قرآن و معناى زندگى

چکیده:

مقاله «قرآن و معناى زندگى» معنا و هدف زندگى را در رابطه با فعاليت هاى جزئى و كلى زندگى توضيح مى دهد و با تأكيد بر اهميت معناى زندگى، نگاه كوتاه به خلاء معنايى در غرب مى اندازد و گذشته معنادارى و عوامل كنارگذارى معنا و آثار بى معنايى را در اين ديار توضيح مى دهد. و در ادامه چهار ديدگاه و پيشنهاد براى حل مشكل بى معنايى روايت مى كند و سپس به توضيح ديدگاه قرآن پرداخته جايگاه فعلى آن را در زندگى مسلمانان در خور توجه مى داند.

در اين ديدگاه تمام هستى ـ به شمول انسان ـ نشانه هاى هدايت كننده به خداوند است تا انسان را به سوى خدا بكشاند و او را متقاعد كند كه همسو با تمام ذرات هستى در برابر قانون خدا گردن نهد، اين تواضع در قالب عبادت مطرح مى شود ـ كه مصاديق و مراتب مختلف دارد ـ و سپس تمام زندگى انسان را پوشش مى دهد و روحيه بندگى در پرتو هستى شناسى و باور به معاد اوج فزاينده مى يابد. مقاله در پايان به نگاه قرآن به پيدايش بى معنايى در زندگى مى پردازد و بر اين باور تأكيد مى كند كه هدف قرار دادن زندگى طبيعى انسان را به كام پستى مى كشاند كه كارش درندگى و روزى اش تلخ كامى است.

 

نگاه نخست

حيات انسان واقعيتى است كه به وسيله آن حركت، احساس، لذت، حقيقت‏جويى، كمال‏طلبى1، عينيت پيدا مى‏كند. آدميان، در بستر تداوم پديده حيات به بركت فعاليت سيستم‏هاى كار گذاشته شده در متن هستى خود و با استفاده از فرصت‏هاى فراهم آمده، در فاصله ميان تولد و مرگ، به قصد پاسخ‏گويى به نيازهاى مادى و معنوى خويش، به كنش و واكنش‏هاى آگاهانه جسمى و روحى شبانه‏روزى مى‏پردازند تا عمر را به پايان برند.
بسته عمل و عكس‏العمل هر انسان، فعاليت‏هاى به ظاهر پراكنده‏اى را كنار هم قرار مى‏دهد كه هر كدام با هدف‏گير و توجيه روشنى جامه عمل مى‏پوشد. اين كه يكايك اجزاى رفتار طبيعى آدمى در عرصه زندگى، بدون سردرگمى و با توجه به فلسفه و هدف آنها انجام مى‏پذيرد، گذشته و حال نمى‏شناسد و «تمام انسان‏هاى كره خاكى، از نخستين روز زندگى تاكنون هر كارى كه انجام داده‏اند، انگيزه و هدف آن را در حال اعتدال مشاعر مغزى دريافته‏اند، مثلاً تشنه شده‏اند و آب خورده‏اند. فلسفه و هدف پيدا كردن آب و آشاميدن آن، همان سيراب شدن بوده است كه خودآگاه يا ناخودآگاه به دست مى‏آوردند».2
خرده رفتارها و ريزكارها، در عرصه زندگى انسان با معيار خير، مصلحت و خردپذيرى، به هدف‏دار و بى‏نتيجه يا با معنا و پوچ، دسته‏بندى مى‏شوند. آنچه معنا دارد ممكن است زمينه‏ساز تحقق هدف ارزشمندترى باشد، «هر «براى» و هر «معنى» به نوبه خود ممكن است كه يك «براى» و يك «معنى» ديگر داشته باشد ولى در نهايت منتهى شود به چيزى كه غايت بودن و معنى بودن آن ذاتى اوست».3
به هر حال معنا و هدف يك اقدام جزئى كه در ضمير آگاه يا ناآگاه انسان جاى مى‏گيرد گرد و غبار بى‏تفاوتى را كنار زده، علاقمندى و رغبت را جايگزين آن مى‏سازد و در عين زمان، ضرورت انتخاب روش كارى مناسب را نيز مطرح مى‏كند،4 از اين رو در تعريف هدف آمده است:
«هدف عبارت است از آن حقيقت منظور كه آگاهى و اشتياق به دست آوردن آن محرك انسان به سوى انجام دادن حركات معينى است كه آن حقيقت را قابل وصول مى‏سازد.»5
ولى معناجويى براى زندگى كه در حوزه‏هاى دين‏شناسى، هستى‏شناسى، انسان‏شناسى، روان‏شناسى و جامعه‏شناسى از سوى دانشمندان مطرح است با نگاه به جهان، انسان و كل زندگى صورت مى‏گيرد و «متفكرى كه در فلسفه حيات مى‏انديشد، بايد حيات كلى را با داشتن ارزش هاو عظمت‏ها در حال وابستگى به مجموع هستى كه ارتباط با آفريننده هستى دارد، مطرح كند».6
«بقاء» و تداوم حيات، كه مهم‏ترين چيز براى هر انسان است، كه خود «نمى‏تواند يك ارزش برتر باشد. اگر زندگى به چيزى در ماوراى خود توجه ندهد، «بقاء» بى‏ارزش و خالى از معنا است».7 در حقيقت پرسش از عامل اهداكننده معنا به زندگى، پرسشى از اين است كه علاوه بر «بقاى» صرف، چه چيزى در زندگى ما شايسته احترام عظيم است8 تا به خود بقا جهت و معنا ببخشد.
مطالعات معناشناختى معطوف به زندگى به اين دليل به هستى‏شناسى رومى‏آورد كه بداند آيا ماهيت عالم، به خصوص ماهيت غايى آن به انسان و زندگى او نگاه مهرآميز دارد يا توجه خصمانه؟ يا اين كه در قبال او بى‏تفاوت است.9 اثبات موضع‏گيرى براى هستى در قبال انسان، به معناى دريافت معنا يا چيز شايسته احترام از خارج است و احراز بى‏تفاوتى جهان، اين پيام را گوش‏زد مى‏كند كه خود انسان بايد دست به توليد معنا بزند، به همين دليل معنا به دو دسته «برون‏زاد» و «درون‏زاد» تقسيم شده است، يعنى انسان معناى زندگى خود را در انطباق با خواست خداوند مى‏يابد يا با گزينش و تعهد درونى به آن هستى مى‏بخشد.10
عامل يا ارزشى كه به زندگى جهت مى‏دهد بايد خود را در قالب ميل و گرايش انسان به نمايش گزارد كه نشانه آمادگى براى عمل و اقدام است.11 اين ويژگى در مورد چيزى قابل پيش‏بينى مى‏نمايد كه هم رغبت و رضايت رعايت كننده‏اش را برانگيزاند و هم تماشاگر بيرونى را به شگفت و تحسين وادارد. در تعريف زندگى معنادار، آمده است:
«طبيعى‏ترين الگوهاى زندگى معنادار، هم به لحاظ ذهنى بسيار ارضاكننده‏اند و هم وقتى از منظرهاى بيرونى نسبت به خود فاعل‏ها مورد قضاوت قرار گيرند قابل ستايش يا ارزشمندند... ظاهراً معنا وقتى مطرح مى‏شود كه كشش ذهنى با جاذبه عينى هماهنگ شوند.»12
بى‏ترديد ضرورت دست‏يابى به ارزش كه دو ويژگى دلپذيرى و توجه مثبت را به زندگى مى‏دهد و سبب معنادارى آن مى‏شود، بين ساير ضرورت‏هاى مانند و مشابه ندارد و بايد از ضرورت آب و نان كه اصل حيات را استوار نگه مى‏دارد، ملموس‏تر باشد، بدان دليل كه اگر ارزش حيات به معنا و محتواى آن است، بدون معنا، نه زندگى ارزش دارد و نه ابزار آن!
ديدگاه ويكتور فرانكل (دانشمند اطريشى و مبتكر معنادرمانى) الهام‏بخش‏ترديدناپذيرى بيشتر ضرورت ياد شده است كه مى‏گويد:
«معناجويى تجلّى واقعى انسان بودن بشر است»13
و احساس نااميدى به خاطر تهى و خالى بودن ظاهر زندگى از معنا، دست‏آورد بزرگ انسانى است14 كه به جستجوى جدّى‏تر فرمان مى‏دهد.
با همه اين‏ها، بشر امروز چرا در اوج تلخ كامى ناشى از خلأ معنايى، زندگى را تجربه مى‏كند و در بند اسارت آثار و پى‏آمدهاى خردكننده اين بحران گرفتار آمده است؟گزارش زير كه مربوط به كشور امريكاست مى‏تواند نمونه گويايى باشد براى شدت بحران خلأ معنا در زندگى:
«نرخ خودكشى در ميان مردان جوان به طور قابل ملاحظه‏اى بالا رفته است. در حالى كه خودكشى به عنوان دهمين علت مرگ و مير در ايالت متحده فهرست شده است، در ميان جوانان پانزده تا نوزده ساله حالاسومين و در ميان دانشجويان دومين مقام را دارد... مطالعه‏اى كه توسط دانشگاه ايالتى «ايداهو» انجام گرفت، نشان داد كه (51) مورد از (60) مورد دانشجويى كه به طور جدّى دست به خودكشى زده بودند، دليل اقدام‏شان «زندگى براى آنها يعنى هيچ» بوده است. از اين (51) نفر، (48) نفر در سلامتى فيزيكى عالى بودند و سرگرمى‏هاى اجتماعى پرجنب و جوشى را داشتند، در كار دانشگاهى‏شان خوب عمل مى‏كردند و رابطه آنها با گروه خانوادگى‏شان خوب بود».15
جديت هشدار نهفته در اين گزارش وقتى خود را نشان مى‏دهد كه بدانيم كه جامعه امريكا يكى از برخوردارترين جوامع در سطح جهان است و خودكشى، چونان كه خواهيم ديد تنها يكى از پى‏آمدهاى منفى احساس پوچى مى‏باشد.
اخطار شديد ويكتور فرانكل و اريش فروم (به ترتيب) نيز در اين رابطه قابل مطالعه است كه مى‏گويند:
«امروز معناجويى اغلب ناكام و نافرجام مانده است... ما روان‏پزشكان بيش از هر زمان با بيمارانى روبه‏رو هستيم كه از يك احساس بيهودگى و پوچى شكايت مى‏كنند... برخلاف انسان زمان گذشته، به انسان كنونى سنت‏ها و ارزش‏ها نمى‏گويند كه او بايد چه بكند. حال انسان كنونى نمى‏داند كه چه بايد بكند و يا چه خواهد كرد؟ بعضى اوقات او حتى نمى‏داند كه اساساً چه مى‏خواهد بكند. در عوض او مى‏خواهد كارى را بكند كه سايرين مى‏كنند كه همرنگى جماعت است يا او كارى را مى‏كند كه سايرين از او مى‏خواهند انجام دهد كه استبداد است.»16
«آيا كودكان ما صدايى خواهند شنيد كه به آنها بگويد كجا مى‏روند و براى چه زندگى مى‏كنند. آنها نيز مثل ساير افراد بشر احساس مى‏كنند كه زندگى بايد معنا و مفهومى داشته باشد... آنها طالب سعادت، حقيقت، عدالت، عشق و خلاصه چيزى هستند كه خود را وقف آن نمايند، آيا ما قادريم اين خواست آنها را برآورده كنيم؟»17
«به نام آزادى، ساختمان زندگى از دست مى‏رود و به جايش انبوهى از قطعات خرد و بى‏ربط مى‏ماند كه معناى كلى از آن برخاسته است، فرد تنها به اين قطعات مى‏نگرد - همچون كودكى كه بايد از تكه‏هاى كوچك رنگينى كه در دست دارد خانه‏اى بسازد - با اين تفاوت كه كودك مى‏داند خانه چيست و در تكه‏هاى بازيچه‏اى كه دارد، اجزاء مختلف خانه را بازمى‏شناسد، حال آن كه بزرگسالان معناى كل را كه قطعات آن در دست شان ريخته، نمى‏بينند و حيرت‏زده در تكه‏هاى بى‏معنا و كوچكى كه دارند خيره مى‏مانند... كسى را فرصت آن نيست كه درنگ كند و ببيند آيا به راستى هدف‏هايى كه دنبال آنهاست از خواسته‏هاى خود وى سرچشمه مى‏گيرند؟».18
اين گزارش‏ها زندگى انسان غربى را به تصوير مى‏كشد، در واقع بحران بى‏معنايى زندگى يك پديده غربى است. البته اين بيمارى به جاهاى ديگر نيز سرايت كرده و رو به گسترش مى‏باشد، مگر اين كه با شناسايى عوامل پيدايش و شناخت آثار آن، پيش‏گيرى به عمل آيد.
خاستگاه و آثار خلأ معنايى
آلبرت انيشتين مى‏گفت:
«مذهبى بودن به معناى يافتن پاسخ به سؤال «معناى زندگى چيست؟» مى‏باشد»
ويكتور فرانكل پس از نقل سخن آلبرت انيشتين مى‏گويد:
«اگر ما اين نظر را بپذيريم آنگاه ممكن است اعتقادو ايمان را اعتماد به معناى غايى و نهايى تعريف نماييم.»19
اروپاى پيش از عصر روشنگرى، دين را منشأ الهام‏گيرى معناى زندگى مى‏شناختن، تمام آنها - چه مشركان قديم و چه مسيحيان متأخرتر - پيش از گاليله چنين مى‏انديشيدند كه:
«جهان از طريق طرح و هدف، ضبط و مهار مى‏شود... افلاطون و ارسطو و نيز همه عالم مسيحيت در قرون وسطى به اين پيش‏فرض (كه يك نظم يا طرح كيهانى وجود دارد كه هر موجودى را مى‏توان در تحليل نهايى برحسب جايگاهش در اين طرح كيهانى، يعنى برحسب هدفش تبيين كرد) قايل بودند»20
چنين نگرشى، انسان را نيز به هدف‏دارى فرامى‏خواند و به زندگى او جهت مى‏داد.
