مقصود از خلافت آدم چيست؟

"وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ؛ به ياد آر زماني را كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: "من در روي زمين خليفه‌اي قرار مي‌دهم. فرشتگان گفتند: آيا كسي را روي زمين قرار مي‌دهي كه فساد مي‌كند و خون‌ها مي‌ريزد و ما تو را ستايش گويانيم و تو را تسبيح و تقديس مي‌كنيم، خدا فرمود: من چيزي را مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد".

 

ميان مفسران درباره متعلق "خليفه" اختلاف نظر است:

آيا منظور از خلافت حضرت آدم و يا فرزندان او، جانشيني از پيشينيان است كه قبل از حضرت آدم در روي زمين زندگي مي‌كردند؟ و چون نسل آنها از بين رفته و آفرينش مجدد انسان با خلقت حضرت آدم شروع شده بود، از اين جهت خداوند آدم را خليفه ناميد، زيرا جانشين آنان گرديد. يا اينكه مقصود خلافت و نمايندگي آدم و يا فرزندان او از حضرت حق است و هدف اين است كه آدم مظهر اتمِّ اسماء و صفات خدا مي‌باشد و اين خلافت از جانب خدا براي عموم بشر است، و مصداق اتمِّ واجلاي آن، انبيا و اولياي الهي مي‌باشند. [نتيجه اين اختلاف نظر در تبيين جايگاه و شأن حضرت آدم (علیه السلام) و ساير انسان‌ها آشكار مي‌شود].

اكنون موضوع را با تحليل مفاد آيه، پيگيري مي‌كنيم. هنگامي كه خداوند دربارة جعل خليفه با ملائكه گفتگو نمود آنها دو موضوع را پيش كشيدند.
اول: "أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ؟؛ آيا كسي را خلق مي‌كني كه فساد مي‌كند و خون مي‌ريزد؟" دوم:"وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ؛ ما آنچه كه سزاوار ستايش تو است به جا مي‌آوريم."
در تأييد نظريه نخست گفته مي‌شود: جملة نخستين گواه بر اين است كه مراد از خلافت، خلافت كساني است كه قبلاً در روي زمين زندگي مي‌كردند به دليل اينكه "ملائكه" براي "خليفه" سفك دماء و خون‌ريزي و فساد را نسبت دادند، و چون مقصود از خليفه هم، خلافت از گذشتگان بوده، ملائكه از طريق مقايسه وضع موجود جديد با گذشتگان، فهميدند كه اين "انسان" نيز همان اعمالي را مرتكب خواهد شد كه قبلي‌ها مرتكب مي‌شدند و گرنه آنان از كجا دانستند كه اين "خليفه" مفسد و خونريز خواهد بود.1
ولي براي فهم و اطلاع وجه ديگري نيز هست و آن اينكه آنها اين موضوع را از كيفيت و محيط زندگي اين موجود (خليفه) به دست آوردند، زيرا خداوند وضع و محيط زندگي "خليفه" را در بيان خود روشن ساخت و فرمود: "إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأرْضِ خَلِيفَةً" بسيار روشن است كه زمين عالم ماده است و موجود زميني هم موجودي مركب از قواي مادي و معنوي خواهد بود كه شهوت و غضب نيز از جمله آنهاست و اين قوا نيز تزاحم و تشاجر و خونريزي و فساد را به دنبال خواهند داشت.2
روشن‌تر بگوئيم: منظور فرشتگان اين بود كه خليفه بايد بسان منوب عنه (خدا) باشد، يعني چنانكه او منزه و پاك و دور از آلودگي و فساد است، خليفه او نيز بايد پاك و منزه باشد، و چون موجود زميني مركب از قواي مادي و معنوي است، طبعاً از فساد و خونريزي و... دور نخواهد بود، پس چگونه مي‌تواند خليفه گردد. روي اين دو احتمال نمي‌توان جمله نخست را به يكي از دو احتمال اوليه كه از مفسران درباره متعلق خليفه منقول است، دليل گرفت.

