قرآن در آفاق نگاه امام على‏(علیه السلام)

قرآن در نگاه امام على‏(علیه السلام)

اگر بخواهيم براى فهم حقيقت كلام الهى و ابعاد، فضايل و حقوق آن، به سراغ كسى برويم كه آنها را به درستى تبيين كند و زواياى پنهان آن را آشكار نمايد، بى‏گمان پس از جناب رسول اللّه (صلی الله علیه و آله و سلم)  بهتر از على (علیه السلام) را نمى‏توان سراغ گرفت. او قرآن را نه تنها آموخته و تلاوت نموده بلكه، تجربه كرده بود و از ژرفاى آن آگاهى كامل داشت.

سخنانى كه از خود آن حضرت درباره قرآن رسيده و يا ديگران از دانش او بهره برده و اظهار كرده‏اند، اين واقعيت را به روشنى بازتاب داده است. او از دوران كودكى با وحى آشنا شد و در كنار پيامبر خدا زيست و در سفر و حضر همراه او بود.
جوهره وجود على (علیه السلام) و حاصل حضور مستمر او در كنار رسول خدا، از وى شخصيتى ممتاز و برازنده ساخت كه انديشه و رفتارش اينك چونان ميراث بزرگ اسلامى، و در اختيار ماست. او احاطه‏اى همه‏جانبه بر ابعاد كلام الهى داشت و سخنان بلندى در اين باره به يادگار گذاشته است. در اين سخنان، كتاب خدا معرفى و زوايا و ابعاد آن تبيين شده و كاركرد كلام الهى و چگونگى بهره‏گيرى از آن بيان شده است. او قرآن را در يك كلام، كتابى آسمانى دانسته كه با نور آن مى‏توان ظلمتها و ظلمت‏كده‏ها را روشن كرد و افقهاى پيش‏رو را شناخت و گامى به پيش نهاد.
امام، قرآن را با چنان ابعاد و ژرفايى مى‏شناسد كه اجراى كامل دستورات آن، نيازمند عالمان و مجريانى است كه دانش كافى از قرآن و علوم ديگر داشته باشند. «مجريان قرآن، اهل بيت پيامبر خدايند». هنگامى كه خوارج نارضايتى خود را از حكميت ميان امام على (ع) و معاويه اعلام كردند، امام در جواب آنها فرمود: «ما، اشخاص را حكم قرار نداديم؛ بلكه قرآن را حكم كرديم. اما قرآن كتابى نوشته‏شده در ميان دو جلد است كه زبانى براى بيان مقاصد خود ندارد. ناچار بايد كسانى ترجمان آن باشند و، مردانى از آن سخن بگويند. وقتى قوم معاويه ما را فراخواندند تا قرآن را در ميان خود حكم قرار دهيم ما نمى‏توانستيم گروهى باشيم كه از قرآن روى مى‏گرداند.
خداوند فرموده است: فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ «1» پس، هرگاه درباره چيزى نزاع كرديد آن را به كتاب خدا و رسول بازگردانيد؛ و آنگاه درباره برگرداندن اختلافها و كشمكشها به خدا و رسول مى‏فرمايد: فالردّ الى اللّه، الاخذ بمحكم كتابه و الردّ الى الرّسول، الاخذ بسنّته الجامعة غير المفرّقة؛ بازگرداندن كشمكشها به خدا، به اين است كه كتاب خدا را به داورى بپذيريم، و مراجعه به پيامبر، عمل به سنّت جامع او است كه پذيرفته همگان است.
نيز فإذا حكم بالصّدق في كتاب اللّه فنحن أحقّ النّاس به، و إن حكم بسنّة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فنحن أولاهم به؛ اگر به راستى به كتاب خدا داورى كنند، ما از ديگران سزاوارتريم و اگر به سنّت خدا گردن نهند، ما به آن اولاييم» «2».
امام (ع) در اين جملات، براى حل اختلافهاى احتمالى در ميان مؤمنان، به آنها توصيه مى‏كند كه براى حل و فصل اختلافاتشان به اهل بيت پيامبر رجوع كنند تا آنان بر اساس كتاب خدا ميان آنها داورى نمايند، و همچنين‏
به آنها پناه ببرند تا سنت پيامبر خدا را در زمينه يادشده اجرا كنند، چه اينكه آنان شايسته‏ترين افراد به قرآن و سنّت پيامبرند.
عمل كامل و دقيق به مفاد هر كتاب و دستور العمل، تنها از سوى كسانى ممكن است كه به آن باورمند باشند و مهم‏تر، اينكه به تمامى ابعاد و زواياى آن آگاه باشند. قرآن كريم هم از اين مهم مستثنا نيست، زيرا اجراى كامل آن، تنها از سوى كسانى ممكن است كه اعتقاد قلبى به آن داشته و دانش و آگاهى لازم را نيز درباره آن داشته باشند. به هر حال، قرآن كريم، در نگاه امام (ع)، داراى اين ويژگيهاست:

1. كتابى جامع‏

قرآن در نگاه امير مؤمنان (ع) كتابى است در بردارنده همه دستور دستورالعملهايى كه، بايد در يك كتاب راهنماى دين وجود داشته باشد. از همين رو است كه بر اساس گزارش اصبغ بن نباته، امام در اين باره گفته است:
فانّ فى القرآن بيان كلّ شى‏ء؛ فيه علم الاوّلين و الآخرين «3»؛ در قرآن همه چيز بيان شده است. در آن دانش پيشينيان و پسينيان وجود دارد.
همين راوى در يك گزارش ديگرى نظر امام را درباره جامعيت قرآن چنين نقل كرده است:
ما من شى‏ء تطلبونه الّا و هو فى القرآن؛ فمن اراد ذلك فليسألنى عنه «4»؛ هر چه را مى‏خواهيد در قرآن وجود دارد، هركس آنها را مى‏خواهد از من سؤال كند.
اين گفته امام كه «هر چه بخواهيد در قرآن هست» مى‏تواند دو معنا داشته باشد:
1. به قرينه اينكه سخن از قرآن و وحى است و هدف اساسى و اوّلى آن راهنمايى بشر مى‏باشد، مراد از «همه چيز»، هر چيزى است كه انسانها با آن‏ هدايت مى‏شوند. به اين معنا، هر راهى كه براى رفتن به سوى خدا و سعادت بشر لازم است، در اين كتاب معرفى شده است. به عبارتى، مى‏توان چنين تعبير كرد كه، قرآن داراى همه آن دسته از معارف و دستورات مورد نياز است كه در آن باره نازل شده است. «و اللّه سبحانه يقول ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ «5» «و فيه تبيان كلّ شى‏ء» خداوند سبحان مى‏گويد: در قرآن از هيچ‏چيز فروگذار نكرديم؛ و در آن احكام همه چيز بيان شده است». «6»
2. همه چيز در قرآن وجود دارد و معارف آن تنها در امور مربوط به هدايت خلاصه نمى‏شود. در اين معنا اطلاق «ما من شى‏ء تطلبونه الّا و هو فى القرآن» حفظ شده و به چيزى مقيد نشده است، يعنى هر چه كه بشر در زندگى دنيوى و حيات اخروى خود به آن نياز دارد، در اين كتاب بيان شده است. در اين باره، كلام ديگرى از امام (ع)، اين گونه نقل شده است:
ما من شى‏ء تطلبونه من حرز: من حرق او غرق او سرق او افلات دابّة من صاحبها او ضالّة او آبق الّا و هو فى القرآن؛ فمن اراد ذلك فليسألنى عنه «7»؛ هر آنچه را كه مى‏خواهيد از حرز آتش‏سوزى، غرق شدن، دزدى، گم شدن چارپا، يا گم‏شده انسان و يا شخص فرارى، در قرآن وجود دارد. هركس دانش آنها را مى‏خواهد، از من بپرسد.
با پذيرش معناى دوم، پرسش مهمى فرا روى ما قرار مى‏گيرد كه، اگر چنين است؟ چگونه مى‏توان از تعدادى آيه محدود اين همه نيازها و فرازها و فرودهاى زندگى را به دست آورد؟ اكنون كه بشر در ابعاد مختلف، پيشرفتهاى حيرت‏آورى كرده، مى‏توان از خود پرسيد كه چرا دانش اين پيشرفتها، از قرآن به دست نيامده است و انسانها خود با توان علمى و تجربى‏شان آنها را كشف و اختراع كرده‏اند؟ و اگر همه قواعد و اصول نيازهاى بشر در دنيا و آخرت، در اين كتاب با محدوديت آيات آن، وجود دارد چگونه آنها براى انسانها قابل استفاده و كشف است؟
اگر چه قراين و شواهد، برداشت نخست را تأييد مى‏كند، ولى مى‏توان از سخن امام اين نكته را به دست آورد كه در قرآن كريم همه چيز به صورت رمزى وجود دارد، و دانش كشف همه حقايق آن، در دست افراد خاصى است و چنين علومى اشخاص ويژه‏اى مى‏طلبد. از همين رو، مى‏فرمايد:
جويندگان آن حقايق، آنها را از من بپرسند. «فمن اراد ذلك فليسألنى عنه». و در كلام ديگرى، علماى آل محمد (ص) را از زمره كسانى شمرده كه بايد علوم قرآن را از آنها آموخت. در اين باره از آن حضرت سؤال شده است:
هنگامى كه چيزى درباره قرآن مى‏شنويم چه كنيم؟ در جواب مى‏فرمايد:
«يسأل ذلك عن علماء آل محمّد عليهم السلام «8»؛ در اين گونه موارد از علماى آل محمد، كه درود خدا بر آنان باد، پرسيده شود».
قرآن، ظاهر و باطنى دارد؛ ظاهر آن براى همگان قابل فهم و استفاده است ولى باطنش تنها براى كسانى قابل فهم است كه از دانش آن بهره برده باشند. امام على (ع) كه خود در محضر پيامبر علم تفسير و تأويل آموخته، مى‏تواند آنها را از آيات قرآن استخراج نمايد. امام، قرآن را كتابى مى‏شناسد كه بايد از آن خواسته‏ها و نيازها را مطالبه كرد. قرآن از چنان معارف گسترده‏اى برخوردار است كه هرگز از جواب خواسته‏ها و پرسشها بازنمى‏ماند و خستگى در آن راه پيدا نمى‏كند.
و كتاب اللَّه بين اظهركم ناطق لا يعيا لسانه، و بيت لا تهدم اركانه، و عزّ لا تهزم اعوانه «9»؛ كتاب خدا در دسترستان است؛ گوينده‏اى است كه‏ زبانش كند نمى‏شود. خانه‏اى است كه پايه‏هايش ويران نمى‏گردد و عزتمندى كه يارانش شكست ندارند.
اين سخن امام على (ع)، تنها، سخن او نيست. كسان ديگرى كه هيچ‏گاه در رتبه او هم نيستند، مدعى‏اند علومى در قرآن وجود دارد كه مى‏توان به آنها دست يافت. براى نمونه، آلوسى بغدادى در ضمن بحث از روشهاى تفسيرى، روش اشارى را مطرح كرده و تأويلهاى صوفيانه از آيات قرآن را مورد تأييد قرار مى‏دهد، و آنها را تفسير اشارى مى‏داند و به اين نكته اشاره مى‏كند كه اگر برداشتهاى يادشده را صحيح ندانيم، با تعبيراتى چون تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ «10» و ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ «11» چگونه بايد عمل كنيم؟ «12» اگر چه چنين برداشتى ممكن است مورد تأييد همگان در تفسير نباشد، اما نوع مفسران عملا همين نگاه را به قرآن كريم داشته و تلاش كرده‏اند كه به بطن الفاظ آن راه يابند و معارفى را از آنها به دست آورند. در كلام ديگرى امام (ع) از جامعيت قرآن كريم چنين ياد مى‏كند:
و اعلموا انّه ليس على احد بعد القرآن من فاقة و لا لاحد قبل القرآن من غنى «13»؛ بدانيد براى كسى با وجود قرآن، هيچ نيازى نيست و بدون آن، غنا و بى‏نيازى نخواهد بود.