كتاب مقدس علاوه بر هدف مندى هستى و نيز طرح بايدها و نبايدهاى مناسب با غرض الهى، معاد و وجود بهشت و جهنّم را نيز مطرح كرد كه تا قرن هفده و هجده بر غايت‏مندى زندگى يهوديان21 و مسيحيان22 تأثير داشت.
تا زمانى كه نگاه دين در ساحت هستى‏شناسى و انسان‏شناسى چيره بود، زندگى در غرب تكيه بر معناى برون‏زاد داشت و تحركات شبانه‏روزى انسان‏ها براساس آن سامان مى‏يافت. در اين رابطه مخالفى وجود ندارد، حتى مخالفان دين نيز اين معنا را قبول دارند! ژان‏پل سارتر (فيلسوف اگزيستانسياليست و ملحد فرانسوى) معناى زندگى را در سايه دين باورى اين گونه به تصوير مى‏كشد:
«تا زمانى كه آدميان به خدايى آسمانى باور داشتند مى‏توانستند او را خاستگاه آرمان‏هاى اخلاقى خويش بدانند، جهان كه مخلوق و تحت حاكميت خدايى پدروار بود براى آدمى مسكنى مألوف، گرم و صميمى بود. ما مى‏توانستيم مطمئن باشيم كه شر در عالم هر قدر هم زياد باشد در نهايت، خير بر آن غلبه خواهد كرد و لشكر شرّ تار و مار خواهد شد.»23
گويا اتفاق‏نظر وجود دارد كه همزمان با آغاز عصر روشنگرى، مشخصاً پس از گاليله، در رابطه با معناى زندگى، انقلاب ريشه‏اى آغاز شد، به سرعت توسعه يافت و به ثمر نشست. براساس اين تحول، فعاليت‏هاى معناشناختى برون‏گرا جاى خود را به معناشناسى درون‏گرا داد. رويكرد جديد به جاى جستجوى معنا، آفرينش معنا را پيشنهاد مى‏كرد، اين پيشنهاد مقبول افتاد و جامه عمل پوشيد، البته به بهاى فراموشى دين و معناى پيشنهادى آن24 براى زندگى. و نيز ناپديد شدن باور به معاد و زندگى پس از مرگ25 از افق باورها.
چگونگى فراموشى دين به عنوان منبع معنا بخش، به صورت‏هاى مختلف تحليل شده است. فرانكل مى‏گويد:
«در قرن ما، خدا شدن خرد و عقل و فن‏آورى خود بزرگ‏بين، ابزارهاى سركوب‏گرى هستند كه در پاى آن احساس مذهبى قربانى شده است».26
فروم بر اين باور است كه تا ظهور داروين عقايد دينى، استوارو خالى از تزلزل بود. با طرح نظريه تكامل به عنوان يك كشف علمى و بى‏اعتبار شدن توصيف دينى از جهان طبيعى، گويى دين يك پاى خود را از دست داد و بر روى پاى ديگر يعنى اصول اخلاقى ايستاد. احساس ضرورت پيشرفت و موفقيت فزونتر در عرصه اقتصاد، به عنوان اصل اخلاقى حاكم بر سرمايه‏دارى نوين، پاى ديگر دين را نيز بريده است. و ديگر كسى به از خودگذشتگى نمى‏انديشد. در جامعه سرمايه‏دارى كنونى خداوند ديگر نه آفريننده جهان است و نه مشوق ارزش‏هاى اخلاقى از قبيل عشق به همنوع و تسلط بر حرص و آز.27
والتر ترنس استيس (فيلسوف بريتانيايى 1886-1967) ديدگاه ديگرى دارد، وى مى‏گويد:
«اكتشافاتى همچون: خورشيد مركز عالم است، انسان از نسل نياكانى ميمون‏وارند و زمين صدها ميليون سال قدمت دارد، ممكن است پاره‏اى از جزئيات آموزه‏هاى كهن‏تر دينى را منسوخ كنند و يا ممكن است آن‏ها را وادارند تا بار ديگر در چارچوب عقلانى جديدى بيان شوند، اما آن‏ها به ذات خود بينش دين، خدشه‏اى وارد نمى‏كنند، اين ذات عبارت است از ايمان به وجود طرح و هدف در عالم، ايمان به اين كه جهان يك نظام اخلاقى است و ايمان به اين كه در نهايت، همه چيز به خير و خوشى تمام مى‏شود. اين اعتقاد قلب روحيه دينى را تشكيل مى‏دهد. دين با هر نوع ستاره‏شناسى، زمين‏شناسى و فيزيك مى‏تواند سازگار افتد اما نمى‏تواند با جهانى بى‏هدف و بى‏معنا بسازد. اگر نظام امور بى‏هدف و بى‏معنا باشد پس زندگى انسان نيز بى‏هدف و بى‏معنا خواهد بود و هر چيز عبث و بيهوده است، هر تلاشى در نهايت بى‏ارزش است.
بنيان‏گذاران علم - همچون گاليله، كپلر و نيوتن - عمدتاً انسان‏هاى متديّن بودند كه در مورد اغراض خداوند ترديدى نداشتند. با وجود اين، آنان با برداشتن گامى انقلابى، آگاهانه و عامدانه، ايده غايت را به منزله چيزى كه طبيعت را ضبط و مهار مى‏كند، از طبيعت‏شناسى جديدشان خارج كردند... به اين دليل كه هدف علم را پيش‏بينى و ضبط و مهار رويداد، مى‏دانستند و معتقد بودند كه جست‏وجوى غايات براى رسيدن به اين هدف بى‏فايده است... به همين دليل از قرن هفدهم به اين سو، علم منحصر شد به كاوش در باب علل و مفهوم غرض جهان مغفول واقع شد و ديگر كسى تمايلى به آن نشان نمى‏داد. اگر چه كنار رفتن علت غايى آرام و تقريباً بى‏سر و صدا صورت گرفت اما بزرگترين انقلاب تاريخ بشر بود... از آن جا كه اين انقلاب بدين نحو پديد آمد، طى سيصدسال گذشته در اذهان ما كه تحت سيطره علم تجربى‏اند، تصوير خيالى جديدى از جهان به وجود آمده و رشد كرده است. مطابق اين تصوير جديد، جهان بى‏هدف، بى‏شعور و بى‏معناست... اين است آن چيزى كه دين را كشته است... به همراه ويرانى تصوير دينى جهان، اصول اخلاقى و در حقيقت كليه ارزش‏ها، ويران شدند. اگر يك هدف كيهانى وجود داشته باشد و در طبيعت اشيا، شوقى به سمت خير باشد، آن گاه نظام اخلاقى ما اعتبار خود را از آن خواهند گرفت اما اگر قوانين اخلاقى ما از چيزى بيرون از ما ناشى نشوند... پس اين ارزشها بايد مجعولات خود ما باشند.»28
والتر وايس كف (دانشمند علوم اجتماعى از اتريش) علم و اقتصاد سرمايه‏دارى را با هم مقصر مى‏داند به اين معنا كه در جهان مدرن، علم، ماهيت تجربى دارد و منطق را بر واقعيت‏هاى مشهود تطبيق مى‏كند به همين دليل از اظهارنظر درباره غايت‏ها به خصوص غايت نهايى و ارزش‏ها كه در شاكله و ساختار وجود بشر و علت نهايى هستى ريشه دارد، ناتوان مى‏باشد و تنها مى‏تواند ارزش‏هاى وابسته به فرهنگ‏ها را تجزيه و تحليل كند و نسبى بودن آنها را نتيجه بگيرد و اين گونه ارزش‏ها را هدف‏هاى معتبر تلاش آدمى قلمداد كند.29
از سويى، با رشد فزون‏خواهى در عرصه اقتصادى، عقلانيت مصلحت‏انديشانه، سودگرايانه و رقابت طلبانه كه نگرش خصمانه نسبت به ديگران را در خود نهفته دارد، پذيرفته شده و مانع دگر گروى و عشق واقعى شمرده شد30 و در نهايت هدف زندگى و ارزش‏هاى اخلاقى را تحت تأثير قرار داد.
ديدگاه‏هاى ياد شده كه محتواى نسبتاً متفاوتى دارند، همه در پى تحليل عامل كنارگذارى دين و چشم‏پوشى از خاصيّت معنادهى آن به زندگى است با تأكيد بر اين واقعيت كه بى‏معنايى با آثار نهايت زيانبارش در سطح جهان آسايش و آرامش را از ميان برده است.
فرانكل از بين آثار گسترده جهانى احساس بى‏معنايى، به «مثلث روان رنجورانه گسترده» اشاره مى‏كند كه عبارتند از افسردگى، اعتياد و تجاوز31 كه هر كدام مصاديقى دارد. خودكشى، بحران كهولت و دوران بازنشستگى كه از عواقب نامطبوع احساس پوچى شناخته شده32 است، زيرمجموعه افسردگى را تشكيل مى‏دهد. اعتيادگونه‏هاى مختلفى دارد و تجاوز نيز با جلوه‏هاى گوناگون، امنيت را در زندگى اجتماعى به تهديد مى‏گيرد.
نامبرده بر اين باور است كه ناكامى در معناجويى گاهى منتهى مى‏شود به گزينش بديل و جايگزين و در قالب قدرت‏طلبى، پول‏پرستى، حرص و آز، لذت‏طلبى و عمليات جنسى، ظاهر مى‏گردد. بر همين اساس «فرويد و آدلر كه با بيماران روان رنجور و ناكام‏مانده در جست‏وجوى معنا روبه‏رو بودند قابل درك است چرا آنها فكر مى‏كردند انسان به ترتيب با اصل لذت‏جويى و تلاش براى برترى، به حركت درمى‏آيد. اما در واقع قدرت‏جويى و... لذت‏جويى هر دو جايگزينى براى معناجويى ناكام مانده مى‏باشد.»33
نسبيت اخلاقى يكى ديگر از پى‏آمدهاى سيطره احساس بى‏معنايى در حيات انسان‏هاست كه به اعتقاد بعضى تاكنون رنج‏هاى فراوانى را به بار آورده است. اگرقواعد اخلاق، ريشه در چيزى كه در ذات جهان و سرشت انسان قرار دارد، نداشته باشد. بايد مجعولات خود ما و بيان خوشايندها و بدآيندهاى ما باشند. خوش‏آيندها متغيرند. چيزى را كه انسانى، فرهنگى يا گروهى از مردم مى‏پسندند، انسان ديگر، فرهنگ ديگر يا گروه ديگر نمى‏پسندند. اين، يعنى نسبيت اخلاق. اين نتيجه‏گيرى از بى‏هدفى جهان در اروپا منعكس شد. كسانى مثل هابز چنين نتيجه‏اى را مورد تأكيد قرار دادند.34 اين مبناى اخلاقى كم‏كم در قالب رفتار نيز آشكار گرديد. والتر وايس كف مى‏گويد:
«اين روند موانع را از سر راه نيروهاى غيرعقلى برداشت و عامل مهمى براى ويرانگرى جنبش‏هاى گروهى ]يعنى جنبش‏هاى توده‏اى فاشيست‏ها[ كه زندگى بشر را در طى عمر خود ما متزلزل كرده‏اند؛ فراهم ساخت».35
والتر. تى. استيس، به قصد يادآورى پى‏آمد خطرناك‏ترى براى نسبيت اخلاقى مى‏گويد:
«هيچ تمدنى نمى‏تواند بدون آرمان و به عبارت ديگر بدون ايمانى راسخ به نظريه‏هايى اخلاقى، به حيات خويش ادامه دهد. درگذشته، آرمان‏ها و نظريه‏هاى اخلاقى ما ريشه در دين داشت اما زيربناى دينى آرمان‏هاى ما، سست و ضعيف شده‏اند و روبناى آن‏ها آشكارا متزلزل است... وقتى راه‏هاى علاجى را كه عموماً پيشنهاد مى‏شود بررسى مى‏كنيم، به نظر مى‏رسد احتمالاً هيچ يك از آن‏ها موفق نيستند لذا ظاهراً وضع چنان است كه گويى مرگ زود هنگام تمدن ما اجتناب‏ناپذير خواهد بود.»36
به هر حال انسان امروز در دام احساس بى‏معنايى اسير شده است به گونه‏اى كه به گفته فروم دانستن خواست اصلى براى او به مشكل‏ترين مسائل تبديل شده است كه بايد سرانجام از آن گره بگشايد ولى ديوانه‏وار از ايفاى اين وظيفه روى گردانده و در عوض هدف‏هاى ساخته و پرداخته ديگران را چنان كه گويى از خود اوست دنبال مى‏كند.37
شكاكيت موجود، سنگينى خاص خود را دارد. ترديدافكنى به ديدگاه داروين، راسل، مارسل، فرويد... و خلاصه نمى‏شود. به تصوّر والتر. تى استيس:
«جهان بى‏معنا و زندگى انسانى بى‏معنا، موضوع اصلى بخش عظيم از هنر و ادبيات جديد است. مطابق ديدگاه شاخص‏ترين فلسفه‏هاى دوران مدرن از هيوم در قرن هجده گرفته تا به اصطلاح پوزيتيوست‏هاى امروز، جهان دقيقاً همين است كه هست و اين پاسخ همه تحقيقات است. هيچ دليلى وجود ندارد براى اين كه چرا اين‏گونه است.»38
كمترين پيام سخن والتر اين است كه طى چند قرن، تلاش جمعى و گسترده‏اى براى اثبات بى‏معنايى صورت گرفت است. همزمان با تلاش‏هاى فكرى و فرهنگى، به بركت تسخير و مهار طبيعت، توليد كالا و نياز نيز به صورت فزاينده و انبوه، جريان داشته است. صورت طبيعى گسترش توليد، گسترش نياز به داشتن را همراه دارد. ثروتمند نيز در برابر، آگاهى‏هاى مربوط به كالاهاى گوناگون خود را ندار احساس مى‏كند.39 تنوع فراورده‏ها، به تلاش بيشتر براى افزايش قدرت تصاحب، فرامى‏خواند، تا انسان مصرف كند و به طور موقت احساس تهى بودن و درماندگى را فراموش نمايد و با خريد كالاها، با خوردن يك داروى آرام‏بخش، ميگسارى، شركت در مجالس عيش و يا با توسل به ديدنى‏ها و يا خواندنى‏هاى پوچ و بيهوده، و بالاخره دست زدن به فعاليت‏هاى جنسى، موقتاً بيزارى خود را پنهان كند.40
بنابراين فرار انسان از جست‏وجوى معنا و تن دادن او به اهداف ديگران، خلاف انتظار نمى‏نمايد چون فرصت فكر كردن از او گرفته شده است. فرانكل مى‏گويد: يكشنبه‏ها افسردگى ويژه‏اى - چون افراد به كار اشتغال ندارند - به سراغ آنها مى‏آيد و علت آن تهاجم انديشه‏هايى است كه شخص در روزهاى كار و مشغله اكثراً به آن نمى‏انديشد و در روز تعطيلى متوجه مى‏شود كه از زندگى خود خشنود نيست و معنا و ارزشى كه اين همه تلاش و زحمت را توجيه كند وجود ندارد.
