نقدى بر بازنگرى تاريخ انبياء

در شماره پيشين فصلنامه پژوهشهاى قرآنى مقاله اى به چاپ رسيد که نويسنده آن با انگيزه بازنگرى در تاريخ انبياء (عليهم السلام) مطالبى را در حاشيه تاريخ برخى پيامبران الهى بيان کرده بود. در اين نوشتار برآنيم از دريچه نقد بر آن نگريسته و به بحث درباره بخشهايى از آن مقاله بپردازيم.

نويسنده با اينکه در ابتدا تصريح مى کند:
(البته قرآن مجيد به زبان عربى روشن نازل شده است و اگر کسى به قواعد علمى و نکات قرآن به گونه اى دقيق و عميق بينديشد و از مشعل هدايت اهل بيت (عليهم السلام) پرتو بگيرد، مى تواند با معارف قرآن آشنا گردد.)
ولى چنانکه خواهيم ديد، ايشان در برخى موارد، خود، اين مشعل را فرونهاده و در وادى کاوشهاى تفسيرى به ورطه هاى خوفناک تفسير به رأى و قول بلاعلم در افتاده است.
در قسمت بررسى تاريخ آدم(ع) چنين آمده است:
(شيطان مى دانست که اگر آدم و حوا از درخت گندم بخورند نيازمند تخليه مى شوند، و پرده حجابى که عورت آنان را مستور کرده است گسيخته مى شود و از هر جهت شايستگى خلود در بهشت را از دست مى دهند. از اين رو با سابقه و دريافتى که از جهاز هاضمه بشر داشت و اثر گندم را مى دانست، دست به کار وسوسه وفريب شد… اين فريب خوردن گواهـى مى کند که آدم از تمام حقائق هستى مطلع نبود و در اثر يک تسويل شيطانى تصور کرد که با خوردن يک ميوه مى تواند به فرشته تبديل شود و حتى از شناخت شرمگاه خود و خم و پيچ احشاء و امعاء خود نيز بى خبر بود. و اين تأييد مى کند که عرضه اسماء همان عرضه اسماء انبياء و اولياء بوده است و نه همه آگاهيها و رموز هستى.)

در اين عبارت به چند موضوع تصريح شده است:
1. درخت ممنوعه گندم بوده. 2. گندم تنها خوردنى آن بهشت بوده و يا اينکه تخليه منحصر به خوردن گندم بوده. 3. اطلاع نداشتن آدم(ع) از تمام حقائق هستى حتى امعاء و احشاء خويش.

اينک مى پرسيم: با اينکه در قرآن به خصوصيت شجره ممنوعه تصريح نشده و روايات وارده در اين باب نيز مختلف است در برخى تصريح به گندم و بعضى به انگور و دسته اى به حسد و… شده، برگزيدن گندم بطور قطع از اين بيان به چه دليل است؟
نويسنده يکى از دلائل عدم امکان درنگ آدم و حوا در بهشت را لزوم تخليه بسبب خوردن گندم دانسته، حال آن که اين امر تنها از طريق خوردن گندم عارض انسان نمى شود، مگر اينکه گفته شود در آن بهشت، خوردنى فقط به گندم منحصر بوده که اين نيز نادرست است. بويژه که قرآن تص ريح مى کند: (کلا منها رغداً حيث شئتما)
در عبارتى که نقل کرديم، فريب خوردن آدم(ع) را مستند به عدم آگاهى وى از تمام حقائق هستى حتى امعاء و احشاء ش نموده، در صورتى که خود ايشان در صفحه 287 سطر 24 تصريح مى کند:
(… آدم را آفريد و همه پديده هاى عالم وجود را به او شناسانيد و از جمله نام انبياء، اولياء و شهيدان و صديقان را… به او معرفى کرد.)
گذشته از اينکه حکمت منع الهى از نزديکى به شجره ممنوعه در علم الهى است و لزومى ندارد درجايى از عالم وجود ثبت شده باشد تا اينکه با اطلاع آدم(ع) بر حقائق هستى ناسازگار باشد. شيطان ادعا کرد که اين حکمت را مى داند و به آدم(ع) گوشزد کرد و وى را با قسمهاى مؤکد خويش گمراه ساخت.
