معناى عهد و اقسام و احكام آن‏

بررسى و ريشه‏ يابى انعقاد عقود و معاهدات بين اشخاص‏

انسان در مسير زندگيش همواره كارهاى خود را و آن موادى را كه كارهايش مربوط به آن است به صورت امور وجودى و موجودات خارجى تصوير نموده و احكام و آثار امور خارجى را بر آن مترتب نموده و قوانين جارى در عالم وجود را آن طور كه با غرضهايش مناسب باشد در آنها اجرا مى ‏كند؛

هم چنان كه مثلا صوتهاى گوناگونى از قبيل" ز"،" ى" و" د" را گرفته و آنها را به شكل مخصوص تركيب نموده بصورت لفظ" زيد" درمى ‏آورد، آن گاه فرض مى‏كند كه اين كلمه فلان انسان معين خارجى است، آن گاه همان انسان را به اين نام مى‏ نامد و در نتيجه هر وقت بخواهد آن انسان را در ذهن مخاطب و طرف صحبتش وارد سازد همين كلمه را مى‏ گويد و بلا فاصله آن انسان معين در ذهن مخاطبش مجسم مى‏شود و غرض گوينده به دست مى‏ آيد.
و اگر بخواهد يك عملى را كه جز با عده چند نفرى انجام نمى‏شود اداره كند چند نفر را انتخاب مى‏كند، و همه آنها را يك انسان واحد فرض نموده و يكى از آنها را نسبت به بقيه به منزله سرى فرض مى‏كند كه نسبت به ساير اعضاء يك بدن رياست دارد و آن يك نفر را رئيس و افراد ديگر را اعضاء مى‏خواند، آن گاه احكام يك سر خارجى را بر آن يك نفر و احكام اعضاى خارجى يك بدن را بر افراد عضو و زير دست بار مى‏كند و همچنين.
و اگر تمامى افكار يك انسان اجتماعى را بطور صحيح تجزيه و تحليل كنيد خواهيد ديد كه برگشت همه آنها به اين تصورها و تصديق‏هاست، حال يا اين تصور و تصديق بدون واسطه از يك انسان اجتماعى صورت مى‏گيرد، و يا آنكه با واسطه يك نفر و يا وسائط افراد بيشترى انجام مى‏شود، و هيچ فرقى ميان افكار شخصى و افكار اجتماعى او نيست.
و اگر مى‏بينيم انسان در باره عقد قراردادها و پيمانها و متعلقات آن از سوگند و بيعت و امثال آن اهتمام مى‏ورزد نخستين عامل و داعيش تحفظ بر زندگى و رسيدن به مزاياى آن و در نتيجه بهره‏مندى از سعادت خويش است، چون آدمى وقتى از زندگيش تمتع مى‏گيرد كه زندگيش بر مجراى حقيقيش جريان يابد.
آرى، او به هر مقصدى از مقاصد خود كه دست يابد و بر آن مسلط شود شروع مى‏كند به تمتع از آن، اما تمتعى كه مناسب با آن بوده و خود را مجهز به ادوات و وسايل تمتع از آن ببيند، و بدين منظور اگر به موانعى برخورد با تمام قوا در رفع آنها مى‏كوشد، و خود را كه موفق به اين استفاده مى‏داند بخاطر سلطه و قدرتى است كه به او اعطا شده است.
يكى از وسايل و ادواتى كه در اختيار بشر است سرمايه فكر او است كه با آن امر زندگى خود را تدبير نموده و كار معاش خود را اصلاح مى‏كند كار امروزش را انجام داده و زمينه كار فردايش را فراهم مى‏سازد. و كارهايش كه يا بطور مستقيم تصرف در ماده و يا برگشتش به آن است در عين اينكه همه بستگى دارد به مقدار تسلطش بر عمل و احاطه اش به متعلقات آن از نظر دوام تسلط و قدرت يكسان نيستند، بعضى از كارهايش بستگى دارد به سلطنتى كه به مقدار زمان عمل دوام داشته باشد، مانند گرسنه اى كه به غذايى رسيده و آن را بخورد، كه خوردن آن جز به مقدار سلطنتى كه تا پايان عمل ادامه داشته باشد، احتياج ندارد، چون خوردن چنين كسى احتياج به تمهيد مقدمه ندارد.