اما جمله دوم: بايد اعتراف كرد كه آشكارا دلالت دارد كه منظور از خلافت، همان خلافت از جانب خداست نه جانشيني از پيشينيان زيرا هرگاه منظور خلافت از گذشتگان "خونريز و فتنه انگيز" بود هرگز حاجتي به جمله دوم كه ما تو را تسبيح و تقديس مي‌كنيم، نبود زيرا هيچ‌گاه از نماينده گذشتگان خونريز، كسي انتظار تقديس و تسبيح ندارد تا ملائكه در صدد استدراك آن بر آيند و بگويند ما وظايف او را انجام مي‌دهيم بنابراين ناچار بايد گفت: فرشتگان فهميدند كه خداوند مي‌خواهد خليفه‌اي از جانب خود در روي زمين قرار دهد، با خود گفتند كه غرض از اتخاذ نائب اين است كه او (يعني خليفه) منوب عنه را تقديس و تسبيح كند و اين كار از خود ما ساخته است و نيازي به جعل خليفه نيست.
خلاصه: هرگاه غرض از جعل خليفه، تسبيح و تقديس است، اين به وسيلة ما انجام مي‌گيرد و ديگر نيازي به خليفه نيست، ناگفته پيداست كه تقديس و تسبيح از خليفه الهي متوقع است نه از نائب و نمايندة گذشتگان شرور و فتنه‌جو و خون‌ريز بنابراين بايد اجمال موجود در جملة نخست را "أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ" و اينكه از كجا فهميدند كه اين خليفه فساد و خونريزي را به دنبال دارد، با توجه به جمله دوم " وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ" رفع كرد و گفت فرشتگان موضوع سفك دماء و ايجاد فساد را از كيفيت محيط زندگي آدم كه همان زمين و ماده است فهميدند و به خداوند عرضه داشتند: " أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا..."
اين بود اجمال آنچه دانشمندان تفسير درباره استواري نظريه دوم بيان كرده‌اند.
مي‌توان وجه ديگري نيز بر ترجيح نظريه دوم اضافه كرد زيرا آيه‌هاي (31، 32 و 33) كه بر برتري و تفوق علمي آدم، بر فرشتگان گواهي مي‌دهد اين نظر را نيز تأييد مي‌كند و مي‌فرمايد: ملاك خلافت از خدا، همان دانش و بينش است و شما فاقد آن هستيد و اين آيات متكفل بيان برتري خليفه از نظر علم نسبت به فرشتگان مي‌باشد.

 

خلط مفهوم به مصداق:

اساس برخي اشتباهات همان خلط مفهوم به مصداق است ناگفته پيداست كه مفهوم و معناي "مطابقي" خليفه همان جانشين است ولي گفتگو در متعلق اين لفظ است، كه آيا مقصود خلافت از جانب گذشتگان؟! يا از جانب خداست؟ وگرنه هيچكس در معناي اين لفظ اختلاف ندارد، هرگاه طرفداران نظريه دوم مي‌گويند كه خليفة خدا در آن روز در روي زمين "آدم نبي" بوده است مقصود اين نيست كه خليفه به معني پيامبر است، بلكه منظور تعيين مصداق اين معناي كلي است نه مفهوم آن. خوب است اين موضوع را با مثال روشن سازيم:
هر گاه شما در هواي گرم به دوست خود بگوييد التهاب و عطش دارم چيزي بياور بخورم او برود هندوانه‌اي بياورد، اين نه براي اين است كه لفظ "چيز" براي هندوانه وضع شده، بلكه اين لفظ، بر معناي وسيعي وضع شده كه صدها مصداق دارد و يكي از مصاديق آن، هندوانه است كه در آن شرايط بر آن منطبق مي‌شود.
اكنون در آيه مورد بحث مي‌گوييم "ما وُضِعَ لَه" و معناي مطابقي "خليفه" همان نائب و نماينده است، ولي نخستين مصداق آن، در آن روز آدم بود كه بعدها نيز پيامبر شد، و مصداق اتم و اكمل آن در نسل‌هاي بعد، پيامبران و امامان و اوليا هستند.
محققان مي‌گويند: نمايندگي اختصاص به شخص حضرت آدم ندارد بلكه اين خلافت شامل حال تمام افراد بشر است چنانكه آيه هاي ديگر حاكي است كه تمام افراد بشر خليفه و نماينده‌اند و ما فعلاً در اين موضوع وارد نمي‌شويم.
بنابراين هيچ مفسري ادعا ننموده است كه معناي خليفه همان پيامبر است، بلكه همگان معتقدند كه خليفه در همان معني خود به كار رفته است، ولي آيا مصداق آن منحصر به آدم است، كه بعدها پيامبر شد و يا عموم مردم مصداق آن هستند، هرچند مصداق اتم و اكمل آنها، انبيا و امامان و اوليا مي‌باشند؟
با توجه به اين مقدمه خواهيد ديد كه استدلالات مفسر معاصر3 چقدر سست و بي‌پايه است اينك به نقل آنها مي‌پردازيم:

1. خليفه در لغت به معناي "جانشين" است و به معني پيامبر و رسول نيامده است پس منظور از خلافت، خلافت افراد پيشين است.
پاسخ: گفتار قبلي ما بي اساس بودن اين اشكال را روشن مي‌سازد و ريشه اشتباه، خلط مفهوم به مصداق است.

2. در آية شريفة " يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ؛4 اي داود ما تو را در روي زمين جانشين قرار داديم پس در ميان مردم از روي حق داوري كن".
خليفه به معناي جانشين آمده است و مقصود اين نيست كه خداوند حضرت داود را جانشين خود قرار داده است، بلكه حضرت داود جانشين پيامبران و سلاطين پيشين است.
پاسخ: اينكه مي‌گويد "خليفه" در آيه مربوط به حضرت داود به معناي خليفه است، ما نيز تصديق مي‌كنيم ولي مدرك او بر اينكه جانشيني از طرف خدا نيست بلكه از طرف انبيا و سلاطين است، چيست؟ اساساً اين آيه از اين نظر ساكت است و همين قدر مي‌رساند كه داود جانشين است، ولي جانشيني او از طرف چه كسي است،‌‌ آية شريفه از بيان آن ساكت مي‌باشد، بايد متعلق آن را از جاي ديگر تعيين كرد.