نويسنده در خصوص بهشتى که آدم(ع) و حوا در آن مى زيسته اند چنين بيان داشته:
(… اين جايگاه برين همان کره عظيمى بوده است که بالاتر و دورتر از کره مريخ در مدارى به گرد خورشيد مى چرخيده است و اينک سنگپاره هاى آن در همان مسير به گردش ادامه مى دهند.) صفحه 292
نخستين پرسشى که دراين خصوص براى هر خواننده اى مطرح مى شود، دليل بر اين مدعا است. ايشان در صفحه بعد چنين آورده است:
(… اما اگر اين جايگاه را از دست بدهيد، گرسنگى و بى جامگى و تشنگى و تفت و تابش خورشيد به سراغ شما خواهد آمد.) صفحه 293
با اين که در عبارت قبلى تصريح بر گردش اين جايگاه برين بر مدار خورشيد شده و طبيعتاً همچون زمين بايد مورد تابش خورشيد باشد. در عبارت بعدى چنانکه ملاحظه مى شود اين جايگاه را از تفت و تابش خورشيد مصون دانسته است! اگر مراد اين است که در آن جايگاه به دليل دورى از خورشيد، شعاع نور خورشيد و گرمى حاصل از آن بسيار کم رنگ است، بنابراين شايسته سکونت هيچ جنبنده يا دست کم انسان و بسيارى از حيوانات نمى باشد. و اگر مقصود اين است که در آنجا تابش خورشيد، ملايم و موافق طبع انسان است، در زمين نيز در برخى از مناطق چنين مى باشد، پس اين ويژگى نمى تواند مزيتى براى آن جايگاه باشد که از دست دادنش تهديدى براى آدم(ع) باشد. بنابراين چگونه ما مى توانيم بهشت آدم(ع) را بطور قطع به نقطه اى اختصاص دهيم که گذشته از اينکه فرضيه هاى علمى نجومى که گويا مستند اين ادعا هستند، جز گمان نتيجه اى نمى دهد و هرگز به علم نمى رسد، در درون خويش نيز دچار تناقض است؟
افزون بر اينکه اينها حقائقى هستند که جز با اخبار قرآن کريم يا روايات قطعى غيرمتعارض به کنه و واقعيت آن نمى توان رسيد.

نويسنده در مورد طرد شيطان و مهلت خواستن وى چنين مى نويسد:
(… خداوند به وى گفت از اين جايگاه برين دور شو که حق ندارى دراين جا کبرورزي… شيطان تقاضاى مهلت کرد و گفت: (أنظرنى الى يوم يبعثون) تا روز رستاخيز بشر به من مهلت بده تا دراين جايگاه برين بمانم و خداوند به او گفت: مهلت دارى اما تا روزى معيّن… و منظور خداى عز وجل از روز معيّن، روزى بود که هبوط همگان از آن جايگاه برين صورت بگيرد که آدم و حوا و نسل بشر و شيطان با ذريه او همگان به کره زمين نقل مکان دهند.) صفحه 292
در اين قسمت به چند مطلب اشاره شده است:
الف. شيطان از ساکنان همان بهشتى بوده که آدم(ع) درآن مى زيسته.
ب. شيطان براى ادامه سکونت در آن جايگاه مهلت خواسته است.
ج: (يوم الوقت المعلوم) که انتهاى مهلت شيطان ازجانب خداوند متعال است، روز هبوط آدم از بهشت بوده است.
د. طرد شيطان، هبوط وى از آن جايگاه و استقرارش در اين کره خاک مى باشد.
اکنون مى گوييم: آيه: (قلنا للملائکة اسجدوا لآدم) شيطان را فردى از ملائکه شمرده است، با اينکه در آيه ديگر تصريح به جن بودن وى مى کند: (کان من الجن… ) و ظاهر اين دلالت دارد که وى همراه ملائکه در مقام قرب، مشغول عبادت حق تعالى بوده که فردى ادعايى از ملائکه بيان شده است و مولى على(ع) نيز در نهج البلاغه بدين معنى تصريح فرموده است:
(… و کان قد عبدالله ستة آلاف سنة لايدرى أ من سنى الدنيا أم من سنى الآخرة… ماکان اللّه سبحانه ليدخل الجنة بشراً بأمر اخرج به منها ملکاً. ان حکمه فى اهل السماء و اهل الارض لواحد… ) (خطبه 234 که برخى آن را خطبه قاصعه خوانده اند)
… شيطان، شش هزار سال بود که خدا را عبادت مى کرد که مشخص نيست از سالهاى دنيا يا آخرت است… خداوند سبحان بشرى را بواسطه امرى (تکبر) داخل بهشت نمى کند که بواسطه آن فرشته اى را از آن خارج کرده است. به درستى که حکم او درباره اهل آسمان و زمين يکى است.