2. در بردارنده دستورات الهى‏

قرآن، كتابى است كه دستورات الهى را در خود جاى داده است، و هويت قرآن را همين امر تشكيل مى‏دهد. اين كتاب، امركننده به خوبى‏ها و بازدارنده از منكرات و زشتيهاست. در آن، حدود الهى تعيين شده و سنتها معين گرديده و امثال ذكر شده و دين تشريع گرديده است تا هشدار و انذار صورت بگيرد و براى خلق خدا حجتى باشد. به همين دليل كه حجتها در آن بيان شده، خداوند از مردم بر آن ميثاق گرفته و جانشان را در گرو آن قرار داده تا برايشان بيان نمايد آنچه را كه بايد انجام دهند و از آنچه را كه لازم است از آن پرهيز كنند. به اين ترتيب، هركس كه هلاك مى‏شود با بيّنه هلاك گردد و هركس حيات مى‏يابد بر اساس بيّنه حيات يابد.
فالقرآن، آمر و زاجر حد فيه الحدود، و سنّ فيه السنن، و ضرب فيه الامثال، و شرّع فيه الدين تخويفا، و انذارا من نفسه، و حجّة على خلقه، اخذ على ذلك ميثاقهم، و ارتهن عليه انفسهم ليبيّن لهم ما يأتون و ما يتّقون ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيى من يحيى عن بيّنة. «14»
به اين ترتيب تكاليفى را كه بندگان بايد آنها را انجام دهند و يا حرامهايى را كه بايد از آنها پرهيز نمايند، در اين كتاب آسمانى آمده است. خلاصه اينكه، در اين كتاب، شريعت الهى تشريع شده و خدا با آن مردمان را از عاقبت سوء پرهيز مى‏دهد و با آن، به آنها روش حيات طيب را مى‏آموزد.

