مقتضیات زبان فارسى در ترجمه قرآن كریم

چكيده

هر زبانى براى انتقال مفاهيم، ساختارى ويژه خود دارد. اين ساختار متناسب با فهم عرفى اهل آن زبان شكل می گيرد و بديهى است در برگردان هر متنى از زبان مبدا به زبان مقصود لحاظ اين ويژگيها بر مترجم ضرورت دارد. اين ضرورت در باب ترجمه قرآن تاكيد بيشترى پيدا می كند.

خوشبختانه پس از پيروزى انقلاب اسلامى اقبال شايانى به ترجمه فارسى قرآن كريم شد و امروز ما شاهد بيش از پانزده ترجمه قرآن هستيم كه پس از انقلاب به زيور طبع آراسته شده اند. مهمتر از ترجمه ها، وجود نقدها و نكته سنجي هايى است كه فرآيند ترجمه قرآن را اتقان بيشترى می بخشند. وجه مشترك همه اين نقدها، عدم توجه به مقتضيات زبان فارسى در ترجمه يك متن عربى است. مقاله حاضر درصدد بيان بخشى از اين مقتضيات است و اميد كه با رهنمودهاى فرهختيگان و قرآن پژوهان غناى بيشترى پيدا كند.

كليدواژه ها:
قرآن ، ترجمه، قرآن و زبان فارسي، زبان عربي ، دستور زبان فارسي .

وقتى قرآن را به فارسى ترجمه می كنيم، نبايد دستور زبان عربى را به كار بريم. به كارگيرى اين نكته روشن در عمل، همواره بر مترجمان فارسى قرآن كريم آسان نبوده است. هر مترجمى در گوشه اى از سخن خود، آگاهانه يا ناخودآگاه، از دستور زبان عربى بهره برده است و خلط ويژگيهاى زبان عربى با فارسى همواره اغلاط فراوانى را موجب شده است.
اگر همه مترجمان را آشنا به مشكلات و ريزه كاری هاى هر دو زبان فارسى و عربى بدانيم، تنها دليل عدم رعايت مقتضيات زبان فارسى در ترجمه قرآن آن است كه قرآن كريم نه تنها نزد آنان، بلکه در فرهنگ عموم مسلمانان، قداست و حرمت بسيار داشته است و اداى مفاهيم آن با الگوهاى زبان مقصد، كه گاه مستلزم برهم زدن ساختار عربى جملات است، امرى مشكل می نموده است. نگاهى گذرا بر كارنامه مترجمان نخستين قرآن كريم شاهد خوبى بر اين مدعاست. «مثلا می دانيم كه برخى از فعل هاى عربى با باء متعدى می شوند، و ناچار آن باء در زبان فارسى هيچ نقشى نمی تواند داشته باشد. با اين همه وسواس مترجم در بازگو كردن يك يك كلمات قرآنى، او را بر آن داشته كه عبارت يات بكم الله را چنين ترجمه كند: «بيارد بشما خدای » (ترجمه رسمى، 1/109) (تاريخ ترجمه از عربى به فارسى، ج 1، ترجمه هاى قرآنى، آذر تاش آذر نوش، انتشارات سروش، 1375، ص 34. مراد مؤلف از ترجمه رسمى، ترجمه تفسير طبرى مشهور است.)
پيشترها ترجمه قرآن را به گونه زمان ما سهل و مجاز نمی دانستند و دست مترجمان در ترجمه قرآن به فارسى و رعايت الگوهاى زبان فارسى عصرشان بسته تر بود. آقاى آذر تاش آذر نوش در توصيف شرايط حاكم بر مترجمان تفسير طبرى آورده اند: «بی گمان مترجم ايرانى خود می داند كه هر چند بكوشد و هرچه دانش و هنر داشته باشد باز قادر نخواهد بود كه در زبان فارسى، آن معجزه الهى را بازگو كند و يا حتى پرتويى از آن را هويدا سازد. از سوى ديگر سخن الهى، منشا همه اعتقادات و احكام شرعى ايشان است. بنابراين، اندك تخطى از لفظ خداوند، خطر آن را دارد كه در احكام شرع خللى حاصل شود و مترجم به گناه سختى آلوده گردد. آن احساس عجز در برابر وحى خداوندى از يك سو، و اين بيم لغزش از سوى ديگر پندارى فكر و قلم مترجمان را چنان گرفتار می داشت كه ايشان ديگر در ترجمه هاى فارسى خود يك دم احساس آزادى نمی كردند و سرانجام چاره كار را در آن ديدند كه از رساندن پيغام، از زبان مبدا به زبان مقصد چشم بپوشند و تنها به يافتن معادل هايى براى واژه هاى عربى اكتفا كنند، و سپس آنها را، يك به يك زير الفاظ قرآن بنگارند. اين شيوه عاقبت چند نتيجه به بار آورد كه طى هزار سال دوام آورد و در جاى جاى زبان و ادب فارسى تاثير عميق گذاشت.» (همان، ص 32.)
در روزگار ما، از آن هول و هراس كاسته شده است و به بركت ترجمه هاى متنوع و مختلف، دست مترجمان در رعايت الگوهاى زبان فارسى گشوده تر شده است. در كنار ترجمه هاى لفظ به لفظى چون ترجمه معزى و مصباح ‏زاده، مترجمانى چون آقايان آيتى، فولادوند، مجتبوى و پورجوادى كوشيده اند تا بيشتر به زبان فارسى نزديك شوند، گو اينكه برخى از اين ترجمه ها، از نوع ترجمه آزادند.
در اين نوشتار مقصود آن نيست كه بر ترجمه آزاد قرآن تاكيد رود، بلكه مدعا اين است كه حتى در يك ترجمه دقيق و مطابق نيز می بايد مقتضيات زبان مقصد تا حد امكان به درستى رعايت شود; زيرا در غير اينصورت اساسا ترجمه، دقيق و مطابق نيست. رعايت دقت و امانت در ترجمه فارسى قرآن، خود مستلزم به كارگيرى هر چه بيشتر الگوها و ويژگی هاى زبان فارسى است.
مقايسه دو زبان عربى (قرآن) و فارسى با تمام ويژگی ها و مشتركاتشان در چنين مجالى ممكن نيست، خاصه آنكه در اين موضوع هنوز در ابتداى راه هستيم و كمتر مؤلفى در حوزه قرآن پژوهى يا ادب فارسى به تفصيل به اين موضوع پرداخته است. از اين رو در نوشتار حاضر می كوشيم تا صرفا پاره اى از عناصر زبانى قرآن را با شرايط زبان فارسى بسنجيم و مجموعه اى از الگوهاى ممكن زبان فارسى را در ترجمه برخى از اسلوب‏هاى زبان قرآن ارائه دهيم.

