لقمان حکیم‏

لقمان حكيم(1)، غلام سياهى بود كه در سرزمين سودان چشم به جهان گشود. گرچه او چهره اى سياه و نازيبا داشت، ولى از دلى روشن، فكرى باز و ايمانى استوار برخوردار بود. او كه در آغاز جوانى برده اى مملوك بود، بدليل نبوغ عجيب و حكمت وسيعش آزاد شد و هر روز مقامش اوج گرفت تا شهره آفاق شد.

او مردى امين بود، چشم از حرام فرومی بست، از اداى حرف ناسزا و بی مورد پرهيز می كرد و هيچگاه دامن خود را به گناه نيالود و همواره در امور زندگى شرط عفت و اخلاص را رعايت می كرد.

اوقات فراغت خود را به سكوت و تفكر در امور جهان و معرفت حق‏تعالى می گذراند و براى گذراندن امور زندگى به حرفه خياطى و يا درودگرى مشغول بود. ( بعضى گويند لقمان بنده اى بود حبشى كه از راه شبانى معيشت خود را می گذراند).
لقمان از خنده بی مورد و استهزاء ديگران پرهيز می كرد و هيچگاه اراده خود را تسليم خشم و هواى نفس نمی كرد، از كاميابى در دنيا مغرور و از ناكامى اندوهگين نمی شد و صبر و شكيبايى او به حدى بود كه با از دست دادن چند فرزند، از سر زبونى ديدگان خود را به سرشك غم نيالود.
در اصلاح امور مردم و حل نزاع و مرافعه آنها سعى وافر داشت و نگذشت هرگز به دو كس كه با يكديگر مخاصمه و منازعه يا مقاتله كنند، مگر آنكه در ميان ايشان اصلاح كرد و تا ايشان از يكديگر جدا نشدند، نگذشت. بيشتر وقت خود را در همنشينى با فقها و دانشمندان و پادشاهان می گذراند و مسئوليت خطير آنها را گوشزد می كرد و آنها را از كبر و غرور برحذر می داشت و خود نيز از احوال ايشان عبرت می گرفت.
در اين شرايط بود كه لقمان شايسته پوشيدن جامه حكمت شد(2) و سپس در نيمروزى گرم كه مردم در خواب قيلوله بودند جمعى از فرشتگان كه لقمان قادر به رؤيت آنها نبود، نظر لقمان را در مورد خلافت و پيغمبرى خدا جويا شدند.
لقمان در پاسخ فرشتگان گفت: اگر خداى متعال مرا به حتم به قبول اين امر خطير امر كند، فرمان او را با ديده منت خواهم پذيرفت و اميد و يقين دارم كه در آن صورت او مرا در اين كار يارى خواهد كرد و علم و حكمتى كه لازمه اين وظيفه باشد به من عطا خواهد كرد و مرا از خطا و اشتباه حفظ می كند، ولى اگر اختيار رد يا قبول اين امر با من باشد، از پذيرش اين مسئوليت بزرگ عذر خواهم خواست و عافيت را اختيار می كنم. (3)
چون فرشتگان علت امتناع لقمان از پذيرش اين مسئوليت را جويا شدند، لقمان گفت: حكومت بر مردم اگرچه منزلتى عظيم دارد، ولى كارى بس دشوار است و در جوانب آن فتنه ها و بلاها و لغزشها و تاريكی هاى بيكرانى وجود دارد كه هركس را خدا به خود واگذارد گرفتار آن شود و از صراط مستقيم و راه رستگارى منحرف گردد و هركس از آنها برهد به فلاح و رستگارى نائل خواهد شد.
خوارى و گمنامى دنيا در برابر عزت و بزرگوارى آخرت گوارا است ولى اگر هدف كسى جاه و جلال دنيوى باشد، دنيا و آخرت هر دو را از كف خواهد داد، زيرا عزت و نعمت دنيا موقت و عاريه است و چنين كسى به نعمت و عزت جاودان اخروى نيز دست نخواهد يافت.
فرشتگان كه به عقل سرشار لقمان پى بردند او را تحسين كردند و خداى تعالى او را مورد لطف و عنايت قرار داد و سرچشمه حكمت خود را بر لقمان روان ساخت تا سيل حكمت و نور معرفت بر زبان و بيان لقمان جارى گردد و تشنگان حقيقت را در خور استعدادشان از زلال معرفت و حكمت خود سيراب سازد و در اين ميان فرزند برومند لقمان كه نظر پدر را به خود معطوف داشته بود، بيشتر مورد خطاب او قرار می گرفت گرچه نصايح لقمان بيشتر جنبه عمومى داشت.