و بعضى ديگر كه قسمت عمده اعمال انسانى است، بستگى دارد به داشتن قدرت و سلطنتى كه هم در موقع انجام آن و هم قبل از آن، و در بعضى حتى بعد از آن امتداد داشته باشد و آن اعمال اجتماعى اوست كه محتاج به تمهيد مقدمات و زمينه‏سازى قبلى است، پس نمى‏توان گفت تمامى كارهاى انسان تصادفى و اتفاقى است بلكه قسمت عمده آن وضعش طورى است كه قبل از رسيدن موقعش بايد زمينه اش را فراهم كرد.
يكى از مقدمات عمل، فراهم آوردن تمامى اسباب و منظم نمودن وسايل آن است، و يكى ديگر بر طرف كردن موانعى است كه ممكن است در حين عمل از انجام آن جلوگيرى كند، و خلاصه انسان موفق به اعمال حياتيش نمى‏شود مگر بعد از آنكه از فوت شدن وسايل و مزاحمت موانع در امان باشد.
تنبه و توجه به اين حقيقت است كه آدمى را وادار مى‏كند به اينكه خود را از ناحيه رقباى خود خاطر جمع نموده و اطمينان پيدا كند علاوه بر اينكه از اعمال حياتيش مانع نمى‏شود بلكه او را در آنچه محتاج به مساعدت و كمك است يارى مى‏كنند.
مثلا انسانى محتاج به لباس است و ناگزير است از يك ماده بسيط و ساده اى مانند پنبه و يا پشم براى خود لباس تهيه كند، ليكن اين عمل حياتى وقتى انجام مى‏شود كه ريسندگان و بافندگان و دوزندگان و كارگران كارخانه هايى كه ماشين ريسندگى و بافندگى و خياطى مى‏سازند همه به او مساعدت كنند، و او وقتى مى‏تواند به مقصود خود نايل شود كه از ناحيه ايشان اطمينان و ايمنى داشته باشد، و بداند كه او را تنها نمى‏گذارند. و همچنين كسى كه مى‏خواهد در سرزمينى و يا در خانه اى سكونت گزيند وقتى مى‏تواند به مقصود برسد كه مطمئن باشد ديگران ممانعتش نمى‏كنند، و علاوه، مى‏تواند در آن زمين و يا خانه به نحوى كه صلاحش باشد تصرف كند.
درك اين حقيقت است كه انسان را نيازمند و وادار مى‏كند به اينكه با رقيب‏هاى خود عهد و پيمان ببندد و بدين وسيله عمل خود را با عمل ديگران پيوسته و مرتبط سازد، همانطورى كه با عقد (گره) چند قطعه طناب را به هم متصل مى‏سازد، و همچنين او را وادار مى‏كند به اينكه متقابلا ديگران را با عمل خود مساعدت نموده و عقد و عهد آنان را امضاء كند، و متعهد شود كه مانع كار آنان نگردد.