نامبرده بر همين اساس مى‏گويد ماشينى‏تر شدن شكل زندگى امروزى به بحران احساس كلى و غايى بى‏معنايى زندگى شدت مى‏بخشد، زيرا با كم كردن ساعات كار، اوقات فراغت يك كارگر متوسط زيادتر مى‏شود41 ]و او فرصت توجه به بى‏معنايى را بدست مى‏آورد[.
برون رفت و پيشنهادها
سنگينى حس بى‏معنايى براى متديّن و بى‏دين قابل درك است. دانشمندان - اعم از دين‏دار و بى‏دين - به رهايى انسان‏ها از اين نوع رنجورى، مى‏انديشند و پيشنهاد ارائه مى‏دهند تا به زندگى شور و نشاط منطقى بدهند.
پيشنهادها به سه دسته، تقسيم‏پذيرند: منكران هدف كيهانى در پى تصوير معناى قراردادى و درون زادند و به نه‏هاى مختلف در اين وادى سخن گفته‏اند. از باب نمونه نيچه از اراده آهنين سخن مى‏گويد و نجات انسان را به مبارزه قهرمانانه كه خواست قدرتمندان است گره مى‏زند.42 كسانى چون راسل بازگشت به روحيه علمى را كليد حل مشكل شمرده‏اند.43 والتر. تى. استيس كه هدف كيهانى را توهم بزرگ دانسته و بر رهايى از آن تأكيد دارد، بالا بردن سطح فرهنگ و آموزش زندگى سعادتمندانه و دلبستگى به توهم‏هاى كوچك سعادت‏زا، توهم عشق، قدرت، شهرت و...، را تأمين‏كننده رضايت به زندگى،44 مى‏شناسد.
نوع دوم، پيشنهاد كسانى است كه خدا را قبول دارند ولى براى يافتن معناى زندگى، به جاى مطالعه كيهان و اهداف (كيهانى بيشتر به مطالعات روان‏شناختى توجه نموده و پاسخ «معناى زندگى چيست» را در داخل وجود خود انسان جست‏وجو مى‏كنند.
تولستوى (اصلاح‏طلب نامدار روس) از اين دسته است. وى انسان را پى‏گير سعادت شخص و تأمين نيازهاى زندگى حيوانى خود مى‏شناسد ولى براى او توفيق دست‏يابى به معناى زندگى و سعادت انسانى را نيز پيش‏بينى مى‏كند.
نامبرده معتقد است كه در وجود هر انسانى، در اثر تابش عقل، وجدان حساس در زمان ناشناخته‏اى، فعال مى‏شود و تعقيب سعادت شخصى را - به دليل اصطكاك منافع شخصى افراد - ويرانگر و خصومت‏زا - معرفى مى‏كند و تأكيد دارد كه تحقق چنين هدفى - به دليلى حركت زندگى به سوى مرگ افزايش تلخ‏كامى‏ها - ناممكن مى‏باشد.45
تولستوى در كتاب «فلسفه زندگى» مى‏خواهد ثابت كند كه وجدان حساس كه همان عقل است انسان را به شناخت نواميس مسلط بر ماده، نبات و حيات حيوانى و چگونگى تبعيت موجودات از آنها، فرامى‏خواند تا به او بفهماند كه ذات حيوانى او نيز بايد از ناموس عقل اطاعت كند.46 عقل مى‏گويد سعادت شخصى خود را انكار كن تا به سعادت حقيقى برسى، وقتى كه تمام كائنات براى سعادت ديگران كار مى‏كنند تو هم ديگران را بيش از خودت دوست بدار تا ديگران نيز تو را بيش از خودشان دوست بدارند.
انسانى كه نظر عقل را مى‏پذيرد در پى تأمين سعادت خود و ديگران راه مى‏افتد و در كنار سعادت شخصى، اعاشه و بقاى حيات ديگران را نيز هدف زندگى خود مى‏شناسد، هيچ گاه مرگ را سبب انقطاع حيات و سعادت خود نمى‏داند.47
درد، الم و اندوه در نگاه تولستوى بازتاب و تازيانه مخالفت با وجدان حساس و عقل است تا انسان به سنت محبّت كه خواسته عقل است برگردد. كاهش و افزايش محبت، كاهش و افزايش رنج و عذاب را در پى دارد. حياتى كه در راه محبت صرف مى‏شود در معرض تهديد درد و الم قرار نمى‏گيرد.48 وى مى‏گويد:
«مرگ و الم ناشى از خيالات ست كه ما را مى‏دواند تا برسيم به راه راست كه عبارت است از خضوع حيات بشرى از ناموس عقل و ظهور حيات در محبت كامل. انسانى كه به موجب قانون حيات و شريعت حُب، به راه افتاد، ديگر نه مرگى مى‏شناسدو نه دردى مى‏فهمد»49 و «وجدان حساس مى‏فهمد كه حيات عبارت است از فرمان‏بردارى دائمى ضمير حيوانى از ناموس عقلى كه مى‏تواند حس مهربانى را كه در طبيعت انسان است، از قيد و بند شهوات شخصى آزاد كند تا محبتى كه داراى حيات است در انسان بزرگى و حكومت نمايد.»50
دكتر ويكتور فرانكل (متولد 1905) كاشف و پايه‏گذار مكتب «معنادرمانى» يكى ديگر از حاميان تفكر ياد شده مى‏باشد كه معنايابى را خواسته فطرى بشر و ناكامى در اين راه را عامل گونه‏هاى مختلف روان رنجورى مى‏شناسد كه با دست‏يابى به معنا، درمان‏پذيرند.
از منظر اين مكتب، معنايابى اساسى‏ترين نيروى محركه هر فرد در دوران زندگى اوست و نه لذت‏جويى و قدرت كه مورد باور فرويد و آدلر است.51 معانى رفتار و اقدامات مختلف و بايسته انسان در ضمير ناخودآگاه او نهفته‏اند و با كمك بيرونى در افق ديد وجدان و ضمير آگاه ظاهر مى‏شود و بدين‏وسيله زمينه انتخاب و بيرون رفت از تحيّر فراهم مى‏گردد و انسان با انتخاب رفتار معنادار از بى‏معنا به خودشكوفايى نايل مى‏آيد:
«آموزش ... مى‏بايستى مأموريت اساسى خود را در پالايش وجدان فرد ببيند. تنها ظرفيت و توانمندى وجدان هنوز هم پيدا كردن معنا... مى‏باشد... بشر مى‏بايستى با قدرتى مجهز گردد كه ده‏ها هزار درخواست و فرمان پنهان شده ]در ناخودآگاه[ در ده‏ها هزار وضعيت متفاوت را كه زندگى روزمرّه، وى را با آنها روبه‏رو مى‏سازد، بشنود و از آنها اطاعت كند. اين درخواست‏هاست كه توسط يك وجدان هشيار بر او الهام مى‏شوند. تنها با فضيلت يك وجدان بيدار است كه او مى‏تواند در برابر اثرات يك خلأ وجودى... يعنى روحيه منفعل همخوانى و همرنگى با جماعت و خودكامگى و استبداد محيط، مقاومت كند.»52
با پاسخگويى به اين نداها و تحقق بخشيدن به معناى زندگى، خودشكوفايى، هويت انسانى و انسان بودن، تأمين مى‏گردد، چه آن كه به بركت معنا، انسان از خودفردى فراموش كرده و در خدمت يك آرمان يا شخص ديگرى قرار مى‏گيرد يعنى خود واقعى‏اش را تحقق مى‏بخشد.53
فرانكل فرمان‏ها و خواسته‏هاى ضمير ناخودآگاه را نداى خداوند54 مى‏داند. بر اين اساس هر انسانى در ناخودآگاهش از نظر ايشان ديندار است و ديندارى ناخودآگاه، مى‏تواند واردذهن آگاه او گردد.55
فرانكل، كه بيمارى روان رنجورى را بازتاب ناكامى بيمار، در معنايابى مى‏داند معنا درمانى (لوگوتراپى) را نوعى كمك مى‏داند كه بيمار را متوجه معناى گمشده‏اش مى‏سازد تا با احساس مسئووليت، براساس آن، رفتارش را تنظيم كند. «لوگوتراپيست» به چشم پزشكى مى‏ماند كه مى‏كوشد به بيمار امكان بيشتر بدهد كه جهان را آنگونه كه هست ببيند. يعنى وظيفه دارد كه به ميدان ديد بيمار وسعت بخشد تا آنجايى كه معنا و ارزش‏ها در ميدان ديد و حيطه خودآگاه او قرار گيرد56 و ديندارى ناخودآگاهش بار ديگر به ذهن آگاهش برگردد.57
به هر حال رگه باريكى از تعقيب هدف زندگى بر پايه تفكر دينى در سخنان تولستوى مسيحى و فرانكل يهودى ديده مى‏شود ولى سخن آشكار آن دو، براساس تجربه‏گروى روان‏شناختى و نوعى از رويكرد امانيستى سامان يافته است و نه بر پايه اهداف كيهانى و هدف آفرينش.
در پايان اين بخش مقاله، بايد يادآورى كنيم كه بازگشت به دامن دين به قصد دست‏يابى به معناى زندگى نيز يكى از پيشنهادهاست كه توسط اسقف‏ها58 و افرادى مثل انيشتاين59 و والتر وايس كف، ارائه شده است،60 ولى ذهن غربى هيچ‏گونه آمادگى براى پذيرش آن ندارد، به اين دليل كه انسان آن ديار، به جهان بى‏هدف خو گرفته است.61
جان هيك، ضمن بحثى تحت عنوان «روزنه‏هايى به سوى ذات متعال» و بى‏توجهى انسان غربى در قبال آنها مى‏گويد:
«هر اشاره‏اى از ساحت متعال با ديواره‏اى نفوذناپذيرى در ذهنى برخورد مى‏كند كه به طور غيرارادى هر چيزى را به شيوه طبيعت‏گرايانه تفسير مى‏كند... اين مانع عقلى... است كه اطمينان مى‏دهد كه عصر غربى كنونى ما عصر شكاكيتى عميقاً ريشه‏دار در باب ساحت فراطبيعى است.»62
نامبرده، جاى ديگر، با اشاره به آغاز جايگزينى نگرش طبيعت‏گرايانه به جاى نگرش دينى، از قرن هفدهم و كامل شدن و ريشه‏دار شدن آن در قرن بيستم مى‏گويد:
«طبيعت‏گرايى (در جهان غربى ما) واقعيت اجتماعى فرهنگ ما را خلق كرده است. اين واقعيت چنان عميق و ريشه‏دار شده است كه ما ديگر آن را نمى‏بينيم بلكه هر چيز ديگر را از خلال آن مى‏بينيم.»63
ساير پيشنهادها نيز در درمان درد و بى‏معنايى، ناتوان مى‏نمايد چه آن كه در آنها نه توان آرمان‏دهى ديده مى‏شود و نه ضمانت اجرايى، به همين دليل تاكنون توفيق بيرون آمدن از خلوت انزوا نصيب هيچ يك از آنها نشده است.
