درنگی در شیوه بیانی قرآن
چگونه ميتوانيم قرآن را بفهميم؟ آيا قرآن روش ويژه اي دارد که آن را از ديگر کتابها متمايز مي سازد، به گونه اي که نزديک شدن به قرآن بدون فراگيري آن روش امکان پذير نيست؟
آيا قرآن کريم آن چنان زبان و مفاهيم پيچيده اي دارد که روشن ساختن معاني و آشکار نمودن ژرفاي آن، به خبرگان و متخصصان نياز دارد؟ و یا کتابي است همگاني که هر انساني ميتواند برحسب تواناييها و قابليتهاي فکري و فرهنگي خود، با آن تماس برقرار کند و توده مردم نيازهاي خود را در آن ببينند و دانشوران آرمانهاي خويش را در آن مشاهده کنند؟
در اين راستا بايد پرسيد: داستان محکم و متشابه، ظاهر و باطن و ديگر اصطلاحات قرآني که با قرائت و تفسير اين کتاب، پيوند استوار دارد کدام است؟
ديدگاه قرآن هنگامي که [در زمينه فهم قرآن] از اشخاص معيني سخن ميگويد، چيست؟
آيا اين سخن بدان معناست که تنها همين اشخاص قرآن را ميفهمند، نه کساني ديگر؟ يا به معناي ارائه الگوي برتري است که يک مفهوم کلي را درباره چگونگي فهم قرآن به نمايش ميگذارد، مفهومي که قرآن ميخواهد از طريق همين الگو بر آن پاي فشارد؟
اينها پرسشهايي است که بسياري از مفسّران در آنها درنگ کرده و بگومگوهاي فراواني را پيرامون آنها به راه انداخته اند، تا آن جا که براي برخي اين پندار پديد آمده که قرآن کتابي نمادين است و جز گروهي ويژه که خدا امتياز فهميدن وحيش را به آنان عطا نموده است، کسي ديگر آن را نميفهمد و به همين خاطر، اينان حجيت ظواهر قرآن را جز از طريق رجوع به امامان اهل بيت عليهم السلام انکار کرده اند. بعضي ديگر از وجود چند معنا، در طول يا عرض هم، براي يک واژه سخن گفته اند. گروهي، از روايات چنين برداشت کرده اند که قرآن به طور کلي، سخني است در ستايش اهل بيت عليهم السلام و نکوهش دشمنانشان و به اين ترتيب، تنها مقدار محدودي از اين آيات، درباره احکام، مسائل همگاني و داستانهاي گونه گون ميباشد.
اين چنين، تصور کلي درباره قرآن متأثر از فضاي ويژه اي بوده است که اجازه نمي داده، قرآن به عنوان کتاب روشني که خداوند آن را بر انسانها فرو فرستاده، با آيات واضح و آشکارش، بر آنان حجت باشد، آياتي که بر بنياد فهم و برداشت مردم و طبق قواعد همگاني فهم، مايه آگاهي فکري، روحي و ديني آنها ميشود.
از اين رو، روشن ساختن اين مسأله سترگ در انديشه اسلامي ضروري به نظر ميرسد. چه، هر مسأله اي که با سرشت قرآن و مصونيت آن از افزايش و کاهش و نيز با شيوه فهم و نقش بنيادين آن در دريافت وحي خدا پيوند داشته باشد، در بينش اسلامي، از اهميّت و ارزش والايي برخوردار است، زيرا قرآن کريم، زيربناي مفاهيم، احکام، شيوه ها، ابزارها و اهداف اسلامي است و هرگونه آميختگي، انحراف و پيچيدگي در فهم آن، به يک مسأله منفي تبديل شده، بر تمامي اين موضوعات سايه مي افکند.