3. ميزان رفتار

با اينكه انسانها از قوه انديشه و توان كسب تجربه برخوردارند، ولى باورها و رفتارهايشان هميشه سنجيده و به سداد و صلاح نيست. آنان نيازمند ملاكهايى هستند كه بتوانند با آنها رفتار خودشان را بسنجند. از زشتيها پرهيز نمايند و درستى را سر لوحه كار خود قرار دهند. رفتارهاى جمعى كنونى، كه حاصل تجربيات بشر است، اين واقعيت را كه انسان براى رفتار فردى و جمعى به ترازى نياز دارد، به خوبى آشكار كرده است. با چه ملاكى رفتار آدمى خوب معرفى مى‏شود و با چه عملى آن را بد معرفى مى‏كنند؟
از جمله كاركردهاى كتاب آسمانى اين است كه ملاكهاى رفتار را روشن نمايد. هر چند اين ملاكها ممكن است عمدتا معطوف به خدا و يا آخرت باشد. قرآن، هر شخص مسلمان را موظف كرده است تا حيات و مرگ خود و جامعه‏اش را بر اساس قرآن قرار دهد. بر اساس قرآن داورى كند و بكوشد سنتهايى را كه قرآن آنها را سفارش كرده رواج و گسترش دهد و هر آنچه را كه قرآن نمى‏پسندد، از آنها دورى گزيند. امام، زمانى كه حكميت در جنگ صفين شكل گرفت رو به حكمين كرده و گفت:
ان تحكما بما فى كتاب اللّه فتحييا ما احيا القرآن و تميتا ما امات القرآن «15»؛ بر اساس آنچه در كتاب خداست داورى كنيد؛ پس احيا نماييد آنچه را كه قرآن احيا كرده، و بميرانيد آنچه را كه قرآن باطل دانسته است.
در روايت ديگرى در ادامه اين حديث از قول امام آمده است: «فإن لم تحكما بما فى القرآن فلا حكومة لكما «16»؛ اگر مطابق قرآن داورى نكنيد، حق قضاوت نداريد».
كتاب خدا، ملاك و معيار درستى و نادرستى هر چيزى است. فما وافق كتاب اللّه فخذوه و ما خالف كتاب اللّه فدعوه «17»؛ هر آنچه مطابق كتاب خداست بگيريد و هر آنچه مخالف آن است رها كنيد. بر همين اساس است كه امام (ع) مى‏فرمايد: «انا حجيج المارقين و خصيم الناكثين المرتابين و على كتاب اللّه تعرض الامثال «18»؛ من احتجاج‏كننده با مارقين دودل هستم و دشمن بيعت‏شكنانم. كارهاى شبهه ناك به قرآن عرضه مى‏گردد.
دارمى در سنن خود از حارث اعور نقل كرده است:
دخلت المسجد فاذا اناس يخوضون في احاديث فدخلت على علىّ فقلت أ لا ترى انّ اناسا يخوضون في الاحاديث في المسجد فقال: قد فعلوها؟ قلت: نعم. قال: «اما انّى سمعت رسول اللّه (ص) يقول: ستكون فتن. قلت:
و ما المخرج منها؟ قال: كتاب اللّه ...» قال: و من النّاس من يؤتى الإيمان و لا يؤتى القرآن و منهم من يؤتى القرآن و لا يؤتى الإيمان و منهم من يؤتى القرآن و الإيمان و منهم من لا يؤتى القرآن و لا الإيمان. ثمّ ضرب لهم مثلا قال: فامّا من اوتى الإيمان و لم يؤت القرآن فمثله مثل التمرة حلوة الطعم لا ريح لها و امّا مثل الّذى اوتى القرآن و لم يؤت الإيمان فمثل الآسة طيّبة الرّيح مرّة الطعم و امّا الّذى اوتى القرآن و الإيمان فمثل الاترجّة طيّبة الرّيح حلوة الطّعم و امّا الّذى لم يؤت القرآن و لا الإيمان فمثل الحنظلة مرة الطعم لا ريح لها «19»؛ روزى وارد مسجد شدم و مردم را در حال گفت‏وگو در اخبار و رويدادها ديدم. پس از آن نزد على رفته و ماجرا را به اطلاع وى رساندم. او از من سؤال كرد كه آيا واقعا چنين است؟ جواب دادم: آرى چنين است. على به من گفت: من از پيامبر خدا شنيدم كه مى‏فرمود: بدانيد به زودى فتنه‏هايى رخ خواهد داد. از ايشان پرسيدم: نجات‏دهنده از آن چيست؟ فرمود: كتاب خدا. در آن خبرهاى پيش از شما و پس از شما و دستور مربوط به شما هست. او كتابى است متمايزكننده ميان حق و باطل و كتاب گزافى نيست. آنگاه در ادامه اظهار داشت: پاره‏اى از مردم، ايمان‏دار شده‏اند، امّا قرآن به آنها داده نشده است. برخى داراى قرآنند، امّا ايمان به آنها عطا نشده است. گروهى ايمان و قرآن را با هم دارند و گروهى هيچ‏كدام را ندارند. آنگاه على براى اينها مثالى زد. فرمود:
امّا به آن كسى كه ايمان داده شده و قرآن نه، همانند خرما، مزه‏اى‏ شيرين دارد، امّا بى‏بو است. و كسى كه قرآن دارد و ايمان ندارد، همانند مورد، «20» خوش‏بو و بدمزه است. امّا كسى كه قرآن و ايمان را توأمان دارد، همانند ترنج است كه خوش‏بو و شيرين است، و كسى كه نه قرآن و نه ايمان دارد، همانند حنظله، تلخ و بى‏بوست.

4. وسيله رهايى از فتنه‏ها

قرآن، كتاب و پيامى است كه علاوه بر راهنمايى به خير و نيكى، شناساننده فتنه و ارائه‏كننده راه نجات است؛ چه اينكه بدون شناخت فتنه‏ها، امكان پرهيز از آنها ممكن نيست و بدون درك درست راه نجات، امكان گريز از فتنه‏ها نيست. در خبر آمده است كه شخصى به امام على (ع) گفت:
انّ الناس قد اقبلوا على الحديث و تركوا القرآن قال: او فعلوها؟ اما انّه نزل جبريل على النّبى (ص) فقال: يا محمد انّ امّتك مفتونة من بعدك قال: فما المخرج من ذلك؟ قال: كتاب اللّه المنزل يقولها ثلاثا؛ مردم، قرآن را رها كرده و به سراغ حديث رفته‏اند، امام با تعجب سؤال كرد: آيا واقعا چنين كرده‏اند؟ مگر جبرئيل بر پيامبر خدا نازل نشد و به او نگفت كه امت تو پس از تو به فتنه خواهند افتاد؟ پيامبر پرسيد راه نجات از آن چيست؟ جبرئيل جواب داد: كتاب نازل‏شده از سوى خداوند. «21»

