فلسفه مردانه بودن گفتمان قرآنی

گفتمان قرآن, چنان كه ديده مى شود گفتمان مردانه است به اين معنى كه هم موضوع سخن و هم روى سخن با مردان است. البته اين بدان معنى نيست كه خداوند هرگز از زنان يا با زنان سخن نگفته است, چرا كه در موارد ديگرى هم از زنان سخن گفته (از جمله مريم, مادر موسى, همسر نوح, همسر لوط, همسر فرعون) و هم با زنان (مانند آيات 30 تا 34 سوره احزاب كه خداوند به طور مستقيم همسران پيامبر اكرم(ص) را مورد خطاب و طرف سخن قرار مى دهد)؛ بلكه مقصود اين است كه معمول در وحى الهى, توجه به مردان و مسائل مربوط به آنان است, گرچه درمواردى استثنا وجود دارد.

چنان كه قاعده اين است كه سخن درباره مردان بالغ و عاقل است, اما گاه درباره كودكان و يتيمان نيز سخن مى گويد.
در تأييد ادعاى ياد شده مى توان از سوره نور ياد كرد كه به جز آيه 30 ـ 31 در تمام آيات روى سخن با مردان مؤمن است, چنان كه نشانه هاى كلامى قبل و بعد هر آيه نشان مى دهد, اما همين كه مى خواهد حكم ويژه زنان را بيان كند ناگهان لحن خطاب تبديل به غيبت مى شود:
- (و القواعد من النساء اللاتى لايرجون نكاحاً فليس عليهنّ جناح أن يضعن ثيابهنّ غير متبرّجات بزينة و أن يستعففن خير لهنّ و الله سميع عليم) نور/60.

اين نشان مى دهد كه زنان در حال سخن گفتن از رويارويى و خطاب مستقيم كنار گذاشته شده اند و روى سخن با مردان است. در حالى كه در هيچ جاى قرآن ديده نمى شود كه خطاب به زن حكمى را بيان كند و بعد راجع به مردان, خطاب تبديل به غيبت شود.

همين گونه در زمينه خواسته ها و اميال, وقتى به پاداشهاى اخروى نگاه مى كنيم آنجا كه قرآن از نعمتهاى بهشت به تفصيل سخن مى گويد, تقريباً در تمام موارد از چيزهايى نام مى برد كه مطابق با خواسته ها و تمايلات مردان است و تنها براى آنان جاذبه دارد:
- (فيهنّ قاصرات الطرف لم يطمثهنّ إنس قبلهم و لاجانّ… كأنّهن الياقوت و المرجان) رحمن/56 ـ 58
در آن [باغها دلبرانى] فروهشته نگاه هستند كه دست هيچ انس و جنى پيش از ايشان به آنها نرسيده است… گويى كه آنها ياقوت و مرجانند.

- (فيهنّ خيرات حسان… حور مقصورات فى الخيام… لم يطمثهنّ إنس قبلهم و لا جانّ…) رحمن/70 ـ 74
در آنجا [زنانى] نيك خوى و نيكو رويند… حورانى پرده نشين در [دل خيمه ها]… دست هيچ انس و جنى پيش از ايشان به آنها نرسيده است.

- (و فرش مرفوعة. إنّا أنشاناهنّ إنشاءً. فجعلناهنّ أبكاراً. عربا أتراباً) واقعه/34 ـ 37
و همخوابگانى بالابلند. ما آنان را پديد آورديم پديد آوردنى! و ايشان را دوشيزه گردانيده ايم; شوى دوست همسال.

- (إنّ للمتقين مفازاً. حدائق و أعناباً. و كواعب أتراباً) نبأ/31 ـ 33
مسلماً پرهيزگاران را رستگارى است: باغچه ها و تاكستانها و دخترانى همسال با سينه هاى برجسته.
اين تعبيرات نشانگر آن است كه در پاداشهاى اخروى نيز به خواسته ها و اميال مردان بيشتر توجه شده و زنان ناديده گرفته شده اند.

 

فلسفه مردانه بودن گفتمان قرآنى

حال با توجه به اين واقعيت و همچنين اين حقيقت كه تبعيض از سوى خداوند روا نيست, يعنى معقول نيست كه زن و مرد از شرايط برابر برخوردار باشند, اما خداوند جانب مردان را گرفته باشد, اين پرسش قابل طرح است كه چرا گفتمان قرآن مردانه است؟ چرا قرآن همواره با مردان و درباره مردان سخن مى گويد; آيا زن شايسته سخن گفتن نيست يا مسائل و موضوعات مربوط به زن و همچنين خواسته ها و تمايلات او مهم نمى باشد كه قرآن هميشه از او روبر مى گرداند و همچون سوم شخص با او برخورد مى كند؟ يا زن شايسته است و خواسته هاى او اهميت دارد, اما علت ديگرى باعث مى شود كه با زن كمتر سخن گفته شود و به زن كمتر پرداخته شود؟ كه اگر چنين است آن علت يا عامل چيست؟

حقيقت اين است كه همان موارد اندكى كه خداوند با زنان سخن مى گويد, خود دليل بر اين است كه زن شايسته سخن گفتن خداوند و طرف خطاب قرار گرفتن او هست, چنان كه پرداختن به برخى زنان مثل مريم يا همسر فرعون يا ملكه سبا بويژه با نگاه تحسين و تكريم, شاهد اين مطلب است كه نگاه خداوند به زن نگاه منفى نيست; يعنى به او به عنوان موجود پست و حقير نمى نگرد, بلكه گاه حتى به عنوان الگو و سرمشق براى مردان معرفى مى شود:
(ضرب الله مثلاً للذين آمنوا امرأة فرعون إذ قالت ربّ ابن لى عندك بيتاً فى الجنّة و نجّنى من فرعون و عمله و نجّنى من القوم الظالمين. و مريم ابنة عمران التى أحصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا و صدّقت بكلمات ربّها و كتبه و كانت من القانتين) تحريم/11ـ12
چنان كه آيات متعددى كه بر ارزش صالحان و عمل صالح و پاداش اخروى آنان به صورت كلى تأكيد دارد, مانند:
(فاستجاب لهم ربّهم أنّى لاأضيع عمل عامل منكم من ذكر أو أنثى)آل عمران/195
(و من يعمل من الصالحات من ذكر أو أنثى و هو مؤمن فأولئك يدخلون الجنّة و لايظلمون نقيراً)نساء/124
نشان مى دهد كه خواسته ها و تمايلات زنان نيز همچون مردان مورد توجه و عنايت خداوند است.

