قانونمندى تاریخ‏ از نظر قرآن و نهج ‏البلاغه

ضرورت قانونمندى‏

از آيات قرآن و جملات نهج ‏البلاغه، برمى ‏آيد كه تحوّلات و رويدادهايى كه در جَهان رُخ مى‏ دهد، تصادفى و خارج از قانون نيست. يعنى انسانها و ديگر جانداران و حتّى موجودات بى‏ جان، به‏ حال خود رها نشده ‏اند؛

چرا كه در غير اين صورت، استمرار حيات انسانى معقول و ممكن نيست اگر يك حادثه كوچك كه خارج از «قانون» و مستثنا از نظام علّيّت واقع شود، به‏دليل پيوستگى شديد كه در همه اجزاى عالم وجود دارد نظم جهان هستى را مختل خواهد كرد. پس همان معيارى كه عالم هستى را قانونى ساخته، تاريخ بشر را نيز قانونى نموده است و براى اثبات قانونمندى تاريخ و قلمرو آن، همانند تكوين و طبيعت نيازى به بحث گسترده‏اى نيست. تنها چيزى كه نيازمند پژوهش است مفهوم، حدود و چگونگى تطبيق آن، در خارج از حوزه «جبر» و «اختيار» است.

 

مفهوم قانونمندى‏

مقصود از قانونمندى تاريخ اين است كه هيچ يك از پديده ‏ها و حوادث تاريخى، بى‏ علّت و تصادفى نيست بلكه معلول عللى است كه بواسطه آنها تبيين و تفسير مى‏شود كه در سه نوع متصور است:

 

1- سيستم بسته و جبرى:

بدين معنا كه حيات انسانى و پديده ‏هاى آن، بسته به زنجير قوانين است و كافى است كه بشر آن قوانين را كشف كند و بشناسد؛ زيرا انسان موجودى است كه در حال فردى و اجتماعى، در مدار بسته‏ اى از قوانين قرار گرفته است كه نمى ‏تواند خود را از آن رها سازد، آنسان كه يك موجود غير انسانى چه جاندار و چه‏ بيجان، پيوسته در مدارهايى از قوانين به ‏وجود خود ادامه مى ‏دهد.

 

2- سيستم آزاد:

نظريّه دوم كه بر مبناى آزادى اراده و اختيار انسانى استوار است مى‏گويد: حيات و پديده‏ هاى انسانى را نمى‏توان با موجودات ديگر مقايسه نمود و او را چون شؤون طبيعت اسير و دست‏بسته قوانين حتمى دانست؛ زيرا او موجودى ‏است آگاه، داراى عقل و اختيار، آزادى تفكّر، و داراى قدرت پيش‏بينى، و ... و هيچ يك از آنها در ديگر موجودات زنده يافت نمى‏شود و انسان اين همه استعداد و امكانات طبيعى و انسانى را در اشباع نفس و حسّ خودخواهى به كار مى‏ گيرد و آن هم حدّ و مرزى ندارد. از اين رو نمى‏توان تاريخ بشرى را با قانون خاصّى توجيه كرد. 

 

3- نظريه مقبول:

بى‏ترديد نظريّه اوّل به جهت افراط در تفسير مبناى تاريخ و نظريه دوم نيز بدين جهت كه جريان قوانين را بر انسانها منكر مى‏شود مردود است. نظر سوم كه نظريه اعتدالى، دور از افراط و تفريط و نظريه مطلوب و مقبول به ‏نظر مى‏رسد عبارت است از: كيفيّت بافت تاريخ جوامع انسانى و سرنوشت افراد بشر از تفاعل با موادّ و رويدادهايى كه انجام مى‏دهند؛ بمانند سرنوشت دانه ‏اى گندم، با چگونگى تفاعلاتى كه با ديگر موادّ خود دارد تعيين مى‏ گردد. 

توضيح اينكه هيچ يك از اجزا و عناصر تشكيل دهنده تاريخ با ديگرى متباين و متخالف نيستند كه تحت جامع مشتركى قرار نگيرند. بلكه اغلب آنها معلولاتى هستند مستند به علل مشابه. بهمين جهت خود معلولات هم شبيه يكديگرند. به عنوان مثال: ما در هر مرحله ‏اى از تاريخ و در ميان هر ملّتى هنگامى كه ستمگرى سردمداران جامعه ‏اى را مى‏ بينيم، نتيجه مى‏گيريم كه مردم آن جامعه، آماده طغيان و عصيان‏اند دير يا زود، مبارزه بى‏امان خود را در اشكال مختلف مى‏ آغازند و يا مى‏دانيم كه احساس قدرت در خويش غالباً ملازم احساس بى‏نيازى است و طغيانگرى را به دنبال دارد. پس جامعه ‏اى كه در خود، قدرت مالى، صنعتى و سياسى، احساس كند و از معنويت و امدادهاى الهى فاصله گيرد طغيانگرى را بايد انتظار كشد.
              
