معجزه «شق القمر» در تفسیر المیزان

معجزه «شق القمر» به دست رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در مكه و قبل از هجرت و به پيشنهاد مشركين، مساله اى است كه مورد قبول همه مسلمين است، و كسى از ايشان در آن ترديد نكرده.

و از قرآن كريم آياتى كه به روشنى بر آن دلالت دارد يكى آيه مورد بحث است كه فرموده:" اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ"، چون همانطور كه قبلا اشاره كرديم كلمه "آيت" در آيه دوم جز اينكه همان باشد كه در جمله‏" انْشَقَّ الْقَمَرُ" از آن خبر داده، با هيچ آيتى ديگر منطبق نيست، براى اينكه نزديك‏ترين معجزه با نزول اين آيه همان معجزه شق القمر بوده كه مشركين از آن مانند ساير آيات اعراض كردند و گفتند: سحرى است مستمر.
و اما از حديث بايد دانست كه روايات بی شمارى بر آن دلالت دارد كه شيعه و سنی  آنها را نقل كرده اند، و محدثين هر دو طايفه آنها را پذيرفته اند، كه در بحث روايتى گذشته چند روايت از آنها را نقل كرديم.

پس هم كتاب بر وقوع چنين معجزه اى دلالت دارد و هم سنت، و اما اينكه يك كره آسمانى دو نيم شود، چنين چيزى فى نفسه ممكن است و عقل دليلى بر محال بودن آن ندارد، از سوى ديگر معجزه هم امرى است خارق العاده، و وقوع حوادث خارق العاده نيز ممكن است، عقل دليلى بر محال بودن آن ندارد، و ما در جلد اول اين كتاب به طور مفصل در اين باره بحث نموده، هم امكان معجزه را اثبات كرديم و هم وقوع آن را، و يكى از روشن‏ترين شواهد بر وقوع شق القمر، قرآن كريم است، پس بايد آن را بپذيريم هر چند كه از ضروريات دين نباشد.

 

اشكال به وقوع معجزه «شقّ القمر» و پاسخ به آن‏

ولى بعضی ها به وقوع چنين معجزه اى اشكال كرده و گفته اند: اينكه معجزات پيامبر(صلی الله علیه و آله) با اقتراح و پيشنهاد مردم انجام شود، با آيه‏" وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِها وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلَّا تَخْوِيفاً" 1 منافات دارد، براى اينكه از اين آيه يا چنين استفاده می شود كه ما ديگر براى اين امت معجزاتى نمی فرستيم براى اينكه هر چه معجزه براى امت‏هاى سابق فرستاديم همه را تكذيب كردند، و اين امت هم مثل همان امت‏ها و داراى طبيعت همانها هستند، و در نتيجه اينان نيز معجزات ما را تكذيب خواهند كرد، و وقتى معجزه اثر نداشته باشد، ديگر چه فايده اى در فرستادن آن است؟
و يا استفاده می كنيم كه می خواهد بفرمايد: ما هيچ معجزه اى براى اين امت نمی فرستيم، براى اينكه اگر بفرستيم اين امت نيز مانند ساير امت‏هاى گذشته آن را تكذيب می كنند، و در اثر تكذيب معذب و هلاك می شوند، و ما نمی خواهيم اين امت منقرض گشته به عذاب استيصال گرفتار آيد.
پس به هر حال آيه فوق دلالت دارد كه خداى تعالى هيچ معجزه اى به اقتراح و پيشنهاد اين امت نمی فرستد، آن طور كه در امت‏هاى گذشته می فرستاد.
البته اين اشكال همانطور كه اشاره شد در خصوص معجزاتى است كه با اقتراح و پيشنهاد مردم جارى شود، نه آن معجزاتى كه خود خداى تعالى و بدون اقتراح مردم به منظور تاييد رسالت يك پيامبر جارى می كند، مانند معجزه قرآن براى پيامبر اسلام، و دو معجزه عصا و يد (بيضا) براى موسى (علیه السلام) و معجزه زنده كردن مردگان و غيره براى عيسی (علیه السلام) و همچنين آيات نازله ديگر كه همه لطفى است از ناحيه خداى تعالى، و نيز مانند معجزاتى كه از پيامبر اسلام سر زد بدون اينكه مردم از او خواسته باشند.
پس به حكم آيه 59 سوره اسرى هيچ پيغمبرى نمی تواند به پيشنهاد مردم معجزه بياورد، پس ما هم نمی توانيم معجزه شق القمر را قبول كنيم چون هم به پيشنهاد مشركين بوده- البته اگر بوده- و هم اينكه مشركين به آن ايمان نياوردند. و نظير آيه سوره اسرى آيه شريفه زير است كه می فرمايد:" وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً ... قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا" 2 و آياتى ديگر غير آن، چون از آيه مذكور نيز به دست می آيد وقتى از آن جناب خواستند تا به معجزه چشمه اى از زمين برايشان بجوشاند، در پاسخ خداى را تسبيح كرد، و فرمود: من كه به جز يك انسان فرستاده شده نيستم (لا بد معنايش اين است كه بشر رسول نمی تواند از پيش خود و به دلخواه مردم معجزه بياورد؟)