در همين جا بود که حکم خداوند به سجده بر آدم صادر شد و پس از سرپيچى شيطان ازاين امر، از آن مقام و جايگاه قرب رانده شد و پس از مهلت خواستن وى تا (يوم الوقت المعلوم) مهلت داده شد و سپس خداوند متعال آدم را در بهشت سکنى داد.

و بدينها نيز در نهج البلاغه تصريح شده است:
(… فقال سبحانه: اسجدوا لآدم فسجدوا الاّ ابليس… فاعطاه اليه النظرة استحقاقاً للسخطة و استتماماً للبلية و انجازاً للعدة فقال: انک من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم، ثم اسکن سبحانه آدم داراً أرغد فيها عيشه… ثم بسط اللّه له فى توبته… و وعده المرد الى جنّته…) (خطبه اول، نهج البلاغه)
… پس خداوند سبحان فرمود براى آدم سجده کنيد. آن گاه جز شيطان تمام ملائکه سجده کردند… پس خداوند او را مهلت فرمود براى اينکه امتحان و آزمايش تمام شود و وعده به انتها برسد. پس فرمود تو از مهلت داده شد گانى تا روز وقت مشخص. سپس خداوند سبحان، آدم را در مکانى ک ه وسائل زندگانيش گسترده بود سکنى داد… سپس خداوند سبحان براى آدم زمينه بازگشت و توبه اش را فراهم آورد… و به او وعده داد که به بهشتش بازگرداند…
دراين عبارت تصريح شده که سکونت آدم(ع) در بهشت پس از سرپيچى شيطان و مهلت خواستن او و پاسخ الهى دائر بر مهلت وى تا روز معلوم بوده است و نيز از ظاهر کلام استفاده مى شود، بهشتى که آدم(ع) در آن مى زيسته موجود است و دوباره در آن سکنى خواهد گزيد.
از آنچه تاکنون آورديم مطالب زير آشکار مى شود:

الف. شيطان از ساکنان بهشت آدم(ع) نبوده و از آن جايگاه طرد نشده است، چون دليلى نداريم براينکه خلقت جايگاه برين ادعايى نويسنده که کره اى از کرات بوده و تمام کرات ديگر قبل از ايام عبادت شيطان بوقوع پيوسته، تا چه رسد به اينکه او را از ساکنان آن مکان بدانيم، چنانکه روشن شد مسائل مربوط به استنکاف شيطان از سجده بر آدم(ع) و طرد وى، پيش از سکونت آدم(ع) در بهشت بوقوع پيوسته است و دليلى هم نداريم براينکه شيطان پس از سکونت آدم(ع) در بهشت نيز بدانجا منتقل شده است.

ب: مهلت خواستن شيطان براى ادامه سکونت در آن جايگاه نبوده، چنانکه نويسنده ادعا کرده است، چون سکونتى نبوده تا براى ادامه آن، مهلت خواسته باشد.

ج: (يوم الوقت المعلوم) که انتهاى مهلت شيطان ذکر شده روز هبوط آدم(ع) از بهشت نبوده، بلکه اين تعيين پيش از سکونت آدم(ع) در آن جايگاه انجام گرفته است. در قرآن کريم شيطان از جنّيان شمرده شده: (کان من الجنّ) و در سوره جنّ از قول پريان آمده است:
(وانا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرساً شديداً و شهباً. و انا کنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الآن يجد له شهاباً رصداً)
از اين آيات شريفه استفاده مى شود که گستره جولان پريان تا حدود آسمانها که جايگاه فرشتگان است امتداد مى يابد تا آنجا که مى توانند از اخبار عالم بالا مطلع شده و بدان دست يابند. بنابراين شيطان نيز که به تصريح قرآن کريم يکى از آنها است، چنين فضايى را در حيطه ترکتازى خويش در اختيار دارد و محدود به اين کره خاکى نيست.