اين است برگشت تمامى عقدها و قراردادهايى كه در ميان مردم منعقد مى‏شود، مانند عقد نكاح و عقد خريد و فروش و عقد اجاره و امثال آن كه هم عقد است و هم مصداق عهد به معناى عام، چون معناى عام عهد اين است كه انسان به ديگران قول بدهد و يا سند بسپارد كه ايشان را در فلان عمل مساعدت نموده و يا تا فلان مدت و يا بدون ذكر مدت متعهد شود كه مانع كار ايشان نشود.
و همين معناى عام عهد مورد بحث ما است، نه عهد به معناى خاص و به اسم مخصوص مانند عقد بيع و يا نكاح و يا غير آن از معاملات، چون اينگونه عهدها فعلا مورد غرض ما نيست، زيرا هر كدام در مجتمعات بشرى احكام و آثار و خواص مخصوصى دارند، بلكه گفتار ما در عهد به معناى قراردادهايى است كه انسان با غير خود مى‏بندد مبنى بر اينكه او را كمك نموده و علاوه مانع و مزاحم كارهاى اجتماعى او نشود و در مقابل فلان عوض را بگيرد، مانند كسى كه معاهده مى‏بندد كه در هر سال فلان مقدار مال به فلان شخص بدهد و او را در رسيدن به هدفش كمك كند، و در مقابل، فلان سود را بگيرد، و يا معاهده كند كه او را تا مدتى معين و يا بدون ذكر مدت در رسيدن به هدفش مزاحمت نكند، كه اين يك نوع عقديست كه جز با نقض يك طرف و يا طرفين منحل نمى‏شود.
و چه بسا علاوه بر استحكام عهد پاى سوگند هم به ميان آيد، يعنى شخص معاهد عهدى را كه مى‏سپارد به يكى از مقدسات كه معتقد به احترام آنست مربوط كند، و گويا احترام و عزت آن امر مقدس و عظيم را رهن و گروگان عهد خود كرده، و اين معنا را مجسم مى‏سازد كه اگر عهدش را بشكند حرمت آن محترم را هتك كرده است، مثل اينكه بگويد:" به خدا سوگند به تو خيانت نمى‏كنم" و يا بگويد:" بجان خودم ياريت مى‏كنم" و يا" سوگند مى‏خورم كه ياريت مى‏كنم"، و با اين سوگندها به طرف بفهماند كه اگر به وعده اش عمل نكند و عهد خود را بشكند حرمت پروردگار و يا عزت جان عزيزش و يا سوگندش را ابطال كرده و خود را ناجوانمرد و بى مروت كرده است.
و چه بسا براى چهارميخه كردن عهدش آن را با بيعت و دست دادن ابرام مى‏كند، يعنى دست خود را در دست طرف گذاشته و مى‏فهماند كه من دست خودم را به تو سپردم و ديگر دستى ندارم تا با آن بر خلاف عهدم رفتارى كنم.

 

نياز اجتماعات به پيمانها و معاهدات، و اعتبار معاهدات در اسلام و لزوم احترام به آنها

اين عهد و پيمانها همانطورى كه مورد احتياج افراد انسان قرار مى‏گيرد همچنين اجتماعات بشرى بدان محتاج مى‏شوند، چون اجتماع جز جمع شدن همين افراد چيز ديگرى نيست، حيات اجتماع عبارتست از مجموع حيات افراد، كارهاى اجتماع عبارتست از مجموع كارهاى افراد و همچنين خير و شر و نفع و ضرر و سلامتى و مرض و ترقى و رشد و استقامت و انحراف و نيز سعادت و شقاوت و بقاء و زوال اجتماع عبارتست از مجموع آنچه از اينها كه در افراد است.
پس مجتمع در حقيقت يك انسان بزرگى است كه همه حوائج و هدفهاى يك انسان كوچك را دارد، و نسبت يك اجتماع به اجتماعى ديگر عينا نسبت يك انسان است به انسانى ديگر، اجتماع نيز همانند افراد، در سوار شدن بر اسب مرادش احتياج به امنيت و سلامتى دارد بلكه مى‏توان گفت احتياج اجتماع به امنيت بيشتر است از احتياج يك فرد به آن، چون هر قدر عامل و غرض او بزرگتر شد عمل نيز بزرگتر مى‏شود.
آرى، اجتماع هم از ناحيه اجزاء و افرادش به امنيت احتياج دارد و محتاج است به اينكه افرادش متلاشى و پراكنده نشوند، و هم از ناحيه دشمنان و رقبايش.
و بطورى كه تاريخ امم و اقوام گذشته نشان مى‏دهد و خود ما از وضع ملت‏هاى عهد خودمان مشاهده مى‏كنيم رسم و سنت همه اجتماعات بشرى بر اين بوده كه يك اجتماع در پاره اى از شؤون حياتى و زندگى سياسى و اقتصاديش و يا پاره اى از شؤون فرهنگيش با اجتماع ديگرى پيمان مى‏بندد، معلوم مى‏شود هيچ اجتماعى راه زندگى اجتماعى و يا پيشرفت بسوى مقاصد خود را جز به وسيله كمك گرفتن از امثال خود و ايمنى از معارضه اجتماعات ديگر هموار نمى‏بيند.