در پاسخ با ذكر مقدمه اى ثابت می كنيم كه اولا هيچ فرقى ميان معجزات پيشنهادى و غير آن نيست، و در صورت وجود دليل محكم نقلى هر دو قسم قابل قبول است، و ثانيا نازل نشدن عذاب بر مشركين عرب علتى ديگر داشته، كه با كنار رفتن آن علت عذاب هم بر آنان نازل شد.
توضيح مقدمه اين است كه: رسول خدا (ص) بر مشركين عرب به تنهايى مبعوث نبود، و امت او همه جهانيان تا روز قيامت هستند، به دليل آيه شريفه‏" قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً" 3، و آيه شريفه‏" وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ" 4 و آيه شريفه‏" وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ‏ النبيين" 5 و آياتى ديگر.
چيزى كه هست آن جناب دعوت خود را از مكه و از ميان قوم خودش كه مردم مكه و اطراف آن بودند شروع كرد و جمعيت بسيارى دعوتش را پذيرفتند، ولى عامه مردم بر كفر خود باقى مانده تا آنجا كه توانستند دعوتش را با دشمنى و اذيت و استهزاء مقابله نموده، تصميم گرفتند يا او را به قتل برسانند و يا اينكه از آن شهر بيرون كنند كه خداى تعالى دستورش داد كه هجرت كند.
و آنهايى كه به آن جناب ايمان آوردند هر چند نسبت به مشركين كم بودند، و در تحت شكنجه آنان قرار داشتند، اما براى خود جمعيتى بوده اند كه قرآن در باره‏ شان فرموده:
" أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ" 6 حتى آن قدر زياد بودند كه از رسول خدا (ص) اجازه می خواستند تا با مشركين مبارزه و نبرد كنند، ولى خداى تعالى اجازه نداد، (به روايات وارده در شان نزول آيه فوق مراجعه فرماييد).
پس معلوم می شود مسلمانان مكه عده و عده اى داشته اند، و روز به روز به جمعيتشان اضافه می شده، تا آنكه رسول خدا (ص) به مدينه مهاجرت كرد و در آنجا دعوتش گسترش و اسلام نشر يافت، مدينه و قبائل اطرافش را تا يمن و ساير اطراف شبه جزيره عربستان را گرفت، و از اين سرزمين پهناور تنها مكه و اطراف آن باقى ماند، و اين گستردگى هم چنان ادامه يافت تا از مرز عربستان هم گذشت، و رسول خدا (ص) در سال ششم هجرت نامه هايى به پادشاهان و بزرگان فارس و روم و مصر نوشت، و در سال هشتم هجرت مكه را هم فتح كرد، و در اين فاصله يعنى فاصله هجرت تا فتح مكه عده زيادى از أهالى مكه و اطرافش به دين اسلام در آمدند.
تا آنكه رسول خدا (ص) از دنيا رحلت نموده و انتشار اسلام به جايى رسيد كه همه می دانيم، و به طور مداوم جمعيتش بيشتر و آوازه اش گسترده ‏تر شد، تا امروز كه يك پنجم جمعيت دنيا را تشكيل داده اند.
حال كه اين مقدمه روشن شد می گوييم: آيه مورد بحث يعنى مساله دو نيم شدن قرص ماه، معجزه اى بود پيشنهادى كه مشركين مكه آن را از رسول خدا (ص) خواسته بودند، معجزه اى كه اگر تكذيبش می كردند، دنبالش عذاب بود، و تكذيبش هم كردند، براى اينكه گفتند سحرى است مستمر و ليكن تكذيب مشركين باعث آن نمی شد كه خداى تعالى تمامى امت اسلام را كه پيامبر اسلام رسول ايشان است هلاك كند، آرى امت اسلام تمامى ساكنان روى زمين هستند، و در آن ايامى كه مشركين شق القمر را تكذيب كردند حجت بر تمامى مردم روى زمين تمام نشده بود، چون اين معجزه پنج سال قبل از هجرت اتفاق افتاد، و خداى تعالى خودش فرموده:" لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ" 7.
و حتى باعث اين هم نمی شد كه تمامى اهل مكه را هلاك كند، چون در ميان آنان جمعى از مسلمين بودند، و به همين جهت ديديم كه در صلح حديبيه خداى تعالى مقابله مسلمانان با مشركين را به صلح انجام داد، و وقتى مسلمانان از اينكه نتوانستند داخل مكه شوند ناراحت شدند، فرمود:" وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً" 8.
علاوه بر اين اين فرض هم صحيح نبود كه خداى تعالى تنها كفار مكه را هلاك نموده مؤمنين ايشان را نجات دهد، چون جمع بسيارى از همان كفار نيز در فاصله پنج سال قبل از هجرت و هشت سال بعد از هجرت و تمامى آنان در فتح مكه مسلمان شدند، هر چند كه اسلام بسيارى از آنها ظاهرى بود، زيرا دين مبين اسلام در مسلمانى اشخاص به اقرار به شهادتين هر چند به ظاهر باشد اكتفاء می كند.
از اين هم كه بگذريم عموم اهل مكه و حوالى آن اهل عناد و لجاج نبودند، و تنها صناديد و بزرگان ايشان عناد داشتند، و رسول خدا (ص) را استهزاء می كردند و مسلمانان را شكنجه می دادند و عليه رسول خدا (ص) اقتراح (پيشنهاد) معجزه می دادند.
و منظور از آيه‏" إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ" 9 همين طبقه بوده است و خداى تعالى همين لجبازان را كه اقتراح معجزه می كردند در چند جا از كلام خود تهديد كرد به محروميت از ايمان و به هلاكت، و به همين تهديد خود وفا هم نمود، هيچ يك از آنان ايمان نياوردند، و در واقعه جنگ بدر هلاكشان كرد،" وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا" 10.

