شخصیت عیسى(علیه السلام) و اعتقاد خرافی مسیحیان

عيسى(عليه السلام) بنده خدا - پيامبر خدا- 1 و رسول به سوى بنى اسرائيل‏ 2 و يكى از پيامبران اولى العزم و صاحب شريعت بوده و كتابى به نام انجيل داشت‏ 3، خداى تعالى نام او را مسيح عيسى نهاد 4 و" كلمة اللَّه" و" روحى از خدا" خواند 5، و داراى مقام امامت‏ 6 و از گواهان اعمال‏ 7، و بشارت دهندگان به آمدن پيامبر اسلام بود 8، وجيه و آبرومند در دنيا و آخرت و از مقربين بود 9.

از اصطفاء شدگان‏ 10، و از اجتباء شدگان و از صالحان بود 11، مبارك بود هر جا كه باشد، زكى و مهذب بود، آيتى بود براى مردم و رحمتى از خدا بود و احسانگرى به مادرش، و از زمره كسانى بود كه خداى تعالى به ايشان سلام كرد 12 و از كسانى بود كه خدا كتاب و حكمتش آموخت. 13
اينها كه گفته شد بيست و دو خصيصه از مقامات ولايت بود و تمامى اوصافى كه خداى تعالى اين پيامبر بزرگوارش را بدان ستوده و رفعت قدر داده، در آن خلاصه مى‏شود و اين بيست و دو صفت دو قسم است: بعضى از آنها اكتسابى است، مانند رسيدن به مقام بندگى و مقام قرب و صلاح و بعضى ‏ها موهبتى و اختصاصى است كه ما هر يك از اين صفات را در موضع مناسبش در اين كتاب به مقدارى كه فهممان يارى مى‏كرد شرح داديم و خواننده مى‏تواند به مظان آن مراجعه نمايد.

 

عيسى چه مى ‏گفت؟ و در باره ‏اش چه مى ‏گفتند؟

قرآن كريم خاطرنشان ساخته كه عيسى عبدى بود رسول، و اينكه هيچ چيزى جز اين ادعا نمى ‏كرد و آنچه به وى نسبت مى‏دادند خود او ادعايش را نكرده و با مردم جز به رسالت خدا سخنى نگفته، هم چنان كه قرآن اين معنا را در آيه زير صراحتا از آن جناب نقل كرده مى‏فرمايد:
وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ؟ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ، إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ، إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ، ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِي بِهِ: أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ، وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ، إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ، قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ" 14.

و اين كلام عجيب كه مشتمل بر عصاره ‏اى از عبوديت و متضمن جامع‏ترين نكات ادب‏ و حيرت ‏آورترين آن است، كشف مى‏كند از اينكه نسبت به موقعيت خود در برابر ربوبيت پروردگارش و در برابر مردم و اعمال آنان چه ديدى داشته، مى‏فرمايد: عيسى(عليه السلام) خود را نسبت به پروردگارش تنها يك بنده مى‏دانسته كه جز امتثال كارى ندارد و جز به امر مولايش چيزى اراده نمى‏كند و جز به امر او عملى انجام نمى‏دهد و خداى تعالى هم جز اين دستورى به وى نداده كه مردم را به عبادت او به تنهايى دعوت كند، او نيز به مردم جز اين را نگفت كه اى مردم اللَّه را كه پروردگار من و پروردگار شما است بپرستيد.
و از ناحيه مردم هم جز اين مسئوليتى نداشته كه رفتار آنان را زير نظر گرفته، در باره آن تحمل شهادت كند و بس، و اما اينكه خدا در روزى كه مردم به سويش برمى‏گردند با ايشان و در ايشان چه حكمى مى‏كند، هيچ ارتباطى با آن جناب ندارد، چه بيامرزد و چه عذاب كند.

ممكن است كسى بگويد: شما در بحث شفاعتى كه قبلا در اين تفسير داشتيد يكى از شفيعان روز جزاء را عيسى نام برديد و گفتيد كه شفاعتش پذيرفته هم مى‏شود و در اينجا مى‏گوئيد آن جناب هيچ كاره است؟.

