درنگی در شیوه بیانی قرآن

چگونه مي‏توانيم قرآن را بفهميم؟ آيا قرآن روش ويژه ‏اي دارد که آن را از ديگر کتابها متمايز مي ‏سازد، به گونه‏ اي که نزديک شدن به قرآن بدون فراگيري آن روش امکان‏ پذير نيست؟

آيا قرآن کريم آن چنان زبان و مفاهيم پيچيده ‏اي دارد که روشن ساختن معاني و آشکار نمودن ژرفاي آن، به خبرگان و متخصصان نياز دارد؟ و یا کتابي است همگاني که هر انساني مي‏تواند برحسب توانايي‏ها و قابليت‏هاي فکري و فرهنگي خود، با آن تماس برقرار کند و توده مردم نيازهاي خود را در آن ببينند و دانشوران آرمانهاي خويش را در آن مشاهده کنند؟

در اين راستا بايد پرسيد: داستان محکم و متشابه، ظاهر و باطن و ديگر اصطلاحات قرآني که با قرائت و تفسير اين کتاب، پيوند استوار دارد کدام است؟

ديدگاه قرآن هنگامي که [در زمينه فهم قرآن] از اشخاص معيني سخن مي‏گويد، چيست؟

آيا اين سخن بدان معناست که تنها همين اشخاص قرآن را مي‏فهمند، نه کساني ديگر؟ يا به معناي ارائه الگوي برتري است که يک مفهوم کلي را درباره چگونگي فهم قرآن به نمايش مي‏گذارد، مفهومي که قرآن مي‏خواهد از طريق همين الگو بر آن پاي فشارد؟

اينها پرسش‏هايي است که بسياري از مفسّران در آنها درنگ کرده و بگومگوهاي فراواني را پيرامون آنها به راه انداخته ‏اند، تا آن جا که براي برخي اين پندار پديد آمده که قرآن کتابي نمادين است و جز گروهي ويژه که خدا امتياز فهميدن وحيش را به آنان عطا نموده است، کسي ديگر آن را نمي‏فهمد و به همين خاطر، اينان حجيت ظواهر قرآن را جز از طريق رجوع به امامان اهل بيت عليهم‏ السلام انکار کرده‏ اند. بعضي ديگر از وجود چند معنا، در طول يا عرض هم، براي يک واژه سخن گفته ‏اند. گروهي، از روايات چنين برداشت کرده ‏اند که قرآن به طور کلي، سخني است در ستايش اهل بيت عليهم‏ السلام و نکوهش دشمنان‏شان و به اين ترتيب، تنها مقدار محدودي از اين آيات، درباره احکام، مسائل همگاني و داستانهاي گونه ‏گون مي‏باشد.

اين چنين، تصور کلي درباره قرآن متأثر از فضاي ويژه ‏اي بوده است که اجازه نمي‏ داده، قرآن به عنوان کتاب روشني که خداوند آن را بر انسان‏ها فرو فرستاده، با آيات واضح و آشکارش، بر آنان حجت باشد، آياتي که بر بنياد فهم و برداشت مردم و طبق قواعد همگاني فهم، مايه آگاهي فکري، روحي و ديني آنها مي‏شود.

از اين رو، روشن ساختن اين مسأله سترگ در انديشه اسلامي ضروري به نظر مي‏رسد. چه، هر مسأله ‏اي که با سرشت قرآن و مصونيت آن از افزايش و کاهش و نيز با شيوه فهم و نقش بنيادين آن در دريافت وحي خدا پيوند داشته باشد، در بينش اسلامي، از اهميّت و ارزش والايي برخوردار است، زيرا قرآن کريم، زيربناي مفاهيم، احکام، شيوه ‏ها، ابزارها و اهداف اسلامي است و هرگونه آميختگي، انحراف و پيچيدگي در فهم آن، به يک مسأله منفي تبديل شده، بر تمامي اين موضوعات سايه مي‏ افکند.