و اما اينكه صاحب اشكال تمسك كرد به آيه 59 از سوره اسرى براى اينكه خداى تعالى مطلقا معجزه نمی فرستد. در پاسخش می گوييم آيه شريفه همان طور كه خود او نيز اقرار كرد شامل آن معجزات كه رسالت يك پيامبر را تاييد می كند نمی شود، مانند قرآن براى تاييد رسالت رسول اسلام، و نيز شامل آياتى كه جنبه لطف دارد نمی شود از قبيل خوارق عاداتى كه از آن جناب سر می زد، از غيب خبر می داد و بيمارانى كه به دعايش شفا می يافتند و (صدها) مانند آن.
بنا بر اين بر فرض هم كه آيه مذكور مطلق باشد، تنها شامل معجزات اقتراحى مشركين مكه می شود كه اقتراحاتشان نظير اقتراحات امت‏هاى گذشته بود، براى اين نبود كه با ديدن معجزه ايمان بياورند، بلكه براى اين بود كه آن را تكذيب كنند، و خلاصه سر به سر پيغمبر خود بگذارند، چون طبع مشركين مكه طبع همان مكذبين از امت‏هاى گذشته بود، و لازمه آيه مزبور هم اين است كه مشركين مكه را معذب كند، و خدا نخواست فورى آنان را عذاب كند.
البته اين را هم بگوييم كه در آيه مذكور دو احتمال هست. يكى اينكه حرف" باء" در جمله" و ما نرسل بالايات" زايده باشد، و كلمه" آيات" مفعول جمله" نرسل" باشد، و معنا اين باشد كه ما آيات را نمی فرستيم مگر براى تخويف، و احتمال دوم اينكه باى مصاحبه و به معناى" باى فارسى" باشد، در اين صورت مفعول جمله" نرسل" رسول تقديرى است، و معناى آيه اين است كه: ما هيچ پيغمبرى را با آيات نمی فرستيم مگر براى تخويف.
و اما اينكه گفتيم خدا نخواست فورى آنان را عذاب كند، علت آن را خود خداى تعالى در جاى ديگر توضيح داده و فرموده:" وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ" 11 پس، از اين آيه بر می آيد كه علت نفرستادن آيت و به دنبال تكذيب آن عذاب اين نبوده كه خدا نخواسته آيت و معجزه اى بفرستد، بلكه علت اين بوده كه رسول خدا (ص) در بين آنان مانع فرستادن آيت بوده، هم چنان كه از آيه شريفه‏" وَ إِنْ كادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْها وَ إِذاً لا يَلْبَثُونَ خِلافَكَ إِلَّا قَلِيلًا" 12 نيز همين معنا استفاده می شود.
از سوى ديگر فرموده:" وَ ما لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ" 13.
و اين آيات بعد از جنگ بدر نازل شد و اين آيات اين معنا را بيان می كند كه از طرف كفار هيچ مانعى از نزول عذاب نيست، تنها مانع آن وجود رسول خدا (ص) در بين ايشان است، وقتى مانع بر طرف شود عذاب هم نازل می شود، هم چنان كه بعد از خارج شدن آن جناب از بين مشركين قريش خداى تعالى ايشان را در جنگ بدر به آن وضع عجيب از بين برد.
و كوتاه سخن آنكه مانع از فرستادن آيات، تكذيب بود، هم در امت‏هاى گذشته و هم در اين امت، چون مشركين در خصيصه تكذيب مثل امت‏هاى گذشته بودند، و مانع از فرستادن عذاب، وجود رسول خدا (ص) بود، همين كه مقتضى عذاب از قبيل سوت زدن و كف زدن موجود شد، و يكى از دو ركن مانع كه عبارت بود از وجود رسول خدا (ص) در بين آنان برطرف گرديد، ديگر نه مانعى براى فرستادن آيت و معجزه باقى ماند، و نه مانعى براى فرستادن عذاب، چون بعد از تكذيب معجزه، و به خاطر مقتضيات عذاب كه همان سوت و كف زدن و امثال آن بود حجت بر آنان تمام گرديد.
پس به طور خلاصه می گوييم مفاد آيه شريفه‏" وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآياتِ ..." يكى از دو احتمال است، يا اين است كه: مادامى كه رسول خدا (ص) در بين ايشان است خداى تعالى از فرستادن معجزه امتناع می كند، كه در اين فرض آيه شريفه با فرستادن آيت" شق القمر" و" پيروزى بدر" و تاخير عذاب تا آن جناب از ميان آنان بيرون شود منافاتى نداشته، و دلالتى بر امتناع از آن ندارد، و چگونه ممكن است بر آن دلالت كند با اينكه خداى سبحان تصريح كرده به اينكه داستان بدر خود آيتى بوده، و كشته شدن كفار در آن واقعه هم عذابى بوده است.
و يا اين است كه فرستادن آيت وقتى است كه لغو نباشد، و اگر لغو بود خداى تعالى از فرستادن آن امتناع می نمود، و چون كفار مكه سرشته بر تكذيب بودند، لذا براى آنان آيت و معجزه نخواهد فرستاد، كه در اين هم آيه شريفه با فرستادن معجزه و تاخير عذاب كفار تا بعد از هجرت رسول خدا (ص) منافاتى ندارد، چون در اين فرض فرستادن آيت لغو نيست، بلكه فايده احقاق حق و ابطال باطل دارد، پس چه مانعى دارد كه آيت شق القمر هم از آيات و معجزاتى باشد كه خدا نازل كرده، و فايده اش اين باشد كه كفار را به جرم تكذيبشان عذاب كند، البته بعد از آنكه مانع عذاب بر طرف شده باشد، يعنى رسول خدا (ص) از ميان آنان بيرون رفته باشد، آن وقت ايشان را در جنگ بدر نابود كند.