در پاسخ مى ‏گوئيم بله، باز هم مى‏گوئيم او از شفيعان روز جزا است، براى اينكه از شاهدان بحق است و آيه شريفه:" وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ" 15 بر شفاعت شاهدان به حق كه عالم هستند دلالت دارد، پس به حكم اين آيه عيسى از شفيعان روز جزاء است، براى اينكه در آيه:" وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً" 16 آن جناب را شاهد خوانده و در آيه:" وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ" 17، او را عالم به توحيد دانسته (چون توحيد هم يكى از معارفى است كه كتاب و حكمت و تورات و انجيل بر آن ناطقند).

 

اعتقاد خرافى به تفديه(فدا شدن براى رهايى گناهكاران) عيسى عليه السلام

پس اگر در بحث شفاعت گفتيم عيسى(عليه السلام) نيز از شفيعان است در اينجا منكرش نشديم، ليكن شفاعت كردن آن جناب مساله ‏اى است و اعتقاد مسيحيان به مساله فديه دادن مساله ‏اى ديگر، آنچه را كه در اين مقام در صدد بيانش هستيم اين است كه مى‏خواهيم بگوئيم قرآن كريم تفديه را براى عيسى ثابت نكرده و چنين قدرت و اختيارى به آن جناب نداده است و تفديه‏ اى كه مسيحيان بدان معتقدند، اين است كه عيسى(عليه السلام) (با اينكه خداى پسر بود و داراى قدرت خدايى بود و مى‏توانست دشمنان خود را در يك چشم بر هم زدن نابود كند)، ليكن براى اينكه كيفرى را كه گنهكاران در قيامت دارند باطل سازد، خود را فداى گنهكاران نمود و حاضر شد به اين منظور به بالاى دار برود!!.
قرآن اين معنا را براى آن جناب نه تنها اثبات نكرده، بلكه آيه ‏اى كه از نظر خواننده گذشت آن را نفى نموده، عقل هم نمى‏تواند آن را بپذيرد، زيرا اين معنا مستلزم آن است كه قدرت و سلطنت مطلقه الهى با عمل عيسى باطل شود كه ان شاء اللَّه بيانش مى‏آيد.
و اما شفاعت، در آيه شريفه هيچ تعرضى به آن نشده و از اين جهت ساكت است، نه اثبات كرده و نه نفى نموده، چون اگر آيه شريفه در مقام اثبات شفاعت بود (گو اينكه مقام آيه مقام اظهار ذلت است نه اختياردارى) جا داشت بفرمايد:" و ان تغفر لهم فانك انت الغفور الرحيم" 18، و اگر در صدد نفى شفاعت بود و مى‏خواست بفرمايد عيسى از شفيعان روز جزا نيست ديگر جا نداشت مساله شهادت بر اعمال مردم را به ميان بياورد، آنچه در اينجا گفته شد اجمال مطالبى است كه ان شاء اللَّه در تفسير سوره مائده در ذيل آيات مذكور خواهد آمد.
و اما آنچه مردم در باره عيسى(عليه السلام) گفته ‏اند؟ هر چند مردم بعد از آن جناب به مذاهب مختلف و مسلك‏هاى گوناگونى- كه چه بسا از هفتاد مذهب تجاوز كند- معتقد شده و متشتت گرديده ‏اند، چه بسا كه اگر كليات و جزئيات مذاهب و آراى‏شان در نظر گرفته شود، از اين مقدار هم تجاوز كند و ليكن قرآن كريم تنها به نقل سخنانى از مسيحيان اهتمام ورزيده كه در باره عيسى و مادرش گفته ‏اند، چون همين سخنان است كه با مساله توحيد برخورد دارد، مساله‏ اى كه قرآن كريم- و اصولا دين فطرى و قويم- به آن دعوت مى‏كند. و اما بعضى از جزئيات از قبيل مساله تحريف و تفديه را آن طور كه بايد مورد اهتمام قرار نداده است.