بنابراين انتقال شيطان از کره اى دورتر از مريخ (که جايگاه برين به ادعاى نويسنده بوده) به سوى کره زمين، نمى تواند درست باشد، زيرا بنابر آنچه بيان شد، انتقالى اين چنين در مورد وى انجام نگرفته . و اگر در برخى روايات تصريح به انتقال وى به زمين شده است، مقصود کره زمين نبايد باشد، بلکه زمين در برابر آسمان است که تمام اين کرات و عالم ماده را شامل مى شود، چنانکه در آيات و روايات، زمين به عنوان نمادى از عالم ماده در مقابل عالم بالا به کار رفته است و خصوصيتى براى کره زمين نمى باشد:

(الذى خلق السموات و الارض و ما بينهما فى ستّة ايام)
کسى که آسمانها و زمين و آنچه را که بين آن دو هست در شش روز آفريد.
بنابراين بايد مراد از طرد وى، رانده شدن از مقام قربى که وراى عالم ماده است باشد که در آنجا همراه ملائکه ساليان دراز مشغول عبادت بوده، نه تقاضاى ادامه سکونت در جايگاه برين (چنانکه نويسنده ادعا کرده بود).
از همه اينها که بگذريم بنابر ادعاى نويسنده اگر انسانى در غيرکره زمين زندگى کند، از شر وسوسه هاى شيطان بايد در امان باشد!
نويسنده در مورد چگونگى پيدايش نسل اوليه بشر چنين بيان داشته:
(پس از هبوط نطفه هاى بشرى و همراه شدن آب حيات و ساير شرايط بهشتى بود که نسل بشر در سراسر کره زمين منتشر گشت و آن روايات و اساطيرى که درباب تکثير نسل بشر وارد شده است و مى گويد: براى اولين فرزند آدم، حوريه بهشتى از آسمان آمد و دومين فرزند او را با يک زن ج نّى به نکاح درآورند، مخالف قرآن است که مى گويد: ما براى نسل بشر ازجنس خود آنان همسر و جفت آفريديم… تمام اين توهمات به علت جمود فکرى و نرسيدن به عمق آيات قرآنى حاصل شده است: قرآن مجيد به صراحت مى گويد: (قال اهبطوا بعضکم لبعض عدوّ و لکم فى الارض مستقر و مت اع الى حين) (اعراف / 25 - 24) خداوند به آدم و حوّا و به نسل بشر گفت: شما همگان به زمين فرود شويد… خداوند عزت نطفه هاى انسانى را درکره بهشتى آفريد و پرورش داد.) (صفحه 292 - 293)
و در همين ارتباط با صراحتى بيش تر در بررسى تاريخ نوح(ع) چنين آمده است:
(در سوره نوح آيه 18 به صراحت از زبان نوح(ع) ياد مى کند که به امت خود گفت: (والله أنبتکم من الارض نباتاً… ) اين صراحت بخاطر آن بود که امت نوح(ع) مى دانستند اجداد آنها مانند نبات از زمين روييده اند و اين خود گواهى مى کند که نسل آن زمان از طبقات اوليه بشر ب وده اند که نطفه هاى آنان به همراه آب حيات بهشتى به زمين نازل شده تار و پود وجودشان بر روى بستر زمين پرورش يافته است) (صفحه 297)
ايشان ازدواج اولين فرزند آدم را با حوريه بهشتى که در برخى روايات آمده اساطير خوانده و اين مطلب را مخالف با قرآن نيز دانسته است. اکنون، عرض مى کنيم: نظريه شما هم درمورد پيدايش نسل اوليه بشر مخالف با قرآن کريم است که انسانها را بوجود آمده از زن و مرد مى دا ند:
(فلينظر الانسان ممّ خلق. خلق من ماء دافق. يخرج من بين الصلب و الترائب)
پس نمى شود انسانهاى زيادى قبل از نوح(ع) به صورت روييدن از زمين به وجود آمده باشند و اگر در برخى از آيات به روييدن تعبير شده، چنانکه نويسنده بدان تصريح و براى اثبات نظريه خويش به آن استناد جسته است و يا در مورد (هبوط) لفظ جمع (اهبطوا) استعمال شده، نمى توا ند مستندى براى نظريه ايشان باشد. زيرا اين آيات و آيه هاى همانند آن، برخى معرکه آراء مفسران است و برخى توجيه هاى پذيرفتنى نيز ارائه شده که مخالفتى با ساير آيات ندارد ولزومى ندارد نظريه اى ابراز شود که اولاً حداکثر ظنى است وثانياً مستند به سنت نيست و ثالثا ً با ديگر آيات قرآن نيز مخالف است.