اسلام هم بخاطر اينكه متعرض اصلاح زندگى اجتماعى و عمومى بشر شده همانطورى كه به اصلاح زندگى افراد اهتمام نموده است قوانين كلي اى در باره شؤون حيات اجتماعى بشر دارد، از قبيل قانون جهاد و دفاع و مقاتله با متجاوزين و پيمان‏شكنان و همچنين قوانينى در باره صلح و عهد و ميثاق و غير آن دارد.
و همين عهد و پيمانى كه ما در اين چند فصل در باره آن بحث مى‏كنيم در شريعت اسلام معتبر شده و اسلام به تمام معنا و بطورى كه ما فوق آن تصور نشود به آن اعتبار داده است، و شكستن آن را از بزرگترين گناهان شمرده است، مگر آنكه طرف مقابل اقدام به نقض آن كرده باشد كه در اين صورت مقابله به مثل را جايز دانسته.

 

نقض ابتدايى عهد جايز نيست ولى مقابله به مثل تجويز شده است‏

قرآن كريم در آيات بسيارى امر به وفاى به عهد و عقد كرده و شكستن عهد و ميثاق را شديدا مذمت نموده، و از آن جمله فرموده است:" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ" 1 و نيز فرموده:
" وَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ- تا آنجا كه مى‏فرمايد- أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ" 2 و نيز فرموده:" وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلًا" 3 و همچنين آياتى ديگر.
و شكستن عهد را همانطورى كه گفتيم جايز ندانسته مگر در جايى كه حق و عدالت آن را تجويز كند، و آن در جايى است كه طرف مقابل معاهد از روى ظلم و گردن‏كشى اقدام به نقض آن نموده و يا مسلمين از نقض ايشان ايمن نباشند، و كارهايى كرده باشند كه از درجه اعتبار ساقط شده باشند، كه البته در چنين صورتى اگر مسلمان و يا مسلمانان عهدشكنى كنند كسى به ايشان اعتراض و يا ملامت نمى‏كند، و در اين باره فرموده است:" وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى‏ سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ" 4 و نقض عهد را در صورتى كه خوف خيانت طرف مقابل در كار باشد تجويز كرده، و راضى به اين معنا نشده مگر به اينكه مسلمين قبلا به طرف خود اعلام بدارند، و آنان را غافلگير نكنند، و مرتكب چنين خيانتى نگردند.

و نيز در آيه‏" بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ" 5 راضى به نقض عهد نگشته مگر بعد از آنكه چهار ماه براى آنان مهلت قرار دهد، تا در كار خود فكر كنند و آخرين رأى خود را با آزادى هر چه تمامتر معلوم بدارند تا، يا ايمان آورند و نجات يابند، و يا كشته شوند و نابود گردند. و اين مهلت دادن آثار حسنه اى داشت كه يكى از آنها اين بود كه معاهدين مورد نظر آيه ايمان آوردند و خود را بكشتن ندادند.
خداوند اين فايده را به بهترين وجهى تكميل نموده و بعد از اعلام برائت، فرمود:" وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ" 6.

و آن گاه از مشركين آن دسته اى را كه به عهد خود وفا دارند استثناء كرده و فرموده:
" كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلَّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ، كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى‏ قُلُوبُهُمْ وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ" 7 و در ضمن، استقامت و استوارى در عهد را از تقوى كه دين جز دعوت به آن دعوت ديگرى ندارد شمرده و فرموده:" إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ" و اين تعليل زنده ايست كه تا روز قيامت باقى خواهد ماند.
و در سوره بقره فرموده:" فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ" 8 و در سوره مائده فرموده:" وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ" 9.
و اما نقض ابتدايى و بدون اينكه دشمن معاهد قبلا نقض عهد كرده باشد در دين حنيف اسلام جايز نيست، و به عدم جواز آن هم در آيات مورد بحث يعنى جمله‏" فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ" و هم در آيه‏" وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ" 10 اشاره فرموده است.

