نقش خداوند در رستگارى انسان از نظرگاه اسلام و مسيحيت

اشاره

اين مقاله به بررسى عواملى مى پردازد كه از سوى خداوند براى نيل آدميان به رستگارى برگزيده شده است. در مسيحيت، رستگارى انسان با شخص و عمل عيسى مسيح و روح القدس گره خورده است. اما از نگاه اسلام، خداوند به منظور رستگار شدن انسان ها به هدايت آن ها اقدام نموده است. اين مقاله ديدگاه اسلام را از منظرعلامه طباطبائى دنبال مى كند.

 

معناى رستگارى در مسيحيت

اصطلاح رستگارى (salvation) در مسيحيت داراى معنايى ويژه است; رهايى از قدرت گناه،1 حالت و وضعيتى كه در آن انسان از گناه و مرگ آزاد مى شود،2 تحقق برترى خداى نامتناهى بر تباهى هاى پديد آمده از گناه، بيمارى و مرگ.3 و سرانجام، به «آن عمل خداوند گفته مى شود كه براى باز گرداندن انسان به موقعيت اولى اش انجام گرفته است; موقعيتى كه از آن به سبب گناه آدم هبوط كرده است.»4

به اعتقاد مسيحيان، انسان در آغاز آفرينش در كمال راستى و درستى بود، اما آدم (نخستين نمونه انسانيت) به معصيت خدا وسوسه شد و دامن خود را به گناه آلوده ساخت. بدين سبب، از آن جايگاه بلند هبوط كرد و در دنيايى خاكى گرفتار آمد. اين امر تبار او را نيز به گناه ذاتى مبتلا نمود.5 اما از آن رو كه نافرمانى آدم و پيامدهايش بزرگ و دراز دامنه بود، به طورى كه حتى پيامبران الهى و شريعت هاى آسمانى نتوانستند دامان انسان را از آن پاكيزه نمايند، خداى دانا از ازل براى نجات آدميان نقشه اى تدارك ديد; او به خاطر عشق و علاقه بى پايانش به انسان ها، عيسى مسيح، فرزند يگانه خود را مجسم ساخت تا "با تعاليم و معجزات خود و ارائه يك زندگى نمونه و با مرگ، رستاخيز و صعود به آسمان و تأسيس جامعه مسيحى و فرستادن روح القدس، بنى آدم را رهايى بخشد".6 بدين سبب، گوهر موعظه رسولان را مى توان يگانه نجات بخش بودن مسيح دانست "و در هيچ كس غير از او نجات نيست; زيرا كه اسمى ديگر زير آسمان به مردم عطا نشده كه بدان نجات يابند."7 از اين رو، ميان آدم و مسيح تمايزى آشكار وجود دارد; آدم موجب گمراهى و مرگ انسان ها شد،8 اما مسيح حيات و آشتى با خدا را به ارمغان آورد.9 در تاريخ الهيات مسيحى، معناى رستگارى با شخص و عمل عيسى مسيح گره خورده است10 و نجاتى كه از طريق او صورت مى گيرد، اساساً نجات از سلطه گناه11 و مرگ است و اين فرايند با آمدن دوباره مسيح12 به اوج خود خواهد رسيد.13

 

اقدام خداوند براى رستگارى

از منظر مسيحيت، خداوند براى نجات و رستگارى انسان گناهكار چاره اى نديد جز آنكه خود را به صورت عيسى مسيح مجسم كند تا بتواند مستقيماً به هدايت و ارشاد آن ها همت گمارد. اما نجات فرايندى است كه نظم و روش ويژه اى دارد; يعنى براى اجرا و تحقق آن، نه تنها خداى پدر و عيسى مسيح، بلكه روح القدس نيز بايد به انجام امورى اقدام نمايد; بدين معنا كه با مشاركت پدر، پسر و روح القدس، كه هر سه داراى اصل و گوهرى واحدند، رستگارى ممكن مى نمايد. براى اجراى نقشه نجات، راهكارهايى وجود دارد كه در ذيل به تبيين آن ها مى پردازيم:

 

1. برگزيدگى

در الهيات مسيحى، برگزيدگى بدين معناست كه خداوند برخى از مردم را جدا ساخته و آن ها را براى حيات ابدى معين فرموده است.14 به عبارت ديگر، "خدا از طريق فيض الهى خود عده اى را كه از قبل مى شناخت براى نجات در عيسى مسيح برگزيد."15 بنابراين، برگزيدگى بر دو پايه استوار است:

نخست بر پايه فيض الهى; و فيض خدا همان اظهار لطف و رحمت اوست نسبت به بندگان گناهكار. يعنى خداوند گناهكاران را در حالتى كه لياقت و استحقاق ندارند خلاصى مى بخشد.16 بنابراين، سبب انتخاب خدا تنها محبت اوست نه نيكى بندگان; زيرا در پيشگاه او همه فاسد و گناهكارند.17«زيرا همه گناه كردند و از جلال خدا قاصر مى باشند و به فيض او مجاناً عادل شمرده مى شوند، به وساطت آن فديه اى كه در عيسى مسيح است.»18

پولس، نجات را تنها بر پايه فيض مى داند: «زيرا محض فيض نجات يافته ايد به وسيله ايمان، و اين از شما نيست، بلكه بخشش خداست و نه از اعمال، تا هيچ كس فخر نكند...»19

دومين پايه برگزيدگى علم پيشين خداست; يعنى خداوند تنها كسانى را بر مى گزيند كه مى داند آن ها مسيح را مى پذيرند: «خداوند ما را در مسيح و به خاطر او برگزيده است، به گونه اى كه كسانى كه از قبل با ايمان در مسيح جا گرفته اند، انتخاب مى شوند. اما كسانى كه خارج از مسيح اند، رد مى شوند.»20كتاب مقدس نيز برگزيدگى را بر اساس پيشدانى خدا قرار داده است.21

البته در تعريف و تفسير پيشدانى دو رويكرد متفاوت وجود دارد: آرمينيوس ها معتقدند خدا مى داند كه انسان ها در برابر دعوت او چه واكنشى از خود نشان خواهند داد و بر اساس آن، عده اى را كه به دعوت او پاسخ مثبت مى دهند از پيش انتخاب مى كند. اما كالونى ها مى گويند: خدا از ابتدا با نظر لطف و رحمت به عده اى مى نگرد و آن ها را برمى گزيند. مطابق اين رويكرد، برگزيدگى فقط كار خداست و هيچ ارتباطى به علم پيشين الهى درباره شايستگى انسان ها ندارد.22 بعضى رويكرد دوم را نمى پسندند و آن را با عدالت الهى مغاير مى دانند و معتقدند عدالت اقتضا مى كند خداوند با مردم مطابق اعمالشان رفتار نمايد. اما در جواب اين عده مى توان گفت: اگر خداوند همه مردم را رها كند تا هلاك گردند، عادلانه رفتار كرده است; زيرا همه مردم گناهكار و مستوجب هلاكتند. در اين صورت، برگزيدگى عده اى خاص از آن ها موجب ظلم بر ديگران نخواهد بود; زيرا خدا با انتخاب نكردن ديگران مجازات و قصاصشان را افزايش نداده، بلكه رهايشان كرده تا به مكافات خود برسند; مانند هنگامى كه كسى را انتخاب نكرده باشد.23

 

2. دعوت

دانستيم كه فيض الهى سبب فراهم آمدن نقشه نجات شد. در اين نقشه، ابتدا برگزيدگى و سپس دعوت قرار دارد. هدف از دعوت الهى اين است كه ما انسان ها از گذشته خود توبه كنيم24 و به خداى يگانه ايمان بياوريم25 تا در سايه اين دو، اصلاح شده، كارهاى خوب انجام دهيم و به نجات و رستگارى برسيم. خداوند با عمل پر فيض خود از مردم مى خواهد نجاتى را كه در مسيح است با ايمان قبول كنند. او از همه دعوت مى كند، اگرچه مى داند كه عده اى آن را نمى پذيرند. «روح القدس به زور در قلب مردم رخنه نمى كند، بلكه از آن ها دعوت مى كند به سوى او بروند. اين امر در علم كلام مسيحى به "ندا دادن"26 يا "خواندن"27 معروف است. پيروان آرمينيوس و كالون هر دو معتقد به اين امر هستند كه قدم اول در نجات را خدا برمى دارد. خدا دعوت را به عمل مى آورد.»28

اقسام دعوت: الف. دعوت كلى: اين نوع از دعوت آزاد و عمومى است و با اعلام كردن انجيل صورت مى پذيرد تا به سبب آن گناهكاران به پذيرفتن نجات ترغيب شوند. «در روز آخر، كه روز بزرگ عيد بود، عيسى ايستاده فدا كرد و گفت هر كه تشنه باشد نزد من آيد و بنوشد.»29 در اين آيه، مخاطب حضرت عيسى همه مردم بودند كه به شاگردى آن حضرت فرا خوانده شده اند. در آيه ديگرى به شاگردانش مى گويد برويد و همه مردم را شاگرد من سازيد.30

