دروغ بيماري فرهنگي و اجتماعي

دروغگويي به عنوان يك نابهنجاري اجتماعي هرچند كه از سوي دين، گناه بزرگ دانسته شده است و دروغگويان به عنوان دشمنان خدا شناخته شده اند، با اين همه، دروغگويي به عنوان رفتار اجتماعي، بخشي از رفتارهاي روزمره و زندگي اجتماعي ما را تشكيل مي دهد. شگفت آن كه همه ما مي دانيم دروغ مي گوييم، همه مي دانيم، مردم دروغ مي گويند، همه مي دانند، ما دروغ مي گوييم و بالاخره همه مي دانند همه دروغ مي گويند.
مي گويند كه كورش كبير هزاران سال پيش از خداوند خواست كه ايران زمين را از دو مصيبت بزرگ ايمن بدارد، يكي خشكسالي بود و ديگري دروغ.
دروغگويي به عنوان يك رفتار ناسالم و نابه هنجار، از سوي همه انسان ها در طول تاريخ بشريت ناپسند شمرده مي شود (غافر، آيه 28) ولي در عمل اجتماعي، وفاق اجتماعي بر اين قرار گرفته است كه بي دروغ نمي توان زندگي را پيش برد. دروغ، رفتاري است كه در فرايند كلي رفتار انسان ها ثبت شده، جاافتاده و در شرايط مختلف، با اشخاص مختلف به كار برده مي شود. عمل دروغ را نه تنها در گفتار و نوشتار كه در رفتار و كردار و در فكر و نگاه و سكوت هم مي توان بازشناخت. آنچه درپي مي آيد بازخواني و تحليل اين رفتار زشت اجتماعي است كه با هم آن را ازنظر مي گذرانيم.

 

توصيف پديده دروغ

علامه دهخدا در لغت نامه خود دروغ را «سخن ناراست، قول ناحق، خلاف حقيقت، مقابل راست، مقابل صدق» و درنهايت معادل «كذب» مي داند و از صاحب آنندراج مثال «گريه دروغ، اشك دروغ، آه دروغ، وعده دروغ، صبح دروغ» را مي آورد و واژه دروغ را با فعل «گفتن، بستن، پرداختن، زدن، آوردن، يافتن وبركسي فروكوفتن» مي آميزد.
دروغ يك پديده رواني- اجتماعي تازه نيست و با آن كه هيچ گاه از نظر زماني و مكاني داراي كم و كيف يكساني نبوده است، عمر آن شايد به بلنداي عمر زبان و چه بسا به درازاي تاريخ تفكر باشد، به طوري كه مي توان فرض كرد هميشه با انسان اجتماعي، همراه بوده است. (غافر، آيه 28)
در آيات قرآني بيان شده كه نخستين دروغ را ابليس به انسان گفت. ابليس كه خواهان خلافت الهي بر زمين بود، افزون بر اين كه حقيقت را به گونه اي ديگر توصيف كرد تا انگيزه اي براي خوردن آدم از درخت ممنوع شود، با سوگندهاي دروغين خويش، وي را به انجام اين عمل واداشت. خداوند در آيه 20سوره اعراف مي فرمايد: فوسوس لهما الشيطان ليبدي لهما ماو وري عنهما من سوآتهما و قال ما نهاكما ربكما عن هذه الشجره الا ان تكونا ملكين او تكونا من الخالدين؛ پس شيطان آن دو را وسوسه كرد، تا شرمگاهشان را كه از آنها پوشيده بود درنظرشان آشكار كند و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت منع كرد تا مبادا از فرشتگان يا جاودانگان شويد.همين معنا را خداوند در آيه 120 سوره طه نيز يادآور مي شود كه چگونه ابليس براي رسيدن به مقاصد خويش از دروغ بهره برد و آدم و حوا را فريفت و در دام نقشه شيطاني خويش افكند.