عمل رسول خدا (ص) هم بر همين معنا بوده چون مى‏بينيم با بنى قينقاع و بنى قريظه و ساير قبائل يهود معاهده بست و عهد خود را نشكست مگر بعد از آنكه معاهدينش نقض كردند، و در حديبيه با مشركين قريش عهد بست، و به عهدش وفادار بود تا آنان اقدام به نقض نموده و بنى بكر را عليه خزاعه كمك كردند، چون همانطورى كه گفتيم خزاعه در عهد رسول خدا (ص) بودند، و بنى بكر با مشركين قريش پيمان نظامى داشتند.
و اينكه گفتيم اسلام وفاى به عهد را واجب كرده و نقض آن را بدون مجوز تحريم نموده است تا حدى است كه هر چند وفاى به عهد باعث فوت منافع مسلمين و يا موجب خسارت آنان شود، و مسلمين با اينكه مى‏توانند با اعمال قدرت و يا بهانه ‏جويى و بر خلاف عهدى كه دارند منافع خود را حفظ نموده و در آخر از معاهدين خود عذرخواهى كنند بطورى كه مورد ملامت هم واقع نشوند مع ذلك اسلام اجازه چنين عملى را به آنان نداده است، چون مدار احكام اسلام بر حق و حقيقت است، و حق براى هيچ كس و هيچ قومى ضرر و زيان ببار نمى‏آورد مگر اينكه خود آن شخص و يا آن قوم از حق منحرف شده باشند.

 

مقايسه بين اسلام و جوامع متمدن غير دينى از لحاظ احترام به پيمانها و تعهدات‏

 اجتماعات بشرى مخصوصا جوامع مترقى آن- البته جوامع غير دينى- براى اجتماعشان و از سنت‏هاى جاريشان هدف و غرضى جز تمتع از مزاياى زندگى مادى به قدر امكان ندارند، و در نتيجه جز قوانين عملى كه حافظ مقاصد گوناگون زندگيشان است چيز ديگرى كه نسبت به آن تحفظ به خرج دهند ندارند.
و خيلى روشن است كه در محيطى اين چنين براى امور معنوى ارزشى نيست مگر به همان مقدارى كه در مقاصد زندگى مادى دخالت و با آن موافقت داشته باشند، فضايل و رذايل معنوى از قبيل راستى و جوانمردى و مروت و گستردن رحمت و رأفت و احسان و امثال آن تا جايى اعتبار و ارزش دارد كه براى جامعه استفاده مادى داشته باشد، و از ابقاء آنها متضرر نشوند، و اما در جايى كه منافى با منافع مردم شد ديگر داعيى بر عمل كردن و بكار بردن آن ندارند، بلكه داعى به مخالفت با آن خواهند داشت.

و لذا مى‏بينيم اولياى امور اينگونه اجتماعات، غير از حفظ منافع مادى جامعه خود احساس وظيفه ديگرى در خود نمى‏بينند و در كنفرانسهاى رسمى كه تشكيل مى‏دهند گفتگويى از امور معنوى به ميان نمى‏آورند، و پيمانها و قراردادهايى كه مى‏بندند همه بر وفق مصالح روز است، تا مصلحت روز چه اقتضايى داشته باشد. قدرت و بنيه خود و هم چنين نيروى طرف مقابل را مى‏ سنجند، مقتضيات ديگر را در نظر مى ‏گيرند، و آن گاه هم سنگ آن قرار مى ‏بندند.
اگر اين موازنه حالت اعتدال را داشت عهد و قرار هم به اعتبار خود باقى مى‏ماند، ولى اگر كفه ميزان قدرت خود را نسبت به كفه ميزان طرف سنگين‏تر ديدند بهانه‏ جويى كرده و تهمت‏ها مى‏تراشند تا سرانجام عهدى را كه سپرده بودند بشكنند، و مقصودشان از بهانه ‏جويى و تهمت حفظ ظاهر قوانين بين المللى است كه مى‏ترسند اگر حفظ اين ظاهر را هم نكنند حيات اجتماع آنها و يا بعضى از منافعشان به خطر بيفتد، كه اگر اين ترس نبود بدون كوچكترين عذرى پيمان و قرارداد را زير پا مى‏گذاشتند.
و اما دروغ و خيانت و تجاوز به منافعى كه طرف آن را حق خود مى‏داند در اينگونه جوامع زياد وجود دارد، و زشتى آن ايشان را از ارتكابش باز نداشته و بخاطر آن از منافع مادى چشم نمى‏پوشند، چون در نظر آنان اخلاق و معنويات اصالت ندارد، اصل منافع مادى است، و اخلاق و معنويات بخاطر منافع مادى مورد اعتبار و اعتناء قرار مى‏گيرد.
و اگر خواننده محترم حوادث اجتماعى را كه در مجتمعات گذشته و آينده رخ داده و مى‏دهد مورد دقت قرار دهد و مخصوصا در حوادث جهانى كه در عصر حاضر به وقوع مى‏پيوندد دقت به عمل آورد به پيمانهاى بى‏شمارى برمى‏خورد كه به دست يكى از دو جامعه متعاهد نقض شده، و نقض آن بخاطر همان سودجويى و اعمال زور بوده است.
و اما در اسلام زندگى مادى بشر زندگى حقيقى و اصلى وى به شمار نرفته، اسلام تمتع از مزاياى زندگى مادى را سعادت واقعى انسان نمى‏داند، بلكه زندگى حقيقى و سعادت واقعى يك جامعه آن زندگيى است كه جامع و واجد سعادت مادى و معنوى و دنيايى و آخرتى انسان باشد.
و پديد آوردن چنين اجتماعى مستلزم اين است كه قوانينش بر اساس خلقت و فطرت تنظيم شود نه بر اساس منافعى كه انسان آن را صالح به حال خود بداند، و لذا اسلام دعوت خود را بر اساس پيروى از حق و هدايت قرار داده نه بر پيروى هوى و هوس و تمايلات و عواطف و احساسات اكثريت، و چنين فرموده:" فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ" 11 و نيز فرموده:" هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ" 12 و نيز فرموده:" بَلْ أَتَيْناهُمْ بِالْحَقِّ" 13 و فرموده:" وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ" 14.
و نيز مستلزم اين است كه در چنين اجتماعى اعتقادات حقه و فضائل اخلاقى و صالح بودن اعمال يك جا رعايت شود براى اينكه نه ماديات از معنويات بى نياز است، و نه معنويات از ماديات. و به عبارت ديگر فضايل انسانى بايد رعايت شود چه اينكه سود مادى داشته باشد و چه ضرر، و همچنين از رذايل بايد اجتناب شود چه اينكه منفعت مادى داشته باشد و چه به منافع مادى ضرر برساند.
آرى، پيروى از حق مستلزم اين معنا است، و ليكن بايد دانست كه رعايت فضايل اخلاقى و اجتناب از رذايل ضرر نمى‏رساند مگر اينكه از راه ميانه اى كه حق آن را ترسيم و تعيين نموده تخطى شود و به افراط و يا تفريط برسد.