5. كتاب خبر

عيّاشى از مسعدة بن صدقه، و او از امام صادق(علیه السلام) و آن حضرت از پدر و جدشان نقل كرده است كه روزى امير مؤمنان (ع) خطبه‏اى خواند و در آن خداوند را حمد كرد و پيامبرش را ستود و از قرآن اين چنين سخن گفت: نشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له و انّ محمّدا عبده و رسوله ارسله بكتاب فصّله و احكمه و اعزّه و حفظه بعلمه و احكمه بنوره و ايّده بسلطانه ... فيه نبأ من قبلكم و الحكم فيما بينكم و خبر معادكم «22»؛ گواهى مى‏دهيم كه خدايى جز الله نيست. يگانه‏اى كه شريكى ندارد.
محمد، بنده و فرستاده او است. او را با كتابى فرستاده است كه تفصيلش داده و استوارش ساخته است؛ عزيزش داشته و با علم خود آن را حفظ كرده است. با نور خود آن را استحكام بخشيده و با قدرت خود تأييدش نموده است ... در آن كتاب، خبر پيشينيان، امور مربوط به اوضاع فعلى شما و اطلاعات معاد شما هست.
قرآن حاوى اخبار و اطلاعاتى از اقوام، ملتها و افراد است. اخبارى از زمانهاى دور دست كه در هيچ كتاب تاريخى از آنها خبرى وجود ندارد.
البته، خبررسانى اين كتاب آسمانى، از نوع كتابهاى تاريخى متداول نيست، و آنچه آورده به منظور عبرت‏آموزى و هدايت‏بخشى است، اما آنچه از گذشتگان آورده داراى نكاتى ارزنده و بى‏بديل است.
مهم‏تر از آگاهى‏بخشى قرآن از اخبار پيشينيان، اين است كه قرآن از آينده انسانها نيز خبر مى‏دهد؛ كارى كه هيچ مورخ مورد اعتماد و صادقى توان آن را ندارد. آينده براى انسانها بسى مهم‏تر از حال و گذشته است.
تلاش براى خبردار شدن از گذشته، به خاطر وجود روح جست‏وجوگر انسان و يا استفاده از تجربيات پيشينيان است، و اين حالت، به علاوه علاقه به اطلاع از سرنوشت فرد، اهميت آگاهى از آينده را بيشتر از گذشته مى‏كند. انسانها مايلند كه بدانند سرنوشتشان در آينده‏اى دور، چه خواهد شد و به كجا خواهد انجاميد. قرآن اين فرصت را براى انسانها فراهم آورده‏ كه از آينده جهان و خودشان مطلع شوند و خود را براى آينده‏اى پايدار و در عين حال نامعلوم آماده سازند.

6. نصيحتگرى مشفق‏

قرآن، رسالت خود را در ميان مردم، از طريق پند، انذار و بازگويى حوادث گذشته و عبرت‏آموز، ايفا مى‏نمايد. امام على (ع) اين صفت قرآن كريم را مورد توجه قرار داده و آن را متفاوت با ساير موعظه‏گران دانسته است؛ زيرا تلاش يك نصيحت‏كننده، هنگامى به ثمر مى‏رسد كه تمام ابعاد يك موضوع را در نصيحت كردن خود در نظر داشته باشد. به علاوه، نبايد شائبه‏اى در نصيحتگرى او راه پيدا نكند. موعظه‏گر هنگامى كه در صدد نصيحت و ارائه راه درست است، بايد شناخت دقيق از تمامى آنچه را كه در صدد انجام آن است، داشته باشد. موعظه‏گر اگر شناخت دقيقى از رسالت اندرزگويى خود نداشته باشد، مردم را به بى‏راهه هدايت مى‏كند. قرآن، اين ويژگى را در خود دارد كه هم راه را مى‏شناساند و هم نصيحتگرى است كه ناخالصى در آن راه ندارد.
و اعلموا انّ هذا القرآن هو الناصح الّذى لا يغشّ، و الهادى الّذى لا يضلّ ... «23»؛ قرآن، نصيحتگرى است كه هيچ‏گاه ناخالصى در نصيحت خود راه نمى‏دهد و هدايت‏گرى است كه گمراه نمى‏كند.

7. شعله‏اى فروزان‏

قرآن از خود با صفت نور ياد كرده است.
يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً «24»؛ اى مردم براى شما از ناحيه پروردگارتان برهانى آمد و ما به سوى شما نورى آشكار فروفرستاديم.
نور را چيزى مى‏دانند كه خود ظاهر است و اشياى ديگر را هم روشن مى‏كند. نور را همگان مى‏شناسند و به همين دليل به معرّف نياز ندارد. اين كلمه درباره اشياى مادى روشن‏كننده به كار مى‏رود مانند خورشيد و ماه.
هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً «25» و در امور معنوى نيز كاربرد دارد.
امورى كه در آنها نوعى روشنگرى درونى هست. يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ «26»؛ خداوند هر كسى را كه بخواهد به نورش هدايت مى‏كند. ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً «27»؛ تو نمى‏دانستى كه كتاب و ايمان چيست؟ ولى ما آن را نور قرار داديم. چون نور انسانها را از ظلمت گمراهى رهايى مى‏بخشد.
در اين آيه، قرآن به نور تعبير شده است. نور خوانده شدن قرآن معناى مجازى دارد. در واقع، در اين آيه، قرآن به نور تشبيه شده است؛ به خاطر اينكه انسانها را از ظلمت‏كده جهل و كفر رهايى بخشيده و به دانش و ايمان رهنمون مى‏سازد. از همين رو است كه امام على (ع) قرآن را نور معرفى كرده است.
ثمّ انزل عليه الكتاب نورا لا تطفأ مصابيحه، و سراجا لا يخبو توقّده، و بحرا لا يدرك قعره، و منهاجا لا يضلّ نهجه، و شعاعا لا يظلم ضوؤه، و فرقانا لا يخمد برهانه، و تبيانا لا تهدم اركانه «28»؛ سپس قرآن را بر پيامبر نازل كرد به مثابه نورى كه چراغهايش خاموش نمى‏شود و شعله‏اى كه فروكش نمى‏كند و دريايى كه عمق آن قابل كشف نيست. راهى كه پيمودنش گمراهى ندارد. پرتويى كه نور برهانش خاموش نمى‏شود و تبيانى است كه ستونهايش ويرانى نمى‏پذيرد.
اوصافى را كه امام (ع) براى قرآن برشمرده، نشان مى‏دهد كه كتاب خدا هرگز در تند باد حوادث نه تنها خاموشى ندارد، بلكه شعله‏هايش همواره‏ فروزان است. دريامانندى است بس ژرف كه نمى‏توان به ژرفاى آن دست يازيد. چراغ راهنمايى است كه روندگان راه را در بيابان تاريك و بى‏انتها هدايت مى‏كند و او را تنها نمى‏گذارد تا به سر منزل مقصود برساند.