پس اين احتمال كه زن شايستگى مرد را ندارد و خداوند از او رو برگردانده و به او توجه ندارد, سخنى بى ارزش است و نمى تواند فلسفه مردانه بودن گفتمان قرآن باشد, ناگزير بايد علت و فلسفه ديگرى جست; علتى كه با همه آيات وحى سازگار باشد. در اين نوشتار مى كوشيم اين علت يا فلسفه را بيابيم و تبيين كنيم. پيش از آن كه به احتمالات يا نظريات مطرح شده در اين زمينه بپردازيم به چند نكته به عنوان مدخل بحث اشاره مى كنيم.

1. آنچه ما را وا مى دارد تا گفتمان قرآن را گفتمان مردانه قلمداد كنيم, مذكر آمدن كلمات و واژه هاست كه به طور عمده در چهار مقوله قرار دارد:
ييك. فعل ها (آمنوا, كفروا, قال, يعلمون و…)
دو. صفات (المتقين, الطائفين, القائمين, التائبون, الطيّبين و…)
سه. موصول ها (الذى, الذين… )
چهار. ضماير و اشارات (هو, هما, هم, انت, انتم…)
قاعده اوليه در اين كلمات اين است كه بيانگر جنس مذكر باشد و به گروه مردان يا به تعبير بهتر جنس نر اشاره كند, مگر آن كه نشانه قطعى بر فراگيرى نسبت به مذكر و مؤنث باشد.1 البته در كنار اينها, واژه هايى نيز هست كه به لحاظ مفهومى عموميت و شمول نسبت به جنس مذكر و مؤنث دارد و هر دو گروه را در بر مى گيرد; مانند برخى موصولات (من, ما) يا واژه هايى مثل: الناس, الانسان; كه دراين گونه واژه ها جنسيت نقشى در مفهوم ندارد.

2. از مجموعه تعبيرات و واژه هاى مذكر در قرآن, دو مورد را بايد از حوزه بحث اين نوشتار بيرون بدانيم; يكى آنجا كه آوردن تعبير مذكر, حكايت گر جنسيت نيست, بلكه تنها امرى قراردادى است; مانند واژه هايى كه درمورد خداوند يا فرشتگان به كار مى رود و يا اينكه جنبه لفظى كلمه مورد نظر است; مثل:
(و لقد خلقنا الانسان و نعلم ماتوسوس به نفسه و نحن أقرب إليه من حبل الوريد) ق/16
كه ضماير مذكر (نفسه) و (اليه) بخاطر مذكر بودن لفظ (انسان) آمده است. يا: (ذلك الكتاب لاريب فيه)(بقره/2) كه تذكير ضمير (فيه) نظر به رعايت جنبه لفظ (الكتاب) دارد و يا (و لقد كنتم تمنّون الموت من قبل أن تلقوه فقد رأيتموه و أنتم تنظرون)(آل عمران/143) كه ضماير مربوط به (الموت) براى رعايت لفظ, مذكر آمده است. و همين طور در مورد صفاتى كه به خاطر رعايت جنبه لفظى موصوف, مذكر مى آيد; مثل: (إنّكم لفى قول مختلف)(ذاريات/8) كه صفت (مختلف) به لحاظ مذكر لفظى بودن واژه (قول) مذكر آمده است.

دومين مورد كه بايد از حوزه بحث حاضر بيرون شمرده شود آنجا است كه شأن نزول يك آيه يا يك مجموعه از آيات, مرد يا مردان بوده است. در چنين موردى طبيعى است كه آيات نازل شده با خطاب و لحن مذكر سخن خواهد گفت و روش ديگرى جز اين, معقول نيست. اين مورد نيز مانند مورد پيشين ربطى به ادعاى اين نوشتار يعنى مردانه بودن گفتمان قرآن ندارد. زيرا مقصود از ادعاى يادشده مواردى است كه سخن گفتن با مردان يا درباره مردان يك پديده اختيارى بوده و مى توانسته با زنان يا درباره زنان باشد.
به دو مورد يادشده خطابات خداوند به پيامبر را نيز بايد بيفزاييم كه اين موقعيت نيز امر طبيعى و قهرى است و احتمال آن كه مذكر آمدن تعبيرات به منظور ارزش دهى باشد نمى رود.

3. بيشتر آيات قرآن همچون شيوه سخن گفتن انسانها, داراى يك جمله اصلى و چند جمله فرعى مى باشند كه از نظر معنى يا ارجاع ضماير و اشارات تابع جمله اصلى هستند, در چنين وضعيتى بين نهاد جمله اصلى و گزاره هاى جملات فرعى رابطه دوسويه توضيحى و تبيينى وجود دارد; ازيك سو ابهام گزاره ها از نظر ارجاع يا ارتباط, با نهاد جمله اصلى از بين مى رود, و از سوى ديگر ابهام در گستره مفهوم و مقصود از نهاد, با نوع گزاره ها زدوده مى شود. البته پايه و اساس دراين توضيح دوسويه, تناسب يا پيوند منطقى بين نهاد و ماهيت گزاره هاست.

به عنوان مثال وقتى مى خوانيم: (يا ايها الذين آمنوا إذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهكم و أيديكم الى المرافق و امسحوا برؤوسكم… و إن كنتم جنباً فاطّهّروا)(مائده/6) نمى دانيم كه مقصود از (الذين آمنوا) تنها مردان مؤمن است يا زنان را نيز در بر مى گيرد. اما وقتى كه جمله بعدى, يعنى (و إن كنتم مرضى أو على سفر أو جاء أحد منكم من الغائط أو لامستم النساء فلم تجدوا ماءً فتيمّموا) را مى بينيم, به لحاظ تركيب (لامستم النساء) مى فهميم كه نهاد گزاره اصلى از نظر مفهومى تنها مردان را شامل مى شود.

عين همين بيان را در موارد ديگر نيز با اندكى دقت مى توان داشت; وقتى حضرت شعيب خطاب به قومش مى فرمايد: (يا قوم اعبدوا الله ما لكم من إله غيره قد جائتكم بيّنة من ربّكم)(اعراف/85) نمى دانيم كه مخاطب حضرت شعيب مردان بوده اند يا مردان و زنان, اما وقتى جمله بعد را مى بينيم: (فأوفوا الكيل و الميزان و لاتبخسوا الناس أشياءهم و لاتفسدوا فى الأرض بعد إصلاحها) يا آيه بعد را مى بينيم: (و لاتقعدوا بكلّ صراط توعدون و تصدّون عن سبيل الله… ) با توجه به پيوستگى معنوى آيات, از يك سو مى فهميم كه نهاد همه گزاره هاى يادشده همان (قوم) در جمله اصلى است, پس تمـام گزاره ها به او بر مى گردد, و از سوى ديگر گزاره (إوفوا الكيل… )و (ولاتقعدوا بكلّ صراط) مى رساند كه مخاطبان مستقيم حضرت شعيب مردان قوم بوده اند, زيرا ايشان بودند كه خريد و فروش مى كردند ياعمليات ايذائى براى مؤمنـان ايجاد مى كردند.