قرآن كريم، اين اصل را به صورت يك امر كلى و فراگير مطرح مى‏كند:
«كَلَّا انَّ الْانْسانَ لَيَطْغى‏ انْ رَءاهُ اسْتَغْنى‏» 
چنين نيست، بيگمان انسان سر به طغيان برآورد از اين كه خود را بى‏نياز و توانگر بيند.

پس در پرتو قانونمندى تاريخ مى‏توان دريافت كه عمل و عكس‏العمل يا «فعل و ردّ فعل» در همه شؤون حياتى انسانها چه در حال انفرادى، چه در حال جمعى، بدون استثنا حاكميّت دارد. چنانكه قانون علّيّت با اشكال گوناگون در هر دو قلمرو انسان و جهان حاكم است. به تجربه ثابت شده است كه ستمكاران نتيجه كار خود را در طول تاريخ مى‏بينند، و همچنين نيكوكاران و ايثارگران پاداش خود را مانند يك واكنش ضرورى درمى‏يابند. و اين حقيقت را قرآن در مواردى بيان كرده و ظهور نتيجه اعمال انسانها را در امتداد تاريخ مانند بروز معلول به دنبال علّت خود گوشزد نموده است. 
«... فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذيرٌ ما زادَهُمْ الَّا نُفُوراً اسْتِكْباراً فِى الْارْضِ وَ مَكْرَ السَّيّى‏ءٍ وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّى‏ءُ الَّا بِاهْلِهِ فَهَلْ يَنْظُرُونَ الَّا سُنَّتَ الْأَوَّلينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْديلًا ...» 
و چون هشدار دهنده‏اى به نزدشان آمد، جز بر گريزشان نيفزود و اين از سر استكبار در اين سرزمين و نيرنگ زشت بود. و نيرنگ زشت جز به صاحب آن بازنمى‏گردد؛ آيا جز سنّت پيشينيان را انتظار مى‏كشند؟ پس هرگز در سنّت الهى تبديلى نمى‏يابى ....

اين آيه ظهور نتايج استكبار و حيله ‏پردازيها (و مكر و نقشه‏ كشى ‏ها براى اجراى ظلم و تعدى) را سنّت غيرقابل دگرگونى معرفى فرموده است. بنابراين، در فلسفه تاريخ حتماً اصل، يا قانون «عمل» و «عكس‏ العمل» ناشى از يك نظم ثابت در قلمرو حيات انسانها وجود دارد كه بدون پذيرش آن، تاريخ بشر قابل تفسير و تحليل نمى‏ باشد.

دلايل قرآنى‏

آيات قرآن و احاديث اهل بيت عليهم السلام بر اين مطلب دلالت و تأكيد دارد كه حوادث، قضايا، بلاها و مصيبتها، چه فردى، چه اجتماعى مشمول اراده تكوينى الهى است و هيچ امرى بطور تصادفى و بدون علّت به انجام نمى‏رسد؛ زيرا هر چيزى كه در هر مكان و زمان و به هر صورت تحقق يابد مورد تعلّق علم و اراده خداوند خواهد بود. همه امور تحت تقدير و تدبير حكيمانه او و برپايه نظم و نظام ضرورى عالم واقع است، بدون اينكه جبر در كار آيد و اختيار از فاعلهاى مختار سلب شود.  چنان‏كه خداوند مى‏فرمايد:

«ما اصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِى الْارْضِ وَ لا فى‏ انْفَسِكُمْ الَّا فى‏ كِتابٍ مِنْ قَبْلِ انْ نَبْرَأَها انَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ» هيچ مصيبتى در زمين [به جسم و مال‏] و به جانهاى شما نرسد مگر آنكه پيش از آنكه آن را آفريده باشيم در كتابى ثبت است به يقين اين [امر] بر خداوند آسان است.

مقوله تاريخ به مظهرى از طبيعت مى‏ماند؛ چنانكه مظاهر طبيعى جهان با نواميس طبيعى، پديد مى‏آيد تاريخ هم در چهارچوب نظام دقيق و ثابت قابل تفسير است. هيچ يك از حوادث تاريخى بى ‏علّت و تصادفى نيست، بلكه معلول عللى است كه به توسط آنها بايد به تبيين و تحليل آن پرداخت، بسان ديگر پديده‏ هاى اجتماعى و اخلاقى كه تابع اصل «علّيّت» و مشمول نظام علّى و معلولى است. نهايت آنكه در پديده‏ ها و حوادث انسانى و اختيارى، همواره يكى از اجزاء علّت تامّه، اراده خود انسان است، از اين رو در عين حال كه جهان شمولىِ اصلِ علّيّت پا برجاست نه مى‏توان پذيرفت كه پيش‏بينى قطعى آينده جامعه و تاريخ امكان‏پذير است و نه مى‏توان قبول كرد كه افراد بشر محكوم جبر اجتماعى يا تاريخى هستند. 