بديهي است که درباره قرآن بايد از خودش بپرسيم، آنگاه که در ضمن آياتي چند بر عربي بودن خود تأکيد مي‏کند، آياتي چون:
«ما آن را قرآني عربي نازل کرديم، باشد که بينديشيد.»1

«کتابي است که آيات آن به روشني بيان شده، قرآني است به زبان عربي براي مردمي که مي‏دانند.»2

«قرآن عربي، بي‏ هيچ کژي، باشد که آنان راه تقوا پويند.»3

«روح الامين آن را بر دلت نازل کرد. تا از هشدار دهندگان باشي. به زبان عربي روشن.»4

واقعيت آن است که سخن گفتن درباره عربي بودن قرآن، تنها در مسأله زباني محدود نمي‏شود؛ بلکه اين بحث، عنواني است براي شيوه عمومي قواعد جزئي سبک‏هاي زبان عربي در عرصه بيان و فهم و فضاي سخن، از لحاظ ويژگي‏هاي هنري چون: الهام، ايما، التفات و اشاره که از معناي تحت‏ اللفظي واژه‏ها فراتر مي‏رود، زيرا بُعد تاريخي کاربرد واژگان، گاهي سايه ‏هايي از معاني و ويژگي‏هاي فراواني را به اين واژگان مي ‏افزايد که فضاي تازه ‏اي را براي آنها به وجود مي‏ آورد و اين همان چيزي است که در اصطلاح بدان «فهم عرفي» و يا «ذوق عرفي» مي‏گويند.

در اين راستا مي ‏بينيم که دستور زبان عربي، مسأله روشن بودن دلالت لفظ بر معنا را ـ خواه اين معنا حقيقي باشد و خواه مجازي ـ مسأله ‏اي بنيادين در فرايند «فهماندن و فهميدن» مي‏داند، به گونه ‏اي که سخن قرآني حجت و گواهي است در رساندن انديشه‏ ها و احکام به مردم. بنابراين، زمينه ‏اي براي پيچيدگي لفظي و معنوي در روش‏هايي چون استعاره، کنايه يا ترکيب وجود ندارد تا فاصله ميان لازم و ملزوم، يا معناي تحت‏ اللفظي واژه و مقصود گوينده به اندازه‏ اي دور باشد که ناگزير از تلاش ذهني براي ايجاد ارتباط ميان اشيا باشيم؛ زيرا چنين تلاشي دور از شيوه بياني اي است که تفاهم آن را ايجاب مي‏کند، تفاهمي که طبيعت پوياي زبان بر آن استوار است. ما مي‏توانيم اين موضوع را از آياتي به دست آوريم که وجود خاصيت روشنگري در آيات قرآن را مورد تأکيد قرار مي‏دهند، نظير اين سخنان خداوند:

«قطعا آياتي روشنگر فرو آورده ‏ايم و خدا هر که را بخواهد به راه راست هدايت مي‏کند».5

«و اين گونه آياتِ خود را به روشني بيان مي‏کنيم، تا راه و رسم گناهکاران روشن شود».6

«خدا مي‏خواهد براي شما توضيح دهد و راه و رسم کساني را که پيش از شما بوده‏اند به شما بنماياند...»7

چنان که پيداست، آيات در اين جا از روشني اي سخن مي‏گويد که مستلزم هدايت و راهنمايي و نيز آشکار شدن راه خلافي است که گناهکاران در آن روانند.

همچنين، در اين جا زمينه آن نيست که درباره قرآن به عنوان کتاب رمزها و اصطلاحاتي سخن گفته شود که از بستر عمومي روش‏هاي زبان عربي دور است. به گونه ‏اي که مردم در برابر آنها سرگردان بمانند و نوري که معاني آنها را برايشان روشن سازد نيابند، از آن‏رو که بيم دارند مقصود آيه بجز معناي ظاهري ‏اش، معناي ديگري باشد، در حالي که هيچ گونه قرينه گفتاري و يا حالي براي آن معنا به چشم نمي‏خورد و اين وضعيتي است که هدف سترگ قرآن را از ميان مي‏برد، زيرا هدف قرآن بر اين پايه استوار است که آيات فرود آمده بر مردم راهي باشد براي فعاليت خرد و انديشه آنان و آنها بتوانند به وسيله اين آيات، راه راست را بيابند و از اين طريق اندرز بگيرند و تقوا پيشه کنند. چنان که خدا در اين باره مي‏گويد:

«اين گونه خداوند آيات [خود] را براي شما روشن مي‏گرداند، باشد که شما بينديشيد.»8

«بدين گونه خداوند آيات خود را براي شما روشن مي‏گرداند، باشد که بينديشيد.»9

«اين گونه خداوند نشانه ‏هاي خود را براي شما روشن مي‏گرداند، باشد که شما ره يابيد.»10

«اين گونه خداوند آياتش را براي مردم روشن مي‏گردان، باشد که پروا پيشه کنند.»11

«آيات خود را براي مردم روشن مي‏گرداند، باشد که متذکر شوند».12

از اين رو، مسأله حجيت ظواهر قرآن از مسائل روشن و آشکاري است که عالمان بر مبناي پذيرش حجيت ظواهر به طور کلي، بر آن اجماع دارند.

اگر قرآن از وجود سخنان متشابه در خودش سخن مي‏گويد، اين به معناي نمادين بودن اين سخنان نيست؛ بلکه مقصود سخناني است که احتمالات چند در مدلول‏شان وجود دارد و يا سخناني که مفاهيم گونه‏ گوني را القا مي‏کند و چه بسا وجود مشکل در آيات متشابه مربوط به بُعد تطبيق آنها بر واقعيت‏ها و در ناحيه مدلولات‏شان باشد بدين ترتيب که اين آيات را تحريف‏ گران‏ فتنه‏ جو و تأويل‏ گر مورد استفاده قرار دهند و مدلول‏شان را بر افکار و انديشه ‏هايي تطبيق کنند که مردم را از راه راست دور مي‏سازد.

با توجّه به آنچه گفته آمد و براساس برخي برداشت‏ها، نقش «راسخان در علم» ترسيم خطوط واقعي‏ اي است که با در نظر گرفتن شرايط و فضاي زبان عربي در مسأله «تفهيم و تفاهم» مدلول آيه در آن شکل بگيرد.

ما، دراين جا درصدد پژوهشي گسترده درباره مسأله «متشابه» و «تأويل» نيستيم و تنها مي‏خواهيم اشاره ‏اي به اين مسأله داشته باشيم. البته در حدي که به نتيجه‏ اي در اين‏ باره برسيم.

از يکي از امامان اهل بيت عليهم ‏السلام روايت شده است که وقتي از او مي‏پرسند: برخي از مردم مي‏گويند: مقصود از نماز و زکات و همانند آن، اشخاص معيني هستند. امام عليه ‏السلام در پاسخ مي‏فرمايد: «خداوند بندگانش را به چيزي که نمي‏فهمند، مورد خطاب قرار نمي‏دهد.» معناي اين سخن امام عليه ‏السلام آن است که آيات قرآني در راستاي تعقيد لفظي و معنوي و يا اشاره نمادين که براي مردم به روشني قابل فهم نيست، حرکت نمي‏کند.

اما مسأله «ظاهر» و «باطن» يا «ظهر» و «بطن» دانشمندان درباره آن فراوان سخن گفته ‏اند. اين سخنان پيرامون معاني بي‏شماري مي‏چرخد که بطون قرآن را تشکيل مي‏دهد و حتي برخي از روايات، هفتاد بطن براي قرآن برشمرده است. اصوليان در پژوهشهاي زبان ‏شناختي‏ شان به تحقيق درباره روا بودن «کاربرد لفظ در بيشتر از يک معنا» پرداخته‏ اند و با شيوه فلسفي درگير امکان و عدم امکان اين مسأله شده ‏اند، به اين ترتيب که براساس نظريه ‏اي که مي‏گويد: لفظ قالب معناست، امکان ندارد که يک لفظ دو معنا داشته باشد و براساس نظريه ‏اي که معتقد است: لفظ نشانه معناست، مانعي ندارد که يک لفظ نشانه چند معنا باشد.

برخي حديث «بطون قرآن» و يا «باطن قرآني» را دليل گرفته‏اند بر اين که بعضي از آيات قرآن براي توده مردم است و بعضي براي اشخاص ويژه و اين موضوع به سطح معناي آيات بستگي دارد و بطون قرآن، همان منطقه «سرّي» و يا «نهانِ» معناي قرآني است که جز آگاهان از اسرار نهان وحي الهي، کسي نمي‏تواند در اين منطقه گام نهد.