8. نسخه‏اى شفابخش‏

انسانها معمولا به دردها و بيماريهاى جسمى و روحى مبتلا مى‏شوند و درمان هريك از آنها با شيوه مناسب خود ممكن است. درمان هيچ‏يك از اين دو را نمى‏توان جايگزين ديگرى كرد. بيماريهاى روحى انسان مانند كينه، حسد، نفاق، شرك و كفر، از سوى طبيب جسمانى قابل درمان نيستند، بلكه اصولا شناخت آنها دشوار است و در نتيجه، درمان آنها هم به آسانى ممكن نيست.
امام على (ع) راه درمان چنين بيماريها را در قرآن جست‏وجو و سفارش مى‏كند كه مردمان براى علاج دردهاى خود به درمانهاى قرآنى روى آورند.
و عليكم بكتاب اللّه فانّه الحبل المتين، و النّور المبين، و الشفاء النّافع، و الرى النّاقع، و العصمة للمتمسك، و النّجاة للمتعلق لا يعوج فيقام و لا يزيغ فيستعتب و لا تخلقه كثرة الرّد و ولوج السمع. من قال به صدق و من عمل به، سبق «29»؛ بر شما باد به كتاب خدا كه همانا او ريسمان گسست‏ناپذير است و نور آشكار و شفادهنده سودمند؛ فرونشاننده تشنگى، نگهدارنده چنگ‏زننده و نجات‏بخش درآويزنده به آن. كج نمى‏شود تا راست گردانده شود. به باطل نمى‏گرايد تا راستش كنند.
گذشت زمان و شنيدن و خواندن مكرر، آن را كهنه نمى‏كند. هركس به آن سخن گفت راست گفت، و هركس به آن عمل كرد، پيشگام گرديد.
امام (ع) در كلام ديگرى علاوه بر توصيه به شفاخواهى از قرآن و كمك‏ گرفتن از آن براى كارهاى دشوار، دردهاى روحى انسان را برمى‏شمرد.
و به اين طريق، هم دردها را و هم درمان آنها را بازگو مى‏كند.
فاستشفوه من ادوائكم و استعينوا به على لاوائكم، فانّ فيه شفاء من اكبر الدّاء، و هو الكفر و النّفاق و الغىّ و الضّلال «30»؛ از درمان قرآن شفا بخواهيد و در سختيهايتان از آن كمك بگيريد. در آن شفاى بزرگترين درد است كه كفر و نفاق و كژى و گمراهى است.
از اين كلام امام (ع) استفاده مى‏شود كه مراد از شفابخشى قرآن، شفا دادن به دردهاى روحى است. اين كتاب، طبيبى است كه وسيله درمان كفر و گمراهى است و كژيها را اصلاح مى‏كند و اين نوع از بيماريها را درمان مى‏نمايد.
بيماريهايى كه راهى براى درمان آنها جز با نسخه‏هاى آسمانى وجود ندارد.
سفارشهايى كه در برخى از احاديث وارد شده، و نيز تجربيات افراد صاحب تجربه، دردهاى بدنى و جسمانى نيز احيانا با قرآن علاج مى‏شوند، اما شفابخشى قرآن، عمدتا به دردهاى روحى و روانى معطوف است.
درمان بيماريها با قرآن، به گونه‏اى است كه پس از درمان با آن، دردى باقى نمى‏ماند. «و دواء ليس بعده داء» «31» «و تعلّموا القرآن فانّه احسن الحديث ... و استشفوا بنوره فانّه شفاء الصّدور «32» و دارويى كه از پس آن بيمارى نيست؛ قرآن را فرا بگيريد كه بهترين گفته‏هاست ... و از نور آن شفا بگيريد كه شفاى دلهاى بيماران مى‏باشد». و نيز «ثمّ انزل عليه الكتاب نورا لا تطفأ مصابيحه .... و شفاء لا تخشى اسقامه ... «33»؛ آنگاه بر او كتاب را به مثابه نورى نازل كرد؛ نورى كه چراغهايش خاموش ندارد .... و بهبودى كه از دردهايش بيمى نيست».

9. بهار دلها

بنا به سفارش امام (ع) بايد در ژرفاى قرآن انديشيد و در آن عميقا تدبر نمود. آنگاه در ادامه گفته است: قرآن طراوت‏بخش دلهاست.
و تعلّموا القرآن فانّه احسن الحديث، و تفقّهوا فيه فانّه ربيع القلوب «34»؛ قرآن را فرا بگيريد كه بهترين گفته‏هاست و در آن بينديشيد كه بهار قلبهاست.
امام (ع)، در پى سفارش به انديشيدن ژرف و عميق در قرآن، آن را بهار قلب معرفى كرده و به اين وسيله، راه طراوت‏بخشى به دل آدمى را معرفى نموده كه تدبر در قرآن است. گويا بهار آفرينى قرآن در قلب آدمى، با انديشه عميق در آن ممكن است. ازاين‏رو در كلام ديگرى امام از آن به بهار دلهاى فقيهان ياد كرده است. «و ربيعا لقلوب الفقهاء» «35».

10. معدن ايمان‏

قرآن، كتابى است كه معدن ايمان و نقطه ميانى آن است. «فهو معدن الايمان و بحبوحته» «36». قرآن با ارائه راههاى تحصيل ايمان و نيز ايجاد رابطه معنوى انسانها با خدا، نهال ايمان را در دلها مى‏كارد و ميان بندگان و خدا، رابطه قلبى ايجاد مى‏كند. به علاوه، قرآن، بنياد و اساس اسلام است. اسلام، آيينى است آسمانى كه آبشخور آن قرآن است. «و اثافىّ الاسلام و بنيانه» «37». ظرف آموزه‏هاى اسلام بر پايه قرآن استوار است و بايد اسلام و ابعاد و حقيقت آن را از قرآن فرا گرفت.