مباحثى كه در گزينش اين مقال گرد آمده اند عبارتند: 1- صفت 2 - ضمير 3 - موصول و در هر بخش تنها پاره اى از الگوهاى به كار آمده در قرآن كريم بررسى شده است. نتايج طرح شده در هر مبحث، پيشنهاداتى بيش نيستند و به هيچ رو سخن نهايى به شمار نمی آيند. اميد داريم نقد و اصلاح اين پيشنهادها بر غناى ترجمه فارسى قرآن بيفزايد.

 

1- صفت

تقسيم بندی هاى دستورى صفت در زبان هاى عربى و فارسى از تمام جهات بر يكديگر منطبق نيست. بى آنكه قصد موشكافى در مباحثى دستورى چون صفات فاعلى، مفعولى، تفضيلى، نسبى و جز آن را داشته باشيم، تنها به پاره اى از مسائل ترجمه در الگوهاى وصفى قرآن می پردازيم.

 

1-1. مطابقت صفت و موصوف در تذكير و تانيث

صفات در زبان فارسى، از آنجا كه مذكر و مؤنث ندارند، با موصوف خود مطابق نيستند; اما در زبان عربى، براى موصوف مذكر و مؤنث، به ترتيب صفت مذكر و مؤنث می آورند. رعايت اين نكته در زبان فارسى اصلا لازم وبلكه جايز نيست، به جز مواردى اندك كه در زبان عرف مصطلح شده اند. چند مثال قرآنى از اين قرار است: كلمة طيبة (ابراهيم، 24); عشرة كاملة (بقره، 196); امة مؤمنة (بقره، 221); رحمة واسعة (انعام، 147); بالنفس اللوامة (قيامه، 2); زجرة واحدة (نازعات، 13). مواردى از عدم رعايت اين نكته در ترجمه هاى فارسى چنين است: الف) كان الناس امة واحدة (بقره، 213) «بودند مردمان امت واحده » (مصباح زاده); ب) يا ايتها النفس المطمئنة (فجر 27و «هان اى نفس مطمئنه » (خرمشاهى) ج) امراة مؤمنة (احزاب، 50) «زن مومنه ای » (الهى قمشه اى)

 

2-1. مطابقت صفت و موصوف در افراد و تثنيه و جمع

تطابق صفت و موصوف از جهت مفرد و تثنيه و جمع بودن، در زبان عربى لازم است ولى امروزه در زبان فارسى صحيح نيست. در گذشته، گاه نمونه هايى از اين نوع مطابقت در نظم فارسى و يا پاره اى از ترجمه هاى قرآن آمده است.

شدند آن جوانان آزادگان               بدست كسى ناسزا رايگان (شاهنامه)

من اكنون ز تركان جنگاوران        فراز آورم لشكرى بيكران (شاهنامه)

به صفاى دل رندان صبوحى زدگان         بس در بسته به مفتاح دعا بگشانيد (ديوان حافظ)

اين شيوه كه گرته بردارى مستقيم از ساخت زبان عربى است، در زبان فارسى (امروز) كاملا متروك است. بهتر است در ترجمه فارسى قرآن آن را به كار نبريم. چند مثال قرآنی از اين قرار است:
اياما معدودات (آل عمران، 24); ذرية ضعفاء (بقره، 266); آيات محكمات (آل عمران، 7); ملائكة غلاظ شداد (تحريم، 6); ان عليكم لحافظين كراما كاتبين (انفطار، 11 و 10); غلامين يتيمين (كهف، 82); عينان نضاختان (رحمن، 66); و آياتى چون توبه، 100 و 112; تحريم، 5; عبس، 42; رحمن، 70 و 72; نور 23.

مواردى از عدم رعايت اين نكته در ترجمه هاى فارسى قرآن كريم چنين است:
الف) سفرة كرام بررة (عبس، 16 و 15) «نويسندگانى كه گراميانند و نيكان » (خرمشاهى); ب) الكفرة الفجرة (عبس، 42) «كافران بدكاران » (دهلوى); ج) جند محضرون (يس، 75) «سپاهى حاضر كردگان » (مصباح زاده); د) ازواجا خيرا منكن مسلمات مؤمنات قانتات تائبات عابدات سائحات (تحريم، 5) «زنانى بهتر از شما، رامان، گرويدگان، نيايندگان، رو به خداى آران، پرستندگان، رهروان » (امامى).

1 - 2 - 1. در بسيارى از تركيب‏هاى اضافى در زبان عربى، مضاف و مضاف اليه هر دو جمع ‏اند. در پاره اى از اين موارد می توان - و شايد صحيح آن است كه - مضاف را مفرد آورد نه جمع. چند مثال قرآنى عبارت است از: بايدى سفرة (عبس، 15) «به دست نويسندگانی »; بمواقع النجوم (واقعه، 75) «به جايگاه ستارگان »; فى بطون امهاتكم (نجم، 32) «در شكم مادرانتان »; جلود الذين (زمر، 23) «پوست كسانى كه »; تحت اقدامنا (فصلت، 29) «زير پايمان»
در برخى موارد نيز اصلا نمی توان مضاف را در ترجمه فارسى به گونه مفرد آورد، مانند اين نمونه ها: آبائكم وابناءكم و اخوانكم و ازواجكم (توبه، 24) «پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان »; حصونهم (حشر،2) «دژهايشان »; رسلهم (تغابن، 6) «پيامبرانشان »; بيوتهم(نمل، 52) «خانه هايشان »

2 - 2 - 1. می توان يكسانى مبتدا و خبر از جهت مفرد و تثنيه و جمع را - كه در زبان عربى اصل است - به ترجمه فارسى آيات قرآن منتقل نكرد. مثلا در ترجمه ان كنتم صادقين (سبا، 29) بگوييم: «اگر راستگوييد»، نه آنكه «اگر راستگو يانيد». هر اندازه از ترجمه هاى كهن تر فارسى به سوى برگردان هاى متاخرتر می آييم، رعايت اين نكته نمود بيشترى می يابد; ليكن شايد در ميان ترجمه هاى موجود، كمتر برگردانى در همه جا به اين اصل وفادار مانده است. نمونه هايى از عدم رعايت اين اصل را می آوريم: الف)انهم لكاذبون (عنكبوت، 12) «هر آينه ايشان دروغگويانند» (دهلوى); ب) هم فيها خالدون (مؤمنون، 11) «ايشان باشند در آن جاويدانيان » (مصباح زاده); ج) و انا ان شاءالله لمهتدون (بقره، 70) «و اگر خداى خواهد راه يافتگان باشيم‏» (مجتبوى); د) انا لصادقون (انعام، 146) «ما راستگو يانيم‏» (آيتى).