بديهي است که درباره قرآن بايد از خودش بپرسيم، آنگاه که در ضمن آياتي چند بر عربي بودن خود تأکيد ميکند، آياتي چون:
«ما آن را قرآني عربي نازل کرديم، باشد که بينديشيد.»1
«کتابي است که آيات آن به روشني بيان شده، قرآني است به زبان عربي براي مردمي که ميدانند.»2
«قرآن عربي، بي هيچ کژي، باشد که آنان راه تقوا پويند.»3
«روح الامين آن را بر دلت نازل کرد. تا از هشدار دهندگان باشي. به زبان عربي روشن.»4
واقعيت آن است که سخن گفتن درباره عربي بودن قرآن، تنها در مسأله زباني محدود نميشود؛ بلکه اين بحث، عنواني است براي شيوه عمومي قواعد جزئي سبکهاي زبان عربي در عرصه بيان و فهم و فضاي سخن، از لحاظ ويژگيهاي هنري چون: الهام، ايما، التفات و اشاره که از معناي تحت اللفظي واژهها فراتر ميرود، زيرا بُعد تاريخي کاربرد واژگان، گاهي سايه هايي از معاني و ويژگيهاي فراواني را به اين واژگان مي افزايد که فضاي تازه اي را براي آنها به وجود مي آورد و اين همان چيزي است که در اصطلاح بدان «فهم عرفي» و يا «ذوق عرفي» ميگويند.
در اين راستا مي بينيم که دستور زبان عربي، مسأله روشن بودن دلالت لفظ بر معنا را ـ خواه اين معنا حقيقي باشد و خواه مجازي ـ مسأله اي بنيادين در فرايند «فهماندن و فهميدن» ميداند، به گونه اي که سخن قرآني حجت و گواهي است در رساندن انديشه ها و احکام به مردم. بنابراين، زمينه اي براي پيچيدگي لفظي و معنوي در روشهايي چون استعاره، کنايه يا ترکيب وجود ندارد تا فاصله ميان لازم و ملزوم، يا معناي تحت اللفظي واژه و مقصود گوينده به اندازه اي دور باشد که ناگزير از تلاش ذهني براي ايجاد ارتباط ميان اشيا باشيم؛ زيرا چنين تلاشي دور از شيوه بياني اي است که تفاهم آن را ايجاب ميکند، تفاهمي که طبيعت پوياي زبان بر آن استوار است. ما ميتوانيم اين موضوع را از آياتي به دست آوريم که وجود خاصيت روشنگري در آيات قرآن را مورد تأکيد قرار ميدهند، نظير اين سخنان خداوند:
«قطعا آياتي روشنگر فرو آورده ايم و خدا هر که را بخواهد به راه راست هدايت ميکند».5
«و اين گونه آياتِ خود را به روشني بيان ميکنيم، تا راه و رسم گناهکاران روشن شود».6
«خدا ميخواهد براي شما توضيح دهد و راه و رسم کساني را که پيش از شما بودهاند به شما بنماياند...»7
چنان که پيداست، آيات در اين جا از روشني اي سخن ميگويد که مستلزم هدايت و راهنمايي و نيز آشکار شدن راه خلافي است که گناهکاران در آن روانند.
همچنين، در اين جا زمينه آن نيست که درباره قرآن به عنوان کتاب رمزها و اصطلاحاتي سخن گفته شود که از بستر عمومي روشهاي زبان عربي دور است. به گونه اي که مردم در برابر آنها سرگردان بمانند و نوري که معاني آنها را برايشان روشن سازد نيابند، از آنرو که بيم دارند مقصود آيه بجز معناي ظاهري اش، معناي ديگري باشد، در حالي که هيچ گونه قرينه گفتاري و يا حالي براي آن معنا به چشم نميخورد و اين وضعيتي است که هدف سترگ قرآن را از ميان ميبرد، زيرا هدف قرآن بر اين پايه استوار است که آيات فرود آمده بر مردم راهي باشد براي فعاليت خرد و انديشه آنان و آنها بتوانند به وسيله اين آيات، راه راست را بيابند و از اين طريق اندرز بگيرند و تقوا پيشه کنند. چنان که خدا در اين باره ميگويد:
«اين گونه خداوند آيات [خود] را براي شما روشن ميگرداند، باشد که شما بينديشيد.»8
«بدين گونه خداوند آيات خود را براي شما روشن ميگرداند، باشد که بينديشيد.»9
«اين گونه خداوند نشانه هاي خود را براي شما روشن ميگرداند، باشد که شما ره يابيد.»10
«اين گونه خداوند آياتش را براي مردم روشن ميگردان، باشد که پروا پيشه کنند.»11
«آيات خود را براي مردم روشن ميگرداند، باشد که متذکر شوند».12
از اين رو، مسأله حجيت ظواهر قرآن از مسائل روشن و آشکاري است که عالمان بر مبناي پذيرش حجيت ظواهر به طور کلي، بر آن اجماع دارند.
