سعادت و نحوست ایام از نظر عقل، قرآن و سنت

سعادت و نحوست ايام و طَََيره‏ 1 و فال‏

نحوست روز و يا مقدارى از زمان به اين معنا است كه در آن زمان بغير از شر و بدى حادثه اى رخ ندهد، و اعمال آدمى و يا حد اقل نوع مخصوصى از اعمال براى صاحب عمل بركت و نتيجه خوبى نداشته باشد، و سعادت روز درست بر خلاف اين است.

و ما به هيچ وجه نمی توانيم بر سعادت روزى از روزها، و يا زمانى از ازمنه و يا نحوست آن اقامه برهان كنيم، چون طبيعت زمان از نظر مقدار، طبيعتى است كه اجزا و ابعاضش مثل هم هستند، و خلاصه يك چيزند، پس از نظر خود زمان فرقى ميان اين روز و آن روز نيست، تا يكى را سعد و ديگرى را نحس بدانيم، و اما عوامل و عللى كه در حدوث حوادث مؤثرند، و نيز در به ثمر رساندن اعمال تاثير دارند، از حيطه علم و اطلاع ما بيرونند.
ما نمی توانيم تكه تكه زمان را با عواملى كه در آن زمان دست در كارند بسنجيم، تا بفهميم آن عوامل در اين تكه از زمان چه عملكردى دارند، و آيا عملكرد آنها طورى است كه اين قسمت از زمان را سعد می كند يا نحس، و به همين جهت است كه تجربه هم بقدر كافى نمی تواند راه‏گشا باشد، چون تجربه وقتى مفيد است كه ما زمان را جداى از عوامل در دست داشته باشيم، و با هر عاملى هم سنجيده باشيم، تا بدانيم فلان اثر، اثر فلان عامل است، و ما زمان جداى از عوامل نداريم، و عوامل هم براى ما معلوم نيست.
و به عين همين علت است كه راهى به انكار سعادت و نحوست هم نداريم، و نمی توانيم بر نبودن چنين چيزى اقامه برهان كنيم، همانطور كه نمی توانستيم بر اثبات آن اقامه برهان كنيم، هر چند كه وجود چنين چيزى بعيد است، ولى بعيد بودن، غير از محال بودن است، اين از نظر عقل.
و اما از نظر شرع در كتاب خداى تعالى نامى از نحوست ايام آمده، در همين سوره آيه 19 فرموده:" إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ" و جايى ديگر فرموده:" فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي أَيَّامٍ نَحِساتٍ" 2.
و هر چند از سياق داستان قوم عاد كه اين دو آيه مربوط بدانست استفاده می شود كه نحوست و شئامت مربوط به خود آن زمانى است كه در آن زمان باد به عنوان عذاب بر قوم عاد وزيد، و آن زمان هفت شب و هشت روز پشت سر هم بوده، كه عذاب به طور مستمر بر آنان نازل می شده اما بر نمی آيد كه اين تاثير و دخالت زمان به نحوى بوده كه با گردش هفته ها دوباره آن زمان نحس برگردد. اين معنا به خوبى از آيات استفاده می شود، و گرنه همه زمانها نحس می بود، بدون اينكه دائر مدار ماهها و يا سالها باشد.
در مقابل زمان نحس نامى هم از زمان سعد در قرآن آمده و فرموده:" وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ" 3 و مراد از آن شب، شب قدر است، كه در وصف آن فرموده:
" لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ" 4، و اين پر واضح است كه مبارك بودن آن شب و سعادتش از اين جهت بوده كه آن شب به نوعى مقارن بوده با امورى بزرگ و مهم از سنخ افاضات باطنى و الهى، و تاثيرهاى معنوى، از قبيل حتمى كردن قضاء و نزول ملائكه و روح و سلام بودن آن شب، هم چنان كه در باره اين امور فرموده:" فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ" 5 و نيز فرموده:" تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ" 6.
و برگشت معناى مبارك بودن آن شب و سعادتش به اين است كه عبادت در آن شب داراى فضيلت است، و ثواب عبادت در آن شب قابل قياس با عبادت در ساير شبها نيست، و در آن شب عنايت الهى به بندگانى كه متوجه ساحت عزت و كبريايى شده اند نزديك است.

اين بود آن مقدار از معناى سعادت و نحوست كه در قرآن آمده بود، و اما در سنت، روايات بسيار زيادى در باره سعد و نحس ايام هفته و سعد و نحس ايام ماههاى عربى و نيز از ماههاى فارسى و از ماههاى رومى رسيده، كه در نهايت كثرت است، و در جوامع حديث نقل شده، و در كتاب بحار الانوار احاديث زيادى از آنها نقل شده، و بيشتر اين احاديث ضعيف اند، چون يا مرسل و بدون سندند، و يا اينكه قسمتى از سند را ندارند، هر چند كه بعضى از آنها سندى معتبر دارد البته به اين معنا كه خالى از اعتبار نيست‏ 7.