 

3-1. توصيف مضاف

وقتى يك اسم مضاف، صفت هم بگيرد، در زبان عربى صفت را بعد از مضاف اليه می آورند، ولى در زبان فارسى صفت اسم مضاف را پس از خود مضاف قرار می دهند. چند مثال قرآنى چنين است:
عباد الله المخلصين (صافات، 40); اياتنا الكبرى (طه، 23); ثياب سندس خضر (انسان، 21); لفى ضلالك القديم (يوسف، 95); دينهم الحق (نور، 25); موتتنا الاولى (دخان، 35); ربك الكريم (انفطار، 6) و آيات صافات 74 ، 160، 169; احقاف، 20; نازعات، 24; اعراف، 16.

و نمونه هايى از عدم رعايت اين اصل در ترجمه هاى فارسى از اين قرار است:
الف) نارالله الموقدة (همزه، 6) «آتش خدا افروخته شده » (دهلوى)، ترجمه صحيح: «آتش افروخته خداوند»; ب) جانب الطور الايمن (طه، 80) «جانب طور ايمن » (خرمشاهى)، ترجمه صحيح: «سمت راست كوه طور يا جانب ايمن كوه طور»; ج) ذوالعرش المجيد (بروج، 15) «صاحب عرش بزرگوار» (مصباح زاده)، «صاحب عرش مجيد» (پورجوادى) ترجمه صحيح: «صاحب بزرگوار عرش‏»; د) ثياب سندس خضر (انسان، 21) «لباسهايى از حرير نازك سبزرنگ‏» (مكارم شيرازى)، «جامه هايى از سندس سبز»(آيتى)، ترجمه صحيح: «جامه هايى سبز از حرير نازك [يا سندس]» مؤيد اين ترجمه آيه يلبسون ثياباخضرا من سندس (كهف، 31) است. ه)شاطی ءالواد الايمن(قصص، 30) «كرانه وادی ايمن » (خرمشاهى)، ترجمه صحيح: «كناره راست آن وادی ».

1 - 3 - 1. وقتى چند اسم به يكديگر اضافه شوند و تتابع اضافات پديد آيد، (مراد از تتابع اضافات در بحث‏ حاضر، به كار رفتن بيش از يك مضاف و مضاف اليه است. نمونه را بنگريد به آيات (رعد، 22; اسراء، 100; مريم، 2; ص، 9; غافر، 31; اعلى، 20.)، اگر بخواهيم يكى از آن مضاف ها را توصيف كنيم، در زبان عربى صفت را پس از آخرين مضاف اليه مى نهند، ولى در زبان فارسى، صفت هر مضاف پس از خود آن مضاف می آيد. چند مثال قرآنى:
آيات ربه الكبرى (نجم، 18); رب آباءكم الاولين (شعراء، 26); كلمة ربك الحسنى (اعراف، 137); اسم ربك ذى الجلال والاكرام (رحمن، 78); وجه ربك ذوالجلال و الاكرام (رحمن، 27); حديث ضيف ابراهيم المكرمين (ذاريات، 24); خزائن رحمة ربك العزيز الوهاب (ص،9); اسم ربك العظيم (واقعه، 74); اسم ربه الاعلى (اعلى، 1); ابتغاء وجه ربه الاعلى (ليل، 20)
دو نمونه نادرست از ترجمه هاى معاصر اينهاست:
الف) وجه ربك ذوالجلال و الاكرام (رحمن، 27) «ذات پروردگار صاحب جلالت و اكرام تو» (آيتى). «ذوالجلال والاكرام‏» صفت «وجه » است، ولى مترجم آن را صفت «رب‏» گرفته اند. ب) لقد راى من آيات ربه الكبرى (نجم، 18) «همانا ديد از آيتهاى پروردگار خويش بزرگتر را» (معزى). «الكبری » صفت «ايات » است، اما مترجم آن را مفعول «رای » دانسته اند.

2 - 3 - 1. گاه در زبان عربى تركيب «اسم [مضاف] + مضاف اليه + صفت مضاف » مبدل به اسلوب «اسم + جار و مجرور + صفت اسم‏» می شود. اعم از آنكه جار و مجرور متعلق به همين اسم باشد يا به فعل قبلى در جمله متعلق باشد. در چنين مواردى نيز بايد در ترجمه فارسى - بر خلاف عربى - ابتدا صفت اسم و سپس جار و مجرور را بياوريم. چند مثال قرآنى از اين قرار است: بلاء من ربكم عظيم (اعراف، 141); رجل من القريتين عظيم (زخرف، 31); تحية من عندالله مباركة (نور، 61); ذكر من ربهم محدث (انبياء، 2); رسول من عندالله مصدق لما معهم (بقره، 101);
مثالهايى از عدم رعايت نكته بالا در ترجمه هاى فارسى چنين است: الف) شی ء من سدر قليل (سبا، 16) «نوعى از كنار تنك‏» (فولادوند). «قليل » صفت «شی ء» است، نه «سدر» چند ترجمه بهتر اينها هستند: «اندكمايه اى از درخت سدر» (خرمشاهى); «اندكى درخت سدر» (مكارم شيرازى); «اندكى از كنار» (مجتبوى). ب)عذاب من رجز اليم (جاثيه، 11) «كيفرى از شكنجه دردناك‏» (امامى)، «عذابى از عقوبتى دردناك‏» (خرمشاهى)، «عذابى از اضطراب الم‏انگيز» (پاينده).
در اين ترجمه ها، «اليم‏» صفت «رجز» دانسته شده، ولى «اليم‏» صفت «عذاب است. ج) عبدين من عبادنا صالحين (تحريم، 10) «دو بنده از بندگان صالح ما» (فارسى و مكارم شيرازى و خواجوى) «صالحين » صفت «عبدين » است نه «عباد».
اين مترجمان نخست «صالحين » را معرفه دانسته اند و سپس آن را به صيغه جمع [الصالحين] خوانده اند و بنابراين در ترجمه خود، آنرا صفتى براى «عبادنا» شمرده اند.