اگر قرآن از وجود سخنان متشابه در خودش سخن ميگويد، اين به معناي نمادين بودن اين سخنان نيست؛ بلکه مقصود سخناني است که احتمالات چند در مدلولشان وجود دارد و يا سخناني که مفاهيم گونه گوني را القا ميکند و چه بسا وجود مشکل در آيات متشابه مربوط به بُعد تطبيق آنها بر واقعيتها و در ناحيه مدلولاتشان باشد بدين ترتيب که اين آيات را تحريف گران فتنه جو و تأويل گر مورد استفاده قرار دهند و مدلولشان را بر افکار و انديشه هايي تطبيق کنند که مردم را از راه راست دور ميسازد.
با توجّه به آنچه گفته آمد و براساس برخي برداشتها، نقش «راسخان در علم» ترسيم خطوط واقعي اي است که با در نظر گرفتن شرايط و فضاي زبان عربي در مسأله «تفهيم و تفاهم» مدلول آيه در آن شکل بگيرد.
ما، دراين جا درصدد پژوهشي گسترده درباره مسأله «متشابه» و «تأويل» نيستيم و تنها ميخواهيم اشاره اي به اين مسأله داشته باشيم. البته در حدي که به نتيجه اي در اين باره برسيم.
از يکي از امامان اهل بيت عليهم السلام روايت شده است که وقتي از او ميپرسند: برخي از مردم ميگويند: مقصود از نماز و زکات و همانند آن، اشخاص معيني هستند. امام عليه السلام در پاسخ ميفرمايد: «خداوند بندگانش را به چيزي که نميفهمند، مورد خطاب قرار نميدهد.» معناي اين سخن امام عليه السلام آن است که آيات قرآني در راستاي تعقيد لفظي و معنوي و يا اشاره نمادين که براي مردم به روشني قابل فهم نيست، حرکت نميکند.
اما مسأله «ظاهر» و «باطن» يا «ظهر» و «بطن» دانشمندان درباره آن فراوان سخن گفته اند. اين سخنان پيرامون معاني بيشماري ميچرخد که بطون قرآن را تشکيل ميدهد و حتي برخي از روايات، هفتاد بطن براي قرآن برشمرده است. اصوليان در پژوهشهاي زبان شناختي شان به تحقيق درباره روا بودن «کاربرد لفظ در بيشتر از يک معنا» پرداخته اند و با شيوه فلسفي درگير امکان و عدم امکان اين مسأله شده اند، به اين ترتيب که براساس نظريه اي که ميگويد: لفظ قالب معناست، امکان ندارد که يک لفظ دو معنا داشته باشد و براساس نظريه اي که معتقد است: لفظ نشانه معناست، مانعي ندارد که يک لفظ نشانه چند معنا باشد.
برخي حديث «بطون قرآن» و يا «باطن قرآني» را دليل گرفتهاند بر اين که بعضي از آيات قرآن براي توده مردم است و بعضي براي اشخاص ويژه و اين موضوع به سطح معناي آيات بستگي دارد و بطون قرآن، همان منطقه «سرّي» و يا «نهانِ» معناي قرآني است که جز آگاهان از اسرار نهان وحي الهي، کسي نميتواند در اين منطقه گام نهد.
