علي و قرآن

تفسير قرآن كريم به روزگار رسول الله(ص) آغاز شد و با پاسخ هاى آن بزرگوار به پرسش هاى مردمان درباره آيات و آموزه هاى وى در تبيين و توضيح آيات الهى, دامن گسترد. آن گاه به روزگار صحابيان دامن گشود و كسانى از صحابيان به تفسير و تبيين آيات الهى شهره شدند. جلال الدين سيوطى در جايى نوشته است:
از ميان صحابيان ده نفر به تفسير مشهورند: خلفاى چهارگانه, عبدالله بن مسعود, ابن عباس, ابى بن كعب, زيد بن ثابت, ابوموسى اشعرى و عبدالله بن زبير. از ميان خلفا, بيش ترين روايات تفسيرى از آنِ على بن ابى طالب است.1 اما روايات تفسير از آن سه ديگر اندك است.2
بدين سان در ميان صحابه, اميرالمؤمنين على(ع) از جايگاه ويژه اى در تفسير برخوردار است. در اين نگاشته بر آنيم تا اندكى از آنچه را درباره جايگاه مولا(ع) در تفسير قرآن توان گفت, بياوريم.3

 

على(ع) پيشواى مفسران

على(ع) بى گمان سرآمد مفسّران و برجسته ترين چهره تفسيرى در اين دوره است. على(ع) سيراب شده از چشمه سار زلال وحى است و همگام و همراه هميشگى رسول الله(ص) فراگيرنده و ابلاغ كننده وحى. زيباترين بيان در ترسيم اين پيوند و هماهنگى را مولا(ع) در ضمن گفتارى بلند بدين سان تبيين كرده است:
…آن گاه كه كودك بودم مرا در كنار خود نهاد و بر سينه خويشم جا داد, و مرا در بستر خود مى خوابانيد; چنانكه تنم را به تن خويش مى سود و بوى خوش خود را به من مى بويانيد و گاه بود كه چيزى را مى جويد, سپس آن را به من مى خورانيد… و من در پى او بودم ـ در سفر و در حضر ـ چنانكه شتربچه در پى مادر. هر روز براى من از اخلاق خود نشانه اى برپا مى داشت و مرا به پيروى آن مى گماشت. هر سال در (حراء) خلوت مى گزيد, من او را مى ديدم و جز من كسى وى را نمى ديد. آن هنگام جز خانه اى كه رسول خدا(ص) و خديجه(ع) در آن بود, در هيچ خانه اى مسلمانى راه نيافته بود, من سومين آنان بودم. روشنايى وحى و پيامبرى را مى ديدم و بوى نبوّت را مى شنودم. من هنگامى كه وحى بر او(ص) فرود آمد, آواى شيطان را شنيدم. گفتم: اى فرستاده خدا اين آوا چيست؟ گفت: (اين شيطان است كه از آن كه او را نپرستند نوميد و نگران است. همانا تو مى شنوى آنچه را من مى شنوم و مى بينى آنچه را من مى بينم, جز اين كه تو پيامبر نيستى و وزيرى و بر راه خير مى روى و مؤمنان را اميرى.4
بدين سان على(ع) جان و دل را در آبشار وحى مى شست و از نغمه هاى دلنواز آن, جان را سرمست مى ساخت و از آغازين روزگاران زندگى با جارى هاى وحى زندگى مى كرد و با آموزه هاى وحى لحظه هاى زندگى را درمى آميخت. بدين گونه او همبر وحى بود و همگام آن. محدثان و مورخان آورده اند كه آن بزرگوار هماره مى فرمود:
(از من, هر آنچه از آيات الهى خواهيد بپرسيد, چه اين كه تمام آيات الهى را مى دانم كه كى و كجا نازل شده است, در فرازها و يا فرودها, در روزان و يا شبان. خداوند به من قلبى فهيم و زبانى گويا عنايت كرده است.)5
و نيز مى فرمود: (به خداوند سوگند تمام آيات الهى را مى دانم درباره چه و كجا نازل شده است. پروردگارم به من قلبى فهيم و زبانى پرسنده بخشيده است.)6
و نيز مى فرمود:
(تمام آيات الهى را بر رسول الله(ص) خواندم و پيامبر معانى آيات را به من تعليم داد.)7
و نيز فرمود:
(هر آيه اى را كه خداوند به رسول الله(ص) فرو فرستاد آن را جمع كردم و تمام آيات را رسول الله(ص) بر من فرو خواند و تأويلش را به آموزاند.)8
و نيز فرمود:
(خداوند از ميان اصحاب محمد(ص) مرا به دانش ناسخ و منسوخ, محكم و متشابه و خاص و عام ويژه ساخت و اين منّتى بود بر من و بر رسول الله(ص).)9
و فرمود:
(اگر بخواهم, هفتاد بار شتر از تفسير فاتحه مى آكنم.)10
اين جايگاه والا و مرتبت عظيم على(ع) در فهم قرآن در ميان صحابيان روشن بود, و آنان بر اين مكانت معترف بودند كه در ادامه اين بحث, اندكى از اظهارنظرهاى آنان را مى آوريم.

 

آگاهى على(ع) از قرآن, به گزارش وحى

على(ع) در آن روزگار, در نگاه همگان برترين چهره صحابيان و ارجمندترين كسى بود كه نيكى ها, والايى ها, ايثارها و فداكارى هايش را قرآن رقم زده و از شخصيت عظيم وى سخن گفته است. بدين سان فضايل علوى در ميان آيات الهى تا بدان جا گسترده كه آگاهان از معارف قرآنى بر اين باور بودند كه حدود سيصد آيه از آيات الهى, برترى ها و ارجمندى ها و فضايل على(ع) را برشمرده است.11 اما آنچه با بحث ما پيوندى استوار دارد و على(ع) آن را برترين فضيلت و منقبت خود مى شمارد12, آيه ذيل است:
ويقول الذين كفرو لست مرسلاً قُل كفى بالله شهيداً بينى و بينكم ومن عنده علم الكتاب (رعد,43)
كافران مى گويند كه تو پيامبر نيستى. بگو خدا ميان من و شما گواهى بسنده است و آن كه دانش كتاب (قرآن) نزد او استخداوند از خيره سرى كافران و از وضع خصمانه آنان در برابر پيامبر, و اين كه آنان همى خواهند گفت و مى گويند كه تو پيامبر نيستى, خبر مى دهد. رسول الله(ص) مأمور مى شود كه در برابر اين جوآفرينى و ستيزه گرى كافران بگويد: بر صدق مدّعا و استوارى موضع من, همين بس كه خدا گواه است و آن كس كه علم كتاب نزد اوست.
اندكى تأمل در سوره رعد ـ كه مكى است13 ـ و آهنگ كلى آن در جهت تبيين حقيقت قرآن و تأكيد بر اين كه قرآن نشان صدق رسالت است و رويارويى با پندار مشركان ـ كه آيات الهى را نشان صدق رسالت نمى دانستند و در پى معجزه اى ديگر بودند ـ اين حقيقت كه با آيات آغازين سوره شروع مى شود و در آيات ميانى بدان تأكيد مى گردد و در پايان با آيه مورد بحث, نتيجه گيرى مى شود كه تأكيدى است مجدد بر آنچه در آغاز آمده ـ ترديدى باقى نمى گذارد كه مراد از كتاب, قرآن كريم است و عالِم به اين كتاب, بايد پاكيزه خويى باشد از اين امت و از برآمدگان تعاليم اين فرهنگ و آموزه هاى قرآن.14 از همان روزگاران نخست على(ع) چونان مصداقى روشن براى جمله (من عنده علم الكتاب) شناخته شده و پيامبر(ص) بر اين نكته در تفسير و تأويل اين آيه تأكيد ورزيده بود.15 صحابيان و آشنايان با قرآن نيز مانند ابن عباس, سلمان فارسى, ابوسعيد خدرى, قيس بن سعد, محمد بن حنفيه16 و زيد بن على مصداق آن را على(ع) مى دانسته اند. اما فضيلت ستيزان از يكسو كوشيدند معناى (كتاب) را وارونه سازند و از سوى ديگر براى (من عنده علم الكتاب) مصداق يا مصداق هايى بتراشند,17 از جمله
مراد از كتاب را, تورات بدانند و مصداق (من عنده الكتاب) را, عبداللّه بن سلام. اما از همان روزگاران نخست مرزبانان حريم حق, اين ستيزه گرى با حق را برنتابيدند و مفسّر عاليقدر شيعى سعيد بن جبير18 در پرسش از آيه و اين كه آيا مصداق آن عبدالله بن سلام است, مى گفت: (چگونه چنين تواند بود, در حالى كه اين سوره مكّى است و عبدالله بن سلام بعد از هجرت و در مدينه اسلام آورده است.)19
شگفت آن كه, افزون بر آن كه چنين مصداقى با آهنگ كلى سوره و چگونگى گواه گرفتن خداوند بر صدق رسالت رسول الله(ص) مغايرت دارد, خود عبدالله بن سلام نيز از كسانى است كه نزول اين آيه را درباره على(ع) گزارش كرده20 و مفسّرى چون شعبى تصريح كرده كه هرگز آيه اى از قرآن درباره عبدالله بن سلام نازل نشده است!21
امامان(ع) نيز در مقام مفسّران راستين قرآن و در جهت برملا ساختن تفسيرهاى وارونه, بر نزول آن درباره على(ع) تأكيد نموده,22 و با صراحت تفسيرهاى ديگر را كذب محض معرفى كردند.23 همچنين نشان داده اند كه آگاهى از اعماق جليل و ژرفاى ناپيداكرانه كتاب الهى سزاوار على(ع) و خاندان وحى است24 كه (اهل البيت أدرى بما فى البيت). بدين سان به گواهى قرآن كريم, على(ع) بر گستره معانى قرآن آگاه و دانش گسترده, اعماق جليل, ژرفاى شگرف و آموزه هاى ناپيدا كرانه آن نزد على(ع) و همگنان آن بزرگوار است. علامه طباطبايى(ره) پس از نقد و بررسى ديدگاه هاى مختلف درباره مصداق آيه مورد گفت وگو نوشته اند:
برخى گفته اند مراد از (كتاب) قرآن كريم است, و معنا چنين است: (آن كه كتاب الهى را دريافته و به معارف آن آگاهى يافته و حقايقش را به جان نيوشيده, گواهى مى دهد كه قرآن وحى است و من فرستاده خداوندم.) بدين سان فرجام سوره با آغاز آن همسوى است و آيه فرجام به آيات آغازين و ميانى ناظر. در آغاز آمده است: ((تلك آيات الكتاب والذى انزل اليك من ربك الحق ولكن اكثر الناس لايؤمنون (رعد/1) اينها آيات اين كتاب است و آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است, حق است, ولى بيش تر مردم ايمان ندارند).) و در آيات ميانى آمده است: ((أفمن يعلم انّما انزل اليك من ربّك الحق كمن هو اعمى انّما يتذكر اولوالالباب(رعد/20) (آيا كسى كه مى داند آنچه از جانب پروردگار بر تو نازل شده حق است, همانند كسى است كه نابينا است؟ تنها خردمندان پند مى گيرند) اين آيات در واقع تأييد و تأكيدى است از جانب خداوند در برابر سبك شمارى ها, و تكذيب هاى مشركان كه گفتند (لولا انزل عليه آية من ربّه) و گفتند (لست مرسلاً) و به رسالت پيامبر(ص) اعتنا نكردند, و آن بزرگوار را هيچ شمردند. خداوند نيز بارها پاسخ گفت و به حقيقت قرآن و اين كه آن برترين آيت الهى
است نپرداخت, بلكه فرمود: ((قل كفى باللّه تا هدف برآيد و سخن استوار شود و اين بهترين گواه است كه اين آيه نيز مانند ديگر آيات سوره, مكّى است و اين همه مؤيد رواياتى است كه از اهل بيت(ع) وارد شده و مصداق آيه را على(ع) دانسته اند. و راستى را اگر در آن روز جمله (من عنده علم الكتاب) فقط يك مصداق مى داشت, آن كس جز على(ع) بود؟ او كه در ايمان پيشتاز و در آگاهى به قرآن برترين امت بود. اين حقيقت را روايات بسيار نشان مى دهد, و اگر نبود جز حديث متواتر (ثقلين) مدعى را بسنده بود.25
بدين سان در اين كه اين آيت الهى درباره على(ع) نازل شده است, هيچ گونه ترديدى روا نيست, و آنچه درباره آيه آمده است و مصداق هاى ديگر را نشان داده, برساخته جريان فضيلت ستيز و فضيلت ساز امويان و دستگاه خلافت است. و اين تنها نمونه آن نيست و نمونه هاى ديگرش بسيار است, و روايت ذيل يكى از تنبّه آفرين ترين نشانه هاى آن:
(اسماعيل بن خالد از ابوصالح نقل مى كند كه: من عنده علم الكتاب مردى از قريش است, اما ما به صراحت او را ياد نمى كنيم.)26
چرا؟ روشن است. حاكميت فرهنگ ستيز اموى نشر حق و سخن از حق را برنمى تابيد. نمونه ديگر آن را بنگريد:
يونس ابن عبيد مى گويد از حسن بصرى پرسيدم: تو گاهى مى گويى: قال رسول الله… در حالى كه آن بزرگوار را نديده اى؟ گفت فرزند برادرم, از چيزى سؤال كردى كه تاكنون كسى از من نپرسيده بود, و اگر نبود حرمتى كه تو در پيشم دارى, هرگز پاسخ نمى گفتم. ما در روزگارى زندگانى مى كنيم كه مى بينى (زمان حجاج بن يوسف). هرگاه شنيدى كه مى گويم: (قال رسول الله) بدان سخنى است كه از على بن ابى طالب(ع) نقل مى كنم. نهايتْ روزگار به گونه اى است كه نمى توانم على(ع) را ياد كنم27 [و از او نامى به ميان آورم].
چنين است قصه پر غصه تاريخِ برآمدن ها و فرو افتادن ها, بركشيدن ها و فروهشت ها و… پس سخن ابن عباس استوار است كه گفت: مصداق ((من عنده علم الكتاب على بن ابى طالب(ع) است و نه جز او; چون او است كه تفسير و تأويل, ناسخ و منسوخ و حلال و حرام اين قرآن را مى داند.28
گزيده سخن آن كه على(ع) به اقتضاى اين آيه, آگاه ترين و آشناترين كس به معارف قرآن است.

 

آگاهى على(ع) از قرآن به گزارش رسول الله(ص)

فرزند كعبه ـ كه درود خدا بر او باد ـ هنوز خردسال بود كه پيامبر(ص) او را به خانه اش برد و لحظه هاى زندگيش را با لحظه هاى زندگى او درآميخت. بدين سان آن بزرگوار, على(ع) را در سايه سار آموزه هاى وحى برآورد و به گفته زيباى على(ع): (هر روز از اخلاق نيكوى خود براى من رايتى برافراشت و مرا بر پيروى از آن برگماشت.)29
بدين گونه كلام چه كسى در برنمودن جايگاه والاى على(ع) و نمودن برترى ها و فضيلت ها و نشان دادن دانش و آگاهى هاى على(ع) از سخن پيامبر(ص) استوارتر, گوياتر و افتخارآميزتر است.30 محدثان آورده اند كه پيامبر(ص) به على(ع) فرمود: (به مردمان خاور و باختر, به عرب و عجم افتخار كن كه تو گرامى ترين نياى را داري… و در روى آوردن به اسلام پيشتاز هستى و آگاه ترين همگان به كتاب الهي….)31
پيامبر(ص) بارها گستردگى دانش على(ع) و آگاهى هاى ژرف آن بزرگوار را از ابعاد معارف قرآن در پيشديد مردمان مطرح كرده است تا همگان بدانند كه براى دست يافتن به هدايت الهى بايد به چه كسى مراجعه كنند. يكى از زيباترين و دلپذيرترين اين گونه گفته ها كلام ذيل است. ام سلمه مى گويد, پيامبر(ص) فرمود: على مع القرآن, والقرآن مع على, لَن يفترقا حتّى يَردا عليّ الحوض; على همگام قرآن, و قرآن همبر على است. اين دو هرگز از هم جدا نشوند تا در واپسين روزگار در كنار حوض در پيش من حاضر شوند.32
كلامى بلند است, با ابعادى عظيم: الف: على با قرآن است; ب: قرآن با على است.
اكنون نيك بنگريم پيامبر(ص) با اين تعبير شكوهزاد چه جايگاهى را براى على(ع) رقم زده است.