اين توضيح و تبيين دوسويه بر پايه پيوند معنوى و تناسب منطقى و عرفى جملات و گزاره ها كه در زبان شناسى امروز به ابهام زدايى بر مبناى بافت زبانى يا هم بافت از آن ياد مى شود,2 مى تواند در سطح كلان و فراتر از يك واژه يعنى در سطح جريان شناسى نيز كاربرد داشته باشد; مثلاً اگر بخواهيم بدانيم بنى اسرائيل كه در قرآن از ايشان اين همه سخن رفته و گفتار و رفتارشان گزارش شده است مردان شان مقصودند يا زنان شان; بزرگان شان منظور هستند يا كودكان شان; مى توانيم با تحليل گفتار و رفتارهاى آنان تعيين كنيم كه كدام يك مورد نظر هستند, و همين طور در مورد مشركان عصر پيامبراكرم و يا منافقان و …. كه دراين زمينه به گونه تطبيقى سخن خواهيم گفت.

4. بحث حاضر يك بحث تنها زبانى است كه به چگونگى سخن گفتن خداوند با انسان نظر دارد, و نه بحث كلامى يا اخلاقى بر پايه اينكه آيا ارزشها و كمالات, ويژه مردان است يا فراتر از زنان و مردان. شكى نيست كه محتواى آيات; چه در زمينه باورها و چه در زمينه ارزشها ,چنان كه بعضى ها فرموده اند .3 اختصاص به مردان ندارد, اما سخن در اين است كه چرا اين معارف و ارزشهاى همگانى در خطاب به مردان القا شده است و در مواردى جانب مردان مورد توجه قرار گرفته است؟

 

نظريات و ديدگاه ها

در پاسخ به اين پرسش كه چرا گفتمان قرآن مردانه است, ديدگاه هاى چندى وجود دارد يا مى تواند داشته باشد كه برخى از آنها جنبه زبان شناختى دارد و برخى ديگر جنبه انسان شناختى يا جامعه شناختى.

 

ديدگاه نخست

ييك احتمال اين است كه گفته شود واژه ها و كلمات مذكر در آيات, از نظر مفهوم, فراگيرتر از مذكر و مؤنث هستند و مصداق هاى هر دو گروه را در بر مى گيرند. به تعبير ديگر مذكر و مؤنث بودن مصاديق, نقش تعيين كننده و نهايى در شكل واژه ها ندارد; واژه مذكر, شامل مؤنث مى شود و بر عكس, مانند برخى موصولات (من, ما) و برخى صيغه هاى جمع مكسّر كه جنسيت در اصل مفهوم شان جنسيت نهفته نيست.
نادرستى اين احتمال آشكار است; زيرا اولاً لغوبودن نشانه هاى مذكر و مؤنث در زبان عربى را در پى دارد و باعث مى شود كه وضع اين نشانه ها امرى بيهوده باشد, حال آن كه چنين نيست. و ثانياً اگر چنين احتمالى درست باشد بايد واژه هاى مؤنث نيز به جاى مذكر به كار روند, در حالى كه چنين كاربردى نه درباره مذكر تنها و نه مذكر و مؤنث با هم, در زبان عربى معمول نيست.

 

ديدگاه دوم

نظريه ديگر دراين زمينه كه نظريه اى معروف و مطرح است, اين است كه واژه ها چه مذكر و چه مؤنث, هر يك مفهوم خاص خود را دارد, مذكر حكايت از جنس نرينه مى كند و مؤنث حكايت از جنس مادينه, اما درمقام كاربرد, آن گاه كه از جمع مختلط از زن و مرد حكايت يا خطاب مى شود, جانب مردان تغليب و ترجيح داده شده و واژه مذكر به كار مى رود.
(برخى از آيات ظاهراً فقط مردان را مورد خطاب قرار مى دهد, اين امر از باب تغليب; يعنى غلبه در بيان و سخن است, مانند آيات اول سوره مؤمنون كه صفات افراد مؤمن را بدين گونه بيان مى كند: (قد أفلح المؤمنون… ) گرچه اين جملات تماماً مذكر هستند, ولى بين مذكر و مؤنث مشترك مى باشند.)4

اين نظريه چند ويژگى دارد; يكى اينكه بر اساس اين نظريه مفهوم واژه تغيير نمى كند, بلكه در مقصود و منظور آن تعميم داده مى شود. ديگر اينكه اين نظريه تنها كاربرد واژه هاى مذكر را در جمع مختلط يا اجتماع زن و مرد توجيه مى كند. سوم اينكه بر مبناى اين نظريه كاربرد واژه هاى مذكر براى مؤنث, مجاز است و نه حقيقت; زيرا تغليب نوعى مجاز شمرده مى شود; چنان كه زركشى در البرهان مى نويسد:
(جميع باب التغليب من المجاز, لانّ اللفظ لم يستعمل فيما وضع له, ألاترى أنّ القانتين موضوع للذكور الموصوفين بهذا الوصف, فاطلاقه على الذكور و الاناث على غير ما وضع له, و قس على هذا جميع الأمثلة السابقة.)5

راجع به اينكه فلسفه تغليب چيست دو برداشت وجود دارد:
بعضى گفته اند كه طبيعت زبان عربى مرد محور است. پس تغليب مذكر بر مؤنث, در حقيقت ويژگى و مقتضاى ذاتى زبان عربى است.6
برخى ديگر بر اين باورند كه تغليب در گفتار, پديده مربوط به محاوره است, يعنى هرگاه زبان, زبان محاوره بود تغليب در آن صورت مى گيرد, نه آن كه طبيعت زبان اقتضاى چنين چيزى را داشته باشد. و چون قرآن زبانش, زبان محاوره است, به طور طبيعى در زبان قرآن نيز تغليب وجود دارد.
(اگر تعبيرات قرآنى به صورت مذكر آمده است, بر اساس فرهنگ محاوره مى باشد, نه بر اساس ادبيات كتابى.)7

اين نظريه به رغم آن كه نظريه شناخته شده و نسبتاً پذيرفته شده اى در حوزه زبان قرآن است, اما با سه مشكل اساسى روياروست.
يكى اينكه اين نظريه به پرسش (چرا گفتمان قرآن مردانه است؟) دقيقاً پاسخ نمى گويد, بلكه پرسش را يك گام عقب تر مى برد و اين سؤال را مطرح مى كند كه چرا طبيعت زبان عربى مرد محور شده است؟ يا چرا در زبان محاوره جانب مرد بر زن غلبه داده مى شود؟ بديهى است كه تغليب در زبان عربى يا در محاوره پديده اى بدون علت نيست. پاسخ به پرسش فوق در گرو كشف اين علت خواهد بود.
ديگر اينكه اين نظريه بر فرض آن كه درست باشد تنها بخشى از مشكل را حل مى كند كه عبارت است از سخن گفتن با مردان; اما محورهاى ديگر مانند سخن گفتن درباره مردان كه در گزارشهاى تاريخى قرآن مطرح است يا توجه به خواسته ها و اميال مردان در پاداشهاى اخروى با اين نظريه قابل توجيه نيست; زيرا در اين موارد روى سخن با مردان نيست تا فرضيه تغليب مطرح گردد.