معناى زندگى از منظر قرآن
قرآن در باب معناى زندگى پيشنهادى ارائه مى‏دهد كه درواقع همان نظريه بى‏پيرايه و تحريف نشده اديان توحيدى است كه بر هدفدارى كيهان و تقاضاى سرشت انسان تكيه دارد. به رغم وسوسه‏افكنى‏هاى داخلى و خارجى گذشته و تلاشهاى مستمر، گسترده و پرهزينه جهان شكل گرفته بر اصول روشنگرى و رنسانس، ديدگاه قرآن همچنان با صلابت، سلامت و قدرت در سيماى زندگى بخشى از جامعه بشرى مى‏درخشد و به ساير انسان‏ها نيز نويد آرامش، آسايش و سعادت مى‏دهد.
جان هيك، خوشبينى كيهانى در اسلام را مستند به اين داده‏هاى قرآنى مى‏داند كه در اول هر سوره كلمات «به نام خداى بخشنده مهربان» تكرار شده و نام‏هاى نودونه گانه خداوند مشتمل است بر: حب، احسان، لطف، رحمت، بخشش، گذشت، جود، شفقت64، ولى، غفار، وهاب، رزاق، صبور، كريم، ودود، محيى، عفو، رحيم، هادى و اين كه خداوند همه گناهان را مى‏آمرزد65 و اراده او تحقق خواهد يافت، وى درباره اميدآفرينى و قدرت جهت‏دهى و اميدآفرينى اسلام مى‏گويد:
«در واقع واقعيت زندگى پس از مرگ و مواجهه با خداى بخشنده اما عادل، عموماً امروز در درون اسلام در قياس با يهوديت يا مسيحيت كه هر دوى آنها عميقاً از روشنگرى اروپايى تأثير پذيرفته‏اند، نيرومندتر است»، «اسلام به عنوان چارچوبى براى زندگى، صخره ثبات، و استوارى و سرچشمه ايمان و اعتماد ميليون‏ها انسان بوده است كه اكثراً در آنچه كه اكنون جهان سوم ناميده مى‏شود زندگى مى‏كنند... اين ثبات از اطاعت نسبت به قانون الهى ناشى مى‏شود كه به توصيه نوعى شيوه زندگى كامل مى‏پردازد و در همان حال هنگامى كه انسان قصور مى‏ورزد، در انتظار رحم و شفقت خداوند است. توكل و ايمان به خداوند مردان و زنان را از مصائب زندگى نجات مى‏بخشد».66
جان هيك در آموزه‏هاى اصيل اديان بزرگ جهان نسبت به معناى كل حيات، نوعى همانندى را مشاهده مى‏كند و بر اين باور است كه جهان‏بينى اديان مى‏تواند خاستگاه گرايش‏ها، شيوه زندگى خاص و تعيّن هدف شمرده شود.67 ولى امتياز اسلام در اين است كه هم اكنون به صورت عينى و ملموس مشغول ايفاى چنين نقشى در زندگى مسلمانان است.
چنين مزيتى، ترسيم و تصوير هر چه بهتر نگاه قرآن را در رابطه با معناى زندگى، ضرورى نشان مى‏دهد تا انسان مسلمان با تقليد از غرب، گرفتار درد بى‏معنايى نگردد.
تصور كلى معنا
در تصور قرآن نظام كيهانى در خدمت انسان است تا در پرتو ارتباط با خدا به كمال مطلوب68 و سعادت جاودانه برسد، به عبارت ديگر جهان به شمول سرشت انسان، وى را به سوى خدا مى‏خواند تا زندگيش جهت پيدا كند. اين فراخوانى در قالب بعثت و نبوت، شكل تشريح شده خود را بازمى‏يابد تا فرصت سير تعالى طلبانه براى انسان بيش از پيش فراهم آيد.
اين كه آفرينش آسمان‏ها و زمين و هر آنچه در آن هاست، هدفمند صورت گرفته است، در جاى جاى قرآن به چشم مى‏خورد و غايت‏مندى و حكيمانه بودن آفرينش آنها مورد تأكيد قرار مى‏گيرد. در آياتى، تذكر داده مى‏شود كه برخوردار زيستن انسان، جزء اهداف آفرينش هستى مى‏باشد، و او ضمن استفاده از بركات كيهانى در جهت بهسازى زندگى اين جهانى، از طريق تماشاى نشانه‏هاى نهفته در متن هستى، به شناخت خداوند نايل مى‏آيد.69 در اين رابطه مطالعه دو آيه زير به عنوان نمونه كافى مى‏نمايد كه مى‏گويد:
«إن فى خلق السموات و الأرض و اختلاف الليل و النهار لايآت لأولى الألباب الذين يذكرون اللَّه قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكّرون فى خلق السموات و الأرض ربنّا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذاب النار» (آل عمران /190)
«بى‏شك در آفرينش آسمانهاو زمين و آمد و رفت شب و روز، نشانه‏هايى براى خردمندان است، همانا كه خدا را در حال ايستاده و نشسته و آنگاه كه بر پهلو خوابيده‏اند، ياد مى‏كنند و در مورد آفرينش آسمانها و زمين مى‏انديشند (و مى‏گويند): پروردگارا! اين‏ها را بيهوده نيافريده‏اى! منزهى تو. ما را از عذاب آتش مصون دار.»
«اللَّه الذى سخّر لكم البحر لتجرى الفلك فيه بأمره و لتبتغوا من فضله لعلكم تشكرون و سخّر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جميعاً منه إن فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون» (جاثيه /12-13)
«خداوند همان كسى است كه دريا را مسخّر شما كرد تا كشتى‏ها به فرمانش در آن حركت كنند و بتوانيد از فضل او بهره گيريد و شايد شكر نعمتهايش را بجا آوريد. او آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است همه را از سوى خودش مسخر شما ساخت، در اين نشانه‏هايى است براى كسانى كه مى‏انديشند.»
نگاه هستى شناختى قرآن، خود انسان را نيز تجلى‏گاه نشانه‏هاى خداوند و خاستگاه رويكرد به او مى‏شناسد، به اين دليل كه در آفرينشش (همچون كل جهان) نشانه‏هاى خدا و در سرشتش ميل به او نهفته است. آفرينش حكيمانه هر انسان و نداى وجدان او با هم زمينه رهايى از غفلت و ارتباطگيرى فعال با خدا را فراهم مى‏آورد. بر اين اساس قرآن تمام دين خدا را پديده تعبيه شده در سرشت انسان دانسته و روى آوردن به آن را تسليم شدن به نداى ضمير خود او قلمداد مى‏كند.
«و فى الارض آيات للموقنين و فى أنفسكم أفلا تبصرون» (ذاريات 20-21)
و در زمين آياتى براى اهل يقين است و در وجود خود شما نيز آياتى است! آيا نمى‏بينيد!
«إنّ فى السموات و الأرض لآيات للمؤمنين و فى خلقكم و ما يبث من دابة ءايات لقوم يوقنون» (جاثيه /3-4)
«بى ترديد در آسمانها و زمين نشانه‏هايى براى مؤمنان وجود دارد و نيز در آفرينش شما و جنبندگانى پراكنده شده، نشانه‏هايى است براى اهل يقين.»
«فأقم وجهك للدين حنيفا فطرت اللَّه التى فطر الناس عليها» (روم /30)
«پس روى خود را متوجه آيين خالص كن كه فطرت خداوندى است كه انسان را بر آن آفريده است.»
رسالت آسمانى كه شكل تبيين شده و سامان يافته هدايت آفرينش و سرشت انسان را به ارمغان آورده است، نيز دعوت به سوى خدا، و پيامبر، دعوت كننده به سوى خدا نام گرفته است. تعبير «و داعيا الى اللَّه» احزاب /46 و «داعى اللَّه» احقاف /32، «ادعوا الى اللَّه» يوسف /108 گواه قرآنى اين نام گذارى مى‏باشد. گويا انسان در غياب نبوت و بعثت پيامبران، گوش به نداى هستى و زمزمه سرشت خود نمى‏دهد و خدا را هدف خود تلقى نمى‏نمايد، در اثر اين غفلت در دام هدف‏هاى تخيلى اسير مى‏شود. بر اين اساس نوعى دورى و فاصله معنوى پديد مى‏آيد. با توجه به چنين واقعيت روحى، قرآن از عبارت بازگشت به سوى خدا استفاده نموده و از داشتن وسيله تقرب و نزديكى به او سخن مى‏گويد:
«و أنيبوا الى ربكم و أسلموا له» (زمر /54)
«به سوى پروردگارتان باز گرديد و در برابر او تسليم شويد.»
«اللَّه يجتبى اليه من يشاء و يهدى اليه من ينيب» (شورى /13)
«خداوند هر كه را بخواهد بر مى‏گزيند و كسى را كه به سوى او باز گردد راهنمايى مى‏كند.»
«يا ايّها الذين آمنوا اتقوا اللَّه و ابتغوا اليه الوسيلة» (مائده /35)
«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! تقواى الهى پيشه نموده و در پى وسيله تقرب به او باشيد.»
استفاده از كلمه «الى» كه معناى اصلى آن بيان غايت است، در آيات مربوط به دعوت بازگشت به سوى خداو استفاده از وسيله تقرب زا، اشاره به هدف نهايى بودن خداوند دارد همان گونه كه وسايل تقرب، اهداف ميانه و مقدماتى به حساب مى‏آيد. نشانه‏ها و گرايش‏ها در هستى و دعوت به بازگشت در بعثت، در صورت پذيرفته شدن، نخستين نگاه به معناى زندگى است. مؤمن تازه رسته از غفلت و سرگرمى به اهداف تخيلى، بايستى خود براى عملياتى شدن و جا افتادن معناى واقعى (خداجويى و خداخواهى) درصدد دست‏يابى به راه‏ها و وسيله تقرب به خدا و به كارگيرى آن برآيد. كيهان‏شناسى قرآنى، هستى را هدفمند، تحت كنترل هستى بخش و ذره ذره‏ى آن را در حال انجام دادن وظيفه مى‏شناسد.70 بركات اين وظيفه‏شناسى به گونه‏اى در خدمت انسان قرار دارد. براساس چنين تئورى، بايدها و نبايدهاى زندگى در قرآن عنوان دعوت به همسويى و همنوايى با كل هستى را به خود مى‏گيرد و رعايت آنها وسيله تقرب به خداوند شمرده شده است. بايدها و نبايدها تمام ابعاد و صحنه‏هاى زندگى را، حتى فعاليت‏هاى روحى رانيز فرا مى‏گيرد. انسان معنا گرا در هر موقعيتى كه قرار دارد، بايد وظيفه خود را به صورت واقع بينانه بداند و با ياد خدا به آن عمل كند. اين روند تا آنجا قابل توسعه است كه در سراسر زندگى انسان جائى براى انگيزه جز خداجويى نباشد. پيامبر كه به چنين مرحله‏اى از خداجويى رسيده بود، مأموريت يافت كه به قصد ارائه الگو، به مسلمانان، از اين راز پرده برداشته و خداوند را از آن رو كه پروردگار جهانيان است هدف زندگى خويش معرفى كند.
«قل انّ صلاتى و نسكى و محياى و مماتى للَّه رب ّالعالمين» (انعام /162)
«بگو نماز، عبادت‏ها، زندگى و مرگم همه براى خداوند پروردگار جهانيان است.»
بر پايه توضيحات گذشته، از نظر قرآن، خداوند آفريدگار هستى هدفمند، با طرح خواسته‏هاى خود در قالب بايدها و نبايدها كه جلوه ربوبيت اوست، معنا بخش زندگى انسان و جلودار او در مسير بى انتهاى تكامل مى‏باشد.
ساز و كار عينيت دهى به معناى زندگى
قرآن به انسان مى‏آموزد كه با جديت در پى دست يابى به «صراط مستقيم» (حمد /6) و «سبيل اللَّه» (عنكبوت /69) باشد. هدف رسيدن يا نزديك شدن به مقصد و غايت است كه در مورد خداوند معناى خاص خود را دارد. بدين ترتيب بايد حقيقت راه رسيدن به مقام قرب و رابطه آن دو با غايت اصلى يعنى خداوند شفافيت مناسب پيدا كند.
راه به سوى خدا، پيشينه سازى روش بندگى است كه حقيقت آن را قوانين و رفتار خداپسندانه و خداجويانه تشكيل مى‏دهد. در اين گونه زندگى تصميم بر اين است كه به اعمال نفوذ ساير نيروهاى انگيزه بخش - از قبيل طاغوت، شيطان و هواى نفس كه در عرف قرآن معبود شناخته شده‏اند - پايان داده شود.
خداوند در قرآن هم مطلق دستورات و مقررات دينى را راه مستقيم به سوى خود معرفى مى‏كند (انعام / 253 و 161 و 126) و هم تعبد و پاى بندى به آنها را(آل عمران /51 و مريم /36 و يس /61 و زخرف/64). جمله «و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم» يس 61 و مشابه آن، معنايى جز رعايت بايدها و نبايدهايى ندارد. هنگامى كه كارى (در حوزه‏هاى ارتباط انسان با خودش، انسان با خدا، انسان با انسان و انسان با طبيعت) با ياد خدا انجام داده مى‏شود، انسان در حال عبادت است.71 فعاليت با انگيزه الهى، تقرب و انس با خدا را در پى دارد. بنابراين به كارگيرى عنوان «صراط مستقيم» در مورد دستورات و مقررات دينى (اعم از عبادى و اجتماعى) تعبير حقيقى نخواهد بود، آنها به علاوه رعايت خداجويانه، معناى درست راه مستقيم به سوى خدا را تحقق مى‏بخشد. عبادت به معناى ياد شده هدف خلقت جن و انسان شناخته شده است:
«و ما خلقت الجّن و الانس الاّ ليعبدون» (ذاريات /56).