3 - 3 - 1. توصيف مضاف اليه; در يك تركيب اضافى (بدون تتابع اضافات) اگر بخواهيم مضاف اليه را توصيف كنيم، هم در زبان عربى و هم در زبان فارسى، صفت را پس از مضاف اليه قرار می دهند. چند مثال قرآنى: يوم الحج الاكبر (توبه، 3); رب العرش الكريم (مومنون، 116); رب السموات السبع (مومنون، 86); ايات الكتاب المبين (يوسف، 1); عذاب يوم عظيم (نمل، 26); ميقات يوم معلوم (شعراء، 38); اعجاز نخل منقعر (قمر، 20); و آياتى چون شعراء 155; حجر 38; ص 81; واقعه 50; مريم 37; فصلت 17 و 35 و 43; قصص 79; تكوير 19 و 25.
نمونه اى از عدم رعايت اين نكته در ترجمه هاى فارسى: اعجاز نخل خاوية (حاقه، 7) «تنه هاى پوسيده و تو خالى درختان نخل » (مكارم شيرازى)، «تنه هاى پوسيده و افكنده درختان خرما» (مجتبوى). در اين آيه قرآن، «خاوية‏» صفت «نخل » است، ولى در ترجمه هاى ياد شده، مترجمان «خاوية‏» را صفت «اعجاز» گرفته اند.

4 - 3 - 1. در تركيب‏هاى اضافى، اگر موصولاتى چون الذى و الذين، اسم مضاف را توصيف كنند، بنابر قاعده اى كه در بند 3 - 1 آورديم، در زبان عربى اين توصيفات را بعد از مضاف اليه می آورند. مناسب است در ترجمه فارسى اين الگو، بر خلاف قاعده 3 - 1، الذى يا الذين را پس از مضاف اليه ترجمه كنيم. چند مثال قرآنى: ملك الموت الذى وكل بكم (سجده، 11); نعمتى التى انعمت عليكم (بقره، 40); قبلتهم التى كانوا عليها (بقره، 142); يتامى النساء اللاتى لا تؤ تونهن (نساء، 137); رب هذه البلدة الذى حرمها (نحل، 91) نمونه نادرست را در ترجمه همين دو آيه آخر می آوريم. نمونه نخست: انما امرت ان اعبد ان اعبد رب هذه البلدة التي حرمها وله كل شی ء (نمل، 91) «به من فرمان داده شده كه پروردگار اين شهر را بپرستم. شهرى كه خداوندى كه همه چيز از اوست حرمتش نهاده » (آيتى). مترجم الذى را صفت يا بدل مضاف اليه - هذه البلدة - گرفته اند نه صفت مضاف - رب. نمونه دوم: فى يتامى النساء اللاتى لا تؤ تونهن ما كتب لهن (نساء، 127) «درباره يتيمان زنانى كه نميدهيدشان آنچه نوشته شده است براى ايشان » (معزى). ظاهرا مترجم اللاتى را صفت يا بدل براى مضاف اليه - النساء - گرفته اند نه صفت مضاف - يتامى.

 

4-1. صفت تفضيلى، صفت عالى

صفت ها از لحاظ درجه بندى به سه دسته تقسيم می شوند: مطلق، تفضيلى و عالى. در زبان فارسى با افزودن تر و ترين به صفت مطلق، می توان صفات تفضيلى و عالى ساخت. در زبان عربى براى ساختن صفت تفضيلى و عالى تنها يك شكل موجود است و آن استفاده از صيغه «افعل » تفضيلى يا مؤنث آن، «فعلی » است. بنابراين نوع تركيب كلمات، تعيين كننده يكى از اين دو گونه تفضيلى و عالى است.

1 - 4 - 1. صفت تفضيلى: افعل + من
صفات تفضيلى در قرآن، غالبا با تركيب افعل + من بيان می شوند. مانند اين آيات: من احسن من الله صبغة (بقره، 138); نحن احق بالملك منه (بقره، 247); السجن احب الى ممايدعوننى اليه (يوسف، 23); و آيات مائده، 107; نساء، 153; تحريم، 5; فرقان، 10; واقعه، 85; هود، 92.

2 - 4 - 1. صفت تفضيلى: افعل (بدون من، غير معرف وغير مضاف)گاه، من از تركيب سابق حذف می شود و افعل تنها بدون حرف تعريف و يا مضاف اليه، صفت تفضيلى را بيان می كند.
مثال هاى قرآنى: بعولتهن احق بردهن فى ذلك (بقره، 228); هن اطهر لكم (هود، 78); لعذاب الآخرة اخزى (فصلت، 16); ذلكم اقسط عندالله و اقوم للشهادة (بقره، 282) و آيات بقره، 237; انعام، 124; مائده 8; طه، 131; يونس، 21; نحل، 125; كهف، 19; اعلى، 17; نجم، 52.

3 - 4 - 1. صفت تفضيلى: الافعل و الفعلى (درنقش‏صفت)
گاه «افعل » يا مؤنث آن «فعلی » به همراه ادات تعريف، يك اسم معرفه را توصيف می كنند. در غالب اين موارد نيز، مراد صفت تفضيلى است نه صفت مطلق يا عالى. چند مثال قرآنى چنين است:
العروة‏الوثقى (بقره، 256; لقمان، 22); الاسماء الحسنى (اسراء، 110); المسجدالاقصى (اسراگ 10); العذاب الادنى و العذاب الاكبر (سجده، 21); العدوة الدنياوالعدوة‏ القصوى(انفال،42);وآيات صافات،6و8; نساء، 145; نحل، 60; روم، 27; ص، 69;نازعات،24و 34;نجم، 7; انبياء، 103; توبه، 3; اعلى، 1; دخان، 16; اعراف، 180; فصلت، 12; ملك، 5; طه، 8.

4 - 4 - 1. صفت تفضيلى: الافعل و الفعلى (به تنهايى، مفرد يا جمع)
گاه «افعل » يا مؤنث آن «فعلی » به شكل معرفه بی آنكه اسمى را توصيف كنند، در كلام واقع می شوند. مراد از افعل با اين الگو نيز كه گاه به صيغه جمع هم می آيد، صفت تفضيلى است. چند مثال قرآنى: ليخرجن الاعز منهاالاذل (منافقون، 8); جعل كلمة الذين كفروا السفلى (توبه، 40); كلمة الله هى العليا (توبه، 40); لا يصلاها الا الاشقى (ليل، 15); لاجرم انهم فى الاخرة هم الاخسرون (هود، 22); انتم الاعلون (آل عمران، 139) و آيات صافات، 98; شعراء، 111; نمل، 5; كهف، 103; انبياء، 70; شعراء، 76; ليل، 17.
بررسى چند مثال قرآنى در ترجمه هاى فارسى قرآن كريم: الف) العروة الوثقى (بقره، 256; لقمان، 22) «دستاويز استوار» (مجتبوى)، «دستاويزى محكم‏» (دهلوى) «دستگيره محكمی » (مكارم شيرازى). ترجمه صحيح: «دستاويز محكمتر». ب) الاسماء الحسنى (اسراء، 110) «نامهاى شايسته » (پورجوادى). ترجمه صحيح: «نامهاى نيكوتر». ج) السماء الدنيا (فصلت، 12; ملك، 5; صافات، 6) «آسمان دنيا; آسمان اين دنيا» (فولادوند)، «آسمان دنيا» (فارسى)، «آسمان دنيا» (خواجوى، جز در سوره ملك). ترجمه صحيح: «آسمان پايين تر يا آسمان نزديكتر». د) جعل كلمة الذين كفروا السفلى و كلمة الله هى العليا (توبه، 40) «كلام كافران را پست گردانيد، زيرا كلام خدا بالاست » (آيتى). با صرف نظر از همه نكات غير مربوط به بحث‏حاضر در اين ترجمه، اين نكته گفتنى است كه سفلى و عليا، صفات تفضيلی اند و ترجمه آنها به پست و بالا دقيق نيست.