 

نصايح لقمان به فرزندش‏

سعى لقمان بر اين بود كه در مناسبتهاى مختلف فرزندش و همچنين ساير مردم را پند و اندرز دهد. لقمان فرزندش ناتان را خطاب قرار داد و گفت: فرزندم هميشه شكر خدا را به جاى آور، براى خدا شريك قائل مشو، زيرا مخلوقى ضعيف و محتاج را با خالقى عظيم و بی نياز برابر نهادن، ظلمى بزرگ است.
فرزندم: اگر عمل تو از خردى چون ذره اى از خردل در صخره هاى بلند كوه يا آسمانها و يا در قعر زمين مخفى باشد از نظر خدا پنهان نخواهد بود و در روز رستاخيز در حساب اعمال تو منظور خواهد ساخت و به پاداش و كيفر آن خواهى رسيد.
فرزندم: نماز را به پاى دار! تا ارتباط تو با خدا محكم گردد و از ارتكاب فحشا و منكر مصون باشى و چون به حد كمال رسيدى، ديگران را به معروف و تهذيب نفس و تزكيه روح دعوت و رهبرى كن و در اين راه در مقابل سختی ها، صبور و شكيبا باش.
فرزندم: نسبت به مردم تكبر مكن و به ديگران فخر مفروش كه خدا مردم خود خواه و متكبر را دوست ندارد.
فرزندم: مردم را شماتت مكن كه كينه تو را بدل خواهند گرفت و خود را در برابر ايشان زبون مساز كه در تحقيرت خواهند كوشيد، نه آن‏قدر شيرين باش كه ترا بخورند و نه چندان تلخ باش كه بدورت افكنند.
فرزندم: در راه رفتن نه به شيوه ستمگران گام بردار و نه مانند مردم خوار و ذليل، و به هنگام سخن گفتن آهسته و ملايم سخن بگو زيرا صداى بلند، بيرون از حد ادب و تشبه به ستوران است.
فرزندم: از دنيا پند بگير و آن را ترك نكن كه جيره خوار مردم شوى و به فقر و فاقه مبتلا گردى و تا آنجا خود را در بند و گرفتار دنيا نكن و در انديشه سود و زيان آن فرو مرو كه زيانى به آخرت تو برسد و از سعادت جاودان باز مانى!
فرزندم: دنيا درياى ژرف و عميقى است كه دانشمندان فراوانى را در خود غرق كرده است پس براى عبور از اين دريا، كشتى از ايمان و بادبانى از توكل فراهم كن و براى اين سفر توشه اى از تقوى بيندوز، و بدان و آگاه باش كه اگر از اين راه پرخطر برهى، مشمول رحمت خدا شده اى و اگر در آن دچار هلاك شوى به غرقاب گناهانت گرفتار گشته اى.
فرزندم: در زندان شب و روز زمانى را براى كسب علم و دانش منظور كن و در اين راه با دانشمندان همدم و همراه شو و در معاشرت با آنها شرط ادب را رعايت كن و از مجادله و لجاج بپرهيز تا تو را از فروغ دانش خود محروم نسازند.
فرزندم: هزار دوست اختيار كن و بدان كه هزار رفيق كم است و يك دشمن ميندوز و بدان كه يك دشمن هم زياد است.
فرزندم: دين مانند درخت است. ايمان به خدا آبى است كه آن را می روياند. نماز ريشه آن، زكات ساقه آن، دوستى در راه خدا شاخه هاى آن، اخلاق خوب برگهاى آن و دورى از محرمات ميوه آن است. همان‏طوری كه درخت با ميوه خوب كامل می گردد، دين هم با دورى از اعمال حرام تكميل می شود.