«من جن و انس را نيافريدم جز براى اين كه عبادتم كنند.»
مقصود آيه بيان هدف نهايى آفرينش انسان نيست تا با راه بودن و پل بودن عبوديت و عبادت ناسازگار باشد، چه آنكه براساس آيه «واعبد ربّك حتىّ يأتيك اليقين» (حجر /99)، عبادت مقدمه براى هدف والاترى كه يقين نام دارد مى‏باشد.72
ياد كرد اين نكته خالى از فايده نيست كه در تفكر اسلامى در اهداف ميانى و مقدمات، هدف غايى يعنى شهود و حضور ياد خدا نيز به گونه‏اى مطرح است، بدون چنين شهودى عمل صالح كه نردبان تعالى شمرده شده است، شكل نمى‏گيرد. ممكن است طرح عبادت به عنوان غايت خلقت نمايانگر اين حقيقت باشد كه هيچ گا بندگى خالى از شهود نيست. بر اين اساس عبادت مى‏تواند هدف غايى شمرده شود.
نقش و مراتب پرستش
بسيارى از خداپرستان، پاى بندى به بايدها و نبايدهاى ارزشى را متكى بر سير و سلوك معنوى دانسته و گفته‏اند كه در غياب شعائر و مناسك، احساس ژرفا دارى حيات آدمى ناپديد73 مى‏شود و جامعه را فساد و زوال تهديد مى‏كند.74
الكسيس كارل از ميان گونه‏هاى مختلف سير و سلوك معنوى، نيايش را به مطالعه گرفته و آثار روحى و جسمى آن را معرفى كرده است، وى بر اين باور است كه حتى شكل طوطى وار و تمرينى اين سلوك معنوى نيز زمينه كاملا لازم روحى احساس عرفانى و اخلاقى را با هم فراهم مى‏آورد و در اثر آن در چهره نيايش گر، حس وظيفه‏شناسى، كمى حسد و شرارت و تا اندازه‏اى حس نيكى و خيرخواهى نسبت به ديگران، با ثبات نسبى، قابل مطالعه مى‏نمايد.75
شايسته است كه براى ارزيابى بهتر درك و تصور اين طبيب، جراح، فيزيولوژيست و زيست‏شناس مشهور فرانسوى، از نقش نيايش، پاره‏اى از سخنان وى را در اين رابطه به مطالعه بگيريم:
«نيايش هنگامى كه مداوم و پرشور و حرارت است، تأثيرش بهتر آشكار مى‏شود... انسان خود را آنچنان كه هست مى‏بيند، از خود خواهى‏اش، حرصش، گمراهى ها و كج‏فكرى‏هايش و از غرور و نخوتش پرده بر مى‏دارد، براى انجام تكليف اخلاقى رام مى‏شود، براى كسب خضوع فكرى اقدام مى‏كند و در همين هنگام سلطنت پرجلال آمرزش در برابر او پديدار مى‏گردد.
رفته رفته يك صلح درونى، يك هماهنگى و سازش خوش فعاليت‏هاى عصبى و اخلاقى، بزرگترين ظرفيت تحمل در برابر محروميت، اتهام، اندوه، قدرت شكست‏ناپذير و سستى ناشناس، بردبارى در قبال از دست دادن همه چيز، درد، بيمارى و مرگ به سراغ وى مى‏آيد... نيايش خصائل خويش را با علامات بسيار مشخص و منحصر به فردى نشان مى‏دهد: صفاى نگاه، متانت رفتار، انبساط و شادى بى دغدغه، چهره پر از يقين، استعداد هدايت و نيز استقبال از حوادث، به سادگى در آغوش گرفتن يك سرباز يا يك شهيد مرگ را. اينهاست كه از وجود يك گنجينه پنهان در عمق جسم و روح ما حكايت مى‏كند... به نظر مى‏رسد كه نيايش انسان‏ها را آن چنان رشد مى‏دهد كه جامه‏اى كه وراثت و محيط به قامت شان دوخته است برايشان كوتاه گردد، ملاقات با پروردگار آنها را از صلح و آرامش درون لبريز مى‏سازد به طورى كه شعشعه پرتو اين صلح، از چهره شان نمودار است و آن را هر جا كه روند با خود مى‏برند76.«
رشته‏اى در گردنم افكنده دوست
مى‏برد هر جا كه خاطرخواه اوست.
كارل، حقيقت نيايش را انس و ارتباط با خدا مى‏داند كه آثار و نتايج تربيتى و ارزشى متنوعى را به بار مى‏آورد؛ ولى در تعريف دعا، از عبارت‏هاى: «كنش روح به سوى كانون غير مادى جهان»، «پرواز روح است به سوى خدا» و «نمودار كوشش انسان است براى ارتباط با آن وجود نامرئى77«، سود مى‏برد كه اشاره به معنا خواهى اهل نيايش دارد. در اسلام نيز سير و سلوك تحت عنوان عبادت كه داراى قلمرو وسيعى مى‏باشد، به رسميت شناخته شده است. عبادت سر فصل‏هاى متعددى را زير پوشش خود دارد كه نيايش يكى از آنهاست. و ديگر عناوين زير مجموعه آن عبارت است از حج، نماز، روزه، خمس، زكات، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، ذكر، زيارت و تلاوت قرآن كه هر كدام تعريف خاص خود را دارد. انسان مسلمان بدون چشمداشت مادى تحت عنوان واجب يا مستحب به طور شبانه روزى يا در طول سال يكبار، خداجويانه، انجام اين امور را وظيفه خود مى‏شناسد.
تمام مفردات عبادات اسلامى، با هدايت الهى و مديريت معصوم و مطابق ديدگاه انسان شناختى اسلام سامان يافته و در آنها با حفظ جوهره پرستش، به ابعاد مختلف زندگى دنيوى و سعادت اخروى نيز توجه شده است، ولى فلسفه اصلى آنها استحكام احساس شهود غيب، مى‏باشد. شهيد مطهرى در توصيف عبادت مى‏گويد:
«عبادت نردبان قرب است، معراج انسان است، تعالى روان است، پرواز روح است به سوى كانون نامرئى هستى، پرورش استعدادهاى روحى و ورزش نيروهاى ملكوتى انسان است، پيروزى روح بر بدن است، عالى‏ترين عكس العمل سپاسگزارانه انسان است از پديد آورنده خلقت، اظهار شيفتگى و عشق انسان است به كامل مطلق و جميل على الاطلاق و بالاخره سلوك و سير الى اللَّه است.78«
عبادت با تمام گونه‏هايش اين كاركرد را دارد كه،ياد خدا را بيش از پيش در دلها زنده مى‏كند. در قرآن نماز بازتاب دهنده ياد خدا معرفى مى‏شود. (طه /14 و عنكبوت /45)، خود قرآن ذكر ناميده شده است. روزه، منشأ تقوا معرفى مى‏گردد كه تكيه بر ياد خدا دارد... با ياد خدا و رسوخ آن در اثر عبادت، پرده غفلت، هواپرستى، جهل و آرمانها و اهداف غير ارزشى كنار مى‏رود و دريچه چشم و گوش انسان بر روى حقايق گشوده شده و زمينه پيمودن راه بندگى در پهنه حيات فراهم مى‏گردد.
«انّ اللَّه جعل الذكر جلاء للقلوب تسمع بعد الوقرة و تبصر بعد العشوة و تنقاد بعد المعاندة79«
«خداوند، ياد خود را صيقل دلها قرار داده است، دلها بدين وسيله از پس كرى، شنوا و از پى نابينايى، بينا و از پس سركشى و عناد، رام و سر به راه مى‏گردند.»
در حقيقت ياد خدا هم روشنايى بخش مسير راهپيمايى است و هم وسيله پيش روى به سوى مقام قرب الهى. على عليه السلام مى‏فرمايد: اللهم انّى اتقّرب اليك بذكرك» (دعاى كميل).
«پروردگارا من با ياد تو آهنگ نزديك شدن به تو را سر مى‏دهم.»
گرايش به عبادت مراتبى دارد. در آغاز مسير و راه پيمايى، ياد خدا و ياد خود با هم به انسان انگيزه بندگى مى‏دهد، ترس از جهنم و اميد به بهشت خداوند، زمينه پرستش و بندگى را فراهم مى‏سازد. مؤمن آگاه در تلاش است كه از اين مرحله عبور كندو عاشقانه و خالصانه رو به خدا آورد. على عليه السلام‏درباره سطوح مختلف خداجويى مى‏فرمايد:
«انّ قوماً عبدوا اللَّه رغبة فتلك عبادة التجار و انّ قوماً عبدواللَّه رهبة فتلك عبادة العبيد و انّ قوماً عبدوا اللَّه شكراً فتلك عبادة الأحرار80.«
«بدون ترديد گروهى خداى را به انگيزه دريافت پاداش مى‏پرستيدند، اين عبادت تجارت پيشگان است و گروهى او را از ترس مى‏پرستند، اين عبادت برده صفتان است و گروهى او را براى آنكه او را سپاسگذارى كرده باشند، مى‏پرستند، اين عبادت آزادگان است.»
سعدى، همين معنا را در قالب شعر به تصوير مى‏كشد:
خلاف طريقت بود كاوليا
تمنا كنند از خدا جز خدا
گر از دوست چشمت به احسان اوست
تو در بند خويشى نه در بند دوست81.
پرستشگر مى‏كوشد خود پرستش را كه عبارت است از جذب شدن به شعاع جاذبه الهى هدف قرار دهد تا موضوع بهشت و جهنم كنار رود82. سوز و گداز دست‏يابى به اين مرحله هدف گرايى، در زبان امامان معصوم اين گونه انعكاس يافته است:
«الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و أنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق أبصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير أرواحنا معلقة بعز قدسك83.«
«خداى من كمال و دلبستگى به خودت را به من ببخش و ديدگان دل ما را با پرتو نظر به خودت، نور بده تا ديده دلها، حجابهاى نور را بدرد و به معدن بزرگى برسد و ارواح ما به درگاه عزت تو آويخته گردد.»
اين مرتبه خداجويى در كلام اهل معنا، با قالب ها و تعبيرهاى گوناگون در دست‏رس جويندگان راه كوى دوست، قرار گرفته است:
«هدف نهايى آن است كه انسان از پل عبادت به مقصد يقين برسد...» «واعبد ربك حتّى يأتيك اليقين» (حجر /99) يقين، همان نورانيت، شهود و صفاى باطن است كه اگر كسى به آن رسيد به هدف عبادت رسيده است و در نتيجه به هدف خلقت رسيده است»84
«كمال انسان بالاتر است از حد مشتهيات حيوانى و لو در جهان ديگر كه براى انسان، تأمين شود، بلكه در حد عبادت‏هاى شاكرانه و محبانه و عاشقانه است و آن وقت پرستش مفهومى برابر مفهوم عشق نسبت به حقيقت پيدا مى‏كند... هدف اصلى مرتبه پايين عبادت نيست بلكه مرتبه عالى آن است. هر كه بدانجا نرسيد، براى او اين مرتبه پايين‏تر از هيچ بهتر است85»
«فحقيقة العبادة - هى الغرض الأقصى من الخلقة - هى ان ينقطع العبد عن نفسه و عن كل شى‏ء و يذكر ربه».86
«حقيقت عبادت - كه غرض نهايى آفرينش شمرده شده - عبارت است از اين كه بنده از خود و هر چيز ديگر، بريده و به ياد پروردگارش باشد.»
آويخته‏گى عبد به معدن عظمت به گونه‏اى است كه روح، حوصله درنگ در تن را از دست مى‏دهد و دردناك‏ترين مصيبت براى او خطر جدايى از خدا مى‏باشد.
امير راه طريقت، در ترسيم حالات روحى، اين سالكان راه يافته، مى‏گويد:
«هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة و باشروا روح اليقين و استلانوا ما استوعره المترفون و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنيا بأبدان أرواحها معلقة بالمحلّ الأعلى87»
«علمى كه بر پايه بينش كامل است بر قلب‏هاى آنان هجوم آورده است و آنان روح يقين را لمس كرده‏اند و آنچه را ناز پروردگار دشوار ديده‏اند، آسان پذيرفته‏اند و بدانچه، نادانان از آن رميده‏اند، خو گرفته‏اند، دنياگرايان را با تن‏هايى همنشينند كه ارواح آنها آويخته بالاترين جايگاه مى‏باشند.»
«لولا الاجل الذى كتب لهم لم تستقرّ أرواحهم فى أجسادهم طرفةعين شوقاً الى الثواب و خوفا من العقاب88«
«اگر اجل مقدرشان نمى‏بود، ارواح آنها، از شدت شيفتگى به ثواب و ترس از عقاب، يك چشم بهم زدن، در بدنهاى خود، درنگ نمى‏كردند.»
«فلئن صيرتنى للعقوبات مع اعدائك و جمعت بينى و بين اهل بلائك و فرقت بينى و بين احبائك و اوليائك فهبنى ياالهى و سيدى و مولاى و ربى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك89«
«اگر به قصد كيفر دهى، مرا با دشمنان و مستحقان عذابت، همنشين ساختى و از دوستان و اولياى خود جدايم كردى، آن موقع، گيرم - معبودم، آقايم، مولايم و پروردگارم - بر عذابت صبر پيشه كردم پس درد فراق تو را چگونه تحمل كنم و بر آن صبر نمايم!»