 

آيات شريفه ‏اى كه عقائد باطل مسيحيان در باره مسيح (ع) را بيان مى ‏كنند

و آنچه قرآن كريم از مسيحيان در اين باره حكايت كرده و يا به آنان نسبت داده، سخنانى است كه آيات زير بيانگر آنها است:
1-" وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ" 19، كه به حكم اين آيه مسيحيان گفته‏ اند مسيح پسر خدا است و آيه:" وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ" 20، عبارت اخراى همان آيه است، 2-" لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ" 21، به حكم اين آيه مسيحيان رسما مسيح را خود خدا دانسته ‏اند، 3-" لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ" 22،
در اين آيه كه بعد از آيه (72) قرار گرفته، خدا را سومين خدا از خدايان سه‏ گانه دانسته‏ اند، آيه:" وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ" 23 هم به همين معنا اشاره دارد.
و اين آيات هر چند به ظاهرش مشتمل بر سه مذهب و سه مضمون و سه معناى مختلف است و به همين جهت بعضى ‏ها از قبيل شهرستانى صاحب كتاب ملل و نحل آنها را حمل بر اختلاف مذاهب كرده و گفته است: مذهب مكانيه قائل به فرزندى حقيقى مسيح براى خدايند و نسطوريه گفته ‏اند: نزول عيسى و فرزنديش براى خدا از قبيل تابش نور بر جسمى شفاف چون بلور است، و يعقوبيه گفته ‏اند: از باب انقلاب ماهيت است، خداى سبحان به گوشت و خون منقلب شده است. 24

 ليكن ظاهرا قرآن كريم (العياذ باللَّه) كتاب ملل و نحل نيست تا بخواهد به اين مذاهب بپردازد و هرگز به خصوصيات مذاهب مختلف آنان اهتمام نمى‏ورزد بلكه به اعتقاد غلطى مى‏پردازد كه مشترك بين همه آنان است و آن مساله فرزندى مسيح براى خداى تعالى است و اينكه جنس مسيح از سنخ جنس خدا است و نيز به آثارى مى‏پردازد كه بر اساس اين اعتقاد غلط مترتب كرده ‏اند كه يكى از آنها مساله تثليث است، هر چند كه در تفسير كلمه تثليث اختلاف بسيار و مشاجره و نزاع دامنه ‏دار كرده ‏اند، دليل بر اين معنا اين است كه قرآن كريم به يك زبان و يك بيان عليه آنان احتجاج كرده، معلوم مى‏شود مورد نظر قرآن از كل مسيحيت مساله ‏اى است كه همه در آن شريكند.

 

مساله پدر و پسر بودن خدا و مسيح در انجيل‏هاى موجود

توضيح اينكه تورات و انجيل‏هاى موجود در دست ما، از يك سو صراحت دارند بر اينكه" خداى تعالى يكى است" و از سوى ديگر انجيل به صراحت مى‏گويد" مسيح پسر خدا است"! و از ديگر سو تصريح مى‏كند به اينكه" اين پسر همان پدر است و لا غير".
حتى اگر مساله پسرى را حمل مى‏كردند بر صرف احترام و برگشت گيرى باز قابل اغماض بود، اين كار را هم نكردند با اينكه در مواردى از انجيل به اين معنا تصريح شده، از آن جمله مى‏گويد:" و من به شما مى‏گويم دشمنان خود را دوست بداريد و براى لعنت كنندگان خود آرزوى بركت كنيد و به هر كس كه با شما دشمنى كرد احسان نمائيد و هر كس كه شما را از خود راند و ناراحت كرد شما با او پيوند كنيد تا فرزندان پدر خود شويد، همان پدرى كه در آسمان‏ها است، چون او است كه خورشيدش را هم بر نيكان مى‏تاباند و هم بر بدان، و بارانش را هم بر صديقين مى‏باراند و هم بر ظالمان، و اگر تنها كسى را دوست بداريد كه او شما را دوست مى‏دارد، ديگر چه اجرى مى‏خواهيد داشته باشيد؟ مگر عشاران غير اين مى‏كنند؟ و نيز اگر تنها به برادران خود سلام كنيد باز چه فضيلتى براى شما خواهد بود؟ مگر بت‏پرستان غير از اين مى‏كنند؟ پس بيائيد مانند پدر آسمانيتان كامل باشيد كه او كامل است" 25.

