فرضیه‏ هاى رستاخیز (قسمت دوم)

اين مقاله كوششى است به منظور دستيابى به نظريه اى بهتر براى چگونگى احياى مردگان در روز رستاخيز. قبل از آغاز بحث لازم به ذكر است كه بدن ما از قسمت هاى مختلفى تشكيل شده، كه نقش بعضى از آنها در هويت و هستى ما غيرقابل چشم پوشى است.

 

در چه مكانى؟

در غالب ترجمه هاى قرآن، برداشتى القا می شود مبنى بر اين كه در روز رستاخيز، انسان ها از درون قبرهايى كه در آن دفن شده اند، خارج می شوند. لازم بود گزارش موشكافى و تحليل كليه آيات مرتبط با اين موضوع ارائه شود.
در آيه 7 سوره حج آمده است: «وان الساعة اتية لاريب فيها وان الله يبعث من فى القبور» كه ترجمه شده: و محققا ساعت قيامت بی هيچ شك بيايد و خدا به يقين مردگان را از قبرها برانگيزد. دقت كنيم گفته نشده است: «الله يبعث... من فى القبور» بنابراين ترجمه دقيق اين آيه پس از بررسى ديگر آيات قرآن از اين قرار خواهد بود: «و محققا ساعت قيامت بی هيچ شك بيايد و خدا به يقين آنان را كه در قبرها هستند (كنايه از مردگان) برانگيزد» يعنى ممكن است اين برانگيختن، از قبرها باشد و ممكن است از قبرها نباشد.
براى ما آدميان، مرقد و آرامگاه از دست رفتگانمان معنى و مقام خاصى دارد، حتى اگر درون قبر تنها لباس يا كلاه يا پلاكى باشد. اما ما می دانيم كه عزيزى كه به احترامش بر سر مزار او حاضر می شويم اكنون درون قبر نيست و استخوان هاى خشكيده و متلاشى شده او گرچه بسيار خاطره انگيزند، ديگر هيچ ارتباطى با او ندارند. در واقع مزار و آرامگاه مردگان محلى است نمادين و قراردادى كه به التزام نيازهاى زندگى اجتماعى انسان در دنياى مادى و ملموس اهميت يافته است.
پس عبارت«من فى القبور» بيشتر از آن كه بيانگر وجود اشخاصى درون قبرها باشد كنايه از مردگان است، همان گونه كه «اصحاب القبور» كنايه از مردگان است: «كما يئس الكفار من اصحاب القبور» (ممتحنه /13)
در كتاب قاموس قرآن «من فى القبور» در آيه 21 فاطر چنين معنا شده است: «ان الله يسمع من يشاء وما انت بمسمع من فى القبور». «من فى القبور: كسانى كه گوش شنوا ندارند و از شنيدن كلام خدا محرومند يعنى كفار عنود و لجوج‏». بسيارى از انسان ها قبرى نداشته اند، جسدشان كاملا سوخته، و در هوا منتشر گشته و يا در دريا خوراك ماهيان گشته است و لذا چون در روز رستاخيز، همه انسان ها بايد محشور شوند، بعيد است تنها به حشر كسانى كه در قبرها گذاشته شده باشند عنايت شده باشد. ما هيچ تضمينى نداريم كه حتى قبرهاى امروزی مان در آينده، دستخوش تخريب در حفاری ها و شهرسازی ها نگردند. چه بسا اگر معدود قبورى نيز تا به روز قيامت باقى بمانند در آن روز نابود شوند:
«و اذا القبور بعثرت » (انفطار /4)
«افلا يعلم اذا بُعثر ما فى القبور» (عاديات /9) زيرا «بعثر» به معنى به هم ريخته شدن و تار و مار شدن نيز هست.
در آيات قرآن، نوعى ظرافت و اصرار خاص در به كار بردن لغات وجود دارد. در تمام مواردى كه عينا و مستقيما صحبت از خروج در روز رستاخيز است، از لغت ديگرى استفاده شده است. آن لغت اجداث است. و تنها 3 بار مورد استفاده قرار گرفته است:
«و نفح فى الصور فاذا هم من الاجداث الى ربهم ينسلون » (يس /51)
«خشعا ابصارهم يخرجون من الاجداث كانهم جراد منتشر» (قمر /7)
«يوم يخرجون من الاجداث سراعا كانهم الى نصب يوفضون » (معارج /43)
و اين همان نكته ظريف و هوشمندانه اى است كه ما نيز توقع آن را داريم، البته نمی خواهيم بگوييم «اجداث‏» واژه ناشناخته اى است و اولين بار در قرآن آمده، زيرا در بررسی هاى به عمل آمده مشخص شد عرب ‏زبانان از دوران قبل از اسلام، گاه از اجداث براى معنى قبور استفاده می كرده اند. اما بدون شك اجداث در آيات فوق نام مكانى است كه به هر حال به روز قيامت تعلق دارد. لغات بسيارى در قرآن هستند كه با وجود رايج‏ بودن و داشتن معناى ظاهرى واضح، در قرآن تاكيد و تصريح شده كه ما معنى اين كلمات را نمی دانيم. مانند «ما ادرك ما ليلة القدر» و «و ما ادرك ما الطارق‏» «ما ادرك ما يوم الدين » «ما ادرك ما سجين ».
به نظر ما معنايى كه در قرآن براى اجداث موردنظر بوده، سواى اطلاق تحت اللفظى عامه است. در تمام مواردى كه از لغت «اجداث‏» استفاده شده، قبل از آن «من » آمده است:
«.. من الاجداث‏» يعنى از درون اجداث، اما حتى يك‏بار هم «من القبور» نيامده است. می توانيم بگوييم كه منظور از قبور در قرآن، همين قبرهاى دنيوى است و منظور از اجداث، چيزى است كه نمی دانيم و نديده ايم. شايد آيه 61 سوره واقعه، تنها همين پيام را خواسته است فرياد بزند:
«.. على ان نبدل امثالكم وننشئكم فيما لاتعلمون ». در اين آيه و آيه هاى قبل و بعد از آن تدبر بيشترى به خرج می دهيم:
«نحن قدرنا بينكم الموت وما نحن بمسبوقين على ان نبدل امثالكم وننشئكم فيما لاتعلمون ولقد علمتم النشاة الاولى فلولا تذكرون » (واقعه /62-60)
در آيه 60 از مرگ انسان ها سخن آمده است كه از آن گريزى نداريم و بعد عدم ناتوانى مقدر كننده مرگ، در تبديل امثال ما گوشزد شده است. ما«نبدل امثالكم » را در زمينه روز رستاخيز می دانيم، بويژه از اين جهت كه پيش از آن، مرگ و نابودى آدميان مطرح شده و از آنجا كه همه تفاسير موافق هستند كه «ننشئكم فيما لاتعلمون »  بعد آمده، در مورد رستاخيز است.
در تفسير نمونه (جلد23، ص‏243) آمده است: «تفسير دوم می گويد: منظور از امثال خود انسان ها هستند كه در روز قيامت بازمی گردند و تعبير به مثل به خاطر آن است كه انسان با تمام خصوصياتش بازنمی گردد، بلكه در زمان ديگر، و كيفيت تازه اى از نظر جسم و روح خواهد بود».
اما در مورد «فيما لاتعلمون » عده اى معنى كرده اند: «در حالت و صورتى (در خلقتى) كه نمی دانيد» و گاه معنى شده است: «در وقتى كه نمی دانيد».
اما ما معتقديم اين آيه بايستى به مكان ناشناخته اى اشاره داشته باشد، كه ويژگی هاى لازم براى پديد آوردن موجود زنده اى نظير انسان را دارا باشد. بخوبى می دانيم، رويش جنينى اوليه ما، درون محيط مناسبى به نام رحم مادر، روى داده است («فى بطون امهاتكم » يا «فى قرار مكين ») اما اگر قبول كنيم كه پيدايش مجدد انسانها پس از مرگ بايستى جنينى باشد، اولين سؤالى كه مطرح می شود، اين است كه رويش جنينى به رحم نياز دارد و بدون وجود چنين محيط ويژه اى، اين رويش قابل وقوع نخواهد بود. براى نشاتى دوباره جاى محيط بسيار ويژه و مناسب، خالى است.
در حالى كه بخوبى می دانيم اين امكان وجود دارد كه يك سلول DNA ى اختصاصى و منحصر به فرد هر يك از ما، دوباره با تكثيرهاى متوالى و حساب شده، موجوديت از ميان رفته ما را دوباره پديد آورد: «ولقد علمتم النشاة الاولی » لذا تصور می كنيم كه اين آيه می خواهد دشواری هاى موجود در تصور نشاة دوباره را مجزا و مشخص نمايد، تا بدانيم ابهام تنها در جزء كوچكى از موضوع نهفته است و نه در اصل آن.
براى دفاع از اين برداشت، پس از تعمق در ساير نظريه ها، غيرقابل قبول بودن آنها را اين گونه نتيجه گيرى می كنيم:
اگر منظور از «فيما لاتعلمون » اين باشد كه شما را در خلقتى كه نمی دانيد پديد می آوريم يعنى به شكل بعضى از حيوانات، به رغم ادعاى بسيارى از تفاسير، از يك معناى پر و عميق فاصله گرفته ايم. براساس سياق كلام، گوينده از قدرت خود در پديد آوردن مجدد انسان سخن می گويد. دشوارى موضوع در اين بوده كه چگونه دوباره پيدايشى روى خواهد داد و صحبت بر سر امكان وقوع اين پيدايش است. اگر در گرماگرم صحبت يك‏باره بررسى اين امكان و چگونگى، كنار گذاشته شود و بيان شود كه مثلا چهره شما به شكلى غيرمطلوب و يا مطلوب خواهد بود كه می دانيد! و بعد دوباره تذكر داده شود كه شما نحوه پيدايش ابتدايى خود، (يعنى پديد آمدن از علقه و مضغه تا نوزادى) را می دانيد، پس ديگر نبايستى ترديدى در ممكن بودن وقوع دوباره آن داشته باشيد، انصافا اين تعبير از «فيما لاتعلمون » معنى را مبهم می سازد.