 

لقمان از ديدگاه امام صادق عليه السّلام‏

از امام صادق عليه السّلام سؤال كردند خدا چه حكمتى به لقمان داد كه از او در قرآن ياد شده است؟ حضرت فرمود: به خدا سوگند حكمتى كه به لقمان داده شده بود نه مال بود و نه مقام و طايفه و نه هيكل و زيبايى، بلكه او مردى بود در كار خدا نيرومند، در راه او پرهيزكار، ساكت، باوقار، دقيق، آينده نگر، تيزبين و پندآموز. او روزها نمی خوابيد و هميشه بر اعمال خود كنترل و نظارت دقيق داشت.
از ترس گناه هيچگاه نمی خنديد، غضب و شوخى نمی نمود، خداوند به او اولاد زيادى بخشيد و درحالی كه همه آنها قبل از وى جان سپردند با صبر و شكيبايى مصائب را تحمل كرد و به رضاى خدا راضى بود و براى هيچيك اشك بر ديدگان جارى نكرد.
هرگاه به دو نفر كه اختلاف و يا نزاع داشتند برخورد می كرد ميان آنان صلح و صفا برقرار می ساخت و آتش كينه و عداوت را در آنها خاموش می ساخت.

 

لقمان از ديدگاه مفسرين‏

دسته اى از مفسرين معتقدند او پيامبر بوده ولى اغلب او را حكيمى فرزانه دانسته اند در سياهى چهره او ترديدى نيست و گرچه داراى صورتى نازيبا و لبهايى كلفت بوده ولى قلب روشن، ضمير آگاه و حكمت بی نظير، سيرت او را بسيار منور كرده بود. كسى از او پرسيد مگر تو همدوش ما گوسفندچرانى نمی كردى چه شد كه به اين مقام و منزلت رسيدى؟
لقمان پاسخ داد: خدا را شناختم، امانت را حفظ كردم، راست گفتم و از حرف بی فائده و بی مورد پرهيز كردم.
بعضى گفته اند او پسر خواهر ايوب بوده و بعضى ديگر او را پسر خاله ايوب معرفى كرده اند و عده اى ديگر او را از عموزادگان ابراهيم عليه السّلام دانسته اند.

 

نمونه هايى از حكمت لقمان‏

لقمان در آغاز، برده خواجه اى توانگر و خوش ‏قلب بود. ارباب او در عين جاه و جلال و ثروت و مكنت دچار شخصيتى ضعيف و در برابر ناملايمات زندگى بسيار رنجور بود و با اندك سختى زبان به ناله و گلايه می گشود، اين امر لقمان را می آزرد اما راه چاره اى به نظر او نمی رسيد، زيرا بيم آن داشت كه با اظهار اين معنى، غرور خواجه جريحه دار شود و با او راه عناد پيش گيرد.
روزگارى دراز وضع بدين منوال گذشت تا روزى يكى از دوستان خواجه خربزه اى به رسم هديه و نوبر براى او فرستاد. خواجه تحت تأثير خصائل ويژه لقمان، خربزه را قطعه قطعه نمود به لقمان تعارف كرد و لقمان با روى گشاده و اظهار تشكر آنها را تناول كرد تا به قطعه آخر رسيد، در اين هنگام خواجه قطعه آخر را خود به دهان برد و متوجه شد كه خربزه به شدت تلخ است. سپس با تعجب زياد رو به لقمان كرد و گفت: چگونه چنين خربزه تلخى را خوردى و لب به اعتراض نگشودى؟
لقمان كه دريافت زمان تهذيب و تأديب خواجه فرارسيده است، به آرامى و با احتياط گفت: واضح است كه من تلخى و ناگوارى اين ميوه را بخوبى احساس كردم اما سالهاى متمادى من از دست پربركت شما، لقمه هاى شيرين و گوارا را گرفته ام، سزاوار نبود كه با دريافت اولين لقمه ناگوار، شكوه و شكايت آغاز كنم.
خواجه از اين برخورد، درس عبرت گرفت و به ضعف و زبونى خود در برابر ناملايمات پى برد و در اصلاح نفس و تهذيب و تقويت روح خود همت گماشت و خود را به صبر و شكيبايى بياراست.