ليکن قرآن کريم وقتي آياتي را براي مردم بيان ميکند، درباره آن آيات با همه مردم سخن ميگويد: «باشد که آنان اندرز گيرند و باشد که تفکّر کنند و باشد که بينديشند». پس آيات به گروهي خاص اختصاص ندارد و اين امر ايجاب ميکند که انديشه مطرح در قرآن، همان چيزي باشد که خداوند از همه مردم خواسته تا آن را با خود داشته باشند و به رغم اختلاف سطح فکريشان در فهم ويژگيهاي آن ـ همچون ديگر واژگان رساي عربي که مردم به تناسب سطح فکري و فرهنگيشان، برداشتهاي متفاوت از آن دارند ـ برطبق رهنمودهاي فکري و عملي اين کتاب حرکت کنند.
در اين جا نکته ديگري در مسأله به چشم ميخورد و آن اين است که تعدّد معنا در کاربرد واحد، در روش عمومي بيان عربي معمول نيست؛ زيرا که با شيوه تفاهم، حتي در کاربرد واژگان مشترک در چند معنا، سازگاري ندارد. چه، وضع لفظ براي چند معنا، مستلزم آن نيست که در همه آن معاني به کار رود. بلکه در اين حالت، اراده هر کدام از آنها از لفظ نياز به قرينه گفتاري و يا حالي دارد و هر گاه مردم از واژه «مجمل» سخني ميگويند، اين بدان معناست که اجمال، در شناخت معناي مقصود از ميان چند احتمال است.
بدين ترتيب، مسأله، مسأله امکان و استحاله ذاتي نيست؛ بلکه مسأله بهره گيري از هنر در سخن گفتن براي تفاهم در ميان عرب است. بنابراين، اگر مقصود از بطن قرآن اين نوع سخن چند معنايي باشد [يعني سخني که چند معنا دارد و براي مشخص کردن معناي موردنظر گوينده هيچ نشانه اي در دست نيست] به کارگيري چنين سخني از سبک معمول عرب بيرون است، زيرا در وضوح سخن، اخلال ايجاد ميکند و به همين سبب، از سطح بلاغت و رسايي دور ميسازد و با اعجاز هنري که قرآن به وسيله آن در اوج قله هنر بلاغت قرار گرفته است ناسازگاري دارد.
اين از يک سو و از سويي ديگر اين پرسش را بايد مطرح کرد که: نهفته بودن معناي باطن قرآن نزد راسخان در علم، چه معنايي دارد؟ و فايده آن چيست؟ اگر اين نهفته بودن بدين سبب باشد که آنان حجّتهاي خدا هستند و بايد سخن ايشان را درباره اسرار دين پذيرفت، حتي اگر از لفظ آيه هم فهميده نشود، در اين صورت بايد گفت: سرشت حجّت بودن، اين پذيرش را ايجاب ميکند و نيازي ندارد که قرآن کريم آن را تضمين کند. چه، عصمت حجّتهاي خدا، راستگويي ايشان را اثبات ميکند و به پذيرش حقايق نهفته از سوي آنان منجر ميشود؛ و اگر اين نهفته بودن، به اين دليل باشد که آن معاني نهفته از خود قرآن به دست ميآيد، بايد بگوييم: قرآن در اين معاني ظهور ندارد.
ممکن است مقصود از ظاهر قرآن، معناي جزئي يعني مصاديق [و شأن نزولهاي] آيه در عصر نزول يا در زمان نزول باشد و مراد از باطن آن، معناي کلي يعني معنايي که بر تمامي مصاديق و جزئيات، چه در گذشته، چه در حال و چه در آينده صدق ميکند باشد و بدين ترتيب، مراد از «ظاهر» همان معناي جزئي است که تنها در زمان حاضر [= زمان نزول] روشن است و مراد از «باطن» معناي کلي است که در آينده روشن خواهد شد تا قرآن، تنها در مصاديق دوران نزول منحصر نگردد؛ بلکه به عنوان يک قانون کلي به تمامي موارد همانند، در رويدادهاي نوين و آينده زندگي و انسان امتداد يابد.