11. كليد خيرات‏

خير، ضد شرّ، از مفاهيم شناخته‏شده و متداول در ميان مردم است. در عين حال بحث از حقيقت و واقعيت آن، كشمكش دراز دامنى داشته و ريشه‏دار است. از روزى كه انسانها آفريده شدند تا به امروز، روزگار طولانى سپرى شده است و عقل جمعى هم به كمك آدميان آمده، امّا هنوز بر سر بسيارى از امور خير و شر مناقشه و درگيرى وجود دارد. آنچه مسلم است اينكه انسانها از طريق درك عقلانى مى‏توانند امور خير را تشخيص دهند؛ اما، شناخت همه خيرها و شرها از طريق عقل ممكن نيست. ممكن است انسانها در عقل نظرى درك درست و كاملى از خيرات و شرور پيدا كنند، اما عقل عملى در تطبيق دريافتها بر امور خارجى و عينى با مشكل مواجه مى‏شود و خطاى در تطبيق پيدا مى‏كند. ازاين‏رو است كه عملا بسيارى از انسانها در تشخيص خير و شر ناتوانند و بايد براى درك خير و شر به آنها كمك شود. به همين جهت است كه وحى و نبوت معنا پيدا مى‏كند. پيامبرى براى اين است كه خير و شر را به انسانها بياموزاند و آنها را به خير فرا خواند و از شر بپرهيزاند. قرآن كريم نيز در مقام بيان همين رسالت بزرگ است. بر اين اساس امام قرآن را كليد خير معرفى كرده است.
فيه مرابيع النعم، و مصابيح الظلم. لا تفتّح الخيرات الّا بمفاتيحه، و لا تكشف الظلمات الّا بمصابيحه. قد احمى حماه و ارعى مرعاه. فيه شفاء المشتفى و كفاية المكتفى «38»؛ رستنگاههاى نعمت در قرآن است، و در تاريكيها چراغهاى فروزان است. درهاى خيرات باز نمى‏شوند مگر با كليدهاى آن و تاريكيها، روشنى پيدا نمى‏كنند مگر با چراغهاى آن. خداوند در قرآن حريمهاى مورد حمايت خود را (محرمات) تعيين كرده و مباحها و حلالهاى خود را بيان نموده است. قرآن شفاى شفاجو و بى‏نيازكننده نيازمند هست.
در اين كلام امام (ع)، قرآن، غذاى روحى براى كسانى معرفى شده است كه در پى آنند. دستور دستورالعملى كه راههاى تاريك را، چراغ راهنماست و راه رسيدن به خيرات را كليدى دارد و آن، قرآن است.

12. كتاب زندگى‏

قرآن، كتابى است كه در آن دستور دستورالعملهاى دينى روزانه نازل شده است.
هر مسلمانى موظف است رفتار خود را بر اساس آنها تنظيم نمايد. در وصيتى كه از امام على (ع) به پسرش محمد حنفيه نقل شده و بخشى از آن را شيخ صدوق در كتاب من لا يحضره الفقيه، «39» با عنوان «تكاليف اعضاى بدن» آورده است، استفاده مى‏شود كه امام (ع)، از آن دسته از آيات قرآن كه در آنها فضايل و ارزشها ذكر گرديده، عنوان تكليف را به كار برده است، يعنى اگر آيه‏اى در صدد توصيف جمعى از بندگان خدا بوده و با صفتى نيكو از آنان ياد كرده، آن را به عنوان وظيفه مؤمن دانسته است. البته، در اين دستور العمل آياتى مورد استناد قرار گرفته كه دلالت بر وجوب و تكليف قطعى دارد. امام ابتدا با استناد به چند آيه از قرآن وظايف جوارح بدن را بازگو مى‏كند. موارد ذكرشده در كلام، از اين جهت قابل توجه است كه در صدد بازگويى رفتار اخلاقى يك مسلمان است و نيز چگونگى استفاده از آيات قرآن و بهره‏گيرى از آنها، قابل توجه مى‏باشد. قرآن خير و شر را براى انسانها معرفى مى‏كند و راهنماى انسانها به راستى و درستى است.
انّ اللّه سبحانه انزل كتابا هاديا بين فيه الخير و الشرّ؛ فخذوا نهج الخير و اصدفوا عن سمت الشرّ تقصدوا «40»؛ خداوند كتابى هدايت‏كننده نازل كرد و در آن نيكيها و بديها را بيان نمود. پس به راه نيكى برويد تا
هدايت شويد و از بدى پرهيز كنيد تا به راه راست افتيد.
امام (ع)، در كلام ديگرى هدايتگرى قرآن را از آن كسانى دانسته كه از هدايت آن بهره مى‏برند و به آن اقتدا مى‏كنند و به آن دل مى‏سپارند. «و هدى لمن ائتمّ به» «41». و به اين ترتيب اين شبهه را از ميان برمى‏دارد كه اگر قرآن كتاب هدايت است، پس چرا كسانى در همان آغاز نزول با آن به مخالفت بر خاستند و هيچ‏گاه به آن ايمان نياوردند.