ب. دعوت نتيجه بخش: اين نوع دعوت هميشه مؤثر و منتج به نجات خواهد بود31 و در كتاب مقدس آياتى بر آن دلالت مى كند: «آنانى را كه از قبل معين فرمود، ايشان را هم خواند.»32 چارلز اسپرجان در بيان تفاوت اين دو نوع دعوت مى نويسد: «دعوت كلى انجيل مانند رعد و برق پراكنده اى است كه گاهى در شب هاى تابستان مى بينيم ـ زيبا و دلپذير ـ اما تا حالا چه كسى شنيده كه اين برق پراكنده به چيزى اصابت كند؟ اما دعوت مخصوص مانند برق تيزى است كه از آسمان فرو مى آيد و به جايى اصابت مى كند; تيرى است كه به درز ذره مى خورد.»33 وسايل دعوت: وسايل متعددى براى دعوت وجود دارد: خداوند توسط كلام دعوت مى كند.34 وى با روح خود دعوت مى كند.35 روح القدس گناهكار را ترغيب مى كند تا مسيح را بپذيرد. خداوند خادمان خود را براى دعوت به كار مى گيرد.36يونس نمونه خوبى است و نشان مى دهد كه چگونه خداوند توسط يك انسان، يك شهر را توبه مى دهد. خداوند با اعمال الهى خود كه براى مردم انجام مى دهد، آن ها را به نيكويى و توبه دعوت مى كند.37 ولى اگر مؤثر نشد، كارهاى شديد انجام مى دهد تا شايد توبه كنند.38

3. تجديد حيات: به اعتقاد مسيحيت، آدميان در اثر گناه نخستين، دچار مرگ روحى شده اند. بدين روى، اين پرسش مطرح مى شود كه چگونه انسان هاى مرده مى توانند به دعوت خدا پاسخ دهند؟

در پاسخ، گفته مى شود: دعوت نتيجه بخش «با خود فيض مؤثر را همراه مى آورد كه به انسان دعوت شده قدرت مى بخشد با ايمان به نجات دهنده لبيك بگويد. اين فيض، فيض تجديد حيات است.»39

تجديد حيات تغييرى است كه خداوند در نفس و قلب انسان به وجود مى آورد. او قلب انسان را از مرگ به حيات منتقل مى سازد، به گونه اى كه بعد از آن نفس انسان به جاى تمايل به شرارت و بدى، به قداست متمايل گشته، حيات الهى در او متبلور مى شود.40

انسان ها در تجديد حيات هيچ نقش فعالى ندارند، بلكه روح القدس در قلب انسان حيات نويى را مى دمد41 و به او حيات، طبيعت، شخصيت و خلقت تازه اى مى بخشد و در نتيجه، شخص عضوى جديد از اعضاى خانواده خدا محسوب مى گردد.42 در اين هنگام، روح القدس در شخص مؤمن ساكن شده، مرحله تقدس را آغاز مى كند. تولد تازه، شروع زندگى تازه و تقدس ادامه و پيشرفت زندگى تازه به سوى رشد و كمال است.43

ضرورت تجديد حيات: براى رسيدن به رستگارى، اين تغيير بايسته است; زيرا انسان گناهكار قداست را دوست ندارد و به آن رغبت نشان نمى دهد و تا وقتى در آن حال باشد نمى تواند با قلب صادق، كفاره مسيح را بپذيرد و از آن بهره مند شود و نيز توانايى ندارد كه زندگى پاكى را كه انجيل مى خواهد داشته باشد.44

تجديد حيات، تغييرى است كه باعث زندگى جديد مى شود، ولى گناهكار در حالت طبيعى اش همانند شخصى كه به لحاظ جسمى مرده باشد، دچار مرگ روحانى شده، از درك امورى كه به آن سوى طبيعت مربوط مى شود ـ مانند خدا و نجات ـ ناتوان است و با آن ها شادمان نمى گردد. از اين رو، به زندگى روحانى جديدى نيازمند است.45

از سوى ديگر، قدوسيت شرط اساسى مصاحبت با خداست،46 و انسانى كه تولد تازه نيافته، ذاتاً فاسد و خطاكار بوده، نمى تواند با خدا مصاحبت داشته باشد.47 تغيير اخلاقى انسان تنها به وسيله عمل روح القدس امكان پذير است; روح القدس به قلب انسان خلقت جديدى مى بخشد و حيات و ذات الهى را در انسان وارد مى كند. كتاب مقدس اين تجربه را تولد تازه مى خواند كه به وسيله آن انسان فرزند خدا مى گردد.

بنابراين، تا انسان ها به واسطه فيض خدا از نو متولد نشوند، نمى توانند ملكوت خدا را مشاهده كنند. عيسى به نيقوديموس گفت: «آمين آمين، به تو مى گويم اگر كسى از سر نو مولود نشود، ملكوت خدا را نمى تواند ديد»،48 و كسى كه ملكوت خدا را نبيند هرگز رستگار نخواهد شد. از اين رو، مى توان فرايند رستگارى در مسيحيت را بدين شكل نشان داد:

نقشه خدا براى رستگارى ـ برگزيدگى ـ تجسد ـ دعوت ـ تجديد حيات ـ فرزند خواندگى ـ برخوردار شدن از حيات جاودانى (رستگارى).

 

بررسى ديدگاه مسيحيت

ديدگاه پيش گفته با انبوهى از پرسش هاى بى پاسخ مواجه است، كه از همان ابتدا از سوى متفكران مسيحى مطرح شد و بعد از ظهور دين اسلام نيز آيات قرآن كريم به نقد آن پرداخت. اساس و بنيان گفته هاى مسيحيان بر آموزه تثليث (trinity) قرار دارد كه مطابق آن، خدا و عيسى مسيح و روح القدس داراى يك ذات و گوهر واحدند و در جلال و قدرت و علم و عظمت هيچ تفاوتى ميان آن سه وجود ندارد. خداوند داراى يك ذات، اما سه اقنوم است. ريشه اعتقاد به تثليث نيز به آموزه نجات بر مى گردد; زيرا مطابق عدالت الهى، انسانى كه دچار گناه ذاتى و جبلى است بايد به مكافات گناه خود برسد و مكافات گناه، مرگ، رنج و هلاكت است.49 اما خداوند افزون بر عدالت، داراى لطف و رحمت است و اين ويژگى ايجاب مى كند كه به فرياد انسان برسد. و از آن رو كه گناه انسان بسيار بزرگ است، به گونه اى كه هيچ مخلوقى نمى تواند مكافات و تاوان آن را بپردازد، خداوند خود در قالب و چهره مسيح مجسم شد تا بر صليب جان باخته، مجازات گناه را بردارد. بدين ترتيب، عيسى براى نجات مردم از گناه و مكافات آن خون خود را فداى آنان كرد و به همين دليل به او فادى مى گويند.

علامه طباطبائى، در نقد اين عقيده مى نويسد: قبل از هر چيز بايسته است در معناى فداء دقت شود تا ببينيم آيا چنين معنايى در حق خداى متعال صحيح است يا نه؟ حقيقت فداء آن است كه انسان عمل خلافى انجام داده باشد كه اثر سوء و كيفر جانى و مالى آن گريبانش را بگيرد و بخواهد آن كيفر را با چيز ديگرى عوض كند. آن چيز را، هر چه كه باشد، فداء يا فديه مى نامند. مانند شخصى كه جرمى مرتكب شده و مقدارى مال به عنوان كفاره و يا جريمه مى پردازد. بنابراين، فدا دادن (تفديه)، نوعى معامله است كه به وسيله آن، حق صاحب حق و سلطنتش را از شخصى كه بايد فديه دهد گرفته و به او بدهند تا آن شخص گرفتار كيفر نگردد.