ليکن قرآن کريم وقتي آياتي را براي مردم بيان مي‏کند، درباره آن آيات با همه مردم سخن مي‏گويد: «باشد که آنان اندرز گيرند و باشد که تفکّر کنند و باشد که بينديشند». پس آيات به گروهي خاص اختصاص ندارد و اين امر ايجاب مي‏کند که انديشه مطرح در قرآن، همان چيزي باشد که خداوند از همه مردم خواسته تا آن را با خود داشته باشند و به رغم اختلاف سطح فکري‏شان در فهم ويژگي‏هاي آن ـ همچون ديگر واژگان رساي عربي که مردم به تناسب سطح فکري و فرهنگي‏شان، برداشت‏هاي متفاوت از آن دارند ـ برطبق رهنمودهاي فکري و عملي اين کتاب حرکت کنند.

در اين جا نکته ديگري در مسأله به چشم مي‏خورد و آن اين است که تعدّد معنا در کاربرد واحد، در روش عمومي بيان عربي معمول نيست؛ زيرا که با شيوه تفاهم، حتي در کاربرد واژگان مشترک در چند معنا، سازگاري ندارد. چه، وضع لفظ براي چند معنا، مستلزم آن نيست که در همه آن معاني به کار رود. بلکه در اين حالت، اراده هر کدام از آنها از لفظ نياز به قرينه گفتاري و يا حالي دارد و هر گاه مردم از واژه «مجمل» سخني مي‏گويند، اين بدان معناست که اجمال، در شناخت معناي مقصود از ميان چند احتمال است.

بدين ترتيب، مسأله، مسأله امکان و استحاله ذاتي نيست؛ بلکه مسأله بهره‏ گيري از هنر در سخن گفتن براي تفاهم در ميان عرب است. بنابراين، اگر مقصود از بطن قرآن اين نوع سخن چند معنايي باشد [يعني سخني که چند معنا دارد و براي مشخص کردن معناي موردنظر گوينده هيچ نشانه ‏اي در دست نيست] به کارگيري چنين سخني از سبک معمول عرب بيرون است، زيرا در وضوح سخن، اخلال ايجاد مي‏کند و به همين سبب، از سطح بلاغت و رسايي دور مي‏سازد و با اعجاز هنري که قرآن به وسيله آن در اوج قله هنر بلاغت قرار گرفته است ناسازگاري دارد.

اين از يک سو و از سويي ديگر اين پرسش را بايد مطرح کرد که: نهفته بودن معناي باطن قرآن نزد راسخان در علم، چه معنايي دارد؟ و فايده آن چيست؟ اگر اين نهفته بودن بدين سبب باشد که آنان حجّت‏هاي خدا هستند و بايد سخن ايشان را درباره اسرار دين پذيرفت، حتي اگر از لفظ آيه هم فهميده نشود، در اين صورت بايد گفت: سرشت حجّت بودن، اين پذيرش را ايجاب مي‏کند و نيازي ندارد که قرآن کريم آن را تضمين کند. چه، عصمت حجّتهاي خدا، راستگويي ايشان را اثبات مي‏کند و به پذيرش حقايق نهفته از سوي آنان منجر مي‏شود؛ و اگر اين نهفته بودن، به اين دليل باشد که آن معاني نهفته از خود قرآن به دست مي‏آيد، بايد بگوييم: قرآن در اين معاني ظهور ندارد.

ممکن است مقصود از ظاهر قرآن، معناي جزئي يعني مصاديق [و شأن نزولهاي] آيه در عصر نزول يا در زمان نزول باشد و مراد از باطن آن، معناي کلي يعني معنايي که بر تمامي مصاديق و جزئيات، چه در گذشته، چه در حال و چه در آينده صدق مي‏کند باشد و بدين ترتيب، مراد از «ظاهر» همان معناي جزئي است که تنها در زمان حاضر [= زمان نزول] روشن است و مراد از «باطن» معناي کلي است که در آينده روشن خواهد شد تا قرآن، تنها در مصاديق دوران نزول منحصر نگردد؛ بلکه به عنوان يک قانون کلي به تمامي موارد همانند، در رويدادهاي نوين و آينده زندگي و انسان امتداد يابد.