و اما اينکه ازدواج اولين فرزند آدم با حوريه بهشتى مخالف با قرآن است که مى فرمايد براى نسل بشر از جنس خود آنان همسر و جفت آفريديم، پذيرفته نيست. چون نقض يک يا دو مورد در مورد مطلقات و عمومات در قرآن کريم و روايات ضررى بدانها نمى رساند، زيرا وقوع آن در قرآ ن مجيد از مسلّمات است. مانند وجود حضرت آدم(ع) وعيسى(ع) از غير زن و مرد با اينکه قرآن کريم تصريح دارد:
(انا خلقناکم من ذکر و انثى) يا (فلينظر الانسان ممّ خلق. خلق من ماء دافق. يخرج من بين الصلب و الترائب) (طارق/5ـ7)
نويسنده سپس چنين ادامه مى دهد:
(… نسل بشر را از کره بهشت بيرون ريخت تا در کره زمين ديرى بپايند و لحظه ها و روزها و ماهها و سالها با شيطان دست و پنجه نرم کنند: انسان گناه کند و خدا او را ببخشد بى آن که مستوجب آتش شود طاعت بجا آورد ويک قدم به بهشت و رضوان الهى نزديک شود و چون مرتکب خطا شود باز به قهقرا بازگردد و بالاخره در فراز و نشيب زندگى سرد و گرم روزگار ببيند و قدر نعمت و عافيت بشناسد و دوست و دشمن را تميز دهد باشد که پس از سالها عمر و زندگى شايستگى بهشت را تحصيل کند.) (صفحه 294)
و نيز در همين ارتباط (مسئله جهنم) در بررسى تاريخ (شعيب(ع)) در ترسيم نزول عذاب بر قوم وى که به ادعاى ايشان فرود سنگى آسمانى بوده است چنين آمده است:
(محل فرو افتادن اين سنگ داخل جنگل بود و در اثر آتش گرفتن جنگل آتشى عظيم با دودى غليظ و سياه بر سر شهر سايه افکن شد و بارانى از خاشاک و خاکستر بر سر آنان فرو باريد اين گونه عذاب شباهت کاملى دارد با عذاب دوزخ که به تعبير قرآن (عذاب يوم عظيم) است. قرآن مجيد درباره عذاب دوزخ مى گويد:
(انا اعتدنا للظالمين ناراً احاط بهم سرادقها) و نيز مى گويد: (انها عليهم مؤصدة فى عمد ممدّدة) که در دوزخ مانند سياره زهره گازها به آسمان متصاعد مى شود و تا به جو بالا نرسد مشتعل نمى گردد و گويا آتش را مانند ضميمه اى سياه بر سر کره زهره طناب کشيده اند و سا يبان کرده اند… ) (صفحه 348)
وقتى اين اظهارات را با عبارت پيشين کنار هم بگذاريم بويژه جمله: (بى آن که مستوجب آتش شود) بوى توجيه جهنم و عذاب گناهکاران در وى به آن گونه که معمول و معروف است استشمام مى شود، ولى ما به لحاظ اجمال کلى عبارت قضاوتى نداريم و خوانندگان را به دقت در جملات آن توصيه مى کنيم.

نويسنده در قسمت (هابيل و قابيل) چنين بيان داشته است:
(… بايد دانست که کلمه (ابنى آدم) دلالت ندارد که اين دو تن بايد از صلب آدم ابوالبشر و شکم حوا همسرش به دنيا آمده باشند، زيرا کلمه آدم و فرزندان آدم به عنوان نسل آدم تلقى مى شوند نه فرزندان صلبى او. قرآن مجيد در هفت مورد کلمه (بنى آدم) را ذکر مى کند و بدون ترديد فرزندان صلبى او را منظور نمى دارد…) (صفحه 294)
يک. ايشان با اينکه خود پيش تر تصريح کرد: (امت نوح(ع) مى دانستند اجداد آنها مانند نبات از زمين روييده اند) وپيدايش نسل اوليه بشر را بدين گونه توجيه کرد، چگونه مى تواند کلمه (بنى آدم) را به عنوان نسل آدم در قرآن کريم و روايات وارده معنى کند؟ چون طبق نظريه ايشان، انسانهاى کنونى از نسل انسانهاى روييده شده از زمين هستند نه آدم(ع) ابوالبشر، يعنى آدم(ع) بنا به ايده ايشان (ابوالبشر) نمى باشد. و چاره اى ندارد جز آن که توجيهى ديگر براى اين کلمه (بنى آدم) که در آيات و روايات آمده است خلق نمايد. چون تنها در روايات استعمال نشده تا بتوان با حربه (اسطوره) که بارها ايشان از آن استفاده مى کند آنها را از صحنه حذف کرد!