 

الف. على با قرآن است:

1. على با قرآن است, يعنى على(ع) برجسته ترين و ارجمندترين كسى است كه بدان سان كه شايسته است ابعاد قرآن را دريافته, حقايق آن را نيوشيده, بر آوازه هاى آن چيره گشته و به اعماق جليل آنها رسيده است و اين همان حقيقتى است كه تاكنون آورديم و كلام على(ع) را نيز كه همگان براى پرسيدن از ابعاد قرآن از وى, دعوت مى كرد, نقل كرديم, و بر آن همه بيفزاييم اين نقل گرانقدر را كه على(ع) فرمود:
هر آيه اى كه نازل مى شد پيامبر(ص) شيوه قرائت آن را به من مى آموخت. آن گاه املا مى كرد و من مى نوشتم. سپس تأويل, تفسير, ناسخ و منسوخ, محكم و متشابه آن را مى آموزانيد و دعا مى كرد كه آن حقايق را دريابم و حفظ كنم و من پس از آن هيچ گاه آنچه را كه دريافتم, فراموش نكردم.33
داورى هاى صحابيان و مفسّران آن روزگار را در اين باره, پس از اين خواهيم آورد.
2. على با قرآن است, يعنى على(ع) استوارگام ترين مدافع قرآن است, كه حراست از قداست قرآن و حفاظت از عظمت قرآن و رسالت جاودانگى قرآن را از جان سپر ساخت, و براى ماندن قرآن و دستخوش تحريف نگشتن آن, از هيچ كوششى دريغ نورزيد. او قرآن را جمع كرد و تفسير و تأويل آن را نگاشت, و چون ديگرسانى سياسى را سياستمداران آن روزگار دامن زدند و جامعه نوپاى اسلامى دستخوش اضطراب گشت و بيم فروپاشى آن رفت, براى حراست از آموزه هاى قرآن سكوت را پيشه ساخت و به جمع و تدوين و تفسير قرآن پرداخت و در برابر پرسش هاى بسيار گفت:خشية ان ينقلب القرآن34; (مى ترسم قرآن ديگرگون شود و معارف آن تباه گردد.)
اين فداكارى شكوهمند و حراست از تمامت قرآن را در سيره علوى, پيامبر(ص) پيش بينى كرده بود. ابى سعيد خدرى روايت كرده است كه نشسته بوديم و منتظر رسول خدا(ص) بوديم. پيامبر(ص) از يكى از خانه هاى زنانشان بيرون آمد. ما به پا خاستيم و همراه شديم. پاشنه كفش پيامبر(ص) پاره شد, على(ع) ماند تا آن را بدوزد. پيامبر(ص) حركت كرد و ما هم همراه او به راه افتاديم. پس از آن ايستادند و منتظر على(ع) شدند; ما هم با او ايستاديم. پس در اين حال فرمودند: (در ميان شما كسى است كه براى تأويل قرآن نبرد مى كند; همان سان كه من براى تنزيل آن جنگيدم.) ما گردن كشيديم. ابوبكر و عمر در ميان ما بودند (يعنى با اين حركت وانمود كرديم كه يكى از آن دو است). پيامبر(ص) فرمودند: (نه, كفشدوز است….)
گفت: آمديم و على(ع) را بر اين امر مژده داديم; گويى كه از پيش آن را شنيده بود
.35
شيخ مفيد(رض) سخن پيامبر(ص) را بدين گونه گزارش كرده است:
(… او كفشدوز است. و با دست به على(ع) اشاره كرد و فرمود: او درباره تأويل بجنگد آن گاه كه سنّت من رها شود و به يك سو افتد و معارف كتاب الهى وارونه گردد و در دين خدا آن كس كه شايستگى ندارد سخن بگويد. پس در آن هنگام على(ع) براى احياى دين خدا با آنان به نبرد خيزد.)36
على(ع) نيز از اين مسؤوليت عظيم و خطير خود به هنگام رويارويى با خوارج بدين سان سخن گفت:
انّما أصبحنا نقاتل اخواننا فى الاسلام على ما دَخَل فيه من الزيغ والاعوجاج والشبهة والتأويل; (ليكن امروز پيكار ما با برادران مسلمانى است كه دودلى و كجبازى در اسلامشان راه يافته است و شبهت و تأويل با اعتقاد و يقين درآميخته است.37
اين روايات به روشنى موضع مدافعانه على(ع) را از ساحت قرآن نشان مى دهد, و نشانگر آن است كه على(ع) چونان پيامبر(ص) كه بر ابلاغ و گستراندن ابعاد وحى از هيچ كوششى دريغ نورزيد و براى ابلاغ حق به كام جنگ رفت, در جهت تبيين درست و تطبيق استوار مفاهيم قرآن از هيچ كوششى باز نايستاد و براى تفسير صحيح و دقيق آيات و جلوگيرى از تحريف و وارونه سازى از مسير تأويل در آيات الهى كوشيد و در اين راه تا فرو رفتن در امواج جنگ پيش رفت.
3. على با قرآن است, يعنى على(ع) در مسير هدايت با قرآن است, قرآن نقشبند زندگى است و على الگوى رفتارى و پيشواى اجراى آموزه هاى آن. قرآن حقايق هدايت آفرين دارد و على(ع) بهترين هدايتگر به شاهراه هدايت است. قرآن حقيقتى استوار و مكتوبى است وحيانى, و على(ع) مفسّرى است بى بديل براى حقايق آن و روشنگرى است بى نظير براى معارف آن بدان سان كه خود فرمود.
ابوعبدالرحمن سلمى مى گويد: (من كسى را آگاه تر از على(ع) به قرآن نديدم, او هماره مى گفت, از من بپرسيد. به خداى سوگند درباره هر آنچه از قرآن بپرسيد, پاسخ خواهم گفت).38
ابن شبر مه گفت:
(هيچ كس بر فراز منبر, كسى اين سخن بر زبان نراند كه: از قرآن هر آنچه خواهيد بپرسيد, جز على بن ابى طالب.)39
و نيز فرمود:
ذلك القرآن, فاستنطقوه, ولن ينطق, ولكن اخبركم عنه: الا انّ فيه علم ما يأتى والحديث عن الماضى ودواء دائكم. و نَظم مابينكم… فلو سألتمونى عنه لعلّمتكم.40
(آن (كتاب خدا) قرآن است, از آن بخواهيد تا سخن بگويد و هرگز سخن نگويد; اما من شما را از آن خبر مى دهم. بدانيد در قرآن علم آينده و سخن از گذشته ها, درمان درد شما و راه سامان دادن كارتان در آن است… كه اگر از آن همه بپرسيد, شما را آگاه مى كنم.)
اين جايگاه بلند را براى على(ع), روايات بسيارى رقم زده است كه ارجمندترين آنها, حديث متواتر (ثقلين) است كه به مقتضاى آن على(ع) و آل على(ع) هماره با قرآن اند و در كنار قرآن و در جهت تبيين و تفسير آن. و معارف مشعشع قرآن و آموزه هاى آفتابگون على(ع) و فرزندانش, در جهت هدايت و سعادت انسان بايد در هماره تاريخ دوشادوش هم حركت كنند. حديث ياد شده در يكى از طرق روايت آن چنين است:
قال النبى(ص): انّى تارك فيكم الثقلين, ما إن تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى, احدهما اعظم من الآخر كتاب الله وعترتى.
من در ميان شما دو چيز گرانبها مى گذارم; تا آن گاه كه از آن دو پيروى مى كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد. يكى از آن دو بزرگ تر از ديگرى است: كتاب خداوند و عترت من.41
بدين سان اين بخش از كلام جاودانه پيامبر(ص) على(ع) را در معبر تاريخ, مفسّر, مدافع, مبين و همگام قرآن معرفى كرده و حجيت آموزه هاى آن بزرگوار را در تفسير و تبيين كلام الهى در رواق تاريخ رقم زده است.

 

ب. قرآن با على است:

1. قرآن با على است, يعنى در هدايت آفرينى, سپيده گشايى راهنمايى انسان به مقصود والا و مقصد اعلى, قرآن همراه على(ع) و همبر آن بزرگوار است. اين حقيقت ارجمند, مضمون روايات بسيارى, از جمله حديث (ثقلين) است كه از آن سخن گفتيم.
2. قرآن با على است, يعنى قرآن همراه على(ع) است در بركشيدن فضايل على(ع), نمودن رادمنشى ها و ارجمندى هاى او و گستراندن عظمت ها و والاييهايش. ابن عباس مى گويد: (درباره هيج كس به اندازه على(ع) آيات الهى نازل نشده است.)42
در نقل ديگرى از ابن عباس آمده است كه: (سيصد آيه از قرآن درباره على(ع) نازل شده است.)43
از مجاهد نقل كرده اند كه: (درباره على(ع) هفتاد آيه نازل شد, كه در آنها او را انبازى نيست.)44
و در نقل ديگرى از ابن عباس آمده است:
(هرجا در آيات الهى (يا ايها الذين آمنوا) آمده على(ع) امير و شريف آن است. خداوند صحابيان پيامبر(ص) را عتاب كرده, اما على(ع) را جز به نيكى ياد نكرده است.)45
آنچه آوردم اندكى است از نقل هاى بسيارى كه صحابيان و تابعان در اين باره گزارش كرده اند. گستردگى آيات راجع به على(ع) محدثان و مفسران را بر آن داشته كه آثارى را در اين باره سامان دهند كه از ديرينه ترين آثار نگاشته شده و بر جاى مانده در ميان ميراث مكتوب اسلامى اند.46
3. جايگاه قرآن, نقش آفرينى قرآن, ويژگى هاى قرآن, همانند على, و على همانند قرآن است. اين وجه را نيز اندكى بيش تر مى كاويم:
يك. قرآن (كتاب صامت) و على (قرآن ناطق) است. مولا در كلامى فرموده اند: (انا القرآن الناطق.)47 در سخنى ديگر از وى آورده اند كه فرمود: (انا كلام اللّه الناطق.)48
علامه مجلسى(رض) در توضيح آن نوشته اند:
بدان جهت كه على حامل دانش قرآن و دارنده اخلاق قرآن و تبلور عينى آموزه هاى قرآن است… چرا كه هر آن كه ويژگى عمل در او به كمال رسد و حالتى در او به اوج آن فراز آيد, به واقع تبلور آن ويژگى و حالت و تجسّد متجسد آن است.49
روشن است كه اين ويژگى فراتر از آن است كه گفته آيد على(ع) مبين و مفسّر قرآن و نماياننده حقايق آن است, كه اين ويژگى فراوان در وصف مولا آمده است, از جمله حضرت رضا(ع) در پاسخ سؤال مأمون از بنيادهاى دين و محض اسلام فرموده اند: (راهنماى مردمان و حجت بر مؤمنان… و سخنگوى قرآن پس از پيامبر(ص) على(ع) است….)50
سخنان بدان سان كه آورديم نشان گر اين است كه على(ع) تبلور عينى آموزه قرآن, و كلامش برترين و استوارترين و شامل ترين ترجمان قرآن است. مولا در كلامى فرموده اند:
وهذا القرآن انّما هو خطّ مستور بين الدفتين لايَنطق بلسانٍ ولابد له مِن ترجمان; اين قرآن كه پيش روى ما است, خطى است نوشته شده كه از دو طرف در ميان دو جلد قرار گرفته است و اين خطوط نوشته شده زبانى ندارد كه سخن بگويد و چاره اى جز اين نيست كه بايد مفسّر و ترجمانى باشد كه قرآن را تفسير كند و توضيح بدهد51
و در كلامى بلند فرمودند:
هان مردم! دانش به سرعت دامن برمى چيند. به زودى مرا از دست خواهيد داد, پس از من بپرسيد, و بدانيد كه هرگز از هيچ آيتى نخواهيد پرسيد جز آن كه حقايق آن را برخواهم نمود. بى گمان شمايان هرگز كسى كه چونان من پس از من كه بدين سان از قرآن سخن گويد, نخواهيد يافت.52
اندوها! كه در آن روزگاران هوشمندانى دردمند نبودند كه از آن سرچشمه فيّاض حقايق را بخواهند, و براى برنمودن ژرفاى ناپيدايى قرآن و گستره ناپيدا كرانه آن از على بپرسند, و او پاسخ گويد و انبوه حقايق در ميان نهد; و اندكى از آن گونه كسان كه بودند و در حد مجال حقايق را برگرفتند, مجال گستراندن نيافتند و آنچه را كه گفتند حاكميت ها برتابيدند, و از رسيدن به عصرها و نسل ها جلو گرفتند.
دو. كتاب الله فرقان است و على نيز. از جمله صفاتى كه خداوند در قرآن كريم با آن (كتاب الله) را ستوده است, عنوان (فرقان) است. در چرايى اين وصف مفسّران و قرآن پژوهان كمابيش سخن گفته اند; از جمله بر اين نكته تأكيد كرده اند كه قرآن را خداوند از آن روى (فرقان) ناميد كه جداكننده حق از باطل و سره از ناسره است, و براى بازشناسى بايستگى ها از نابايستگى ها كلام الله سخن (فصل) است.53 على(ع) نيز (فرقان) است و كلامش, سخن (فصل) و سيره اش جداكننده حق از باطل و گفتار و رفتارش بيانگر معيارها و ملاك هاى شناخت و شناسايى حق از باطل.
اين ويژگى براى على(ع) در روايات بسيارى از پيامبر(ص) گزارش شده است, از جمله پيامبر(ص) فرموده اند:
به زودى پس از من فتنه سر برخواهد آورد, در چنين هنگامه اى همراه على بن ابى طالب باشيد بى گمان او اولين كسى كه مرا خواهد ديد, و اولين كسى كه در قيامت دست در دست من خواهد نهاد. او (صديق اكبر) و (فاروق) اين امت است كه حق را از باطل باز مى شناساند. او پيشوا و راهبر مؤمنان و مال و دنيا راهبر منافقان است.54
عبدالرحمن بن سمره مى گويد, به پيامبر(ص) گفتم: (مرا براى دستيابى به نجات راهنمايى كن.) پيامبر(ص) فرمود:
هان! پسر سمره آن گاه كه آهنگ ها گونه گون شود و انديشه ها پراكنده گردد, تو همراه و همبر على بن ابى طالب باش; كه او پيشواى امت من, و خليفه آنان بعد از من است. و او است (فاروق) كه سره را از ناسره و حق را از باطل جدا كرده, مى شناساند. آن كه پرسد او را پاسخ خواهد داد و آن كه راه جويد, او را هدايت خواهد كرد آن كه جوياى حق است بداند كه حق نزد او است و آن كه هدايت را جستجوگر است, بداند كه هدايت را در على خواهد يافت.55
ابورافع مى گويد به هنگام تبعيد اباذر به ربذه رفتم. چون آهنگ وداع كردم به من و كسانى كه در آن جا بودند, گفت: به زودى فتنه اى سر بر خواهد آورد, تقوا پيشه كنيد و با بزرگ اين روزگار على بن ابى طالب باشيد و از او پيروى كنيد; از پيامبر(ص) شنيدم كه بدو فرمود:
تو اولين كسى هستى كه به من ايمان آوردى و اولين كسى خواهى بود كه در قيامت دست در دست من خواهى نهاد. تو (صديق اكبر) و (فاروق امت) هستى كه حق را از باطل جدا خواهى كرد….56
بدين سان على جلوه حق و حق مدارى است و سيره و معارف و آموزه هايش تجسّم عينى حق و مالاً بهترين و كارآمدترين عامل شناخت و بازشناسى حق از باطل است و بدين گونه همگونِ قرآن و همراهِ آن در حق نمايى و باطل زدايى است.
سه. قرآن بيانگر حقايق است و على نيز. خداوند در قرآن كريم, كتابش را ((تبيان لكل شىء ياد كرده است: … ونزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شىء…مى دانيم كه مفسران از كهن ترين روزگاران تا معاصران در چندى و چونى (تبيان) بودن قرآن كريم بر يك داستان نبوده اند, و در حدّ و حدود آن به تفصيل سخن گفته, آراى گونه گونى عرضه كرده اند. با اين همه نمى توان در اين كه قرآن مشتمل است بر بيان هر آنچه به گونه اى بر هدايت انسان به مقصود والا و مقصد اعلى و سعادت دلالت مى كند, ترديد كرد.57 بدين سان دست كم اين را بايد پذيرفت كه (تبيان) بودن قرآن در تفصيل احكام و برنمودن حقايق هستى و گشودن راز و رمز حيات, قطعى است.58
چنين است جايگاه مولا در معارف دين, شناخت و شناساندن حقايق قرآن و آموزه هاى اسلام و گشودن راز و رمز حيات و برنمودن ناپيداهاى هستى و…. اصبغ بن نباته مى گويد مولا در ضمن خطابه, خطاب به مردم فرمود: (…هان مردم, پيش از آن كه مرا از دست دهيد, از من بپرسيد. بپرسيد كه دانش پيشينيان و پسينيان نزد من است….)59
اين گونه سخن را آن امام بزرگوار ما فراوان بر زبان رانده است و از مردمان همى خواسته از حقايق دين و قرآن و هستى از او بپرسند. پيش تر برخى از آن نصوص را آورديم, و اكنون از سعيد بن مسيب نقل مى كنيم كه گفت: (هيچ كس و هرگز سلونى بر زبان تواند راند, جز على بن ابى طالب.)60
او فرزند وحى بود و جانش سرشار از آگاهى هاى عِلْوى, و قلبش آكنده از حقايق ناپيدا كرانه. اندوها! كه در آن روزگاران, كسانى كه ظرفيت يافتن و برتابيدن اين همه را داشته باشند, نبود. چنين بود كه دردمندانه فرمود: (بى گمان در اين جا [و به سينه خود اشارت فرمود] دانشى است انباشته, اما جويندگان آن بسى اندكند; به زودى پشيمان خواهند شد, كه مرا از دست خواهند داد.)61
يعنى آن گاه كه به جستجو برخيزند و كسانى را درنيابند كه پرسش ها را پاسخ گويد, پشيمان خواهند شد كه چرا به روزگارى كه در محضرش بودند, بهره نبردند و راه هاى دستيابى به دانش انبوه را فرا نگرفتند.
در مقامى ديگر مولا(ع) فرمود:
در سينه من دانشى است انباشته كه پيامبر(ص) آن را به من آموزانده است. اگر فراگيرانى مى يافتم كه به درستى حق آن را مى گزاردند, و بدان گونه كه از من شنيده بودند گزارش مى كردند, اندكى از آن را بدان ها مى سپردم, بدين سان به دانشى عظيم دست مى يافتند و….62
بارى, قرآن بيانگر حقايق مكتوم و رازهاى ناپيدا, و دانش هاى انبوهى است كه انديشه بشر از دستيابى بدان ها كوتاه است. چنين است على(ع) كه دانش او گسترده است و فراگيرنده تمام ابعاد هستى و بيان كننده تمامت حقايق نهفته و دست نايافتنى.
چهار. قرآن (حق) است و على تبلور عينى (حق). خداوند سبحان (كتاب الهى) را از جمله با وصف (حق) ياد كرده است:
(انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بينَ الناس بما اريك اللهما اين كتاب را به راستى (=حق) بر تو نازل كرديم تا بدان سان كه خدا به تو آموخته است, ميان مردم داورى كنى).63
(اَمْ يقولون افتريه بَل هو الحق من ربّك لتنذر قوماً ما آتئهم من نذير من قبلك لعلهم تهتدون64; آيا مى گويند آن را برساخته است؟ [نه] بلكه آن حق [و] از سوى پروردگار آمده است, تا قومى را كه هشداردهنده اى پيش از تو به نزد آنان نيامده است, هشدار دهى. باشد كه آنان راه يابند)على نيز همبر حق و حق همراه على است; بلكه تجسم عينى (حق) و (محقَّق) است. پيامبر(ص) در بيانى ارجمند كه فضيلتى است بى مانند براى على(ع) فرمود:
الحق مع على, و على مع الحق يدور الحق مع عليّ كيف مادار; (حق با على است و على با حق است. حق با على مى گردد بدان سان كه على بگردد
بدين سان على جلوه حق است, و سيره او معيار حق, كه يعنى على تجسّم عينى حق است و محض حق . ذيل روايت را بنگريد كه فرمود: (ويدور الحق مع على كيف مادار.)
چنين است كه پيامبر(ص) چون آهنگ ستودن عمار بن ياسر را داشت, فرمود: (ان عماراً مع الحق والحق معه, يدور عمّار مع الحق أينما دار و قاتل عمار فى النار); عمار با حق است و حق با عمار, عمّار بدان گونه كه حق بگردد, مى گردد و قاتل عمار در آتش خواهد بود.)65
حق هرجا باشد عمار آن جا است, و هر موضعى كه حق مدارانه باشد عمار آن جا خواهد بود, روشن است كه عمار جانى منوّر, رفتارى پيراسته و قلبى منزه و انديشه اى پاك داشت با اين همه پيامبر(ص) در ستايش او بر (حق مدارى) او تأكيد كرده است; اما در ستايش مولا چرخش (حق) بر مدار (على) را. به واقع كلام پيامبر(ص) بيانگر اين است كه على جلوه حق, تجسّم عينى حق و نماد حق است. اين حقيقت بزرگ و آموزش ارجمند را صحابيان و كسان بسيارى كه در آن روزگاران زندگى مى كردند و حقايق را بى واسطه و يا باواسطه از پيامبر(ص) شنيده بودند, سخت باور داشتند:
حذيفه بن يمان در حال احتضار بود. سخن از (فتنه) رفت. ابومسعود و گروهى به حذيفه گفتند: آن گاه كه مردم اختلاف كردند و سخن ها و راه ها گونه گون شد, همراهى با چه كسى را سفارش مى كنى؟ گفت: (همگام فرزند سميه باشيد كه او هرگز از حق جدا نخواهد شد.)66
سخن از رويارويى مسلمانان در جريان هاى (فتنه) است كه پيامبر(ص) بارها از آن سخن گفته بود, و از همراهى عمار با حق نيز ياد كرده بود, و اين همراهى با (حق) هيچ مصداقى جز همگامى با (على) نداشت, كه به نقلِ ابن مسعود, پيامبر فرمود: (چون مردم درگير شوند و اختلاف كنند, بى گمان عمار با حق خواهد بود.)67
سخن به تفصيل گراييد, دامن سخن برچينم و به آنچه در آغاز آورديم تأكيد كنيم كه قرآن (حق) است و على نيز; آموزه هاى قرآن آينه تمام نماى (حق) است و سيره و معارف علوى نيز.
پنج. قرآن گواه رسالت و على نيز. قرآن كريم معجزه جاويدان پيامبر(ص) و گواه صدق دعوت او, و شاهد رسالت نبوى است. اين حقيقت روشن تر از آن است كه اكنون و در اين مجال اندك كه سخنْ آهنگ ديگرى دارد, بدان بپردازم; اما بر پايه سياق سخن و موضوعى كه در پيش داريم بر اين نكته تصريح و تأكيد كنيم كه قرآن كريم به صراحتْ على(ع) را گواه رسالت, و مآلاً (معجزه) نبوى, و فرايند مانندناپذير آموزه هاى قرآنى تلقى مى كند: ويقول الذين كفرو لست مرسلاً قل كفى بالله شهيداً بينى وبينكم و مَنْ عنده علم الكتاب).) (سوره رعد, آيه 43)
پيش تر ـ و در همين مقاله ـ از اين آيه سخن گفتيم و از زاويه اى ديگر درباره آيه و به تناسب آن از سوره اى كه اين آيه در آن قرار دارد و نيز آهنگ كلى سوره و مآلاً جهت گيرى اين آيت الهى بحث كرديم و ـ به پندارم ـ روشن شد, كه مراد از (كتاب) قرآن كريم و از (من عنده) كسى مراد است كه گواه رسالت پيامبر(ص) و چگونگى صدق مدعاى آن بزرگوار خواهد بود. اكنون مجال بسط سخن از چگونگى گواه بودن مولا بر رسالت پيامبر(ص) نيست.68 اما از اين كلامِ ارجمند محمد بن عمر واقدى مورخ بلند آوازه قرن دوم هجرى نمى توان گذشت كه مى گفت:
على بن ابى طالب از معجزه هاى پيامبر(ص) بود; چونان عصا براى موسى(ص) و زنده كردن مردگان براى عيسى بن مريم(ص).69
آنچه آورديم اندكى از بسيار, از نصوص, روايات و كلمات پيامبر(ص) است كه در برنمودن بُعدى از ابعاد شخصيت على(ع) يعنى همراهى, همگونى و همبرى مولا با قرآن نقل شده است. به واقع اين همه ـ كه اندكى از بسيار آن را آورديم ـ تفسيرى است براى جمله (على مع القرآن والقرآن مع على) و جدايى ناپذير اين دو راهبر و حق نماى الهى, كه در برخى از نقل ها جمله ياد شده از پيامبر(ص) بدين گونه گزارش شده است:
على مع القرآن والقرآن مع على, لايفترقان حتى يردا عليّ الحوض فاسألوهما ما اختلفتم فيها.
على با قرآن است و قرآن با على است. اين دو از هم جدا نخواهند شد تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند; پس به هنگام اختلاف درباره آنها از آن دو بپرسيد.
كه يعنى قرآن بيانگر چهره حقيقى على و شخصيت على است, و على مفسر بى بديل و حق نماى قرآن و…

آگاهى على(ع) از قرآن به گزارش صحابيان و…

جايگاه والاى على(ع) در شناخت قرآن و آگاهى گسترده آن بزرگوار از معارف كتاب الهى, آن چنان شهره روزگار بود كه هيچ گونه انكارى را برنمى تابيد. صحابيان و تابعيان و مفسران از اين حقيقت با عباراتى گويا و هيجان بار سخن گفته اند و اين جايگاه رفيع را به گونه هاى مختلف ستوده اند. ابن عباس مى گفت:(آنچه را على(ع) مى گفت, فرا گرفتم; آن گاه در اندوخته ها و آموخته هاى خود انديشيدم و دريافتم كه دانش من به قرآن در سنجش با دانش على(ع) چونان بركه اى است خُرد در برابر دريايى موج خيز.)70
عمر بن خطاب مى گفت: (على بن ابى طالب(ع) از همه ما به معارف قرآن آگاه تر بود.)71
از عبداللّه بن مسعود نقل كرده اند كه مى گفت: (در ميان اهل مدينه, على(ع) آگاه ترينشان بود به قرآن.)72
عبداللّه بن عمر, نيز على(ع) را آگاه ترين كسان به قرآن مى دانست.73 عايشه نيز على(ع) را آگاه ترين اصحاب رسول الله به قرآن معرفى مى كرد.74 ابوعبدالرحمن سلمى مى گفت: من هيچ كس را به معارف قرآن از على(ع) آگاه تر نيافتم75 و چون از عطاء بن ابى رياح سؤال كرده اند كه داناتر از على(ع) را در ميان اصحاب پيامبر(ص) مى شناسى, گفت: نه, به خدا سوگند.76 و ابن شبرمه مى گفت: من نديدم كسى را بر منبر فراز آيد و استوار از همگان بخواهد, كه هر آنچه مى خواهند از كتاب الله سؤال كنند, جز على(ع).77 عامر شعبى نيز مى گفت: بعد از پيامبر(ص) آگاه تر از على(ع) به آنچه در ميان اين دو لوح است (قرآن) نيافتم.78
ابن ابى الحديد در آغاز شرح نهج البلاغه بيانى دارد ارجمند در جايگاه والاى على(ع) در علوم اسلامى. او با عباراتى شورانگيز خاستگاه تمامى دانش هاى اسلامى را آن بزرگوار مى داند و درباره تفسير مى گويد:
دانش تفسير از او سرچشمه گرفته و از تعاليم او دامن گشوده است. اگر به كتاب هاى تفسير مراجعه كنى استوارى اين سخن را درمى يابى, چرا كه بيش ترين نقل ها در تفسير از اوست و از عبدالله بن عباس, و همسويى و همگامى ابن عباس با على(ع) و فراگيرى دانش از او براى همگان روشن است. بدان سان كه به ابن عباس گفتند: دانش تو در برابر دانش پسر عمويت چگونه است؟ گفت: مانند قطره اى از باران در برابر دريايى موج خيز و فراگير!79
محمد بن طلحه شافعى مى گويد:
پيشوايى ابن عباس در تفسير ميان امت شهره است. او پيشتاز دانش تفسير است كه همگان در سخن از پيشوايى و پيشتازى در دانش تفسير بدو اشاره مى كنند, و روشن است كه ابن عباس شاگرد على و پيرو او است و تفسير را از او گرفته و از على(ع) بهره ها برده است.80
اينها نيز اندكى بود از داورى ها بسيارى كه در لابه لاى صفحات كتاب هاى شرح حال نگارى و حديث و تفسيرى پراكنده است. بدين سان على(ع) آگاه ترين, بلندجايگاه ترين و ارجمندترين صحابى و مفسّر بى بديل قرآن است.