و اما رواياتى كه ايام نحس را می شمارد، و از آن جمله چهارشنبه هر هفته، و چهار شنبه آخر ماه، و هفت روز از هر ماه عربى، و دو روز از هر ماه رومى، و امثال آن را نام می برد، در بسيارى از آنها و مخصوصا رواياتى كه نحوست ايام هفته و ايام ماههاى عربى را نام می برد، علت اين نحوست هم آمده، و آن عبارت است از اينكه در اين روزهاى نحس حوادث ناگوارى به طور مكرر اتفاق افتاده، آن هم ناگوار از نظر مذاق دينى، از قبيل رحلت رسول خدا (ص) و شهادت سيد الشهداء (ع) و انداختن ابراهيم (ع) در آتش، و نزول عذاب بر فلان امت، و خلق شدن آتش و امثال اينها.
و اين ناگفته پيداست كه نحس شمردن چنين ايامى استحكام بخشيدن به روحيه‏ تقوى است، وقتى افرادى فقط به خاطر اينكه در اين ايام بت ‏شكنان تاريخ، ابراهيم و حسين (ع) گرفتار دست بت‏هاى زمان خود شده اند، دست بكارى نمی زنند، و از اهداف و لذتهاى خويش چشم می پوشند، چنين افرادى روحيه دينيشان قوى می گردد، بر عكس، اگر مردم هيچ حرمتى براى چنين ايامى قائل نباشند و اعتنا و اهتمامى به آن نورزند، و هم چنان افسار گسيخته سرگرم كوشش در برآوردن خواسته هاى نفسانى خود باشند، بدون توجه به اينكه امروز چه روزى است و ديروز چه روزى بود، و بدون اينكه اصلا روز برايشان مطرح باشد، چنين مردمى از حق رويگردان خواهند بود، و به آسانى می توانند حرمت دين را هتك كنند و اولياى دين را از هدايت خود نوميد و در نتيجه ناراحت سازند.
بنا بر اين، برگشت نحوست اين ايام به جهاتى از شقاوتهاى معنوى است، كه از علل و اسباب اعتبارى منشا می گيرد، كه به نوعى از ارتباط، مرتبط به اين ايام است، و بی اعتنايى به آن علل و اسباب باعث نوعى شقاوت دينى می شود.
و نيز در عده اى از اين روايات آمده كه براى دفع نحوست اين ايام بايد به خدا پناه برد. يا روزه گرفت يا دعا كرد، يا مقدارى قرآن خواند، و يا صدقه اى داد، و يا كارى ديگر از اين قبيل كرد.
مانند روايت ابن الشيخ كه در كتاب مجالس به سند خود از سهل بن يعقوب ملقب به ابى نواس، از امام عسكرى (ع) نقل كرده كه در ضمن حديثى گفته است: من به آن حضرت عرضه داشتم: اى سيد من در بيشتر اين ايام به خاطر آن نحوستها كه دارند، و براى دفع وحشتى كه انسان از اين روزها دارد، و اين نحوست و وحشت نمی گذارد انسان به مقاصد خود برسد، چه كند؟ لطفا مرا به چيزى كه رفع اين نگرانى كند دلالت بفرما، براى اينكه گاهى حاجتى ضرورى پيش می آيد، كه بايد فورا در رفع آن اقدام كرد، و وحشت از نحوست، دست و پا گير آدم است، چه بايد كرد؟
به من فرمود: اى سهل! شيعيان ما همان ولايتى كه از ما در دل دارند حرز و حصنشان است، آنها اگر در لجه درياهاى بی كران و يا وسط بيابانهاى بى سر و ته و يا در بين درندگان و گرگان و دشمنان جنى و انسى قرار گيرند از خطر آنها ايمنند، به خاطر اينكه ولايت ما را در دل دارند، پس بر تو باد كه به خداى عز و جل اعتماد كنى و ولايت خود را نسبت به امامان طاهرينت خالص گردانى، آن وقت هر جا كه خواستى برو، و هر چه خواستى بكن، (تا آخر حديث) 8.
و سپس در آخر او را دستور می دهد به خواندن مقدارى از قرآن و دعا، تا به اين وسيله نحوست و شومى را از خود دفع نموده، به دنبال هر هدفى می خواهد برود.
و در خصال به سند خود از محمد بن رياح فلاح روايت آورده كه گفت: من امام ابو ابراهيم موسى بن جعفر (ع) را ديدم كه روز جمعه حجامت می كرد، عرضه داشتم: فدايت شوم، چرا روز جمعه حجامت می كنيد؟ فرمود: من آية الكرسى خوانده ام، تو هم هر وقت خونت هيجان يافت چه شب باشد و چه روز آية الكرسى بخوان و حجامت كن‏ 9.
باز در خصال به سند خود از محمد بن احمد دقاق روايت كرده كه گفت: نامه اى به امام ابو الحسن دوم (ع) نوشتم، و از مسافرت در روز چهارشنبه آخر ماه پرسيدم، در پاسخم نوشتند: كسى كه در چهارشنبه آخر ماه على رغم اهل طيره (و خرافه ‏پرستان) مسافرت كند، از هر آفتى ايمن خواهد بود، و از هر گزندى محفوظ مانده، خدا حاجتش را هم بر می آورد.
همين شخص نوبتى ديگر نامه به آن جناب نوشته از حجامت در چهارشنبه آخر ماه پرسيد، و امام (ع) در پاسخش نوشته است: هر كس على رغم اهل طيره (كه به نفوس معتقدند و می گويند: النفوس كالنصوص) حجامت كند، خداوند از هر آفتى عافيتش داده، از هر گزندى حفظش می كند، و محل حجامتش كبود هم نمی شود. 10 (اين جمله اشاره است به رد پاره اى از روايات كه در آنها آمده: هر كس در روز چهارشنبه آخر ماه و يا هر چهارشنبه حجامت كند محل حجامتش كبود می شود و خلاصه عفونت پيدا می كند و در بعضى ديگر آمده كه ترس آن هست كه محل حجامتش عفونت پيدا كند).
