 44
منابع: 

مجله گلستان قرآن - دی 1382 - شماره 166