و نيز در همين انجيل است كه: همه مراحم خود را در برابر مردم و به منظور خودنمايى بكار نبنديد كه در اين صورت نزد پدرتان كه در آسمان‏ها است اجرى نخواهيد داشت. 26 و نيز در همان كتاب در باره نماز مى‏گويد:" شما نيز اينطور نماز بخوانيد: اى پدر ما كه در آسمان‏هايى، نام تو مقدس است ...".
و نيز آمده:" پس اگر جفاكارى‏ها و خطاهاى مردم را ببخشيد پدر آسمانيتان هم خطاهاى شما را مى‏بخشد"، (همه اين سه فقره كه نقل كرديم در اصحاح ششم از انجيل متى است).
و نيز مى‏گويد:" شما نيز مانند پدر رحيمتان رحيم باشيد".
و به مريم مجدلية مى‏گويد:" برو نزد برادرانم و به ايشان بگو من به سوى پدرم كه پدر شما نيز هست و به سوى الهم كه اله شما نيز هست صعود خواهم كرد" 27.

پس اين عبارات و امثال آن كه از سه انجيل نقل كرديم كلمه" پدر" را كه بر خداى تعالى و تقدس اطلاق كرده، هم در مورد عيسى اطلاق كرده و هم در مورد غير عيسى، و اين بطورى كه ملاحظه كرديد صرفا جنبه تشريفات و امثال آن را دارد.
هر چند كه از بعضى ديگر از عبارات آنها از پسرى و پدرى صرف تشريف استفاده نمى‏شود، بلكه نوعى از استكمال را مى‏رساند، استكمالى كه وقتى در انسانى محقق شود سرانجام او را با خدا متحد مى‏كند، نظير اين عبارت:" يسوع- مسيح- به اين كلام سخن گفت و چشمان خود را به آسمان بلند كرد و گفت: اى پدر! آن ساعت مقرر فرا رسيد، پسرت را تمجيد كن، تا پسرت هم تو را تمجيد كند"، آن گاه دعائى را كه براى رسولان از شاگردانش‏ كرد نقل مى‏كند و آن گاه مى‏گويد:" و من اين درخواست را تنها براى اينان نمى‏كنم بلكه در مورد كسانى هم كه به زبان به من ايمان آورده ‏اند مسئلت دارم، تا همه آنان يكى شوند، همانطور كه تو اى پروردگار من ثابت شدى و من نيز در تو ثابت شدم، مسئلت دارم تا آنها نيز در من و تو يكى شوند و تا همه عالم ايمان آورند كه تو مرا فرستادى و من به ايشان مجد و آبرو دادم، آن مجدى كه تو به من دادى، آرى تا همه يكى شوند، آن چنان كه ما يكى شديم، من در آنها و تو در من و همه آنها براى يكى كامل شوند تا همه عالم بدانند كه تو مرا فرستادى و من ايشان را دوست مى‏دارم، آن طور كه تو مرا دوست مى‏دارى‏ 28.
گفتيم: با اينكه انجيل‏ها صراحت دارد بر اينكه منظور از پسرى و پدرى صرف تشريف است، اين كار را نكردند، يعنى عنوان پدرى و فرزندى را حمل بر تشريف نكردند، در اينجا مى‏گوئيم در انجيل‏ها كلماتى هست كه نمى‏شود آنها را حمل بر تشريف و احترام كرد (و شايد به خاطر وجود اين كلمات بوده كه مسيحيان دست به چنان حملى نزده ‏اند) نظير اينكه مى‏گويد:" لوقا به عيسى گفت: اى آقا ما نمى‏دانيم تو به كجا مى‏روى؟ و چگونه مى‏توانيم راه را بشناسيم؟ عيسى به او گفت: خود من آن طريقم، به حق سوگند و به زندگى قسم كه احدى به سوى پدرم نمى‏آيد، مگر به وسيله من، اگر شما مرا شناخته بوديد پدر مرا هم شناخته بوديد، و از همين الان او را مى‏شناسيد چون او را هم ديديد.
فيلبس پرسيد: اى سيد پدر را به ما نشان بده، ديگر چيزى نمى‏خواهم، يسوع گفت: اى فيلبس من در همه اين زمان‏ها با شما بودم ولى شما نمى‏شناختيد، هر كس مرا ببيند پدر را ديده است. با اين حال چگونه تو مى‏گويى پدر را به ما نشان بده؟ مگر هنوز ايمان نياورده‏اى كه من در پدر حلول كردم و پدر در من حلول كرده است و اين سخنى كه دارم برايتان مى‏گويم (نيز) از ذات من به تنهايى صادر نمى‏شود بلكه از من و از پدر كه الحال در من است صادر مى‏شود، او است كه دارد اين كارها را مى‏كند، باورم كنيد كه مى‏گويم من در پدرم و پدرم در من است‏ 29.
و نيز در انجيل است كه:" ليكن من از اللَّه خارج شدم و آمدم و از پيش خود نيامدم بلكه او مرا فرستاده" 30.
و نيز مى‏گويد:" من و پدرم هر دو يك موجوديم". 31
و نيز سخنى را كه به شاگردانش گفته چنين حكايت مى‏كند:" برويد و تمامى امت‏ها و اقوام را شاگردان من كنيد و ايشان را به نام پدر و پسر و روح القدس غسل تعميد بدهيد (تعميد مراسمى است از واجبات كليسا كه هر مسيحى بايد آن را انجام دهد تا از گناهان پاك شود) 32.
و نيز مى‏گويد:" در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و خدا همان كلمه بود، اين از اول نزد خدا بود، هر چيزى به وسيله او وجود يافت و به غير او چيزى وجود نيافت، از آن جمله حيات هم به وسيله او وجود يافت و حيات نور مردم است". 33 پس اگر مى‏بينيم نصارا قائل به سه خدايى شدند علتش همين كلمات انجيل‏ها است.
و منظور نويسندگان انجيل‏ها اين بوده كه هم توحيد را كه مسيح(عليه السلام) در تعليماتش به آن تصريح مى‏كرده حفظ كنند، هم چنان كه در انجيل مرقس اصحاح دوازدهم مى‏گويد:" اول هر يك از وصايا (ى من اين است كه) اى اسرائيل رب اله تو واحد است و تنها او رب تو است" و هم پسر بودن مسيح براى خدا را حفظ كنند (و نتيجه ‏اش اين تناقض‏گويى‏ ها شده است." مترجم").

