ذو القرنین‏ در قرآن

ذو القرنين به سوى مغرب لشكر كشيد و با جنگ و جهاد به كشورگشايى پرداخت.
او كوه و دشت را زير پا می گذاشت و از گرما و سرما نمی هراسيد و هموار و ناهموار براى او تفاوتى نداشت، زيرا خدا وى را بر زمين مسلط و فرمانبردارى و اطاعت سربازان را نصيب او كرده بود و هرآنچه براى استحكام قدرت وى لازم بود به او ارزانى داشته بود و مشيت خداوند بر اين قرار گرفته بود كه او را به پيروزي هاى با ارزش و فتوحات بی نظيرى برساند.

ذو القرنين در راه گسترش فتوحات خود شب و روز می كوشيد، تا به بركه اى رسيد كه آب و گل در آن مخلوط بود و چنين به نظرش آمد كه خورشيد در اين سرزمين غروب می كند و در پشت آن مخفى می شود. ذو القرنين فكر كرد كه پس از اين ناحيه، سرزمينى براى فتح نيست ولى در همين سرزمين جمعيتى را ديد كه كفر و عقايد خرافيشان حيرت‏آور بود.

فساد و خودسرى آنان براى ذو القرنين گران آمد، زيرا اين مردم به ظلم و ستم پرداخته و در زمين طغيان و سركشى می كردند و تحت نفوذ شيطان و تحريكات هوى و هوس خونها بر زمين جارى می كردند. ذو القرنين از خدا كسب تكليف كرد كه  درباره آنان چه عملى انجام دهد، خدا او را بين دو راه مخير نمود تا يكى از اين دو راه را انتخاب نمايد. يا خودسران را به تيغ شمشير بسپارد تا به كيفر كفر و طغيان خود برسند و يا اينكه به آنان مهلت بدهد و به صراط مستقيم دعوت و ارشادشان نمايد، شايد افرادى پذيراى حرف حق باشند و از طريق ظلم و ستم بازگردند.
ذو القرنين احسان را بر كشتار ترجيح داد و نيكى را برگزيد و گفت: «هركس از اين پس ظلم كند، بزودى او را به كيفر خواهيم رساند و در آخرت هم كه به سوى پروردگار خويش بازگردد خدا او را به عذاب سختى گرفتار می سازد و اما هركس ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، پاداش نيكى خواهد داشت و ما هم بر او سهل و آسان گيريم و از هر جهت وسايل آسايش او را فراهم سازيم.» (كهف؛ آيات 86 تا 88)
ذو القرنين بمنظور اداره امور و ارشاد عموم مدتى در ميان اين مردم بماند، با ستمگران مبارزه و مظلومان را يارى كرد، دست ضعفا را گرفت و عدل را برقرار كرد و پرچم اصلاح را برافراشت. سپس تصميم گرفت به سوى شرق عزيمت كند، لذا با جهاد پيوسته و پيروزى مداوم به كشورگشايى ادامه داد، تا در مسير خود به محلى رسيد كه به نظر آخرين نقطه آباد و مسكون زمين بود. ذو القرنين در اين سرزمين اقوامى را ديد كه روى زمين بدون مسكن و سايبانى زندگى می كنند و آفتاب بر آنها طلوع و غروب می كند و حتى درخت و سايبانى ندارند كه از سايه آن استفاده كنند و در وضع نابسامان و وحشيانه اى به سر می بردند و گرفتار جهل و نادانى بودند.
ذو القرنين پرچم عنايت خود را بر سر آنان برافراشت و از نور علم و تدبير خويش، آنان را روشنى بخشيد و از تاريكى جهل رهانيد.

 