بعضى, از ايراد اخير اين گونه پاسخ داده اند كه در پاداشهاى اخروى قرآن از تعبير (ازواج) يا (حورالعين) استفاده كرده است و اين تعبير هم براى مردان كاربرد دارد و هم براى زنان, پس هم مردان بهشتى داراى همسرند و هم زنان بهشتى داراى شوهر: (همان گونه كه مرد, زوج زن است, زن نيز زوج مرد است.)8
ييكى از قرآن پژوهان نوانديش مى نويسد:
(همه اهل بهشت, از زن و مرد, همسرانى از حور عين دارند; يعنى حور عين نيز مذكر و مؤنث هستند. پس مردان, حور عين مؤنث و زنان, حور عين مذكر دارند و اين آيه كه (وارد بهشت مى شوند) براى زن و مرد است و (همسران تان) نيز خطاب به هر دو; پس زن وضعيتى همانند مرد دارد, و هرگاه سخن از بهشت است واژه همسران به كار مى رود, نه زنان يا زن, يا مرد يا مردان.)9

اما با اين همه پاسخ يادشده ره به جايى نمى برد; زيرا گرچه كلماتى چون (ازواج) يا (حورالعين) از نظر مفهوم شامل مرد و زن مى شود, اما در آيات قبل و بعد ازاين واژه ها نشانه ها و شواهدى وجود دارد كه نشان مى دهد مقصود زنان هستند و نه مردان, مثلاً در سوره رحمن آمده است:
(حور مقصورات فى الخيام. فبأى آلاء ربّكما تكذبّان. لم يطمثهنّ إنس قبلهم و لاجانّ…)الرحمن/72 ـ 74
تعبير (لم يطمثهن) كه كنايه از دوشيزگى است دليل بر اين است كه مقصود از (حور) زنان است و نه مردان, و همين طور در سوره واقعه آمده است:
(و حور عين. كأمثال اللؤلؤ المكنون)واقعه/22 ـ 23.

گذشته از آن كه توصيف به (مرواريد درون صدف) با زنان تناسب دارد تا مردان, از آنجا كه اين نعمت براى دسته (سابقون) بيان شده, و در مقابل براى (اصحاب اليمين) مى گويد:
(و فرش مرفوعة. إنّا أنشأناهنّ إنشاءً. فجعلناهنّ أبكاراً. عرباً أتراباً)واقعة/34 ـ 37
و اين تعبير صريح در مادينه بودن است, از قرينه مقابله مى فهميم كه منظور از (حورعين) در دسته نخست نيز زنان هستند و نه مردان.

و همچنين در مورد واژه (ازواج) در سوره آل عمران آمده است:
(قل أؤنبئكم بخير من ذلكم للذين اتقوا عند ربّهم جنّات تجرى من تحتها الأنهار خالدين فيها و أزواج مطهّرة و رضوان من الله… ) آل عمران/15
تعبير (بخير من ذلكم) نشان مى دهد كه نعمتهاى مطرح شده در آيه, با چيزهاى ديگرى مقايسه شده اند. وقتى به آيه پيش از آن نگاه مى كنيم مى خوانيم:
(زين للناس حبّ الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة و الخيل المسوّمة و الأنعام و الحرث ذلك متاع الحيوة الدنيا…) آل عمران/14

از تعبير (من النساء) فهميده مى شود كه اولاً مراد از (الناس) مردان بوده اند, و ثانياً مقصود از (ازواج) در آيه بعد كه در برابر (نساء) دراين آيه قرار گرفته, زنان هستند و نه مردان.
پس پاسخ يادشده درست نيست, گرچه البته اين بدان معنى نيست كه در بهشت براى زنان خواسته ها شان ميسر نيست, چه اينكه آياتى وجود دارد كه به صورت كلى از فراهم بودن خواسته هاى بهشتيان سخن گفته است, بلكه هدف اثبات اين نكته بود كه مقصود از (ازواج) يا (حور عين) مردان نيستند, بلكه تنها زنان اند.
مشكل سومى كه اين نظريه با آن روبرو است اين است كه تغليب معمولاً نشانه شرافت جانب غالب بر جانب مغلوب است; مثل تغليب متكلم بر مخاطب, يا مخاطب بر غائب, يا عاقل بر غيرعاقل, يا اكثر بر اقل.

زركشى مى گويد: (الغالب من التغليب ان يراعى الأشرف, كما سبق, و لذا قالوا فى تثنية الاب و الام: ابوان, و فى تثنية المشرق و المغرب: المشرقين, لأن الشرق دالّ على الوجود, و الغرب دالّ على العدم, و الوجود لامحالة أشرف…)10
پس آنها كه ديدگاه تغليب را در قرآن پذيرفته اند ناگزيرند اين نكته را نيز بپذيرند كه خداوند به طور ضمنى شرافت مرد بر زن را تأييد كرده است و به هر دو جنس يكسان نمى نگرد. و اين چيزى است كه گمان نمى رود كسى بپذيرد, چنان كه با آيات نيز سازگار نيست.

علاوه بر اشكالات يادشده ايرادهاى ديگرى نيز بر اين نظريه وارد مى شود كه در اينجا جهت اختصار تنها به دو مورد اشاره مى كنيم; يكى اينكه لازمه اين نظريه اين است كه بيشتر تعبيرات قرآن مجاز باشد; زيرا بيشتر كلمات و تعبيرات مذكر است, و از سوى ديگر تغليب نيز نوعى مجاز شمرده مى شود.
ديگر اينكه اين نظريه نمى تواند به اين پرسش پاسخ دهد كه: اگر تغليب, ضرورى بوده است (يا از آن جهت كه خاصيت زبان عربى است يا از آن رو كه زبان قرآن, زبان محاوره است) پس چرا گاهى خداوند از تغليب بهره نمى گيرد و از زنان نيز به صورت تفصيلى و مبسوط نام مى برد, مانند:
(إن ّالمسلمين و المسلمات و المؤمنين و المؤمنات و القانتين و القانتات و الصادقين و الصادقات و الصابرين و الصابرات و الخاشعين والخاشعات و المتصدّقين و المتصدّقات و الصائمين و الصائمات و الحافظين فروجهم و الحافظات…) احزاب/35

 

ديدگاه سوم

نظريه تغليب به گونه ديگر نيز قابل تبيين است و آن اينكه زبان قرآن, زبان محاوره است و در محاوره جانب مردان بيشتر مورد توجه قرار مى گيرد تا زنان و به همين جهت روى سخن هم با مردان مى شود.
تفاوت اين تبيين با تبيين پيشين اين است كه در آن برداشت, تغليب در حوزه تعبير و لفظ مطرح مى شد, اما دراين برداشت, تغليب در ذهن و عنايت ذهنى فرض مى شود; يعنى محور توجه و سپس سخن, مردان قرار مى گيرند و نه زنان.
اين برداشت و تبيين نيز با همان چالشهاى تبيين پيشين روبرو است; زيرا از يك سو پرسش را يك گام عقب تر مى برد; يعنى مى توان پرسيد كه چرا مردم در محاوره به مردان بيشتر توجه نشان مى دهند تا زنان؟ و از سوى ديگر يك بخش از مشكل را حل مى كند و نه همه بخشها و ابعاد آن را.