 

قرآن در نگاه على(ع)

وصف ها, بزرگدارى ها, تبيين ها و توضيح هاى على(ع) از قرآن و درباره قرآن بس شكوهمند است و دلنواز.گاهى كلام علوى در پرده برگيرى از رازها و رمزها و عظمت هاى قرآن چنان اوج مى گيرد و فراز مى آيد كه انسان بى اختيار در برابر اوج بيانِ رشك برانگيز علوى سر تعظيم فرود مى آورد.
قرآن در نگاه على(ع) بهار دل ها است كه بايد با آموزه هاى آن جان و دل را طراوت بخشيد و شفاى دردهاست كه بايد با رهنمودهاى آن, از زشتى ها و ناروايى ها رهايى جست و دردهاى نفاق, كفر, كژانديشى و كژرفتارى را از صفحه جان و صحنه رفتارى زدود: آن بزرگوار فرمود:
تعلّموا القرآن فانّه احسن الحديث وتفقّهوا فيه فانّه ربيع القلوب واستشفوا بنوره فانّه شفاء الصدور.81
قرآن را بياموزيد كه نيكوترين گفتار است, و در آن ژرف بينديشيد كه آن بهار دل ها است و از پرتو هدايتش طلب شفا كنيد, زيرا كه شفادهنده سينه ها[ى دردآلود] است.
و فرمود:
(بدانيد كسى را كه با قرآن است نيازى نباشد, و بى قرآن بى نياز نباشد. پس بهبودى خود را از قرآن بخواهيد و در سختى ها از آن مدد جوييد. زيرا در قرآن شفاى بزرگ ترين دردها يعنى كفر و نفاق و تباهى و گمراهى است.)82
در آن روزگار كه روزگار اوج بيان و سخن بود, قرآن در جامه اى بدان سان زيبا و دلربا عرضه شد كه همگان را به ستايش وا داشت. على(ع) از اين زيبايى شگفت سخن مى گويد و قرآن مداران و جستجوگران حقايق الهى را به ژرف نگرى در اعماق جليل آن فرا مى خواند و همى بدان ها نشان مى دهد كه قرآن بسى ژرف است و ناپيداكرانه:
ان القرآن ظاهره انيق و باطنه عميق, لاتفنى عجائبه ولاتنقضى غرائبه ولاتكشفُ الظلمات الاّ به.
به راستى كه قرآن ظاهرى زيبا و باطنى ژرف و بى پايان دارد. شگفتى هايش پايان نپذيرد و ناشناخته هايش سپرى نگردد و جز با فروغ آن تاريكى ها زدوده نشود.
اين همه را بايد از قرآن آموخت, در محضر آن نشست, از آموزه هاى آن بهره گرفت, گره ها را با هدايت آن گشود, از تنگناها با راهنمايى هاى آن رهيد و با بصيرت و آگاهى از قرآن پرسيد و پاسخ گرفت. به بيان مولا بنگريد: ذلك القرآن فاستنطقوه ولن ينطق…; آن, كتاب خدا, قرآن است, از آن بخواهيد تا سخن بگويد, و هرگز نگويد….83
كلام عظيمى است و سخنى هدايت آفرين. آيت اللّه شهيد سيّد محمّدباقر صدر, نكته لطيفى را از اين كلام بركشيده اند:
تعبير (استنطاق) (به سخن درآوردن) كه در كلام امام(ع), فرزند راستين قرآن آمده, لطيف ترين تعبير از (تفسير موضوعى) است كه با عنوان گفت وگو با قرآن و طرح مشكلات مربوط به هر موضوع, به قصد دستيابى به پاسخ قرآن, از آن ياد شده است.84
آنچه على(ع) درباره جايگاه قرآن و چگونگى آن گفته اند, و تبيين و تفسيرى كه از ابعاد آن به دست داده اند, فراتر از آن است كه در اين سطور اندك بگنجد. با كلامى زيبا و ارجمند اين بخش را به پايان مى برم.
(…فهو معدن الايمان وبحبوحتُه, وينابيعُ العلم وبحوره, ورياض العدل و غُدرانُه, وأثافى الاسلام وبنيانه وأودية الحق وغيطانه, وبحر لاينزفه المستنزفون, وعيون لاينضبِها الماتحون ومناهل لايغيضها الواردون, و منازل لايضل نهجها المسافرون واعلام لايعمى عنها السائرون و آكام لايجوز عنها القاصدون…)
(اين قرآن معدن ايمان است و مركز آن, و چشمه سار دانش است و درياهاى آن, و باغستان داد است و بركه ها و آبگيرهاى آن, و سنگ هاى زيرين بناى اسلام و پايه هايى آن, و وادى هاى حقيقت است و سبزه زارهاى آن. دريايى است كه بردارندگان آب آن, را خشك نگردانند; چشمه سارهايى است كه هرچه از آن برگيرند, فرو نخشكد; آبشخورهايى است كه در آيندگان, آب آن را نكاهند; نزل گاه هايى است كه مسافران راهش را گم نكنند; نشانه هايى است كه روندگان به روشنى آنها را مى بينند; پشته هايى است كه روندگان از آن نگذرند و آن را نگذارند.)85
على(ع) با تصويرهايى بدين سان زيبا و تبيين هايى گويا از قرآن, دل ها را از عشق به آن مى آكند و همگان را به چنگ زدن در اين ريسمان الهى فرا مى خواند.

 

تفسير على(ع)

قرآن نازل مى شد و آيات آن افزون بر حفظ در سينه ها, در نوشت افزارها ثبت و ضبط مى گشت. پيامبر(ص) در كار نوشتن وحى سعى بليغى داشت و همگان را به كار خواندن و نوشتن تشويق مى كرد, اما افراد خاصى مأموريت داشتند كه آيات الهى را بنگارند. اين افراد در تاريخ به كاتبان وحى شهره شدند. على(ع) برجسته ترين و آگاه ترين آنها بود و پيش تر آورديم كه آن بزرگوار مى گفت:
چون آيات الهى نازل مى شد, پيامبر مرا نزد خود مى خواند و به من آيات الهى را املا مى كرد و تفسير و تأويل محكم و متشابه, ناسخ و منسوخ… آيات را به من مى آموزاند و من همه را مى نگاشتم.
بدين سان آنچه على(ع) مى نگاشت, افزون بر آيات الهى و نص قرآن كريم و آميخته به تفسيرها, تأويل ها, توضيح ها و… بود و به نگاه دقيق, اين نگاشته اولين تفسير مكتوبى است كه در تاريخ اسلام رقم خورده است. علامه سيد عبدالحسين شرف الدين نوشته اند:
على(ع) پس از رحلت پيامبر(ص) قرآن را براساس نزول جمع كرد86 و در آن به عام و خاص, مطلق و مقيد, محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ آيات اشاره كرد و اسباب نزول آيات را گزارش كرد و برخى از مواردى را كه فهم آن دشوار بود توضيح داد… بدين سان آنچه آن بزرگوار گرد آوردند, به تفسير قرآن مانندتر بود.87
بدين گونه روشن مى شود كه اشاره برخى از پيشينيان به مصحف على(ع) و تأكيد بر آكنده بودن آن از دانش هاى گونه گون, اين نگاشته بوده است با تمام ويژگى هاى ياد شده آن.
ابن سيرين مى گويد: (آن را از مدينه خواستم و بدان دست نيافتم. اگر آن كتاب فراچنگ مى آمد, بى گمان دانش بسيار در آن يافت مى شد.)88
محمد بن مسلم زهرى مى گويد: (اگر مصحف على(ع) پيدا مى شد, سودمندترين مصحف ها مى بود و سرشار از دانش.)89
روشن است كه سرشار از دانش بودن, و سودمندترين مصحف ها بودن, جز اين نيست كه افزون بر نصّ قرآن كريم, داراى فوايد و حقايق ديگرى بوده است. معلم امت, شيخ مفيد(ره) نوشته اند: مصحف على(ع) براساس نزول سامان يافته بود; مكى بر مدنى و منسوخ بر ناسخ مقدم بود و هر آيه اى به لحاظ نزول در جاى خود قرار داشت.90)
ابن شهرآشوب آن را آغازين تأليف در تاريخ اسلام مى داند.91 محقق رجالى سيد محسن اعرجى(ره) مى نويسد: (مراد ابن شهرآشوب آن است كه در مصحف امام(ع) به ثبت نصّ قرآن بسنده نشده بود, بلكه افزون بر آن, تفسير, تبيين و تأويل آيات نيز نگاشته شده بود. بنابراين, آن نگاشته بزرگ ترين و مهم ترين تصنيف بود.)92
شيخ مفيد(رض) در موردى ديگر تصريح مى كنند كه مصحف امام(ع) آميخته بود به تأويل و تفسيرى كه وحيانى بود, اما قرآنى نبود;93 بدان سان كه پيش تر خود مى فرمود: (چون آيات نازل مى شد, تفسير و تأويل را بر من املا مى كرد و من مى نگاشتم.) براساس رواياتى اين مصحف در اختيار امامان(ع) بوده است.94 از اين روى بعيد نمى نمايد كه اين مصحف با اين ويژگى ها همان باشد كه بخشى از چگونگى آن در روايت ابوعمر كشى و برخى روايات ديگر آمده است, كه مصحف امام(ع) مشتمل بر نام ها و افشاى جريان هايى بوده است.95
مرحوم آيت اللّه العظمى سيد ابوالقاسم خويى پس از آن كه روايات مختلف را درباره مصحف على(ع) مى آورد و بر اين نكته تصريح مى كند كه آن مصحف افزودنى هايى داشته است, تأكيد مى كند كه آن افزودنى ها تفسير و تأويل آياتى بوده كه على(ع) به املاى پيامبر(ص) ثبت و ضبط مى كرده است. به ديگر سخن هر آنچه بر پيامبر(ص) نازل مى شده است, قرآنى نبوده است: بخش هايى قرآنى و جلوه اعجاز الهى بود و برخى توضيحات و تفسيرها و تأويل ها. بنابراين آنچه در آن مصحف بوده است, وحيانى بوده است و اما همه قرآنى, نه.96 علامه سيد جعفر مرتضى عاملى پس از آن كه نقل ها و گزارش هاى بسيارى را درباره چگونگى مصحف على(ع) آورده, نوشته اند: (بدين سان روشن شد كه مصحف على(ع) با قرآن موجود هيچ گونه تفاوت نداشته است, و تفاوت هاى يادشده و افزونى هاى ديگر تفسير و تأويل آيات بود و نه جز آن.)97
بنابراين مصحف على(ع) تفسيرى عظيم و آغازين تفسير تدوين يافته قرآن كريم بوده و على(ع) اوّلين كسى است كه تفسير قرآن را با تلقى از وحى نگاشت. اما سوگمندانه, چگونگى هاى روزگار از اين كه آن مجموعه در دسترس نسل ها و عصرها قرار گيرد, جلوگيرى كرد. بر آنچه آمد بايد انبوه نقل هاى تفسيرى ارجمند و راهگشايى را كه در منابع و متون حديثى و تفسيرى پراكنده است, بيفزاييم كه نمونه روشن تفسير علوى است و سرشار از آگاهى هاى ارجمند.

 

تأملى ديگر در چگونگى مصحف على(ع)

آنچه تا بدين جا آمد نشانگر اين است كه مصحف على(ع) آميخته بود به تفسير, تأويل, مصاديق مفاهيم كلى و… چنان كه ديديم از كهن ترين روزگاران مفسران, محدثان, عالمان و قرآن پژوهان بر اين حقيقت تصريح كرده اند, و نيز ديديم كه از جمله ويژگى هايى مصحف مولا(ع) را سامان يابى آن براساس نزول آيات و ترتيب يافته براساس نزول تدريجى و تاريخى دانسته اند. از شيخ مفيد(ره) آورديم كه نوشته بود:
مصحف على(ع) براساس نزول سامان يافته بود, مكى بر مدنى و منسوخ بر ناسخ مقدم بود و هر آيه اى به لحاظ نزول در جاى خود قرار داشت.98
حضرت آيت اللّه العظمى خويى(ره) نيز نوشته اند:
(ترديدى نيست كه مصحف اميرمؤمنان به لحاظ ترتيب سوره ها با قرآن موجود تفاوت دانسته است, و عالمان بر اين حقيقت يك داستانند.)99
حضرت آيت اللّه معرفت نيز در ضمن برشمردن ويژگى هاى مصحف على(ع) نوشته اند:
(…ترتيب نزولى آن; به گونه اى كه آيه آغازين بر بعدى مقدم بوده است, با چينشى در نهايت دقت.)
روشن است كه اين داورى ها هرگز بر پايه بررسى مستقيم آن مصحف نبوده است.100 از ابن سيرين آورديم كه به آن روزگاران نيز فقط نامى از اين مصحف بوده است و جست وجوى آنان براى يافتن مصحف مولا به جايى نرسيده است. بدين رو توان گفت كه اين داورى ها مستند است به استظهار عالمان از رواياتى كه به گونه اى مصحف مولا را وصف كرده اند. به برخى از اين گونه روايات بنگريم:
ابن شهراشوب از ابورافع (به گونه ارسال) گزارش مى كند:
فلمّا قبض النبى(ص) جلس عليٌ فألّفه على ما أنزله اللّه وكانَ به عالماً; (چون پيامبر(ص) درگذشت على(ع) نشست و قرآن را براساس نزول كه بدان آگاهى داشت, سامان داد.101
جابرى گويد از حضرت باقرالعلوم(ع) شنيدم كه مى فرمود:
هر آن كه ادعا كند قرآن را بدان گونه كه نازل شده است, يكسر جمع كرده است دروغ گفته است. بدان گونه كه نازل شده است هيچ كس جز على بن ابى طالب و امامان(ع) پس از او حفظ نكرده اند.102
از سوى ديگر در منابع از جمله به نقل از ابن سيرين آمده است كه:
آگاه گشتم كه على از بيعت ابوبكر تن زد. ابوبكر گفت آيا به امارت من خوشنود نيستى؟ امام فرمود, نه. سوگند ياد كرده ام كه جامه برنگيرم جز براى نماز, تا اين كه قرآن را گرد آورم.
آن گاه ابن سيرين مى گويد:
چنان پنداشته اند كه على(ع) آن را براساس تنزيل نگاشته است.103
از رواياتى بدين سان در جمع قرآن كه به گونه اى با حاكميتِ شكل گرفته پس از پيامبر مرتبط است, بوى جعل و وضع مى آيد. گويا حديث سازان مى خواستند به گونه اى غيبتِ امام(ع) را از صحنه بدين گونه توجيه كنند و كار خود را موجه جلوه دهند. اين نكته ظريفى است كه فقيه بى بديل روزگار اخير حضرت آيت اللّه العظمى بروجردى بدان تنبّه داده است.104
افزون بر اين در متن روايت هيچ گونه صراحتى بر ترتيب پيشين و آن گاه پسين نيست, با توجه به اين كه خود ابن سيرين اين مطلب را پندارى بيش تلقى نكرده است. در گزارش ديگرى در ذيل آنچه آمد, ابن سيرين مى گويد: از عكرمه پرسيدم آن را به ترتيب نزول تأليف كردند. گفت, اگر جن و انس گردآيند كه چنين كنند, نتوانند.105
به هر حال اين گونه نقل ها نه از اعتبار لازم برخوردار و نه از صراحت و روشنى براى استناد.
اين بنده به روزگارى كه در درس هاى تاريخ قرآن دانشگاه بدين موضوع مى پرداختم, براساس رواياتى كه پيش تر آورديم كه نشانگر آن بود كه على(ع) چون آيات نازل مى شد, آيات را به امر پيامبر(ص) مى نوشتند و تفسير و تأويل و… آن را, به ذهنم آمد كه بايد مراد از جمله (كما أنزله الله) و… جمع قرآن براساس تمام آنچه به وحى الهى بر پيامبر(ص) نازل شده است, باشد. يعنى آنچه آيات الهى است و قرآنى ـ وحيانى است و چهره مانندناپذير و اعجازآميز دارد و آنچه به صورت تفسير, تأويل و تبيين اين آيات نازل شده بوده است كه وحيانى بود و بيانى. و روشن است كه ذيل روايت اول (=وكانَ به عالماً) بايد گوياى چنين نكته اى باشد, وگرنه از چگونگى نزول و ترتيب آن كسان بسيارِ ديگرى نيز آگاه بودند و ويژه مولا(ع) نبود.
پس از آن در روايات موضوع نگريستم, بخشى از آنها را گرد آوردم و در نصوص نقل ها تأمل كردم, و قراينى بسيار بر اين (تفرّس) يافتم كه اميدوارم روزى به جمع, تدوين تحليل و نتيجه گيرى و نشر آن توفيق يابم. به هرحال گزيده سخن اين كه (مصحف) على(ع) براساس اين نگرش هيچ تفاوتى با قرآن جمع شده (كه بر جمع آن در زمان پيامبر(ص) باور دارم) ندارد, نه در آيات و نه در ترتيب. بلكه آنچه آن مصحف را ممتاز مى ساخت تفسيرها, تأويل ها, مصداق يابى ها و روشنگرى هاى وحيانى در قالب تفسير و تأويل بود كه مولا نوشته اند و مصحفش در اين جهت ويژگى داشت و تن زدن حكومت در پذيرش آن نيز در همين نكته نهفته است, تا چهره ها نموده نشود, رازها از پرده برون نيفتد. چنين بود كه پس از آن نيز سياست جلوگيرى از كتابت و نشر حديث و نيز تفسير قرآن رقم خورد و بگسترد و….106

 