5 - 4 - 1. صفت عالى: افعل + اسم نكره (مفرد يا جمع)
اگر افعل به اسم نكره (مفرد يا جمع) پس از خود اضافه شود، در زبان فارسى، معناى صفت عالى می دهد. مانند: اول كافر به (بقره، 41); احسن تقويم (تين، 4); خيرامة (آل عمران، 110) شر مآب (ص، 55); اسفل سافلين (تين، 5).

6 - 4- 1. صفت عالى: افعل + اسم معرفه (مفرد يا جمع)
هرگاه افعل به اسم معرفه (مفرد يا جمع) پس از خود اضافه شود، بی هيچ التباس يا ترديدى، معناى صفت عالى را بيان می كند. عالى بودن صفت در اينجا روشن تر از مورد پيشين است. چند مثال قرآنى: احسن القصص (يوسف، 3); احرص الناس (بقره، 91); الد الخصام (بقره، 24) احكم الحاكمين (هود، 45); ادنى الارض (روم، 3); اوهن البيوت (عنكبوت، 41) و آيات صافات، 125; تين، 8; اعراف، 145; زمر، 18 و 35; بقره، 197; مائده، 82; حجرات، 13; لقمان، 19; شمس، 12; بينه، 7; مؤمنون، 14; قلم، 28; آل عمران، 68.
چند نمونه از ترجمه هاى فارسى قرآن كريم: الف) الد الخصام (بقره، 204) «ستيزه كننده در باطل » (پورجوادى). ترجمه صحيح: «سخت ترين ستيزندگان » (دهلوى). ب) اقصى المدينة (يس، 20) «دور دست شهر» (آيتى و خرمشاهى). ترجمه صحيح: «دورترين نقطه شهر» (خرمشاهى در آيه قصص، 20). ج) ادنى الارض (روم، 3) «نزديك اين سرزمين » (آيتى)، «سرزمين نزديكی » (مكارم شيرازى). ترجمه صحيح: «نزديكترين سرزمين » (فولادوند).

7 - 4 - 1. افعل و فعلى در قالب اسمى
گاه افعل يا مؤنث آن فعلى از قالب تفضيلى و حتى وصفى در می آيند و در معناى اسمى به كار می روند. نام‏گذارى پاره اى از امور (عام يا خاص) با افعل يا فعلى سبب نمی شود كه افعل يا فعلى همواره در قالب اسمى به كار رود و هيچگاه معناى وصفى يا تفضيلى با خود نداشته باشد. يك نمونه معروف كلمه «دنيا» است كه در بيشتر اوقات اسمى است براى اين زندگى (پيش از مرگ)، (در مثالهايى چون حياتنا الدنيا (انعام، 29) و متاع الحيوة الدنيا (آل عمران، 14) و مانند آن، نمی توان گفت «الدنيا» در قالب اسمى به كار رفته است، اما در مواردى چون ثواب الدنيا (آل عمران، 145) و متاع فى الدنيا (يونس، 70) «الدنيا» الگوى اسمى دارد. برخى نحويان در همين موارد نيز دنيا را صفت موصوفى محذوف چون «الحياة‏» می دانند و باز هم آن را داراى قالبى وصفى می شمارند.)  هر چند گاه در قالب وصفى (تفضيلى) نيز به كار آمده است. مانند العدوة الدنيا (انفال، 42) و السماء الدنيا (ملك، 5). چند نمونه ديگر اينها هستند: الف) الحسنى (يونس، 26; رعد، 18; كهف، 88) . ب) اليسرى (ليل، 6). ج) السواى (روم، 10).
يك مثال از ترجمه هاى نادرست فارسى اين است: فله جزاء الحسنى (كهف، 88) «پاداش [هرچه] نيكوتر خواهد داشت » (فولادوند)، «او را پاداش نيكو باشد» (خرمشاهى)، «پاداشى نيكوتر خواهد داشت » (مكارم شيرازى) «الحسنی » صفت «جزاء» نيست، بلكه مبتداى مؤخر در جمله است و «جزاء» نيز نقش مفعول له دارد. ترجمه صحيح: «او را پاداش، نيكويى است » (مجتبوى).
افزون بر افعل يا فعلى، برخى از صفات غير تفضيلى نيز گاه در قالب اسمى به كار می روند. مانند الف) حسنة در قالب اسمى: ربنا آتنا فى الدنيا حسنة (بقره، 201); حسنة در قالب و صفى: شفاعة حسنة (نساء، 85) و الموعظة الحسنة (نحل، 125). ب) حسنات در قالب اسمى: بلوناهم بالحسنات (اعراف، 168). دو نمونه ديگر سيئة و سيئات است.

 

2- ضمير

با كمى مسامحه در تعريف، ضمير، همان است كه جايگزين اسم يا گروه اسمى می شود. در اينجا نيز از بيان تقسيم بندی هاى متعدد ضمير در زبان هاى فارسى و عربى چشم می پوشيم و نكاتى چند در مقايسه مقتضيات زبان عربى و فارسى در باب ضمير می آوريم.