روشن است چنين معنايى در جايى كه حق ضايع شده، حق خداى سبحان باشد، غيرمعقول و نادرست است; زيرا سلطنت خداوندى، بر خلاف سلطنت انسانى كه وضعى و اعتبارى است، سلطنتى حقيقى و واقعى مى باشد. پس چگونه مى توان تصور كرد كه با دادن فداء در حقيقت هستى تصرف نموده، آن را تغيير داد؟ آرى، وجود اشياء و آثارشان قائم به خداى سبحان است و اين امر تغييرناپذير است. بنابراين، فداء در مرحله تعقل غير ممكن است تا چه رسد به اين كه بخواهد تحقق يابد. و اين به خلاف ملك و سلطنتى است كه در اجتماع انسانى وجود دارد; زيرا در اجتماع ما ملك و سلطنت و حق و امثال آن جز يك سلسله معانى وضعى و اعتبارى چيز ديگرى نيست و زمام و اختيار آن ها به دست ما و بر حسب اعتبار و نظر افراد جامعه است كه بر طبق مصالح اجتماعى و تأثيرشان در زندگى، مى توانيم آن ها را تغيير دهيم.50

افزون بر عقل، آيات قرآن نيز عقيده به فداء را مردود دانسته اند: (فاليوم لايؤخذ منكم فدية و لا من الذين كفروا مأواكم النار)51 و آيه اى كه از زبان عيسى مى فرمايد: (و اذ قال الله يا عيسى بن مريم أانت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون الله قال سبحانك ما يكون لى ان اقول ما ليس لى بحق ... ما قلت لهم الا ما امرتنى به ان اعبدوا الله ربى و ربكم و كنت عليهم شهيداً ما دمت فيهم فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم و انت على كل شىء شهيد ان تعذبهم فانهم عبادك و ان تغفر لهم فانك انت العزيزالحكيم)52، در اين آيه، جمله «و كنت عليهم شهيداً...» بدان معناست كه گفته باشد: پروردگارا مادام كه در ميان بندگان تو بودم، وظيفه اى جز آنچه كه تو برايم معين فرمودى نداشتم. تنها وظيفه من تبليغ رسالت و شاهد و گواه بر اعمالشان بود، اما هلاكت يا نجات و آمرزش يا عذاب آن ها تنها در دست با كفايت توست و مرا در آن شأن و مقامى نيست و تو در اين باره به من اختياراتى نداده اى تا با استفاده از آن مردم را از عذاب خارج كنم و نگذارم كه تو بر آنان مسلط شوى. اين بيانات به روشنى مسأله فداء را نفى مى كند; زيرا در صورت وجود آن، نمى بايست عيسى خود را از اعمال مردم تبرئه كند و عذاب و مغفرت آنان را به خداوند ارجاع دهد.

و از آيات (واتقوا يوماً لا تجزى نفس عن نفس شيئا و لا يقبل منها شفاعة و لا يؤخذ منها عدل و لا هم ينصرون)،53 (يوم لا بيع فيه و لاخلة و لا شفاعة)54 و (يوم تولون مدبرين ما لكم من الله من عاصم)55 نيز مى توان نفى فداء را استفاده كرد; زيرا «عدل» در آيه نخست و «بيع» در آيه دوم و «عاصم» در آيه سوم، كلماتى هستند كه فداء بر آن ها منطبق مى شود و نفى آن ها، نفى فداء نيز هست.56

جان هيك، از متكلّمان مسيحى، نيز به نواقص آموزه فداء پى برده، درباره قربانى شدن مسيح براى آمرزش انسان ها مى گويد: «آمرزشى كه با پرداخت كامل بهاى آن خريده شود به هيچ وجه آمرزش نيست.»57 و در جاى ديگر مى گويد: «پدر زمينى آشكارا نماينده پدر آسمانى است. وقتى كه پسر خطاكار و گمراهش توبه مى كند و به خانه برمى گردد، پدر نمى گويد من پدر عادلى هستم، نمى توانم تو را ببخشم مگر اين كه پسر ديگرم را بكشم تا تاوان گناه تو نزد من باشد.»58

قرآن كريم، به جاى مسئله فداء، موضوع شفاعت را براى عيسى اثبات كرده است. شفاعت غير از فداء است; زيرا شفاعت، نوعى آشكار شدن قرب و منزلت شخص «شفيع» است نزد كسى كه از او درخواست شفاعت مى كند، بدون آن كه سلطنتش را سلب نمايد و يا به مالكيت او لطمه اى وارد كرده، فرمان او را عليه شخص مجرم باطل سازد، و يا اين كه قانون مجازات و پاداش را از بين ببرد، بلكه در حقيقت، شفاعت دعا و درخواستى است كه شفيع از شخصى كه از او درخواست شفاعت شده (مثلا خداوند متعال) تقاضاى عفو و آمرزش مى كند تا با وجود حق مسلمى كه در آن مورد از نظر مجازات دارد، از مجرم گذشته و او را مورد لطف و رحمت خود قرار دهد.

بنابراين، كار شفيع اين است كه از خدا بخواهد در مورد بنده اى كه استحقاق عقوبت دارد، از حق ديگر خود، يعنى عفو و مغفرت، استفاده كند، نه اين كه بخواهد ملك و سلطنت خدا را از او سلب نمايد، به خلاف آموزه فداء كه نوعى معامله است و به واسطه آن سلطنت مولا را از بندگان خود سلب مى كند و در مقابل، سلطنتى به او مى دهد كه تنها شخص فدائى را به عوض گنهكاران عقوبت كند و ديگر سلطنتى نسبت به گنهكاران نداشته باشد. همان گونه كه اشاره شد، چنين چيزى در مورد خدا معقول نيست تا چه رسد به امكان و وقوع آن.

قرآن كريم، موضع شفاعت را براى عده اى ثابت نموده است: (و لايملك الذين يدعون من دونه الشفاعة الامن شهد بالحق و هم يعلمون)59 در اين آيه، شفاعت كسانى كه داراى علم و شهادت هستند پذيرفته شده است و عيسى داراى اين دو صفت است; زيرا خداوند به او كتاب و حكمت آموخته60 و او را از شهيدان روز قيامت قرار داده است.61بنابراين، از منظر اسلام، عيسى مسيح، شفيع است نه فادى.62

از سوى ديگر، اعتقاد به اتحاد و يگانگى پدر، پسر و روح القدس (Trinity) با يافته هاى عقلانى در تعارض و چالش جدى است و همين امر سبب شد كليسا آن را از اسرار الهى به شمار آورده، هيچ نوع تفسير و تأويلى را در آن جايز نشمارد، ولى با اين حال، به اعتقاد آنان بايد آن را پذيرفت و بدان ايمان آورد. مطابق اين آموزه، عيسى مسيح حقيقتاً خدا و حقيقتاً انسان است و الوهيتش غيرقابل انكار.

علامه طباطبائى، در پرتو آيات قرآن، به نقد اين آموزه مى پردازد. به اعتقاد ايشان، قرآن به دو طريق عام و خاص، عقيده تثليث را مردود مى داند: در طريق عام، به طور كلى بيان مى كند كه «فرزند داشتن» براى خداوند امرى ناشدنى و محال است و در طريق خاص، بيان مى دارد كه عيسى مسيح نه تنها فرزند خدا و معبود نيست، بلكه تنها بنده اى از بندگان خدا، و آفريده اى از آفريده هاى اوست.

اما محال است خداوند داراى فرزند شود; زيرا حقيقت فرزندى و تولد چيزى از چيز ديگر، آن است كه از يك موجود زنده، جزئى جدا شود (مثلا نطفه) و به فرد ديگرى كه از نوع خود اوست سپرده شود تا آن فرد به تدريج به رشد و تربيت آن جزء پرداخته، آن را داراى آثار و خواص آن موجود بگرداند. اين امر در مورد خدا به سه دليل ناشدنى است:

1. توليد مثل، مستلزم داشتن جسم مادى است و خداوند از ماده و لوازم آن مانند حركت و زمان و مكان منزه است.

2. خداوند داراى الوهيت و ربوبيت مطلق بوده، نسبت به ماسواى خود قيوميت مطلق دارد. از اين رو، ماسواى او در هستى خود و لوازم آن به خدا نيازمند و وجودشان به او قائم است. حال چگونه ممكن است موجودى فرض شود كه در عين اين كه ماسواى او در تحت قيوميت او قرار دارد، در نوعيت مماثل او باشد؟ و در عين اين كه ماسواى او، محتاج به اوست، اين موجود فرضى مستقل از او و قائم به ذات خود باشد؟ و ...