به دليل همين حلقه ناجور، تقريبا همه مدعيان اين تعبير، اظهار نموده اند كه شايد اشاره «فی » در «فيما لاتعلمون » به چيز ديگرى باشد. اما چون گويا شكى نداشته اند كه نشاة ‏گاه و محل خروج دوباره انسان از زمين، قبر است، بدون مطرح كردن اشاره مكانى «فی » گفته اند: «اين مطلب را فقط براى اين فرمود كه ايشان حالت خلقت اول را دانسته اند، كه چگونه در شكم مادران بودند، ولى نشاة و خلقت دوم چنين نيست براى آن كه در وقتى است(!) كه بندگان آن را نمی دانند». (ترجمه تفسير مجمع ‏البيان).
اما اگر بگوييم كه «فی » در «فيما لاتعلمون » به زمان ناشناخته اشاره دارد، همچنان معنا را ضعيف نموده ايم. صحبت بر سر امكان معاد است. اگر زمان وقوع آن معلوم باشد، مثلا فلان هزار سال بعد، مخاطبان جواب خود را نمی گيرند. آنان در زمينه پيدايش مجدد خود نگرانند نه اين كه به پيدايش مجدد يقين دارند، اما اطلاع نداشتن از زمان اين واقعه مهم و عجيب برايشان مساله ساز شده است.
اين است كه می بينيم، اين گونه تفسيرها و تعبيرها، ارتباطى با جريان زيباى معانى ساير آيات ندارند. اجداث را مكانهايى تصور می كنيم كه نمی دانيم چه هستند. اما می توانيم تصور جالبى حتى از اجداث داشته باشيم.
به مؤسسه نازايى رويان در تهران رفتيم، تا ببينيم آنها چگونه و در چه محيطى، اولين سلولى را كه می بايست به انسانى كامل تبديل شود در محيط مصنوعى پرورش می دهند. در اين مؤسسه، از زوج نابارور، نيم سلولهاى مادرى و پدرى گرفته می شود و در محيطى مخصوص، آن دو نيم سلول را تركيب می كنند و بدين ترتيب به فرزندشان اجازه می دهند به وجود بيايد!
سلول تخم يعنى نطفه ايجاد شده، شروع به تقسيم شدن می كند و پس از چند تقسيم به درون رحم مادر فرستاده می شود تا به جنين و نوزادى معمولى تبديل شود.
در آن محيط مخصوص و مصنوعى، بايستى حرارت، PH يا ميزان اسيدى بودن محيط و اسمولاريته در حد مشخصى ثابت بماند. بدين منظور از قطرات بسيار ريز (250 ميكروليترى) از محلول تعديل شده ارله (محلولى كه درصد املاح آن به تقليد از املاح خون، تهيه شده است) كه توسط لايه نازكى از روغن معدنى (حبابى از روغن) حفاظت می گردد، استفاده می شود. اين حفاظ نازك هم مانع ورود عوامل عفونى محيط و هوا می شود و هم ثبات دما، اسيديته و اسمولاريته را حفظ می كند.
محيط ابتدايى براى انجام يافتن اولين تقسيم هاى سلولى كه DNA ى اختصاصى هر يك از ما را می تواند در هسته اش داشته باشد، بايستى دمايى دقيقا37 درجه سانتی گراد و PH معادل 4/7 داشته باشد، بايستى هوايى با 5% گاز دی اكسيد كربن در محيط موجود باشد.
از اين رو، اين احتمال وجود دارد كه در روز رستاخيز، سلولى كه قرار می شود ما را بسازد در محيطى با چنين خصوصياتى تقسيم هاى خود را آغاز كند. اين محيط بايستى قادر به تصفيه و تغذيه مداوم خود باشد، يعنى كارى كه جفت در رحم مادر می كند يا كه اين محيط آبكى بايد آن قدر وسيع باشد كه تا پايان تقسيمات تعادلش به هم نخورد. در طبيعت خون جنين با خون مادر مخلوط نمی شود، بلكه سدى حائل اين دو وجود دارد كه اجازه تبادل مواد را می دهد.
بار ديگر به اجداث بنگريم، آمده است: «يخرجون من الاجداث كانهم جراد منتشر» (قمر/7) يعنى: «از اجداث خارج می شوند، مانند ملخ‏هاى منتشر شونده » . تشبيه به ملخ‏ها در جاى ديگرى نيز آمده است: «يوم يكون الناس كالفراش المبثوث‏» (قارعه/4).
در كتاب قاموس قرآن هنگام بحث در زمينه كلمه جراد آمده است: «از قبرها خارج می شوند گويى ملخ‏هاى پراكنده اند. ظاهر آن است كه اين تشبيه زنده شدن و خروج از قبرهاست. چنان كه می دانيم ملخ دم خود را زير خاك می كند و تخم می گذارد، بعد از چندى تخمها مبدل به كرم می شوند و سپس تغيير شكل می دهند و مبدل به پروانه و ملخ می شوند. يكى از رفقا براى من نقل قول كرد كه در محلى تخمگذارى و به وجود آمدن ملخ‏ها را نمايش می دادند. ديدم ملخ‏هاى بيشمارى به يك محل نسبتا وسيعى آمدند و نوك دم خود را زير خاك كردند و تخمگذارى نمودند و رفتند، بعد از رفتن آنها ديديم بتدريج كرمهايى سر از خاك سربرمی آوردند يكى از اين جا و يكى از آن جا، در فاصله كمى تمام آن زمين پر از كرم شد. آن گاه به پروانه و سپس به ملخ مبدل شدند و تمام آن محل پر از ملخ گرديد. ذرات ابدان انسان ها نيز، در بهار قيامت، همچون تخم هاى ملخ بتدريج ‏به انسان ها مبدل شده و زمين را پر خواهند كرد».
می بينيم كه براستى بايد به نويسنده كتاب قاموس قرآن به سبب اين دقت نظر و ثبت آن درود بفرستيم. آقاى جعفرى استاد دانشكده زيست شناسى دانشگاه شهيد بهشتى به عنوان استاد حشره شناس در مورد مطالب نقل شده از كتاب قاموس قرآن می گويد:
«در تاييد مطلب فوق بايستى اشاره نمود كه ملخ‏هاى ماده داراى اندامى به نام تخم ريز يا Ovipositor هستند كه در انتهاى شكم قرار دارد. در مواقع تخم ريزى كه معمولا اواخر پاييز است، ملخ‏ها دم خود را در خاك فرو می برند و حفره اى در خاكهاى سطحى ايجاد می كنند. آن گاه تخم هاى خود را درون كپسولهاى داخل زمين قرار می دهند كه همراه با مايع كف ‏آلودى می باشد و اين مايع باعث‏سفت شدن خاك اطراف تخمها می گردد. سپس تخم ها فعاليت و رشد جنينى خود را آغاز می كنند و با رسيدن فصل سرما، تكامل جنين ها قطع می شود و به دوره استراحت می روند و در بهار با گرم شدن هوا، مجددا دوره رشد آنها شروع و لاروها كه به شكل كرم هاى سفيد رنگى می باشند پوسته تخم ها را سوراخ می كنند و خارج می شوند و سپس با حركت كرمى شكل به سطح خاك می آيند. لازم به ذكر است كه لاروها قبل از خروج از تخم مرحله سن اول پورگى يا Instar را طى نموده اند و قبل از خروج، به صورت كرمينه هايى از وراى ديواره تخمها نمايان هستند. و بعد از آن دوران رشد و بلوغ كه دگرديسى يا Metamorphosis ناميده می شود، شروع می گردد. بدين ترتيب كرمها بعد از چند ساعت در سطح خاك به رنگ تيره درمی آيند و بعد از اين مرحله به موجودات ملخ مانند كوچك و فاقد بال تبديل می شوند. در مرحله بعد بالهاى جنين شروع به رشد می كنند و در نهايت پس از 30 تا 40 روز (بسته به نوع ملخ‏ها) ملخ‏هاى بالغ پديد می آيند. در طول اين دوره، ملخ‏ها بين 4 تا7 بار پوست اندازى می كنند و در هر مرحله اندازه و رنگ و زوايد بالها و آنتنها تغيير می يابد. در خاتمه تصريح می شود كه تفاوت عمده رشد ملخ (و ديگر حشرات) با پستانداران و آدمى، منقطع و مرحله به مرحله بودن رشد آنان است (شايد اين نكته نيز، نقشى در انتخاب ملخ به عنوان مثال و تشبيهى از معاد اجسام ما در رستاخيز داشته باشد)».
بدين سان تشبيه به ملخ‏ها به نفع يك روند بسيار منطقى جنينى است تا يك تصور شبهه افرين.