13. كتابى منسجم و يكپارچه‏

خواننده‏اى كه با اسلوب قرآن آشنايى ندارد، ممكن است در اولين برخورد با آيات آن، اين نكته به نظرش برسد كه، قرآن، مطالبى از هم گسيخته دارد.
هر آيه‏اى از قرآن، بلكه گاهى هر فرازى از يك آيه، مطلبى مستقل و بريده از پس و پيش است. واقعيت اين است كه قرآن كتاب فلسفى و يا علمى نيست تا مطالب خود را با نظم و آهنگى خاص دنبال كند. ساختار قرآن به تناسب نقشى كه برعهده دارد، سامان يافته است. رسالت اين كتاب، هدايتگرى و تربيت انسانهاست و كتاب پند و اندرز و بيم دادن است. انسجام و يا گسست هر كتابى با رسالت و نقش آن سنجيده مى‏شود. با اين تعريف، ميان آيات و نقشى را كه ايفا مى‏كنند ارتباطى كاملا منطقى وجود دارد. امام (ع) اين انسجام را اين گونه بيان مى‏كند: «و ذكر انّ الكتاب يصدّق بعضه بعضا» «42» و ياد آورده كه بخشى از قرآن، بخش ديگر را گواهى مى‏كند. در آيات آن اختلافى وجود ندارد. و انّه لا اختلاف فيه فقال سبحانه: وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً «43»؛ اختلافى در آن نيست. خدا فرموده است: اگر قرآن از ناحيه غير خدا نازل شده بود، اختلاف زيادى در آن مى‏يافتند.
كتاب خدا، وسيله بصيرت است، و تراز سخن و شنوايى انسان مؤمن.
پاره‏اى از آن با بخشى ديگر سخن مى‏گويد. و بخشى گواه راستى و درستى بخشى ديگر مى‏باشد. درباره خدا اختلافى در آيات آن نيست.
كتاب اللّه تبصرون به، و تنطقون به، و تسمعون به، و ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض و لا يختلف فى اللّه، و لا يخالف بصاحبه عن اللّه «44»؛ كتاب خدا كه با آن بصيرت پيدا مى‏كنيد و به وسيله آن سخن مى‏گوييد و به وسيله آن گوش فرا مى‏دهيد، پاره‏اى از آن، پاره‏اى ديگر را تفسير مى‏كنند و بعضى شاهد صدق بعضى ديگر است. درباره خدا اختلافى ندارد و همراهى‏كننده‏اش را از خدا بازنمى‏گرداند.

14. حجت خدا

قرآن، حجت خدا بر مردم است و خداوند با آن، با مردمان احتجاج مى‏كند.
فالقرآن آمر زاجر، و صامت ناطق، حجّة اللّه على خلقه. اخذ عليه ميثاقهم و ارتهن عليه انفسهم اتمّ نوره و اكمل به دينه «45»؛ قرآن امر و نهى‏كننده و صامت و سخن‏گو است. حجت خدا بر مردم است. خدا با آن ميثاق خود را از مردم مى‏گيرد. و جانشان در گرو آن است. نورش را تمام ساخته و دينش را با آن كامل كرده است.

نويسنده: محمد مرادى

پی نوشت:

(1). نساء، آيه 59.
(2). نهج البلاغه، نامه 53. نيز با همين مضامين نك: خطبه 125.
(3). تفسير فرات الكوفى، ص 68.
(4). وسائل الشيعة، ج 18، ص 135.
(5). انعام، آيه 38.
(6). نهج البلاغه، خطبه 18.
(7). كافى، ج 2، ص 624.
(8). وسائل الشيعة، ج 18، ص 137.
(9). نهج البلاغه، خطبه 133.
(10). انعام، آيه 154.
(11). انعام، آيه 38.
(12). روح المعانى، ج 1، ص 17 و 18.
(13). همان، خطبه 176.
(14). تفسير العياشى، ج 1، ص 7.
(15). المصنف، ج 7، ص 548، مسند علىّ بن ابى طالب، ج 1، ص 271.
(16). همان.
(17). تفسير العياشى، ج 1، ص 8.
(18). نهج البلاغه، خطبه 75.

(19). سنن الدارمى، ج 2، ص 435؛ معالم التنزيل، ج 1، ص 32؛ مسند علىّ بن ابى طالب، ج 1، ص 357.
(20). درختى شبيه انار با برگهاى سبز و گلهايى سفيد و خوشبو؛ آس برى.
(21). تاريخ مدينة دمشق، ج 27، ص 309؛ مسند علىّ بن ابى طالب، ج 1، ص 375.
(22). تفسير العياشى، ج 1، ص 7.
(23). نهج البلاغه، خطبه 176.
(24). نساء، آيه 174.
(25). يونس، آيه 5.
(26). نور، آيه 35.
(27). شورى، آيه 52.
(28). نهج البلاغه، خطبه 198.
(29). البرهان، ج 1، ص 9.
(30). نهج البلاغه، خطبه 176.
(31). همان، خطبه 198.
(32). همان، خطبه 198.
(33). همان، خطبه 198.
(34). همان، خطبه 110.
(35). همان، خطبه 198.
(36). همان، خطبه 198.
(37). همان، خطبه 198.
(38). همان، خطبه 152.
(39). من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 626.
(40). نهج البلاغه، خطبه 167، در بعضى نسخه‏ها «إن اللّه تعالى» آمده است.
(41). همان، خطبه 198.
(42). نهج البلاغه، خطبه 18.
(43). نساء، آيه 82.
(44). نهج البلاغه، خطبه 133.
(45). همان، خطبه 183.

منابع: 

کتاب امام على عليه السلام و قرآن؛ پژوهشى در تفسير و روشهاى آن، ص: 15