دشواری ترجمه كلمات مترادف در قرآن

در ميان ادبا و لغت شناسان و همچنين دانشمندان علم اصول، از ديرباز اين بحث مطرح بوده كه آيا در زبان عربي الفاظي به عنوان الفاظ مترادف وجود دارد يا نه؟ به اين صورت كه دو يا چند لفظ به يك معنا باشند و مفهوم واحدي را افاده كنند، به گونه ‏اي كه بتوان يكي را جايگزين ديگري كرد.
بيشتر علماي نحو، لغت و علم اصول، وجود الفاظ مترادف را در زبان عربي اثبات كرده ‏اند، ولي برخي نيز به كلي آن را انكار نموده و گفته‏ اند الفاظي كه مترادف به نظر مي‏رسند هر كدام داراي خصوصيتي هستند كه ديگري آن را ندارد.

از ميان كساني كه وجود الفاظ مترادف را در زبان عربي قبول دارند مي‏توان اصمعي، ابن خالويه، سيبويه، ابن جنّي، فيروزآبادي، ابن سيده، ابو علي فارسي و رمّاني را نام برد.
سيبويه مي‏گويد: در كلام عرب گاهي دو لفظ مختلف براي دو معناي مختلف و گاهي دو لفظ مختلف براي يك معنا مي‏آورند... آن گاه براي آن موردي كه دو لفظ مختلف براي يك معنا آمده، «ذهب» و «انطلق» را مثال مي‏زند.
از ديدگاه سيوطي علت عمده پيدايش لفظ مترادف در يك لغت اين است كه دو قبيله براي يك معنا دو لفظ مختلف به كار مي‏برند، سپس هر دو لفظ مشهور مي‏شوند و اختلافِ واضعان از ياد مي‏رود. البته ممكن است كه هر دو لفظ را يك واضع وضع كند و هدف او ايجاد راه‏هاي مختلف براي رساندن معاني و يا گسترش شيوه‏هاي فصاحت و بلاغت و تفنّن در عبارت باشد.
پيروان اين نظريه مثال‏هاي بسياري براي الفاظ مترادف مي‏آورند؛ از جمله فيروزآبادي در رساله‏ اي به نام «ترقيق الاسل لتصفيق العسل» براي عسل هشتاد اسم مي‏شمارد، و همو كتابي به نام الروض المسلوف فيما له اسمان الي الوف دارد كه در آن الفاظ مترادف را آورده است. همچنين ابن خالويه پنجاه اسم براي شمشير مي‏دانست، و همو در نام‏هاي شير و نام‏هاي مار رساله ‏اي نوشته است، و اصمعي براي سنگ هفتاد اسم مي‏دانست.
در مجموع، بعضي از دانشمندان در اين باره كتاب‏هايي نوشته ‏اند كه فيروزآبادي از جمله آنهاست، و پيش از او نيز اصمعي كتاب الالفاظ را در اين باب نوشته است؛ رماني هم كتابي به نام الالفاظ المترادفة دارد كه چاپ شده است.
علماي اصول نيز وجود لفظ مترادف را قبول دارند. به گفته مظفر نبايد در امكان ترادف و اشتراك بلكه در وقوع آنها در زبان عربي شك و ترديد نمود. اين مطلب آن چنان واضح است كه نيازي به بيان ندارد.
از ديدگاه مظفر علت پيدايش لفظ‏هاي مترادف، وضع الفاظ در قبيله‏هاي مختلف است. لذا گفته مي‏شود: لغت حجاز چنين است و لهجه حمير چنين است و لهجه تميم چنين است.
از جمله كساني كه وجود الفاظ مترادف را در زبان عربي قبول ندارند مي‏توان ابوهلال عسكري و احمد بن فارس و ثعلب و ابن درستويه و جزايري را نام برد. اين گروه معتقدند ميان الفاظي كه مترادف به نظر مي‏رسند، اگر دقت شود، فرق‏هاي ظريفي وجود دارد، به گونه ‏اي كه هركدام مورد استعمال خاص خود را دارد، و اساسا بسياري از الفاظي كه مترادف قلمداد مي‏شوند اوصاف گوناگون يك اسم‏اند.