 

رابطه دروغ با قدرت

قرآن در تعليل گرايش مردم به اين پديده علل و عوامل چندي را معرفي مي كند. ازجمله عواملي كه قرآن براي دروغگويي بيان مي كند، مسئله ضعف و قدرت است. به اين معنا كه هرگاه رابطه ميان دوطرف، قدرت يكي و ضعف ديگري باشد، شخص ضعيف مي كوشد ضعف و سستي خويش را از راه دروغگويي بپوشاند.
هرچند كه در جامعه اسلامي و نظام ولايي، ميان ولي الامر و امت، رابطه دوسويه تولي وجود دارد و هريك نسبت به ديگري از نوعي ولايت برخوردار مي باشند؛ به گونه اي كه نمي توان مفهوم رابطه قدرت ميان امام و امت را در نظام سياسي اسلام يافت؛ زيرا نظام اسلامي براساس رابطه عزت و ولايت شكل گرفته است كه همواره دوسويه است؛ ولي در همين جامعه، شهرونداني زندگي مي كنند كه به سبب ترس از قدرت، ايمان ظاهري آورده و شرك و كفر خويش را نهان داشته اند. در اين زمان است كه برخي از شهروندان، از ترس آشكار شدن مخالفت هاي سياسي وفرهنگي با نظام ولايي، از ابزار دروغ بهره مي برند.
به سخن ديگر حتي اگر رابطه ميان امت و امام را در نظام اسلامي، براساس نظام تولي بدانيم كه شهروندان به سادگي و آساني سخن حق را مي گويند و مخالفت خويش را در شورا و مشاركت هاي سياسي اعلام مي كنند، ولي در همين جامعه ميان برخي از شهروندان با نظام نوعي اعمال قدرت ملاحظه مي شود كه هرچند از سوي دولت و امام اعمال نمي شود ولي از سوي شهرونداني خاص احساس مي شود. اين شهروندان خاص همان منافقان هستند كه اعمال قدرت را احساس مي كنند و مي كوشند تا به نوعي از آن رهايي يابند.
خداوند درآيه 41 سوره مجادله به اين علت توجه مي دهد و مي فرمايد: الم تر الي الذين تولوا قوماً غضب الله عليهم ما هم منكم ولا منهم ويحلفون علي الكذب و هم يعلمون؛ آيا نديده اي آن كسان را كه با مردمي كه خدا بر آنها خشم گرفته بود، دوستي ورزيدند؟ اينان نه از شمايند و نه از ايشان و خود مي دانند كه بر دروغ سوگند مي خوردند.در اين آيه ريشه و خاستگاه دروغگويي شماري از شهروندان به نام منافقان تحليل مي شود. اين دسته از شهروندان بر اين باورند كه حقوق ايشان رعايت نمي شود و از اين رو، نمي توانند صادقانه رفتاري را درپيش گيرند كه ارتباط آشكار با دشمنان كشور و دولت اسلامي است. از اين رو، به شيوه نفاق و دروغ رو آورده و براي رهايي از فشار قدرت، به دروغ متوسل مي شوند.
حال در كشورهايي كه استبداد بر آنها حاكم است و همه شهروندان از بيان آشكار حق و درخواست حقوق خويش عاجز و ناتوان هستند و مفهوم دولت به معناي اعمال قدرت مطلق است، به سادگي مي توان دريافت كه چرا شهروندان به سوي دروغ كشيده مي شوند.
بنابراين دروغ و يا صورت هاي تابع آن مي تواند به عنوان عامل گمراه كننده شخصي برضد شخص ديگر وارد عمل شود و حربه اي در دست ظالم (كاسب، توانگر، شوهر نامطمئن، رئيس سختگير) و سلاحي در دست مظلوم (مشتري، مستمند، زن انتقامجو، كارمند، كارمند متقلب) باشد.
بديهي است كه در اين حركت رفت و آمدي، مظلوم با پيشه كردن روش هاي خدعه آميز دفاعي به نوبه خود به موجودي ظالم تبديل خواهد شد
(آل عمران، آيه 49 و انعام ، آيه 12 و 39) كه قرآن از آن به ظلم به نفس نيز ياد كرده و دروغ را از اين لحاظ مذموم و رفتاري ضداخلاقي و هنجاري و گناهي بزرگ شمرده است كه زيانش نخست به خود فرد بازمي گردد. (غافر، آيه 82)
ازنظر قرآن استمرار دروغگويي، آدمي را نه تنها از حالت تعادل بيرون مي برد و شخصيت اجتماعي وي را خدشه دار و اعتماد عمومي را نسبت به وي سلب مي كند، بلكه در بلندمدت موجب مي شود تا شخص به كفر گرايش يافته و از درك حقيقت (جاثيه آيات 7 و 8)، هدايت واقعي (زمر آيه 3)، رستگاري (يونس آيه 96) محروم گردد وگرفتار نفاق در دين شود (توبه آيه 77)
گرفتار شدن در نفاق ديني به معناي آن است كه شخص در يك فرآيند، ماهيت ايماني خويش را از دست مي دهد و نفاق، ماهيت و چهره واقعي وي مي شود. تكرار دروغ و استمرار آن، شخصيت وي را دگرگون مي سازد و توانايي جداسازي حق از باطل را ازدست مي دهد. بسيار ديده شده كه شخص دروغي را چنان تكرار كرده كه خودش آن را باور مي كند. چنين حالتي موجب مي شود كه نسبت به ايمان و احتمال واقعي و حقيقي بودن آن شك و ترديد پيدا كند و باطل را حق بپندارد.
در حوزه عمل سياسي، نفاق ايراني در طول تاريخ به سبب فشار جامعه استبدادي شكل گرفت و به صورت فرهنگ درآمد. يكي از جامعه شناسان در اين باره مي نويسند: «در جامعه سنتي ايران، دولت از جامعه جدا بوده ونه فقط در رأس بلكه در فوق آن قرار داشته؛ درنتيجه- در تحليل نهايي- دولت پايگاه و نقطه اتكاي محكم و مداومي در درون اجتماع نداشته و به همين دليل نيز از نظر طبقات مردم مشروعيت سياسي نداشته و منافع آنان را نمايندگي نمي كرده است. به اين ترتيب، همه حقوق اجتماعي مآلاً در انحصار دولت بود و «حقوقي» كه هر فرد، گروه و طبقه اجتماعي (و حتي كل جامعه) از آن برخوردار بود، اساساً برمبناي اجازه و اراده دولت قرار داشت، يعني در حيطه «امتيازي» بود كه دولت در هر لحظه مي توانسته آن را ملغي كند. يعني قدرت دولت به هيچ سنت، عرف، قرارداد يا قانون مداومي منوط و مشروط نبوده و اين درست معناي عادي واژه استبداد- يعني خودرأيي و خودسري- است» (همايون كاتوزيان، 1372، ص4).