***
روزى خواجه لقمان در سرايى، سفره اى گسترده بود و ميهمانان خود را در سايه جود و كرمش پذيرايى می كرد. لقمان كه در خدمت ميهمانان و تهيه وسايل رفاه ايشان سعى وافر داشت از شنيدن سخنان بيهوده آنها سخت در عذاب بود و همواره مترصد فرصتى بود تا عادت زشت آنها را گوشزد كند و در اصلاح و تهذيب آنها گامى بردارد.
در اين هنگام گروهى از ميهمانان خواجه، وارد سرا شدند و خواجه به لقمان فرمان داد تا گوسفندى ذبح كند و غذايى از بهترين اعضاء گوسفند مهيا سازد. لقمان دستور داد از دل و زبان گوسفند، غذايى لذيذ فراهم نمودند و نزد ميهمانان آوردند، روزى ديگر خواجه امر كرد، از بدترين اعضاء گوسفند، غذايى آماده سازد، لقمان بار ديگر غذا را از دل و زبان گوسفند مهيا كرد.
خواجه با تعجب پرسيد: چگونه است كه اين دو عضو گوسفند هم بهترين و هم بدترين هستند، لقمان پاسخ داد: اين دو عضو مهمترين اعضا در سعادت و شقاوتند، چنانكه اگر دل سرشار از نيت خير و زبان گوياى حكمت و معرفت و حلال مشكلات و مسائل مردم باشد، اين دو عضو بهترين اعضاء هستند و هرگاه دل بدانديش و پست نيت باشد، زبان گوياى غيبت و تهمت و محرك فتنه و فساد، هيچيك از اعضا، بدتر و زيان‏بارتر از اين دو عضو نخواهد بود.

***
لقمان نيك و بد هر كارى را مشروط به رضاى وجدان و خشنودى خداوند می دانست و تمجيد و تحسين خلق را هدف خود قرار نمی داد و از خرده گيرى و عيبجويى آنها نيز هراسى نداشت و اين موضوع را نيز همواره به فرزند خود گوشزد می نمود، تا روزى به جهت اطمينان خاطر، تصميم گرفت اين حقيقت را نزد پسر خود مصور سازد.
لقمان به فرزند خود گفت: مركب را آماده ساز و مهياى سفر شو و چون مركب آماده شد، لقمان خود سوار شد و پسرش را پياده دنبال خود روان كرد. در اين حال گروهى كه در مزارع خود مشغول كار بودند آنها را نظاره كردند و به زبان اعتراض گفتند: عجب مرد سنگدلى، خود سواره و كودك معصوم را پياده به دنبال می كشد.
سپس لقمان خود از مركب پياده شد و پسر را سوار بر مركب كرد تا به گروهى ديگر از مردم رسيد، اين بار مردم با نظاره آنها گفتند: عجب پسر بی ادب و بی تربيتى، پدر پير و ضعيف خود را پياده گذاشته و خود با نيروى جوانى و تنومندى بر مركب‏ سوار است. حقا كه در تربيت او غفلت شده است.
در اين حال لقمان نيز همراه فرزند خود سوار مركب شد و هر دو سواره راه را ادامه دادند تا به گروه سوم رسيدند، مردم اين قوم چون آنها را ديدند گفتند: عجب مردم بى رحمى، هر دو چنين بار سنگينى را بر حيوان ناتوان تحميل كرده اند و هيچيك زحمت پياده روى را به خود نمی دهند. در اين هنگام لقمان و پسر هر دو از مركب پياده شدند و راه را پياده ادامه دادند تا به دهكده ديگرى رسيدند، مردم با مشاهده آنها، زبان به نكوهش گشودند و گفتند: آن دو را بنگريد، پير سالخورده و جوان خردسال هر دو پياده در پى مركب می روند و جان حيوان را از سلامت خود بيشتر دوست دارند.
چون اين مرحله از سفر نيز تمام شد لقمان با تبسمى معنی دار به فرزند خود گفت:
حقيقت را در عمل ديدى، اكنون بدان كه هيچگاه خشنودى تمام مردم و بستن زبان آنها امكان‏پذير نيست پس خشنودى خداوند و رضاى وجدان را مد نظر قرار ده و به تحسين و تمجيد يا توبيخ و نكوهش ديگران توجهى نكن.