ابن فارس مي‏گويد:
«گاهي يك چيز به نام‏هاي گوناگون ناميده مي‏شود، مانند: سيف، مهنّد و حسام. آنچه ما مي‏گوييم اين است كه نام يكي است كه همان سيف است و بقيه صفات آن هستند، و عقيده ما اين است كه هر صفتي از آنها معنايي غير از ديگري دارد».
و نيز درباره افعالي چون «مضي» و «ذهب» و «انطلق»، يا «قعد» و «جلس»، يا «رقد» و «نام» مي‏گويد:
«در قعد معنايي است كه در جلس نيست، و همين طور بقيه افعال، و اين عقيده ابوالعباس احمد بن ثعلب است.»
از سوي طرفداران اين نظريه كتاب‏هاي مستقلي نيز نوشته شده است؛ از جمله الفروق اللغوية از ابوهلال عسكري و فروق اللغات از نورالدين جزايري كه هر دو به طور مستقل چاپ شده ‏اند، و اخيرا دو كتاب را در هم ادغام كرده و به نام معجم الفروق اللغوية چاپ كرده‏اند.
ما تصور مي‏كنيم اگر منظور از مترادف كلماتي باشد كه مي‏توانند در جمله جايگزين يكديگر شوند ــ اگر چه با دقت بسيار مي‏توان ميان آنها تفاوت اندكي پيدا كرد ــ الفاظ مترادف در زبان عربي بسيار است، ولي اگر منظور از مترادف كلماتي باشد كه به طور دقيق معناي واحدي دارند و هيچ گونه تفاوتي ميان آنها نيست، الفاظ مترادف در زبان عربي اندك است اما نمي‏توان به كلي آن را انكار كرد؛ زيرا ممكن است از سوي دو قبيله دو اسم با يك مفهوم خاص تعيين شود كه دقيقا به يك معنا باشند؛ مانند «حنطه» و «برّ» براي گندم؛ يا «ليث» و «اسد» براي شير.
بايد توجه داشت كه صفات گوناگون يك اسم مانند صفات خدا و صفات پيامبر، از قبيل كلمات مترادف نيست؛ چون در آنها جنبه‏ هاي گوناگون و متفاوتي مورد نظر است، اگر چه مصداق همه يكي است. همچنين تعبيرهاي گوناگوني كه از باب كنايه و استعاره و تمثيل از يك مفهوم آورده مي‏شود از باب كلمات مترادف نيست؛ مانند: اصلح الفاسد، لمّ الشعث، ضمّ النشر، جمع الشتات، رتق الفتق و... كه همگي در مقام اصلاح امور فاسد گفته مي‏شود.
به هر حال وجود كلمات مترادف را در زبان عربي نمي‏توان انكار كرد و بسياري از تفاوت‏هايي كه در كتب فروق براي كلمات مترادف گفته شده از روي تكلف است و چندان قابل قبول نيست.
با توجه به مطالب بالا و با پذيرش وجود كلمات مترادف در زبان عربي، اكنون اين سؤال مطرح مي‏شود كه آيا در آيات قرآني هم كلمات مترادف وجود دارد يا نه؟
بسياري از مفسران و كساني كه در مفردات قرآن كار كرده ‏اند معتقدند كه اگر هم وجود كلمات مترادف را در زبان عربي بپذيريم، در قرآن كريم، الفاظ مترادف به كار نرفته است و هر لفظي معناي ويژه خود را دارد. از جمله راغب اصفهاني در مقدمه كتاب خود اين نظريه را تقويت كرده و اظهار داشته است كلماتي كه در نگاه نخست مترادف به نظر مي‏رسند داراي تفاوت‏هايي هستند كه با بررسي موارد استعمال آنها در آيات قرآني مشخص مي‏شود. او در معنا كردن الفاظ و مفردات قرآن از چنين روشي پيروي كرده است.