 

ديدگاه چهارم

نظريه ديگرى كه درخور طرح است, اين است كه جامعه عرب در عصر نزول جامعه اى مرد سالار بوده است كه تنها به مردان و امور مربوط به آنها اهميت مى داد و براى زن جايگاهى قائل نبود و چون قرآن با چنين جامعه اى مواجه است; جامعه اى كه همه چيز از مرد و براى اوست, ناگزير گفتمان قرآن نيز مردانه و مردسالارانه شده است.
در اين نظريه دو نقطه درخور انتقاد ديده مى شود.
نخست آن كه بر فرض آن كه جامعه عرب عصر نزول, جامعه اى مرد سالار بوده است و بر فرض آن كه سخن گفتن قرآن با چنين جامعه اى خطاب به مردان و حتى تخصيص پاداشهاى اخروى به آنان را در پى داشته باشد, اما اين باعث نمى شود كه وقتى قرآن از تاريخ سخن مى گويد و از امتها و جوامع غير عرب گزارش مى كند, بازهم مردان را مورد توجه قرار دهد, در حالى كه داستانهاى تاريخى قرآن بر اساس نوع رفتار و گفتارى كه براى شخصيتهاى آن نقل مى كند, بيشتر سخن از مردان است. مگر اينكه گفته شود كه جامعه هاى ديگر نيز مردسالار بوده اند, كه در اين صورت البته ايراد يادشده وارد نخواهد بود, اما با اشكال ديگرى روبرو هستيم كه به عنوان نقطه ضعف ديگر اين نظريه تلقى مى شود; و آن اينكه آنچه از وحى الهى توقع مى رود مبارزه عليه پديده مردسالارى و تخطئه اين سنت است نه تأييد و پيروى از آن, در حالى كه اگر گفتمان مردانه قرآن معلول پديده مردسالارى باشد, اين به معناى تأييد ضمنى و صحه گذاشتن بر آن است و گمان نمى رود بتوان به اين سخن پايبند شد.

 

ديدگاه پنجم

پنجمين نظريه اين است كه مردانه بودن گفتمان قرآن, معلول حضور فعال مردان در صحنه زندگى اجتماعى است, به اين معنى كه از آغاز تاريخ تا زمان نزول قرآن, حتى تاكنون, زندگى اجتماعى در ابعاد مختلف اقتصادى, نظامى, ادارى, فرهنگى, با تلاش و تكاپوى مردان شكل مى گرفته است. (كه البته اين خود معلول توانايى ها و استعدادهاى فيزيكى و روانى مردان است) و زنان در اين زمينه نقش برجسته و چشمگيرى نداشته اند. در چنين وضعيتى طبيعى است كه وقتى قرآن از صحنه هاى زندگى بشر در گذشته گزارش مى كند, محور سخن او جلوه هاى زندگى مردان باشد. يا وقتى به رويدادهاى زمان نزول مى پردازد, روى سخن با كسى باشد كه ميدان دار زندگى اجتماعى است.

اين نظريه درحقيقت دو ادعا را در درون خود دارد:
الف. بر خلاف نظريه تغليب كه روى سخن را با مردان و زنان مى دانست, اين نظريه مدعى است كه سخن خداوند در ابتدا متوجه مردان است, اگر چه مضامين آن اختصاص به مردان ندارد.

ب. علت و فلسفه اين توجه و رويكرد به مردان در سخن, غلبه وجودى مردان در صحنه اجتماعى و حضور فعال آنان در عرصه جامعه است.

راجع به مدعاى نخست مى توان به شواهد چندى استناد جست:
يك. مذكر بودن كلمات و واژه ها طبق قاعده زبان عربى بيانگر و حكايتگر جنس نرينه است, مگر در موارد استثنايى كه پيش از اين اشاره شد. بنابراين فراگير بودن معنى و مقصود كلمات نياز به دليل دارد و نه اختصاص به جنس مذكر. از سوى ديگر آنچه به عنوان دليل تعميم بيان شده كه عبارت است از اشتراك تكاليف و ارزشها نيز نمى تواند فراگيرى را ثابت كند, چون اگر اين اشتراك مستند به خود اين آيات باشد مصادره به مطلوب است و اگر مستند به آيات عام باشد مثل: (أنّى لاأضيع عمل عامل منكم من ذكر أو أنثى) يا (من عمل صالحاً من ذكر أو أنثى و هو مؤمن…)
در اين صورت نياز به تعميم معنايى در واژه ها نيست, بلكه مى توان مخاطب و مقصود در سخن را مردان دانست, اما با توجه به همين آيات, تكاليف و ارزشها را شامل مردان و زنان تلقى كرد.

دو. مضامين آيات از نظر ساختارى بر اساس چهارمحور شكل گرفته است.
ـ يك سلسله حقايق راجع به خدا, انسان و جهان.
ـ يك سلسله تكاليف براى انسانها.
ـ گزارش واكنش انسانها در برابر حقايق و تكاليف ارائه شده از طريق وحى, چه به صورت مثبت; مانند ايمان به حقايق و پيروى از تكاليف, و چه به صورت منفى; مثل كفر و انكار حقايق و عصيان نسبت به بايدها و نبايدها.
ـ گزارش چگونگى برخورد خداوند با انسانهاى مؤمن و مطيع, يا كافر و عاصى, چه به صورت تهديد و چه به صورت تشويق.

دو محور اخير, بخش عمده آيات را به خود اختصاص داده است, چنان كه موضوع سخن در هر دو محور نيز يكى است; زيرا همان انسانى كه در برابر حقايق و تكاليف دين رفتار مثبت يا منفى از خود نشان مى دهد همان انسان مورد تشويق يا تهديد الهى قرار مى گيرد.