دو: در چند مورد که قرآن کريم با بکاربردن کلمه: (بنى آدم) نسل آدم(ع) را اراده کرده منظور امرى فراگير بوده که تمام انسانها را شامل مى شده است و گرنه در موارد چندى که حکايات اقوام پيشين و يا برخى افراد را نقل مى کند و موضوع خصوصيتى دارد از اين کلمه (بنى آدم ) استفاده نمى کند با اينکه همه از فرزندان آدم هستند. پس ما نمى توانيم (ابنى آدم) را قياس به (بنى آدم) کنيم و بگوييم در آنجا هم مراد فرزندان غيرصلبى او هستند. گذشته از استهجان معنوى که درجمله بنابراين معنى به وجود مى آيد که از شأن قرآن کريم به دور است.
در قسمت بررسى تاريخ ابراهيم خليل(ع) چنين آمده است:
(… از پيامبران پس از ابراهيم هيچ يک بر قوم خود نفرين نکرد و اگر نفرين کرد مانند يونس بن متى بى اثر ماند، بلکه همه آنان به سيره ابراهيم و آهنگ خاصى که در نشر توحيد در پيش گرفت اقتدا کردند و راه مهاجرت در پيش گرفتند… ) (صفحه 325)
اين ادعا (نفرين نکردن پيامبران پس از ابراهيم) عجيب است چون لوط(ع) که معاصر ابراهيم(ع) بوده ظاهراً آيين شريعتى جداگانه نداشته و بر شريعت ابراهيم(ع) بوده چون قرآن کريم تصريح دارد: (فآمن له لوط) (عنکبوت/ 26) پس ازاين که قومش گفتند: اگر تو از راست گفتارانى بگو تا خدا بر ما عذاب نازل کند. گفت: (رب انصرنى على القوم المفسدين) و سپس قرآن کريم چگونگى آمدن ملائکه را جهت نابودى قوم لوط بيان مى کند.
و همچنين قرآن مجيد چگونگى نفرين موسى(ع) فرعونيان را چنين نقل مى کند:
(وقال موسى ربنا انک آتيت فرعون و ملأه زينة و اموالاً فى الحيوة الدنيا ربنا ليضلوا عن سبيلک ربنا اطمس على اموالهم و اشدد على قلوبهم فلايؤمنوا حتى يروا العذاب الأليم) يونس/ 88
و درمورد يونس(ع) نيز نفرينش بى اثر نماند، بلکه عذاب نازل شد، ولى پس از ايمان آوردن قومش عذاب نازل شده برطرف گرديد، چنانکه قرآن کريم به صراحت براين امر دلالت دارد:
(فلولا کانت قرية آمنت فنفعها ايمانها الا قوم يونس لما آمنوا کشفنا عنهم عذاب الخزى فى الحيوة الدنيا و متعناهم الى حين) يونس/ 98
در بررسى سيره لوط(ع) چنين آمده است:
(… در مورد اين فاحشه زشت، اساطيرى وارد شده است براين اساس که شيطان براى آنان مجسم شد وکار زشت لواط را به آنان تعليم داد. ولى اين اسطوره مخالف قرآن است که گفت: (انه يراکم هو و قبيله من حيث لاترونهم) (اعراف/ 127)
شيطان وهمرديفان او شما را مى بينند از آن جا که شما آنان را نمى بينيد.