بهر حال راه آويختن خود به «محل اعلا» يا نفوذ دردايره جاذبه محبت الهى راهى جز رعايت مسائل عبادى و صالح سازى رفتار ندارد. قوت‏گيرى روحيه تعبد، به الهى شدن كل وجود انسان منجر مى‏گردد. الهى شدن كل وجود يعنى خدا خواهى باتمام فعاليت‏هاى روحى و جسمى ممكن در عرصه‏هاى مختلف زندگى در قرآن با صراحت بيان شده است كه عمل صالح مؤمن را به خدا نزديك كند: «اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه» (فاطر/10)
مؤمن معتقد به توحيد به سوى خدا بالا مى‏رود و عمل صالح وسيله بالا رفتن او مى‏باشد. براساس سخنى از پيامبر، خداوند مى‏فرمايد:
«ما تحبّب الىّ عبد بشى‏ء أحبّ الىّ مما افترضته عليه و انّه ليتقرب الىّ بالنوافل حتى احبه، فاذا احببته، كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به و لسانه الذى ينطق به و يده التى يبطش بها، ان دعانى أجبته و إن سألنى أعطيته90»
«بين كارهايى كه بنده به قصد كسب محبتم انجام مى‏دهد، چيزى برايم دوست داشتنى‏تر از تكاليفى نيست كه بر او واجب كرده‏ام ]ولى[ او با انجام دادن نوافل و مستحبات ]نيز[ در پى تقرب به من است تا جايى كه من او را مورد محبت قرار مى‏دهم، وقتى كه او را محبوب خود شناختم، من گوش او هستم كه به وسيله آن مى‏شنود، چشم او هستم كه به وسيله آن مشاهده مى‏كند، زبان او هستم كه با آن سخن مى‏گويد و دست او هستم كه با آن سخت‏گيرى مى‏كند، اگر مرا خواند اجابت مى‏كنم و اگر چيزى طلبيد، به او مى‏دهم.»
در دايره محبت الهى، عشق رو به افزايش، اراده و قدرت تصميم‏گيرى رو به نيرومندتر شدن و تمام وجود انسان مشغول كار خدايى مى‏باشد و جز عشق ورزى، گزينه ديگرى ندارد و خستگى، نااميدى و احساس پوچى معنا ندارد.
«اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون» (مؤمنون /61)
«چنين كسانى به سوى كارهاى خير، سرعت مى‏گيرند و در انجام آنها سبقت مى‏جويند.»
سختى و هزينه‏برى كارها، نه تنها بر روحيه پيشى‏گيرى به سوى كارهاى خير، گزندى وارد نمى‏كند كه فرصت ايثار و مجال جان فشانى، زمينه را براى فرمان روايى اين روحيه، آماده‏تر مى‏كند، بدان دليل كه امتحان سخت‏تر، پاداش چشم گيرتر دارد و بشارت تقرب بيشتر را همراه مى‏آورد:
«و بشّر الصابرين الذين اذ ا اصابتهم مصيبة قالوا انا للَّه و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئك هم المهتدون» (بقره /155-156-157)
«به صابران بشارت بده آنان كه موقع تحمل مصيبت مى‏گويند: ما از خداييم و به سوى او باز مى‏گرديم اينها كسانى هستند كه صلوات و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هدايت يافتگانند.»
ب. كارآمدى شناخت هستى
هستى‏شناسى با مؤلفه‏هاى خداشناسى، انسان‏شناسى و معادشناسى با ويژگى‏هاى مورد پذيرش قرآن، عامل راهبردى ديگرى است براى اجرايى شدن معناى زندگى در تصور و تفكر دينى. با شناخت هر چه دقيق‏تر هستى، هر انسانى، آمادگى. بيشترى پيدا مى‏كند. كه بايدها و نبايدهاى مربوط به زندگى را به منظور دست‏يابى به مقام قرب الهى جامه عمل بپوشاند.
از نظرقرآن انسانى كه خروش از اسارت اهداف خيالى و پندارى و جهل رهايى يافته است، وقتى به مطالعه هستى و هويت اشاره‏اى آن، مى‏پردازد و حكمت و هدفمندى را در پهنه آن مشاهده مى‏كند، به هدف آفرينش و فرجام كار خودش نيز پى مى‏برد، گويا ضمن توجه به حكمت آفرينش كل هستى، به حكيمانه بودن آفرينش خودش نيز متوجه شده و ايمان پيدا مى‏كند به اين حقيقت كه اگر معادى و رستگارى جاودانى در كار نمى‏بود اين همه سرمايه‏گذارى براى انسان بيهوده مى‏نمود و خداوند منزه است از هستى دهى بيهوده:
«و يتفكّرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذاباطلا سبحانك فقنا عذاب النار» (آل عمران /191)
«و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مى‏انديشند (و مى‏گويند) پروردگارا! اينها را بيهوده نيافريده‏اى! منزهى تو! پس ما را از عذاب آتش مصون دار.»
«أفحسبتم أنما خلقناكم عبثا و أنكم الينا لاترجعون» (مؤمنون /115)
«آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريده‏ايم و به سوى ما باز نمى‏گرديد.»
خردمندان پاكيزه سرشت با مطالعه حتمى پى مى‏برند كه در حقيقت اين قيامت و بازگشت به خداست كه توجيه كننده خلقت اين عالم است91« ولى انسان‏هاى تن داده به خواسته‏هاى حيوانى و اهداف پندارى، با ترديد افكنى، ياد معاد را در ضمير خود مى‏شويند تا با دغدغه كمتر، هنجار شكنى را پيشه شان قرار دهند:
«بل يريد الانسان ليفجر امامه يسئل أيان يوم القيامة» (قيامة /5 و 6)
«بلكه انسان مى‏خواهد در تمام عمر گناه كند (از اين رو)مى‏پرسند قيامت كى خواهد بود!»
چنين افرادى (گويا) بر اين پندارند كه اگر قيامت نباشد ولى بايدها و نبايدهاى ارزشى را رعايت كند، لذتهايى را بر خود حرام مى‏كند و زيان مى‏بيند92 ولى منطق دينداران، نگرانى آنها را واهى دانسته مى‏گويند:
«حتى در اين دنيا نيز صرفه باخدا باورى است. مومنان گر چه لذت هايى زيانمند را از دست مى‏دهند، به خوشحالى بالاتر دست مى‏يابند و در زندگى به انسان‏هاى فروتن و درست كردار تبديل مى‏شوند93«
اما در رابطه با آخرت، دين و خرد با هم به انسان توصيه دارد كه براساس احتمال معاد عمل كند. براساس برهان شرطبندى پاسكال (رياضى دان، فيزيك دان، و متكلم فرانسوى 1662 - 1623 م) «وجود خدا، حقانيت آموزه‏هايى چون معاد اگر هم قابل اثبات يقينى نباشد، يگانه گزينه پذيرفتنى است! چرا كه براى پرهيز از زيان احتمالى الحاد كه به مراتب بالاتر از سود يقينى آن است، چاره‏اى جز ايمان با سلوك مؤمنانه نيست94.«
غزالى سخن مشابه دارد. ولى بعد از طرح ترديد ياد شده مى‏گويد:
«بر تو واجب شد به حكم عقل كه راه شرع فرا پيش‏گيرى كه خطر چون عظيم باشد بگمان ضعيف از وى بگريزند، چه اگر تو قصد طعام كنى كه بخورى كسى گويد: مارى دهان، در اين طعام كرده است، تو دست باز كشى، اگر چه گمان آن بود كه وى دروغ مى‏گويد و براى آن مى‏گويد تا وى بخورد و لكن چون ممكن بود كه راست مى‏گويد. با خويشتن گويى: اگر نخورم رنج اين گرسنگى سهل است و اگر بخورم، نبايد كه او راست گفته باشد و من هلاك شوم95«
اين گونه‏اى از استدلال پيش از همه، در سخنان معصومان مطرح شده است. رواياتى در اين باب از امام على عليه السلام96 و امام صادق عليه السلام و امام رضاعليه السلام 97 در خور مطالعه مى‏باشد.
امام رضاعليه السلام خطاب به زنديقى فرمود:
«وان كان القول قولكم...ألسنا و اياكم شرعاً سواء، لايضرنا ماصلينا و صمنا و زكينا و أقررنا... و ان كان القول قولنا.. قد هلكتم و نجونا»
«اگر سخن شما درست باشد ما و شما همسان خواهيم بود و نماز، روزه، زكات، و اقرار ما زيانى به ما نخواهد داشت و اگر سخن ما درست از آب درآمد، شما هلاك شده‏ايد و ما نجات يافته‏ايم.»
در مطالعات انسان شناختى، لذت‏هاى معنوى حتى نزد بسيارى از گرايش هاى سكولاريستى پذيرفته شده است، يعنى انسان از خدمت و احسان به ديگران لذت مى‏برد اين احساس به عضو خاص و برقرارى رابطه با يك ماده بيرونى، حاصل نمى‏شود بلكه با عمق روح و وجدان آدمى مربوط است98.ولى تفاوتى كه وجود دارد اين است كه «اخلاق سكولار در پاسخ اين سوال كه چرا وقتى كه اخلاقى بودن به سود تو نيست و مى‏توانى با عمل خود خواهانه، زندگى را به نحو سودآورى به پيش برى، بايد اخلاقى باشى؛ با مشكل جدى رو به رو است99« زيرا لذت در نهايت بايد به خود انسان برگردد، لذت معنوى سكولار حكمت و علّتى در وجود خودش ندارد! ما وقتى كه حس دينى منشأ فعاليت‏هاى خيرخواهانه باشد، لذت‏هاى معنوى دوچندان مى‏شود زيرا در نهايت ثمره اين فعاليت‏ها به خود خيرخواه، برمى‏گردد، حتى ايثار و پاكباختگى همراه با رنج و تلخى‏ها براى وى دلپذير مى‏شود، چون باور دارد كه خدا جبران مى‏كند. قرآن مى‏گويد:
«و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عند اللَّه» (بقره /110 و مزمل /20)
«و هر كار خيرى را براى خود از پيش مى‏فرستيد، آن را نزد خدا خواهيد يافت.»
زندگى در پرتو شناخت خداوند - به عنوان آفريدگار هستى و مجمع اسماء و صفات برتر و پيراسته از هر گونه نقص و كاستى كه انسان را خليفه و نمايش دهنده صفات علياى خود خوانده است100، و اعتقاد به معاد عرصه بهره‏گيرى از ميزان خداگونه سازى حالات روحى و رفتار خود در دنيا - و احساس درونى به نام وجدان كه در تمام انسان‏ها زنده است و منشأ توقعات ارزشى مى‏باشد - همزمان هم احساس مسئوليت به معناى واقعى كلمه - به وجود مى‏آيد و هم روحيه تعالى خواهى يعنى دست‏يابى به بلندترين و مقدس‏ترين آرمانهاى اخلاقى متكى بر محوريت آرمان توحيدى.
«آرمان توحيدى كه در قالب گرايش و ايمان به خدا جريان دارد تمام الگوها و گرايش‏ها، هدف‏ها، آرزوها، دورنگرى‏ها، بلندپروازى بشرى را يكجا قرار داده همه آنها را يكپارچه در پرتو الگوى والا و حقّى ارائه مى‏دهد كه وجودش سراسر علم و قدرت و عدل و رحمت و انتقام مطلق است. ديد روشن و تصوير واضح از چنين الگويى را ايدئولوژى توحيدى در اختيار ما مى‏گذارد. اين مكتب و بينش به ما آموزش مى‏دهد كه با صفات و اخلاق خدايى... به صورت يك سلسله راهنمايى‏ها و رهبرى‏هاى عملى و به عنوان هدف عملى حركت خود و بالاخره در قالب نشانه‏ها و علائم نصب شده در مسير و طريق طولانى از انسان تا خدا، برخورد، رفتار و همكارى كنيم101«
بر اين اساس حقيقت ميزان پيش روى و تقرب به خدا يك واقعيت عينى خواهد بود، انسان خداجو با پيمودن طريق طاعت واقعاً در حال طى كردن مراتب و درجات قرب پروردگار است، دائم وجودش شدت، قوت و كمال بيشتر پيدامى كند يعنى علم، قدرت، حيات، مشيت و دايره نفوذ و تصرفش رو به ازدياد پيش مى‏رود.102
قرآن، خداوند را داراى قدرت و عزّت مطلق معرفى مى‏كند و به مؤمن توصيه دارد كه با عمل صالح سير تكاملى (يعنى قدرتمندتر شدن) خويش را به سوى خدا دنبال نمايد:
«من كان يريد العزّة فللَّه العزة جميعا اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه» (فاطر /10)
كسى كه خواهان عزت است، تمام عزت نزد خداوند است (مؤمن معتقد به) سخنان پاكيزه به سوى او صعود مى‏كند و عمل صالح او را بالا مى‏برد.
وقتى كه در اين نوع ازدياد وجودى، ركود و توقف به وجود مى‏آيد مرگ براى انسان بهتر از زنده ماندن است. امام صادق‏عليه السلام در روايتى مى‏فرمايد:
«من استوى يوماه فهو مغبون و من كان آخر يوميه خيرهما فهو مغبوط و من كان آخر يوميه شرهما فهو ملعون و من لم ير الزيادة فى نفسه فهو الى النقصان و من كان الى النقصان فالموت خير له من الحياة»103
«كسى كه دو روزش برابر است فريب خورده است. كسى كه روز اخير دو روزش بهتر از قبل باشد، مورد غبطه و رشك است، كسى كه روز اخير دو روزش بدتر از قبل باشد، او مورد لعنت است، كسى كه فزونى در نفس خود نمى‏بيند روبه نقصان است و كسى كه رو به نقصان پيش مى‏رود، مرگ برايش بهتر از زنده ماندن است.»