 

فرضيه دوم:

«خروج مردگان در روز رستاخيز از درون قبرها روى نخواهد داد، بلكه از محلهاى ناشناخته اى بهنام «اجداث‏» خواهد بود كه شرايط لازم براى پروراندن جنين هاى جميع افراد بشر را دارند».
ملكول DNA در روز رستاخيز بر چه اساسى ساخته خواهد شد؟
«وما من دابة فى الارض و لاطائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم ما فرطنا فى الكتاب من شی ء ثم الى ربهم يحشرون » (انعام /38).
«محققا بدانيد كه هر جنبنده اى در زمين و هر پرنده اى كه به دو بال در هوا پرواز می كند، همگى طايفه اى مانند شما نوع بشر هستند، ما در كتاب آفرينش، هيچ چيز را فروگذار نكرديم. آنگاه به نزد پروردگارشان محشور می شوند». بايستى قدرى تدبر و تفكر كنيم كه چه رابطه اى ميان حيوانات زمين و پرندگان آسمان با كتاب می توان يافت؟ اين كتاب چگونه كتابى است و چه رابطه اى با حشر و زندگى مجدد دارد؟
در قرآن از كتابهاى مختلفى نام برده شده است. نظير «ام الكتاب‏» «لوح حفيظ‏»، «قرآن » «سجين » «عليين »، «كتابا منشورا» كه كتاب مربوط پرندگان يا حيوانات در آيه فوق نيز يكى از آنهاست. همه اين كتابها در واقع بخشى و جزئى از «ام الكتاب‏» هستند كه گويى كتاب تمام خلقت است.
در آيات 3 و 4 سوره «ق‏» در جواب به كسانى كه می گفتند، بعيد است پس از آن كه مرديم و خاك شديم، دوباره به زندگى بازگرديم، به عنوان رفع اين استبعاد، از آگاهى بر همه نابودشوندگان سخن آمده و كتاب مخصوصى به عنوان پشتوانه اين ظهور مجدد مطرح شده است. «ءاذا متنا و كنا ترابا ذلك رجع بعيد × قد علمنا ما تنقص الارض منهم وعندنا كتاب حفيظ‏». اما كتاب چگونه می تواند پاسخى براى بازگشت انسان به زندگى باشد؟ طبعا كتاب وسيله اى است كه اطلاعات را محفوظ می دارد. اطلاعاتى كه در بردارنده لوازم دوباره زيستن انسان ها باشد، از چه نوعى هستند؟
با توجه به آنچه كه از ساختار موجودات زنده می دانيم، اصالت به الگوى ساختارى هر موجود زنده است و نه خود ملكولهاى اسيد آمينه اش. آرايش اسيدهاى آمينه بيشتر از خود ملكولهاى اسيد آمينه، براى ما ارزش دارند، به عنوان مثال در روز رستاخيز، براى تامين انسولين مورد نيازمان، لازم نخواهد بود، همان ملكولهاى انسولينى كه در اين دنيا در بدن ما بوده اند، دوباره از هر كجا باشند، يافته شده و در تشكيل بدن ما شركت كنند. كافى است ترتيب اسيد آمينه ها از روى انسولين انسانى مجددا تكرار گردد. تمام سلولهاى بدن ما با واسطه پروتئين هاى ويژه خود كه توليدى خودشان است، خصوصيات خود را دارا شده اند و می توانيم بگوييم، تمام بدن ما بيشتر از آن كه انبوهى از ملكولها باشد، انبوهى از اطلاعات است. اطلاعاتى كه ملكولها را با نظم و آرايش‏هاى انبوهى كنار هم چيده است.
و لذا اين امكان وجود دارد كه با استفاده از همين اطلاعات كه ساخت پروتئين هاى متعدد ويژه ما را ديكته می نمايند، دوباره جسم خود را به دست آوريم.
را براى نگاهدارى اين اطلاعات انتخاب كرده است. ملكول عظيم 46 قطعه اى DNA بار معناى جسم ما را به صورت زبانى چهار حرفى كه حرفهاى آن همان بازهاى چهارگانه اند، بر دوش كشيده است. اطلاعاتى كه قابل ثبت و طرح‏ريزى در كتاب بوده اند و لذا بسيار پرمعنى می نمايد كه اصيل ترين و حقيقی ترين ويژگى گونه هاى مختلف جانداران، به صورت كتابهايى آكنده از اطلاعات ژنتيكى كه لازم و كافى هستند، بيان شود. و بر همين اساس، ارائه كتابى به عنوان ضامن احياى مردگان، براى انسانى كه در آستانه قرن بيست ويكم می زيد، بهترين جواب است گرچه براى انسانى كه در قرن ششم ميلادى، استخوانى را در دست خود می فشرده و به پخش شدن گرد آن، در باد می نگريسته، جواب عجيبى به نظر می رسيده است. چطور می شد براى وى توضيح داد كه تو اين استخوانهايى كه گرد خواهند شد، نيستى و براى يك زندگانى ديگر، اختصاصا به همين استخوانها، نيازى ندارى؟

 

فرضيه سوم:

«اطلاعات ژنتيكى لازم براى ساخت ملكول هاى DNA ى اختصاصى هر فرد، يعنى همان رديف بازهاى چهارگانه، به طريقى در كتابى (يا نوعى وسيله حفظ اطلاعات ديگر) و در جايى كه براى ما ناشناخته است، به امر الهى محفوظ نگاهداشته می شوند و در روز رستاخيز مورد استفاده قرار می گيرند».