 

حاصل و نتيجه گفتار مسيحيان (اقنوم ‏هاى سه گانه)

و حاصل گفتارشان (هر چند كه به معناى معقول و قابل تصورى برنمى‏گردد) اين است كه ذات خدا جوهر واحدى دارد و اين حقيقت واحده سه اقنوم دارد و منظورشان از كلمه:
" اقنوم" آن صفتى است كه نحوه ظهور و بروز هر چيزى و تجليش براى غير با آن باشد، اما نه به طورى كه صفت غير موصوف باشد و اقنوم‏هاى سه‏ گانه كه خداى تعالى با آنها جلوه و ظهور كرده، عبارت است از اقنوم هستى و اقنوم علم كه همان كلمه است و اقنوم حيات كه همان روح است.
و اين اقنوم‏هاى سه ‏گانه است كه يكى را پدر و ديگرى را پسر و سومى را روح مى‏گويند، اولى يعنى پدر را اقنوم وجود، و دومى را كه اقنوم علم و كلمه است پسر و سوم را كه اقنوم حيات است روح ناميدند.

و اين اقانيم سه گانه عبارتند از:" پدر"،" پسر" و" روح القدس"، اول اقنوم وجود و دوم اقنوم علم و كلمه، و سوم اقنوم حيات است، پس پسر- كه كلمه و اقنوم علم است-، از ناحيه پدرش- كه اقنوم وجود است- به همراهى روح القدس- كه اقنوم حيات است و اشياء به وسيله‏ آن روشنى مى‏گيرند- نازل شد.
آن گاه در تفسير اين اجمال اختلافى عظيم راه انداخته ‏اند، از همين جا به شعبه‏ ها و مذاهب بسيارى منشعب شده ‏اند كه از هفتاد مذهب هم تجاوز مى‏كند و به زودى به قدر گنجايش اين كتاب تفصيلش از نظر خواننده خواهد گذشت.
و شما خواننده محترم اگر در آنچه قبلا خاطرنشان كرديم دقت بفرمائيد خواهيد ديد كه آنچه خداى تعالى در آيات زير حكايت كرده، وجه مشترك بين همه مذاهبى است كه بعد از عيسى بن مريم(عليه السلام) در نصرانيت پيدا شده و معنايى هم كه براى سه تا بودن يكى كرديم را، افاده مى‏كند، اينك بار ديگر آن آيات از نظر شما مى‏گذرد:" لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ ..."،" لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ ..."،" وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا".
و اگر قرآن كريم به حكايت اين قدر مشترك اكتفاء كرد، براى اين بود كه اشكالى كه بر عقايد مسيحيان با همه كثرت و اختلاف كه در عقائدشان هست وارد است و قرآن بدان احتجاج نموده، يك چيز و به يك وتيرة است.