ذو القرنين و قبايل يأجوج و مأجوج‏

ذو القرنين پس از رهايى اين قوم به سوى شمال رهسپار شد و با سعى و تلاش و جهاد فتوحات خود را گسترش داد تا به سرزمينى در بين دو كوه سر به فلك كشيده رسيد، در اين سرزمين مردمى در آسايش زندگى می كردند كه زبان تكلم آنان مفهوم‏ نبود و در جوار آنها قومى مفسد و ستمگر می زيستند. اين قوم وحشى و متجاوز و در عين حال گمراه كننده كسى نبودند جز قوم يأجوج و مأجوج.
مردم چون دريافتند كه ذو القرنين پادشاهى نيرومند و مقتدر است و حدود سلطنت او گسترده و سپاهيانش فراوانند، به او پناه بردند و از وى خواستند تا سدى بين آنان و يأجوج و مأجوج بنا كند و سرزمين ايشان را از يكديگر جدا سازد و از تجاوز و تعدى آنان جلوگيرى نمايد. زيرا يأجوج و مأجوج قومى بودند كه ظلم و ستم با طينت و سرشت آنها آميخته شده، و شمشير و نصيحت قادر به تسليم آنان نيست سپس آن قوم در ادامه خواهش خود گفتند: حاضريم براى بناى سد، تو را يارى دهيم و هزينه آن را در اختيار تو بگذاريم.
ذو القرنين كه خدا ذات او را با نيكى سرشته و خلقت او با خير آميخته بود و گنجهاى زمين و منافع آن را در اختيار وى گذاشته بود، خواهش آنان را پذيرفت و اموال آنان را نيز بازگرداند و گفت: «آنچه خدا به من عطا فرموده بهتر است» سپس از آنان خواست كه به وى كمك كنند و در عمل سدسازى مشاركت نمايد تا كار را شروع نمايد.
مردم براى ذو القرنين مقدار زيادى آهن و مس، و چوب و ذغال آماده ساختند، ذو القرنين قطعه هاى آهن را در بين دو كوه می گذاشت و اطراف آن را ذغال و چوب می نهاد آنگاه آتش را روشن می كرد و مس ذوب شده را در مفاصل و منافذ آن جارى می ساخت و بدين طريق سد بزرگ و محكمى بين دو كوه بوجود آوردند تا يأجوج و مأجوج نتوانند از آن بالا روند يا از آن عبور كنند و بدين طريق خداوند قومى را كه گرفتار ظلم و ستم بودند، آسايش و راحتى بخشيد و از شر يأجوج و مأجوج رهانيد.
ذو القرنين چون ديد سد محكم و بزرگى ساخته شد از صميم قلب گفت:
«اين از لطف و رحمت خداى من است و هرگاه وعده پروردگار من فرارسد، اين سد را با زمين يكسان خواهد ساخت و البته وعده پروردگار من حق است.» (كهف، آيه: 98)

 

آيا مراد از ذو القرنين كوروش است؟

در سوره كهف، آيات 83 تا 98 به نام و بعضى اعمال ذو القرنين و ويژگی هاى شخصيت وى اشاره شده است. كه در متن قصه ذو القرنين مشروح آن آمد.
اين آيات سوره كهف درباره ذو القرنين، به نوشته اغلب مفسران داراى شأن نزول بوده است. از خود قرآن كريم هم برمی آيد كه نزول اين آيات مسبوق به طرح پرسشى از جانب معاصران حضرت رسول صلّى اللّه عليه و اله و سلّم است زيرا می فرمايد: «و از تو درباره ذو القرنين می پرسند. بگو هم‏اكنون يادى از او بر شما می خوانم» و اخبار نيز همين معنى را تاييد می كند چنانكه در كتاب مسند روايت كرده اند كه قريش به تحريك يهود، راجع به چند موضوع كه از جمله شخصيت ذو القرنين بود، سؤال كردند و گفتند: «اين مرد كيست و كارهايش چيست؟»
توجه به شأن نزول اين حقيقت را آشكار می سازد كه يادى از ذو القرنين- هركه هست- در تورات بايد باشد؛ اما درباره اينكه ذو القرنين كيست، مفسران و مورخان قديم وجوه بسيارى ياد كرده اند از جمله:
1. مراد از ذو القرنين اسكندر است (تفسير طبرى، تفسير سورآبادى)
2. ابو ريحان مصاديق ديگرى نيز براى ذو القرنين ياد می كند از جمله: اطوكس نامى، كه به حاميرس يكى از ملوك بابل چيره شده است؛ منذر بن ماء السماء و ابو كرب شمر يرعش بن افريقس حميری
3. صعب بن جبل (غزالى در سر العالمين).