 

محيط

هم اكنون براساس مطالب ارائه شده می توانيم تصورى داشته باشيم مبنى بر اين كه جسم ما، يعنى همان جسمى كه در ابتداى تولد داشته ايم قابل بازسازى است. و اين پيشرفت قابل توجهى است. ولى ما با آنچه كه در هنگام تولد بوده ايم تفاوتهاى بسيارى پيدا كرده ايم. ما ياد گرفته ايم سخن بگوييم، فكر كنيم و سؤال داشته باشيم. ماجراها بر ما گذشته است. ماجراهايى كه اثرهاى غيرقابل انفكاكى بر ما گذاشته اند و در واقع جزيى از تن ما گشته اند. اين تصور و توقع معقولى است كه در هنگام تولد دوباره در روز رستاخيز بايستى شخصيت، دانش، خاطرات و تمام ويژگيهاى منحصر به فردمان را نيز با خود داشته باشيم. چرا كه در غير اين صورت احتمالا بايستى مجددا در آن دنيا هم بر سر كلاسهايى بنشينيم و رياضى و منطق بخوانيم، حتى نام و نام خانوادگی مان را بايد به ما بياموزند!
اما آيا براى آن كه دقيقا به شخصيت و هويت زمينى خود برسيم بايستى همه وقايعى كه بر ما گذشته همه آن هول و هراس‏ها و درسهاى فراموش نشدنى، همه آن خاطره ها، يك بار ديگر تكرار شوند؟ كه البته اين هم موضوع غريبى است زيرا اگر تكرارى روى دهد، زندگى فعلى ما بيهوده خواهد بود.
تعمق در اين نكته غامض، به منظور تكميل تصورى كه تا بدين جا به آن دست يافته ايم، افق‏هاى تازه و بسيار جالب ‏توجهى را پيش روى ما می گشايد.
دانشمندان هر موجود زنده را مجموعه اى از DNA و محيط می دانند، زيرا محيط زندگى يك موجود زنده با تاثير و تداخل در روند فعاليتهاى ملكول DNA خصوصيات نهايى و در واقع نتيجه كار ملكول DNA را رقم می زند. به بيان ديگر براى آن كه بعضى از قسمتهاى ملكول DNA بيان شوند و به توليد پروتئين هايى كه رديف بازهايشان تعيين می كند بپردازند، وجود يك يا چند عامل محيطى الزامى است. اگر اين عامل محيطى كه می تواند مثلا گرما و يا يك ملكول خاص و در مورد انسان حتى يك واقعه و حادثه اجتماعى باشد هرگز اتفاق نيفتد، قسمتهاى مرتبط با آن عامل محيطى در ملكول DNA ، هرگز بيان نخواهند شد.
به عنوان مثال باهوش بودن صفت آدمى است كه بالطبع در شخصيت او تاثير می گذارد. اين صفت هم ريشه ژنتيكى دارد و هم عوامل محيطى نظير تحصيلات دانشگاهى در بروز و شكوفايى هر چه بيشتر آن نقش دارد. بسيارى از صفات طبيعى و بيماريهاى انسان اين گونه اند. بدين ترتيب می توان گفت مجموعه خصوصياتى كه هر فرد آدمى را شاخص و از ديگران متمايز می سازد در طيفى قرار دارند كه در يك سو كاملا ژنتيكى و در سوى ديگر كاملا محيطى است. اين ژنتيك و عوامل محيطى هستند كه با شدت و ضعف‏هاى متفاوت خصوصيات هر فرد را رقم زده اند. بنابراين ما براى هر فرد انسانى مثلا آقاى هومن بخرد، فرمول مقابل را خواهيم داشت:
محيط باضافه DNA مساوى باآقاى هومن بخردكه DNA بيانگر اطلاعات ژنتيكى نامبرده و محيط شامل محيط زندگى او از دوران درون رحمى تا آخرين لحظه زندگى است.
در اين فرمول ما می توانستيم براساس آيات قرآن چنين تصور كنيم كه اطلاعات ژنتيكى به طريقى در كتاب يا ابزار مشابهى حفظ خواهند شد. سؤال اينجا بود كه آيا ماجراها و شرايط محيط هم در مكانى ثبت می شوند؟
«وان عليكم لحافظين كراما كاتبين يعلمون ما تفعلون » (انفطار /12-10)
«ان كل نفس ما عليها حافظ‏» (طارق /4)
«فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا كفران لسعيه وانا له كاتبون » (انبياء /94)
«انا نحن نحى الموتى و نكتب ما قدموا و اثارهم وكل شی ء احصيناه فى امام مبين » (يس/12)
بدين ترتيب براى روز رستاخيز ما يك كتاب به زبان چهار حرفى ژنتيك می توانيم داشته باشيم و كتاب ديگرى كه ماجراها و شرايط محيط در آن نوشته شده است.
با توجه به اين كه از كل تاثيراتى كه محيط بر قسمتهاى مختلف بدن ما می گذارد، آن دسته كه در شكل گيرى شخصيت و دانش ما نقش دارند در بحث ما كليدى هستند، آگاهى از اين كه اين دسته از تاثيرات محيط چگونه در بدن ما تثبيت می شوند بسيار مهم و جالب توجه است. به بيان ديگر می خواهيم بيابيم آيا فراگيرى علم و دانش و اندوختن تجربه، در ساختار ملكولى بدن ما;د ظظ تغييراتى ايجاد می كند يا نه؟
براى يافتن جواب اين سؤال، گزارشى از سازوكارهاى كار دستگاه عصبى ارائه می گردد:
بدن ما ورودی هايى براى كسب اطلاعات از محيط دارد. در پرده شبكيه چشمان ما، سلولهايى هستند كه در اثر تابش نور مناظر مختلف، نوعى جريان الكتريسيته را ايجاد و به قسمت معينى از دستگاه عصبى ما ارسال می كنند. سلولهاى ديگرى در حلزون هاى شنوايى ما نيز امواج صوتى محيط (كه پرده گوش ما را به ارتعاش وامی دارند) را به جريان الكتريسيته معنی دارى تبديل و به قسمت معين ديگرى از مغزمان می فرستند. سلولهاى گيرنده اى در پوست بدن ما نيز اطلاعات حسى را به جريان هاى الكتريكى تبديل می كنند. طعم و بوى مواد موجود در دنياى اطراف ما نيز از طريق سلولهاى گيرنده مخصوصى به جريان هاى الكتريكى تبديل و روانه مغز می شوند.
بدين ترتيب ارتباط ما با محيط ارتباطى الكتريكى است و هر سلول عصبى كه نورون خوانده می شود، در واقع چيزى شبيه به يك قطعه سيم است. (البته منظور از جريان الكتريسيته تغييرى گذرا در بار الكتريكى داخل و خارج سلول عصبى طولانى سيم مانند است كه به طور لحظه اى در ابتداى امتداد سلول ايجاد و به صورت موجى تا ديگر سوى انتهايى سلول منتقل می شود).
اين جريان هاى الكتريسيته كه در واقع در اثر شرايط و رويدادهاى محيط در بدن ما القا می شوند، به طور مداوم وارد مغزى می شوند كه بر اساس نقشه DNA ى هر يك از ما ساخته شده است. مغزى كه در واقع شبكه اى بسيار مفصل است از صد ميليارد نورون كه هر يك با هزار تا ده هزار نورون ديگر ارتباط دارد. طبعا مدارهاى بسيارى در مغز وجود دارند.
وقتى جريان الكتريكى حامل معنى وارد مغز می شود، مسيرهايى را طى می كند و براساس خصوصيات مكانى آن معنى (كه در اثر معادلات پيچيده رياضى رقم می خورد)، در مدار معينى از مغز به دام می افتند و مدتى دور می زند و اين دور زدن هاى متوالى است كه می تواند اثرگذراى محيط را مدتى و يا بيشتر حفظ كند. در مغز ما نرون هاى فراوانى هستند كه در مجموعه هاى چندتايى تا چند ده تايى به دنبال هم يك مدار را تشكيل داده اند و هر مدار در مغز ما نمادى از يك پديده و معنى مشخص از محيط است. محل ارتباط هر نورون با نورون بعدى پلی شيميايى است كه جريان الكتريسيته براى رسيدن به نورون بعدى بايد از آن بگذرد. اين پل كه جريان الكتريسيته را به طور شيميايى منتقل می كند، سيناپس نام دارد.
تاثير محيط اين است كه وقتى در مدارى جريانى را می گذارند، پلهاى بين نورونها يعنى همان سيناپسها در اثر عبور جريان تغييراتى می كنند و اين تغييرات باعث می شود كه پلها مقاومت كمترى در برابر عبور جريان هاى الكتريسيته بعدى نشان دهند. هر چه تعداد دفعات عبور جريان الكتريسيته از سيناپسها بيشتر باشد، سيناپسها تغييرات پايدارترى در جهت كاهش مقاومت از خود نشان می دهند. به اين خاصيت سيناپسها، تسهيل (Facillitation) گفته می شود. هر حافظه در مغز ما مدارى است كه سيناپسهاى آن تسهيل شده باشند.
می توان گفت از ديد علم روانپزشكى و فيزيولوژى اعصاب، تاثير محيط روى شخصيت ارثى، در واقع ايجاد حافظه هاى درازمدت است و حافظه درازمدت زمانى ايجاد می گردد كه تغييرات دايمى و پايدار در سيناپسها ايجاد شوند. بنابراين بهتر است بيابيم كه اين تغييرات دايمى با چه سازوكارى روى می دهند. تا بتوانيم در مورد چگونگى ثبت وقايع و تاثيرات محيط بر مغزمان به تصورى معقول برسيم.
واقعيت اين است كه هر چند آنچه از محيط به مغز ما می رسد تنها جريان هاى الكتريكى است، اما اين جريان هاى الكتريكى تاثيراتى ساختمانى و ملكولى در محل سيناپسهاى مغز ما برجاى می گذارند. همين دستكاری هاى ظريف محيط در آناتومى سلولهاى مغز است كه از نوزادى خام، فردى پخته و با تجربه و دانشمند به وجود می آورد.
شواهد بسيارى در زمينه مادى (بيوفيزيكى) بودن حافظه موجود است. در مغز آدمى (در ناحيه CA1 هيپوكامپ) تغييرات ساختمانى به دنبال يادگيرى را می توان با ميكروسكوپ الكترونى ديد! شكل خارهاى انتهايى و ابتدايى نورونها در فضاى سيناپس در افراد بالغ با اطفال متفاوت است. از طرف ديگر موادى (داروهايى) هستند كه مانع از ايجاد حافظه و يادگيرى می شوند (نظير آنتاگونيست PLA2 ، يورينومايسين و آنيزومايسين).
بدين ترتيب می توان ادعا كرد، شخصيت ژنتيكى و محيطى ما، شخصيتى مادى و البته در تئورى قابل ضبط و انتقال است. و بر اين اساس براى آن كه با تمام شخصيتمان دوباره به روش جنينى زنده شويم، كافى است آدرس دقيق اين دستكاري هاى محيط نيز توسط سيستمى پرشعور، در جايى ثبت گردد. كتابى كه شرح همه تاثيرات محيط را آن گونه كه خود فرد دقيقا حس كرده و در خود داشته باشد و در آن مشخص شود كه سيناپس بين عصب شماره فلان و فلان مثلا در آن ناحيه از هيپوكامپ بايستى به اين ميزان تسهيل شود و سيناپس بعدى و بعدى نيز بايد بدان حد تسهيل شوند.