علاوه بر اينکه تجسم نمى تواند وجود مادى داشته باشد که لمس و مباشرت را ايجاب کند بلکه بايد گفت: شيطان در عالم خواب با همه ملتها مواجه مى شود و اين کار زشت را ترويج مى کند ولى تا آن زمان هيچ ملتى به دعوت شيطان پاسخ مثبت نداده بود و اين مردم بد سيرت بودند ک ه براى اولين بار مرتکب اين کفران عظيم شدند) (صفحه 334)
چنانکه پيش ازاين يادآور شديم برخى مطالبى را که قرآن کريم به گونه عام بيان کرده و در قالب جمله هاى خبريه يا به صورت ديگر به ترتيب موضوعها و احکام بار شده بر آنها ارائه نموده، با در نظر گرفتن حال عمومى موضوع مى باشد واين منافاتى ندارد با اتفاقاتى که گاه بر خلاف اين سيره متعارف اتفاق مى افتد، چنانکه قرآن مجيد با اينکه در آيه يادشده تصريح به ديده نشدن شيطان توسط انسان دارد درمورد آدم(ع) مى فرمايد شيطان آدم را با قسمهايى که خورد اغوا کرد. مگر گفته شود آن نيز در خواب بوده است!
و نمونه هاى زيادى براى آن مى توان يافت: قرآن کريم مى فرمايد: (ولاتعلم نفس بأيّ ارض تموت) حال آن که بسيارى از اولياء ازمحل دفن خويش و بلکه ديگران خبر داده اند. بنابراين آشکار شدن شيطان براى قوم لوط(ع) منافاتى با آيه شريفه ندارد. واينکه ايشان اظهار داشته: ( تجسم نمى تواند وجود مادى داشته باشد که لمس و مباشرت را ايجاب کند) اول، کيفيت وجودى شيطان براى ما ناشناخته است واينکه آيا او مى تواند در قالبى مادى ظاهر شود؟ و ثاني، چنانکه انسان رؤياهاى مختلفى را هنگام خواب سير مى کند و تمام اتفاقاتى که در بيدارى برايش مى افتد در خواب نيز مى بيند و هيچ متوجه جسم بودن يا نبودن خود و اشيائى که با آنها برخورد مى کند در آن هنگام نيست ومانند بيدارى از آنها متوحش يا متلذذ مى شود وچه بسا آثارى را در بيدارى از آنها مى بيند. بنابر اين ممکن است ظاهر شدن شيطان براى قوم لوط و تعليم لواط اين چنين بوده است. لذا بدون تحقيق همه جانبه و رسيدن به نتيجه اى قطعى نمى توان روايتى را با حربه اسطوره بودن کنار زد و حکم به مجعول بودن آن کرد.
سپس نويسنده چنين ادامه مى دهد:
(عذابى که بر قوم لوط نازل شد، يکى از سنگهاى عظيم آسمانى بود که در کنار شهرهاى آنان فرود آمد و با لرزشى مهيب سرزمين آنان را زير و رو کرد. و چون اين سنگ عظيم از آسمان سوم يعنى آستروئيدهايى که در فضاى بين مريخ و مشترى مى چرخند فرود آمده بود، در اثر جاذبه و فشار حرکت سنگريزه هاى فراوانى با خود آورد که بعد از زير و رو شدن سرزمين آنان بر سر فراريان فرو ريخت و همگان را نابود ساخت: (امطرنا عليهم حجارة من سجيل… ) (صفحه 334)
قرآن کريم عذاب قوم لوط را چنين بيان مى کند:
(فاخذتهم الصيحة مشرقين. فجعلنا عاليها سافلها و أمطرنا عليهم حجارة من سجيل. ان فى ذلک لآيات للمتوسّمين) حجر 73 - 75
پس آنها را صبحگاهان صيحه اى در گرفت. پس زبرين آن را زيرين قرارداديم و بر آنها سنگ از (سجيل) بارانديم. بدرستى که در اين براى پندگيرندگان هر آيه نشانه هايى است.
درآيه شريفه به سه مورد عذاب اشاره شده است:
صيحه (ندائى مهيب) ، زير و رو نمودن، باريدن سنگ کل (سجيل) بنا بر قولى در معناى اين لفظ. گويا نويسنده براى جمع بين اين سه عذاب، مجبور به خلق چنين داستانى شده است، ولى اين تفسير از جنبه هاى مختلف داراى اشکال است:
ايشان ادعا کرده که (سجيل) سنگريزه هاى فراوانى بود که بر سر فراريان فرو ريخت. قرآن کريم تعبير (عاليها سافلها) دارى يعنى زير و روى کامل. با اين وجود آيا معقول است کسى بماند تا اينکه در هنگام فرار با سنگريزه به قتل برسد!