و در معناى اين حديث روايتى است كه در تحف العقول آمده، كه حسين بن مسعود گفت: روزى خواستم به حضور ابى الحسن امام هادى (ع) شرفياب شوم، در آن روز هم انگشتم به سنگ خورد، و هم سواره اى به سرعت از من گذشت، و به شانه ام زد و شانه ام صدمه ديد، و هم اينكه وقتى می خواستم وارد شوم از بس شلوغ بود لباسم را پاره كردند، با خود گفتم: خدا مرا از شرت حفظ كند چه روز شومى هستى، و چون شرفياب شدم حضرت فرمود:
اى حسن اين چه پندارى است؟ تو كه همواره دور و بر ما هستى نبايد گناهت را گردن كسى كه بيگناه است بگذارى.
امام با اين گفتار خود عقل مرا بيدار كرد، و فهميدم كه خطا رفته ام، عرضه داشتم:
اى مولاى من، از خدا برايم طلب مغفرت كن، فرمود: اى حسن روزها چه گناهى دارند كه شما هر وقت به كيفر اعمالتان می رسيد آن ناراحتى را به گردن روز گذشته، آن روز را روزى شوم می خوانيد؟ عرضه داشتم: من به نوبه خود از اين گناه و خطا براى ابد استغفار می كنم، و همين توبه من است يا بن رسول اللَّه.
فرمود: اين تنها كافى نيست كه شما از تفال به ايام دست برداريد و سودى به حالتان ندارد، چون خدا شما را از اين جهت عقاب می كند كه ايام را به جرمى مذمت كنيد كه مرتكب نشده اند، اى حسن تا حالا متوجه اين معنا نشده اى كه اين خداى تعالى است كه ثواب و عقاب در دست او است، و اوست كه ثواب و عقاب بعضى از كارها را فورى و در همين دنيا داده، و ثواب و عقاب بعضى ديگر را در آخرت می دهد؟ عرضه داشتم: بله اى مولاى من، فرمود: هيچ وقت تندروى نكنيد، و براى ايام هيچ دخالتى در حكم خداى تعالى قائل مشويد، عرضه داشتم: چشم اى مولاى من‏ 11.
و از روايات قبلى هم- كه نظايرى دارد- استفاده می شود كه ملاك در نحوست ايام نحس صرفا تفال زدن خود مردم است، چون تفال و تطير اثرى نفسانى دارد، كه بيانش می آيد، ان شاء اللَّه. و اين روايات در مقام نجات دادن مردم از شر تفال (و نفوس) است، می خواهد بفرمايد اگر قوت قلبت به اين حد هست كه اعتنايى به نحوست ايام نكنى كه چه بهتر، و اگر چنين قوت قلبى ندارى دست به دامن خدا شو، و قرآنى بخوان و دعايى بكن.
بنابراین منظور از سعادت و نحوست بعضى ايام در روايات، وقوع حوادث خاصى در آن روزها است نه سعادت و نحوست ذاتى و تكوينی.
بعضى از علما آن رواياتى را كه نحوست بعضى از ايام را مسلم گرفته حمل بر تقيه كرده اند، و خيلى هم بعيد نيست، براى اينكه تفال به زمانها و مكانها و اوضاع و احوال، و شوم دانستن آنها از خصايص عامه است، كه خرافاتى بسيار نزد عوام از امت‏ها و طوايف مختلف آنان يافت می شود، و از قديم الايام تا به امروز اين خرافات در بين مردمان مختلف رايج بوده، و حتى در بين خواص از اهل سنت در صدر اول اسلام رواياتى بوده كه آنها را به رسول خدا (ص) نسبت می دادند، در حالى كه احدى جرأت نكرده آنها را رد كند، هم چنان كه در كتاب مسلسلات به سند خود از فضل بن ربيع روايت كرده كه گفت: روزى با مولايم مامون بودم، خواستيم به سفرى برويم، چون روز چهارشنبه بود مامون گفت امروز سفر كردن مكروه است، زيرا من از پدرم رشيد شنيدم می گفت: از مهدى شنيدم كه می گفت، از منصور شنيدم می گفت، از پدرم محمد بن على شنيدم می گفت، من از پدرم على شنيدم می گفت، من از پدرم عبد اللَّه بن عباس شنيدم می گفت، از رسول خدا (ص) شنيدم می فرمود: آخرين چهارشنبه هر ماه روز نحسى است مستمر 12.
و اما رواياتى كه دلالت دارد بر سعادت ايامى از هفته و يا غير هفته، توجيه آنها نيز نظير اولين توجيهى است كه قبلا در اخبار داله بر نحوست ايام بدان اشاره كرديم، براى اينكه در اين گونه روايات سعادت آن ايام و مبارك بودنش را چنين تعليل كرده كه چون در فلان روز حوادثى متبرك رخ داده، حوادثى كه از نظر دين بسيار مهم و عظيم است، مانند ولادت رسول خدا (ص) و بعثتش، هم چنان كه روايت شده كه خود آن جناب دعا كرد و عرضه داشت: بار الها روز شنبه و پنجشنبه را از همان صبح براى امتم مبارك گردان‏ 13.
و نيز روايت شده كه خداى تعالى آهن را در روز سه‏شنبه براى داوود نرم كرد 14.
و اينكه رسول خدا (ص) روز جمعه به سفر می رفت‏ 15.
و اينكه كلمه" أحد- يكشنبه" يكى از اسماى خداى تعالى است‏ 16.
پس از آنچه گذشت هر چند طولانى شد اين معنا روشن گرديد كه اخبارى كه در باره نحوست و سعادت ايام وارد شده بيش از اين دلالت ندارد كه اين سعادت و نحوست به خاطر حوادثى دينى است، كه بر حسب ذوق دينى و يا بر حسب تاثير نفوس يا در فلان روز ايجاد حسن كرده، و يا باعث قبح و زشتى آن شده، و اما اينكه خود آن روز و يا آن قطعه از زمان متصف به ميمنت و يا شئامت شود، و تكوينا خواص ديگرى داشته باشد، كه ساير زمانها آن خواص را نداشته باشد، و خلاصه علل و اسباب طبيعى و تكوينى آن قطعه از زمان را غير از ساير زمانها كرده باشد از آن روايات بر نمی آيد، و هر روايتى كه بر خلاف آنچه گفتيم ظهور داشته باشد، بايد يا حمل بر تقيه كرد و يا به كلى طرح نمود.