اگر به فهرست گفتار, رفتار, انديشه و عواطف كه خداوند از دو گروه مؤمنان و كافران نقل مى كند بنگريم مى بينيم عنصر اصلى در اين گفتارها و رفتارها مردان بوده اند و نه زنان, چنان كه تاريخ نيز همين واقعيت را تأييد مى كند; يعنى اين مردان بوده اند كه بعضى عليه پيامبران مى جنگيدند و بعض ديگر براى دفاع از آنان. عده اى براى تضعيف دين خدا اموال شان را هزينه مى كردند و عده ديگر براى تثبيت آن.

برخى به خاطر خداپرستى آواره بيابانها و صحراها مى شدند (اصحاب كهف) يا زن و فرزندشان مورد شكنجه و آزار قرار مى گرفت (بنى اسرائيل در مصر) و برخى ديگر به خاطر پرسش بت از هيچ تلاشى دريغ نمى كردند. بعضى براى خدا همه روابط شان را با مشركان قطع مى كردند و بعضى ديگر براى حفظ دنيا شان ارتباط سرى با آنان برقرار مى ساختند, مانند منافقان مدينه وهمين طور ساير موارد.
سه. برخى آيات با توجه به نشانه هاى لفظى, سياقى يا معنوى اختصاص به مردان دارد; مثل آيات مربوط به جهاد يا آيات مربوط به زنان كه سفارشهايى است به مردان راجع به زنان:

- (يسألونك عن المحيض قل هو أذى فاعتزلوا النساء فى المحيض)بقره/222
- (الطلاق مرّتان فإمساك بمعروف أو تسريح بإحسان و لايحلّ لكم أن تأخذوا ممّا آتيتموهنّ شيئاً)بقره/229
- (و إن أردتم أن تسترضعوا أولادكم…)بقره/233
- (و لاجناح عليكم فيما عرّضتم به من خطبة النساء) بقره/235

و ده ها آيه ديگر كه همه با خطاب به مردان, احكامى را راجع به زنان تشريع مى كند. از سوى ديگر پيوند سياقى و بافت استوارى كه بين اين آيات و آيات تشريعى ديگر وجود دارد, اقتضا مى كند كه مخاطب را در همه آيات مردان بگيريم, و گرنه انسجام آيات بلكه جملات يك آيه از بين خواهد رفت; به عنوان نمونه در آيه 223 سوره بقره آمده است:
(نساؤكم حرث لكم فأتوا حرثكم أنّى شئتم…)
روشن است كه خطاب دراين آيه متوجه مردان است. و به دنبال آن در آيه بعد مى فرمايد:
(و لاتجعلوا الله عرضة لأيمانكم أن تبرّوا و تتّقوا و تصلحوا بين الناس)
گرچه حكم اين آيه شامل مردان و زنان است, اما واضح است كه به قرينه سياق و پيوستگى خطاب, سخن متوجه مردان مى باشد.

از همه واضح تر آيه 221 سوره بقره است كه مى فرمايد:
(و لاتنكحوا المشركات حتّى يؤمنّ و لأمة مؤمنة خير من مشركة و لوأعجبتكم و لاتنكحوا المشركين حتى يؤمنوا و لعبد مؤمن خير من مشرك و لوأعجبكم… )
در اين آيه خطاب نخست به قرينه (مشركات) ويژه مردان است, به خاطر پيوستگى جملات ناگزيريم خطاب دوم را نيز متوجه مردان بدانيم و گرنه پيوند دو جمله در يك آيه از بين مى رود.

اين واقعيت را مى توان حتى در مورد آياتى كه گمان مى شود خطاب عام است نيز جارى دانست; مثلاً آيات قصاص و آيات صوم كه با تعبير (يا ايها الذين آمنوا) شروع مى شود, در ميان مجموعه آياتى قرار گرفته است كه قبل و بعدشان مربوط به مردان است (بقره/177ـ187). اگر وحدت و انسجام گفتارى را بخواهيم حفظ كنيم چاره اى جز اين نيست كه اين آيات را خطاب به مردان بدانيم, اگر چه حكم آنها اختصاص به مردان ندارد.
اين نشانه ها و نشانه هاى ديگرى از اين دست بيانگر اين واقعيت است كه روى سخن و موضوع سخن چه در آيات مربوط به تاريخ و چه در آيات تشريع با مردان و مربوط به آنان است, اگر چه به لحاظ مدرك اختصاص به مردان ندارد و تمام انسانها را در بر مى گيرد.

و اما مدعاى دوم اين نظريه كه فلسفه محوريت مردان در گفتمان قرآن را حضور فعال و چشمگير آنان در صحنه هاى زندگى اجتماعى مى داند نيز نكاتى را درباره آن مى توان خاطرنشان ساخت.

1. پيش ازهر چيز, تاريخ خود بهترين گواه بر حضور و ظهور مردان درجامعه و زندگى اجتماعى است. اگر به تاريخ جوامع گوناگون, بويژه جامعه عرب عصر نزول قرآن مراجعه كنيم به وضوح مى بينيم كه سقف زندگى اجتماعى در تمام زواياى آن بر پايه فعاليتهاى مردان استوار بوده است. البته اين به معناى حذف و ناديده گرفتن زن در برخى زمانها يا زمينه ها نيست, بلكه توجه به اين واقعيت است كه نقش زن در عرصه هاى اجتماعى در گذشته تاريخ, درخور مقايسه با نقش و حضور فعالانه مردان نيست.
جنگ و دفاع, اقتصاد و تأمين معيشت, سياست و مديريت جامعه, فرهنگ و ادب و… زمينه هايى هستند كه تقريباً مردان به طور كامل ميدان دار آنها بوده اند و طبيعى است كه اين حضور در سخن و بيان تأثير بگذارد.

2. اگر بپذيريم كه گزارشهاى قرآن از رفتار و گفتار مؤمنان, كافران, منافقان اهل كتاب و… چه در گذشته هاى دور و چه در عصر نزول قرآن به لحاظ سنخ گفتارها و رفتارها مربوط به مردان است, مى توانيم از نوع و ماهيت آن كارها اين واقعيت را به دست آوريم كه مردان بيش از زنان در برخورد با دين خدا و پيامبران چه به صورت مثبت و چه به صورت منفى خود را نشان داده اند, و در دفاع يا جنگ در برابر پيامبران سهم چشمگيرتر و فعال ترى داشته اند. به تعبير ديگر نوع كارها نشانه حضور و فعال بودن مردان در صحنه هاى اجتماعى است و قرآن در حقيقت, همين حضور و از سويى برخورد خداوند با آن را گزارش مى كند.