3. لازمه زاد و ولد، فعل تدريجى است و اگر آن را در مورد خداوند جايز بشماريم، لازم مى آيد خداوند در تحت قانون ماده و حركت درآيد و اين خلف فرض است; زيرا ما او را خالق ماده و فراتر از قوانين مادى فرض كرده بوديم.63

سپس در تأييد اين استدلال ها، به آيات قرآن تمسك جسته، آن ها را مؤيد بيان خود مى داند: (و قالوا اتخذ الله ولداً سبحانه بل له ما فى السموات و الارض كل له قانتون بديع السموات و الارض اذا قضى امراً فانما يقول له كن فيكون)64 واژه «سبحانه» به برهان اولى اشاره دارد و بر منزه بودن خدا از ماديت دلالت مى كند. و جمله «له ما فى السموات و الارض كل له قانتون» برهان دومى، يعنى قيوميت خدا را بيان مى كند و جمله «بديع السموات و الارض اذا قضى امر» همان برهان خلف است. ايشان در ادامه مى افزايد: جمله «بديع السموات و الارض...» ممكن است از قبيل اضافه صفت به فاعلش باشد كه در اين صورت، از آيه استفاده مى شود كه خلقت خداوند بدون الگو و مثال است و به همين دليل خداوند محال است كه فرزند داشته باشد; زيرا داشتن فرزند به معناى آفرينش موجودى است به مانند و مثال خودش و كسانى كه معتقدند خداوند فرزند دارد، فرزند او را عين خدا مى دانند. از اين رو، مى توان اين قسمت از آيه را به عنوان برهان چهارم در نظر گرفت.65

اما دليل ما بر اين كه عيسى، پسر خدا و شريك او در الوهيت نيست، اين است كه عيسى بشر است و از بشرى ديگر متولد شده و ناچار لوازم بشريت را هم دارد. توضيح اين كه: حضرت مريم(عليها السلام) به او حامله شد و او در رحم مادر رشد كرد و آن گاه مانند هر نوزاد ديگرى متولد شد. او مانند ساير كودكان با خوردن و نوشيدن رشد نمود و مانند ساير انسان ها گرسنه و تشنه، خوشحال و ناراحت مى شد و لوازم يك موجود طبيعى را به همراه داشت و چنين كسى بدون شك، انسانى است مانند ساير انسان ها.

اما اين كه آن حضرت داراى معجزاتى مانند زنده كردن مرده ها، آفريدن مرغان، شفا دادن كوران و برصى ها بود و نيز بدون داشتن پدر تكون يافت، همگى امورى خارق العاده و ممكن مى باشند; زيرا كتب آسمانى بيان مى كنند كه آدم ابوالبشر نه پدر داشت و نه مادر، و انبيايى مانند صالح و ابراهيم و موسى(عليه السلام) از اين گونه خوارق عادات بسيار داشتند بدون اين كه الوهيتى براى آنان اثبات و آن حضرات را از انسان بودن خارج نمايند.

خداوند درباره عيسى(عليه السلام) مى فرمايد: (لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثة و ما من اله الا الله... ما المسيح بن مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صديقه كانا يأكلان الطعام انظر كيف نبين لهم الآيات ثم انظر انّى يؤفكون.)66 اين آيه، از ميان همه افعال، خوردن مسيح را مطرح نموده; چرا كه خوردن، بيشتر از ساير اعمال بر ماديت و احتياج دلالت مى كند و احتياج و ماديت با الوهيت منافات دارد. كسى كه از هر طرف احتياج و نيازمندى محاصره اش نموده و در بر طرف نمودن آن ها به خارج از ذات خود نيازمند است، فى نفسه ناقص و به مدبّر ديگرى نيازمند است و نمى تواند اله و غنى بالذات باشد; او مخلوقى از مخلوقات خداست و مانند ساير آفريده ها در تحت ربوبيت الهى قرار دارد. و نيز مى فرمايد: (لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم قل فمن يملك من الله شيئا ان اراد ان يهلك المسيح ابن مريم و امه و من فى الارض جميعا و لله ملك السموات و الارض و ما بينهما يخلق ما يشاء و الله على كل شىء قدير.)67 و نيز خطاب به نصارى مى فرمايد: (قل اتعبدون من دون الله مالا يملك لكم ضرا و لانفعا و الله هو السميع العليم.)68 خداوند در اين آيات، به صفات، احوال و افعال عيسى، كه مشهود مردم بود، احتجاج مى كند و بيان مى كند آن حضرت مانند ساير انسان ها بر طبق قانون جارى دنيا زندگى مى كرد; او مى خورد، مى نوشيد و به ساير نيازهاى بشرى احتياج داشت و داراى خواص بشريت بود. انجيل نيز به وفور داستان هايى درباره خوردن، نوشيدن، خوابيدن، راه رفتن، خسته شدن، سخن گفتن و احوال ديگر او حكايت مى كند، به گونه اى كه هيچ عاقلى نمى تواند اين همه ظواهر را بر معنايى خلاف ظاهر تأويل كند. با قبول اين مطالب، بايد بپذيريم او مانند ساير انسان ها، مالك هيچ چيزى نيست و ممكن است مانند سايرين در معرض هلاكت قرار بگيرد.

همچنين داستان عبادت و دعاى آن حضرت آن قدر در اناجيل نقل شده كه ترديدى نمى ماند آن حضرت براى تقرب به خدا و خضوع در برابر ساحت مقدسش به دعا مى پرداخت. در قرآن كريم نيز آمده است: (لن يستنكف المسيح ان يكون عبدالله و لا الملائكة المقربون و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشرهم اليه جميعاً.)69 بنابراين، عبادت نمودن مسيح، محكم ترين دليل است بر اين كه او اله نبوده و الوهيت را براى غير خود مى دانسته و براى خود هيچ سهمى در آن قايل نبوده است.

همچنين عبادت ملائكه و روح القدس حكايت مى كند كه همه آن ها، بندگان خدا و اطاعت كنندگان اوامر اويند و روح القدس نمى تواند اله باشد: (و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه بل عباد مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بامره يعملون يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يشفعون الا لمن ارتضى و هم من خشيته مشفقون.)70

در كتاب مقدس (اناجيل) هم به فور اين مطلب يافت مى شود كه روح القدس، مطيع خدا و رسولان او و فرمانبر او و محكوم به حكم اوست و معنا ندارد كسى به خودش امر كند و حاكم و مطيع خود باشد، همچنان كه معنا ندارد كسى منقاد خود و مخلوق خويش باشد; همچنان كه عبادت عيسى نشان مى دهد كه عيسى خدا نيست و عابد غير از معبود است. دعوت عيسى از مردم به عبادت خدا نيز به همين معنا اشاره مى كند: (لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح بن مريم و قال المسيح يا بنى اسرائيل اعبدوا الله ربى و ربكم انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة و مأويه النار و ما للظالمين من انصار.)71 در اناجيل نيز زياد ديده مى شود كه عيسى مردم را به سوى خدا دعوت مى كند و در هيچ جا نيامده كه عيسى صريحاً مردم را به عبادت خود فرا بخواند و اگر در جايى آمده است «من و پدر يك هستيم»،72 به فرض صحت، بايد بر اين معنا حمل شود كه اطاعت من و اطاعت الله يكى است، نظير اين آيه شريفه «من يطع الرسول فقد اطاع الله.»73

 

معناى رستگارى در اسلام

در آيين اسلام، مفهوم نجات و رستگارى معنايى متفاوت با مسيحيت دارد; زيرا اسلام به گناه نخستين و تبعات آن عقيده اى ندارد و به طور روشن بيان داشته كه همه انسان ها با ذاتى پاك و به دور از هرگونه گناه و پليدى متولد مى شوند. از اين رو، نگاه اسلام به آموزه نجات و رستگارى بسيار فراتر و گسترده تر خواهد بود و اين به دليل نوع جهان بينى است كه اسلام ارائه مى دهد.

از منظر جهان بينى اسلامى، خداى متعال واجب الوجود و علت هستى بخش جهان است و همه كمالات وجود را دارد و هر نوع كمالى كه در هر موجودى يافت شود از اوست، بدون اين كه از افاضه آن چيزى از كمالات وى كاسته شود. خداوند به طور مطلق داراى حيات، علم و قدرت است و چون حكيم است، كارهاى او، از جمله آفرينش انسان، هدفمند است. خداوند انسان را براى رسيدن به كمال حقيقى و رستگارى آفريده است و رستگارى انسان تنها در سايه قرب به خدا و نيل به مقام عبوديت تحقق مى يابد; بدين معنا كه انسان مى تواند با نيرو و اختيار خود بر هواهاى نفسانى و شيطانى غلبه كند و با تربيت نفس، خود را به كمال الهى برساند. رستگارى يعنى رهيدن از خود و رسيدن به خدا.