                     

نهج‏ البلاغه و قانونمندى تاريخ‏

در نهج‏البلاغه گفتارهايى است كه بر قانونمندى تاريخ دلالت مى‏كند از جمله:
«عِبادَاللَّهِ انَّ الدَّهْرَ يَجْرى بِالْباقينَ كَجَرْيِهِ بِالْماضينَ لا يَعُودُ ما قَدْ وَلَّى مِنْهُ وَ لا يَبْقى‏ سَرْمَداً مافيهِ اخِرُ فَعالِهِ كَاوَّلِهِ مُتَشابِهَةٌ امُورُهُ مُتظاهِرَةٌ اعْلامُهُ» 
اى بندگان خدا روزگار بر باقيماندگان همان‏گونه مى ‏گذرد كه بر پيشينيان گذشت. آنچه از آن گذشته، باز نمى‏گردد و آنچه در آن است، جاويدان نمى ‏ماند. آخرين كارش همچون اولين كار اوست، كارهايش شبيه يكديگر و نشانه ‏هايش روشن و آشكار است.

هر چند جريانهاى تاريخى، قضاياى شخصى هستند و قابليّت بازيابى مجدد را ندارند ولى قوانين برگرفته از آنها همواره و همه ‏جا حاكميت دارد و غفلت از آنها خسارت عظيمى به‏بار مى‏آورد. به‏ همين دليل اميرمؤمنان عليه السلام در نهج ‏البلاغه، گوشه هايى از جريانها و حادثه‏ هاى تاريخى و اصول حاكم بر تاريخ را يادآور مى‏شود و از پيروانش مى‏خواهد كه از سرنوشت امّتهاى گذشته عبرت گيرند و پند بياموزند، زيرا همان سنّتها و نواميسى كه بر پيشينيان حكومت مى‏كرد، در تمام جوامع بشرى جريان خواهد داشت. «2»

پاسخ به يك پرسش‏
آيا شخصى بودن جريان تاريخ، با قانونى بودن عناصر تشكيل دهنده آن منافات ندارد؟ پس قانونمندى تاريخ را چگونه مى‏توان تحليل كرد؟
رويدادهاى تاريخى اختصاص به دوران مخصوص، قوم و ملّت مشخّصى ندارد.
تاريخ مانند موجوديّت شخصى انسان است كه از آغاز تكوّن وجود او تا پايان زندگى‏اش يك شخص معين است ولى هر يك از اجزاء عناصر تشكيل دهنده او در پيدايش و استمرار خود، تابع قوانين مخصوص به خود مى‏باشد. تعيّن و تشخّص طبيعى خون و گوشت و اعصاب و ديگر اجزاى بدن آدمى با اينكه هر يك از آنها، هم در تكوّن و هم در استمرار، پيرو سلسله قوانين كلى است ولى با اين وصف درهمه موارد درباره انسان مشابه صورت مى‏گيرد.

بنابراين، بررسى فلسفى در تحولات تاريخ، افزون بر اين كه ما را با آنچه كه در گذرگاه قرون و اعصار، رخ داده، آشنا مى‏سازد، مى‏تواند براى حيات آگاهانه آينده نيز آماده نمايد و ما را با شناخت كُلّيّات ارتباط انسان با خويشتن و جهان، برخوردار سازد.
افزون بر آن، حكمتِ نقل قِصص مختلف جامعه ‏ها و اقوام و افراد گذشته در قرآن اين است كه ديگران از اعمال و پيامدهاى كار اقوام پيشين درس بگيرند و عبرت‏آموزند و اين درصورتى ممكن است كه يك واقعه تاريخى پديده‏اى منحصر به فرد و متعلّق به يك جامعه خاصّ نباشد، بلكه بتواند در جوامع ديگر نيز تكرار شود: «انَّ فى‏ ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى‏» 
در آن [داستان موسى و فرعون‏] براى هر كه بترسد عبرتى هست.

به ‏علاوه از نظر قرآن عمل شخص در خود وى خلاصه نمى‏شود بلكه رنگ جمع به خود مى‏گيرد و بايد با ديد «جامعه ‏شناختى» به آن نگريست بدين معنا كه اگر افراد يك جامعه به عملى خاصّ دست بزنند، آثار خوب يا بدِ آن، بر همه افراد دامنگير مى‏شود:
«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‏ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ» 

اگر مردم شهرها [و جامعه ‏ها] ايمان مى‏آوردند و پرهيزگار مى‏شدند بركاتى از آسمان و زمين بر آنان مى ‏گشوديم.