و اما اينكه استدلال كردند به آيه‏" قُلْ سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا" بر اينكه هيچ معجزه اى به پيشنهاد مردم صورت نمی گيرد، در پاسخ می گوييم: مفاد آيه شريفه اين نيست كه خداى سبحان نبوت رسول خدا (ص) را به وسيله معجزه تاييد نمی كند، چون مفاد آن اين است كه: بگو من از آنجا كه يك بشر هستم كه از ناحيه خدا فرستاده شده ام، از ناحيه خود قدرتى بر آوردن معجزه ندارم.
چون اگر مفاد آن انكار معجزات از رسول خدا (ص) باشد انكار معجزه همه انبياء هم خواهد بود، زيرا همه انبياى بشرى رسول بودند، و حال آنكه قرآن كريم در ضمن نقل داستانهاى انبياء معجزاتى بسيار براى آنان اثبات كرده، و از همه آن معجزات روشن‏تر خود اين آيه خودش را رد می كند، براى اينكه آيه شريفه يكى از آيات قرآن است كه خود معجزه است، و به بانگ بلند اعلام می كند اگر قبول نداريد يك آيه به مثل آن بياوريد، پس چگونه ممكن است اين آيه معجزه را انكار كند با اينكه خودش معجزه است؟
بلكه مفاد آيه اين است كه رسول خدا (ص) بشرى است فرستاده شده، خودش از اين جهت كه بشر است قادر بر هيچ چيز نيست، تا چه رسد به آوردن معجزه، تنها امر به دست خداى سبحان است، اگر بخواهد به دست او معجزه جارى می كند، و اگر نخواهد نمی كند هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:" وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِها قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ" 14 و نيز از قوم نوح حكايت كرده كه گفتند:" قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ قالَ إِنَّما يَأْتِيكُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شاءَ" 15 و نيز فرموده:" وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ" 16 و آيات در اين معنا بسيار است.