اين موضوع همان چيزي است که امام باقر عليه السلام در چند حديث درباره آن سخن گفته است و از آن جمله، اين حديث است:
«شیخ صدوق از پدرش، از سعد، از برقي، از محمد بن خالد اشعري، از ابراهيم بن محمد اشعري، از ثعلبة بن ميمون، از ابوخالف قمّاط، از حمران بن اعين روايت کرده است که گفت: از ابوجعفر عليه السلام درباره ظهر و بطن قرآن پرسيدم؟ فرمود: ظهر آن کساني هستند که قرآن در مورد آنان نازل شده است و بطن آن کساني هستند که کارهاي آنان را انجام ميدهند. آنچه درباره آنان نازل شد، درباره اينان نيز جاري ميشود.»13
يکي ديگر از اين احاديث، چنين است:
«عياشي در تفسير خود از فضيل بن يسار نقل کرده است که گفت: از ابوجعفر امام محمد باقر عليه السلام درباره اين روايت پرسيدم: «در قرآن آيه اي نيست، مگر اين که ظهر و بطني دارد و در آن حرفي نيست، مگر اين که مرزي دارد و هر مرزي را آغازي است. پرسيدم: معناي اين سخني که هر آيه اي ظهر و بطني دارد، چيست؟ مقصود از ظهر قرآن، تنزيل آن و مراد از بطن قرآن، تأويل آن است که برخي از آن سپري گشته و برخي از آن هنوز نيامده است. قرآن بسان خورشيد و ماه در حرکت است، هر زمان که چيزي از آن بيايد، تأويلش به وقوع ميپيوندد. خداوند تعالي فرموده است: و تأويلش را جز خدا و راسخان در علم کسي نميداند [آل عمران /7]14».
روشن است که حديث نخست ميخواهد تأکيد کند که مصداق آيه، يک معناي کلي و فراگير را در اندرون خود نهفته دارد و هر زمان که مصاديقي همانند اين مصداق از نو پديد آيد، اين معناي کلي نيز در طي زمان، تحقق مجدد مييابد و اين همان چيزي است که امام عليه السلام در حديث ديگر فرمود:
«اگر قرآن در شأن گروهي خاص نازل شده بود، با ناپديد شدن آنان در پشت پرده زمان، قرآن هم نابود ميشد. ليکن قرآن بسان خورشيد و ماه و شب و روز همواره در حرکت است، تا الگويي باشد براي نماياندن انديشه کلي مورد هدف قرآن، الگويي که آيه درباره آن نازل شده است.»
بنابراين، در اين جا دو معنا براي لفظ نيست؛ بلکه يک معناست که در بستر زمان از گذشته تا حال استمرار داشته و در قالب خصوصيتي که در تمامي مقاطع و افراد تجسم خواهد يافت، آينده را هم زير نظر دارد.
در اين جا حديث ديگري هست که به شکل ديگري به مسأله مي نگرد:
«صدوق از پدرش، از علي بن حکم، از محمد بن فضيل، از بشر وابشي، از جابر بن يزيد جعفي روايت کرده است که گفت: از ابوجعفر عليه السلام درباره تفسير آيه اي سؤال کردم و او به من پاسخ داد. سپس بار دوم از او پرسيدم و او پاسخ ديگري به من داد. گفتم: فدايت گردم. روز پيش درباره اين مسأله پاسخ ديگري به من دادي؟ امام فرمود: قرآن بطني دارد و آن بطن هم بطني دارد و براي آن ظهري است و براي اين ظهر هم ظهري است. اي جابر، هيچ چيزي چون تفسير قرآن از عقل انسانها دورتر نيست. چه، آغاز آيه درباره چيزي است و پايان آن درباره چيزي ديگر و در عين حال، سخن پيوسته اي است که معاني گوناگون از آن برداشت ميشود.»15
در آغاز چنين به نظر ميرسد که اين حديث به تعدد معنا براي يک واژه اشاره ميکند، زيرا بر تعدد تفسير دلالت دارد و تأکيد ميکند که ظاهر واژه، ظهري دارد و باطن آن نيز باطني.