 

اهداف و انگيزه هاي دروغگويان

دروغگويان با اهداف و انگيزه هاي چندي، از اين ابزار بهره مي گيرند، برخي براي فريب ديگري از آن استفاده مي كنند كه در آيات 02 سوره اعراف و 120سوره طه بدان اشاره شده است.
برخي ديگر، براي رهايي از فشار قدرت و يا احساس فشار قدرت ظالمانه (گماني كه منافقان درباره دولت ولايي اسلام دارند) به سمت دروغگويي گرايش مي يابند و براين باورند كه مي توانند با دروغگويي، خود را از آسيب هاي احتمالي قدرت و اعمال آن دور نگه دارند. (مجادله آيه 41)
از ديگر اهدافي كه قرآن براي دروغگويي برمي شمارد، پنهان كردن جرم و جنايت است، زيرا شخص از اعمال قانون مي ترسد و مي كوشد تا با نهان كردن جرم خويش از راه دروغگويي از زيربار مجازات، شانه خالي كند. (يوسف آيات 71و 81)
هرچند كه جامعه ايراني براي دروغ، سطوح و درجاتي مشخص مي كند و براساس درصد آسيب ها و زيان هاي فردي و اجتماعي، سطوح چندي براي تحمل آن مي پذيرد ولي بايد گفت از نظر قرآن، دروغ، گناه بزرگ و غيرقابل گذشتي است كه انسان ها بايد از آن دوري كنند. بنياد هر گمراهي بر دروغ است كه آدمي را به سوي همه نابهنجاري ها مي كشاند و در ورطه تباهي و سقوط مي افكند و دوزخ را جايگاه انسان مي سازد.