 

1 - 2. ضمير فاعلى متصل (عربى) شناسه (فارسى)

در زبان عربى ضماير به دو دسته متصل و منفصل و هر كدام از اين دو به دو گونه فاعلى و مفعولى تقسيم می شوند.
فاعلى متصل: (هو)، ا، و، (هى)، ا، ن...
مفعولى متصل: ه ، هما، هم، ها، هما، هن...
فاعلى منفصل: هو، هما، هم، هى، هما، هن...
مفعولى منفصل: اياه، اياهما، اياهم، اياها، اياهما، اياهن...
در زبان فارسى ميان ضماير منفصل فاعلى و مفعولى تفاوت نيست و در هر دو مورد می گوييم من، تو، او، ما،شما، ايشان (ضماير شخصى منفصل). ضميرهاى متصل مفعولى عربى همان ضماير شخصى متصل فارسى: ام، ات، اش، مان، تان، شان هستند و ضميرهاى متصل فاعلى همان شناسه ها هستند: م، ى، د، يم، يد، ند.
ازاين مقايسه در می يابيم كه ضماير متصل فاعلى درعربی مطابق با شناسه افعال در زبان فارسی اند. باقبول چنين تطابقى، نبايد در ترجمه فارسى افعال قرآن كه همراه با ضماير متصل فاعلی اند، علاوه بر شناسه، از ضمير شخصى منفصل (من، تو، او...) هم بهره بريم; جز در صورتى كه در آن آيه نيز ضمير منفصل فاعلى (هو، هما، هم...) به همراه فعل آمده باشد. نمونه هايى ازافعال قرآن كه در ترجمه فارسى آنها فقط از شناسه بهره می بريم چنين است:
الف: و اوحينا الى ام موسى (قصص، 7); ب) يحيى و يميت (حديد، 2); ج)تخلقون افكا (عنكبوت، 17); د) ادعوكم الى النجاة (غافر، 41); ه) وفعلت فعلتك التي فعلت (شعراء، 19); و) و لقد را ودته عن نفسه (يوسف، 32). اما در ترجمه آياتى مانند آيات زير، از ضمير شخصى منفصل نيز استفاده می كنيم: الف) انا اوحينا اليك (نساء، 163); ب) هو يحيى و يميت (يونس، 56); ج) ءانتم تخلقونه (واقعه، 59); د) انا ادعوكم الى العزيز الغفار (غافر، 42); ه)ءانت فعلت هذا (انبياء، 62); و) انار اودته عن نفسه (يوسف، 51).

 

2-2. مرجع ضمير: پيش يا پس از ضمير

در زبان فارسى هيچگاه مرجع ضمير بعد از خود ضمير نمی آيد، (نگاه كنيد به دستور زبان فارسى (پنج استاد)، به كوشش امير اشرف الكتابى، سازمان انتشارات اشرفى چاپ هفتم، 1368، ص 72.
البته اين نكته مربوط به نثر فارسى است اما در زبان محاوره يا نظم، گاه مواردى - به ويژه ضمير شخصى متصل سوم شخص مفرد(اش) - يافت می شود كه به مرجعى پس از خود باز می گردد، مانند مثالهاى زير:
هيچ آگهى ز عالم درويشی اش نبود آنكس كه با تو گفت كه درويش را مپرس اگر با من نبودش هيچ ميلى چرا جام مرا بشكست ليلى)
اما در زبان عربى گاه ضميرى به مرجع پس از خود باز می گردد. در ترجمه فارسى اين موارد بايد همواره ضمير را بعد از مرجع آن آورد.
چند نمونه از آيات قرآن كريم همراه با ترجمه هاى ناصحيح فارسى آن اينها هستند: الف) فاوجس فى نفسه خيفة موسى (طه، 67) «پس احساس كرد در خودش ترسى را موسی » (معزى)، «پس يافت در خودش بيمى موسی » (مصباح زاده). ب) لا يسئل عن ذنوبهم المجرمون (قصص، 78)، «پرسش نشوند از گناهانشان گنهكاران » (معزى)، «پرسيده نميشوند از گناهانشان گناهكاران » (مصباح زاده); ج) لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان (رحمن، 39) «از گناهانشان نپرسند نه از آدميان ونه پريان » (رهنما)، «سؤال كرده نشود از گناهش آدمى وجن » (ياسرى).
گاه مترجمانى حتى در ترجمان آياتى كه در آنها اساسا ضمير به ما بعد خود رجوع نكرده است، شكل صحيح فارسى را رعايت نكرده اند و مرجع ضمير را پس از خود ضمير آورده اند: الف) و اشكروالله ان كنتم اياه تعبدون (بقره، 172) «و اگر تنها او را می پرستيد خدا را شكر كنيد» (فولادوند); ب) فمن ينصرنى من الله ان عصيته (هود، 63) «پس اگر او را نافرمانى كنم چه كسى در برابر خدا مرا يارى می كند؟» (فولادوند).

 

3-2. ضمير اشاره، صفت اشاره

در دستور زبان فارسى، ميان ضمير اشاره و صفت اشاره تفاوت می گذاريم. صفت اشاره مانند «اين كتاب، آبى است » و ضمير اشاره مانند «اين، كتاب آبى است». همين تفاوت را در به كارگيرى اسماء اشاره در زبان عربى می توان يافت، گو اينكه نحويان متقدم چنين تفكيكى نكرده اند. (درباره اين تفكيك بنگريد به آموزش زبان عربى، آذرتاش آذر نوش، ج‏1، صص‏23 و 132.)

از ميان اسماء اشاره كلماتى چون اولئك، اولئكم، ذلكم و ذالكن همواره در قرآن كريم در قالب ضمير اشاره به كار رفته اند، اما كلماتى چون هذا، هذه، تلك، ذلك و هؤلاء، هم به گونه ضمير اشاره و هم به گونه صفت اشاره آمده اند. در نمونه هاى زير كلمات مذكور به شكل صفت اشاره به كار رفته اند:
الف) وهذه الانهارتجرى من تحتى (زخرف، 51); ب) افمن هذاالحديث تعجبون (نجم، 59); ج) تلك الايام‏نداولها بين الناس (آل عمران، 140); د) ذلك الكتاب لا ريب فيه (بقره، 2); ه) فما لهؤلاء القوم(نساء، 78) و آيات بقره، 253; اعراف، 101; كهف، 59; قصص، 83، حشر، 21; نساء، 70. و در نمونه هاى زير ضمير اشاره آمده است: الف) انى يحيى هذه الله (بقره، 259); ب) هذا يوم عصيب (هود، 77); ج) تلك عاد (هود، 59); د) ذلك فضل الله (جمعه، 4); ه) ان هؤلاء ضيفى (حجر، 68).