همچنين تصريح کرده که سنگى عظيم از آسمان در کنار شهرهاى آنان فرود آمد که بوسيله لرزش آن سرزمين آنان زير و رو گرديد. حتماً چنين سنگى بايد به حجم کوهى باشد و به صدها تن وزن آن برسد تا بتواند که سرزمين وسيعى را زير و رو کند. و اگر چنين است چگونه قرآن کريم اش اره اى بدان نکرده در صورتى که مى تواند آيه اى بزرگ از آيات الهى و پندى براى مردم باشد و در ذيل همين آيات، دو مرتبه لفظ (آيه) تکرار شده به صورت مفرد و جمع، و اين خلاف روش قرآن کريم است که چنين آيه بزرگى در آن مکان موجود باشد وبدان اشاره نداشته باشد و قرآن مجيد خود تصريح دارد که شما روز و شب بر آن وادى مى گذريد: (وانکم لتمرّون عليهم مصبحين و بالليل أفلاتعقلون)
و با آن که آن وادى گذرگاه بوده به تصريح قرآن، ولى در هيچ تاريخى وجود چنين سنگى آسمانى نقل نشده است. گذشته از اينکه چنين حکايتى که پديد آمده از ذهن نويسنده و گويا براساس برخى فرضيه هاى نجومى است و مستند به صريح قرآن کريم يا احاديث قطعى يا علم نمى باشد، چگ ونه تفسيرى قطعى براى آيات شريفه قرآن مجيد مى شود وآيا تفسير به رأى که به شدت مورد نهى قرار گرفته جز اين است؟
در قسمت بررسى تاريخ (ايوب) چنين آمده است:
(… قرآن مجيد به شيطان وعده مى دهد و رخصت عنايت مى کند:
(واجلب عليهم بخيلک و رجلک و شارکهم فى الاموال و الاولاد) (اسراء/ 64)
واين سواره و پياده شيطان که مى توانند در خون بشر شناور باشند (يجرى من ابن آدم مجرى الدم) و مى توانند در نطفه فرزندان بشر شرکت کنند و يا در اموال آنان تصرف نمايند و به آتش بکشند، غير از ميکروبها و ويروسهاى عفونت زا چيز ديگرى نيستند… ) (صفحه 345)
اينکه فى الجمله ادعا کنيم در برخى از روايات، بويژه رواياتى که در باب طهارت و نجاست و درمورد پاکيزگى انسان وارد شده است، مراد از شيطان، ميکروبها و ويروسهاى عفونت زا باشد، شايد دور از واقعيت نباشد. و اما اينکه در تفسير آيه شريفه يادشده مطلقاً اعوان و انصار شيطان را که در کار اغواء بشر او را يارى مى کنند، منحصر به ميکروبها و ويروسهاى عفونت زا بدانيم، يکى ديگر از نظريه هاى غريبى است که ايشان عنوان کرده است. چه آن که خود قرآن کريم تصريح دارد:
(انه يراکم هو و قبيله من حيث لاترونهم)
به درستى که او و قبيله اش از آنجايى که شما آنها را نمى بينيد، شما را مى بينند.
در اين آيه شريفه قبيله شيطان نيز مانند خود وى از امور غيرمربوط به عالم شهود خوانده شده اند واگر مراد ميکروبها باشند که مربوط به همين عالم اند و با چشم (مسلح يا غيرمسلح) نيز ديده مى شوند.
تفصيل قبيله شيطان که طبق اين آيه شريفه از جنس خود او مى باشند در آن آيه ديگر بعنوان پياده و سواره بيان شده است. و گذشته از اينها سياق آيه شريفه (اجلب عليهم… ) و آيات قبل و بعد آن که درمورد اغواى بشر است، خود ادعاى نويسنده را مردود مى شمارد،. چه آن که اغو ا وسوسه اى است که در نفس انسانها تأثير گذارده و افکار آنها را در اختيار مى گيرد و به جهت دلخواه سوق مى دهد. و گستره عمل ميکروبها و ويروسهاى عفونت زا به جسم انسان محدود شده و ارتباط مستقيم با جبنه نفسانى و روحانى وى ندارد.

نویسنده: عليرضا عطار

منابع: 

نشریه پژوهشهای قرآنی، پياپي 13و14