زبان وحی (قسمت دوم)

گونه ديگر «ضرب المثل، مثل زدن » است و عبارت است از ترسيم حالت ووضعيتي خاص كه گوينده، آن را به تصوير مي كشد و پيام خود را در قالب آن بيان مي دارد قرآن در توانايي ترسيم هنري و گويا نمودن ضرب المثل ها تا سرحد اعجازپيش رفته است ضرب المثل، گرچه جنبه تخيلي دارد، ولي خود يك نوع پيام رساني است كه در قالب هنر، اين رسالت را ايفا مي كند در واقع ابزاري است كه پيام رسان از آن استفاده مي كند قرآن به نحو احسن از اين ابزار توانا بهره گرفته و در ترسيم حالات اشخاص يا گروه ها با بهترين وجهي هنر تصوير را به كار برده است (1) .

قرآن در آيه هاي 16 تا 20 سوره بقره، به دو گونه حالت منافقين را به تصويركشيده است دو حالت دروني و بروني نگران كننده كه منافق را فراگرفته، با كيفيتي شيوا و رسا ترسيم شده است . در سوره ابراهيم، بيهوده بودن كارهاي كافران را با ضرب المثل، حالت تجسمي بخشيده «مثل الذين كفروا بربهم، اعمالهم كرماد اشتدت به الريح في يوم عاصف لا يقدرون مما كسبوا علي شي ذلك هو الضلال البعيد(2)، مثل كساني كه به پروردگارشان كافرشدند، كردارهاي شان به خاكستري مي ماند كه بادي تند در روزي طوفاني برآن بوزد از آن چه به دست آورده اند هيچ (بهره­اي) نمي توانند برد اين است همان گمراهي دور و دراز» جالب آن كه از همان نخست، اعمال آنان را به خاكستر تشبيه كرده است كه حالت فنايي آتش سوخته را مي رساند! در سوره بقره، كمك رساني به بينوايان را كه توام با منت گذاري و آزردن خاطر آنان انجام گيرد، به بخشش هاي رياكارانه (خودنمايي) تشبيه نموده، آن گاه در قالب هنري ترسيم، بيهوده بودن آن راتجسم بخشيده است : «فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا لا يقدرون علي شي مما كسبوا واللّه لا يهدي القوم الكافرين(3)، پس مثل او هم چون مثل سنگ خارايي است كه بر روي آن، غبار خاكي (نشسته) است، و رگباري به آن رسيده و آن (سنگ) را شفاف و صاف بر جاي گذارده است آنان (رياکاران) نيز ازآن چه به دست آورده اند بهره اي نمي برند، و خداوند، كافران را هدايت نمي كند».
اين گونه ضرب المثل هاي ترسيمي در قرآن فراوان است «و لقد ضربنا للناس في هذا القرآن من كل مثل لعلهم يتذكرون »(4) در جاي ديگر مي گويد: «و لقد صرفناللناس في هذا القرآن من كل مثل »(5)، يعني مثل هاي گوناگوني آورده ايم، باشد تاضمير خفته انسان ها را بيدار سازيم .
اين دو بخش از آيات قرآني (بخش بيان احكام و تكاليف و بخش حكم ومواعظ) كاملا براي مردم آن روز كه مخاطبين قرآن بودند و نيز براي همگان تاابديت روشن و آشكار است و آيه «بلسان عربي مبين(6)، به زبان عربي رسا وآشكار» براي هميشه جريان دارد.
اين دو بخش از گفتار قرآن، اكثريت قاطع آيات قرآن را فرا مي گيرد و هرگونه ابهام و دشواري در فهم آن براي هيچ كس وجود ندارد تنها آشنايي با لغت عرب يا ترجمه قرآن به زبان خواننده، براي بهره مند شدن از آن، كافي است .
مي ماند دو بخش ديگر (بخش سخن از جهان غيب و بخش معارف) كه بيش تراز ابزار استعاره و تشبيه و كنايه استفاده شده است ولي شيوه هاي به كار رفته همان شيوه هاي متعارف و شناخته شده نزد عرب بوده است كه ظاهري آشكار و باطني ژرف دارند، و هر كس به اندازه ظرفيت خود از آن بهره مند مي گردد در زير نمونه هايي از آن را مي آوريم :
3. سخن از سراي غيب : قرآن و هر كتاب آسماني چون از جهان غيب پيام آورده اند، ناگزير از آن جهان شمه اي بازگو كرده اند البته اين واژه ها و الفاظي كه براي توصيف جهان غيب به كار رفته، براي مفاهيمي وضع شده اند كه متناسب با عالم حس و شهود است و نمي توانند كاملا بازگو كننده مفاهيمي باشند كه در سراي غيب جريان دارد علاوه ابزار درك ساكنين اين جهان، چه ظاهري (حواس خمس) وچه باطني (عقل و انديشه) براي درك و دريافت مفاهيم عالم شهود و متناسب با آن ساخته شده و از درك كامل مفاهيمي از سنخ ديگر ناتوانند ازاين رو است كه درگزاره هاي كتب آسماني درباره مفاهيم غيبي، از استعاره و تشبيه و به كار بردن مجاز وكنايه استفاده شده تا به گونه اي تقريبي و از باب تشبيه نامحسوس به محسوس گزارش كنند اين شيوه متعارفي است كه در اين گونه تشبيه ها، به تقريب بسنده مي شود و بيان يا درك تحقيقي با اين وصف امكان پذير نيست .