3. نكته سوم در تأييد اين نظريه, نوع توصيه ها و سفارشهايى است كه قرآن كريم و سنت پيامبراكرم(ص) به مردان راجع به زنان كرده است. از مجموع مطالب استفاده مى شود كه مرد يك عنصر اجرايى و كارپرداز نسبت به زنان است. و نقش او درجامعه, نقش عامل و مجرى برنامه هاست; امرى كه نشانه حضور و فعاليت درصحنه زندگى اجتماعى است. به عنوان نمونه به آيات آغازين سوره نساء بنگريد; از آيه دوم تا آيه ششم كه مسائل اجرايى را مطرح كرده است خطاب به مردان است:
- (و آتوا اليتامى أموالهم و لاتتبدّلوا الخبيث بالطيّب و لاتأكلوا أموالهم إلى أموالكم… و إن خفتم ألاّتقسطوا فى اليتامى فانكحوا ماطاب لكم من النساء… و آتوا النساء صدقاتهن نحلة… و لاتؤتوا السفهاء اموالكم التى جعل الله لكم قياماً و ارزقوهم فيها و اكسوهم… و ابتلوا اليتامى حتى اذا بلغوا النكاح فان آنستم منهم رشداً فادفعوا اليهم أموالهم و لاتأكلوها إسرافاً و بداراً… )
اما وقتى در آيه هفتم بحث حقوقى مى شود لحن سخن تغيير مى كند و ديگر خطاب به مردان نيست:
- (للرجال نصيب ممّا ترك الوالدان و الأقربون و للنساء نصيب ممّا ترك الوالدان و الأقربون مما قلّ منه أو كثر نصيباً مفروضاً) نساء/7
سپس در آيات بعدى چون دوباره بحث اجرايى مى شود روى سخن به سوى مردان باز مى گردد:
- (و إذا حضر القسمة اولوا القربى و اليتامى و المساكين فارزقوهم منه…).

اين روش كه در همه آيات مربوط به زنان اعمال شده است (مگر موارد بسيار اندك) نشان دهنده اين واقعيت است كه مرد به لحاظ ويژگيهاى جسمى و روانى اش حضور بيشترى در عرصه هاى اجرايى و عملى زندگى دارد تا زنان, يا دست كم تا زمان نزول قرآن چنين بوده است. بنابراين خطاب قرآن به مردان گرچه وظايفى را بر دوش آنان قرار مى دهد, اما از نوع اين وظايف مى توان فهميد كه پايه و اساس اين مسؤوليت بخشى يك واقعيت تاريخى و طبيعى است كه عبارت است از فعال بودن در عرصه زندگى اجتماعى.

4. نكته آخر اينكه شايد خالى از لطف نباشد كه در داستان آدم(ع) وقتى خداوند آدم را از شيطان برحذر مى دارد مى فرمايد:
(فقلنا يا آدم إنّ هذا عدوّ لك و لزوجك فلايخرجنّكما من الجنّة فتشقى)(طه/117) يعنى در آغاز ,خروج از بهشت را به آدم و همسرش نسبت مى دهد (لايخرجنّكما), اما نتيجه خروج را كه مشقت و به سختى افتادن است تنها به آدم نسبت مى دهد(فتشقى). اين مى تواند نشان دهنده اين واقعيت باشد كه مسؤول و عهده دار اصلى چرخه زندگى مادى در زمين كه حضور و ظهور درصحنه را در پى دارد, مردان هستند. بگذريم از اينكه تعليم اسماء كه كنايه از تسلط علمى بر جهان و در نتيجه سلطه عملى بيشتر بر آن است, تنها به آدم نسبت داده شده و نه آدم و همسرش.

اينها و امور ديگرى ازاين دست مى تواند بيانگر و تأييد كننده اين نظريه باشد كه مردان بيش از زنان در عرصه اجتماعى حضور داشته وفعال بوده اند (دست كم تا زمان نزول قرآن) و همين موجب آن شده كه گفتمان قرآن مردانه شود; يعنى موضوع و محور و مخاطب سخنش چه در گذشته و چه در زمان نزول مردان باشند و ربطى به شايستگى ذاتى مرد و ناشايستگى زن ندارد.

البته در اينجا يك پرسش باقى مى ماند كه گرچه در گذشته به اجمال پاسخ داده شد, اما در اينجا نياز به توضيح بيشتر دارد و آن اينكه آنچه تاكنون بيان شد تنها دو محور از محورهاى گفتمان مردانه قرآن را توجيه مى كند كه عبارت است از سخن گفتن درباره مردان و سخن گفتن با مردان, يعنى از بحث گذشته به اين نتيجه رسيديم كه حضور مردان در صحنه اجتماعى در گذشته و زمان نزول آيات, باعث محور قرار گرفتن مرد در گزارشها و مخاطب قرار گرفتن او در خطابها گرديده است; اما چه ضرورتى داشته است كه در پاداشها نيز خواسته هاى مردان مدّنظر قرار گيرد و نعمتهاى بهشت همه براى مردان باشد؟

در پاسخ به اين پرسش بايد گفت كه پاداش اخروى چه به لحاظ نوع و چه به لحاظ عامل بهره مند, تابع و نتيجه عملكرد دنيوى است; يعنى هر كس هر چه كرده است پاداش مى گيرد. بنابراين اگر بپذيريم كه مردان در دنيا حضور بيشتر و چشمگيرترى در صحنه عمل و زندگى داشته و بازيگر نقش اول در اين زمينه بوده اند, طبيعى است كه وقتى از پاداش عمل سخن به ميان مى آيد توجه به مردان بيشتر صورت بگيرد تا زنان. اينكه گفتيم بيشتر, براى اينكه پاداشهاى اخروى به صورت كلى و اجمالى براى زنان نيز بيان گرديده است مانند:
(أنّى لااضيع عمل عامل منكم من ذكر أو أنثى بعضكم من بعض) آل عمران/195

آنچه گفته شد تنها درباره نعمتهايى است كه به صورت عينى و جزئى براى مردان مطرح شده است.
شاهد بر مطلب يادشده اين است كه نه تنها پاداشهاى اخروى بلكه كيفرهاى اخروى نيز براى مردان مطرح گرديده و آياتى كه از عذابها و شكنجه هاى جهنم سخن مى گويد همه خطاب به مردان است, اين نشان مى دهد كه توجه به مردان در بيان پاداشها نه به خاطر جانبدارى يا ارزش دهى به مردان, بلكه بر اساس عينيت و واقعيت فعال بودن آنان در عرصه هاى زندگى ـ چه به صورت مثبت چه به صورت منفى ـ بوده است. اين واقعيت را مى توان به تعبير ديگرى نيز بيان كرد و آن اينكه طبق بيان قرآن, انسانها در قبال وحى به سه گروه مؤمن, كافر و منافق تقسيم مى شوند.

از سوى ديگر كافران و منافقان به لحاظ نوع كارها و سخنانى كه از آنان گزارش شده مردان بوده اند , از اين رو كيفرهاى اخروى كه مطرح مى شود خطاب به آنان است. از سوى ديگر, از مؤمنان نيز نيمه مذكر مورد توجه قرار مى گيرد و نعمتهايى كه مطلوب آنان است بيان مى شود تا نتيجه عمل را به رخ گروه مقابل يعنى كافران و منافقان بكشد.