 

دروغ، نابودكننده اعتماد اجتماعي

مهمترين سرمايه حيات فردي و اجتماعي انسان كه موجبات آرامش و آسايش او را فراهم مي آورد، «حس اطمينان و اعتماد» به يكديگر است و در جامعه اي كه چنين احساسي موجود نباشد، هرگز زندگي، گوارا و دلنشين نخواهد بود و دروغ عامل مهمي در ازبين بردن اين سرمايه ارزشمند است. زيرا هنگامي كه آدمي از اطرافيان خود رفتار و سخن توأم با دروغ و ناراستي مي بيند و مي شنود و دروغ آنها برايش برملا مي گردد، ديگر خود را درامنيت و آسايش نمي يابد وهر لحظه و هرآن، انتظار حادثه ناگواري را دارد كه در اثر دروغگويي ديگران روي خواهد داد.
طاهره شيخ الاسلام دراين باره مي نويسد: وقتي دروغ فراوان گفتيم و شنيديم، اعتماد از ميان ما رخت برمي بندد كه به قول سعدي «دروغ گفتن به ضربت ماند كه اگر نيز جراحت درست شود نشان بماند.

   يكي را كه عادت بود راستي خطايي رود در گذارند از و
                                         وگر نامور شد به قول دروغ دگر راست باور ندارند ازو
اين عدم اعتما ما را مجبور مي كند كه براي باوراندن حرف هايمان به يكديگر به مبالغه روي آوريم و به اصطلاح از كاه كوه بسازيم و در بسياري از اوقات قسم را پشتوانه آن كنيم؛ قسم هايي چون به جدم، به روح پدرم، به مرگ مادرم، به دوازده امام و چهارده معصوم و...؟
با نگاهي به زندگي هرروزه خودمان مي توانيم دريابيم كه بيشتر مكالمات روزمره ما به مبالغه
(و در نتيجه نوعي دروغ و يا شبه دروغ) آميخته است. اصطلاحاتي چون «به مرگ بگير تا به تب راضي شود» و يا «از كاه كوه ساختن» و «يك كلاغ و چهل كلاغ» همه به نوعي به ويژگي مبالغه كردن در ميان ما اشاره دارند. خصوصيتي كه تقريباً بر تمامي وجوه زندگي ما از دوستي و مهر تا خشم و نفرتمان سايه افكنده است.
مبالغه در ابراز محبت در جملاتي چون «فدايت شوم، قربانت بروم، قدم بر روي چشم ما بگذاريد و...»، خود را نشان مي دهد درحاليكه مي دانيم كمتر كسي به راستي حاضر است جان خويش را فداي ديگري نمايد. مبالغه در اظهار كوچكي در كلماتي چون: «نوكرم، چاكرم و خاك پايم» خود را نشان مي دهد و مبالغه در نفرت را در عباراتي چون «چشم ديدنت را ندارم، بروي و برنگردي، خفه شوي، به زمين گرم بخوري و بميري» مي توان مشاهده نمود، درحالي كه كمتر كسي حاضر به مرگ شخصي است كه از او كدورتي به دل دارد.
مبالغه در تهديداتمان نسبت به فرزندانمان با عباراتي چون «اگر چنين كني مي كشمت» و يا «اگر پدرت بفهمد مي كشدت» خود را مي نماياند. و مبالغه در واكنش هامان به حوادث بسيار جزئي مانند ريختن كمي آب بر روي فرش يا شكستن يك گلدان سفالي در گفتن «خدا مرگم بدهد» تجلي مي كند و بالاخره عبارت «صدبار گفتم» را نيز زماني استفاده مي كنيم كه حرفي را بيش از يك يا دو بار به كسي زده ايم.
ما آنچنان به گفتن و شنيدن اين مبالغه گوئي ها عادت كرده ايم كه تا حرفها، خواسته ها و حوادث را چند ده يا چند صد برابر نكنيم اموراتمان نمي گذرد. به عنوان مثال اگر سرمان درد مي كند و مي خواهيم در خانه كمي سكوت برقرار باشد، بايد اطرافيان را متقاعد نمائيم كه مغزمان از شدت درد در حال متلاشي شدن است وگرنه كسي به حرف ما توجهي نمي كند.
ريشه اين تكرارها و سوگندها و مبالغه ها را مي بايست در سلب اعتماد اجتماعي و اطميناني جست كه به سبب گسترش فرهنگ دروغ و دروغگويي در جامعه ايراني پديد آمده است. گمان مي كنيم بااين گونه مبالغه ها مي توانيم اطمينان از دست رفته را باز يابيم، در حالي كه خود اين گونه مبالغه به حكم دروغ بودن، بي اعتمادي را تقويت مي كند. (منافقون، آيه 1 و مجادله، آيه 41)