مثلا از مراتب و تنوع نيروهايي كه در اختيار فرشتگان (كه مدبرات امرند)(7) قرار دارد، به «اجنحه(8)، بالها» تعبير شده است، زيرا بال وسيله پرواز است وكاربرد آن در نيروهايي كه امكانات كار را فراهم مي كنند، متعارف مي باشد بال و بازوهر دو در اين مفهوم كاربرد دارند و مفهوم حقيقي هيچ يك مقصود نيست .
هم چنين است موقعي كه از حور و قصور و اشجار و انهار يا شعله هاي آتش دوزخ سخن به ميان مي آيد نمي توان عينا همين مفاهيمي را كه در اين سرا جريان دارد داشته باشد، بلكه متناسب با سراي ديگر خواهد بود و اگر حقيقت آن براي ماآشكار نيست، اين از كوتاهي فهم ما است، نه از قصور بيان قرآن البته در اين باره سخن بيش تري بايد گفت تا برخي سؤ تفاهم ها مرتفع گردد كه با توفيق الهي درجاي خود مي آوريم(9) .
4. معارف و اصول شناخت : قرآن در رابطه با معارف و اصول شناخت مسائلي مطرح كرده كه فراتر از بينش بشريت تا آن روز بوده و تا كنون نيز اگر رهنمود وحي نبود، معلوم نبود كه بينش بشري بدان راه مي يافت و شايد براي هميشه چنين باشد.
كنه ذات احديت هرگز قابل شناخت نيست جز از راه صفات جمال و جلال وجامعيت صفات كمال، كه همگي توقيفي است و عقل با كمك وحي بدان راه يافته، به طوري كه تا 99 اسم براي پروردگار شناخته شده است (10) عمده صفات جمال در آخر سوره حشر آمده است : «هو اللّه الذي لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة هوالرحمان الرحيم هو اللّه الذي لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيزالجبار المتكبر سبحان اللّه عما يشركون هو اللّه الخالق البارئ المصور له الا سما الحسني، يسبح له ما في السماوات و الارض و هو العزيز الحكيم(11)، او خداوندي است كه جز او خدايي نيست به آن چه پنهان و آشكار است آگاه مي باشد رحمت او شامل وعنايت خاص او كامل است او فرمان روا و صاحب اختياري است كه درگاه او تاسرحد قداست پاكيزه است سلامت و امنيت را بر جهانيان برافراشته است عزت وقدرت و جبروت و كبريايي او بر جهان سايه افكنده است از آن چه مشركان مي پندارند به دور است او است خداي آفريننده و سازنده و صورت بخش همه موجودات تمامي نشانه هاي نيكي و نيك خواهي در او فراهم است آن چه درآسمان ها و زمين است (جمله) تسبيح او مي گويند (او را ستايش مي كند) او (برهرچه اراده كند) پيروز و حكمت انديش است».
راز آفرينش را در آفرينش انسان مي توان يافت انسان آفريده اي است خداگونه كه مظهر تام صفات جمال و جلال الهي است «اني جاعل في الارض خليفة »(12) (ودايع الهي بدو سپرده شده است ): «انا عرضنا الا مانة علي السماوات و الا رض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الا نسان »(13)( انسان را تنها شايسته يافتيم تا ودايع خود را بدو بسپاريم لذا تعليم «اسما» (پي بردن به حقايق هستي) بدو اختصاص يافت و علم آدم الا سما كلها»(14)، (و خداوند او را گرامي داشت) «و لقد كرمنابني آدم »(15) و چون او را منتسب به خود دانست او را مسجود ملايك قرار داد«فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين »(16) (بدين سبب تمامي نيروهاي جهان هستي، چه در بالا و چه در پايين، در اختيار كامل او قرار گرفت) «وسخر لكم ما في السماوات و ما في الا رض جميعا منه »(17) (از اين رو تمامي اشيا براي انسان آفريده شده است يعني در انسان نيرويي آفريده شده تا تمامي نيروها را دراختيار گيرد تا وجود خويش را تجلي گاه حضرت حق قرار دهد، و تمامي صفات جمال و جلال كبريايي حق در وجود او جلوه گر شود.) «خلقت الاشيا لاجلك وخلقتك لاجلي، همه چيز را براي تو خطاب به انسان كامل آفريديم، و تو را براي خود»(18)، (زيرا آفريده اي كه بتوان چنان جلوه گاه حضرت حق قرار گيرد، جزانسان اين شايستگي را نداشت، لذا است كه در آفرينش او به خود تبريك گفت) :«فتبارك اللّه احسن الخالقين »(19)
انسان اين چنين در قرآن توصيف شده كه در جاي ديگر چنين توصيفي از انسان ارائه نشده است، و مسير حركت انسان در بستر تاريخ، خود نشان گر صحت و شاهدصدق همين حقيقت است كه قرآن توصيف نموده.