اين موضوع همان چيزي است که امام باقر عليه ‏السلام در چند حديث درباره آن سخن گفته است و از آن جمله، اين حديث است:

«شیخ صدوق از پدرش، از سعد، از برقي، از محمد بن خالد اشعري، از ابراهيم بن محمد اشعري، از ثعلبة بن ميمون، از ابوخالف قمّاط، از حمران بن اعين روايت کرده است که گفت: از ابوجعفر عليه ‏السلام درباره ظهر و بطن قرآن پرسيدم؟ فرمود: ظهر آن کساني هستند که قرآن در مورد آنان نازل شده است و بطن آن کساني هستند که کارهاي آنان را انجام مي‏دهند. آن‏چه درباره آنان نازل شد، درباره اينان نيز جاري مي‏شود.»13

يکي ديگر از اين احاديث، چنين است:
«عياشي در تفسير خود از فضيل بن يسار نقل کرده است که گفت: از ابوجعفر امام محمد باقر عليه‏ السلام درباره اين روايت پرسيدم: «در قرآن آيه ‏اي نيست، مگر اين که ظهر و بطني دارد و در آن حرفي نيست، مگر اين که مرزي دارد و هر مرزي را آغازي است. پرسيدم: معناي اين سخني که هر آيه ‏اي ظهر و بطني دارد، چيست؟ مقصود از ظهر قرآن، تنزيل آن و مراد از بطن قرآن، تأويل آن است که برخي از آن سپري گشته و برخي از آن هنوز نيامده است. قرآن بسان خورشيد و ماه در حرکت است، هر زمان که چيزي از آن بيايد، تأويلش به وقوع مي‏پيوندد. خداوند تعالي فرموده است: و تأويلش را جز خدا و راسخان در علم کسي نمي‏داند [آل ‏عمران /7]14».

روشن است که حديث نخست مي‏خواهد تأکيد کند که مصداق آيه، يک معناي کلي و فراگير را در اندرون خود نهفته دارد و هر زمان که مصاديقي همانند اين مصداق از نو پديد آيد، اين معناي کلي نيز در طي زمان، تحقق مجدد مي‏يابد و اين همان چيزي است که امام عليه ‏السلام در حديث ديگر فرمود:

«اگر قرآن در شأن گروهي خاص نازل شده بود، با ناپديد شدن آنان در پشت پرده زمان، قرآن هم نابود مي‏شد. ليکن قرآن بسان خورشيد و ماه و شب و روز همواره در حرکت است، تا الگويي باشد براي نماياندن انديشه کلي مورد هدف قرآن، الگويي که آيه درباره آن نازل شده است.»

بنابراين، در اين جا دو معنا براي لفظ نيست؛ بلکه يک معناست که در بستر زمان از گذشته تا حال استمرار داشته و در قالب خصوصيتي که در تمامي مقاطع و افراد تجسم خواهد يافت، آينده را هم زير نظر دارد.

در اين جا حديث ديگري هست که به شکل ديگري به مسأله مي ‏نگرد:
«صدوق از پدرش، از علي بن حکم، از محمد بن فضيل، از بشر وابشي، از جابر بن يزيد جعفي روايت کرده است که گفت: از ابوجعفر عليه‏ السلام درباره تفسير آيه ‏اي سؤال کردم و او به من پاسخ داد. سپس بار دوم از او پرسيدم و او پاسخ ديگري به من داد. گفتم: فدايت گردم. روز پيش درباره اين مسأله پاسخ ديگري به من دادي؟ امام فرمود: قرآن بطني دارد و آن بطن هم بطني دارد و براي آن ظهري است و براي اين ظهر هم ظهري است. اي جابر، هيچ چيزي چون تفسير قرآن از عقل انسان‏ها دورتر نيست. چه، آغاز آيه درباره چيزي است و پايان آن درباره چيزي ديگر و در عين حال، سخن پيوسته ‏اي است که معاني گوناگون از آن برداشت مي‏شود.»15

