معناى عصمت‏ در تفسیر «المیزان»

«وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً» (113نساء - )؛
از ظاهر اين آيه بر مى ‏آيد، آن چيزى كه عصمت به وسيله آن تحقق مى‏ يابد و شخص معصوم به وسيله آن معصوم مى ‏شود نوعى از علم است. علمى است كه نمى‏ گذارد صاحبش مرتكب معصيت و خطا گردد. و به عبارتى ديگر علمى است كه مانع از ضلالت مى ‏شود.

هم چنان كه (در جاى خود مسلم شده) كه ساير اخلاق پسنديده از قبيل شجاعت و عفت و سخاء نيز هر كدامش صورتى است علمى كه در نفس صاحبش راسخ شده و باعث مى‏شود آثار آن بروز كند. و مانع مى‏شود از اينكه صاحبش متصف به ضد آن صفات گردد. مثلا آثار جبن و تهور و خمود و شره و بخل و تبذير از او بروز كند.
در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه اگر علم نافع و حكمت بالغه باعث مى‏شود كه صاحبش از وقوع در مهلكه‏ ها و رذايل، مصون و از آلوده شدن به پليدي هاى معاصى محفوظ باشد، بايد همه علما اين چنين معصوم باشند و حال آنكه اينطور نيستند.
در پاسخ مى‏ گوئيم: بله، علم نافع و حكمت بالغه چنين اثرى دارد، هم چنان كه در بين رجال علم و حكمت و فضلاى از اهل تقوا و دين مشاهده مى‏كنيم. و ليكن اين سببيت مانند ساير اسبابى كه موجود در اين عالم مادى و طبيعى دست در كارند سبب غالبى است نه دائمى. به شهادت اينكه هيچ دارنده كمالى را نمى‏بينى كه كمال او بطور دائم او را از نواقص حفظ كند.
و هيچگاه تخلف نكند. بلكه هر قدر هم آن كمال قوى باشد جلوگيرى‏اش از نقص غالبى است نه دائمى و اين خود سنتى است جارى در همه اسبابى كه مى‏بينيم دست در كارند. و علت اين دائمى نبودن اثر اين است كه قواى شعورى مختلفى كه در انسان هست، بعضى باعث مى‏شوند آدمى از حكم بعضى ديگر غفلت كند، و يا حد اقل توجهش به آن ضعيف گردد.
مثلا كسى كه داراى ملكه تقوا است ما دام كه به فضيلت تقواى خود توجه دارد. هرگز به شهوات ناپسند و حرام ميل نمى‏كند، بلكه به مقتضاى تقواى خود رفتار مى‏كند. اما گاه مى‏شود كه آتش شهوت آن چنان شعله‏ ور مى‏شود و هواى نفس آن قدر تحت جاذبه شهوت قرار مى‏گيرد كه چه بسا مانع آن مى‏شود كه آن شخص متوجه فضيلت تقواى خود شود و يا حد اقل توجه و شعورش نسبت به تقوايش ضعيف مى‏شود و معلوم است كه در چنين فرضى بدون درنگ عملى كه نبايد انجام دهد، مى‏دهد، و ننگ شره و شهوت‏رانى را بخود مى‏خرد.
ساير اسباب شعورى كه در انسان هست نيز همين حكم را دارند و اگر اين غفلت نبود و سبب سببيت خود را از دست نمى‏داد، آدمى هرگز از حكم هيچيك از اين اسباب منحرف نمى‏شد، و هيچ چيزى از تاثير آن سبب جلوگير نمى‏شد. پس هر چه تخلف مى‏بينيم ريشه و علتش برخورد و نبرد اسباب با يكديگرند و غالب شدن يك سبب بر سبب ديگر است.

 