ليکن دقت در حديث مزبور نشان ميدهد که اين حديث ميخواهد آيه را به لحاظ مدلول آن بررسي کند و نه به لحاظ واژگان آن، زيرا ميبينيم، برخي آيات درباره ابعاد مختلف يک مطلب، سخني ميگويد، ابعادي که در مجموع مطلب را کامل ميکند. به عنوان نمونه، گاهي موضوع واحدي از يک بُعد به اخلاق ارتباط دارد، از بُعد ديگر به جامعه، از بُعد سوم به سياست و... . امري که به پژوهشگر اين امکان را ميدهد که از چند بُعد به گونه اي سخن بگويد که گويي هر کدام از اين ابعاد، معناي جداگانه آيه است و شايد مقصود امام از پيوستگي آيه، يگانگي معنا و از گونه گون پذيري، تعدد ابعاد معنا باشد. بنابراين، ممکن است معنايي که قرآن بدان نازل شده، معناي ديگري را جذب کند، چنان که اشارات آيه ميتواند اشاره ديگري را به دنبال آورد.
در پرتو آنچه گفته آمد، ميتوانيم به معناي تأويل دست يابيم. بنابراين، مقصود از تأويل، اراده غيرمعناي ظاهري لفظ نيست؛ بلکه به دست آوردن معنايي است از طريق معناي وضعي لفظ که در فرايند استعمال قصد شده است.
در حديثي از امام باقر عليه السلام نقل شده است که درباره اين سخن خداوند: «هر کس کسي را زنده بدارد چنان است که گويي تمام مردم را زنده داشته است [مائده /32]» فرمود: مقصود رهايي بخشيدن از سوختن و يا غرق شدن است. گفتم: کسي که انسان را از گمراهي به راه راست سوق دهد چطور؟ فرمود: اين تأويل بزرگ آيه است.»16
در اين جا مقصود امام عليه السلام اين نيست که مراد از زندگي، هدايت و مراد از مرگ، گمراهي است و يا اين که هدايت و گمراهي دو معناي اضافي براي زندگي و مرگ، افزون بر معناي مادّي آنهاست، بلکه مراد اين است که اگر به ارزش هدايت که دعوتگران به سوي خدا بدان قيام ميکنند تا انسانها را از گمراهي نجات دهند، ژرف نگريسته شود، اهميّت آن از اهميّت نجات زندگي انسانها کمتر نيست. چه، دستاوردهاي هدايت در روح انسان و در سرنوشت هميشگي او، همان دستاوردهاي زندگي حقيقي است. پس اين معنا که ارزش هدايت همسنگ ارزش زندگي است، مسأله اي است که ما آن را استنباط ميکنيم، نه اين که به معناي آيه باشد و يا از مفهوم موافق آن به دست آيد.
در اين راستا به حديثي برميخوريم که از امام باقر عليه السلام ، درباره اين سخن خداوند: «پس بايد انسان به خوراکش بنگرد [عبس /24] روايت شده راوي گفت: پرسيدم: خوراک او چيست؟ امام فرمود: دانش او که آن را از کسي که بايد فراگيرد، فرامي گيرد.»17
روشن است که دانش نميتواند معناي واژه خوراک [= طعام] در اين آيه باشد، حتي اگر ما تصور کنيم که افزون بر خوراک تَنْ، براي خرد نيز غذايي وجود دارد، زيرا آيات ديگر تأکيد ميکند که مراد از اين واژه همان غذاي مادّي است که از گياهان به دست مي آيد، چنان که خداوند فرموده است:
«ما آن را به صورت بارشي فرو ريختيم، آنگاه زمين را با شکافتني شکافتيم. پس در آن دانه رويانديم. و انگور و سبزي، و زيتون و درخت خرما. و باغهاي انبوه و ميوه و چراگاه. تا [وسيله [استفاده شما و دامهايتان باشد».18
روشن است که اين آيات با اين ديدگاه که واژه طعام در اين جا به معناي دانش باشد سازگاري ندارد، ليکن امام عليه السلام خواسته معناي دانش را از واژه طعام استفاده کند. از آن رو که اين واژه ـ در جمله اشاراتش ـ به بُعد معنوي غذا اشاره ميکند که يک نعمت الهي است و بيش از نعمتهاي مادّي الهي که بدن را تغذيه ميکند، ارزشمند است.