 

سعادت و نحوست كواكب

در اين فصل راجع به اين مطلب بحث می كنيم كه آيا اوضاع كواكب آسمانى در سعيد بودن و يا نحس بودن حوادث زمين تاثير دارند يا خير؟
و گفتار در اين بحث از نظر عقل همان گفتارى است كه در مساله سعادت و نحوست ايام گذشت، در اينجا نيز راهى براى اقامه برهان بر هيچ طرف نداريم، نه می توانيم با برهان، سعادت خورشيد و مشترى و قران سعدين را اثبات كنيم، و نه نحوست مريخ و قران نحسين و قمر در عقرب را، (و نه نفى اينها را).
بله منجمين قديم هند معتقد بودند كه حوادث زمين ارتباطى با اوضاع سماوى دارند، و به طور مطلق چه ثوابت آسمان و چه سياراتش در وضع زمين اثر دارند. و بعضى ديگر از منجمين غير هند اين ارتباط را تنها ميان اوضاع سيارات هفتگانه آن روز و حوادث زمين قائل بودند، نه ثوابت، و آن گاه براى اوضاع مختلف آنها آثارى شمرده اند كه به آنها احكام نجوم می گويند، كه هر يك از آن اوضاع پيش آيد می گويند به زودى در زمين چنين و چنان می شود.
و همين منجمين در باره خود ستارگان اختلاف كرده اند: بعضى گفته اند: اين اجرام موجوداتى هستند داراى نفوسى زنده، و داراى اراده، و كارهايى كه می كنند به عنوان يك علت فاعلى می كنند. و بعضى ديگر گفته اند: اجرامى هستند بدون نفس، ولى در عين حال هر اثرى كه از خود بروز می دهند به عنوان يك علت فاعلى بروز می دهند. بعضى ديگر گفته اند: اصلا علت فاعلى آثار خود نيستند، بلكه زمينه فراهم ساز فعل خدايند و فاعل حوادث خداى تعالى است. جمعى ديگر گفته اند: كواكب و اوضاع آن صرفا علامتهايى هستند براى حوادث، و اما خود آنها هيچ كاره اند، و حوادث نه فعل آنها است و نه آنها زمينه چين فعل خدا در آن حوادثند. بعضى هم گفته اند: اصلا هيچ ارتباطى ميان اوضاع كواكب و حوادث زمينى نيست، حتى آن اوضاع علامت حدوث آن حوادث هم نيستند، بلكه عادت خدا بر اين جارى شده كه فلان حادثه زمينى را مقارن با فلان وضع آسمانى پديد آورد.
و هيچ يك از اين احكام كه گفته شد دائمى و عمومى نيست، و چنان نيست كه در هنگام پديد آمدن فلان وضع آسمانى بتوان حكم قطعى كرد به اينكه فلان حادثه زمينى حادث می شود، گاهى اين پيشگوييها درست در می آيد، و گاهى هم دروغ می شود، و ليكن داستانهاى عجيب و حكايات غريبى كه از استخراجات اين طائفه به ما رسيده، اين معنا را مسلم می كند كه چنان هم نيست كه ميان اوضاع آسمانى و حوادث زمينى هيچ رابطه اى نباشد، بلكه رابطه جزئى هست، اما همانطور كه گفتيم رابطه جزئى، نه رابطه صد در صد، و اتفاقا در رواياتى هم كه از ائمه معصومين (ع) در اين باب آمده، اين مقدار تصديق شده است.