1 - 3- 2. كلمات هذا و هذه اگر بخواهند صفت يك اسم مضاف واقع شوند، هميشه پس از مضاف اليه قرار می گيرند. (مطابق قاعده اى كه در 3 - 1 گذشت)، نه پيش از آن اسم مضاف. در ميان نمونه هاى قرآنى، در عباراتى چون هذه ناقة الله لكم آية (هود، 64); ان هذه امتكم امة واحدة (انبياء، 92); و ان هذا صراطى مستقيما (انعام،153)، ضمير اشاره به كار رفته است و در جملاتى چون بعد عامهم هذا (توبه، 28); احدى ابنتى هاتين (قصص، 27); لقاء يومكم هذا (جاثيه، 34); فابعثوا احدكم بورقكم هذه (كهف، 19) و آيات آل عمران، 125; انعام، 130; اعراف، 51; يوسف، 15; كهف، 62 صفت اشاره آمده است.

 

3- موصول

برخى از اديبان در دستور زبان فارسى موصول «كه » و «چه » را از حروف ربط می شمارند و بحثى مستقل در باب موصول مطرح نمی كنند. «ح (نگاه كنيد به لغت نامه دهخدا، واژه «موصول ».) ح‏» در اينجا با كمى توسع، معادل موصول را در ترجمه فارسى، حروف «كه » و «چه » همراه با ضماير، اسماء اشاره و كناياتى چون «آن »، «آنها» و «كسی » می دانيم. يعنى در ترجمه فارسى موصولات عربى می گوييم: آنها كه، آنكه، كسانى كه. حال می كوشيم با بيان پاره اى از ويژگی هاى موصول در زبان عربى، شيوه ترجمه فارسى جملات موصولى را بيشتر بكاويم.

 

1-3. موصول مشترك: جمع يا مفرد

موصول هاى زبان عربى بر دو گونه مختص و مشترك‏اند. موصول هاى مختص آنهايند كه ويژه يك صيغه خاص (مثلا مفرد مذكر)اند و مفرد، تثنيه، جمع، مذكر و مؤنث‏بودن آنها معلوم است. اينها عبارتند از: الذى، اللذين (اللذان)، الذين، التى، اللتين (اللتان) و اللاتى (اللائى).
موصول مشترك (من، ما) براى همه افراد (مؤنث ومذكر، مفرد، تثنيه، جمع) يكسان به كار می رود وبه همين جهت، تشخيص مراد اندكى مشكل است. اين مساله در مورد كلمه «من » بيشتر رخ می نمايد; چرا كه اين كلمه علاوه بر آنكه هم مرجع ضماير مفرد و هم مرجع ضماير جمع قرار می گيرد، گاه با آنكه مراد ازآن جمع است، ضمير مفرد به آن باز می گردد. (نحويان در توجيه اين امر می گويند كه در چنين مواردى، براى رجوع ضمير مفرد به «من » جانب لفظ «من » را مراعات كرده اند نه معناى آن. سواى رجوع ضماير مفردو جمع، در پاره اى جملات ضماير مؤنث و مذكر، هر دو به «من يا ما» باز گشته اند. نمونه را بنگريدبه آيات احزاب، 31; انعام، 39.)
در ترجمه آياتى از قرآن كه اينگونه اند، بسيارى از مترجمان فارسى، موصول جمله را به گونه مفرد برگردانده اند. می توان از شواهدى يارى جست وبه درستى دريافت كه در اين موارد، «من » موصول جمع است نه مفرد; از آن ميان اينكه در بيشتر اين آيات، جملات توضيحى پس از موصول و صله، به صيغه جمع آمده اند.
نمونه هايى از آيات قرآن كه ساخت بالا در آنها به كار رفته است اين هايند: و منهم من يستمع اليك وجعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه (انعام، 25); اتبعوا من لا يسالكم اجرا وهم مهتدون (يس، 21); كمن هو خالد فى النار و سقوا ماء حميما (محمد، 15) و آياتى چون بقره، 112، 217، 200، 201، 229، 275; آل عمران، 82 و 94; مائده، 69; اعراف، 35 و 178; توبه، 23; نحل، 97، 106، 107; اسراء، 18، 19، 71; مريم، 75;طه، 75، 100، 101; فرقان، 70; روم، 53; زمر، 33; شورى، 41; غاشيه; 22 - 26.
در برخى آيات قرآن كريم در رجوع به موصول «من »، ضماير مفرد و جمع به تناوب عوض می شوند كه همه اين ضماير را بايد به گونه جمع ترجمه كرد. مانند اين دو آيه: هل انبئكم بشر من ذلك مثوبة عندالله من لعنه الله وغضب عليه و جعل منهم القردة و الخنازير و عبد الطاغوت اولئك شر مكانا و اضل عن سواء السبيل (مائده، 60); و من يعش عن ذكر الرحمان نقيض له شيطانا فهو له قرين و انهم ليصدونهم عن السبيل ويحسبون انهم مهتدون حتى اذا جاءنا قال يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين و لن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم انكم فى العذاب مشتركون (زخرف، 36 - 39).
از اين بخش بسيار مهم تنها نمونه اى از ترجمه هاى فارسى را می آوريم كه مترجمان در آن اين نكته را رعايت نكرده اند و يادآور می شويم كه عدم رعايت اين امر كمابيش در اكثر ترجمه هاى فارسى سبب كژى و نامفهومى برگردان برخى از آيات قرآن شده است. كمن زين له سوء عمله و اتبعوا اهواءهم (محمد، 15) «همانند كسى كه زشتى اعمالش در نظرش آراسته شده و از هواى نفسشان پيروى می كنند» (مكارم شيرازى)، «همانند كسى كه بد عملی اش در نظرش آراسته جلوه داده شده و از هوى و هوسهايشان پيروى می كنند» (خرمشاهى)، «چون كسى كه بدى كردارش براى او زيبا جلوه داده شده و هوسهاى خود را پيروى كرده اند» (فولادوند)، «مانند كسى كه كردار بدش در نظرش آراسته شده، و آرزوها و خواهشهاى دل خويش را پيروى كرده اند» (مجتبوى). ترجمه مناسب همين آيه را نيز از ميان ترجمه هاى معاصر می آوريم: «چونان كسانى كه كردار زشت شان را براى شان بياراسته اند و خواهشهاشان را پى گرفته اند» (امامى)، «مانند كسانى كه بدى كردارشان براى آنان آراسته شده و از خواهشهاشان پيروى ميكنند» (فيض الاسلام).