مجموعه اى در علوم قرآنى

در منابع روايى مجموعه اى در علوم قرآنى و اصناف آن گزارش شده كه گويا اين مجموعه از على(ع) نقل شده است. علامه مجلسى(ره) تمام آن را در بخش قرآن بحارالانوار به عنوان روايتى از على(ع) نقل كرده و در آغاز آن نوشته است:
باب آنچه درباره اصناف آيات قرآن و انواع آن و تفسير بعض آياتش وارد شده است به روايت [محمد بن ابراهيم] نعمانى و اين رساله اى است مفرد و مدوّن و داراى فوايد بسيار كه از آغاز تا فرجام يك جا آن را مى آوريم….
اين مجموعه 97 صفحه از آغاز مجلّد بحارالانوار را فرا گرفته است. رساله ياد شده داراى مقدمه اى است كوتاه درباره ارزش و اهميت قرآن, سپس سند رساله است و حدود يك صفحه از فرمايشات امام صادق(ع) درباره ارزش قرآن و اين كه چون برخى از كسان از مسير حق منحرف شدند و حقايق قرآن را درنيافتند, و از شيوه درست و شايسته اى در بهره ورى از قرآن سود نجستند, سخن هاى نااستوار درباره قرآن بسيار گفتند. پس از آن سخنى از على(ع) در مورد اقسام آيات الهى و شرحى درازدامن درباره اقسام آيات الهى و شؤون مختلف قرآن مجيد. ظاهر عبارت ها نشان مى دهد كه اين مجموعه به طور كامل از على(ع) است. اما آيا واقعيت نيز چنين است؟! در منابعى و از نظر علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى, از زمان مرحوم مجلسى به بعد, اين مجموعه به نام سيد مرتضى(ره) نيز مشهور شده است.107 علامه سيد محسن امين عاملى در ضمن يادكرد نگاشته هاى على(ع), درباره اين مجموعه مى نويسد: كتابى است كه على(ع) در آن از 60 نوع از انواع علوم قرآنى ياد كرده است.108مرحوم امين درباره اين مجموعه به تفصيل بحث كرده و سند خود را به اين كتاب نيز ياد كرده است. با اين همه انتساب اين مجموعه به عنوان نگاشته اى مستقل به على(ع) چندان استوار نيست.109

 

تفسير قرآن از نگاه على(ع)

پيش تر برخى سخنان على(ع) را درباره قرآن و تأكيد و ترغيب آن بزرگوار را در جهت انديشيدن به آيات قرآنى و شنيدن گلبانگ نغمه هاى آسمانى و نيوشيدن آموزه هاى ربّانى ياد كرديم. اكنون ياد كنيم كه على(ع) درباره فهم قرآن و تفسير كتاب الهى نيز سخنان نغزى دارد. آن بزرگوار در روزگارى كه آهنگ حاكمان چنين فراز مى آمده است كه (قرآن را بپيراييد و هرگز آن را تفسير نكنيد110) و از تفسير هوشمندانه قرآن و بركشيدن معارفى كه با سلطه حاكمان مسلّط در تضاد بود, جلوگيرى مى كردند,111 بر روى آوردن به قرآن تأكيد مى كردند و در جهت نشاندن قرآن و معارف آفتابگون آن در جايگاه شايسته اش بسى مى كوشيدند. على(ع) مى فرمود: (قرآن را بخوانيد و معارف آن را بركشيد, بى گمان خداوند قلبى را كه حقايق قرآن را نيوشيده باشد, عذاب نمى كند.)112
در مقامى ديگر, رهنمودى براى بهره گيرى از قرآن كريم فرموده است:
(كتاب الله تبصرون به, وتنطقون به, وتسمعون به, وينطق بعضه ببعض, ويشهد بعضه على بعض, لايختلف فى الله, ولايخالف بصاحبه عن الله.)
كتاب خدا كه بدان, راه حق را, مى بينيد, و بدان, از حق, سخن مى گوييد, و بدان, حق را, مى شنويد, بعض آن بعض ديگر را تفسير كند, و پاره اى بر پاره ديگر گواهى دهد, همه آيه هايش, خدا را يكسان شناساند و آن را كه همراهش شد, از خدا برنگرداند.113
على(ع) با اين بيان ارجمند چگونگى تفسيرپذيرى قرآن كريم را مى نماياند و براى چگونگى بهره ورى از آيات الهى مردم را راهنمايى مى كند. در نگاه آن بزرگوار, تمامى قرآن چونان كلامى واحد و سخنى است همگون كه براى شنيدن محتواى هر آيه آن بايد به آيات ديگر مراجعه كرد و به فهم آيات الهى در فضاى معنايى ويژه اى كه تمام آيات همگون آن را شكل مى دهند, دست يافت. بدين سان على(ع) شيوه تفسيرى ارجمند و كارآمد قرآن به قرآن را مى نماياند و چونان مشعلى براى پرتوگيرى از انوار كتاب الهى در پيش ديده ها مى نهد. قرآن پژوه بزرگ قرن چهارم, ابوعلى فارسى به اين حقيقت ناب راه برده و نوشته است: (تمام قرآن چونان يك سوره است; از اين روى گاه مطلبى در سوره اى مى آيد و جواب آن در سوره اى ديگر.)114
على(ع) بارهاى بار بدين صورت قرآن را تفسير كرده و گره هاى هشته در پيش معاصرانش را گشوده است. يكى از نمونه هاى آن اين است كه محدثان و مورخان آورده اند كه:
زنى پس از شش ماه حمل فرزندى بر زمين نهاد. به عمر بن خطاب گزارش دادند, آهنگ رجم كرد. [به پندار اين كه مدت حمل نه ماه است و چون اين زن پس از شش ماه از تماس با شوهرش فرزند آورده است, پس پيشتر باردار بوده و زنا كرده است].
على(ع) از تصميم عمر آگاه شد و او را از رجم بازداشت و فرمود: خداوند كريم در آيتى مى فرمايد: والوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين).) و در آيتى ديگر مى فرمايد ((وحمله وفصاله ثلاثون شهراً. بدين سان شش ماه مدت حمل است و بيست و چهار ماه مدت شيردهى, عمر زن را رها كرد و گفت: خداوند روزى را نياورد كه مشكلى پيش آيد و فرزند ابوطالب نباشد.115 برخى از پژوهشگران عرب تفسير قرآن به قرآن را به درستى پايه و بن مايه تفسير موضوعى دانسته اند و بر اين باور رفته اند كه رگه هاى اين جريان در دوران صحابه شكل گرفته و تصريح كرده اند كه على(ع) پايه هاى اين موضوع را در تفسيرهايش استوار كرده است و از آنچه آورديم به عنوان نمونه بحث ياد كرده اند.116 على(ع) در بيانى ديگر به شناسايى و شناساندن محتواى قرآن مى پردازد, و انواع معارف آن را مى نماياند و چگونگى پيوند قرآن و سنت را باز مى گويد و بدين گونه گويا غيرمستقيم مى فهماند كه فهم استوار قرآن در گرو آگاهى به اين همه و اطلاع از چندى و چونى اين دانش ها است. اين حقايق در واپسين سطور خطبه اول نهج البلاغه, از فرازمندترين و شكوهمندترين خطب علوى آمده است:
كتاب ربكم فيكم مبيّناً حلاله وحرامه وفرائضه وفضائله وناسخه ومنسوخه ورُخصَه وعزائمه, خاصّه و عامّه, و عبَرَهُ وامثاله, و مرسله ومحدوده, ومحكمه ومتشابهه. مفسراً مجمله ومبيّناً غوامضه, بين مأخوذ ميثاق فى علمه و موسّع على العباد فى جهله وبين مثبت فى الكتاب فرضه ومعلوم فى السنة نسخه و واجب فى السنة اخذه ومرخَّص فى الكتاب تركُهُ وبين واجبٍ لوقته و زائلٍ فى مستقبله, ومباين بينَ محارمه مِن كبير اوعد عليه نيرانه, او صغير ارصد له غفرانه, وبين مقبول فى ادناه, وموسّع فى اقصاه.
(كتاب پروردگار در دسترس شما است. اين پيام آسمانى همه مصالح و مفاسد حيات دنيوى و اخروى شما را بيان نموده است: حلال و حرام, فرايض و شايستگى ها, ناسخ و منسوخ, مباحات و واجبات, خاص و عام, داستان ها و اصول عبرت انگيز و امثال و حكم, مطلق و مقيّد, محكم و متشابه را توضيح داده, حقايق ابهام انگيز را تفسير و مشكلاتش را روشن ساخته است.)
(تحصيل علم و يقين به برخى از مطالب قرآنى, مطابق پيمانى كه از بندگان گرفته شده, لازم است و در برخى ديگر كه اسرار و رموز قرآنى محسوب مى شوند, مردم را به تنگناى لزوم معرفت آنها مجبور ننموده است.)
(گروهى از مسائل در كتاب آسمانى ثابت و نسخ آن در سنت روشن است. دسته اى از مسائل وجود دارد كه التزام به آنها در سنت واجب است و در كتاب الهى مورد اختيار مقرّر شده است. وجوب بعضى از تكاليف تا وقت معينى است كه با سپرى شدنش مرتفع مى گردد. كتاب آسمانى انواع محرمات را از يكديگر تفكيك نموده و به معصيت كبيره و وعده آتش و به گناهان كوچك اميد بخشش داده است.)
(موضوعات ديگرى در قرآن وجود دارد كه انجام دادن اندكى از آنها, مقبول و در وصول به نهايت آنها بندگان را آزاد گذاشته است.)117
با اين بيان, على(ع) گويا بر اين نكته تأكيد مى ورزد كه در فهم قرآن بايد به گونه گونى ابعاد آيات توجه كرد و محكم و متشابه, ناسخ و منسوخ و… آن را باز شناخت و چگونگى ارتباط سنت با قرآن را در فهم كتاب الهى درك كرد.118

 

نمونه هايى از تفسير على(ع)