***
لقمان همواره رعايت اعتدال و ميانه روى را از شروط كاميابى و موفقيت در امور زندگى می دانست و رعايت اين اصل را در كليه شئون زندگى لازم و ضرورى می شمرد و معتقد بود افراط و تندروى می تواند لذتها را به آلام و عادتها را به آلودگى تبديل كند. لقمان براى درك صحيح اين موضوع، با بيانى جالب و منطقى، فرزند خود را چنين نصيحت كرد.
فرزندم اين نصيحت پدر را همواره آويزه گوش خود كن و در زندگى همواره لذيذترين غذاها را ميل كن و فاخرترين جامه ها را بپوش و در بهترين بستر بيارام و از زيباترين همسر كام بگير.
فرزند لقمان از نصايح پدر سخت متعجب شد، زيرا پدر همواره او را به اعتدال و اقتصاد در امور زندگى تشويق می كرد ولى اين بار او را به افراط و تن‏پرورى ترغيب می كند. لذا علت امر را از پدر خويش جويا شد. لقمان گفت: منظور من از اين سخن آن بود كه اگر زمانى براى برآورد حاجت خود اقدام كنى كه ضرورت و شدت آن به اوج خود رسيده باشد؛ از ساده ترين آنها عالی ترين مراتب لذت را خواهى برد.
اگر هنگامى براى خواب و استراحت اقدام كنى كه بی خوابى حواس و قواى تو را تحت تأثير و تسخير خود قرار داده باشد، در اين حال پاره خشتى بهتر از بالش پر و بسترى زبر و خشن خوشايندتر از ملايمترين آنها خواهد بود.
فرزندم اگر زمانى بر سر سفره بنشينى كه گرسنگى صبر و طاقت از تو بريده باشد، ساده ترين غذاها براى تو لذيذتر از طعام پادشاهان خواهد بود. اگر نياز تو به جامه تازه مبرم باشد و لباس پيشين قابل استفاده نباشد، جامه كرباس از خلعت شاهانه براى تو برازنده تر خواهد بود.
و اگر زمانى براى ارضاء غريزه جنسى آماده شوى كه فشار شهوت بر تو غالب شده باشد آغوش كنيزى مطبخى جذابتر از الهه حسن و زيبايى خواهد بود.

***
مريدى خلاصه معرفت و روح حكمت لقمان را جويا شد وى گفت:
خلاصه معرفت و روح حكمت من آن است كه از امور زندگى آنچه به عهده خالق است، تكلف و زحمتى بر خود روا نمی دارم و آنچه به عهده من است در آن سستى و كوتاهى نمی كنم.

 

نویسنده: محمد احمد جاد مولى،
           مصطفى زمانى‏

 

پی نوشت:

1. در كتاب جاد المولى در مورد لقمان ذكرى نشده است و با توجه به اينكه در قرآن سوره اى به نام وى آمده، مترجم با استناد به آيات 11 تا 19 از سوره لقمان سرگذشت او را از جزء سيزدهم بحار صفحات 434- 408 اقتباس و در اين قسمت آورده است. در بين علما در حكمت و فضل و دانش لقمان اتفاق‏ نظر وجود دارد، اما جز معدودى او را پيغمبر ندانسته اند.
2. سوره لقمان آيه 12 «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ ...».
3. به سند معتبر از حضرت امام صادق عليه السّلام منقول است كه فرمود: چون لقمان پيغمبرى را قبول نكرد حق‏تعالى ملائكه را امر فرمود كه حضرت داود عليه السّلام را ندا كردند به خلافت، و او قبول كرد و آن شرطى كه حضرت لقمان كرد، او نكرد.
پس حق تعالى او را خليفه خود گردانيد در زمين، و مكرر او را امتحان كرد و از آن حضرت ترك اولايى چند صادر شد كه خدا بر او بخشيد. حياة القلوب، 2/ 860.
 

منابع: 

کتاب «قصه هاى قرآنى (تاريخ انبياء)»، ص 341