همچنين نوع مفسران درباره كلمات به ظاهر مترادف فرق‏هايي مطرح كرده ‏اند، و اين نشان مي‏دهد كه آنان وجود الفاظ مترادف را در قرآن قبول ندارند، هر چند به اين مطلب تصريح نكرده‏ اند.
در مقابل آنان بعضي از دانشمندان علوم قرآني وجود الفاظ مترادف را در قرآن قبول دارند و معتقدند كه قرآن به زبان عربي و مطابق با شيوه‏ ها و اسلوب‏هاي اين زبان نازل شده است و چون در زبان عربي كلمات مترادف وجود دارد و استفاده از آن باعث تنوع و تأكيد در كلام مي‏شود، چه مانعي دارد كه در قرآن هم از آن استفاده شده باشد؟
بدرالدين زركشي، و به پيروي از او سيوطي، عطف دو كلمه مترادف يا متقارب را به يكديگر به قصد تأكيد، نه تنها جايز بلكه آن را از وجوه بلاغت دانسته‏ اند و براي آن مثال‏هاي متعددي از آيات قرآني آورده اند، از جمله آيات زير:
فَلا يَخاف ظُلْما ولا هَضْما (طه / 112)
لاتَخافُ دَرَكا ولاتَخْشي (طه / 77)
ثُمّ عَبَسَ وبَسَرَ (مدثر / 22)
إنَّما أَشْكُوا بَثّي وَحُزْني إِلَي اللّهِ (يوسف / 86)
لاتُبْقي وَلاتَذَرُ (مدثر / 28)
لاتَري فيها عِوَجا ولااَمْتا (طه / 107)
أَنّا لانَسْمَعُ سِرَّهُم ونَجْوا هُمْ (زخرف / 80)
لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكم شِرْعَةً ومِنْهَاجا (مائده / 48)
إِلاّ دُعاءً ونِدَاءً (بقره / 171)
إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنا وكُبَراءَنَا (احزاب / 67)
لايَمَسُّنَا فيها نَصَبٌ ولايَمَسُّنَا فيها لُغُوبٌ (فاطر / 35)
زركشي پس از نقل اين موارد و موارد ديگر، از مبرد نقل مي‏كند كه اين نوع را انكار كرده و عطف الشي‏ء علي مثله را جايز ندانسته است. سپس اضافه مي‏كند كه شايد مبرد از كساني باشد كه وجود مترادف در لغت را نپذيرفته است.
با اين كه زركشي در اين جا وجود مترادف در قرآن را مي‏پذيرد و آن را از وجوه بلاغت مي‏شمارد، در جاي ديگري از كتاب خود فصلي دارد درباره الفاظي كه در قرآن آمده و گمان مي‏رود كه مترادف باشند ولي مترادف نيستند، و آن الفاظ را بر مي‏شمارد و اظهار مي‏دارد كه مفسر تا آن جا كه ممكن است بايد موارد استعمال را در نظر بگيرد و به عدم ترادف قطع پيدا كند.
ما تصور مي‏كنيم كه اگر كلمات مترادف را الفاظي بدانيم كه يك مفهوم را مي‏رسانند ــ اگر چه تفاوت‏هاي مختصري در موارد استعمال داشته باشند ــ بدون شك قرآن از كلمات مترادف استفاده كرده، و استفاده از كلمات مترادف و عطف آنها به يكديگر نه تنها اشكالي ندارد بلكه به جهت تأكيد مطلب و تفنن در عبارت و زيبايي كلام، از محسنات هم محسوب مي‏شود. وقتي گفته مي‏شود: لاتخاف دركا ولاتخشي، هر چند تخاف و تخشي هر دو به يك معنا باشند، اما كلام از يك نوع تأكيد و زيبايي و آهنگ گوش نوازي برخوردار است كه هر يك از اين دو واژه به تنهايي اين امتياز را ندارد و ذوق سليم به خوبي آن را مي‏فهمد.
البته قرآن خود، گاه ميان كلماتي كه معناي نزديك به هم دارند تفاوت مي‏گذارد و تذكر مي‏دهد كه آنها را در جايگاه‏هاي خاصي به كار برند، مانند:
يا أيُّها الَّذين آمَنُوا لاتَقُولُوا رَاعِنَا وقُولُوا انْظُرْنَا (بقره / 104)
اي كساني كه ايمان آورده‏ايد، نگوييد «راعنا» بلكه بگوييد «انظرنا».
دو كلمه «راعنا» ما را رعايت كن، و «انظرنا» ما را در نظر بگير، تقريبا يك مفهوم دارند، ولي يهودي‏هاي عصر پيامبر، مانند مؤمنان به پيامبر مي‏گفتند: «راعنا» و معناي بدي را از آن در نظر مي‏گرفتند، چون اين تعبير در زبان آنها به معناي احمق بود و بدين گونه پيامبر را مسخره مي‏كردند. از اين‏رو فرمان رسيد كه مؤمنان به جاي واژه «راعنا» از واژه «انظرنا» استفاده كنند تا يهودي‏ها بهانه ‏اي نداشته باشند.