در آغاز چنين به نظر مي‏رسد که اين حديث به تعدد معنا براي يک واژه اشاره مي‏کند، زيرا بر تعدد تفسير دلالت دارد و تأکيد مي‏کند که ظاهر واژه، ظهري دارد و باطن آن نيز باطني.
ليکن دقت در حديث مزبور نشان مي‏دهد که اين حديث مي‏خواهد آيه را به لحاظ مدلول آن بررسي کند و نه به لحاظ واژگان آن، زيرا مي‏بينيم، برخي آيات درباره ابعاد مختلف يک مطلب، سخني مي‏گويد، ابعادي که در مجموع مطلب را کامل مي‏کند. به عنوان نمونه، گاهي موضوع واحدي از يک بُعد به اخلاق ارتباط دارد، از بُعد ديگر به جامعه، از بُعد سوم به سياست و... . امري که به پژوهشگر اين امکان را مي‏دهد که از چند بُعد به گونه‏ اي سخن بگويد که گويي هر کدام از اين ابعاد، معناي جداگانه آيه است و شايد مقصود امام از پيوستگي آيه، يگانگي معنا و از گونه‏ گون پذيري، تعدد ابعاد معنا باشد. بنابراين، ممکن است معنايي که قرآن بدان نازل شده، معناي ديگري را جذب کند، چنان که اشارات آيه مي‏تواند اشاره ديگري را به دنبال آورد.

در پرتو آنچه گفته آمد، مي‏توانيم به معناي تأويل دست يابيم. بنابراين، مقصود از تأويل، اراده غيرمعناي ظاهري لفظ نيست؛ بلکه به دست آوردن معنايي است از طريق معناي وضعي لفظ  که در فرايند استعمال قصد شده است.

در حديثي از امام باقر عليه ‏السلام نقل شده است که درباره اين سخن خداوند: «هر کس کسي را زنده بدارد چنان است که گويي تمام مردم را زنده داشته است [مائده /32]» فرمود: مقصود رهايي بخشيدن از سوختن و يا غرق شدن است. گفتم: کسي که انسان را از گمراهي به راه راست سوق دهد چطور؟ فرمود: اين تأويل بزرگ آيه است.»16

در اين جا مقصود امام عليه ‏السلام اين نيست که مراد از زندگي، هدايت و مراد از مرگ، گمراهي است و يا اين که هدايت و گمراهي دو معناي اضافي براي زندگي و مرگ، افزون بر معناي مادّي آنهاست، بلکه مراد اين است که اگر به ارزش هدايت که دعوت‏گران به سوي خدا بدان قيام مي‏کنند تا انسان‏ها را از گمراهي نجات دهند، ژرف نگريسته شود، اهميّت آن از اهميّت نجات زندگي انسان‏ها کمتر نيست. چه، دستاوردهاي هدايت در روح انسان و در سرنوشت هميشگي او، همان دستاوردهاي زندگي حقيقي است. پس اين معنا که ارزش هدايت همسنگ ارزش زندگي است، مسأله ‏اي است که ما آن را استنباط مي‏کنيم، نه اين که به معناي آيه باشد و يا از مفهوم موافق آن به دست آيد.

در اين راستا به حديثي برمي‏خوريم که از امام باقر عليه ‏السلام ، درباره اين سخن خداوند: «پس بايد انسان به خوراکش بنگرد [عبس /24] روايت شده راوي گفت: پرسيدم: خوراک او چيست؟ امام فرمود: دانش او که آن را از کسي که بايد فراگيرد، فرامي‏ گيرد.»17

روشن است که دانش نمي‏تواند معناي واژه خوراک [= طعام] در اين آيه باشد، حتي اگر ما تصور کنيم که افزون بر خوراک تَنْ، براي خرد نيز غذايي وجود دارد، زيرا آيات ديگر تأکيد مي‏کند که مراد از اين واژه همان غذاي مادّي است که از گياهان به دست مي ‏آيد، چنان که خداوند فرموده است:
«ما آن را به صورت بارشي فرو ريختيم، آنگاه زمين را با شکافتني شکافتيم. پس در آن دانه رويانديم. و انگور و سبزي، و زيتون و درخت خرما. و باغ‏هاي انبوه و ميوه و چراگاه. تا [وسيله [استفاده شما و دامهايتان باشد».18