اما در عصر جديد مولانا ابو الكلام محيى الدين احمد آزاد (1958- 1888 م) وزير فرهنگ سابق كشور هند (گويا به اقتباس سر سيد احمد خان مصلح معروف به مسلمان هندى مفسر معروف قرآن) در تفسيرش به اردو به نام «ترجمان القرآن» با ادله بسيار بر آن است كه مراد از ذو القرنين، كوروش كبير پادشاه هخامنشى است.
بارى نظريه مولانا ابو الكلام آزاد در ايران و جهان اسلام انعكاس وسيعى يافت و يكى از مورخان معاصر استاد دكتر محمد ابراهيم باستانى پاريزى رساله او را با شرح و بسط لازم به فارسى ترجمه كرد، و مفسران بزرگى چون علامه طباطبائى (قدّس سرّه) صاحب الميزان و آيت الله مكارم شيرازى صاحب تفسير نمونه و ترجمه قرآن كريم هم آن را محتمل الصدق يافتند و بعضى از قرآن‏پژوهان از جمله شادروان خزائمى صاحب «اعلام قرآن» نيز آن را معقول شمرد و از آن دفاع كرد. بعلاوه يكى از محققان و زبان‏شناسان بزرگ معاصر آقاى دكتر فريدون بدره اى نيز كتاب محققانه اى در اثبات صدق و صحت اين نظريه تحت عنوان «كوروش كبير در قرآن مجيد و عهد عتيق» نوشت.
اما هنوز محققان ديگرى هم در ايران و جهان اسلام و اسلام‏شناسى هستند كه مراد از ذو القرنين را اسكندر رومى يا مقدونى و يا ديگران می دانند، از جمله مونتگمرى وات (در دايرةالمعارف اسلام، به انگليسى، طبع لندن). يا آقاى دكتر حسن صفوى از محققان معاصر ايرانى كه كتابى به نام ذو القرنين كيست؟ نوشته است. ايشان نظريه افرادى را كه عقيده دارند، ذو القرنين همان كوروش هخامنشى است را رد كرده و مراد از ذو القرنين را اسكندر مقدونى دانسته اند.
اما در اين ميان، رقابت بين دو نظريه قوی تر است، يكى نظريه اى كه مراد از ذو القرنين را اسكندر مقدونى يا رومى می داند و ديگرى نظر يا نظريه اى كه مراد از آن را كوروش هخامنشى می داند.
در رد احتمال اول يعنى نفى ذو القرنين بودن اسكندر، دلايلى اقامه شده است كه  اهم آنها از اين قرار است:
1) يادى از اسكندر در عهد عتيق نيست. حال آنكه از كوروش هست.
2) اسكندر موحد و خداپرست نبوده، حال آنكه ذو القرنين به توصيف و تصريح قرآن مجيد خداشناس و مؤمن بوده است.
3) ديگر اينكه سدى با مشخصات قرآنى كه داراى مس و آهن باشد، به اسكندر منسوب نيست.
اما قرينه هاى مؤيد نظر مولانا ابو الكلام آزاد از اين قرار است:
1) كوروش شخصيتى است كه در كتاب مقدس يعنى عهد عتيق (در كتاب رؤياى دانيال، و كتاب عزرا و چند رساله ديگر) از او با تلويحى شبيه به تصريح ياد شده است. دانيال در رؤيايى می بيند كه در قصر شوشان در كشور عيلام و در كنار نهر «اولاى» است و قوچى با دو شاخ به همه حيوانات غلبه می كند، مگر بزى با يك شاخ كه سرانجام بر او غلبه می يابد. سپس دانيال پس از اين خواب از خود بيخود می شود و فرشته وحى بر او ظاهر می گردد و می گويد «آن قوچ صاحب دو شاخ را كه ديدى، پادشاهان ماديان و فارسيان می باشد و آن بز نر پادشاه يونان است».(1)
2) ذو القرنين قرآن شخصيتى است كه خداوند به او تمكن در روى زمين و قدرت و اختيار داده است، و اين با شخصيت كوروش كه بر بخش عظيمى از آسيا و اروپا دست يافته و نخستين امپراطورى بزرگ تاريخ را تأسيس كرده است، توافق دارد.
3) ذو القرنين قرآن خداشناس و موحد است، و كوروش هم خداشناس و يكتاپرست بوده و معقول‏ترين تاريخى كه براى ظهور زرتشت‏ (1) ياد می شود قرن ششم پيش از ميلاد است كه با تاريخ حيات كوروش توافق دارد.
4) ذو القرنين اولين بار سفر يا لشكركشى به غرب يا مغرب خورشيد داشته است‏.
5) ذو القرنين در سفر يا لشكركشى دوم خود به سمت شرق يا مشرق حركت كرده است، و اين موضوع با لشكركشى كوروش به جنوب شرقى (مكران و سيستان) و شمال شرقى (حدود بلخ) انطباق دارد و ظن قوى اين است كه كوروش در اين سفر، بلاد سند را هم فتح كرده است و ايرانيان، سند را هند می ناميده اند و از اين جهت در كتيبه داريوش، نام هند نيز در ميان نامهاى ممالك بيست و هشت‏گانه مفتوحه ذكر شده است.