آيه ديگري كه ميان دو واژه نزديك به هم فرق مي‏گذارد، آيه زير است:
قَالَتِ الاْءَعْرَابُ آمَنَّا قل لَمْ تُؤْمِنُوا ولكن قُولُوا أَسْلَمْنَا (حجرات / 14)
اعراب گفتند ايمان آورديم، بگو: ايمان نياورديد بلكه بگوييد مسلمان شديم.در اين آيه ميان دو واژه «ايمان» و «اسلام» فرق گذاشته شده است، چون ايمان به اعتقاد قلبي گفته مي‏شود ولي اسلام عبارت است از گفتن شهادتين اگر چه از روي اعتقاد قلبي نباشد.
از جمله كلماتي كه مترادف به نظر مي‏رسد و در قرآن كريم به كار رفته است، از كلمات زير مي‏توان ياد كرد:
اثم و ذنب، اراد وشاء، ارشاد وهدايت، استغفار و توبه، اعطينا و آتينا، انا به و رجوع، انذار و تخويف، انظار و امهال، اهل و آل، اوب و رجوع، بأساء و ضرّاء، بعث و ارسال، بعث و نشور، تبذير و اسراف، تحيّت و سلام، حبّ و ودّ، حشر و نشر، حصر و صدّ، حوب و ذنب، حزن و بث، خدعه و كيد، خشوع و خضوع، خوف و خشيت، خلاق و نصيب، دوام و خلود، ذرء و خلق، ذنب و جرم، رأفت و رحمت، رجل و امرء، رحمان و رحيم، رفعت و علوّ، رهبت و خوف، زُبُر و كُتُب، زرع و نبات، سرعت و عجله، سرور و فرح، سعير و جحيم، شحّ و بخل و ضنّ، شرعه و منهاج، شك و ريب، شكر و حمد، صاحب و قرين، صراط و طريق و سبيل، ضرّ و سوء، ضياء و نور، ظلم و بغي، عام و سنة، عتيق و قديم، عداوت و بغضاء و شنئان، عظيم و كبير، عفو و صفح و مغفرت، عقاب و عذاب، عقد و عهد، علامت و آيه، علم و شعور، علم و يقين، عمل و فعل، عيش و حيات، عين و بصر، غشاء و غطاء، غضب و سخط و غيظ، غالب و قاهر، غيّ و ضلال، غيث و مطر، فرض و وجوب، فسق و فجور، فصل و فرق، فقير و مسكين، عدل و قسط، قسم و حلف، قضا و حكم، قلب و فؤاد، قنوط و يأس و خيبه، كتمان و اخفاء، افتراء و بهتان، كمال و تمام، كوكب و نجم، لبّ و عقل، لدي و عند، لهو و لعب، مالك و ملك، مرجع و مصير، مُرسَل و رسول، معرفت و علم، مكر و كيد، ملك و ملكوت، منع و كفّ، ميثاق و عهد، ميقات و وقت، نبأ و خبر، نبيّ و رسول، نجوي و سرّ، نداء و دعاء، ندّ و مثل، نظر و رؤيت، نهار و يوم، هبوط و نزول، هرب و فرار، هضم و ظلم، همزه و لمزه، همّ و قصد، واحد و وحيد، وعد و وعيد، وقت و حين.