بنا بر اين، نمی توان حكم قطعى كرد به اينكه فلان كوكب يا فلان وضع آسمانى سعد است يا نحس، و اما اصل ارتباط حوادث زمينى با اوضاع آسمانى را هيچ دانشمند اهل بحثى نمی تواند انكارش كند، و اين مقدار، از نظر دين ضررى به جايى نمی رساند حال چه اينكه بگويند اين اجرام داراى نفس ناطقه هم هستند، يا اين را نگويند، على اى حال با هيچ يك از ضروريات دينى مخالفت ندارد.
مگر اينكه كسى توهم كند كه اعتقاد به چنين تاثيرى شرك است، چون در حقيقت كسى كه ستارگان را در پديد آوردن حوادث زمين مؤثر می داند آنها را خالق آن حوادث می شمارد، و می تواند خلقت حوادث را منتهى به خداى تعالى نسازد. ليكن اين توهم صحيح نيست، چون احدى چنين حرفى نزده، حتى وثنى مذهبان از صابئه كه كواكب را می پرستند چنين ادعايى نكرده اند.
ممكن است كسى اشكال كند كه وقتى ستارگان پديد آورنده حوادث زمينند پس در حقيقت مدبر نظام كون و مستقل در تدبير آن هستند، در نتيجه داراى ربوبيت هستند، كه خود مستوجب معبوديت نيز هست، و اين همان شرك در پرستش است، كه صابئه ستاره ‏پرست بر آنند.

 

اقسام رواياتى كه در اين باره وارد شده اند

و اما روايات وارده در اينكه اوضاع ستارگان در سعادت و نحوست اثر دارند و يا ندارند بسيار زياد و بر چند قسمند:
بعضى از آن روايات به ظاهرش مساله سعادت و نحوست را پذيرفته، مانند روايتى كه صاحب رسالة الذهبيه در كتاب خود از حضرت رضا (ع) نقل كرده، كه فرمود: بدان كه جماع با زنان در وقتى كه قمر در برج حمل (فروردين) و يا برج دلو (بهمن) است بهتر است، و از آن بهتر وقتى است كه قمر در برج ثور (ارديبهشت) باشد، كه شرف قمر است‏ 17.
و در بحار از نوادر و او به سند خود از حمران از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: كسى كه مسافرت و يا ازدواج كند، در حالى كه قمر در عقرب باشد، هرگز خوبى نخواهد ديد (تا آخر حديث) 18.
و ابن طاووس در كتاب نجوم از على (ع) روايت كرده كه فرمود: مسافرت كردن در هر ماه وقتى كه قمر در محاق است، و همچنين وقتى كه در عقرب است خوب‏ نيست‏ 19.
و ممكن است امثال اين روايات را حمل كنيم بر تقيه كه البته ديگران هم اينطور حمل كرده اند، و نيز ممكن است حمل شود بر مقارنه اين اوقات با تفالى كه عامه می زنند، هم چنان كه عده اى از روايات نيز به آن اشعار دارد، چون در آن روايات دستور داده اند براى دفع نحوست صدقه دهيد، مانند روايتى كه راوندى به سند خود از موسى بن جعفر از پدرش از جدش نقل كرده كه در حديثى فرمود: در هر صبحگاه به صدقه اى تصدق ده تا نحوست آن روز از تو بر طرف شود، و در هر شامگاه به صدقه اى تصدق ده تا نحوست آن شب از تو دور گردد، (تا آخر حديث) 20.
ممكن هم هست بگوييم: اين روايات نظر به ارتباط خاص دارد كه بين وضع آسمان و حادثه زمينى به نحو اقتضا هست، نه به نحو عليت.
دسته دوم از روايات آن رواياتى است كه به كلى تاثيرات نجوم در حوادث را انكار و تكذيب نموده و به شدت از اعتقاد بدان و نيز اشتغال به علم نجوم نهى می كند، مانند كلام امير المؤمنين در نهج البلاغه كه می فرمايد:" و المنجم كالكاهن و الكاهن كالساحر و الساحر كالكافر و الكافر فى النار" 21.
و از اخبارى ديگر بر می آيد كه آن را تصديق كرده، و اجازه داده كه در نجوم نظر كنند و فرموده اند: نهى از اشتغال به علم نجوم براى اين است كه مبادا كسى آنها را مستقل در تاثير بپندارد، و كارش منجر به شرك شود.
دسته سوم از آن روايات، احاديثى است كه دلالت دارد بر اينكه نجوم در جاى خود حق است چيزى كه هست اندك از اين علم فايده ندارد و زيادش هم به دست كسى نمی آيد، هم چنان كه در كافى به سند خود از عبد الرحمن بن سيابه روايت كرده كه گفت: به امام صادق (ع) عرضه داشتم: فدايت شوم، مردم می گويند تحصيل علم نجوم حلال نيست، و من اين علم را دوست می دارم، اگر به راستى مضر به دين من است، دنبالش نروم، چون مرا به چيزى كه مضر به دينم باشد حاجتى نيست، و اگر مضر به دينم نيست بفرما، كه به خدا قسم خيلى به آن علاقه‏ مندم، و خيلى اشتهاى تحصيل آن را دارم؟ فرمود: اينطور كه مردم‏ می گويند نيست، نجوم ضررى به دينت نمی زند، آن گاه فرمود: ليكن شما می توانيد مختصرى از اين علم را به دست آوريد و يك قسمت از آن را تحصيل كنيد، كه تازه زياد همان قسمت را هم نمی توانيد به دست آوريد، و اندكش هم به دردتان نمی خورد (تا آخر حديث) 22.
و در بحار از كتاب نجوم ابن طاووس از معاوية بن حكيم از محمد بن زياد از محمد بن يحيى خثعمى روايت كرده كه گفت: من از امام صادق (ع) از علم نجوم پرسيدم، كه آيا حق است يا نه؟ فرمود: بله حق است. عرضه داشتم: آيا در روى زمين كسى را سراغ داريد كه اين علم را دارا باشد؟ فرمود: بله، در روى زمين كسى هست كه آن را می داند 23.
و در عده اى از روايات آمده كه كسى به جز يك خانواده هندى و خانواده اى از عرب از آن آگهى ندارد 24.
و در بعضى از آن روايات به جاى خانواده اى از عرب خانواده اى از قريش آمده.
و اين روايات مطلب سابق ما را تاييد می كند كه گفتيم بين اوضاع كواكب و حوادث زمين ارتباطى جزئى هست.
بله در بعضى از اين روايات آمده كه خداى تعالى مشترى را به صورت مردى به زمين فرستاد، و او در زمين به مردى از عجم (غير عرب) برخورد، و علم نجوم را به او تعليم كرد، تا آنجا كه پنداشت كه كاملا فرا گرفته، بعد از او پرسيد: حالا ببين مشترى كجا است؟ آن مرد گفت: من ستاره مشترى را در فلك نمی بينم، و نمی دانم كجا است، مشترى فهميد كه او درست نياموخته او را عقب زد، و دست مردى از هند را گرفته علم نجوم را به او تعليم داد، تا جايى كه پنداشت كاملا ياد گرفته، آن گاه پرسيد: حالا بگو ببينم مشترى كجا است؟ او گفت محاسبات من دلالت دارد بر اينكه مشترى خود تو هستى، همين كه اين را گفت صيحه اى زد و مرد، و علم او به اهل بيتش به ارث رسيد، و علم نجوم در آن خانواده است‏ 25. ولى اين روايت خيلى شباهت دارد به روايات جعلى.