از اين رو، بررسي اين گونه شيوه الهام گيري از قرآن را در تفسير، ضروري مي بينيم؛ زيرا اين همان شيوهاي است که موجب ميشود انسان از يک آيه ـ با توجّه به طبيعت اهداف و مقاصد آن ـ به جهانهايي ديگر ره گشايد و آيه قرآن در چهارچوب قوانين کلي اسلامي و زبان عربي به افقهاي بيشتري ره يابد و دامنه آن گسترده شود.
اين شيوه همان چيزي است که ما از تصوير مادي به تصوير معنوي و از تجربه تاريخي جامعه اي که قرآن در آن فرود آمد و مشکلات و چالشها و مسائل آن را چارهجويي کرد، به تجربه نويني که ما در آن با چالشها و مشکلات عيني رويارو هستيم منتقل کند، امري که افزون بر ويژگيهايي چون وضع قوانين، راهنمايي، اندرز دادن و امثال آن، ويژگي پويايي را نيز به قرآن ميبخشد.
در پرتو آنچه گفته شد ميتوانيم در برابر روايات بسياري که از امامان عليهم السلام روايت شده و برخي از آيات قرآن را به اهل بيت عليهم السلام تفسير ميکند، درنگ کنيم، تا دريابيم که برخي از اين آيات ويژه آنان است نظير آيه «تطهير»19 و آيه «المودة في القربي» (شوري /23) در حالي که برخي ديگر عامّ است، ليکن اهل بيت عليهم السلام مصداق و الگوي کامل آن ميباشد همانند آيه «الرّاسخون في العلم» (آل عمران /7) و آيه «لکل قوم هاد» (رعد /7) و آيه «فاسئلوا اهل الذکر» (نحل 43) و آيه «و من عنده علم الکتاب» (رعد /43) و آيه «و کونوا مع الصادقين» (توبه /119) و آيه «ثمّ اورثنا الکتاب الّذين اصطفينا من عبادنا». (فاطر /39)
هر چند برخي از آيات در موارد خاص درباره اهل بيت عليهم السلام نازل شده و اسباب نزول ويژهاي دارد، اما در عين حال، مسألهاي که در آن آيات مطرح شده، از اين آيات آغاز گرديده، به سمت و سوي کليت و شمول امتداد مييابد، چنان که در آيه مباهله مي بينيم که مورد اين آيه، اهل بيت عليهم السلام است و آنان عبارتند از: حسن و حسين عليهم االسلام در عنوان «ابنائنا»، حضرت زهرا عليهاالسلام در عنوان «نسائنا» و امام علي اميرالمؤمنين عليه السلام در عنوان «انفسنا». همان گونه که خداوند فرموده است:
«پس هر که در اين باره پس از دانشي که تو را [حاصل] آمده، با تو محاجّه کند، بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنان ما و زنانتان و ما خويشان نزديک و شما خويشان نزديک خود را فراخوانيم؛ سپس مباهله کنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم ».20
ليکن اين آيه يک خط کلي براي مباهله ترسيم کرده است که همه مواردي را که مسلمانان بدان نياز پيدا کنند در برميگيرد. همچنين اين معنا را در سخن ديگرخداوند نيز ميبينيم:
«وليّ شما تنها خدا و پيامبر اوست و کساني که ايمان آوردهاند: همانند کساني که نماز برپامي دارند و در حال رکوع زکات ميدهند»21
در روايت مشهور که به اسنادي چند، روايت گرديده، آمده است که اين آيه درباره امام علي عليه السلام نازل شده، اما در عين حال، معناي مطرح در اين آيه با همان شکلي عالي در قالب کلي بيان گرديده تا همه متوليان امور مسلمانان را در برگيرد و لذا آيه به شکل جمع آمده، نه مفرد؛ به گونه اي که همه اماماني را که از نسل امام علي عليه السلام هستند دربرميگيرد.