روشن است که اين آيات با اين ديدگاه که واژه طعام در اين جا به معناي دانش باشد سازگاري ندارد، ليکن امام عليه‏ السلام خواسته معناي دانش را از واژه طعام استفاده کند. از آن رو که اين واژه ـ در جمله اشاراتش ـ به بُعد معنوي غذا اشاره مي‏کند که يک نعمت الهي است و بيش از نعمتهاي مادّي الهي که بدن را تغذيه مي‏کند، ارزشمند است.
از اين رو، بررسي اين گونه شيوه الهام ‏گيري از قرآن را در تفسير، ضروري مي ‏بينيم؛ زيرا اين همان شيوه‏اي است که موجب مي‏شود انسان از يک آيه ـ با توجّه به طبيعت اهداف و مقاصد آن ـ به جهانهايي ديگر ره گشايد و آيه قرآن در چهارچوب قوانين کلي اسلامي و زبان عربي به افقهاي بيشتري ره يابد و دامنه آن گسترده شود.

اين شيوه همان چيزي است که ما از تصوير مادي به تصوير معنوي و از تجربه تاريخي جامعه ‏اي که قرآن در آن فرود آمد و مشکلات و چالشها و مسائل آن را چاره‏جويي کرد، به تجربه نويني که ما در آن با چالشها و مشکلات عيني رويارو هستيم منتقل کند، امري که افزون بر ويژگي‏هايي چون وضع قوانين، راهنمايي، اندرز دادن و امثال آن، ويژگي پويايي را نيز به قرآن مي‏بخشد.

در پرتو آنچه گفته شد مي‏توانيم در برابر روايات بسياري که از امامان عليهم ‏السلام روايت شده و برخي از آيات قرآن را به اهل بيت عليهم ‏السلام تفسير مي‏کند، درنگ کنيم، تا دريابيم که برخي از اين آيات ويژه آنان است نظير آيه «تطهير»19 و آيه «المودة في القربي» (شوري /23) در حالي که برخي ديگر عامّ است، ليکن اهل بيت عليهم ‏السلام مصداق و الگوي کامل آن مي‏باشد همانند آيه «الرّاسخون في العلم» (آل عمران /7) و آيه «لکل قوم هاد» (رعد /7) و آيه «فاسئلوا اهل الذکر» (نحل 43) و آيه «و من عنده علم الکتاب» (رعد /43) و آيه «و کونوا مع الصادقين» (توبه /119) و آيه «ثمّ اورثنا الکتاب الّذين اصطفينا من عبادنا». (فاطر /39)

هر چند برخي از آيات در موارد خاص درباره اهل بيت عليهم‏ السلام نازل شده و اسباب نزول ويژه‏اي دارد، اما در عين حال، مسأله‏اي که در آن آيات مطرح شده، از اين آيات آغاز گرديده، به سمت و سوي کليت و شمول امتداد مي‏يابد، چنان که در آيه مباهله مي‏ بينيم که مورد اين آيه، اهل بيت عليهم ‏السلام است و آنان عبارتند از: حسن و حسين عليهم االسلام در عنوان «ابنائنا»، حضرت زهرا عليهاالسلام در عنوان «نسائنا» و امام علي اميرالمؤمنين عليه ‏السلام در عنوان «انفسنا». همان گونه که خداوند فرموده است:

«پس هر که در اين باره پس از دانشي که تو را [حاصل] آمده، با تو محاجّه کند، بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنان ما و زنانتان و ما خويشان نزديک و شما خويشان نزديک خود را فراخوانيم؛ سپس مباهله کنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم ».20

ليکن اين آيه يک خط کلي براي مباهله ترسيم کرده است که همه مواردي را که مسلمانان بدان نياز پيدا کنند در برمي‏گيرد. همچنين اين معنا را در سخن ديگرخداوند نيز مي‏بينيم:

«وليّ شما تنها خدا و پيامبر اوست و کساني که ايمان آورده‏اند: همانند کساني که نماز برپامي ‏دارند و در حال رکوع زکات مي‏دهند»21

در روايت مشهور که به اسنادي چند، روايت گرديده، آمده است که اين آيه درباره امام علي عليه ‏السلام نازل شده، اما در عين حال، معناي مطرح در اين آيه با همان شکلي عالي در قالب کلي بيان گرديده تا همه متوليان امور مسلمانان را در برگيرد و لذا آيه به شکل جمع آمده، نه مفرد؛ به گونه ‏اي که همه اماماني را که از نسل امام علي عليه ‏السلام هستند دربرمي‏گيرد.