 

2-3. موصولى كه منادا است

وقتى موصول مورد ندا و خطاب قرار گيرد، در زبان عربى، ضماير را در جمله موصولى به گونه غايب می آورند، ولى در زبان فارسى چنين الگويى نداريم. بنابراين ضماير را در چنين جمله هايى به گونه حاضر و خطابى ترجمه می كنيم. شايع‏ترين كاربرد اين الگو در قرآن كريم، خطاب يا ايها الذين آمنوا است كه ترجمه آن به «اى كسانى كه ايمان آورده اند» يا «اى كسانى كه مؤمنند» نادرست است. نمونه هايى از اين گونه ترجمه اينها هستند: «اى ايشان كه بگرويدند» (ميبدى در بقره، 172); «هان اى كسانى كه ايمان آوردند» (فارسى در ممتحنه، 1).
يك مثال ديگر آيه ششم سوره حجر است: يا ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون (حجر، 6).
پاره اى از ترجمه هاى نادرست - از نگاه زبان فارسى - از اين آيه چنين است:
الف) «اى كسى كه «ذكر» [ قرآن] بر او نازل شده، مسلما تو ديوانه اى!» (مكارم شيرازى); ب) «اى كسى كه قرآن بر او نازل شده است، به يقين تو ديوانه ای » (فولادوند»; ج) «اى كسى كه قرآن بر او فرو آمده، همانا تو ديوانه ای » (مجتبوى); د) «اى آنكه فرستاديم ور او وحيى كه تو ديوانه ای » (نسخه مورخ 556 هجرى).
برخى از ترجمه هاى صحيح از ساخت موصولى در آيه پيشگفته اينها هستند: الف) «اى كسى كه قرآن بر تو نازل شده است بی ترديد ديوانه ای » (پور جوادى); ب)«اى كسى كه قرآن بر تو نازل شده است، به يقين تو ديوانه ای » (خرمشاهى، چاپ دوم); ج) «اى آنكه «قرآن » بر تو فرستاده شد، بی ترديد كه تو ديوانه هستی » (شاهين); د) «اى كسيكه (ادعا ميكنى) قرآن (وسيله فرشته) بر تو نازل ميشود؟ براستى كه تو ديوانه ای » [كذا] (كاويانپور).

 

3-3. «من » بيانى به همراه موصول

گاهى «من » (از حروف جاره در زبان عربى) پس از موصول هايى چون من، ما، الذين و جز آن قرار می گيرد وبه همراه مجرور خود، ابهام موصول را تبيين می كند. نحويان اين «من » را من بيانى، تبيينى يا بيان جنس می خوانند. چند نمونه قرآنى: الف) من اتبعك من الغاوين (حجر، 42); ب) ما انزل الله من السماء من ماء (بقره، 164); ج) الذى جاءك من العلم (بقره، 120); د)الذين عاهدتم من المشركين (توبه، 1).
مترجمان نخستين و برخى از مترجمان معاصر در ترجمه اين گونه آيات، عينا الگوى زبان عربى را به كار گرفته اند. مثلا در ترجمه ما فى السماوات و ما فى الارض من دابة (نحل، 49) گفته اند: «آنچه در آسمانها وآنچه در زمين است از جنبنده » نمونه را بنگريد به ترجمه ميبدى و معزى. نارسايى اين برگردان آن است كه در زبان فارسى كلمه «از» و چنين ساختى اساسا معناى تبيين و بيان «من » بيانى را نمی رساند. چنين نمونه هايى را به سهولت می توان به فارسى ترجمه كرد، به اين ترتيب كه نخست مجموع «من + مجرور» را ترجمه كنيم و آنگاه تركيب «موصول + جمله موصولی » را توضيح و توصيفى براى مجرور «من » قرار دهيم. با چنين روشى من بيانى اساسا در ترجمه فارسى حذف می شود و نيازى به ترجمه آن نيست. مثلا در ترجمه همان آيه 49 نحل بگوييم: «هر آن جنبنده اى كه در آسمانها و زمين است » (خرمشاهى).
در زير نمونه هايى از ترجمه فارسى قرآن كريم می آوريم كه در آنها مترجمان بيشتر الگوى زبان مبدا را به كار گرفته اند. ترجمه فارسى مناسب دو عبارت نيز از مترجمى ديگر آمده است:
الف) ما ننسخ من آية (بقره، 106) «آنچه براندازيم از آيتها» (معزى). ترجمه بهتر: «هر آيه اى را كه نسخ كنيم‏» (خرمشاهى) ب) و ما تقد موا لانفسكم من خير (بقره، 110) «و آنچه از پيش می فرستيد از براى خودتان از نيكی » (مصباح زاده). ترجمه بهتر: «و هر خير و نيكوكارى كه از پيش براى خود بفرستيد» (رهنما). ج) مهما تاتنا به من آية (عراف، 132) «هرچه بيارى آن را از نشانها» (دهلوى). ترجمه بهتر: «هر معجزه اى براى ما بياری » (پاينده). د) من قد ارسلنا من رسلنا (اسراء، 77) «كسانى كه پيش از تو - از رسولانمان - فرستاده ايم‏» (خواجوى). ترجمه بهتر: «پيامبرانى كه پيش از تو فرستاديم‏» (مكارم شيرازى). ه) ما فى الارض من شجرة (لقمان، 27) «آنچه در زمين است از درختان » (رهنما). ترجمه بهتر: «هر چه درخت در زمين است » (مجتبوى).

در پايان بند حاضر، لازم به يادآورى است كه «من » بيانى، به جز در تبيين موصولات، در مواردى ديگر نيز به كار می رود كه در ترجمه فارسى آنها لزوما نمی توان، شيوه اى يكسان با نمونه هاى پيشگفته به كار بست. يادداشت اين نكته به ويژه در الگوهايى كه مجرور «من» و مبين آن، هر دو اسم غير موصول و نكره اند، حائز اهميت است. در ترجمه فارسى چنين نمونه هايى (كه مجرور «من » گونه اى تمييز براى مبين به شمار می رود و در اغلب موارد، جنس و ماهيت مبين را روشن می كند)، به كار گيرى كلمه «از» غالبا روا و مناسب می نمايد. چند مثال قرآنى اينها هستند: صلصال من حما مسنون (حجر، 26، 28، 33); حجارة من سجيل (حجر، 74); ثيابا خضرا من سندس (كهف، 31); سلالة من طين (مؤمنون، 12); شجرة من يقطين (صافات، 67); و آيات كهف، 31; حج، 23; سبا، 5; فاطر، 33; يس، 34; صافات، 45، 67; زخرف، 53 و 71; جاثيه، 11; احقاف، 4; ذاريات، 33; رحمان، 15، 35; واقعه، 18، 20، 21، 43، 52، 93; انسان، 15، 21; فيل، 4; مسد، 5.

 

نویسنده: مرتضى كريمی نيا

 

منابع: 

نشریه فصلنامه حوزه و دانشگاه؛ شماره 10