 

راهكارهاي رهايي از دروغ

قرآن براي رهايي از اين بيماري نفساني و نابهنجاري اجتماعي، راهكارهايي را بيان داشته كه در اين جا به آن اشاره مي شود.
از آن جايي كه علل و عوامل گرايش به دروغ، وسوسه هاي شيطاني (شعراء آيات 221 و 222) و چيرگي او بر انسان (مجادله آيه 41 و 91)، گناه پيشگي (جاثيه آيات 6 و 7)، مكر زنانه (يوسف آيات 52 و 82)، حسادت (يوسف آيات 9 و 21) ضعف قدرت و نفاق (مجادله آيه 41) مي باشد، بهترين راهكار آن است كه با بازگشت به خدا و ترس از خشم و غضب او، دروغ را به عنوان گناه بزرگ شمرده و از آن پرهيز كنيم.
هشدارهاي خداوند و آگاهي بخشي به عذاب دوزخ (بقره آيات 8 و 01) و افزايش ايمان به خدا (نحل آيه 105) مي تواند زمينه فرهنگي و روحي رهايي از اين بيماري اجتماعي را فراهم آورد.
در حقيقت توجه به زيان هاي بي شمار دروغ در دنيا و آخرت، گامي است كه بايد در وهله نخست برداشت. آدمي به طور فطري، موجودي منفعت طلب است و از ضرر و زيان، گريزان است، به همين دليل اگر در مواردي «دروغ» هم مي گويد، هدفش جلب منفعت و دفع خسران و زيان است. بنابراين اگر شخص به زيان ها و ضررهايي كه از راه دروغگويي وارد مي شود آگاه شود و بداند كه سود دروغگويي بسيار كم تر و ناپايدارتر است، مي توان اميد داشت كه از اين بيماري رهايي يابد.
توجه دادن به فوايد راستگويي و تقويت آن به شكل آموزش هاي علمي و عيني مي تواند جامعه را به سمت و سويي ببرد كه از دروغ بيزاري جويد.

 

نویسنده: سيدرضا حيدري 

منابع: 

روزنامه کیهان،سه شنبه 31 شهريور 1388- شماره 19468

دینی

واقعا ازتون ممنونم ...
مطالب زیبا و دقیقی دارید ...
با ذکر منبع ، از مطالبتون در وبلاگم استفاده کردم ...
موفق باشید ...