همان گونه كه گفتيم بسياري از مفسران ميان اين واژه‏ ها تفاوت‏هايي ذكر كرده‏ اند ولي نوع اين تفاوت‏ها بي دليل و همراه با تكلف است و اگر اندك تفاوتي هم باشد در مترادف بودن اين كلمات اثر ندارد.
گاهي گفته مي‏شود كه دليل متفاوت بودن اين كلمات اين است كه نمي‏توان در آيات قرآني آنها را جايگزين يكديگر كرد. مي‏گوييم البته چنين است، ولي اين از آن جهت است كه دست بردن در كلام خدا جايز نيست و كسي حق ندارد چنين كند. از اين گذشته گاهي كلمه ‏اي آهنگ و وزن و سجع خاصي دارد كه بدون شك جايگزين ساختن كلمه مترادف، وضع را به هم مي‏زند و زيبايي كلام را از بين مي‏برد و اين مربوط به معنا نيست.
مثلاً در آيه لاتخاف دركاو لاتخشي (طه / 77) اگر تخشي را كه آخر آيه است با تخاف عوض كنيم، علاوه بر اين كه آهنگ موزون كلمات به هم مي‏خورد و به اصطلاح تنافر در كلمات ايجاد مي‏شود، سجع آخر آيات هم از بين مي‏رود، چون آخر آيات قبلي همه با الف مقصوره آمده است: ابقي، يحيي، العُلي، تزكّي...
با اين همه مسلم است كه اصل در كلمات، اختلاف در معناست، و مترادف بودن بر خلاف اصل وضع كلمات است. بنا بر اين تا آن جا كه ممكن است بايد به تفاوت ميان واژه‏ها توجه كرد و از مترادف دانستن آنها پرهيز نمود، و مسلم است كه رعايت اين اصل موجب دشواري‏هايي در ترجمه آيات قرآن به زبان‏هاي ديگر مي‏شود. لذا مي‏بينيم مترجمان قرآن در اين مورد دچار پريشاني و سردرگمي شده ‏اند، چون ممكن است در زبان دوم در برابر اين دو واژه‏اي كه با هم تفاوت‏هايي دارند تنها يك واژه وجود داشته باشد و انتقال اين تفاوت‏ها به زبان دوم ممكن نگردد.
اينك براي نشان دادن دشواري كار ترجمه قرآن چند آيه را در چند ترجمه فارسي كه منتشر شده است مورد بررسي قرار مي‏دهيم:

1. هو الذي جعل الشمس ضياء والقمرنورا (يونس / 5)
در اين آيه «ضياء» و «نور» در كنار هم آمده‏اند و از الفاظ مترادف به شمار مي‏آيند، هر چند طبق معمول تفاوت‏هايي براي آنها گفته شده، مانند اين كه اگر روشنايي ذاتي باشد «ضياء» و اگر عرضي باشد «نور» است.
در چهار ترجمه فارسي كه ما بررسي كرديم، مترجمان آنها همه سعي كرده‏اند در اين آيه «ضياء» و «نور» را با الفاظي متفاوت ترجمه كنند، ولي در آيات ديگر كه ضياء يا نور به تنهايي آمده اين تفاوت را از ياد برده‏اند. آقاي مجتبوي همين آيه را چنين ترجمه كرده است:
«اوست آن [خداي] كه خورشيد را درخشنده و روشنايي دهنده و ماه را روشن ساخت.»
ايشان به وضوح خواسته است تفاوتي را كه ميان «نور» و «ضياء» گفته شده منظور كند ولي هم ايشان در (بقره / 257) «نور» را به روشنايي و در (انبياء / 48) «ضياء» را نيز به روشنايي ترجمه كرده است.
آقاي خرمشاهي آيه بالا را چنين ترجمه كرده است:
«او كسي است كه خورشيد را روشن و ماه را تابان كرد.»
ملاحظه مي‏كنيد كه در اين جا «نور» و «ضياء» به طور متفاوت ترجمه شده و «ضياء» به روشن، و «نور» به تابان برگردانده شده است. با قطع نظر از اين كه اين ترجمه چندان دقيق نيست، مي‏بينيم ايشان در (بقره / 257) و (انعام / 1) و (رعد / 16) «نور» را به روشنايي ترجمه كرده است.
آقاي فولادوند آيه بالا را چنين ترجمه نموده است:
«اوست كسي كه خورشيد را روشنايي بخشيد و ماه را تابان كرد.»
ايشان نيز در اين جا «نور» را به معناي تابان گرفته ولي در (بقره / 257) آن را روشنايي ترجمه كرده است.
آقاي آيتي در ترجمه آيه مورد بحث چنين آورده است:
«اوست كسي كه خورشيد را فروغ بخشيد و ماه را منور ساخت.»
ايشان «ضياء» را در اين جا به فروغ ترجمه كرده ولي در (انبياء / 48) آن را به روشني ترجمه نموده و نيز در (بقره / 257) «نور» را به روشني ترجمه كرده است.