همينطور سبک ياد شده را در اين سخن خداوند مشاهده ميکنيم:
«و به [پاس] دوستي [خدا] بينوا و يتيم و اسير را خوراک ميدادند. ما براي خشنودي خداست که به شما ميخورانيم و پاداش و سپاسي از شما نميخواهيم.»22
اين آيات در شأن علي و فاطمه عليهماالسلام نازل شده و اين دو بزرگوار را نقطه آغاز قرار داده است تا از آن جا خط پهناوري را براي کساني ترسيم کند که با همان روحيه اخلاص نسبت به خدا، ترس از او، دوستي براي او، و از خودگذشتگي درباره بندگان يتيم و بينوا و دربند او، در اين خط حرکت ميکنند.
اين چنين، ميبينيم که قرآن کريم در محدوده ويژگيهاي تاريخي مورد نزولش از حرکت بازنميماند؛ بلکه امتداد مييابد تا تمامي نمونه هاي زنده را در بستر زمان فراگيرد. چنان که قرآن در مفاهيم کلي خود به تحرّک و پويايي عينيت اجتماعي در مسائل حق و باطل، مشروعيت و عدم مشروعيت، نگاه ميکند تا نشانه اي باشد براي تشخيص راه راست از راه کژ در واقعيت جامعه اسلامي که در فاصلء زماني دوري پس از آغاز نزولش به وجود آمده است و تا از طريق مرحله پيشين، درباره مرحله اي نوين مشابه آن سخن بگويد و بدن ترتيب انسانها را به سمت نمادهاي حق رهنمون گردد و به وسيله معرفي و طرد نمادهاي باطل در گذشته، از سمبلهاي باطل در آينده دورشان سازد، زيرا قرآن نمايانگر حقيقت گسترده اي است که در آينده، سرتاسر زمان را در برميگيرد و بر فراز آن اوج مييابد.
بنابراين، ما در تفسير قرآن نياز نداريم که از محدوده قواعد رايج زبان عربي بيرون رويم و يا به خاطر تکيه بر اين يا آن حقيقت، يا اين سمبل مشروع حق، آن را از مسائل کلي دور سازيم، چه، خطوطي پراکنده در قرآن و نيز نمونه هاي زنده و پويايي که در درون آن وجود دارد، به ما اين امکان را ميدهد که در عالم استدلال به خواسته هايمان دست يابيم.23
نويسنده : محمد حسين فضل الله
ترجمه موسي دانش
- 1. يوسف /2.
- 2. فصلت /3.
- 3. زمر /28.
- 4. شعراء /193-195.
- 5. نور /46.
- 6. انعام /55.
- 7. نساء /26.
- 8. بقره /266.
- 9. بقره /242.
- 10. آل عمران /103.
- 11. بقره /187.
- 12. قره /221.
- 13. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، بيروت، داراحياء التراث العربي، چاپ اول، سال 1412 ه ، 89/55، باب 8، روايت 14.
- 14. همان، 89/61، باب 8، روايت 47.
- 15. همان، 89/59، باب 8، روايت 37.
- 16. همان، 2/20.
- 17. همان، 2/398، باب 14، روايت 38.
- 18. عبس /25-32.
- 19. احزاب /33.
- 20. آل عمران /61.
- 21. مائده /55.
- 22. انسان /8-9.
- 23. اين مقاله ترجمه مقدّمه تفسير من وحي القرآن علامه سيد محمد حسين فضلاللّه است که توسط آقاي موسي دانش صورت گرفته و ارائه شده است.
مجله پژوهش هاي قرآني - شماره 46 و 47