 

زبانى براى كتاب محيط

در كتاب شناسنامه ژنتيكى ما مشخص می شود كه نورون فلان بايد بين دو نورون شماره فلان و فلان باشد و در كتاب محيطمان بايستى مشخص گردد كه سيناپسهاى بين اين نورونها بايد تا چه حد تسهيل شده باشند. در واقع دو كتاب حتى در جزئيات كاری شان، گام به گام با يكديگر پيش می آيند.
در كتاب شناسنامه ژنتيكى كليه جزئيات ساختمانى سلولها، آن طور كه دقيقا بايد ساخته شوند، رقم خورده است و جالب توجه است كه تاثيرات محيط نيز تاثيرات ساختمانى هستند!
كشف شده است كه هنگام ايجاد حافظه درازمدت در اثر محيط، با وجود تغييرات ساختمانى مشهود، اطلاعات ملكول DNA در سلولهاى عصبى تغيير نمی كند! بلكه بعضى از نواحى خاموش ملكول DNA در هر سلول عصبى در اثر محيط (يعنى تغييرات شيميايى سيناپسها) بيان می شوند و از روى اين قسمتها كپی بردارى به عمل می آيد و توليد RNA افزايش می يابد و پروتئين سازى صورت می گيرد. پروتئين هاى جديد و محصولاتى كه باعث توليدشان می شوند، به محل دقيق خود در سيناپسها مهاجرت می كنند و به مثابه همان تغييرات ساختمانى هستند.
ذكر سازوكارى كه محيط براى بيان قسمت هاى پنهان اما معين ملكول DNA در هر سلول عصبى به كار می برد، اهميت چندانى ندارد، مطلب مهم در بحث ما آن است كه بيان كردن ملكول DNA تنها كار محيط نيست.
همان گونه كه قبلا ذكر شد، در هنگام رويش جنينى بيان شدن برنامه ريزى شده قسمتهاى مختلف ملكول DNA در مراحل مختلف جنينى در تك‏تك سلولها، در واقع تا حد بسيار زيادى براساس اطلاعات موجود در خود ملكول DNA رقم می خورد. در شكل گيرى ساختمان مغز نوزاد، محصولات پروتئينى DNA (ضمن آن كه در پيچ ‏خوردگى ملكول DNA نقش دارند) نحوه اتصال و ارتباط سلولهاى مختلف را تعيين می كنند. حتى شكل ضمايم سلولى در محل سيناپسها تابع اطلاعات ملكول DNA می باشد. البته تماس موضعى نورونها اثر تعديلى بر روى نتيجه كار DNA دارد. بدين ترتيب طراحى و مداربندى مغز تا جزيی ترين ضمايم سيناپسى توسط اطلاعات موجود در ملكول DNA قابل تعيين بوده است.
اكنون ضمن در نظر داشتن اين موضوع، به دنياى طبيعت و غريزه هاى حيوانى توجه كنيم. بسيار دشوار است باور كردن اين كه پرندگان و يا سمورهاى آبى كه به نحو كاملا استادانه اى لانه سازى می كنند، هرگز تعليمى براى لانه ساختن نديده اند! جدار تخم مرغ همچون ديوارى است كه در يك سوى آن ملكول DNA و در سوى ديگرش محيط قرار دارد.
عجب صحنه تكان  دهنده اى است وقتى DNA در آرايش يك جوجه، از درون به اين ديوار حياتى نوك می زند و از منفذى كه می گشايد به «محيط‏» بيرون می نگرد! او در حالى جداره را سوراخ می كند و به دنيا پا می گذارد و در حالى ماهرانه دانه برمی چيند و جيك‏ جيك‏ كنان و مسلط مورچه ها را شكار می كند، كه هرگز و هرگز محيط را نديده است و هرگز براى حفظ تعادل و راه رفتن و شكار و بسيارى مهارتهاى ديگرش تعليمى نديده است. او همه اين آموخته ها را از طريق DNA فراگرفته است. براساس تحقيقات مفصلى كه انجام شده، در هنگام تولد، تيپ شخصيتى هر فرد آدمى براساس بعضى معيارها با تنوع بسيار زيادى قابل تعيين و پيشگويى است.
آرى ملكول DNA قابليت انتقال اطلاعات محيط را دارد. غور در اين كه چگونه «محيط‏» در طى سه و نيم ميليارد سال در درون ملكول DNA چنين حضور و تاثيرى پيدا كرده است عظمت آفريدگار و شيوه اى را كه او براى «آفريدن » به كار می برد برايمان قدرى قابل تصور می سازد.
بنابراين می توانيم ادعا و تصور كنيم كه اطلاعات ژنتيكى لازم براى ساخت ملكول DNA اين قابليت را دارد كه شخصيت محيطى و همه آموخته ها و خاطره هاى هر انسانى را به طريقى در خود منعكس و قابل ضبط و انتقال سازد; به گونه اى كه هنگام تولد در روز رستاخيز، بتوانيم سخن بگوييم، بدانيم كيستيم؟ ناممان چيست؟ و چه ها كرده ايم. چه معجزه جالب و تكان دهنده اى است كه حضرت عيسی عليه السلام بعد از تولد در گاهواره سخن می گفته است.