2. لاتخاف دركاو لاتخشي (طه / 77)
در اين آيه خوف و خشيت در كنار هم ذكر شده‏اند و از الفاظ مترادف به شمار مي‏آيند. البته تفاوتي ميان اين دو واژه ذكر شده است و آن اين كه خشيت ترسي است كه همراه با تعظيم باشد.
اينك اين آيه را در چهار ترجمه ياد شده بررسي مي‏كنيم.
آقاي مجتبوي آن را چنين ترجمه كرده:
«نه از دست يافتن [فرعونيان] بترسي و نه [از غرق گشتن] بيم داري.»
ملاحظه مي‏كنيد كه آقاي مجتبوي خوف را به ترس، و خشيت را به بيم داشتن ترجمه كرده در حالي كه در (مائده / 52) و (طه / 3) و (احزاب / 39) خشيت را به ترس و در (اعراف / 59) خوف را به بيم داشتن ترجمه كرده است (درست عكس آنچه در ترجمه آيه مورد بحث آمده است.)
آقاي خرمشاهي آيه مورد بحث را چنين ترجمه كرده است:
«نه از فرا رسيدن دشمن بيمناك باشي و نه [از غرق] بترسي.»
ايشان به عكس آقاي مجتبوي، در اين آيه خوف را بيم، و خشيت را ترس معنا مي‏كند در حالي كه در (هود / 26) و (آل عمران / 175) خوف را به ترس ترجمه كرده است.
آقاي فولادوند آيه را بدين گونه ترجمه نموده است:
«نه از فرا رسيدن [دشمن] بترسي و نه [از غرق شدن] بيمناك باشي.»
اين در حالي است كه ايشان در (طه / 2) خشيت را به ترس ترجمه كرده و در (احزاب / 39) كه خشيت دو بار آمده، اوّلي را ترس و دومي را بيم داشتن ترجمه نموده است.
آقاي آيتي آيه را اين گونه ترجمه كرده است:
«و مترس كه بر تو دست يابند و بيم به دل راه مده.»
علاوه بر اين كه اين ترجمه دقيق نيست، ايشان نيز خوف را به ترس، و خشيت را به بيم داشتن ترجمه نموده، در حالي كه خشيت را در (طه / 3) به ترس ترجمه كرده است.

3. قال انما اشكوا بثّي وحزني الي اللّه (يوسف / 86)
«بثّ» و «حزن» هر دو به معناي غم و اندوه است، با اين تفاوت كه «بثّ» غمي است كه به گونه‏اي شديد است كه صاحبش نمي‏تواند آن را پوشيده بدارد و سرانجام آن را پخش مي‏كند و به ديگران اظهار مي‏دارد، ولي «حزن» غمي است كه نهاني است و به ديگران گفته نمي‏شود. اين تفاوت در بسياري از كتب لغت و تفسير آمده است كه مي‏گويند «بثّ» به معناي پخش كردن است.
در چهار ترجمه مزبور، اين فرق در نظر گرفته نشده و چنين آمده است:
آقاي مجتبوي:
«از درد و اندوه خويش به خدا مي‏نالم.»
آقاي خرمشاهي:
«درد و اندوهم را فقط با خدا در ميان مي‏گذارم.»
آقاي فولادوند:
«غم و اندوه خود را پيش خدا مي‏برم.»
آقاي آيتي:
«شرح اندوه خويش تنها به خدا مي‏گويم.»
اين بود نمونه‏ هايي از كار برخي از مترجمان در برگردان الفاظ مترادف و يا نزديك به هم، و از اين نمونه‏ ها بسيار است. البته ما به اين مترجمان ايراد نمي‏كنيم، زيرا ترجمه الفاظ مترادف در يك زبان به زبان ديگر و جايگزين ساختن الفاظ مناسب و معادل، كاري دشوار و گاهي غير ممكن است، در عين حال مترجمان بايد تلاش كنند كه كار خود را كامل‏تر كنند، هر چند كمال مطلق دست يافتني نيست و آن مخصوص ذات پروردگار است. 

 
نویسنده: جعفري، يعقوب
 
منابع: 

دو فصلنامه ی ترجمان وحی،اسفند 1376،شماره 2