 

تفأل خوب و بد

و اين تفاّل را كه اگر خير باشد تفال، و اگر شر باشد تطيّر می خوانند، عبارت است از استدلال به يكى از حوادث به حادثه اى ديگر، كه بعدا پديد می آيد، و در بسيارى از مواردش مؤثر هم واقع می شود، و آنچه را كه انتظارش دارند پيش می آيد، چه خير و چه شر، چيزى كه هست فال بد زدن مؤثرتر از فال خير زدن است (و اين تاثير مربوط به آن چيزى كه با آن فال می زنند نيست، مثلا صداى كلاغ و جغد نه اثر خير دارد و نه اثر شر بلكه)، اين تاثير مربوط است به نفس فال زننده، حال ببينيم در شرع در باره اين مطلب چه آمده؟
قبل از اين رسيدگى بايد بگوييم كه: اسلام بين فال خوب و فال بد فرق گذاشته، دستور داده مردم همواره فال نيك بزنند، و از تطير يعنى فال بد زدن نهى كرده، و خود اين دستور شاهد بر همان است كه گفتيم اثرى كه در تفال و تطير می بينيم مربوط به نفس صاحب آن است.
اما در باره تفال در رواياتش اين جمله از رسول خدا (ص) نقل شده كه فرموده:" تفألوا بالخير تجدوه- همواره فال نيك بزنيد تا آن را بيابيد".
و نيز از آن بزرگوار نقل شده كه بسيار تفال می زده، هم چنان كه در داستان حديبيه ديديم كه وقتى سهيل بن عمرو از طرف مشركين مكه آمد رسول خدا (ص) فرمود: حالا ديگر امر بر شما سهل و آسان شد 26.
و نيز در داستان نامه نوشتنش به خسرو پرويز آمده كه وى را دعوت به اسلام كرد، و او نامه آن جناب را پاره كرد و در جواب نامه مشتى خاك براى آن حضرت فرستاد، حضرت همين عمل را به فال نيك گرفت و فرمود: به زودى مسلمانان خاك او را مالك می شوند 27 و اين گونه تفال‏ها را در بسيارى از مواقفش داشته.

و اما تطير و فال بد زدن را در بسيارى از موارد، قرآن كريم از امت‏هاى گذشته نقل كرده كه آن امت‏ها به پيامبر خود گفتند ما تو را شوم می دانيم، و فال بد به تو می زنيم و به همين جهت به تو ايمان نمی آوريم، و آن پيامبر در پاسخشان گفته كه: تطير، حق را ناحق و باطل را حق نمی كند و كارها همه به دست خداى سبحان است، نه به دست فال، كه خودش مالك خودش نيست تا چه رسد به اينكه مالك غير خودش باشد و اختيار خير و شر و سعادت و شقاوت ديگران را در دست داشته باشد، از آن جمله فرموده:" قالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِيمٌ قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ" 28 يعنى آن چيزى كه شر را به سوی  شما می كشاند با خود شما است نه با ما، و نيز فرموده:" قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ" 29 يعنى آن چيزى كه خير و شر شما به وسيله آن به شما می رسد نزد خداست، و اين خداست كه در ميان شما تقدير می كند آنچه را كه می كند، نه من و نه اين همراه من، ما مالك هيچ چيزى نيستيم. اين چند شاهد از قرآن كريم بود.