 

اقدام الهى براى رستگارى

آن هنگام كه آدم و حوا به زمين هبوط كردند، خداوند به حكم قضاى حتمى خود، دو مسير متفاوت جلوى پاى آن دو و فرزندانشان نهاد: مسيرى كه به سعادت و رستگارى آدميان منجر مى شد و مسيرى كه به شقاوت و بدبختى آن ها مى انجاميد. برخوردارى از هدايت الهى و اطاعت از آن، حيات طيبه و سعادت را به ارمغان مى آورد، و پيروى از ابليس، شقاوت و آتش جهنم را در پى داشت:

(اهبطوا منها جميعا فاما يأتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون)74 و در سوره اعراف خطاب به آدميان فرمود: (كما بدأكم تعودون فريقاً هدى و فريقاً حق عليهم الضلاله انهم اتخذوا الشياطين اولياء من دون الله و يحسبون انهم مهتدون)75 و در آغاز آفرينش انسان، آن گاه كه خداوند ابليس را رجم نمود، به وى اين چنين عتاب كرد: (اخرج منها مذئوماً مدهوراً لمن تبعك منهم لاملان جهنم منكم اجمعين.)76 در پاره اى از آيات به صورت روشن ترى به اين دو مسير متفاوت اشاره كرده، مى فرمايد:

(قال هذا صراط على مستقيم ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين.)77 كسى كه از هدايت خداوند پيروى كند رستگار مى شود، اما كسانى كه از ابليس پيروى كنند گمراه خواهند شد: (كتب عليه انه من تولاه فانّه يضله.)78 قضاى حتمى خدا به گمراهى آنان در اثر متابعت آن ها از ابليس است، نه اين كه متابعتشان از ابليس، بر اثر قضاى حتمى خداوند باشد.79 و نتيجه پيروى از شيطان جهنم است:

(قال فالحق اقول لاملئن جهنم منك و من تبعك منهم اجمعين.)80 و در نهايت، به خاطر وجود اين قضاى حتمى، در جاى ديگر فرمود: (قلنا اهبطوا منها جميعاً بعضكم لبعض عدو فاما ياتينكم منى هدى فمن اتبع هداى فلا يضل و لا يشقى و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا و نحشره يوم القيامه اعمى.)81 كسانى كه از هدايت الهى پيروى مى كنند گمراه و بدبخت نمى شوند، اما كسانى كه از ياد خدا اعراض نمايند در دنيا به زندگى تنگى گرفتار آمده و در آخرت نابينا محشور مى شوند.82

بنابراين، از نگاه اسلام رحمت و لطف خداوند ايجاب مى كند كه براى نيل انسان به كمال و رستگارى به هدايت آن ها همت گمارد.

 

معنا و اقسام هدايت

هدايت در لغت به معناى دلالت و ارشاد به كار مى رود و بر دو گونه است: يكى، نشان دادن راه، كه به آن "ارائه طريق" مى گويند و ديگرى، رساندن به هدف كه از آن به "ايصال به مطلوب" تعبير مى شود.83

به طور كلى، خداوند داراى دو نوع هدايت است: هدايت عامه و هدايت خاصه. هدايت خاصه خود بر دو نوع است: هدايت خاصه تكوينى و هدايت خاصه تشريعى.

 

هدايت عامه

علامه طباطبائى درباره هدايت عامه مى نويسد: آيه شريفه "الذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى"،84 بيان مى كند كه خداوند سبحان بعد از اتمام ذات هر شيئى، آن را به سوى كمال مختص به خودش هدايت مى كند و اين هدايت به لحاظ اين كه حقيقتش همان اقتضاء ذاتى شىء نسبت به كمالات لاحقه است نوعى تفرع بر ذات شىء دارد. تفصيل اين نكته در كلام حق مذكور است: (الذى خلق فسوى والذى قدّر فهدى.)85 پس خداى سبحان بعد از خلقت اشياء و پرداختن آن ها، برايشان تقديرى معين فرموده كه در واقع، اين تقدير همان تفصيل خصوصيات وجودى آن هاست; همان گونه كه فرموده: (و كل شىء فصلناه تفصيلا.)86 و پس از اين تقدير و تفصيل، آن ها را به خصوصيات مقدره، هدايت مى كند و اين هدايت در واقع، بدين نحو است كه در شىء اقتضايى ذاتى نسبت به همه لوازم و كمالات وجوديش كه متمم ذات اوست، قرار مى دهد و اين همان نظام حقيقى است كه هم در هر شيئى منفرداً و هم در مجموع و من جمله انسان، محقق است.87

بنابراين، در اين نوع هدايت، هر نوعى از موجودات در سير تكوينى و معين خود مراحل و مراتبى را طى مى كند و منازل استكمال را پشت سر مى گذارد تا به آخرين مرحله تكامل خود برسد. از سوى ديگر، اين مراتبى كه در طى حركت نوع مشاهده مى كنيم، هر يك از آن ها ملازم مقامى است كه مخصوص به خود اوست، نه از آن جلو مى افتد و نه عقب مى ماند و اين ملازمت از ابتداى حركت نوع در سير وجودى اش تا آخرين نقطه كمالش وجود دارد. اين نشان مى دهد كه بين همه اين مراحل يك رابطه تكوينى برقرار است كه مانند بند تسبيح مراحل را به يكديگر وصل نموده، به گونه اى كه نه يك مرحله از مراحل آن سلسله حذف مى شود و نه جابجا مى گردد. از اينجا نتيجه مى گيريم كه براى اين نوع موجود، غايتى است تكوينى كه از همان آغاز وجودش متوجه آن غايت و به سوى آن در حركت است تا به آن برسد. مثلا، يك دانه گردو كه در زير خاك قرار مى گيرد و شرايط رشدش فراهم مى گردد، از همان ابتدا كه مغز آن شروع به رشد مى كند تا آنجا كه پوست را مى شكند و از لاى پوست بيرون مى آيد و... غايتى تكوينى دارد و با اين حركات، خود را به آن مى رساند و آن اين است كه به درختى كامل و بارور تبديل شود. همچنين انواع مختلف از حيوانات مانند گوسفند، اسب و... كه از همان ابتداى پيدايش وقتى به صورت جنينى در شكم مادر قرار دارند، متوجه به سوى غايت نوعيه شان مى باشند.

بدين ترتيب، معلوم مى شود هر نوع از انواع موجودات در طريق استكمال خود مسير خاصى را مى پيمايد و آن مسير هم داراى مراتب خاصى است كه هر يك مترتب بر ديگرى است تا اين كه به عالى ترين مرتبه، كه همان غايت و هدف نهايى نوع است، منتهى شود، و نوع با طلب تكوينى و حركت تكوينى در صدد رسيدن به آن هدف نهايى است و از همان ابتداى پيدايش به وسايل رسيدن به آن غايت مجهز است. و اين توجه تكوينى از آنجا كه مستند به خداى تعالى است، نامش را هدايت عام الهى مى گذاريم.88 در اين نوع هدايت، ميان انسان و ساير آفريده ها، هيچ تفاوتى نيست.

 

هدايت خاصه

با توجه به اينكه انسان در عرصه آفرينش از جايگاه ويژه اى برخوردار است و از نظر رتبه وجودى بالاتر از ساير آفريده ها قرار دارد، انسان ها، افزون بر هدايت عامه، از دو نوع هدايت خاصه نيز برخوردارند:

الف. هدايت تكوينى (فطرى): مراد از اين نوع هدايت، آن است كه خداوند انسان را به گونه اى آفريده و هستى او را به الهامى مجهز كرده است كه با آن الهام مى تواند اعتقاد حق و عمل صالح را تشخيص دهد: (و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها)89 و (فاقم وجهك للدين حنيفاً فطرت الله التى فطرالناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم.)90 بر اساس بيان علامه طباطبائى، فطرتى كه آيه بدان اشاره مى كند نوعى خلقت خاص است كه انسان را به سوى موجودى متعالى دعوت مى كند. انسان بر اثر اين ويژگى درونى خود درمى يابد كه به سوى موجودى كه خارج از وجود اوست متمايل و محتاج است و همچنين نياز ساير پديده ها و موجودات را نيز به موجودى كه از نقص و نياز مبرّاست و سلسله موجودات بدان منتهى مى گردد، درك مى كند. لازمه اين درك درونى، احساس خضوع و احساس وابستگى و نياز به اوست. بنابراين، انسان از همان ابتداى وجود با حركتى طبيعى و هدايتى درونى در مسير الله قرار گرفته، متوجه هدف مطلوب خويش مى باشد. و نيز به واسطه همين ويژگى درونى است كه انسان طالب سلامت خويش گشته، راه سعادت و شقاوت را تشخيص مى دهد و از آن رو كه داشتن چنين خصوصيتى سنت لايتغير خداوند است، هيچ انسانى در حركت خود به سوى هدف، جز سعادت را دنبال نمى كند; همان گونه كه ساير موجودات نيز در حركت خود در جستوجوى هدف مطلوب و مجهز به قوا و جهازى هستند كه مناسب غايتشان مى باشد و با اين قوا و تجهيزات از نقص گريخته، به سوى كمال خود در حركتند. و نيز به خاطر همين خلقت خاص، آنچه را كه در اين مسير براى او نافع بوده، از درون خويش و با الهامات درونى در مى يابد.91بنابراين، در هدايت تكوينى نيروهاى علمى، انسان را از بينش خاص و نيروهاى عملى او را از كشش و كوشش مخصوص برخوردار مى كند تا فهم يا مشاهده معارف الهى و پيمودن راه و نيل به هدف نهايى، به وفق مراد حاصل شود. به عبارتى ديگر، خداوند قدم به قدم از عبد سالك دستگيرى مى كند و او را به مقصد مى رساند. از اين رو، هدايت تكوينى، به «ايصال به مطلوب» موسوم است.92 در هدايت تكوينى خداوند انسان را به آثار حسنه آن نظير رسيدن به حيات طيبه در دنيا و حيات طيبه و سعادتمندانه ابدى در آخرت، رهنمون مى شود، و روشن است كه اين نوع هدايت از قبيل صنع و ايجاد است كه مختص به خداى تعالى است و از امورى است كه خداوند قضاى آن را رانده و بر خود واجب كرده و در آيات زير وعده اش را قطعى نموده است: (فمن اتبع هداى فلايضل و لايشقى)،93 (من عمل صالحاً من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون)94و (والذين آمنوا و عملوا الصالحات سندخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا وعدالله حقاً و من اصدق من الله قيلا.)95