6) ذو القرنين قرآن با قومى وحشى مواجه شده است و اين با رفتن كوروش به سمت شمال و كوههاى قفقاز و نبرد با اقوام وحشى سكا كه به يك تعبير همان يأجوج و مأجوج هستند، انطباق دارد. در اينجا كوروش اقوام وحشى را عقب راند و در معبر داريال كه تنها معبر آنان بوده است كه از آن راه به اقوام مجاور تعدى و تجاوز می كردند، سدى با آهن و مس می سازد و شك نيست كه اين ديوار همان سدى است كه كوروش بنا نهاده است، زيرا اوصافى كه قرآن درباره سد ذو القرنين بيان كرده كاملا بر آن منطبق است و در آثار باستانى ارامنه اين ديوار بهاگ گورايى ناميده شده كه معنى اين كلمه تنگه كوروش يا معبر كوروش است.
مولانا ابو الكلام آزاد اين اقوام وحشى تجاوزگر را اقوامى دانسته اند كه در هر منطقه به نامى خوانده شده اند؛ از جمله در نزد يونانيان ليت و در ازمنه اخير در اروپا آنها را ميگر (مجار) و در آسيا تاتار ناميده اند. (2)
آيت ‏الله مكارم شيرازى صاحب تفسير نمونه در تفسير آيات مربوط به ذو القرنين ضمن مقايسه اى كامل بين اوصاف ذو القرنين كه در قرآن آمده است و اوصاف كوروش به نظريات تاريخى در اين مورد نيز اشاره می كند از جمله از قول هرودت مورخ يونانى می نويسد «كوروش فرمان داد تا سپاهيانش جز به روى جنگجويان شمشير نكشند، و هر سرباز دشمن كه نيزه خود را خم كند، او را نكشند و لشكر كوروش فرمان او را اطاعت كردند به طوری كه توده ملت، مصائب جنگ را احساس نكردند».
مجسمه كوروش كه در قرن نوزدهم در حفريات استخر پيدا شده است، اين مجسمه كه نمونه گرانبهايى از فن حجّارى قديم و يگانه نمونه هنر آسيايى است با زيباترين مجسمه هاى يونانى برابرى می كند و اكتشاف آن از نظر هنر و تاريخ اهميت فراوانى داشت.
همچنين از قول هرودت اضافه می كند:
كوروش پادشاهى كريم و سخى و بسيار ملايم و مهربان بود. مانند ديگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت، بلكه نسبت به كرم و عطا حريص بود، ستم‏زدگان را از عدل و داد برخوردار می ساخت و هرچه را متضمن خير بيشتر بود، دوست می داشت.
و نيز از قول مورخ ديگرى به نام ذى نوفن می نويسد: كوروش پادشاه عاقل و مهربان بود و بزرگى ملوك با فضايل حكما در او جمع بود، همتى فائق و وجودى غالب داشت، شعارش خدمت به انسانيت و خوى او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جاى كبر و غرور را گرفته بود.
جالب اينجاست كه اين مورخان كه كوروش را اين‏چنين توصيف كرده اند از تاريخ نويسان بيگانه بوده اند نه از اقوام يا ابناء وطن او، بلكه اهل يونان بودند و می دانيم كه مردم يونان به نظر دوستى به كوروش نگاه نمی كردند، زيرا با فتح ليديا بدست‏ كوروش شكست بزرگى براى ملت يونان فراهم شد.
در پايان بايد اضافه كرد در اين‏گونه تحقيق و تطبيق ‏ها، بويژه در مورد قصص قرآن، با قاطعيت نمی توان تعيين مصداق كرد. اما چنانكه ملاحظه می شود اين نظر و نظريه كه مراد از ذو القرنين قرآن، كوروش كبير باشد، نظريه اى معقول و محتمل الصدق است. و ادله مؤيد آن بسيار بيشتر و معقول ‏تر است.

 

نویسنده: محمد احمد جاد مولى،
            مصطفى زمانى‏

 

پی نوشت:

1.«كتاب دانيال، باب 8. آيات 20 و 21.
2. زرتشت، پيامبر ايران باستان بوده، عصر وى را حدود 600 قبل از میلاد می دانند، اغلب خاورشناسان زمان او را قرنهاى 6 و 7 قبل از ميلاد ذكر می كنند. وى معاصر گشتاسب بوده و آن شهريار دين او را پذيرفت. (فرهنگ فارسى، ج 5. اعلام، ص 648). برخى تواريح او را معاصر با يوشع و ارمياء از پيامبران بنى اسرائيل می دانند.
و اين موضوع با لشكركشى كوروش به غرب ايران و شكست كروزس پادشاه ليديا و تسلط بر آن سرزمين انطباق دارد.
3. فصلنامه بينات 14/ 105: استاد بهاء الدين خرمشاهى.

 

منابع: 

کتاب «قصه هاى قرآنى (تاريخ انبياء)»، ص 359