پيش تر آورديم كه سيوطى در چندى و چونى تفاسير صحابيان نوشته بود: (در ميان خلفا تفسيرِ روايت شده از على بن ابى طالب بيش تر از همه است.) آنچه اكنون در منابع تفسيرى و حديثى و متون از على(ع) در اختيار داريم, بى گمان تمام آن چيزى نيست كه على(ع) در تفسير آيات الهى بيان كرده است. اكنون لازم است صاحب همتى آگاه از مسائل تفسيرى و حديثى دامن همت بر كمر ارادت زند و روايات پراكنده در منابع گونه گون تفسير على(ع) را, همان اندازه كه بر جاى مانده است,119 تدوين كند و بدين سان در آستانه معارف قرآنى گامى شايسته برگيرد و جستجوگران معارف قرآنى و علوى را يارى رساند. آنچه اينك مى آوريم نمونه هايى است اندك از معارف تفسيرى على(ع):
مردى در محضر على(ع) آيه ((انا للّه وانّا اليه راجعون را قرائت كرد. امام(ع) فرمودند: گفته (ما از آن خداييم) اقرار ما است به بندگى و گفته ما كه (به سوى او باز مى گرديم) اقرار است به تباهى و ناپايندگى.120
در فرمانى به فرماندارش در مكه فرمود: از مردم مكه بخواه كه از هيچ زايرى كه ساكن آن ديار است چيزى نستانند, كه خداوند فرمود: ((سواءً العاكف فيه والباد (حج, آيه 25), مسجدالحرام را براى همه مردم برابر قرار داديم, و مقيم و مسافر در آن يكسان اند.مراد از (عاكف) شهروندان مكه اند و مراد از (بادى) كسانى هستند كه براى حج بدان جا آمده اند.121 على(ع) در بيانى ارجمند زهد را مصاديق عينى دو سوى يك آيه از آيات الهى مى داند و بدين سان از يكسو زهد راستين را معنا مى كند و از سوى ديگر براى آيات الهى تفسيرى عينى به دست مى دهد. امام فرمودند:
الزهد كلّه بين كلمتين من القرآن قال اللّه تعالى ((لكيلا تأسوا على ما فاتكم ولاتفرحوا بما آتاكم (حديد, آيه 23) ومَن لم يأس على الماضى ولم يفرح بالآتى فقد أخذ الزهد بطرفيه.
همه زهد در ميان دو كلمه از قرآن فراهم آمده است. خداى سبحان فرمايد: تا بر آنچه از دستتان رفته دريغ نخوريد و بدانچه به شما رسيده شادمان مباشيد و آن كه بر گذشته دريغ نخورد و به آينده شادمان نباشد, از دو سوى زهد گرفته است.122
استاد شهيد مرتضى مطهرى در توضيح اين روايت نوشته اند:
بديهى است وقتى كه چيزى كمال مطلوب نبود و يا اساساً مطلوب اصلى نبود, بلكه وسيله بود, مرغ آرزو در اطرافش پر و بال نمى زند و پر نمى گشايد و آمدن و رفتنش شادمانى يا اندوه ايجاد نمى كند.123
امام باقر(ع) نقل مى كند كه على(ع) فرمود:
(دو چيز در زمين مايه امان از عذاب خدا بود: يكى از آن دو برداشته شد, پس ديگرى را بگيريد و بدان چنگ زنيد. اما امانى كه برداشته شد رسول خدا(ص) بود, و اما امانى كه مانده است, آمرزش خواستن است. خداوند متعال مى فرمايد: (وما كان الله ليعذبهم وأنتَ فيهم, وما كان الله معذبَهُم وهم يَستغفرون) (انفال, آيه33) و خدا آنان را عذاب نمى كند, حالى كه تو در ميان آنانى و خدا عذابشان نمى كند, حالى كه آمرزش مى خواهند.124
سيد رضى(ره) مى گويد: (اين تفسير يكى از نيكوترين بهره گيرى ها از قرآن است و از لطايف استنباط از آيات.)
از على(ع) درباره اين آيت الهى: انّ الله يأمر بالعدل والإحسان (نحل, آيه90), (همانا خداوند هماره به داد و نيكى فرمان مى دهد), پرسيدند, آن حضرت فرمود: (العدل الإنصاف, والإحسان التفضّل.) عدل انصاف است و احسان نيكويى كردن.125
على(ع) فرمود: (قناعت دولتمندى را بس و خوى نيكو نعمتى بود در دسترس.) از امام(ع) از معنى فَلنُحيينَه حياةً طيّبة پرسيدند, فرمود: (آن قناعت است.)126
راستى را, مگر زندگى پاك و پاكيزه جز در سايه قناعت فرا چنگ مى آيد, و مگر نه اين است كه بسيارى از زندگى هاى پلشت و عزت سوزى هاى شخصيت خُردكن, از آزمندى ها و فزونخواهى و فراخ جويى ها برمى خيزد و زندگى را از ذلت مى آكند.
از كهن ترين روزگاران, مفسّران بسيارى مصداقى از (حياة طيبه) را قناعت دانسته اند.127 واحدى نوشته است: (آن كه حياة طيّبه را قناعت دانسته است, گزينشى نيكو كرده است, چرا كه زندگى جز با قناعت پاكيزه نمى شود, و آزمند هماره در رنج است و درد سر.)128
قرآن كريم به صراحت, آيات الهى را به محكم و متشابه تقسيم نموده129 و تأكيد مى كند كه معانى آيات متشابه و تأويل آنها را جز راسخان در علم ندانند. پيشوايان الهى در روشن ساختن مصداق راسخان در علم فراوان سخن گفته و در روزگاران مفسّرآفرينى و چهره سازى بسيار تأكيد كرده اند كه ژرف انديشان در قرآن و راسخان در علم, امامان(ع) و پيشوايان راستين هستند. على(ع) در ضمن خطبه اى فرموده اند:
(أين الذين زعَموا أنَّهم الراسخون فى العلم دُونَنا, كذباً و بَغياً علينا, أن رَفَعَنا الله و وَضَعَهم و أعطانا و حَرَمَهم و أدخلنا و أخرَجَهم, بِنا يُستعلى الهُدى ويَستجلى العمَي….)
كجايند كسانى كه پنداشتند آنان ـ نه ما ـ دانايان علم قرآن اند؟ به دروغ و ستمى كه بر ما رانند. خدا ما را بالا برده و آنان را فرو گذاشته; به ما عطا كرده و آنان را محروم داشته, ما را در حوزه عنايت خود درآورد, و آنان را از آن بيرون كرد. راه هدايت را با راهنمايى ما مى پويند, و روشنى دل هاى كور را از ما مى جويند.130
على(ع) از يك سو تفسير دقيق آيه و مصداق والا و روشن آن را به دست مى داد و از سوى ديگر از جريان هاى گونه گونى كه در جهت ستيز با على(ع) و آل على در پى چهره نمايى و چهره سازى بودند و براى آيات الهى تفسير باژگونه و مصداق وارونه مى ساختند, پرده برمى گرفت.131
يكى از جلوه هاى والاى كلام علوى, آميخته ساختن سخنش با كلام الهى و تفسير آيات قرآن در جارى هاى زمان و با جارى هاى زمان است. على(ع) در اين گفتارها از يك سو چهره ناپاكان و پليدان را مى نماياند و از سوى ديگر پاكيزه خويان و نيك سيرتان را مى شناساند و در همه اين موارد سخن را به گونه اى بس دلپذير و تنبه آفرين با كلام الهى آذين مى بندد. على(ع) در ضمن نامه اى بلند كه سيد رضى(ره) آن را از نيكوترين نامه هاى امام(ع) تلقى كرده, مى نويسد:
و گفتى كه من و يارانم را پاسخى جز بر شمشير نيست, راستى كه خنداندى از پس آن كه اشك ريزاندى. كى پسران عبدالمطلب را ديدى كه از پيش دشمنان پس روند, و از شمشير ترسانده شوند (لختى بپاى! حَمَل به جنگ مى پيوندد.)132 زودا كسى را كه مى جويى تو را جويد, و آن را كه دور پندارى به نزد تو راه پويد. من با لشكرى از مهاجران و انصار و تابعيان, آنان كه راهشان به نيكويى پيمودند به سوى تو مى آيم, لشكرى بسيار ـ و آراسته ـ و گرد آن بر آسمان برخاسته. جامه هاى مرگ بر تن ايشان, و خوش ترين ديدار براى آنان ديدار پروردگارشان, همراهشان فرزندان (بدريان)اند و شمشيرهاى (هاشميان); كه مى دانى در آن نبرد تيغ آن رزم آوران, با برادر133, و دايى134 و جد135 تو چه كرد ـ و ضرب دست آنان ـ از ستمكاران دور نيست. ((وماهى من الظالمين ببعيد (هود, آيه83).136
بدين سان على(ع) حماسه پاسدارى و استوارى را در برابر دشمن مى سرايد, و آنان را مصداق روشن ستم پيشگان معرفى مى كند و تفسير عينى قرآن كريم را رقم مى زند. اديب بلند آوازه قرن هفتم ابن ابى الاصبح مصرى اين بخش از نامه را آورده و آن را مصداقى روشن براى حسن ختام دانسته است.137
قرآن كريم كتاب هدايت و مجموعه اى از آموزه هاى رحمانى است در جهت راهبرى انسان در جارى هاى زمان. به گفته مفسرى هوشمند,138 قرآن آيين نامه زندگى اجتماعى, سياسى و فكرى مسلمانان است و ابعاد قرآن را جز آنان كه در كوران هاى اجتماعى, سياسى و فرهنگى درگيرند, نخواهند فهميد. على(ع) قرآن را فرانموده و با تكيه به آيات وحى صف هاى گوناگون را باز شناسانده است. آن بزرگوار نيروهاى لشكرش را براى نبرد با معاويه بسيج كرد و در ضمن خطبه اى بلند فرمود: (هان مسلمانان, در جهاد با معاويه ستم پيشه و بيعت شكن و ياران ستم گسترش بكوشيد و به آنچه از كتاب الهى مى خوانم گوش فرا دهيد و پند گيريد. از مواعظ الهى سود جوييد و از گناهان دور باشيد. خداوند با گزارش چگونگى زندگانى امت هايى ديگر شمايان را پند داده است.)
آن گاه قرائت فرمود:
الم تَرَ الى المَلأ مِن بَنى اسرائيل مِن بعد موسى اذ قالوا لِنَبى لهم أبعث لنا مَلِكاً نُقاتل فى سبيل الله قال هل عسيتم اِن كُتب عليكم القتال اَلاّ تُقاتلوا قالوا وما لَنا الاّ نُقاتل فى سبيل الله وقد اخرجنا من ديارنا و ابنائنا فلما كتب عليهم القتال تولّوا اِلاّ قليلاً منهم والله عليم بالظالمين* وقال لهم نبييهم اِنّ الله قد بعث لكم طالوت مَلكاً قالوا اَنّى يكون له المُلك علينا و نحن اَحَقُّ بالملك منه ولم يؤتَ سعة مِن المال قال انّ الله اصطفاه عليكم وزاده بسطة فى العلم والجسم والله يُؤتى ملكه من يشاء والله واسع عليم. (بقره, آيه246ـ247)
(آيا آن گروه از بنى اسرائيل را پس از موسى نديدى كه به يكى از پيامبران خود گفتند: براى ما پادشاهى نصب كن تا در راه خدا بجنگيم. گفت: نپنداريد كه اگر قتال بر شما مقرر شود از آن سرباز خواهيد زد؟ گفتند: چرا در راه خدا نجنگيم در حالى كه ما از سرزمينمان بيرون رانده شده ايم و از فرزندانمان جدا افتاده ايم؟ و چون قتال بر آنها مقرر شد, جز اندكى, از آن روى برتافتند. خدا به ستمكاران آگاه است.)
(پيغمبرشان به آنها گفت: خدا طالوت را پادشاه شما كرد. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهى باشد؟ ما سزاوارتر از او به پادشاهى هستيم و او را دارايى چندانى نداده اند. گفت: خدا او را بر شما برگزيده است و به دانش و توان او بيفزوده است, و خدا پادشاهيش را به هركه خواهد دهد كه خدا در بر گيرنده و دانا است.
(هان مردم در اين آيات شما را عبرت است تا بدانيد كه خداوند خلافت و حكومت را پس از پيامبران در خاندان آنها نهاده و طالوت را با افزودنى در توان و علمش زبده گزينى كرده و بر ديگران برترى بخشيده است. اكنون يكى بنگريد! آيا خداوند بنى اميه را بر بنى هاشم برگزيده و معاويه را در دانش و توان بر من برترى داده است؟ بندگان خدا, تقوا پيشه كنيد و در راه خداوند, پيش تر از آن كه به خشم خداوند گرفتار آييد, جهاد كنيد.)139
على(ع) با اين بيان, جايگاه امامت را نشان داده و آيات الهى را در گستره زمان تفسير مى كند و از آنچه درباره امت هاى پيشين است, بهره مى گيرد و ويژگى هاى رهبرى را براساس آيات الهى رقم مى زند.140 اين گونه روشنگرى ها در حقيقت تطبيق دقيق مفاهيم قرآنى بر جارى هاى زمان و به ديگر سخن تأويل راستين قرآن كريم است كه در كلام معجزشِيَم رسول الله(ص) درباره على(ع) آمده بود كه (على بر تأويل قرآن مى جنگد بدان سان كه من بر تنزيل قرآن نبرد كردم.)
نمونه اى ديگر را بنگريد:
پيش تر آورديم كه مولا براى (احقاق حق) و برنمودن (خلافت حق) و (حق خلافت) ابتدا فرياد برآورد و حق را فراز آورد و يارانش نيز واژگونى حق را برنتابيدند و در مسجد و در تجمع انبوه مردمان از حقيقت سخن گفتند; اما چون ديدند جريان به گونه اى ديگر رقم خورد. براى صيانت ساحت قرآن, سكوت كردند; سكوتى تلخ و غم آجين, يكى از آن موضع ها و حق نمايى ها را حضرت باقر(ع) چنين گزارش مى كند:
اميرمؤمنان پس از رحلت رسول الله(ص) در مسجد و در هنگامى كه مردمان جمع بودند با صدايى بلند خواند: (الذين كفروا و صَدَّوا عن سبيل الله أضل أعمالهمكسانى كه كفر ورزيدند و [مردم را] از راه خدا باز داشتند, [خداوند] اعمال آنان را تباه كرد) ابن عباس گفت: يا اباالحسن, چرا بدين سان سخن گفتى؟
فرمود: آيتى از قرآن خواندم! ابن عباس گفت: اما براى برنمودن مطلبى آن را خواندى! مولا فرمود: خداوند در كتابش مى گويد: (وما آتاكم الرسول فَخُذوه ومانها كم عنه فاانتهوهآيا مى توانى گواهى دهى كه پيامبر(ص) فلانى را بر خلافت برگزيد؟) ابن عباس گفت: از پيامبر(ص) جز اين كه شما را به خلافت برگزيند, چيزى نشنيده ام.141
سوره محمد(ص) آهنگى كفرستيزانه و شرك زدايانه دارد. آيات سوره تصويرى است زنده و پويا از رويارويى جريان كفر و ايمان, و تهديد شكننده كافران و تأكيد بر همراهى با مؤمنان و چگونگى فرايند اين جريان ها و مآلاً سخنى با منافقان و ضربه هاى آنان عليه جريان حق, بدين سان آغازين آيه, سخن از كافران دارد;142 كافران مكّه و فتنه انگيزى آنان و جلوگيريشان از ايمان آوردن مردمان و پيوستن آنان به پيامبر(ص) و مآلاً مانع آفرينى در راه حق, وارونه سازى حقايق و…. اكنون على(ع) در جايگاه مفسرى كه با ژرفاى آيات الهى به درستى آشنا است, آيه را تفسير و تأويل مى كند, و سياستگران (سقيفه) را مصداق روشن چهره هاى (صدّوا عن سبيل الله) مى داند; چراكه آنان در برابر صريح سخن پيامبر(ص) ايستادند و سياست را به گونه اى كه ذهن هاى هوس آلود مى خواست, رقم زدند و مآلاً به سخن خداوند كه فرمود (ما آتاكم الرسول فخذوه…) پشت كردند و از پذيرش آن تن زدند.
يكى از آموزه هاى عظيم و تنبه آفرين قرآن كريم, شناسايى و شناساندن دشمن است و چگونگى درگيرى آن با انسان و بازدارى او از راه حق. قرآن كريم در آيات بسيارى از شيطان سخن گفته و چگونگى تلاش او را براى گمراهى انسان نيز عرضه كرده و به انسان هشدار داده است كه بيدار باشد و در چنگ شيطان و حزب او گرفتار نيايد. قرآن در آياتى چند حزب شيطان را معرفى كرده و فرجام آن را بازگفته است. على(ع) در جايگاه مفسّرى راستين و رهبرى بيدار كه بايد لحظه به لحظه امت را رهبرى كند و از اين كه در تور نامرئى حزب شيطان گرفتار آيد, هشدار دهد, به چهره نمايى از منافقان مى پردازد و در قالب جملات بس گويا و روشنگر, خلق و خوى و سلوك فردى و اجتماعى آنان را مى نماياند و در واپسين گفتار اين آيت الهى را تلاوت مى كند كه:
((اولئك حزب الشيطان, الا انّ حزب الشيطان هم الخاسرون (مجادله, آيه19)
آنان حزب شيطان اند, آگاه باش كه حزب شيطان زيان كنندگان اند.143
على(ع) گاه با تكيه بر فضاى فرهنگى و اجتماعى نزول قرآن كريم و با اشاره بر معيار و ارزش هاى حاكم بر زندگانى جاهليان به تفسير آيات الهى پرداخته و نشان مى دهد كه قرآن كريم واقع نگرانه, بنيادهاى جهل آلود ناسازگار با شخصيت انسان را درهم كوبيده و بر ويرانه هاى آن بناى رفيع ارزش هاى والاى الهى فراز مى آورد.
قرآن كريم در جهت برنمودن بخشى از خلق و خوى جاهليان و نشان دادن معيارها و ارزش هاى حاكم بر آنها, خطاب بدان ها مى فرمايد:
الهيكم التكاثر حتى زرتم المقابر; مشغول گردانيد شما را بيش ترى جستن تا زيارت كرديد گورها.144
ميبدى در ترجمه اين آيات نوشته است: (مشغول داشت شما را نبرد كردن با يكديگر به انبوهى, تا آنگه كه مردگان در گور بشمرديد.)145
مفسّران در تفسير اين آيه دو گونه سخن آورده اند:
1. فزونخواهى در مال و بيش تر جستن از تمتعات و لذايذ زندگى شما را از خدا باز گردانيد, و اين دلمشغولى همچنان با شما بود تا مرگ فرا رسيد و به زيارت گورها رفتيد.
2. فزونخواهى و بزرگنمايى نيا و تبار براى نشان دادن قدرت و اعتبار شما را به شمارش واداشت و اين شمارش قبيله و تيره, شما را به خود مشغول داشت تا بدان جا كه به ديدار گورها رفتيد و براى اثبات افزونى تعداد قبيله هايتان گورهاى نياكان خود را نيز شمرديد.146
قدرت كه قبيله و فرزندان نمادى از آن بود و ثروت و داشته ها, معيار برترى و ارزش قبيله ها شمرده مى شد و جاهليان در مفاخره ها و بزرگدارى هاى خود بدان مى نازيدند, و گاه اين نازيدن ها آنان را به چنين كنش هاى ابلهانه اى وامى داشت. على(ع) گويا آيات آغازين اين سوره را اشاره به اين نكته مى داند و محتواى آيات را اشاره اى به اين بخش از فرهنگ جاهلى مى انگارد كه پس از قرائت اين دو آيه مى فرمايد:
يا له مراماً ما ابعده, وزوراً ما اغفله, وخطراً ما افظعه. لقد استخلفوا منهم اى مدكر, و تناوشوهم من مكان بعيد افبمصارع آبائهم يفخرون؟ ام بعديد الهلكى يتكاثرون؟ يرتجعون منهم اجساداً خوت, وحركات سكنت. ولأن يكونوا عبراً احق من اين يكونوا مفتخرا. و لأن يهبطوا بهم جناب ذلة احجي§ مِن أن يقوموا بهم مقام عزة. لقد نظروا اليهم بابصار العشوة. وضربوا منهم فى غمرة جهالة. ولو استنطقوا عنهم عرصات تلك الديار الخاوية و الربوع الخالية لقالت ذهبوا فى الارض ضُلالاً; و ذهبتم فى اعقابهم جهالاً. تطاون فى هامهم, وتستنبتون فى اجسادهم, وترتعون فيما لفظوا, وتسكنون فيما خرّبوا, و…
(وه! كه چه مقصد بسيار دور و چه زيارت كنندگان بيخبر ـ و در خواب غرور ـ و چه كارى دشوار و مرگبار. پنداشتند كه جاى مردگان تهى است, حالى كه سخت مايه عبرت اند ـ ليكن عبرت گيرنده كيست؟ ـ از دور جاى دست به مردگان يازيدند ـ و به آنان نازيدند ـ آيا بدان جا مى نازند كه پدرانشان خفته اند يا به كسان بسيارى كه در كام مرگ فرو رفته اند؟ خواهند كالبدهاى خفته بيدار شوند و جنبش هاى آسوده در كار. حالى كه مايه پند باشند بهتر است تا وسيله فخر و بزرگوارى, و در آستانه خوارى شان فرود آرند خردمندانه تر, تا نشاندن در سرير بزرگوارى. با ديده تار بدان ها نگريستند و نابخردانه نگريستند كه چيستند و اگر از فراخناى خانه هاى ويران و سرزمين هاى تهى از باشندگان مى پرسيدند, مى گفتند: آنان به زمين در شدند گمراه و شما كه به جاى آنان ايد, مردمى هستيد ناآگاه. سرهاشان را به پا مى سپريد و بر روى پيكرهاشان مى كاريد و در آنچه به دور افكنده اند مى چريد و در خانه ها كه ويران كردند, هستيد.)147
خطبه اى است بس شكننده و كوبنده در تفسير و تصوير على(ع) از آن فرهنگ, و نشان دادن ابعاد آيت الهى و بيدارگرى ها و تنبه آفرينى هاى آن بزرگوار, در قالب اين جمله ها و در اوج بلاغت و ستيغ فصاحت و بسى رشك برانگيز و اشك انگيز. ابن ابى الحديد مى گويد:
اگر تمام فصيحان در مجلسى گرد آيند و اين خطبه بدان ها خوانده شود, شايسته است به آن سجده كنند… به آنچه تمام امت ها سوگند ياد مى كنند, سوگند ياد مى كنم كه از پنجاه سال تاكنون بيش از هزار بار اين خطبه را خوانده ام و هرگاه خواندم قلبم تپيد, اعضاى بدنم لرزيد و لرزش و ترس وجودم را فرا گرفت و از آن پند گرفتم. هرگاه در آن تأمل كردم مردگان از خويشان و نزديكان و دوستانم را به ياد آوردم و يقين كردم كه آن كس كه در اين جمله ها وصف مى شود من هستم. واعظان و فصيحان از اين سخنان بسيار گفته اند و من بر اين گونه سخن از آنان فراوان دست يافته ام, اما هرگز اين تأثير بر دل را در آنها نديده ام.148