و لذا مى ‏بينيم خداى سبحان در مساله مورد بحث يعنى مساله عهد و نقض عهد از طرفى دستور مى‏دهد مسلمانان عهد مشركين را كه خود نقض عهد كردند نقض كنند، و از طرفى به ملاك فضيلت رحم و رأفت چهار ماه مهلتشان مى‏دهد، و با آنكه حوادث و پيشرفتهاى‏ مسلمين مشركين را زبون و ضعيف كرده و مسلمانان قدرت دارند عهد آنهايى را كه در عهد خود وفادار بودند بشكنند مع ذلك به آنان دستور مى‏دهد به اينكه ايشان هم متقابلا در عهدشان وفادارى كنند، از طرفى به رسول خدا (ص) دستور مى‏دهد در صورتى كه خوف خيانت از مشركين دارد عهدشان را بشكند، و از طرفى هم مى‏فرمايد كه بايد قبلا به ايشان اطلاع دهد و اعلام بدارد، و همين دستور را چنين تعليل مى‏كند كه خداوند خيانت را دوست نمى‏دارد.

 

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

 

پی نوشت:

1.  اى كسانى كه ايمان آورده ايد به عقدها وفا كنيد. سوره مائده آيه 1.
2.  و كسانى كه عهد خدا را بعد از استوار كردنش مى‏شكنند. تا آنجا كه مى‏فرمايد: ايشان برايشان لعنت و برايشان خانه بد است. سوره رعد آيه 25
3.  و به عهد وفا كنيد كه از عهد سؤال خواهد شد. سوره اسرى آيه 34
4.  سوره انفال آيه 58
5.  سوره توبه آيه 2
6.  سوره توبه آيه 6
7.  سوره توبه آيه 7- 8
8.  سوره بقره آيه 194
9.  سوره مائده آيه 2
10.  سوره بقره آيه 190
11.  سوره روم آيه 30
12.  سوره توبه آيه 33
13.  بلكه ما برايشان حق را آورده ايم. سوره مؤمنون آيه 90
14.  سوره مؤمنون آيه 71

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره توبه- ذیل آیه 4