همين‏طور سبک ياد شده را در اين سخن خداوند مشاهده مي‏کنيم:
«و به [پاس] دوستي [خدا] بينوا و يتيم و اسير را خوراک مي‏دادند. ما براي خشنودي خداست که به شما مي‏خورانيم و پاداش و سپاسي از شما نمي‏خواهيم.»22

اين آيات در شأن علي و فاطمه عليهماالسلام نازل شده و اين دو بزرگوار را نقطه آغاز قرار داده است تا از آن جا خط پهناوري را براي کساني ترسيم کند که با همان روحيه اخلاص نسبت به خدا، ترس از او، دوستي براي او، و از خودگذشتگي درباره بندگان يتيم و بينوا و دربند او، در اين خط حرکت مي‏کنند.

اين چنين، مي‏بينيم که قرآن کريم در محدوده ويژگي‏هاي تاريخي مورد نزولش از حرکت بازنمي‏ماند؛ بلکه امتداد مي‏يابد تا تمامي نمونه‏ هاي زنده را در بستر زمان فراگيرد. چنان که قرآن در مفاهيم کلي خود به تحرّک و پويايي عينيت اجتماعي در مسائل حق و باطل، مشروعيت و عدم مشروعيت، نگاه مي‏کند تا نشانه‏ اي باشد براي تشخيص راه راست از راه کژ در واقعيت جامعه اسلامي که در فاصلء زماني دوري پس از آغاز نزولش به وجود آمده است و تا از طريق مرحله پيشين، درباره مرحله‏ اي نوين مشابه آن سخن بگويد و بدن ترتيب انسان‏ها را به سمت نمادهاي حق رهنمون گردد و به وسيله معرفي و طرد نمادهاي باطل در گذشته، از سمبلهاي باطل در آينده دورشان سازد، زيرا قرآن نمايانگر حقيقت گسترده اي است که در آينده، سرتاسر زمان را در برمي‏گيرد و بر فراز آن اوج مي‏يابد.

بنابراين، ما در تفسير قرآن نياز نداريم که از محدوده قواعد رايج زبان عربي بيرون رويم و يا به خاطر تکيه بر اين يا آن حقيقت، يا اين سمبل مشروع حق، آن را از مسائل کلي دور سازيم، چه، خطوطي پراکنده در قرآن و نيز نمونه‏ هاي زنده و پويايي که در درون آن وجود دارد، به ما اين امکان را مي‏دهد که در عالم استدلال به خواسته ‏هايمان دست يابيم.23

 

نويسنده : محمد حسين فضل الله
            ترجمه  موسي دانش

 

  • 1. يوسف /2.
  • 2. فصلت /3.
  • 3. زمر /28.
  • 4. شعراء /193-195.
  • 5. نور /46.
  • 6. انعام /55.
  • 7. نساء /26.
  • 8. بقره /266.
  • 9. بقره /242.
  • 10. آل عمران /103.
  • 11. بقره /187.
  • 12. قره /221.
  • 13. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، بيروت، داراحياء التراث العربي، چاپ اول، سال 1412 ه ، 89/55، باب 8، روايت 14.
  • 14. همان، 89/61، باب 8، روايت 47.
  • 15. همان، 89/59، باب 8، روايت 37.
  • 16. همان، 2/20.
  • 17. همان، 2/398، باب 14، روايت 38.
  • 18. عبس /25-32.
  • 19. احزاب /33.
  • 20. آل عمران /61.
  • 21. مائده /55.
  • 22. انسان /8-9.
  • 23. اين مقاله ترجمه مقدّمه تفسير من وحي القرآن علامه سيد محمد حسين فضل‏اللّه‏ است که توسط آقاي موسي دانش صورت گرفته و ارائه شده است.
منابع: 

مجله پژوهش هاي قرآني - شماره 46 و 47