3. اعتراض فرشتگان "أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا" دليل بر اين است كه خليفه به معني پيامبر نيست، و نيز گواه بر اين است كه پيش از آدم مخلوقي بوده كه خون يكديگر را ريخته و فساد مي‌كردند.
پاسخ: هيچكس نگفته است كه خليفه به معناي پيامبر است، و حتي خدا هم به فرشتگان نفرمود كه من در روي زمين پيامبر قرار مي‌دهم، بلكه آنچه خدا فرمود و فرشتگان شنيدند اين بود كه من جانشيني از خود (بنا به نظر دوم) در روي زمين قرار مي‌دهم و جانشيني از خدا ملازم عصمت نيست تا براي فرشتگان جاي اعتراض نباشد، زيرا مقصود از نيابت چنانكه دانشمندان فن فرموده اند، همان نيابت در اسماء و صفات خداست، مثلاً بشر قادر، نماينده خدا و حاكي از قدرت بي‌پايان اوست، بشر دانا نماينده او و حاكي از علم بي‌پايان اوست.
واضح‌تر بگوييم: نيابت بشر از خالق خود، اين است كه او به وسيله اوصاف خود از اوصاف بي‌پايان مقام ربوبي حكايت مي‌كند و حاكي اوصاف حق لازم نيست كه پيوسته معصوم باشد تا براي اعتراض آنها محلي نباشد و اينكه مي‌گويد: آيه گواه بر اين است كه قبل از آدم مخلوقي بوده... ما منكر آن نيستيم، ولي آيه بر آن دلالت ندارد، زيرا دلالت آن فرع اين است كه بگوييم مقصود، نيابت از گذشتگان است و آن نه تنها بي‌دليل است بلكه خود آيه بر خلاف آن گواهي مي‌دهد چنانكه قبلاً تشريح شد.

4. اگر خليفه را به معني جانشين خدا بگيريم بايد جانشين بتواند تمام يا لااقل پاره‌اي از كارهاي او را انجام دهد در صورتي كه مي‌بينيم تمام پيامبران به صراحت هرچه تمام‌تر قوه و قدرت را از خود سلب كرده و گفته‌اند ما كاري نمي‌توانيم انجام دهيم و خلقت و روزي و شفا در دست خداست.5
پاسخ: مقصود از خليفه اين نيست كه از هر نظر مانند خدا باشد مثلاً هر گاه خدا واجب‌الوجود و قديم و ازلي است، خليفه او هم مانند او واجب الوجود و قديم و ازلي باشد بلكه مقصود اين است كه بشر به عنوان موجود كامل محل تجلي اسماء و صفات حق باشد و انبيا و اوليا از اين نظر كه به اسرار الهي و معارف حقه احاطه دارند نماينده خدا در علم هستند و تصرفات و كارهاي فوق‌العادة آنها در تكوين نشانه قدرت بي‌پايان پروردگار است ترقيات و تكامل روز افزون علم و اقتدار بشر حاكي از قدرت و علم بي‌پايان پديد آورنده او مي‌باشد و همچنين.
آية زير كه حاكي از قدرت فوق‌العاده عيسي است نمايندگي او را از جانب خدا در صفت "قدرت" روشن‌تر مي‌سازد: "إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِي وَتُبْرِئُ الأكْمَهَ وَالأبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَي بِإِذْنِي؛6به ياد آر مسيح! آن دم را كه به اذن من از گل صورت پرنده‌اي مي‌ساختي و در آن مي‌دميدي و به اذن من پرنده‌اي مي‌شد و كور مادرزاد و برص زاده را به اذن من شفا مي‌دادي و آن دم كه مردگان را به اذن من زنده مي‌كردي".

نویسنده: آيت الله جعفر سبحاني

پي‌نوشت‌:
* . برگرفته از كتاب "تفسير صحيح آيات مشكله قرآن" تأليف حضرت آيت الله سبحاني. اين كتاب در پاسخ به كتاب "تفسير آيات مشكله" تأليف يوسف شعار نوشته شده است.
1 . المنار، ج 1، ص 258.
2 . تفسيرالميزان، ج 1، ص 115 و تفسير "اشارات الاعجاز في مظان الايجاز"، ج1، ص 115.
3 . يوسف شعار نويسنده "تفسير آيات مشكله قرآن"
4. ص / 26.
5 . قبلاً اشاره شد كه بسياري از بزرگان همه فرزندان آدم را خليفه مي‌دانند و ما مي‌بينيم كه خلفاي الهي با تمام عجز و ضعف و عدم اقتداري كه بالذات دارند، به ياري خدا و به اذن او" كارهايي انجام مي‌دهند كه هيچ مخلوقي جز انسان بزرگ قدرت بر آن ندارد.
6 . مائده / 110.

منابع: 

ماهنامه معارف شماره 69، مهر 1388