 

نویسنده: سید محمد حسین طباطبایی

 

پی نوشت:

1.  " سوره مريم، آيه 30".
2.  " سوره آل عمران، آيه 49".
3.  " سوره احزاب، آيه 7"،" سوره شورا، آيه 13"،" سوره مائده، آيه 46".
4.  " سوره آل عمران، آيه 45".
5.  " سوره نساء، آيه 171".
6.  " سوره احزاب آيه 7".
7.  " سوره نساء، آيه 159"،" سوره مائده، آيه 117".
8.  " سوره صف، آيه 6".
9.   ( 10)" سوره آل عمران، آيه 45".
10.   ( 11)" سوره آل عمران، آيه 33".
11.   ( 12)" سوره انعام، آيه 85- 87".
12.   ( 13)" سوره مريم، آيه 19- 33".
13.   ( 14)" سوره آل عمران، آيه 48".
14.  زمانى كه خداى تعالى مى‏گويد اى عيسى بن مريم آيا تو، به مردم گفته‏اى كه اى مردم به جاى خدا مرا و مادرم را دو معبود براى خود بگيريد؟ عيسى جواب مى‏دهد! منزهى تو اى خدا، مرا نمى‏رسيد كه به مردم چيزى را بگويم كه حقم نبود و به فرض هم گفته باشم تو بدان آگاهى، چون تو مى‏دانى آنچه در نفس من است و من نمى‏دانم آنچه در نزد تو است، زيرا تو علام الغيوبى، من به مردم نگفتم مگر همان دستورهايى كه تو، به من دادى و آن اين بود كه اى مردم خداى تعالى پروردگار من و پروردگار خود را بپرستيد، ما دام هم در بين ايشان بودم شاهد رفتارشان بودم، ولى بعد از آنكه مرا گرفتى خودت مراقب وضع آنان بودى و تو بر هر چيزى شاهد و ناظرى، حال اگر عذابشان كنى كسى حق اعتراض ندارد، چون بندگان خود را عذاب كرده‏اى و اگر بيامرزى باز هم اعتراضى نيست، چون تو هم عزيزى و شكست‏ناپذيرى و هم كار به حكمت مى‏كنى، خداى تعالى مى‏فرمايد امروز روزى است كه راستى راستگويان به آنان سود مى‏رساند." سوره مائده، آيه 116- 119".
15.  شركائى كه مشركين مى‏پرستند و مى‏خوانند مالك شفاعت نيستند، تنها كسانى مالك شفاعتند كه شاهد به حق و داراى علم به توحيد باشند." سوره زخرف، آيه 86".
16.  " سوره نساء، آيه 159".
17.  " سوره مائده، آيه 110".
18.  و اگر ايشان را بيامرزى بسيار بجا است، چون تو آمرزنده مهربان هستى.
19.  " سوره توبه، آيه 30".
20.  و گفتند رحمان پسر گرفته، منزه است خدا." سوره انبياء، آيه 26".
21.  " سوره مائده، آيه 72".
22.  " سوره مائده، آيه 73".
23.  " سوره نساء، آيه 171".
24.  ملل و نحل ج 1 ص 222- 224- 225.
25.  ( آخر اصحاح پنجم از انجيل متى) نسخه عربيش كه در سال 1811 ميلادى به چاپ رسيده و مطالب ديگر هم كه بعدا نقل مى‏كنيم( از اين نسخه است).
26.  انجيل لوقا، اصحاح ششم.
27.  انجيل يوحنا، اصحاح بيستم.
28.  انجيل يوحنا، اصحاح هفدهم.
29.  انجيل يوحنا، اصحاح چهاردهم.
30.  انجيل يوحنا، اصحاح هشتم.
31.  انجيل يوحنا، اصحاح دهم.
32.  انجيل متى، اصحاح بيست و هشتم.
33.  انجيل يوحنا، اصحاح اول.

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره آل عمران - ذیل آیات 79-80