داستان گاو بنی‎اسرائیل

ماجرای گاو بنی‎اسرائیل، مختلف نقل شده، ما در اینجا نظر شما را به ذكر یكی از آن روایات، با توجّه به روایات دیگر و آیات 67 تا 73 سوره بقره، جلب می‎كنیم.
مرد نیكوكاری به پدر و مادر خود احترام می‎كرد. در یكی از روزها كه پدرش در خواب بود معامله پر سودی برایش پیش آمد، ولی مغازه‎اش بسته بود و كلید مغازه نزد پدرش بود و پدرش نیز در آن وقت خوابیده بود. فروختن كالا، بستگی به بیدار كردن پدر داشت، تا كلیدی را كه در نزد پدر بود بگیرد. مرد نیكوكار آن معامله پرسود را به خاطر بیدار نكردن پدر، انجام نداد (و به خاطر احترام به پدر، از سود كلانی كه معادل 70 هزار درهم بود، گذشت) و مشتری رفت. وقتی پدر بیدار شد و از ماجرا اطّلاع یافت، از پسر مهربانش تشكّر كرد و گاوی را كه داشت به پسرش بخشید و گفت: «امیدوارم خیر و بركت بسیار، از ناحیه این گاو به تو برسد.»
این از یك سو، و از سوی دیگر یكی از جوانان نیك بنی‎اسرائیل از دختری خواستگاری كرد، به او جواب مثبت دادند، پسرعموی او كه جوان آلوده به گناه بود، از همان دختر خواستگاری كرد. خواستگاری او را رد كردند، او كینه پسرعمویش را به دل گرفت تا اینكه شبی او را غافلگیر كرده و كشت و جنازه‎اش را در یكی از محلّه‎ها انداخت. فردای آن روز كنار جنازه آمد و با گریه و داد و فریاد، تقاضای خونبها كرد و گفت: «هر كس او را كشته، خونبهایش به من می‎رسد، و اگر قاتل پیدا نشد، اهل آن محل باید خونبها را بپردازند!»
موضوع پیچیده شد و اختلاف، شدید گردید، چون تعیین قاتل از طریق عادی ممكن نبود و ادامه این وضع ممكن بود موجب فتنه و قتل عظیم شود، نزد موسی ـ علیه السلام ـ آمدند تا او از خدا بخواهد قاتل را معرّفی كند.
موسی ـ علیه السلام ـ حلّ مشكل را از درگاه خدا خواست، خداوند دستوری به او داد، موسی ـ علیه السلام ـ آن دستور را به قوم خود چنین بیان كرد:
خداوند به شما دستور می‎دهد ماده گاوی را ذبح كنید و قطعه‎ای از بدن آن را به مقتول بزنید، تا زنده شود و قاتل را معرّفی كند و درگیری پایان یابد.
بنی‎اسرائیل: آیا ما را مسخره می‎كنی؟
موسی: به خدا پناه می‎برم از اینكه از جاهلان باشم.
بنی‎اسرائیل اگر كار را در همین جا ختم می‎كردند، زود به نتیجه می‎رسیدند، ولی بر اثر سؤالهای مكرّر، خودشان كار خود را دشوار نمودند، به موسی گفتند: «از خدا بخواه برای ما روشن كند كه این ماده‌ گاو، باید چگونه باشد؟»
موسی: خدا می‎فرماید: ماده گاوی كه نه پیر و از كار افتاده، و نه جوان باشد، بلكه میان این دو باشد، آنچه به شما دستور داده شد زود انجام دهید.
بنی‎اسرائیل: از خدا بخواهد كه چه رنگی داشته باشد.
موسی: خداوند می‎فرماید: گاوی زردرنگ كه رنگ آن بینندگان را شاد سازد.
بنی‎اسرائیل: از خدا بخواه بیشتر توضیح دهد، زیرا چگونگی این گاو برای ما مبهم است، اگر خدابخواهد ما هدایت خواهیم شد.
موسی: خداوند می‎فرماید: گاوی باشد كه برای شخم زدن رام نشده، و برای زراعت آبكشی ننموده است و هیچ عیب و رنگ دیگری در او نیست.
بنی‎اسرائیل: اكنون مطلب روشن شد. حقّ مطلب را برای ما آوردی.(1)
بنی‎اسرائیل به جستجو پرداختند تا گاوی را با همین اوصفا بیابند، سرانجام چنین گاوی را از خانه همان مرد نیكوكاری كه به پدر و مادر احترام می‎كرد و پدرش گاوی به او بخشیده بود یافتند، آن گاو را پس از چانه‎زنی‎های مكرّر به قیمت بسیار گران یعنی به پُر بودن پوست آن از طلا، خریدند و گاو را آوردند. به دستور موسی ـ علیه السلام ـ آن گاو را ذبح كرده، دم او را قطع كردند و به مقتول زدند، او به اذن خدا زنده شد و گفت: «فلان پسرعمویم كه ادّعای خونبهای مرا دارد، قاتل من است.»
معمّا حل شد و قاتل به مجازات رسید و مقتول زنده شده با دختر عموی خود ازدواج كرد و مدّت زمانی با هم زندگی كردند و آن مرد نیكوكار، كه به پدر و مادر نیكی می‎كرد به سود كلانی رسید و پاداش نیكوكاریش را گرفت، حضرت موسی ـ علیه السلام ـ فرمود:
«اُنْطُرُوا اِلی الْبِرِّ ما بَلَغَ بِاَهْلِهِ؛ به نیكی بنگرید كه چه پاداش سودمندی به صاحبش می‎بخشد!»(2)

  • (1). مضمون آیات 67 تا 71 سوره بقره.
  • (2). اقتباس از بحارالانوار، ج 13، ص 259 به بعد؛ عیون اخبار الرّضا، ج 2، ص 13؛ مجمع البیان و تفسیر قمی، ذیل‌ آیات مورد بحث.