و اما در روايات اخبار بسيار زيادى در نهى از آن و اينكه براى دفع شومى آن بی اعتنايى نموده و به خدا توكل كنيد، و به دعا متوسل شويد، رسيده، و اين روايات نيز بيان گذشته ما را تاييد می كند، كه گفتيم: تاثير تفال و تطير مربوط به نفس صاحب آن است، از آن جمله در كافى به سند خود از عمرو بن حريث روايت كرده كه گفت: امام صادق (ع) فرمود: طيره و فال بد زدن را اگر سست بگيرى و به آن بی اعتنا باشى و چيزى نشمارى سست می شود، و اگر آن را محكم بگيرى محكم‏ 30 می گردد 31. پس دلالت اين حديث بر اينكه فال چيزى نيست هر چه هست اثر نفس خود آدمى است بسيار روشن است.
و نظير اين روايت حديثى است كه از طرق اهل سنت نقل شده كه فرمود: سه چيز است كه احدى از آن سالم نيست، يكى طيره است، و دوم حسد و سوم ظن. پرسيدند: پس ما بايد چه كار كنيم؟ فرمود: وقتى فال بد زدى بی اعتنايى كن و برو، و چون دچار حسد شدى در درون بسوز ولى ترتيب اثر عملى مده و ظلم مكن، و چون ظن بد به كسى بردى در پى تحقيق برميا، (و يا ظن خودت را مپذير) 32.

 

نهى از فال بد زدن و توصيه به توكل بر خدا در موارد تطير

و نيز در اين معنا روايت كافى است كه از قمى از پدرش از نوفلى از سكونى از امام صادق (ع) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: كفاره‏ فال بد زدن توكل به خداست‏ 33 (تا آخر حديث) و جهتش روشن است، براى اينكه معناى توكل اين است كه تاثير امر را به خداى تعالى ارجاع دهى، و تنها او را مؤثر بدانى، و وقتى چنين كردى ديگر اثرى براى فال بد نمی ماند تا از آن متضرر شوى.
و در معناى اين حديث روايتى است كه از طرق اهل سنت نقل شده، و به طورى كه در كتاب نهايه ابن اثير آمده فرموده: طيره شرك است، و هيچ يك از ما خالى از طيره نيستيم، و ليكن خداى تعالى اثر آن را به وسيله توكل خنثى می كند 34.
و باز در معناى حديث سابق روايتى است كه از موسى بن جعفر (ع) نقل شده كه فرمود: آنچه براى مسافر در راه سفرش شوم است هفت چيز است: 1- اينكه كلاغى از طرف دست راستش بانگ بر آورد 2- اينكه سگى جلو او در آيد و دم خود افراشته باشد 3- اينكه گرگى گرسنه و درنده در روى او زوزه بكشد، در حالى كه روى دم نشسته باشد، و سپس سه مرتبه دم خود را بلند كند و بخواباند 4- اينكه آهويى پيدا شود، و از طرف راست او به طرف چپش بگريزد 5- اينكه جغدى بانگ بر آورد 6- اينكه زنى با موى جو گندمى در برابرش قرار گيرد و چشمش بصورتش افتد 7- اينكه الاغ عضبان يعنى گوش بريده (و يا بينى بريده) اى ببيند، پس اگر از ديدن اينها در دل احساس دلواپسى كرد بگويد:" اعتصمت بك يا رب من شر ما اجد فى نفسى- پروردگارا از شر آنچه در دل خود احساس می كنم به تو پناه می برم" كه اگر اين را بگويد از شر آن محفوظ می ماند 35.
و اين خبر آن طور كه در بحار الانوار آمده به همان عبارت در كافی  36 و خصال‏ 37 و محاسن‏ 38 و فقيه‏ 39 نيز آمده، ولى با عبارتى كه ما نقل كرديم در بعضى از نسخه هاى فقيه آمده است.
بحث ديگرى هست كه آن نيز ملحق به اين بحث‏هايى است كه گذشت و همه حرفهايى كه زده شد در آن بحث نيز می آيد، و آن بحث از ساير امورى است كه در نظر عامه‏
مردم، شوم و نحس است، مانند شنيدن يك بار عطسه در هنگام تصميم گرفتن بر كارى از كارها 40، و در روايات از تطير به آنها نهى شده، و دستور داده اند كه در برخورد با آنها به خدا توكل كنيد، و روايات اين امور در ابواب مختلفى متفرق است، مثلا در حديثى نبوى كه از طريق شيعه و سنى نقل شده آمده كه: رسول خدا (ص) فرمود: عدوى، طيره، هامه، شوم، صفر، رضاع بعد از فصال، تعرب بعد از هجرت، روزه از سخن در يك شبانه روز، طلاق قبل از نكاح، عتق قبل از ملك و يتيمى بعد از بلوغ، در اسلام نيست‏ 41.
و مراد از" عدوى" سرايت مرضهاى مسرى مانند جرب، وبا، آبله و امثال آن است، چون كلمه عدوى مانند كلمه" اعداء" مصدر و به معناى تجاوز است، و منظور از اينكه فرموده:
عدوى در اسلام نيست، به طورى كه از مورد روايت استفاده می شود اين است كه: ما خود واگيرى را عامل مستقل بيمارى بدانيم، به طورى كه خداى تعالى و مشيت او در آن هيچ دخالتى نداشته باشد.
و مراد از" هامه" يك اعتقاد خرافى در بين مشركين و اهل جاهليت است كه معتقد بودند اگر كسى كشته شود روحش به شكل مرغى در می آيد، و در قبر او لانه می كند، و همواره می نالد، و از عطش شكوه می كند، تا انتقامش را از قاتلش بگيرند. و مراد از" صفر"، سوت زدن در هنگام آب دادن به حيوان است، و" رضاع بعد از فصال" يعنى طفل را بعد از آنكه از شير گرفتند دوباره شيرخوارش كنند. و" تعرب بعد از هجرت" به معناى بازگشتن به زندگى بدوى است بعد از آنكه از آنجا مهاجرت كرده (و اين كنايه است از كفر بعد از اسلام).
 