 

جواب به دو شبهه ديگر پيرامون معجزه «شق القمر»

يكى ديگر از اعتراضاتى كه به آيت شق القمر شده- به طورى كه نقل شده- 17 اين‏ است كه اگر اينطور كه می گويند قرص ماه دو نيم شده باشد بايد تمام مردم دنيا ديده باشند، و رصد بندان شرق و غرب عالم اين حادثه را در رصدخانه خود ضبط كرده باشند، چون اين از عجيب‏ترين آيات آسمانى است، و تاريخ تا آنجا كه در دست است و همچنين كتب علمى هيئت و نجوم كه از اوضاع آسمانى بحث می كند نظيرى براى آن سراغ نمی دهد، و قطعا اگر چنين حادثه اى رخ داده بود اهل بحث كمال دقت و اعتنا را در شنيدن و نقل آن بكار می زدند، و می بينيم كه نه در تاريخ از آن خبرى هست و نه در كتب علمى اثرى.

بعضى هم پاسخى از اين اعتراض داده اند كه خلاصه اش از نظر خواننده می گذرد، گفته اند:
اولا ممكن است مردم آن شب از اين حادثه غفلت كرده باشند، چه بسيار حوادث جوى و زمينى رخ می دهد كه مردم از آن غافلند، اينطور نيست كه هر حادثه اى رخ دهد مردم بفهمند و آن را نزد خود محفوظ نگهداشته، و سينه به سينه تا عصر ما باقى بماند.
و ثانيا سرزمين حجاز و اطراف آن از شهرهاى عرب‏ نشين و غيره رصد خانه اى نداشتند تا حوادث جوى را ضبط كنند، رصدخانه هايى كه در آن ايام بر فرض كه بوده باشد در شرق در هند، و در مغرب در روم و يونان و غيره بوده، در حالى كه تاريخ از وجود چنين رصدخانه هايى در اين نواحى و در ايام وقوع حادثه هم خبر نداده و اين جريان به طورى كه در بعضى از روايات آمده در اوائل شب چهاردهم ذى الحجة سال ششم بعثت يعنى پنج سال قبل از هجرت اتفاق افتاده.
علاوه بر اين بلاد مغرب كه اعتنايى به اينگونه مسائل داشته اند (البته اگر در آن تاريخ چنين اعتنايى داشته بودند) با مكه اختلاف افق داشته اند، اختلاف زمانى زيادى كه باعث می شد آن بلاد جريان را نبينند، چون به طورى كه در بعضى از روايات آمده قرص ماه در آن شب بدر بوده، و در حوالى غروب خورشيد و اوائل طلوع ماه اتفاق افتاده، و ميان انشقاق ماه و دوباره متصل شدن آن زمانى اندك فاصله شده است، ممكن است مردم آن بلاد وقتى متوجه ماه شده اند كه اتصال يافته بوده.
از اين هم كه بگذريم، ملت‏هاى غير مسلمان يعنى اهل كليسا و بت خانه را در امور دينى و مخصوصا حوادثى كه به نفع اسلام باشد متهم و مغرض می دانيم.