 

در آستانه خورشيد

آرمان نجات انسان در فرجام تاريخ, آرمانى است بلند كه تمام مكاتب به گونه هاى مختلف از آن ياد كرده اند. در آموزه هاى اسلام بن مايه هاى اين آرمان را در قرآن مجيد مى توان يافت. در قرآن مجيد, درباره مسائل مرتبط با آينده روزگار و حوادث آخرالزمان, چيرگى نيكى و پاكيزه خويان بر جهان, و حاكميت صالحان, به اشارت و صراحت, سخن رفته است. اين گونه آيات را مفسّران اسلامى بر پايه احاديث معتمد و نقل هاى موثق و روايات غيرقابل ترديد درباره امام زمان(عج) و حكومت و حاكميتى آن بزرگوار دانسته اند.149 در روايات اهل بيت(ع) اين حقيقت به گونه اى شورانگيز, هيجانبار و اميدآفرين در صدها روايت با ابعاد مختلف پرداخته شده و جان هاى شيفته به اين آرمان مطلوب توجه داده شده است.150 از جمله آياتى كه براساس نقل هاى بسيار اين آرمان والا را رقم مى زند, آيه ذيل است: ونريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ونجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثين).) (قصص, آيه5)
و ما بر آن هستيم كه بر مستضعفان زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان زمين گردانيم.151
على(ع) در كلامى اميدآفرين فرمودند:
لتعطفن الدنيا علينا بعد شماسها عطف الضروس على ولدها وتلاعقيب ذلك و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ونجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثين.
(دنيا پس از سركشى روى به ما نهد, چون ماده شتر بدخو كه به بچه خود مهربان بود.) سپس اين آيه را خواند: و مى خواهيمشارحان نهج البلاغه اين جمله على(ع) را اشاره به دولت يار, (روزگار رهايى) و طلوع (خورشيد مغرب) كه انسان با آن حاكميت سپيده گشا بر (فجر ساحل) خواهد ايستاد و امواج خروشان حق را در تحقق عينى حاكميت (آخرين اميد) خواهد ديد, دانسته اند.
ابن ابى الحديد مى گويد: (به پندار شيعه اين آيه وعده اى است براى پيشواى پنهان آنان كه خواهد آمد و در آخرالزمان به حاكميت زمين خواهد رسيد. اما اصحاب ما (معتزله) مى گويند وعده است براى پيشوايى كه بر زمين حاكميت خواهد يافت و بر حكومت ها چيره خواهد گشت.)152
مولا فتح الله كاشانى پس از ترجمه روايت مى نويسد:
والحمد لله والمنّه كه در آخرالزمان دولت آل محمد ـ عليهم صلوات الله الملك المنّان ـ به ظهور خواهد رسيد و حق از باطل امتياز خواهد يافت. در زير چرخ برين على رغم دشمنان بدسگال بى دين, از صادق ـ صلوات الله عليه وعلى آبائه واولاده الكرام ـ اين بيت منقول است:
لكل اناسٍ دولة يَرقُبونها
ودولتنا فى آخر الدهر تظهر
هركسى را دولتى از آسمان آمد پديد
دولت آل على آخر زمان آيد پديد
153
آنچه تا اين جا آورديم اندكى بود از بسيار. اين گلگشت در بوستان على(ع) و در فضاى جان نو از سخنان على بن ابى طالب(ع) در تفسير و تأويل آيات قرآن را با ياد يار به فرجام آوردم. ياد و نام امام مهدى(عج) كه دل را از عشق به زيبايى, والايى, عدالت و نيكى مى آكند و انديشيدن به آن (خورشيد مغرب) چشم انداز سراسر نور و هيجان و ايمان را در پيشديد مى گشايد و زمزمه (نغمه هاى پيروزيِ) آن (دادگستر جهان), (شوق ديدار) آن فرجا م بخش آرمان رهايى آفرين پيامبران و بنيانگذار والاى (روزگار رهايى) را در جان فرو مى ريزد.

 

پی نوشت ها:

1. از ميان اينان, نقل هاى تفسيرى عايشه و نيز عمر بن الخطاب گردآورى شده است. ر.ك: مسعود بن عبدالله الفنيسان, مرويات ام المؤمنين عايشه فى التفسير, رياض, مكتبةالمؤبه, ص1413. برخى از آراى تفسيرى عايشه در تفسيرنگارى مكتب خلفا تأثير مهمى داشته است, و نيز ر.ك: التفسير المأثور عن عمر بن الخطاب, ابراهيم بن حسن ليبى, الدار العربيه للكتاب, 1994.
2. الاتقان, (تحقيق ابوالفضل ابراهيم), ج4, ص233, تحقيق فوّاز احمد زتشرلى, ج2, ص467.
3. آنچه در اين مقاله مى آيد به واقع برشى است از پژوهش بلند اين بنده در (تاريخ تفسير قرآن كريم). اين مقاله بخشى است از تفسير در عصر صحابه, اميدوارم مجلد آغازين اين مجموعه در بحث هاى مقدماتى تفسير و تاريخ تفسير و تفسير عصر پيامبر و صحابه, به زودى به چاپ سپرده شود.
4. نهج البلاغه, خطبه قاصعه (خ192), ص100, ترجمه شهيدى, ص191ـ192.
5. انساب الاشراف, ج2, ص99; غررالحكم, ج5632.
6. انساب الاشراف, ج2, ص99; حليةالاولياء, ج1, ص67; تاريخ دمشق, ج42, ص397; شواهد التنزيل, ج1, ص45; بحارالانوار, ج40, ص157.
7. شواهد التنزيل, ج1, ص43.
8. كتاب سليم بن قيس, ج2, ص581; الاحتجاج, ج1, ص207.
9. الخصال, ص578.