ازدياد وجودى به معنايى كه گذشت، حقيقت تقرب به خدا را تشكيل مى‏دهد كه هنگام نيت اعمال صالح و عبادى، تصورش واجب مى‏باشد. راغب اصفهانى از پژوهشگران چيره‏دست حوزه معارف قرآنى مى‏گويد:
«قرب بنده به خدا در حقيقت عبارت است از اين كه بسيارى از صفاتى را كه خدا را مى‏توان بدان وصف كرد، از آن خود كند، هر چند اتصاف انسان به آن در حدى نباشد كه خدا بدان وصف مى‏شود، چون علم، حلم، رحمت و غنا و اين اتصاف به وسيله زدودن چرك‏هايى چون جهل، خشم ناروا و نيازهاى بدنى به قدر توان بشرى است».104
به هر حال وقتى تحولات مثبت روحى بر پايه هستى شناختى توحيدگرايانه شكل گرفت، رفتار بيرونى متناسب با خود را به ارمغان مى‏آورد. قرآن مى‏گويد:
«كل يعمل على شاكلته» (اسراء /84)
«هر كس طبق خلق و خوى خود عمل مى‏كند؟»
بازتاب زندگى با معنا
در زندگى معنادار و خداجويانه، نگاه انسان به هستى، به زندگى، به انسان يا انسان‏هاى ديگر و نگاه به خودش تغيير مى‏كند. بازتاب اين ديگرگونى در دو حوزه حيات فردى و حيات اجتماعى قابل مطالعه و پى‏گيرى مى‏باشد:
الف: اثر فردى
از نظر قرآن، زندگى انسان با دو واقعيت متفاوت قابل تصور است كه عبارت است از: زندگى تهى از ياد خدا و زندگى متّكى بر خداخواهى. قرآن به قصد يادآورى عمق تفاوت اين دو نوع زندگى تأكيد دارد كه فلسفه بعثت، احياى انسان زنده مى‏باشد كه با شروع عمل به هدايت آسمانى، آغاز مى‏گردد.
«أو من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نوراً يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها» (انعام /122)
«آيا كسى كه مرده بود، سپس او را زنده كرديم و نورى برايش قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه مى‏رود همانند كسى است كه در تاريكيها باشد و از آن خارج نگردد».
«يا ايها الذين آمنوا استجيبوا للَّه و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم» (انفال /24)
«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! عودت خداو پيامبر را اجابت كنيد هنگامى فرامى‏خوانند به چيزى كه به شما زندگى مى‏دهد.»
وقتى كه خداوند هدف زندگى شناخته شد و رفتار براساس ياد و خواست او انجام پذيرفت زندگى دلپذير مى‏شود و آرامش روح انسان را نوازش مى‏دهد.
«من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحييّنه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون» (نحل /97)
«هر كس كار شايسته انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى كه مؤمن است او را به حياتى پاك و دلپذير زنده مى‏داريم و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند، خواهيم داد.»
«و يهدى اليه من أناب الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكراللَّه ألا بذكر اللَّه تطمئن القلوب» (رعد /27-28)
«(خدا) هر كس را كه بازگردد، به سوى خودش هدايت مى‏كند، آنها كسانى هستند كه ايمان آوردند و دلهايشان به ياد خدا مطمئن و آرام است، آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش پيدا مى‏كند.»
آرامش روحى هديه ارزشمندى است كه خداوند به بنده‏اش ارزانى مى‏دارد و پاسدار آن است، حتى راضى نمى‏شود كه وحشت هنگام مرگ، آن را به هم زند، از اين رو، اين نداى روحبخش الهى گوش بنده در حال جان دادن را، نوازش مى‏دهد و براى ابد آرامش روحى وى را تأمين مى‏كند:
«يا ايّتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى» (فجر /27-30)
«تو اى روح آرامش يافته! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است پس در جمع بندگانم وارد شو و در بهشتم قدم گذار.»
حيات واقعى، دلپذير و زيبا شدن زندگى و آرامش روحى چگونه به وجود مى‏آيد؟
هستى‏شناسى توحيد محور، به احساسات، اراده، اهداف، آرمان‏ها، اخلاق و رفتار، رنگ الهى مى‏دهد. اين رنگ‏آميزى عامل ديگرگونى حيات، از وضعى به وضع ديگر است، در جهان‏شناسى كه قرآن به مؤمن آموزش مى‏دهد، خداوند با صفات: رحمان، مجيب، رحيم، ودود، محسن، قادر، و... حمايت‏كننده، يارى رسان، هدايت كننده، پاداش دهنده انسانى است كه كل آفرينش مسخر و در خدمت او مى‏باشد. اين همه نعمت به او انگيزه پرستش، رفتار عادلانه و برخورد خيرخواهانه را مى‏دهد كه قطعاً زيبايى ظاهر زندگى را همراه دارد و خوشبينى ديگران را به ارمغان مى‏آورد. كسى كه آفريدگار و تمام آفرينش را حامى خود مى‏شناسد، خود را در مسير تقرّب الى اللَّه مى‏بيند، تمام زندگى خود را تلاشى در مسير سعادت ابدى تلقى مى‏كند و با ظهور خيرخواهانه در جامعه، خوشبينى اكثريت افراد جامعه را از آنِ خود مى‏داند، بى‏ترديد احساس مصونيت، پيروزى و آرامش روحى مى‏كند. تنها نگرانى كه به سراغ او مى‏آيد نگرانى ناشى از قصور و كم‏كارى است كه عاملى است براى جديت بيشتر.
شهيد مطهرى‏رحمه الله مى‏گويد:
«حالت فرد با ايمان در كشور هستى مانند حالت فردى است كه در كشورى زندگى مى‏كند كه قوانين و تشكيلات و نظامات آن كشور را صحيح و عادلانه مى‏داند، به حسن نيّت گردانندگان كشور نيز ايمان دارد، قهراً زمينه ترقى و تعالى را براى خودش و همه افراد ديگر فراهم مى‏بيند و معتقد است كه تنها چيزى كه ممكن است موجب عقب‏ماندگى او شود تنبلى و بى‏تجربگى خود او و انسان‏هاى مانند اوست... اين انديشه طبعاً او را به غيرت مى‏آورد و با خوشبينى و اميدوارى به حركت و جنبش وامى‏دارد.»105
ب: اثر اجتماعى
وحدت و هميارى در حيات اجتماعى گمشده تمام متفكران، سياستمداران و پژوهشگران حوزه فلسفه زندگى است. ضمن تأكيد بر ضرورت وحدت، براى تحقق آن هر كس سازوكارى را پيشنهادمى كند. تولستوى كه كليد حل معمّا را در بيدارى عقل جست‏وجو مى‏كند، مى‏گويد:
«اگر حصول سعادت را به اين مى‏دانى كه ديگران تو را بيش از خودشان دوست بدارند واجب است كه تو هم ديگران را بيش از خودت دوست بدارى».106
فرانكل كه معتقد به معنادرمانى است و معنا را در ضمير ناخودآگاه انسان جست‏وجو مى‏كند تا آن را در ضمير آگاه وى بكشاند، براى بقاى بشريت در كنار يكتاپرستى وحدت انسانيت را نيز لازم دانسته، مى‏گويد:
«اميد به بقاى بشريت، زمانى وجود خواهد داشت يا به شرطى است كه مردم به يك هشيارى، آگاهى درباره وجوه مشترك درمقولات ارزش‏شناسى برسند، يعنى اين كه وجوه مشترك در آنچه مردم احساس مى‏كنند به حيات آنها ارزش زندگى كردن را مى‏بخشد... مسئله به اين ختم مى‏شود كه آيا ارزش‏ها و معناهايى وجود دارند كه مردم، همه مردم بتوانند در آنها سهيم باشند... در آنها مشترك باشند.»107
سخن قرآن در اين رابطه از هر ديدگاه ديگرى، منطقى‏تر و عملى‏تر است. كلمه «لا اله الاّ اللَّه» و آيه «قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم ألا نعبدإلا اللَّه و لانشرك به شيئاً و لايتخذ بعضنا بعضاً أربابا من دون اللَّه». (آل عمران /64) تمام الگوهاى ناقص و باطل را كه موانع تعالى و تكامل انسان به حساب مى‏آيند، محكوم مى‏كند.
«همه خدايان دروغين و بت‏نماهاى فرومايه و بى‏ارزش را كه همچون گردنه‏هايى بر سر راه انسان قرار دارند و مانع رسيدن او به خدا مى‏شوند، پاكسازى مى‏كندو از سر راه برمى‏دارد.... ]انسان را[ از اين قيد و بندها و حد و مرزهاى ساختگى آزادش مى‏سازد تا همواره در حركت و پويش باشد و از تلاش و تكاپو بازنايستد».108
بدين ترتيب، توحيد، انسان را همزمان به آزادى معنوى و آزادى اجتماعى فرامى‏خواند، در هر دو بخش، روحيه آزادى و آزادى‏خواهى پا به پاى تعبد و تقرب رشد مى‏نمايد. تحقق و عينيت خوى‏ها و صفات مهربانى، دلسوزى، احسان كه سرمشق‏گيرى از خداوند، پاسخ‏گوى به فطرت، تأمين كننده نيازهاى مادى و معنوى در دنيا و آخرت، شمرده مى‏شود، صحنه حيات اجتماعى را تبديل مى‏كند به صحنه تعاون و هميارى متقابل. با تعاون همگانى در امير خيررسانى، آرامش روحى بيشتر وحدت اجتماعى ريشه‏دارتر و پيشرفت در عرصه‏هاى مختلف زندگى كه قرين رفاه عمومى مى‏باشد، امكان‏پذيرتر مى‏گردد. قرآن در مورد ترقى و رفاه جامعه مؤمن و خداجوى مى‏گويد:
«ولو أن أهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماءو الأرض»
(اعراف /96)
«اگر اهل شهرها و آبادى‏ها، ايمان مى‏آوردند و تقوا پيشه مى‏كردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مى‏گشوديم.»
در جامعه‏اى كه تنها خداوند الگو و هدف شناخته شده، به يقين براساس فعليت صفات الهى در افراد، وحدت و هميارى بى‏قيد و شرط، عينيت پيدا نموده و زمينه پيشرفت و تسخير طبيعت را فراهم مى‏آورد، آيه از چنين سنت و قانونى، خبر مى‏دهد. اين تلقى با دخالت مستقيم109 غيب در گشودن دريچه بركات بر روى اهل تقوا منافاتى ندارد.
چرا بى‏معنايى
با توجه به تعامل مشترك كيهان، سرشت انسانى انسان و نهضت آسمانى پيامبران در جهت واداشتن انسان به انتخاب خداوند، به عنوان هدف و معناى زندگى و الگوى تعالى، اين سؤال جان مى‏گيرد كه چرا انسان، اقتضاى مشترك و صريح اين سه عامل را ناديده انگاشته، مسافر وادى سرگردانى و بى‏معنايى مى‏شود؟
از نظر قرآن، نوزادى كه چشم به جهان مى‏گشايد، در كنار نيازهاى اوليه و طبيعى كه خاستگاه داشتن و مصرف كردن است، به طور طبيعى و فطرى استعدادگرايش به مفاهيم ارزشى را نيز دارد كه براساس آن بايدها و نبايدهاى زندگى پا مى‏گيرد.
تداوم حيات با تغذيه و تأمين كنترل شده، در روى زمين، «دنيا» يا زندگى كنونى نام دارد. همه معناگراها، بر ارزشمندى آن. با عبارت‏هاى مختلف، تأكيد دارند:
«حيوانيت انسان... به منزله لانه و آشيانه‏اى است كه انسانيت او در آن رشد مى‏يابد و متكامل مى‏شود».110
«دستگاه طبيعت براى انسان گهواره‏اى است كه وى را به حركت درمى‏آورد و شيرش مى‏دهد تا بزرگ شود».111
«همان احتياجى را كه حيوان به ماده دارد، همان احتياج را انسان به وجود حيوانى دارد. اين شخصيت حيوانى كه حامل نفس انسانى است... سد راه ترقى انسان نيست بلكه واسطه‏اى است كه انسان را به سعادت مى‏رساند... مانند كلنگى است كه به شخص عاقل داده شده براى كندن چاه و بيرون آوردن آب هر چه كند شود در ضمن عمل تندش مى‏كند تا وقتى كه بپوسد و از كار بيفتد».112
على‏عليه السلام نيز در جواب مذمت كننده دنيا از زندگى كنونى به عنوان تجارت‏خانه اولياى خداو مسجد دوستان او ياد نمود،113 عطار در مصيبت‏نامه، ماجرا را اين گونه به تصوير مى‏كشد:
آن يكى در پيش شير دادگر
ذَم دنيا كرد بسيارى مگر
حيدرش گفتا كه دنيا نيست بد
بد تويى زيرا كه دورى از خرد
هست دنيا بر مثال كشتزار
هم شب و هم روز بايد كشت كار
زان كه عزّ و دولت دين سربه‏سر
جمله از دنيا توان برد اى پسر
تخم امروزينه فردا بر دهد
ور نكارد اى دريغا بر دهد
پس نكوتر جاى تو دنياى توست
زانكه دنيا توشه عقباى توست
تو به دنيا در مشو مشغول خويش
ليك در وى كار عقبا گير پيش
چون چنين كردى تو را دنيا نكوست
پس براى اين تو دنيا دار دوست114
در حقيقت زندگى حيوانى ارزشش را مديون حيات حقيقى است كه از خداخواهى ريشه مى‏گيرد. وقتى ياد خدا در قالب جهان‏بينى و ايدئولوژى همراه با نظارت سازنده، ناديده گرفته مى‏شود و به كمك فطرت نمى‏آيد، حيات حيوانى خود جاى هدف را مى‏گيرد و يا زمينه چنين تحولى فراهم مى‏گردد. اين، يعنى آغاز شكل‏گيرى زندگى پست «الحياة الدنيا» - به جاى «حياة طيبه» كه در آن داشتن و مصرف كردن، جاى شدن را مى‏گيرد، در اين زندگى، شناخت هستى و زندگى فلسفه‏اى جز توانمندتر شدن براى به دست آوردن و مصرف كردن، نداردو به هويت اشاره‏اى آن دو كه به وجود خالق و زندگى ابدى هدايت مى‏كند، توجهى به عمل نمى‏آيد:
«يعلمون ظاهرا من الحياة الدنيا و هم عن الآخرة هم غافلون» (روم /7)
«آنها فقط ظاهرى از زندگى دنيا را مى‏دانند و از آخرت غافلند».