ب. هدايت تشريعى: مراد از اين نوع هدايت آن است كه خداوند از طريق پيامبران و كتاب هاى آسمانى، راه رسيدن به مقصد را به انسان نشان داده است و انسان اختيار دارد كه آن را بپذيرد و يا انكار كند;96 چنان كه مى فرمايد: (انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا.)97 مراد از هدايت در اين آيه، هدايت تشريعى و ارائه طريق است و معناى حقيقى واژه «سبيل» آن مسيرى است كه آدمى را به غايت مطلوب، كه همان حق است، برساند.98

علامه طباطبائى در بيان ضرورت اين نوع هدايت مى نويسد: افعال انسان ارتباط نزديكى با احوال درونى و ملكات اخلاقى او دارد و از سرچشمه صفات انسانى تراوش مى كند و در عين حال، تأثيرى متقابل در نفس دارد. علوم و ملكات انسان، صورتى به نفس مى دهد كه يا هم سنخ با سعادت اوست و يا مايه شقاوت او. تعيين راه سعادت و شقاوت انسان و قرب و بعد او نسبت به خدا نيز به عهده همين صورت هاست; زيرا انسان به واسطه اعمال شايسته و عقايد درست و حق، براى نفس خود كمالاتى كسب مى كند كه تنها با قرب به خدا و رضوان و بهشت او ارتباط داشته باشد، و نيز به واسطه اعمال زشت و عقايد خرافى و باطل براى نفس خود صورت هايى درست مى كند كه جز با دنياى فانى و زخارف ناپايدار آن ارتباطى ندارد و اين باعث مى شود كه بعد از مفارقت از دنيا مستقيماً به دوزخ درآيد; زيرا صور نفسانى او جز با آتش نمى تواند رابطه داشته باشد و اين خود سيرى است حقيقى. و اين صورت ها كه در اثر تكرار عمل پيدا مى شوند، صورت هايى است براى نفس. انسانى كه در راه استكمال قرار گرفته است، از ناحيه علل فياضه، كه بر هر موجودى قابليتى براى رسيدن به كمالش عطا مى كند، داراى چنان قابليتى است كه به آخرين مرحله كمالى وجودى اش برسد و اين معنا را هم تجربه اثبات كرده و هم برهان. و چون چنين است، بر خدايى كه واجب الوجود و تام الافاضه است، واجب است كه براى هر نفسى كه استعداد رسيدن به كمالى را دارد افاضه اى كند و شرايطى فراهم آورد تا آن نفس به كمال خود برسد و آنچه كه بالقوه دارد بالفعل شود و اين كمال هر چه مى خواهد باشد; البته اگر نفس داراى صفات پسنديده اى باشد، اين كمال، كمال در سعادت خواهد بود و اگر داراى رذائلى و هيئتى نازيبا بود، البته اين كمال، كمال در شقاوت خواهد بود. و از آنجايى كه اين ملكات و صورت ها كه براى نفس پيدا مى شود، از راه افعال اختيارى او، و افعال اختيارى او نيز از راه اعتقاد به درستى و نادرستى، و اميد به درستى و رغبت به منافع و ترس از ضررها منشأ مى گيرد; لاجرم آن افاضه خدايى لازم است متوجه به دينى شود و خداى تعالى از راه دعوت هاى دينى و بشارت و انذار و تخويف و تطميع، بشر را به اعمال صالح وادار و از اعمال زشت دور بدارد تا اين دعوت هاى دينى، مايه شفاء مؤمنين گشته، سعادتشان به وسيله آن به كمال برسد. و از سوى ديگر، مايه خسارت ستمگران گشته، شقاوت آنان نيز تكميل گردد، و چون دعوت احتياج به داعى دارد تا متعهد ومسئول اين دعوت شود، لاجرم بايد انبيايى را برگزيند.99

 

تفاوت هدايت تكوينى و هدايت تشريعى

ميان دو هدايت تكوينى و تشريعى، تفاوت هايى وجود دارد: يكى آن كه هدايت تكوينى عمومى است و احدى از انسان ها از آن مستثنا نيست; زيرا اين نوع هدايت لازمه خلقت بشر است و در همه افراد در آغاز خلقتشان بالسويه موجود است. اما ممكن است به خاطر عواملى ضعيف و يا بى اثر شود و آن عوامل امورى است كه نمى گذارد انسان نداى عقل و فطرت خويش را بشنود و يا اينكه شخص دعوت عقل و فطرتش را مى شنود، اما ملكات و حالت هايى در دلش رسوخ يافته كه نمى گذارد دعوت عقل و فطرت را اجابت كند; مانند ملكات عناد و لجاجت و نظاير آن. خداى تعالى جامع همه ملكات زشت را هواى نفس معرفى كرده، مى فرمايد: (افرأيت من اتخذ الهه هواه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوه فمن يهديه من بعد الله.)100 هدايتى كه در اينجا از هواپرستان نفى شده است، هدايت به معناى ايصال به مطلوب است، نه هدايت به معناى ارائه طريق; يعنى او را به مطلوبش نمى رسانيم; زيرا دنباله آيه آمده: «و اضله الله على علم.»

اما هدايت كلامى و تشريعى، كه دعوت دينى متضمن آن است، بايد توسط پيامبران به همه افراد جامعه برسد و در معرض و دسترس عقل ها قرار بگيرد تا هر كسى كه حق را بر باطل مقدم مى دارد به آن هدايت دسترسى داشته باشد. افرادى كه از اين نوع هدايت برخوردار مى شوند، به گونه اى كه حق برايشان روشن مى گردد، حجت خدا بر آن ها تمام است. اما افرادى كه اين نوع هدايت به آن ها نرسيده باشد و يا به گونه اى رسيده باشد كه حق برايشان آشكار نشده باشد، چنين افرادى را خداوند مورد فضل خود قرار داده، آن ها را مستعضف خوانده است: (الا المستضعفين من الرجال و النساء و الولدان لايستطيعون حيله و لايهتدون سبيلا.)101

دعوت خداوند كه همان هدايت به سبيل است، حق مى باشد و بر انسان واجب است كه از آن تبعيت كند; زيرا فطرت انسان به آن دعوت و هدايت حكم مى كند و خلقتش به جهازى مجهز است كه آدمى را به سوى آن سبيل، كه همان اعتقاد حق و عمل صالح است، دعوت مى كند و افزون بر اين، در خارج هم اين دعوت از طريق نبوت و رسالت صورت پذيرفته است. بنابراين، معلوم مى شود كه سعادت هر موجودى و كمال وجودى اش در آثار و اعمالى است كه مناسب با ذات او و سازگار با ادوات و قوايى است كه مجهز به آن مى باشد. انسان هم از اين كليت مستثنا نيست، سعادت و كمال او نيز در پيروى از دين الهى است كه روش حيات فطرى است و عقل بدان حكم نموده، و انبيا نيز به آن دعوت كرده اند.102

 

مسير هدايت (صراط مستقيم)