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

 

پی نوشت:

1.    طيره- شگون بد، فال بد، لغت نامه دهخدا.
2.    ما هم براى هلاكت ايشان( قوم عاد) بادى سخت راى در روزهاى نحس و شوم فرستاديم. سوره فصلت، آيه 16.
3.    سوگند به كتاب مبين كه ما آن راى در شبى مبارك نازل كرديم. سوره دخان، آيه 2 و 3.
4.    شب قدر بهتر است از هزار ماه. سوره قدر، آيه 3.
5.    در آن شب هر امرى محكم و پيچيده باز می شود. سوره دخان، آيه 4.
6.    ملائكه و روح در آن شب به اذن پروردگارشان هر امرى سالم را تا طلوع فجر نازل می كنند. سوره قدر، آيه 4 و 5.
7.    بحار الانوار، ج 56، ط جديد، ص 18- 31، باب 15( باب ما روى فى سعادة ايام الاسبوع و نحوستها)
8.    بحار الانوار، ج 56، ط جديد، باب 15، ح 7.
9.    خصال، ج 2، ص 390، ح 83، و امالى طوسى، ج 1، ص 283، ط نجف اشرف.
10.    خصال، ج 2، ص 386، ح 72.
11.    تحف العقول، ص 357، ط بيروت.
12.    و بحار، ج 56، ص 46، ح 18.
13.    خصال، ج 2، ص 394، ح 98.
14.    خصال، ج 2، ص 386، ح 69.
15.    بحار الانوار، ج 56، ص 34، ح 12.
16.    خصال، ج 2، ص 383، ح 61.
17.    بحار الانوار، ج 58، ص 268، ح 52.
18.    بحار الانوار، ج 58، ص 268، ح 55.
19.    بحار الانوار، ج 58، ص 254، ح 42.
20.    بحار الانوار، ج 58، ص 257، ح 48.
21.    يعنى: منجم مثل كاهن است، و كاهن چون ساحر، و ساحر چون كافر، و كافر هم در آتش است. نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 78، ص 177.
22.    روضه كافى، ج 8، ص 168، ح 233.
23.    بحار الانوار، ج 58، ص 249، ح 30.
24.    بحار الانوار، ج 58، ص 250، ح 34.
25.    بحار الانوار، ج 58، ص 271، ح 58.
26.    بحار الانوار، ج 20، ص 333.
27.    بحار الانوار، ج 20، ص 381، ح 7.
28.    گفتند ما شما را به فال بد گرفته ايم، اگر دست از دعوت خود بر نداريد سنگسارتان می كنيم، و به طور قطع از ما به شما عذابى دردناك خواهد رسيد. گفتند: اين شئامت با خود شما است. سوره يس، آيه 18 و 19.
29.    گفتند ما به تو و به آنكه همراه تو است فال بد زده ايم، او گفت طائر و سرنوشت بدتان نزد خداست. سوره نمل، آيه 47.
30.    روضه كافى، ج 8، ص 169، ح 235.
31.    خود اينجانب تجربه كرده ام كسانى كه سيزده را نحس می دانند اگر سيزده بدر نروند به طور جدى صدمه می خورند، و يا اگر در كارى كه می خواهند شروع كنند كسى عطسه بزند، و اين را بطور جدى علامت آن بدانند كه اين كار صدمه دارد، اگر به آن كار اقدام كنند سخت صدمه می خورند، و كسانى كه هيچ اعتنايى به سيزده و عطسه ندارند هيچ ضررى نمی بينند." مترجم".
32.    نهايه ابن اثير، ج 3، ص 152.
33.    روضه كافى، ج 8، ص 170، ح 236.
34.    نهايه ابن اثير، ج 3، ص 152.
35.    بحار الانوار، ج 55، ص 325، ح 15.
36.    روضه كافى، ص 261، ح 493.
37.    خصال، ص 272، ح 14.
38.    محاسن، ص 348، ح 21.
39.    فقيه، ج 2، ص 175، ح 15.
40.    كه اينگونه امور از حد شمار بيرون است، زيرا هر طايفه اى و اهل هر محلى براى خود تطيرهايى دارد، كه شايد در بين مردم ساير محلها نباشد." مترجم".

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره قمر – ذیل آیه 19