 

وحياني بودن ساختار قرآن

برخي احتمال داده اند كه الفاظ و تنظيم عبارات قرآن وحياني نباشد، بلكه معاني آن بر قلب پيامبر القا شده و آن حضرت خود آن را در قالب الفاظدرآورده است !.(20)
اين احتمال از آن جا نشات گرفته كه در تعبير آيه «فانه نزله علي قلبك »(21) و نيزآيه «نزل به الروح الا مين علي قلبك »(22) آمده كه قرآن بر قلب پيامبر كه جاي گاه ادراك دروني است فرود آمده است.
ولي اين احتمال جايي ندارد و فاقد سند اعتبار است علاوه صراحت آيات قرآن آن را نفي مي كند و تلقي مسلمانان از روز نخست تا كنون خلاف آن را مي رساند و بامساله اعجاز و تحدي كه بيش تر در جنبه لفظ و تنظيم عبارات متمركز است منافات دارد، زيرا گستره تعجيز شامل پيامبر نيز مي گردد چنين برداشتي از دو آيه فوق كاملا سطحي مي نمايد، زيرا مقصود از قلب در اين دو آيه، شخصيت دروني پيامبر است كه شخصيت حقيقي او را تشكيل مي دهد دريافت وحي نيز مي بايست از همان راه صورت مي گرفت، چون پيام وحياني به گونه معمولي انجام نمي گيرد تابتوان با حس ظاهري آن را دريافت، بلكه دستگاه و گيرنده مناسب خود را براي دريافت نياز دارد، كه همان جنبه روحاني و ملكوتي پيامبران است كه به سرحدكمال رسيده و شايستگي دريافت و بازگو كردن چنين پيامي را دارند.

  • (1). ر ك : سيد قطب، التصوير الفني في القرآن .
  • (2). ابراهيم14 : 18.
  • (3). بقره 2: 264.
  • (4). زمر39: 27.
  • (5). اسرا17: 89.
  • (6). شعرا26: 195. «فالمدبرات امرا» (نازعات 79: 5)، يعنى نيروهاى عاقل و فعال كه تدبير جهان هستى با دست آنان انجام مى گيرد.
  • (7). «جاعل الملائكة رسلا اولي اجنحة مثنى و ثلاث و رباع » (فاطر35: 1).
  • (8). «فالمدبرات امرا» (نازعات 79: 5)، يعنى نيروهاى عاقل و فعال كه تدبير جهان هستى با دست آنان انجام مى گيرد.
  • (9). ج7 التمهيد كه مخصوص دفع شبهات است علا مه به اين جهت در مقدمه تفسيرالميزان (ج1، ص 9 6)اشارتى دارد.صدوق در كتاب توحيد (ص 220 194) اسما حسناى الهى را مشروحا بيان داشته است هم چنين رجوع شود به فيض كاشانى، علم اليقين، ج1، ص 150 97 سبزوارى، شرح الاسما الحسنى، مصباح كفعمى، ص 347 312 ابن فهد حلى، خاتمه كتاب عدة الداعي، ص 312 298 شرح اسما حسناى فخر رازى ص 353 152.
  • (10). صدوق در كتاب توحيد (ص 220 194) اسما حسناى الهى را مشروحا بيان داشته است هم چنين رجوع شود به فيض كاشانى، علم اليقين، ج1، ص 150 97 سبزوارى، شرح الاسما الحسنى، مصباح كفعمى، ص 347 312 ابن فهد حلى، خاتمه كتاب عدة الداعي، ص 312 298 شرح اسما حسناى فخر رازى ص 353 152.
  • (11). حشر59: 24 22.بقره2 : 30.
  • (12). بقره2 : 30.
  • (13). احزاب 33: 72
  • (14). بقره2 : 31.
  • (15). اسرا17: 70.
  • (16). حجر15: 29.
  • (17). جاثيه45 : 13.
  • (18). فيض كاشانى، علم اليقين، ج1، ص 381، به نقل از مشارق انوار اليقين، ص 67.
  • (19). مؤمنون23 : 14.
  • (20). ر ك : فلسفه علم كلام، نوشته «هرى اوسترين ولفسن » ترجمه احمد آرام وى اين احتمال را به معمربن عبادسلمى (متوفاى 228) كه از سران معتزله است، نسبت داده و به كتاب «مقالات الاسلاميين » ابوالحسن اشعرى استناد كرده است، كه با رجوع به اصل مستند، روشن گرديد برداشت هرى اوسترين اشتباه بوده است ولى همين امر سبب شده تا افرادى مانند «مقصود فراستخواه » آن را دست آويز قرار داده و به عنوان شبهه، امروزه مطرح سازند رجوع شود به كتاب وى «زبان قرآن » ص 305 و مقال وى در فصل نامه فرراه، شماره 1، زمستان77، ص 21.
  • (21). بقره2 : 97.
  • (22). شعرا26: 194 193.