منشا عصمت نوعى از علم است

از اينجا روشن مى‏شود كه آن نيرويى كه نامش نيروى عصمت است، يك سبب علمى و معمولى نيست بلكه سببى است علمى و شعورى كه به هيچ وجه مغلوب هيچ سبب ديگر نمى‏شود. و اگر از اين قبيل سبب‏هاى شعورى معمولى بود بطور يقين تخلف در آن راه مى‏يافت و احيانا بى اثر مى‏شد.
پس معلوم مى‏شود اين علم از غير سنخ ساير علوم و ادراكات متعارفه است كه از راه اكتساب و تعلم عايد مى‏شود.
و در آيه مورد بحث مى‏بينيم كه خداى تعالى در خطابش  به شخص رسول خدا (ص) مى‏فرمايد:" وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ"" كتاب و حكمت بر تو نازل كرد، و علمى به تو تعليم داد كه خودت از راه اكتساب هرگز آن را نمى‏آموختى" و گو اينكه معناى اين جمله را بدان جهت كه خطابى است خاص، آن طور كه بايد نمى‏فهميم. زيرا ما انسانهاى معمولى آن ذوقى كه حقيقت اين علم را درك بكند نداريم و ليكن اينقدر هست كه از ساير كلمات خداى تعالى در اين باب تا حدودى مطلب براى ما روشن مى‏شود، مانند آيه:" قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِكَ" 1 و آيه شريفه:" نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ" 2.

از اين آيات مى‏فهميم كه نازل كردن هر چه بوده از سنخ علم بوده، چون محل نزول آن قلب شريف آن جناب بوده و از جهتى ديگر معلوم مى‏شود كه اين انزال از قبيل وحى و تكليم بوده، چون در جاى ديگر در باره نوح و ابراهيم و موسى و عيسى (عليهم السلام) فرموده:" شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى‏ وَ عِيسى‏" 3.
و نيز فرموده:" إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى‏ نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ" 4.
و نيز فرموده:" إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى‏ إِلَيَّ ..." 5. و نيز فرموده:" إِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحى‏ إِلَيَّ ..." 6.

از اين آيات مختلف استفاده مى‏شود كه مراد از انزال همان وحى است و وحى كتاب و حكمت خود نوعى تعليم الهى است. كه خداى تعالى پيامبرش را به آن اختصاص داده. چيزى كه هست از آيه مورد بحث كه مى‏فرمايد:" و خدا كتاب و حكمت بر تو نازل كرد و علمى به تو تعليم داد كه هرگز از راه اكتساب به دست نمى‏آوردى" استفاده مى‏شود كه اين تعليم الهى تنها وحى كتاب و حكمت نيست.
چون مورد آيه شريفه، داورى رسول خدا (ص) در حوادثى است كه پيش آمده، و آن جناب براى رفع اختلاف از رأى خاص به خود استفاده فرموده، و معلوم است كه اين علم، يعنى رأى و نظريه خاص آن جناب غير علم كتاب و حكمت است، هر چند كه متوقف بر آن دو نيز هست.

از اينجا روشن مى‏شود كه مراد از انزال و تعليم در جمله:" وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ" دو نوع علم است: يكى علمى كه به وسيله وحى و با نزول جبرئيل امين تعليم آن جناب داده مى‏شده. و دوم به وسيله نوعى القاء در قلب و الهام خفى الهى و بدون نازل شدن فرشته وحى تعليمش داده مى‏شده و اين دو نوع بودن تعليم رسول خدا (ص) چيزى است كه روايات وارده در علم النبى (ص) آن را تاييد مى‏كند.
و بنا بر اين پس مراد از جمله‏" وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ" اين است كه خداى تعالى نوعى علم به تو داد كه اگر نمى‏داد، اسباب عادى كه در تعلم هر انسانى دست در كارند و علوم عادى را به انسانها تعليم مى‏دهند در به دست آوردن آن علم برايت كافى نبود.
در نتيجه از همه مطالبى كه گذشت معلوم شد اين موهبت الهيه كه ما آن را به نام نيروى عصمت مى‏ناميم خود نوعى از علم و شعور است كه با ساير انواع علوم مغايرت دارد، ساير علوم همانطور كه گفتيم گاهى مغلوب ساير قواى شعورى واقع گشته (در كورانها مورد غفلت قرار مى‏گيرند) ولى اين علم هميشه بر ساير قوا غالب و قاهر است و همه را به خدمت خود در مى‏آورد. و به همين جهت است كه صاحبش را از كل ضلالت‏ها و خطاها حفظ مى‏كند.
در روايات نيز آمده كه رسول خدا و امام (صلوات اللَّه عليهم اجمعين) روحى داشته‏اند به نام روح القدس كه آنان را تشديد مى‏كرده و از معصيت و خطا حفظ مى‏نموده و اين همان روحى است كه در آيه شريفه زير بدان اشاره نموده مى‏فرمايد:" كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا" 7.