همان گونه كه قبلا اشاره شد، هدايت به معناى دلالت و نشان دادن راه است. قرآن كريم، به راهى كه خداوند مؤمنان را به آن هدايت كرده است، صراط مستقيم مى گويد. صراط در لغت به معناى راه روشن و ماده اصلى آن به معناى "بلعيدن" است; گويا چنان راهروان خود را در خود فرو مى برد كه احتمال هرگونه انحراف و خروج از جاده را درباره آنان معدوم مى سازد. "مستقيم" هم در لغت به كسى يا چيزى گفته مى شود كه از روى قدرت و تسلط بر پاى خود مى ايستد و برخود و آنچه مربوط به اوست تسلط كامل دارد. در نتيجه، به آنچه كه همواره بر يك حال قائم است "مستقيم" گفته مى شود. بنابراين، صراط مستقيم راه روشنى است كه دايم رهروان خود را به مقصد مى رساند. خداوند مى فرمايد: (فاما الذين امنوا باالله و اعتصموا به فسيدخلهم فى رحمة منه و فضل و يهديهم الله صراطاً مستقيماً.)103 صراط مستقيم تنها راهى است كه رسيدن به مطلوب را ميسّر مى سازد و انحراف از آن به معناى انحراف از جاده سعادت و مطلوب حقيقى است. بدين روى، خداوند خطاب به كسانى كه مى خواهند از راه ظلم و گناه به مقاصد خود برسند، مى فرمايد: (انه لايفلح الظالمون.)104 علامه طباطبائى، در اين باره كه چرا راه ظلم و گناه به رستگارى و سعادت نمى انجامد و تنها بايد در صراط مستقيم گام نهاد، تبيين زيبايى ارائه داده، مى نويسد: ستمكاران، هيچ گاه به آرزوهايى كه به خاطر آن ها به ظلم دست زده اند نمى رسند; چرا كه ظلم، مسيرى نيست كه انسان را به سعادت و آرزو برساند; زيرا سعادت وقتى سعادت است كه واقعاً و به حسب وجود خارجى، آرزو و مطلوب باشد كه در اين صورت، طالب و آرزومند آن، خود را به حسب وجود وطبع وجودى اش، به ادوات و وسايلى كه سازگار و مناسب با آن سعادت باشد، مجهز مى بيند. به عنوان مثال، انسانى كه آرزويش اين است كه با جبران اجزاى تحليل رفته بدنش، بقاى زندگى خود را تأمين نمايد، وقتى به چنين آرزويى مى رسد كه نخست به جهاز دقيق تغذيه اى كه مناسب با اين آرزو است، مجهز باشد و سپس اسباب و ادواتى را هم كه سازگار با آن است داشته باشد و افزون بر اين، در دنياى خارج از وجودش، به قدر احتياج مواد غذايى مناسب با مزاجش را بيابد و آن ادوات را هم به كار ببندد; يعنى مواد غذايى را از خارج گرفته و تصفيه نموده، صورت اصلى آن را به كلى به هم زده، به صورت اجزايى كه از بدنش تحليل رفته درآورد و آن را جزو بدن خود نموده، كمبودهاى آن را جبران نمايد. نه تنها انسان چنين است، بلكه ساير انواع حيوانات نيز چنين هستند.

بنابراين، هر غايت و هدفى كه مطلوب و هر سعادتى كه مقصود باشد، طريق مخصوصى دارد كه جز از آن طريق راه به آن برده نمى شود. و پيمودن غير آن مسيرى كه نظام آفرينش براى رسيدن به هر هدفى تعيين نموده است، در حقيقت، اسباب رسيدن به آن را عاطل و راه طبيعى رسيدن به آن را باطل كردن است و معلوم است كه اين ها به معناى ابطال جميع سبب هايى است كه مربوط و متعلق به آن است. دقيقاً مانند انسانى كه بخواهد از راهى غير از خوردن غذا، بقاى خود را تأمين نمايد. همان گونه كه اين شخص دستگاه تغذيه و جهاز هاضمه خود را عاطل گذارده و در نتيجه، در قوه رشددهنده و مولد خود انحراف به وجود مى آورد، همچنين است كسى كه بخواهد براى رسيدن به هدفى راه را گذاشته، از بيراهه برود.

عنايت الهى نيز براين تعلق گرفته كه انسان و ساير حيوانات كه بر اساس شعور و اراده زندگى مى كنند، زندگى خود را با تطبيق اعمال با خارج (البته بايد به خارج عالم باشند)، ادامه بدهند، به گونه اى كه اگر در عملى از اعمال خود به جهت عروض عوارضى از نظام خارج منحرف شوند، آن عمل بى نتيجه و باطل مى گردد و اگر اين انحراف تكرار شود، به بطلان ذات آنان منجر مى شود و شبيه انسانى مى شود كه به جاى غذا زهر مصرف مى كند.

انسان از همين نظام عالم خارج، صاحب آراء و عقايدى كلى و عمومى مانند عقيده به مبدأ و معاد گشته، و آن ها را ملاك ساير عقايد خود قرار مى دهد و نيز داراى احكامى مى شود كه اعمال عبادى و معامله اى خود را با آن احكام تطبيق مى دهد.

اين است همان راهى كه آدمى را به سعادت انسانى اش مى رساند، و جز اين راه، راه ديگرى وجود ندارد. و انحراف از اين راه (يعنى ظلم) او را به آرزو نمى رساند و به فرض هم كه برساند، دوام نخواهد داشت; زيرا ساير راه ها نيز مربوط به آن سعادتند و با تمام قوا با آن راه منحرف (ظلم) مبارزه و ضديت نموده، وى را به عقب نشينى و برگشت مجبور مى كنند. افزون بر آن، اجزاى عالم هم كه منشأ آن عقايد و احكام است نيز با اعمال وى مخالفت مى نمايد و آن فرد همچنان در چنين حالتى هست تا آن كه سعادتى را كه از بيراهه (ظلم) به دست آورده، از دست بدهد و روزگارش تلخ گردد. بنابراين، ستمگرى كه با مخالفت با عقايد حق وتوحيد خداى سبحان، و مزاحمت با حقوق مشروع ديگران، يعنى تعدى و ظلم به آنان، و يا با ناديده گرفتن وعصيان ورزيدن نسبت به رسمى از مراسم عبوديت پروردگار، مانند نماز و روزه و امثال آن و يا با گناهانى از قبيل دروغ، افترا، خدعه و غيره، و به طور كلى، به وسيله ارتكاب يكى از اين انحراف ها، به مقصد و آرزوى خود نايل آيد، بايد بداند كه در دنيا و آخرت خود را زيان كار ساخته و سعى و كوشش يك عمر را به هدر داده است. اما در دنيا خود را چنين كرده، به خاطر اين كه، راهى كه رفته، راه هرج و مرج و اختلال نظام بوده است; به شهادت اين كه اگر اين راه حق بود، جايز بود كه همه چنين راهى را بروند و اگر براى همه جايز باشد كه چنين راهى را بروند، قطعاً نظام اجتماع مختل مى شود و روشن است كه با ابطال نظام اجتماعى، حيات اجتماعى انسان نيز باطل مى شود. بنابراين، نظمى كه ضامن بقاى نوع انسانى است، به هر شكل باشد، با چنين شخصى در آنچه كه از راه غير مشروع كسب نموده، مبارزه مى كند و تا زمانى كه دير يا زود نتيجه عملش را از كفش نربايد از پاى نمى نشيند. اما در آخرت خود را زيانكار ساخته است، زيرا ظلم او در نامه عملش ثبت شده و علاوه بر اين كه جان و دل او را آلوده و پليد كرده، در قيامت مطابق آن، كيفر مى بيند و به مقتضاى روح آلوده خود به زندگى ادامه مى دهد. و اين است معناى آيات زير:

(ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله)،105 (افتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزاء من يفعل ذلك منكم الا خزى فى الحيوة الدنيا و يوم القيامة يردون الى اشد العذاب و ماالله بغافل عما تعملون)،106 (كذب الذين من قبلهم فاتيهم العذاب من حيث لايشعرون فاذاقهم الله الخزى فى الحيوة الدنيا و لعذاب الآخرة اكبر لو كانوا يعلمون)107 و آيات ديگر. و اين آيات همگى شامل ظلم هاى فردى و هم ظلم هاى اجتماعى مى شود و اين خود شاهد صدق بحث ماست.108

 

نویسنده: مصطفى آزاديان
پى نوشت ها

1. A.S Horby, Oxford Advanced Learners Dictionary, Ed. Sally Wehmeior, Oxford University Press, 2000.

2. Longman Dictionary of Contemporary English, Longman Group Ltd, 1978, 1995

21

3. Merian-Websters Collegiate Dictionary, Spring field, Massachusetts, U. S. A., Tenth edition 2000.

4. W.G. Topmoelier, "Salvation", In New catholic encyclopedia, V 12, The Catholic university of America, Washington, D. C, 1967, P. 994

5ـ ريچارد بوش و ديگران، جهان مذهبى: اديان در جوامع امروز، ترجمه دكتر عبدالرحيم گواهى، چ اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374، ج 2، ص 738.

6. W.G. Topmoler, P. 995.

7ـ اعمال رسولان، 5:12.

8ـ روميان، 12:5.

9ـ روميان، 15:5 و 17.

10. Ulrich Kuhn, "Salvation", In Dictionary of the Ecumenical Movement, Ed. Nicholas Lossky, Jose Miguez Bonino, John Pobee, Tom Stransky, Geoffrey Wain Wright & Pauline Webb, Wcc Publications, Geneva, 1994, P. 893.

11. Ibid. P. 892.

12. The second coming

13ـ عبرانيان، 28:9

14ـ الدكتور القس اندراس واطسون و الدكتور القس ابراهيم سعيد، شرح اصول الايمان، چ چهارم، قاهره، دارالثقافه، 1298، ص 137.

15ـ هنرى تيسين، الهيات مسيحى، ترجمه ط. ميكائليان، انتشارات حيات ابدى، ص 245.