10. ينابيع الموّده, ج3, ص209; المناقب, ج2, ص43.
11. الصواعق المحرقه, ص127; كفايةالطالب, ص231; احقاق الحق, ج3, ص480; ينابيع المودّة, ج2, ص406.
12. كتاب سليم بن قيس, ج2, ص903; نورالثقلين, ج2, ص521; بحارالانوار, ج40, ص1; تفسير الصافى, ج3, ص77. نقل سليم ضمن اين كه مشتمل بر اين نكته است, اما در آن از آياتى ديگر نيز سخن رفته است. نقل نور الثقلين و صافى صريح بر اين مطلب است, بدون همبرى آيه اى ديگر. مفسّر جليل القدر روانشاد استاد محمدتقى شريعتى در تفسير اين آيت الهى, سخنرانى پر نكته اى ايراد كرده اند كه با عنوان (على شاهد رسالت) نشر يافته است.در آغاز آن سخنرانى بر برترى اين منقبت تأكيد كرده اند. متن كلام آن بزرگوار را مى آوريم: بارى من بارها با خود مى انديشيدم كه در بين آيات نازل شده در شأن مولا, كداميك از همه مهم تر است و عظمت مقام او را بهتر مى شناساند. چند بار در اين خصوص تغيير عقيده داده ام. عقيده ماقبل آخرم اين بود كه آيه كريمه (يا ايها الرسول بَلّغ ما انزل اليك فإن لم تفعل فما بلَّغت رسالته والله يَعصمك من الناس) (مائده/3) مهم تر از همه است. زيرا خداوند مى فرمايد: اى پيغمبر آنچه به سوى تو فرود آمده به مردم برسان كه اگر نكردى وظيفه رسالتت را انجام نداده اى و خداوند تو را از مردم نگهدارى مى كند. چنين تهديد عجيبى كه اگر پيغمبر دستورى را تبليغ نكند, اصلاً به وظيفه پيغمبرى عمل نكرده و مثل اين است كه هيچ يك از عقايد و احكام را ابلاغ نفرموده باشد, در سراسر قرآن نظير ندارد; آن هم در حَجة الوداع كه اصول دين, از توحيد و نبوت و معاد و فروع آن, تماماً به مردم تبليغ شده و خمس و زكات پرداخته و مناسك حج را با پيغمبر انجام داده اند. غزوات بدر و خندق و احد را گذرانده اند, يعنى به وظيفه جهاد نيز عمل كرده اند. آن وقت چه دستور مهمى است كه آن را از ترس مردم تبليغ نكرده و آن مردم كيستند كه آن حضرت از آنها بيمناك است. در صورتى كه مشركين مغ
13. الميزان, ج1, ص284 و386; فى ظلال القرآن, ج4, ص2039.
14. براى تفسير دقيق آيه ر.ك: الميزان, ج11, ص383; استاد محمدتقى شريعتى, خلافت و ولايت از ديدگاه قرآن و سنت, چاپ اوّل, ص212 نيز (على شاهد رسالت) پيشين, احمد رحمانى همدانى, الامام على بن ابى طالب, ص179.
15. امالى صدوق, ج3, ص453; شواهد التنزيل, ج1, ص400; ينابيع الموده, ج1, ص307; غايةالمرام, ص358, باب60, حديث12; مناقب آل ابى طالب, ج2, ص29.
16. شواهد التنزيل, ج1, ص400; احقاق الحق, ج3, ص280 و245, ج14, ص362; ينابيع الموده, ج1, ص307.
17. جامع البيان, ج13, ص176; الدرّ المنثور, ج4, ص128; التفسير المنير, ج13, ص194.
18. سعيد بن جبير از مفسّران عالى قدر دوره تابعين است.
19. جامع البيان, ج13, ص178; الدر المنثور, ج4, ص129; الميزان, ج11, ص385. مكى بودن سوره با توجه به محتوا و پيام سوره ـ چنان كه اشاره كرديم ـ روشن است و عالمانى از اهل سنت بر اين نكته تأكيد كرده اند; از جمله سيد قطب (فى ظلال القرآن, ج4, ص2039) عزت دروزه (التفسير الحديث, ج7, ص43).برخى روايات مكى بودن آن را استوارتر دانسته اند, ر.ك: فاضل بن عاشور, التحرير والتنوير, ج7, ص76. اما بسيارى براى اين كه دست كم ترديدشان در نزول آيه را درباره على(ع) استوار بدارند, آن را مكى دانسته اند كه برخى از آياتش مدنى است, از جمله آيه43.
20. احقاق الحق, ج3, ص284; ينابيع الموده, ج2, ص250.
21. الدر المنثور, ج4, ص129; فتح القدير, ج3, ص110; دلائل الصدق, ج2, ص135.
22. تفسير الحبرى, ص285 و490; شواهد التنزيل, ج1, ص402; ينابيع المودّه, ج1, ص306; نورالثقلين, ج2, ص522.
23. تفسير العياشى, ج2, ص220; نورالثقلين, ج2, ص523.
24. منابع پيشين.
25. الميزان, ج11, ص386.
26. شواهد التنزيل, ج1, ص404.
27. تهذيب الكمال, ج6, ص124; تهذيب التهذيب (حاشيه), ج3, ص266.
28.شواهد التنزيل, ج1, ص405; ينابيع المودّه, ج1, ص307.
29. بخشى از كلام على(ع) كه پيشتر نقل كرديم.
30. رك: احقاق الحق, ج4. اين مجلد از مجموعه عظيم احقاق الحق يكسر گزارشگر ويژگى ها و والايى ها, اوصاف و چگونگى هاى شخصيت مولا است كه از پيامبر(ص) گزارش شده است.
31. احقاق الحق, ج4, ص331; سخنى است بلند كه ما بخشى از آن را آورديم, در ضمن اين روايت آمده است كه… اقرئهم لكتاب الله عزوجلّ, بايد توجه داشت كه واژه قرائت در آن روزگاران به دانش فهم كتاب الهى اطلاق مى شده است. رك: مسند زيد, ص343.
32. طبرانى, المعجم الصغير, ج1, ص255; المستدرك, ج3, ص134; براى اين حديث با الفاظ و طرقى ديگر رك: الصواعق المحرقه, ص75; سيوطى, جامع الصغير, ج2, ص66; احقاق الحق, ج5, ص639; و منابع بسيار ديگر.
33. شواهد التنزيل, ج1, ص48; ترجمة الامام على بن ابى طالب من تاريخ دمشق, ج2, ص467 و نيز ر.ك: الكافى, ج1, ص64; الخصال, ص257; كمال الدين, ص284; تفسير العياشى, ج1, ص14; تحف العقول, ص196; كتاب سليم بن قيس, ج2, ص624. متنى را كه نقل كرديم از شواهد التنزيل است. نقل هايى از منابع ديگر همان است با اندكى كاستى و افزونى.
34.شواهد التنزيل, ج1, ص37. تلاش آغازين على(ع) و يارانش در جهت شناساندن (حق خلافت) و (خلافت حق) و پس از آن سكوت و همراهى با سياستمداران و گاه همدلى از بخش هايى تأمل برانگيز در سيره علوى است. گو اين كه آن بزرگوار اين شكيبايى و سكوت را بسى تلخ معرفى كرده و چونان (خار بر چشم) و (استخوان در گلو) انگاشته. اما تبيين و توضيح وى از چرايى و چگونگى آن نشان مى دهد كه آن بزرگوار وقتى مصالح عالى, حفظ ارزش ها و ايمانيات مردم به ميان آمده تا چه سان كريمانه از فرياد براى احقاق حق خود و جوّآفرينى براى رسيدن به مقاصد خود تن زده است. امام به صراحت (نوآيين بودن مردمان), (گسستن شيرازه امت), (دگرگونى آموزه هاى قرآن), (ريخته شدن خون مسلمانان) و (چيره گشتن كفر بر ذهنيت مردمان) را از جمله علل و انگيزه هاى سكوت و همراهى دانسته است; يعنى مظلوميت, انزوا, پذيرش گردنفرازى هر فرودست سبكسر و تفرعن هاى فرعون مآبان, به بهاى ماندگارى حق, سلامت قرآن و حفظ باورهاى مردم… و در اينهاست كه على در درازناى تاريخ و هماره زمان تنهاست. براى آگاهى از نصوص بسيار آنچه ياد شد از جمله بنگريد به: موسوعة الامام على فى الكتاب والسنه والتاريخ, ذيل عنوان (دوافع بيع ة الامام بعد امتناعه).
35. مسند احمد بن حنبل, ج3, ص501; المستدرك, ج3, ص132; حليةالاولياء, ج1, ص67; احقاق الحق, ج4, ص332; و منابع بسيار ديگر.
36. الارشاد, ج1, ص123 و نيز ر.ك: به مقاله (توصيف قاعديگرى در بينش تاريخى شيخ مفيد) آينه پژوهش, سال پنجم, شماره 18, ص16ـ17.
37. نهج البلاغه, خطبه 122, ص179 چاپ صبحى صالح.
38.شواهد التنزيل, ج1, ص42.
39. تاريخ دمشق, ج42, ص399; شواهد التنزيل, ج1, ص48.
40. الاصول من الكافى, ج1, ص61; نهج البلاغه, خ158, ص223; و نيز رك: ملاصدرا, شرح اصول كافى, ج2, ص346; مرآت العقول, ج1, ص208; فى ظلال نهج البلاغه, ج3, ص419.
41. ر.ك: نفحات الازهار, تعريب و تلخيص كتاب شكوهمند و بى بديل عبقات الانوار, مجلدات1ـ3; احقاق الحق, ج4, ص436 و موارد ديگر آن در مجلدات بيستگانه.
42. شواهد التنزيل, ج1, ص52; الصواعق المحرقه, ص127.
43. الصواعق المحرقه, ص127; ينابيع المودّه, ج2, ص406.
44.شواهد التنزيل, ج1, ص52; كشف الغمّه, ج1, ص314.
45. شواهد التنزيل, ج1, ص64 ـ69; مجمع الزوائد, ج9, ص112.
46. بنگريد به مقدمه عالمانه تفسير الحبرى, ص138 به بعد به ويژه شماره هاى 9, 11, 14, 19, 26, 27, 28, 30, 35 و… يادآورى مى كنم كه در تحليل و تفسير روايت مورد گفتگو از اين كتاب بهره برده ام و شماره هاى ياد شده, كتاب هايى است كه نزول آيات را درباره على(ع) گزارش كرده اند. اما آثار بسيارى را كه درباره اهل بيت(ع) تدوين يافته, در فهرست ياد شده و نيز در سلسله مقالات ارجمند و پژوهشگرانه فقيد علم و تحقيق, زنده ياد, سيد عبدالعزيز طباطبايى در شماره هاى مختلف مجله تراثنا موجود است.
47. ينابيع الموده, ج1, ص214.
48. بحارالانوار, ج79, ص199.
49. بحارالانوار, ج79, ص199. شايسته است اكنون كه سخن از على(ع) مى رود بر اين حقيقت تأكيد شود كه (امام) وجود عينى كتاب الله است. روانشاد دكتر على شريعتى, در اثر زيبا و ديده گشاينده اش (تحليلى از مناسك حج), ضمن توضيح و تبيين جايگاه (حج) در فرهنگ اسلامى و اين كه حج در قالب مجموعه اى از حركت ها جلوه تمامت اسلام و قرآن است در حركت, مى نويسد: (حج تمامى اسلام است; اسلام با كلمات قرآن است, و, با انسان ها, امام, و با حركات, حج. (تحليلى از مناسك حج, ص31, چاپ يازدهم, 1378)
50. عيون اخبارالرضا, ج2, ص121; بحارالانوار, ج65, ص261.
51. نهج البلاغه, خ125.
52. تاريخ دمشق, ج42, ص397.
53. از (فرقان) به عنوان يكى از اوصاف قرآن در مقالتى به تفصيل سخن گفته ام. نگاه كنيد به: فصلنامه فرهنگ جهاد, ش3, ص9ـ24. يادآورى كنم كه واژه (فرقان) هفت بار در قرآن كريم آمده است كه در برخى از آن موارد مراد قرآن است; از جمله در آيه 1, سوره فرقان, 185 سوره بقره, 3آل عمران و….
54. المعجم الكبير, ج6, ص269; تاريخ دمشق, ج42, ص41; الاستيعاب, ج4, ص307; اسدالغابه, ج6, ص265; الاصابه, ج7, ص294; الامالى للطوسى, ص250; رجال الكشى, ج1, ص114.
55. الامالى للصدوق, ص78; كمال الدين, ص257; روضةالواعظين, ص113.
56. شرح الاخبار, ج2, ص278; ذخائرالعقبى, ص108; رجال الكشى, ج1, ص113. روايت هاى بسيار اين وصف ارجمند و ويژگى والا را بنگريد در مجلدات متعدد احقاق الحق, از جمله ج4, ص26, 346; ج15, ص198ـ 308; ج20, ص340 و448 و… كه مستند است به منابع بسيارى از اهل سنت. ر.ك: فهرست ملحقات احقاق الحق, ج3, ص33.
57. اين بنده در ضمن بحث از اوصاف قرآن به تفسير و تبيين اين واژه پرداخته ام و در حد مجال و توان درباره آن سخن گفته ام و آراى مفسّران را به تفصيل در اين باره گزارش كرده ام كه اميدوارم خداوند توفيق نشرش را عطا كند. شرح نهج البلاغه, ج13, ص228; تاريخ دمشق, ج42, ص42; المناقب للكوفى, ج1, ص284.
58. اكنون از جمله بنگريد به مقاله (جامعيت دين) در (مجموعه آثار كنگره بررسى مبانى فقهى حضرت امام خمينى), مجلد10, ص154 به بعد.
59.الارشاد, ج1, ص35; التوحيد, ص304; الاختصاص, ص235.
60. الاستيعاب, ج3, ص206.
61. علل الشرايع, ص40; عيون اخبارالرضا, ج1, ص205.
62. الاختصاص, ص283; الخصال, ص645.
63. سوره نساء, آيه 105.
64. سوره سجده, آيه 3.
65. الطبقات, ج3, ص187.
66. الاستيعاب, ج3, ص230.
67. شرح ابن ابى الحديد, ج3, ص98.
68. برخى از نكات لازم در تفسير آيه را پيش تر آورديم. براى آگاهى از چگونگى گواه بودن على(ع) براى رسالت پيامبر(ص) بنگريد به: (خلافت و ولايت از ديدگاه قرآن و سنت), و نيز از (چشمه كوير) از استاد محمدتقى شريعتى كه به نيكويى و استوارى اين بحث را سامان داده اند.
69. الفهرست, تحقيق رضا تجدّد, ص11.
70. النهايه, ج1, ص212; سفينةالبحار, ج2, ص414; قاموس الرجال, ج6, ص448.
71. شواهد التنزيل, ج1, ص35.
72. همان, ص34.
73. همان, ص39.
74. همان, ص47.
75. همان, ص34.
76. همان, ص50; الاستيعاب, ج3, ص40. عطاء از مفسّران تابعى و از چهره هاى برجسته تفسير و اهل مكه است. وفيات الاعيان, ج1, ص318.
77. شواهد التنزيل, ج1, ص50; عبدالله بن شبرمه, از فقيهان تابعى كوفه است, تهذيب الكمال, ج15, ص76; سير اعلام النبلاء, ج6, ص347.
78. شواهد التنزيل, ج1, ص49; وفيات الاعيان, ج3, ص12; تاريخ بغداد, ج12, ص227 و….
79. شرح ابن ابى الحديد, ج1, ص19.
80. مطالب السئول, ج1, ص135. سخن ابن عباس را درباره بهره گيريش از على(ع) و بزرگدارى هاى او و ستايش هايش از على(ع) را در همين مقاله آورده ايم.
81.نهج البلاغه, خ110.
82. همان, خ176.
83.همان, خ158.
84. مقدمات فى التفسير الموضوعى, ص20; سنت هاى تاريخ در قرآن, ص94.
85. نهج البلاغه, خ198. در اين باره رجوع كنيد به: تصنيف نهج البلاغه, بهج الصباغه فى شرح نهج البلاغه, ج9, ص232; از ديروز تا امروز (مجموعه مقالات استاد سيد جعفر شهيدى), ص53; مقاله (قرآن صامت از زبان قرآن ناطق), فرهنگ آفتاب (فرهنگ تفصيلى مفاهيم نهج البلاغه) ج8, ص4106 كه مجموعه آنچه را كه در نهج البلاغه درباره اين موضوع آمده است, يك جا آورده اند.
86. پس از اين اشاره خواهيم كرد كه اين استظهار يعنى براساس نزول بودن جمع مولا كه نشانگر ترتيب براساس نزول است, پايه اى ندارد.
87. حسين الراضى, المراجعات (تحقيق), ص411.
88. الاستيعاب, ج2, ص253 (در حاشيه الاصابه); الصواعق المحرقه, ص126; حقايق هامّه حول القرآن الكريم, ص158.
89.الفواتح (در حاشيه المستصفى), ج2, ص12.
90. المسائل السرويّه, ص79 (مصنفات الشيخ المفيد, ج7).
91. معالم العلماء, ص2.
92. عدةالرجال, ج1, ص92.
93. اوائل المقالات, ص81 (مصنفات الشيخ المفيد, ج4).
94. الاصول من الكافى, ج2, ص462; بصائرالدرجات, ص193; المحجةالبيضاء, ج2, ص263.
95. اختيار معرفةالرجال, ص589; الاصول من الكافى, ج2, ص621.
96. البيان فى تفسير القرآن, ص233 و225.
97. حقايق هامّه حول القرآن الكريم, ص153ـ161.
98. التمهيد, ج1, ص292 و نيز بنگريد به: حقايق هامه, ص160; تاريخ القرآن, آبيارى, ص85; تاريخ القرآن, زنجانى, ص26 و….
99. البيان, ص223.
100. المسائل السرويه, ص79 (مصنفات الشيخ المفيد, ج7).
101. مناقب شهرآشوب (تحقيقِ يوسف بقاعى), ج2, ص50.
102. بصائرالدرجات, ص93; بحارالانوار, ج89, ص88.
103. الطبقات الكبرى, ج2, ص338 (ط.دارصادر)
104. نهايةالاصول, ص484.
105. فضائل القرآن, ابن مزلين, ص36.
106. اين بنده در حدّ آگاهى هاى اندك خود نديده ام كه در ميان قرآن پژوهان كسى بدين نكته اشاره كرده باشد. همين جا يادآورى كنم كه احتمال برخى از فاضلان كه (مصحف على(ع)) را با (كتاب على) يكى دانسته اند, قطعاً نادرست است. ر.ك: كاوشى در تاريخ جمع قرآن, سيد محمدعلى ايازى, ص91.
107. الذريعه, ج20, ص154.
108. اعيان الشيعه, ج1, ص90.
109. ر.ك: مقاله پژوهشگرانه آقاى ا.م. موسوى كه احتمالات مختلف درباره اين رساله را آورده و نقد و بررسى كرده اند. (كيهان انديشه, شماره 28, ص112ـ122).
110. ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, ج12, ص93.
111. بنگريد به گفت وگوى تنبّه آفرين ابن عباس و معاويه, در كتاب سليم بن قيس, ج2, ص783; بحارالانوار, ج44, ص124; مواقف الشيعه, ج1, ص84.
112. بحارالانوار, ج93, ص20.
113. نهج البلاغه, خ133, صبحى صالح, ص132, ترجمه شهيدى. و نيز ر.ك: شرح ابن ابى الحديد, ج8, ص294; نيز بنگريد به خ18, جمله …ان الكتاب يصدّق بعضُه بعضاً… و شرح هاى آن.
114. الحجّه للقراء السبعه, ج6, ص343; مغنى اللبيب, (تحقيق: زمان مبارك), ص328.
115. السنن الكبرى, ج7, ص727; التفسير الكبير, ج28, ص15; الدرّ المنثور, ج6, ص9; تذكرة السبط, ص137; الغدير, ج6, ص93, و منابع بسيار ديگر.
116. دراسات فى التفسير الموضوعى للقصص القرآنى, احمد جمال العمرى, ص50. در فصول پيشين به تفصيل به تفسير موضوعى و چگونگى آن پرداخته ايم.
117. نهج البلاغه, خ1, ص44; ترجمه و تفسير نهج البلاغه, ج1, ص18. در ترجمه اين بخش از خطبه, ترجمه استاد علامه شيخ محمدتقى جعفرى را برگزيدم, چون آن را گوياتر يافتم.
118. براى تفسير خطبه ر.ك: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج1, ص120; ترجمه و تفسير نهج البلاغه, ج2, ص216.
119. پژوهشگر سختكوش حضرت شيخ عزيزالله عطاردى در مجموعه عظيم مسانيد الائمه, در ضمن مسند الامام على(ع) و در بخش (كتاب التفسير) نقل هاى تفسيرى از على(ع) را به تفكيك از منابع عامّه, زيدى و شيعى گرد آورده است كه اميدواريم به زودى منتشر شود. علامه جليل حضرت آقاى سيد حسن قبانچى در مجموعه ارجمند(مسند الأمام على(ع)) بخش عظيمى از يك جلد را ويژه تفسير امام على(ع) ساخته است(ج2).
120. محاضرات الادباء, ج2, ص226; تحف العقول, ص309; مصادر نهج البلاغه, ج4, ص92.
121. نهج البلاغه, نامه 67, مصادر نهج البلاغه, ج3, ص462.
122. ربيع الأبرار, ج1, ص826; نهج البلاغه, خ439.
123. سيرى در نهج البلاغه, ص212.
124. نهج البلاغه, خ88; مجمع البيان, ج4, ص539; مصادر نهج البلاغه, ج4, ص85.
125. عيون الاخبار, ج3, ص19; معانى الاخبار; نهج البلاغه, خ231.
126. نهج البلاغه, خ229; مصادر نهج البلاغه, ج4, ص183.
127. جامع البيان, ج14, ص172; الجامع لأحكام القرآن, ج10, ص114; الوسيط فى تفسير القرآن, ج3, ص81.
128. التفسير الكبير, ج20, ص112 و نيز ر.ك: جامع البيان, ج14, ص172. طبرى اين قول را برگزيده و به تفصيل بر استوارى آن استدلال كرده است.
129. آل عمران, آيه7.
130. نهج البلاغه, خ144, ترجمه شهيدى, ص140.
131. براى تفسير خطبه ر.ك: منهاج البراعه, ج9, ص21; شرح ابن ميثم بحرانى, ج3, ص187; ترجمه و تفسير نهج البلاغه, ج24, ص153; شرح ابن ابى الحديد, ج9, ص86 و نيز ر.ك: كتاب سليم بن قيس, ج2, ص771; بحارالانوار, ج33, ص155 كه امام(ع) در نامه اى بيدارگر به تفسير و تأويل دقيق (راسخان در علم) پرداخته است.
132. حماسه اى است كه در روزگار جاهليت به هنگام عزيمت به رزم مى گفتند و آن را به صورت هاى ديگرى نيز نقل كرده اند. رك: بهج الصباغه, ج6, ص187.
133,134و135. به ترتيب حنظلة بن ابى سفيان, وليد بن عتبه و عتبة بن ربيعه.
136. نهج البلاغه, نامه 28, ترجمه شهيدى, ص293. امام(ع) اين نامه را در جواب نامه اى از معاويه نگاشته است. ر.ك: وقعه صفين, ص86 و منابع ديگر هر دو نامه, مصادر نهج البلاغه, ج3, ص265.
137. بديع القرآن, ص343.
138. متفكر ارجمند سيد محمّد حسين فضل الله در گفت وگويى با آينه پژوهش, شماره7, ص79ـ80.
139. الارشاد, ج1, ص262; الاحتجاج, ج1, ص407; بحارالانوار, ج8, ص644 (چاپ قديم)
140. رك: الميزان, ج2, ص287, دراسات فى ولاية الفقيه, ج1, ص321.
141. تفسير القمى, ج2, ص301; تفسير البرهان, ج4, ص180, تفسير نورالثقلين, ج5, ص26; مسند الأمام على(ع), ج2, ص240.
142. بنگريد به: الميزان, ج18, من وحى القرآن, ج21, ص45, فى ظلال القرآن, ج6, ص3278. سيد قطب با بيانى شورانگيز و هيجانبار آهنگ كلى سوره و رويارويى جبهه ايمان و كفر را به تصوير كشيده است.
143. نهج البلاغه, خ194.
144. ترجمه تفسير طبرى (=منسوب), ج7, ص2047.
145. كشف الاسرار, ج10, ص596.
146. جامع البيان, ج30, ص283; ج10, ص402; مجمع البيان, ج10, ص534; الجامع لاحكام القرآن, ج20, ص168.
147. نهج البلاغه, خ221, ترجمه شهيدى, ص252.
148. شرح ابن ابى الحديد, ج11, ص153.
149. ر.ك: سيد هاشم بحرانى, المحجه فى ما نزل فى القائم الحجه; سيد صادق شيرازى, المهدى فى القرآن; خورشيد مغرب, ص113ـ123; معجم احاديث الامام المهدى(عج), ج5 (الآيات المفسّره).
150. دلائل الامامه, ص450; معجم احاديث الامام المهدى(عج), ج5, ص222 و321 و منابع بسيار ديگر; الغيبه, شيخ طوسى(ره); شواهد التنزيل, ج1, ص555.
151. تفسير العياشى, ج1, ص432; تأويل الآيات, ج1, ص413; نهج البلاغه, خ209; شواهد التنزيل, ج1, ص556.
152. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج19, ص29.
153. ترجمه و شرح فارسى نهج البلاغه, ج3, ص389.

نویسنده: محمّدعلى مهدوى راد