 

جعبه سياه و نامه اعمال

نكته بسيار جالبى، در تحريك الكتريكى اعماق مغز ما نهفته است. دانشمندان می توانند استخوان جمجمه را با رافت ببرند و به مغز يك انسان، در حالى كه كاملا هوشيار و بيدار است، دست بزنند! آنها زمانى كه در آزمايشهاى خود، الكترودى را در بخش خلفى لوب گيجگاهى به نزديكى نواحى متصل  كننده مربوطه در تالاموس فرو می برند، فرد خاطرات يا حافظه هاى كاملا فراموش شده اى را از زمان كودكى خود به ياد می آورد. اين خاطرات كه هم می توانند بينايى و هم شنوايى باشند، گاه يك قطعه مخصوص موسيقى و گاه حتى گفتگو با شخص مخصوصى هستند. از اين رو دانشمندان معتقدند كه تجربيات بينايى و شنوايى در مناطقى از مغز كه حد فاصل مناطق بينايى و شنوايى هستند، ذخيره می شوند، «چنانچه گويى به طور دايمى، بر روى نوار ضبط صوت، ثبت و ضبط می شوند» (فيزيولوژى گايتون، ترجمه دكتر شادان، 1369، ص‏1489 و اصول آناتومى و فيزيولوژى اعصاب، ص‏174، سال 1355).
جالب اين جاست كه طبق آنچه در قرآن آمده است، اين خود اعضا هستند كه در روز رستاخيز، به هنگام رسيدگى به حسابها، درباره آنچه كرده اند، شهادت می دهند، همه صحنه ها، همان گونه كه خود فرد ديده است، ديده می شود و در مورد واكنشهاى فرد، براساس آنچه خودش احساس كرده، قضاوت به عمل می آيد و كوچكترين موضوعى از قلم نمی افتد!
«و عرضوا على ربك صفا لقد جئتمونا كما خلقناكم اول مرة بل زعمتم الن نجعل لكم موعدا ووضع الكتاب فترى المجرمين مشفقين مما فيه ويقولون يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لايغادر صغيرة ولاكبيرة الا احصيها و وجدوا ما عملوا حاضرا ولايظلم ربك احدا» (كهف /49 و 48)
«وكل انسان الزمناه طائره فى عنقه ونخرج له يوم القيامة كتابا يلقيه منشورا اقرا كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا». (اسراء /13 و 14)«اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون » (يس /65)
از طرف ديگر مغز ما با همه سلولها و پروتئين هايش قابل بازسازى به نظر می آيد. براى آن كه اطلاعات مربوط به ماجراهايى را كه در زمين بر ما گذشته در مغز خود داشته باشيم بايستى سيناپسهاى بين نورونهاى مغز ما به نحو مشابه وضعيت فعلى آنها و يا حتى قدرى بهتر تسهيل شوند. ما تصور می كنيم چنين كارى را می توان از طريق دستكارى اطلاعات ژنتيكى ملكول DNA عملى ساخت، اين نكته را غرايز حيرت انگيز حيوانات به ما الهام می نمايد.
براستى اگر قرار است شرح همه اعمال و رفتار ما (در جايى توسط فرشتگان كاتب) نوشته شود، همه اين ماجراها به چه زبانى نوشته خواهد شد؟

 

فرضيه چهارم:

«همه تاثيرات مهم محيط بر روى بدن انسان، توسط نظام پرشعورى كه آنها را ثبت می كند، به گونه اى در كتاب ملكول DNA القا می شود. تا با تغييراتى كه در اطلاعات ژنتيكى داده می شود، نحوه بيان ملكول DNA در سلولهاى مغزى به تقليد از آثار محيط رقم بخورد، بدين ترتيب هر فرد در روز رستاخيز همه چيزهايى را كه در اين دنيا می داند، به طور غريزى خواهد دانست ».

 

روشى براى ثبت اطلاعات

DNAى انسان حاوى 1011 واحد اطلاعاتى (Bite) است. چنانچه اين اطلاعات به زبان فارسى ثبت شوند، نياز به هزاران جلد كتاب خواهد بود. هزاران جلد كتاب براى هر انسان!
اگر به جاى مبناى 2 (مبناى معمول در كامپيوتر كه تنها اعداد صفر و 1 را می پذيرد) و يا مبناى رايج 10 كه همه محاسبات عددى مرسوم ما براساس آن هستند كه ده نوع واحد اطلاعاتى دارد و يا به جاى زبان فارسى كه 32 واحد دارد، از سيستمى كه مبناى بسيار بالايى داشته باشد، استفاده گردد، DNA ى اختصاصى هر فرد را می شود به طور بسيار خلاصه اى ثبت كرد.
بدين ترتيب پيدايش مجدد هر عزيزى كه از دست می رود به آسانى دانستن يك عدد خواهد بود! عددى با مبناى بالا كه وقتى به مبناى 4 برده شود، رديف كليه بازهاى نوكلئوتيد در ژنوم او را ارائه خواهد داد... و هر انسان، يك شماره كاملا اختصاصى خواهد بود.