البته اين وقتى است كه ما ظاهر و تنزيل آيه را در نظر بگيريم و كارى به تاويل آن نداشته باشيم و ظاهرش همين است كه خداى تعالى كلمه روح را به عنوان معلم و هادى بر پيامبرش القا فرموده، و نظير آن آيه شريفه، آيه زير است كه مى‏فرمايد:" وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ" 8.
البته اين استشهاد بر اساس بيانى است كه ما در تفسير اين آيه داريم و ان شاء اللَّه العزيز در سوره انبيا از نظر خواننده خواهد گذشت. و اجمال آن اين است كه روح نامبرده پيامبر و امام را به فعل خيرات و بندگى خداى سبحان تشديد مى‏كند. 9

و نيز از آنچه گذشت روشن گرديد كه مراد از كتاب در جمله:" وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ" همان وحيى است كه براى رفع اختلاف‏هاى مردم مى‏شود، همان اختلافى كه آيه شريفه زير بدان اشاره نموده و فرموده:" كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ" 10 كه بيان و تفسير آن در جلد اول اين كتاب گذشت.

و مراد از حكمت در آيه مورد بحث ساير معارف الهيه ‏اى است كه به وسيله وحى نازل شده، در وضع زندگى دنيا و آخرت انسانها سودمند است و مراد از اينكه فرمود:" وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ" غير معارف كليه و عامه ‏اى است كه در كتاب و حكمت است.
با اين بيان روشن مى‏شود كه به گفته ‏هاى بعضى از مفسرين در اين آيه چه اشكال‏هايى وارد است. ايشان گفته‏ اند: منظور از كتاب، قرآن، و منظور از حكمت، احكامى است كه در قرآن آمده، و منظور از جمله" علمى كه هرگز با آموختن بدست نمى ‏آوردى " علم به غيب و علم به‏ احكام است، بعضى ديگر كتاب و حكمت را به قرآن و سنت و جمله" علمى كه با آموختن به دست نمى ‏آورى " شرايع و سرگذشت رسولان قديم تفسير كرده ‏اند بعضى ديگر حرفهايى ديگر زده ‏اند كه وجه سستى اين اقوال با بيانات گذشته ما روشن مى‏شود، و ديگر حاجت نيست دوباره آن مطالب را تكرار كنيم.

 

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

 

پی نوشت:

1.  بگو كسانى كه با جبريل دشمنى دارند متوجه باشند كه همان جبريل قرآن را بر قلب تو نازل كرد." سوره بقره، آيه 97".
2.  روح الامين قرآن را به زبان عربى گويا بر قلب تو نازل كرد تا از بيم رسانان باشى." سوره شعراء، آيه 95".
3.  براى شما از دين همان را تشريع كرد كه قبلا به نوح توصيه كرده بود، و همان را كه به تو وحى كرديم و به ابراهيم و موسى و عيسى توصيه نموديم ..." سوره شورى، آيه 13".
4.  ما به تو وحى كرديم هم چنان كه به نوح و انبياى بعد از او وحى كرديم." سوره نساء، آيه 163".
5.  من پيروى نمى‏كنم مگر آنچه را كه به من وحى شده است." سوره انعام، آيه 50".
6.  تنها آنچه را كه بر من وحى شده پيروى مى‏كنم ..." سوره اعراف، آيه 203".
7.  و اين چنين وحى كرديم به تو روحى را كه از عالم امر ما بود، تو خود نه كتاب را مى‏دانستى كه چيست و نه ايمان را و ليكن اين ما بوديم كه آن را نورى كرديم تا هر كس از بندگان را كه خواستيم با آن هدايت كنيم." سوره شورى، آيه 52".
8.  و ما آنان را پيشوايان كرديم كه به امر ما هدايت مى‏كنند و فعل خيرات و بپادارى نماز و دادن زكات را به ايشان وحى كرديم و ايشان تنها پرستندگان ما هستند." سوره انبياء، آيه 73".
9.   ( 2)( چون فرموده: ما فعل خيرات را به آنان وحى كرديم و نفرموده به آنان وحى كرديم كه خيرات را بجا آريد و بين اين دو تعبير فرقى است روشن-" مترجم").
10.  مردم همگى يك امت بودند، سپس خداى تعالى پيامبران را كه بشارت دهنده و بيم رسانند مبعوث كرد، و با آنان كتاب به حق را نازل فرمود تا در بين مردم در آنچه درباره آن اختلاف كردند، داورى كنند." سوره بقره، آيه 213".

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره نساء - ذیل آيه 106