اعتراض سومى كه به مساله شق القمر شده اين است كه بعضی 18 گفته اند: دو نيم‏ شدن ماه به هيچ وجه ممكن نيست، مگر وقتى كه جاذبه ميان دو نيمه آن از بين برود، و اگر از بين برود ديگر ممكن نيست دوباره به هم بچسبند، پس اگر انشقاقى اتفاق افتاده باشد بايد تا ابد به همان صورت باقى بماند.
جواب از اين اشكال اين است كه: قبول نداريم كه چنين چيزى محال عقلى باشد، بله ممكن است محال عادى يعنى خارق عادت باشد، و اين محال بودن عادى اگر مانع از التيام بعد از انشقاق باشد مانع از انشقاق بعد از التيام هم خواهد بود، به اين معنا كه از همان اول انشقاق صورت نمی گرفت، و حال آنكه انشقاق به حسب فرض صورت گرفته، و در حقيقت اساس اين اعتراض انكار هر امر خارق العاده است، و گرنه كسى كه خرق عادت را جايز و ممكن بداند، چنين اعتراضى نمی كند.

 

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

 

پی نوشت:

1.  سوره اسرى، آيه 59.
2.  سوره اسرى، آيه 93.
3.  بگو هان اى مردم! من فرستاده خدا به سوى همگى شمايم. سوره اعراف، آيه 158.
4.  اين قرآن به من وحى شده تا شما را و هر كسى را كه صداى اين قرآن به گوشش برسد انذار كنم و بيم دهم. سوره انعام، آيه 19.
5.  ليكن او رسول خدا و آخرين پيامبران است. سوره احزاب، آيه 40.
6.  هيچ می بينى كسانى را كه آماده كارزارند ولى به ايشان گفته شد دست نگه داريد و نماز بخوانيد. سوره نساء، آيه 77.
7.  تا هر كس هلاك می شود بعد از تماميت حجت هلاك شده باشد. سوره انفال، آيه 42.
8.  اگر مردان و زنانى مؤمن ناشناخته در ميان اهل مكه نبودند و جنگ شما باعث می شد آنان را ندانسته به قتل برسانيد و گرفتار بيامد سوء آن شويد، و خدا می خواست هر كه را بخواهد داخل رحمت خود كند، و نيز اگر آن مؤمنين جداى از كفار بودند، هر آينه كفار ايشان را عذابى دردناك می كرديم. سوره فتح، آيه 25.
9.  آنان كه كافر شدند چه انذارشان بكنى و چه نكنى ايمان نخواهند آورد. سوره بقره، آيه 6.
10.  و كلام پروردگار تو با صدق و عدل به انجام رسيد. سوره انعام، آيه 115.
11.  خدا هرگز ايشان را در حالى كه تو در بينشان هستى عذاب نمی كند و نيز مادامى كه استغفار می كنند عذاب نخواهد كرد. سوره انفال، آيه 33.
12.  و نزديك بود تو را از اين سرزمين بكشانند كه از آن بيرونت كنند و از پس رفتن تو جز مدت كمى نمی ماندند. سوره اسرى، آيه 76.
13.  مگر چه خصوصيتى دارند كه خدا عذابشان نكند، اينكه از مسجد الحرام جلوگيرى می كنند با اينكه صاحب اختيار آن نيستند، چون صاحب اختيار آن مسجد الحرام به جز متقين نمی تواند باشد، اما بيشترشان نمی دانند، و نماز خواندنشان نزد مسجد الحرام به جز سوت زدن و كف زدن نيست پس بايد عذاب را بچشيد، به جرم كفرى كه می ورزيديد. سوره انفال، آيه 34 و 35.
14.  تا آنجا كه توانستند سوگند خوردند كه اگر آيت و معجزه اى برايشان بيايد به آن ايمان می آورند، بگو آيات تنها نزد خدا است و شما چه می دانيد كه چون معجزه اى بيايد ايمان نمی آورند. سوره انعام، آيه 109.
15.  اى نوح! تو با ما جدال كردى، و خيلى سر به سر ما گذاشتى، اگر راست می گويى آن عذابى كه ما را از آن می ترسانى بياور، نوح گفت: تنها خداست كه می تواند آن را اگر خواست بياورد. سوره هود، آيه 32 و 33.
16.  هيچ رسولى نمی تواند آيت و معجزه اى بياورد مگر به اذن خدا. سوره مؤمن، آيه 78.
17.  روح المعانى، ج 27، ص 76.
18.  روح المعانى، ج 27، ص 76.

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره قمر – ذیل آیه 1