عكس آن امر هم صحيح است يعنى: اگر افراد يك جامعه راه كفر، نفاق، و ظلم در پيش گيرند پيامدهاى نامطلوب اين افعال گريبانگير همه افراد جامعه مى‏گردد مانند اينكه اگر يك يا چند نفر اصول بهداشتى را رعايت نكنند و مردم نيز به مبارزه برنخيزند، بيماريهايى كه شيوع مى‏يابد همه جامعه را مبتلا خواهد ساخت. و اين خود پيام خاص قرآن است كه مى ‏فرمايد: «وَاتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خاصَّةً»
و از فتنه‏اى كه فقط به كسانى از شما كه ستم كرده‏اند نمى‏رسد [بلكه ستم ناكردگان را نيز در برمى‏گيرد] بترسيد.

 

تشابه تاريخ‏

حوادث تاريخى تشابه زيادى به هم دارند و در حقيقت داراى يك ماهيّت هستند.
اين نكته را با دقّت در آيات قرآن، مى‏توان به دست آورد. از جمله حضرت شعيب خطاب به قوم خود مى‏گويد:

«وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقى‏ انْ يُصيبَكُمْ مِثْلُ ما اصابَ قَوْمَ نُوحٍ اوْ قَوْمَ هُودٍ اوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعيدٍ» 
اى قوم من: ستيزه‏جويى با من شما را به آنجا نكشاند كه همانند آنچه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد، به شما هم برسد و قوم لوط از شما دور نيست.

در اين آيه، دو اصل از اصول ثابت تاريخ مطرح شده است: يكى نزول عذاب بر مخالفان انبيا؛ دوم تشابه سرنوشتهاى مجرمان و تناسب گناه و مجازات. جمله «وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعيدٍ» بيانگر اين نكته مى‏باشد: از يك‏سو ميان قوم لوط كه در سرزمين سدوم [منطقه‏اى از فلسطين‏] مى ‏زيستند و ميان قوم شعيب كه در نزديكى سرزمين «مدين» زندگى مى‏كردند فاصله‏اى نبود و در حقيقت بر سر راه اينها بودند.  و از نظر زمانى هم باز فاصله زيادى نبود چرا كه فاصله زمانى ميان آنها كمتر از سه قرن بود و چندان دور نبود كه تاريخشان به دست فراموشى سپرده شده باشد. امّا از نظر عمل هرچند ميان انحرافات اخلاقى قوم لوط و انحرافات اقتصادى قوم شعيب فرق بسيار بود ولى هردو در توليد فساد در جامعه و به‏هم ريختن نظام اجتماعى و از ميان بردن فضائل اخلاقى و اشاعه فساد با هم شباهت داشتند.

                  
خلاصه‏

تاريخ چون طبيعت، براساس نظام ثابت، استوار است و در چهارچوب قوانين مشخّص حركت مى‏كند. مسير و مقصد آن، برحسب عناصر تشكيل دهنده آن، قابل تغيير و گاهى قابل پيش‏بينى است، مثلًا ناسپاسى مردم در برابر نعمتهاى الهى، يا گسترش ظلم و ستم در ميان آنها، دگرگونى تاريخ و سرنوشت آنها را نشان مى‏دهد و به حركت جامعه سير نزولى مى‏بخشد و آن را به ‏سوى نابودى رهسپار مى‏كند.

با درك مفهوم صحيح «قانونى بودن تاريخ»، مى‏توان دريافت كه آزادى اراده و انديشه مانع اين نيست كه آدمى نتواند در چهارچوب قانونمندى تاريخ درآيد و سيستم منظم آن را نفى كند و همچنين در سايه اين تفكر است كه نمى‏توان، حركت تاريخ را جبرى، محدود و در مدار بسته تفسير نمود. آيات قرآن، نظام علّيت و قانونى بودن تاريخ را از مبانى آن مى‏داند چه در بُعد فردى، چه در بعد اجتماعى.

نهج ‏البلاغه نيز تاريخ را با اصول و سنن حاكم بر آن، تفسير مى‏كند و به همين دليل آن را براى همگان مايه عبرت و درس‏آموز مى‏داند و آن به جهت وجوه مشترك و تشابه زيادى است كه در تاريخ و سرنوشت جوامع مختلف بشرى وجود دارد. اگر تاريخ گذشتگان قانونمند نبود هرگز براى آيندگان درس‏آموز نبود.

شخصى بودن جريان تاريخ هرگز با قانونى بودن آن منافات ندارد زيرا با وجود شاخصهاى فردى از يك سيستم ثابت تبعيت مى‏كند. بسان پيكره افراد بشر كه داراى عناصر مختلف است ولى درباره همه انسانها از يك سلسله قوانين طبيعى و تغييرناپذير تبعيت مى‏كند.

 

نویسنده: جعفر وفا

 

منابع: 

تاريخ از ديدگاه قرآن و نهج‏البلاغه، ص: 79