«فاعرض عمن تولى عن ذكرنا و لم يرد إلا الحياة الدنيا ذلك مبلغهم من العلم» (نجم /29-30)
«پس از اين‏ها - كه از ذكر ما روى مى‏گردانند و جز زندگى پست را نمى‏طلبند، روى بگردان.»
فطرت انسانى، انسان را به حركت و دست‏يابى به هدف زندگى وامى‏دارد، ولى چون الگوى آرمان آفرين در كار نيست، آرمانهاى خيالى جلودار زندگى مى‏شود. اين اهداف سرابى بيش نيست و خواست فطرت را تأمين نمى‏كند. قرآن درباره ماهيت اهداف انحرافى مى‏گويد:
«إعلموا أنما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتراه مصفّراً ثم يكون حطاما و فى الآخرة عذاب شديد» (حديد /21)
«بدانيد كه زندگى پست تنها بازى و سرگرمى و تجمل‏پرستى و تفاخر بين شما و افزون‏طلبى در مال و اولاد است همانند بارانى كه محصول آن كشاورزان را در شگفتى فرو مى‏برد سپس خشك مى‏شود به گونه‏اى كه آن را زردرنگ مى‏بينى سپس تبديل به كاه مى‏شود و در آخرت عذاب شديد است.»
«والذين كفروا أعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماء حتى إذا جاءه لم يجده شيئاً» (نور /39)
«و كسانى كه كافر شدند اعمال‏شان همچون سرابى است در يك كوير كه انسان تشنه آن را از دور آب مى‏پندارد اما وقتى به سراغ آن مى‏آيد چيزى نمى‏بيند!»
وقتى كه الگوى تعالى‏بخش در كار نباشد ميل به پستى‏ها و هدف‏هاى خيالى اجتناب‏ناپذير است و زمينه براى انتخاب سومى وجود ندارد. درك فروم در اين رابطه قابل تحسين است كه مى‏گويد:
«اگر زندگى انسان به جاى بودن در داشتن خلاصه شود به پستى خواهد گراييد، تبديل به شى‏ء خواهد شد و روزگار رنج آور و خالى از لطف خواهد داشت. شادى حقيقى با فعاليت حقيقى به دست مى‏آيد و فعاليت حقيقى يعنى «پرورش» و «اگر شخصى موفق به سامان دادن نيروهاى خود در جهت «من عالى‏تر» خويش نشود، آنها را به سوى هدف‏هايى پايين‏تر و پست‏تر سوق خواهد داد».115
در زندگى پست، افزون‏طلبى نقش موتور را دارد، افزون خواه همه را افزون‏خواه مى‏شناسد و بايد هميشه آماده حمله و محروم كردن ديگران باشد، در عين حال با ياد مرگ ناكامى خود را قطعى مى‏داند به همين دليل در زندگى پست نداشتن، از دست دادن، نگرانى از تهاجم ديگران و از همه وحشتناك‏تر فرا رسيدن مرگ واقعاً انسان را مى‏آزارد و اسير خود مى‏كند.116 قرآن در توصيف اين گونه زندگى مى‏گويد:
«و من أعرض عن ذكرى فإن له معيشة ضنكا» (طه /124)
«هر كس از ياد من روى گردان شود زندگى تنگ و سختى خواهد داشت».

نویسنده: سيد ابراهيم سجادي

پی نوشت‌ها:
1 - جعفرى، محمدتقى، فلسفه و هدف زندگى، تهران، انتشارات قديانى، چاپ اول، 28.
2 - همان، 101.
3 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، چاپ اول، 45/1.
4 - جان هيك، بُعد پنجم، ترجمه بهزاد سالكى، قصيده‏سرا، چاپ اول، 89.
5 - جعفرى، فلسفه و هدف زندگى، 24.
6 - همان منبع، 104-5.
7 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، ترجمه ابراهيم يزدى، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، چاپ اول، 200.
8 - تدئوس متز، آيا هدف خداوند مى‏تواند سرچشمه معناى زندگى باشد، ترجمه محمد سعيدى مهر، فصلنامه نقد و نظر، شماره 29-30، وابسته به دفتر تبليغات اسلامى قم، بهار و تابستان 1382.
9 - جان هيك، بُعد پنجم، /92.
10 - موسوى، محمود، معناى زندگى (گزارشى از يك كتاب)، فصلنامه نقد و نظر، شماره 224 29-30.
11 - جان هيك، بُعد پنجم، 87.
12 - سوزان ولف، معناى زندگى، ترجمه محمد على عبداللهى، فصلنامه نقد و نظر، شماره، 34 29-30.
13 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، ترجمه ابراهيم يزدى، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، چاپ اول، 132.
14 - همان، 200.
15 - همان، 148.
16 - همان 139-140.
17 - اريك فروم، روانكاوى و دين، ترجمه آرسن نظريان، انتشارات چاپار، چاپ سوم، 10.
18 - اريش فروم، گريز از آزادى، ترجمه عزت‏اللَّه فولادوند، شركت سهامى كتابهاى جيبى، چاپ چهارم، 247.
19 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، 22.
20 - والتر. تى. استيس، در بى‏معنايى معنا هست، ترجمه اعظم پويا، فصلنامه نقد و نظر، شماره 111-113 29-30.
21 - جان هيك، بُعد پنجم، 115-119.
22 - همان، 122-123.
23 - والتر. تى. استيس، در بى‏معنايى معنا هست، 109.
24 - همان، 109 و 118.
25 - جان هيك، بعد پنجم، 124 و 409.
26 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، 110.
27 - اريك فروم، بنام زندگى، ترجمه اكبر تبريزى، انتشارات مرواريد، ط 45-46 2.
28 - والتر. تى. استيس، در بى‏معنايى معنا است، 111-114.
29 - والتر وايس كف، وجود و ارزشها، ترجمه عليرضا آل بويه، نقد و نظر شماره 319 31-32 و 321.
30 - همان، 326 و 327.
31 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، 147.
32 - همان، 161.
33 - همان، 132.
34 - والتر. تى. استيس، در بى‏معنايى معنا است، 114-115.
35 - والتر واپس كف، وجود و ارزشها، 319.
36 - والتر. تى. استيس، در بى‏معنايى معنا است، 119.
37 - اريش فروم، گريز از آزادى، 248.
38 - والتر. تى. استيس، در بى‏معنايى معنا است، 114.
39 - اريك فروم، بنام زندگى، 33
40 - همان، /13 و 24.
41 - ويكتور فرانكل، انسان در جستجوى معنا، ترجمه نهضت صالحيان و مهين ميلانى، انتشارات درسا، ط 160 8 و 161.
42 - موسوى، سيد محمود، معناى زندگى، 226 و 228.
43 - والتر. تى. استيس، در بى‏معنايى معنا است، 119.
44 - همان، 121-122.
45 - لئون تولستوى، فلسفه‏زندگى، ترجمه جلال دادگر، سازمان انتشارات اشرفى، چاپ سوم، 39
46 تا 49 - همان، 157 155 و 130.
50 - همان.
51 - ويكتور فرانكل، انسان در جستجوى معنا، 140.
52 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، 176-17.
53 - همان، 127 و 177.
54 - استاد علامه جعفرى نيز اين انتساب را قبول دارد و به نمايندگى از وجدان مى‏گويد: «مرا كه وجدان ناميده‏اند و ستايش مى‏كنند جز گيرنده و منعكس كننده صداى رساى خداوند تو چيزى بيش نيستم»، محمد تقى جعفرى، وجدان، مؤسسه نشر كرامت، چاپ دوم، 308.
55 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، 90-100.
56 - ويكتور فرانكل، انسان در جستجوى معنا، 166.
57 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، 107.
58 - والتر. تى. استيس، در بى‏معنايى معنا هست، 118.
59 - موسوى، سيد محمود، معناى زندگى، 223.
60 - والتر وايس كف، وجود و ارزشها، 329.
61 - والتر. تى. استيس، در بى‏معنايى معنا هست، 119.
62 - جان هيك، بعد پنجم، 57.
63 - همان، 33.
64 - همان، 81.
65 - همان، 126.
66 - همان، 128.
67 - همان، 92 و 94.
68 - جوادى آملى، عبداللَّه، تسنيم تفسير قرآن كريم، مركز نشر اسراء، چاپ اول، 611 و 608.
69 - در اين رابطه آيات: 3 سوره احقاف، 38 و 39 سوره دخان، 18-22 سوره مؤمنون و 31-34 سوره ابراهيم مطالعه شود.
70 - مطهرى، مرتضى، تكامل اجتماعى انسان، 109.
71 - صادقى، محمد، الفرقان فى تفسير القرآن، مؤسسه اعلمى، چاپ اول، 26 و 27 و 347.
72 - جوادى آملى، عبداللَّه، ادب فناى مقرّبان، مركز نشر اسراء، چاپ اول، 406-408.
73 - فصلنامه نقد و نظر، شماره 265 29-30 و شماره 189 31-32.
74 - الكسيس كارل، نيايش، ترجمه محمد تقى شريعتى، انتشارات تشيع، چاپ 75 1355.
75 - همان، 60.
76 - همان، 61-63.
77 - همان، 40-41.
78 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چاپ اول، 417/16.
79 - نهج‏البلاغه، خطبه 222.
80 - همان، حكمت 237.
81 - بوستان سعدى، باب سوم، حكايت دوازدهم.
82 - جعفرى، محمد تقى، فلسفه و هدف زندگى، 97.
83 - مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.
84 - جوادى آملى، عبداللَّه، ادب فناى مقربان، 406-407.
85 - مطهرى، مرتضى، تكامل اجتماعى انسان، 158-159.
86 - طباطبايى، محمد حسين، الميزان فى تفسير القرآن، مؤسسه أعلمى، چاپ دوم، 388/18.
87 - نهج‏البلاغه، حكمت 147.
88 - همان، خطبه 192 (خطبه متقين).
89 - مفاتيح الجنان، دعاى كميل.
90 - مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفا، الطبعة الثانيه، 22/67.
91 - مطهرى، مرتضى، تكامل اجتماعى انسان، 76.
92 - فصلنامه نقد و نظر، سال 8، ش 1 و 41/2.
93 - همان، 363.
94 - همان، 359.
95 - غزالى، محمد، كيمياى سعادت، تصحيح احمد آرام، انتشارات گنجينه، چاپ دوم، 102/1.
96 - مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، الطبعة الثانية، 87/75.
97 - كلينى، محمد بن يعقوب، اصول كافى، دارالكتب الاسلامية، الطبعة السادسة، 75/1 و 78.
98 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 46/20.
99 - فصلنامه نقد و نظر، س 8، ش 1 و 146 2.
100 - الميزان فى تفسير القرآن، ذيل آيه 30 سوره بقره.
101 - صدر، محمد باقر، سنتهاى اجتماعى و فلسفه تاريخ در مكتب قرآن، ترجمه حسين منوچهرى، مركز نشر فرهنگى رجا، چاپ اول، 232.
102 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 292/3.
103 - صدوق، محمد، معانى الاخبار، دارالمعرفة، 1399 ه ، 342.
104 - مفردات الفاظ القرآن، واژه قرب.
105 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 43-44/2.
106 - لئون تولستوى، فلسفه زندگى، 92.
107 - ويكتور فرانكل، خدا در ناخودآگاه، 200.
108 - سنتهاى اجتماعى و فلسفه تاريخى در مكتب قرآن، 222-223.
109 - همان، 265.
110 - مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 27/2.
111 - جعفرى، محمد تقى، فلسفه و هدف زندگى، 152.
112 - لئون تولستوى، فلسفه زندگى، 84.
113 - نهج‏البلاغه، حكمت 131.
114 - به نقل از: مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، 555/16.
115 - اريك فروم، بنام زندگى، 28 و 39.
116 - لئون تولستوى، فلسفه زندگى، 10-13.

 

منابع: 

فصلنامه پژوهشهای قرآنی