براى تأييد اين واقعيت كه شيوه قرآن در تبيين رفتار انسانها بر پايه مقايسه و رويارو قراردادن گروه ها و به تصوير كشيدن رفتارهاى متفاوت آنان و پيامدها دنيوى و اخروى آن رفتار, استوار مى باشد, نياز به جست وجوى زياد نيست, كافى است كه به آيات تاريخى و آيات پاداشها و كيفرها مراجعه كنيم, خواهيم ديد كه تقريباً در تمام موارد, رويارويى گروه هاى گوناگون انسانها درنظر گرفته شده است; به عنوان نمونه مراجعه كنيد به آيات: 2 ـ 20 سوره بقره, 11 ـ 28 سوره طور, 6 ـ 12 سوره ملك, 19 ـ 37 سوره حاقه, 41 ـ 50 سوره مرسلات, 22 ـ 36 سوره نبأ, 37 ـ 41 سوره نازعات, 7 ـ 31 سوره مطففين, 7 ـ 13 سوره انشقاق, 2 ـ 16 سوره غاشيه.

 

سخن آخر

در پايان سه نكته را مى توان يادآورشد:
1. حضور طبيعى مردان در صحنه هاى زندگى اجتماعى كه نظريه اخير بر آن تأكيد دارد, با پديده مردسالارى تفاوت دارد; زيرا در پديده مردسالارى حاكميت و سلطه مرد بر زن و مظلوميت و محروميت زن در برابر مرد مطرح است, حال آن كه در بحث حضور مرد در صحنه هاى زندگى, سخن در كليت كار و فعاليت مردان در جامعه و براى جامعه است, چه ارتباطى با زنان داشته باشد; مانند فراهم آوردن هزينه هاى خانواده, يا نداشته باشد; مانند جنگ و دفاع.
بنابراين توجه به حضور فعال مرد در گفتمان قرآنى نه تنها پديده منفى نيست, بلكه به معناى درك واقعيت و دخالت دادن آن در نظام گفت وگو يا تصميم است, چنان كه اين به معناى نفى شايستگى ذاتى زن در رويارويى گفتارى با خداوند نيز نيست, همان گونه كه گزارش حضور برخى زنان در صحنه هاى اجتماعى مثل ملكه سبا يا همسر فرعون يا زنان مصر در داستان يوسف, مؤيد اين واقعيت است.

2. از برخى آيات چنين استفاده مى شود كه زن ابزار و وسيله اى است براى آرامش و راحتى مرد:
(و من آياته أن خلق لكم من أنفسكم أزواجاً لتسكنوا اليها) روم/21
(و هو الذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسكن إليها)اعراف/159
از آنجا كه قرآن راجع به مرد چنين سخن نگفته است, مطلب يادشده دستاويزى شده است براى نقد و منفى جلوه دادن ديدگاه قرآن نسبت به زن و اينكه زن شخصيتى برابر با مرد ندارد, بلكه ابزارى است براى آسايش او.

اگر نظريه اخير در باب گفتمان مردانه قرآن را بپذيريم ديگر مجالى براى چنين انتقادى باقى نخواهد ماند; زيرا بر اساس اين نظريه واقعيت حضور اقتضا كرده است كه سخن با مردان باشد, و طبيعى است كه در چنين وضعيتى وقتى سخن از نقش زن در خانواده به ميان آيد, بيش از هر چيز نقش زن براى مرد مخاطب مطرح مى شود كه طرف سخن است و اگر چنانچه وضعيت به عكس بود, يعنى زن طرف سخن مى بود و از نقش مرد در خانواده سخن به ميان مى آمد, لحن سخن نيز بر عكس مى شد; يعنى آن گاه خداوند مى فرمود كه از جنس گوهر شما زنان, مردان را آفريديم تا مايه آرامش شما باشند. بنابراين نه اين حالت, نشانه ابزار بودن مرد براى زن است و نه حالت پيشين نشانه ابزارى بودن زن براى مرد, بلكه مقتضاى حال خطاب را بايد در نظر گرفت.

3. از بخشهاى گذشته به اين نتيجه رسيديم كه از آغاز تاريخ (تا آنجا كه داستانهاى تاريخى قرآن نشان مى دهد) تا زمان نزول قرآن, مردان حضور برجسته در زندگى اجتماعى داشته اند و خيمه زندگى اجتماعى بر پايه فعاليت آنان استوار بوده است و از همين رو در حوزه هدايت و ضلالت نيز نقش اول را داشته اند,
اكنون پرسش اين است كه آيا اين حضور انحصارى مرد يك واقعيت تاريخى است و مى تواند در آينده تغيير كند و بايد تغيير كند; يا اينكه استمرار تاريخى اين پديده را دليل بر طبيعى بودن و حق بودن آن بگيريم و اگر چنانچه آينده اين حضور را به نفع زن كم رنگ كند به عنوان انحراف تلقى كنيم و در برابر آن ايستادگى نماييم؟
قرآن در اين زمينه سخن صريحى ندارد يا نويسنده نتوانست بيابد, اما از برخى آيات به تلويح استفاده مى شود كه در آينده زندگى اجتماعى بشر, زنان در برخى زمينه ها مثل زمينه انديشه و سخن حضور برابر با مردان خواهند داشت:
(و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و يطيعون الله و رسوله اولئك سيرحمهم الله إنّ الله عزيز حكيم) توبه/71.

 

نويسنده : سيد موسي صدر

 

  • 1. سيوطى, الاتقان فى علوم القرآن, 3ـ4/58.
  • 2. جورج بول, نگاهى به زبان (يك بررسى زبان شناختى), ترجمه نسرين حيدرى,146.
  • 3. جوادى آملى, عبدالله, زن در آينه جلال و جمال,تهران, مركز نشر فرهنگى رجاء, 69.
  • 4. وكيلى, الهه, نگرش تطبيقى زن در آينه قرآن, زردشت, يهود و مسيحيت, تهران, سازمان تبليغات اسلامى, 81.
  • 5. زركشى, البرهان فى علوم القرآن, بيروت, دار المعرفه, 3/379.
  • 6. ابوزيد, نصرحامد, دوائر الخوف قرائة فى خطاب المرأة, بيروت, المركز الثقافى العربى, 30ـ31.
  • 7. جوادى آملى, عبد الله, زن در آينه جلال و جمال,80.
  • 8. همان,99.
  • 9. شحرور, محمد, الكتاب و القرآن قرائة معاصرة, بيروت, شركة المطبوعات للتوزيع و النشر, 232.
  • 10. زركشى, البرهان فى علوم القرآن, بيروت, دار المعرفه, 3/379.
منابع: 

فصلنامه پژوهشهاي قرآني