 

جاودانگى

يك تفاوت بسيار مهم زندگى اخروى با زندگى امروزى ما، بی پايان بودن آن است. جاودانگى با وجود اين كه بسيار حيرت انگيز می نمايد، به تصور ما چندان غريب و باورنكردنى نيست. از يك طرف گذشت زمان، يك ثابت مطلق نيست. حتى در همين زمين و دنياى مادى امروزى، می توانيم گذشت زمان را متاثر سازيم. اگر با سرعتهاى زياد به طور مداوم در فضا سير كنيم، واقعا جوانتر می مانيم! طبق فرمولهاى نسبيت، زمان تابعى از سرعت است و هر چه سرعت حركت جسمى زيادتر شود، گذشت زمان برايش آهسته تر می گردد. ساعتهاى بسيار دقيقى كه به منظور آزمايش اين موضوع، در هواپيماهاى سريع‏السير كار گذاشته اند، مطابق با محاسبات، آهسته تر كار كرده اند و براساس همين محاسبات، اگر جسمى به سرعت نور برسد; گذشت زمان برايش متوقف خواهد شد! زمان براستى پديده اى ناشناخته و حيرت انگيز است.
از طرف ديگر، در بدن ما و همه موجودات زنده آنچه كه «عمر طبيعی » هر سيستم حياتى را رقم می زند، تعادلى است كه بين توليد سلولهاى تازه نفس و سلولهايى كه می ميرند، وجود دارد. هر سلولى عمرى دارد و وقتى می ميرد، سلولى تازه جانشين آن می گردد. گلبولهاى قرمز خون ما، عمرى صدوبيست روزه دارند، ولى همه با هم نمی ميرند، چرا كه همگى در يك روز، به وجود نيامده اند. دستگاه هاى خونساز بدن ما، پيوسته اين سلولهاى خونى را می سازند و وارد جريان گردش خون می كنند و هر روز به همان تعداد سلول خونى نيز، به دليل پيرى و فرسودگى از جريان گردش خون، خارج می شوند. اين سيستم است كه زنده می ماند، اگر چه روزانه، ميليون ها سلول به خاطرش می ميرند.
چنين روندى، حتى در سلولهاى عصبى مغز ما نيز وجود دارد. نورونهاى مغز ما، برخلاف ساير سلولهاى بدن مان، در طول سالهاى رشد و بلوغ و دوران ميانسالى همچنان زنده می مانند. ولى آنها هم براى حفظ و بقاى خود، پيوسته مشغول ترميم و تعويض جزءبه جزء ساختارهاى ملكولى خود هستند. مانند اين كه در يك ساختمان با تعداد و آرايش مشخصى از آجرها، در هر لحظه از زمان، يك آجر كهنه با آجرى جديد، تعويض گردد. حتى ملكول DNA هم، به دليل دو رشته اى بودنش، قابليت اين ترميم مداوم را دارد.

 

فرضيه پنجم:

«جاودانه ماندن هر يك از ما به آسانى حفظ تعادلى است كه بين روندهاى ترميمى و تخريبى بدن مان وجود دارد».
با توجه به تفاوتهاى ظريف مشهود در دوقلوهاى يكسان (منوزايگوت) (3) بويژه از اين نظر كه آنها احساس بودن يكسان و مشتركى ندارند و هر يك فردى مستقل و داراى احساس و تفكر و اراده اى منحصر به فرد هستند و با توجه به آيات و شواهدى كه بيانگر وجود يك جزء غيرمادى در هستى ما هستند، بهتر است فرمول آقاى "هومن بخرد" را به صورت زير بنويسيم:
«؟ + محيط + DNA آقاى هومن بخرد»علامت سؤال در بردارنده مسائل ناشناخته اى است كه در حاشيه فعاليتهاى ژنتيكى ملكول DNA نهفته (Epigenetic LDNAscape) است و نيز شامل اسرار مربوط به اهيت حقيقى هر يك از ماست كه می تواند مترادف «روح‏» «ذهن » و يا «روان » باشد. چيزى كه آگاهانه بين سيگنالهاى الكتريكى ورودى و خروجى مغز ما می نشيند و تجربه اى را آگاهانه پشت سر می گذارد (Conscious Experiences) .
همان طور كه قبلا آمد می توان سطح قشر مغز فردى هوشيار را (در حالى كه قطعه اى از استخوان جمجمه او برداشته شده) تحريك كرد. نكته مهمى كه در تحريك قشر مغز وجود دارد اين است كه با آن كه پاسخ‏هاى عمده اى ايجاد می شود يعنى به عنوان مثال فرد عملى را متناسب به ناحيه حركتى مغز كه تحريك می شود، بی اختيار انجام می دهد، اما با اين تحريك الكتريكى، آگاهى از عمل حادث شده به وجود نمی آيد. تحريك اعصاب محيطى نيز باعث احساس آگاهانه نمی شوند.
از روى اين مشاهدات گروهى از دانشمندان نتيجه گيرى كرده اند كه آنچه كه باعث‏ بروز يك تجربه آگاهانه می شود حضور فعاليتهاى نورونى ناشناخته و ويژه اى است. آنان گفته اند:
«تمام تجربيات آگاهانه ما نتيجه كاركردهاى ذهن (Mind) است، لغتى كه افسونگرانه تصويرى از يك من غير عصبى(!) را القا می كند. شبحى (!) كه بين ايمپالسهاى آوران و وابران جاى می گيرد، به اين معنا كه ذهن چيزى بيشتر از فعاليتهاى عصبى است ».
"All Conscious experiences are popularly attributed to the workings of the "mind" a,
word that conjures up the image of a nonneural "me", a phantom interposed between
. afferent DNA efferent impulses, with the impilication that mind is somthing between more than neural activity". Human Physiology - VDNAer 1990 Page 712
اين دانشمندان تجربيات آگاهانه و مغز را يك چيز نمی دانند. بلكه تجربيات آگاهانه يا ذهن را روند و كنش و محصولى از ماشين مغزى می دانند. جالب توجه است كه گروهى از فلاسفه اسلامى نيز روح را محصول تكامل و حركت جوهرى طبيعت دانسته اند. (همچون علامه ملاصدرا).
از طرف ديگر اين دانشمندان معتقدند ذهن بدون مغز نورونى نمی تواند تجربه اى آگاهانه را احساس كند و در عين حال بعيد می دانند كه تجربه آگاهانه در اثر خصوصيات ملكولى يا غشايى يك نورون منفرد مغزى و يا حتى بر اثر مخلوطى از فعاليت نورون ها در مراكز بزرگ مغزى همچون تالاموس يا سيستم ليمبيك باشد.
برنده جايزه صلح نوبل در رشته فيزيولوژى پزشكى «حس وحدت وجود» (The unity of the self) هر يك از ما را به مخلوقى روحانى و ماوراءالطبيعه به نام روح نسبت می دهد. او اين مطلب را به زبان مذهبى اين گونه بيان می كند: «هر روح آفرينشى تازه از خداوند است كه به هر جنين در حال رشد در مرحله اى بين لقاح و تولد متصل می شود».
به گفته او قطعيت هسته درونى «من » يعنى حس وحدت وجود منحصر به فرد آدميان، يك آفرينش الهى را ايجاب می كند و «محيط‏» در اين بين نه نقشى تعيين كننده، كه تنها نقشى تعديل كننده دارد. طبق اظهارات او، بحث و تفكر در اين زمينه نه تنها خداى برتر و متعال، آفريننده جهان هستى و خدايى را كه در باور انيشتين بوده به ما بازمی شناساند، بلكه ما را با خداى «عشق‏ورزی » آشنا می سازد كه بودنمان را مديون او هستيم.
بدين ترتيب می توانيم تصور كنيم يك روز بهارى است و در حالى از خواب ناگهان برخاسته ايم و هراسان از محفظه مخصوصى بيرون می آييم كه نمی دانيم چه خبر شده است، و نمی دانيم چقدر خوابيده ايم!
آرى می توانيم تصور كنيم كه روزى در دنيايى با نور خورشيدى ديگر، هوايى كاملا تازه را استنشاق خواهيم كرد. دوباره نفس خواهيم كشيد و دوباره زندگى خواهيم كرد، و همانند اكنون كه مطالعه می كنيم به تفكر و تبادل با «محيطی » كاملا جديد، خواهيم پرداخت.
حسن ختام اين مقاله مطلبى از كتاب «مقدمه اى بر جهان بينى اسلامی » نوشته استاد شهيد مرتضى مطهرى است:
«.. از اين رو درجه ايمان هر فرد به حيات اخروى، از طرفى بستگى دارد به درجه ايمان او به «اصل نبوت» و صدق گفتار پيامبران و از طرف ديگر بستگى دارد به اين كه سطح معارف انسان تا چه حد بالا باشد و تصورش از امر معاد و عالم آخرت چه اندازه صحيح و معقول و خردپسند باشد و تصورات جاهلانه و عاميانه در آن راه نيافته باشد».

 

نویسنده: محمدرضا صائبي پور

 

پی نوشت:

1- برخى از مفسران، اين گونه برداشت و تصور كرده بودند كه ابتدا مجسمه اى گلى از انسان ساخته شده است! اما در قرآن، هرگز اسمى از مجسمه اى گلى برده نشده است. تنها در معجزه حضرت عيسی عليه السلام بود كه او مجسمه اى به شكل پرنده (كهيئة الطير) (آيه 49 سوره آل عمران: «و رسولا الى بنى اسرائيل انى قد جئتكم باية من ربكم انى اخلق لكم من الطين كهيئة الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله و ابرى الاكمه و الابرص و احيى الموتى باذن الله و انبئكم بماتاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم ان فى ذلك لاية لكم ان كنتم مؤمنين »; و آيه 109 مائده) ساخته و در آن دميده بود. در هر دو موردى كه اين موضوع مطرح شده بود، لغت «كهيئة‏» نيز آورده شده، در حالى كه در تمام مواردى كه اشاره به آفرينش نخستين انسان بود، از لغت «كهيئة‏» استفاده نشده بود. به عبارت ديگر هيچ موردى نيافتيم كه روح در مجسمه اى گلى به شكل انسان دميده شده باشد. همانند اژدها شدن عصا كه هيچ روند علمى را براى آن در نظر نمی گيريم، پرنده گلى حضرت عيسى نيز يك قدرت نمايى و يا معجزه متضاد با قوانين رايج طبيعت بود، اما دليلى براى غيرعلمى بودن نحوه آفرينش انسان نداشتيم. (تفسير نوين ص‏133: در اين آيات خداوند از انسان می خواهد كه در مبدا خلقت و ماده اصلى وجودش بنگرد و ببيند كه چه مراحل طى شده تا از ذرات خاك، خوراك و از خوراك خون و با فعاليت تمام اعضا و اندام بدن، نطفه به وجود آمده است).
دميده شدن روح الزامى را براى وجود يك توده به شكل انسان مطرح نمی كرد. زيرا در موارد ديگرى نيز از دميده شدن روح سخن رانده شده بود كه نمونه آن دميده شدن روح در رحم حضرت مريم عليه السلام بود. آن هم در زمانى كه هيچ توده اى به نماى انسان وجود نداشت و همين دميده شدن سبب شده بود كه مراحل پيدايش يك انسان از تقسيم سلول نطفه يا زايگوت گرفته تا مراحل مختلف جنينى طى شوند و نوزادى بسان همه نوزادان ديگر به دنيا آيد. (تحريم/12-11): «و مريم ابنت عمران التى احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا و صدقت بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتين »).
با مقايسه دو آيه ذيل به اين نتيجه رسيديم كه منظور از «كن فيكون »، پيدايش ناگهانى نخستين انسان از يك مجسه گلى نيست: «ان مثل عيسى عند الله كمثل ادم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون » (آل عمران /59) و «قالت رب انى يكون لى ولد و لم يمسسنى بشرا قال كذلك الله يخلق ما يشاء اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون » (آل عمران /47)، بلكه همان گونه كه در مورد پيدايش حضرت عيسی عليه السلام اطلاق شده بود، در انجام امر «كن » همه مراحل ملكولى و زيستى لازمه طى شده بودند.
موضوع مورد بررسى ما، نحوه بيان احيای مان پس از مرگ بود و زنده شدن مجدد انسان، به پيدايش او تشبيه شده بود. از آنجا كه هيچ تفسيرى مدعى نبود كه در روز رستاخيز مجسمه اى گلى از ما ساخته خواهد شد، بر بحث در اين زمينه بيش از اين اصرار نورزيديم و توجه خود را بيشتر معطوف به نحوه پيدايش امروزى انسان ها نموديم.
2- در آيه 42 زمر نيز همين تعبير آمده بود: «الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى ان فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون » خداست كه وقت مرگ ارواح خلق را می گيرد و آن كس را كه هنوز مرگش فرا نرسيده نيز در حال خواب روحش را قبض می كند، سپس آن را كه حكم به مرگش كرده، جانش را نگاه می دارد و آن را كه نكرده به بدنش می فرستد تا وقت معين مرگ، در اين كار نيز ادله قدرت الهى براى متفكران پديدار است.»
نظريات خود تفسير الميزان نيز، اعتقاد ما را تاييد و تقويت می كرد. در جايى آمده بود:
«از آنچه بيان شد، روشن گرديد چرا كلمه «انظر» سه بار تكرار شده است. براى آن كه در هر بار غرضى بوده است، غير آن غرضى كه در دفعات ديگر بوده است.»
و نيز در مورد انظر الى طعام و شراب (نگاه به طعام و شراب) آورده شده بود: «و وقتى به او گفتند تو صد سال است كه خوابيده اى،... ترديد برايش بوده، چون هيچ تغييرى در خودش مثلا بدنش و لباس نديده و فكر كرده اگر انسان صد سال بميرد، در اين مدت طولانى بايد وضع بدنی اش تغيير كند، طراوت جوانی اش را از دست بدهد - چون مدتى خاك شده و استخوانى پوسيده گشته - خداى تعالى اين شبهه را كه ممكن است در دل او پيدا شود از اين راه رفع كرد كه دستورش دهد به طعام و شراب خود بنگرد كه نه گنديده شده و نه تغيير ديگرى كرده و نيز به الاغ خود بنگرد كه استخوانهاى پوسيده اش پيش رويش ريخته و همين استخوان هاى الاغ بهترين دليل است بر اين كه مدت خوابش طولانى بوده و در وضع طعام و شرابش بهترين دليل است بر اين كه براى خدا امكان دارد كه چيزى را در چنين مدت طولانى، به يك حال نگهدارد، بدون اين كه دستخوش تغيير شود.»
برداشت ما اين بود كه اگر هر سه بار، خطاب «نگاه كن » تكرار شده و در هر بار نيز، طبعا منظورى در نظر بوده، در مورد «نگاه كن به طعام و شراب كه هيچ تغييرى نكرده » به روشنى اين فلسفه نهفته بوده كه براى ما در مورد جسم عزير اشكالى پيش نيايد و بدانيم جسم او استخوانها و لباسهايش سالم مانده اند.
3- ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه بلى قادرين على ان نسوى بنانه (قيامت /3 و 4)
از آنجا كه بعضى از تفاسير نسوى بنانه را مرتبط با آثار سرانگشتان دانسته اند، ممكن است اين آيه به تفاوت آثار سرانگشتان دوقلوهاى يكسان اشاره داشته باشد. به دليل تفاوت هاى ظريف محيطى براى دو جنين حتى در درون يك رحم، آثار انگشتان دوقلوهاى يكسان از يكديگر قابل افتراق است. معنى اين آيه می تواند اين باشد كه پيدايش مجدد انسان ها با چنان دقتى صورت خواهد گرفت كه حتى چنين تفاوتهاى مختصرى نيز با آنچه كه در زمين بوده ايم، نخواهيم داشت.

 

منابع: 

4- تفسير الميزان، ترجمه استاد موسوى همدانى
5- ترجمه تفسير مجمع‏البيان
6- تفسير نمونه.
7- زندگى جاويد استاد شهيد مرتضى مطهرى.
8- قاموس قرآن.
9- تفسير نوين.
10- ترجمه قرآن استاد يحيی الدين مهدى الهى قمشه اى.
11- اصول بيوشيمى دكتر آلبرت دانيال زاده.
12- فيزيولوژى پزشكى پروفسور آرتورگايتون - ترجمه دكتر فرخ شادان.
13- Encyclopedia Britanica 1994.
14- Grays Anatomy. Williams 1989.
15- Human Physiology. Vander 1990.
16- Hipocampus, vol, 1, No 1, JAN 1991.
17- A Textbook of in vitro Fertilization and Asisted Reproduction, Peter R. Brinsden &. Paul A.Rainsburg 1992.