16. مستر هاكس، قاموس كتاب مقدس، انتشارات اساطير، 1377، ص 675.

17ـ الدكتور القس اندراس واطسون و ديگران، پيشين، ص 138.

18ـ روميان، 24ـ23:3.

19ـ افسسيان، 6ـ4:2 / روميان، 7ـ6:11.

20ـ جى لسلى دانستن، آيين پروتستان، ترجمه عبدالرحيم سليمانى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، ص 129

21ـ روميان، 8:29.

22ـ تونى لين، تاريخ تفكر مسيحى، ترجمه روبرت آسريان، چ اول، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1380، ص 301; و نيز ر. ك: هنرى تيسين، پيشين، ص 252ـ245.

23. الدكتور القس اندراس واطسون و ديگران، پيشين، ص 139 -138. اما به نظر مى رسد رويكرد اول معقول تر باشد; زيرا نمى توان پذيرفت كه خداوند بدون داشتن هيچ گونه ملاكى تنها عده اى را برگزيند و خيل كثيرى از آدميان را به حال خود واگذارد. او حكيم، عادل و خيرخواه محض است و بايد كارهايش حكيمانه، عادلانه و خيرخواهانه باشد. بدين سبب، تنها كسانى را بر مى گزيند كه به دعوتش پاسخ مثبت دهند.

24ـ متى، 2:3 و 17:4; مرقس، 15ـ14:1; اعمال، 38:2 و 3:17.

25ـ مرقس، 15:1; يوحنا، 29:6 و 31ـ 30:20; اعمال، 31:16 و 4: 19; روميان، 9:10; اول يوحنا، 2:3.

26. vocation

27. Call

28ـ سارو خاچيكى، اصول مسيحيت، چ دوم، تهران، انتشارات حيات ابدى، 1982 م، ص 93.

29ـ يوحنا، 37:7; متى، 28:11

30ـ متى، 19ـ18:38.

31. چارلز هورن، نجات شناسى، ترجمه سارو خاچيكى، چ اول، تهران، انتشارات آفتاب عدالت، 1361، ص 77.

32ـ روميان، 0:8.

33ـ چالز هورن، پيشين، ص 79ـ 78.

34ـ روميان، 16:10 و 17; اول تسالوكيان، 13:2; دوم تسالوكيان، 14:2.

35ـ يوحنا، 8:16 / عبرانيان، 8ـ7:3.

36ـ متى، 9ـ2:22 / روميان، 15ـ14:10.

37ـ روميان، 4:2.

38ـ اشعيا، 9:26 / مزمور، 6:107 و 13.

39ـ چارلز هورن، پيشين، ص 82.

40ـ القس جيمس انس الاميركانى، نظام التعليم فى علم اللاهوت القويم، مطبعة الاميركانى، بيروت، 1888م، ج 2، ص 330.

41ـ يوحنا، 5:3 و 10:10; اول يوحنا، 12ـ11:5.

42ـ ساروخاچيكى، پيشين، ص 97.

43ـ همو، ص 66ـ65.

44و45ـ القس جيمس انس الاميركانى، پيشين، ص 332.

46ـ عبرانيان، 14:12.

47ـ هنرى تيسين، پيشين.

48ـ يوحنا، 13:3; پطرس، 3:1 و 23.

49ـ براى آگاهى بيشتر از گناه ذاتى و نقد آن، ر.ك: مصطفى آزاديان، آموزه نجات از ديدگاه علامه طباطبائى با نگاهى به ديدگاه رايج مسيحيت، پايان نامه دوره كارشناسى ارشد رشته دين شناسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره)، 1382; و نيز همو، مقاله «علامه طباطبائى و آموزه گناه نخستين»، مجله معرفت، ش 74.

50ـ براى اطلاع بيش تر ر.ك: الميزان فى تفسير القرآن، ج 1، سوره حمد، ذيل آيه 4 و همان، ج 3 سوره آل عمران، ذيل آيه 26، چاپ پنجم، قم: مؤسسه اسماعيليان، 1412 ق. 1371.

51ـ «پس امروز نه از شما و نه از كسانى كه كافر شده اند عوضى پذيرفته نمى شود; جايگاهشان آتش است.» حديد: 15.

52ـ «و (ياد كن) هنگامى را كه خدا فرمود: اى عيسى پسر مريم، آيا تو گفتى: من و مادرم را هم چون دو خدا به جاى خداوند بپرستيد؟ گفت: منزهى تو، مرا نزيد كه (درباره خويشتن) چيزى را كه حق من نيست بگويم. جز آنچه را بدان فرمان دادى (چيزى) به آنان نگفتم; (گفته ام) كه: خدا، پروردگار من و پروردگار خود را عبادت كنيد، و تا وقتى در ميانشان بودم، بر آنان گواه بودم; پس چون روح مرا گرفتى، تو خود بر آنان نگهبان بودى، و تو بر هر چيزى گواهى. و اگر عذايشان كنى، آنان بندگان تواندو اگر ببخشايى، تو خود، توانا و حكيمى.» مائده: 118ـ 116.

53ـ «و بترسيد از روزى كه هيچ كس چيزى (از عذاب خدا) را از كسى دفع نمى كند; و نه از او شفاعتى پذيرفته، و نه به جاى وى بدلى گرفته مى شود; و نه يارى خواهند شد.» بقره: 48.

54ـ «روزى فرا رسد كه در آن نه داد و ستدى است و نه دوستى و نه شفاعتى.» بقره: 254.

55ـ «روزى كه پشت كنان (به عنف) باز مى گرديد، براى شما در برابر خدا هيچ حمايتگرى نيست.» مؤمن: 33.

56ـ محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 3، ص 304ـ303.

57. John Hick, Desputed Questions in Theology and the Philosophy of Religion, P. 98.

58. Ibid, P.41.

59ـ «و كسانى كه به جاى او مى خوانند (و مى پرستند) اختيار شفاعت ندارند، مگر آن كسانى كه آگاهانه به حق گواهى داده باشند.» زخرف: 86.

60ـ آل عمران: 48.

61ـ مائده: 117 / نساء: 159.

62ـ محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 3، ص 305ـ304.

63ـ همان، ج 3، ص 287; همو، پيشين، ج 5، ص150.

64ـ «و گفتند: خداوند فرزندى براى خود اختيار كرده است.» او منزه است. بلكه هرچه در آسمان ها و زمين است، از آن اوست. (و) همه فرمانپذير اويند. (او) پديدآورنده آسمان ها و زمين (است)، و چون به كارى اراده فرمايد، فقط مى گويد: (موجود) باش; پس (فورا موجود) مى شود.» بقره: 117ـ116.

65ـ محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 3، ص 288.

66ـ «كسانى كه (به تثليث قايل شده و) گفتند: «خدا سومين (شخص از) سه (شخص يا سه اقنوم) است، قطعاً كافر شده اند، و حال آنكه هيچ معبودى جز خداى يكتا نيست... مسيح، پسر مريم جز پيامبرى نبود كه پيش از او (نيز) پيامبرانى آمده بودند; و مادرش زنى بسيار راستگو بود. هر دو غذا مى خوردند. بنگر چگونه آيات (خود) را براى آنان توضيح مى دهيم; سپس ببين چگونه (از حقيقت) دور مى افتند.» مائده: 73ـ75.

67ـ «كسانى كه گفتند: "خدا همان مسيح پسر مريم است" مسلما كافر شده اند. بگو: اگر (خدا) اراده كند كه مسيح پسر مريم و مادرش و هر كه را كه در زمين است، جملگى به هلاكت رساند، چه كسى در مقابل خدا اختيارى دارد؟ فرمانروايى آسمان ها و زمين و آنچه ميان آن دو است از آن خداست، هر چه بخواهد مى آفريند، و خدا بر هر چيزى تواناست.» مائده: 17.

68ـ «بگو: "آيا غير از خدا چيزى را كه اختيار زيان و سود شما را ندارد، مى پرستيد؟وحال آنكه خداوندشنواى داناست".»مائده:76.

69ـ «مسيح از اين كه بنده خدا باشد هرگز ابا نمىورزد، و فرشتگان مقرب نيز ابا ندارند و هركس از پرستش او امتناع ورزد و بزرگى فروشد، به زودى همه آنان را به سوى خود گرد مى آورند.» نساء: 172.

70ـ «و گفتند: (خداى) رحمان فرزندى اختيار كرده.» منزه است او. بلكه (فرشتگان) بندگانى ارجمندند، كه در سخن بر او پيشى نمى گيرند، و خود به دستور او كار مى كنند. آنچه فرا روى آنان و آنچه پشت سرشان است مى داند، و جز براى كسانى كه (خدا) رضايت دهد، شفاعت نمى كنند و خود از بيم او هراسانند.» انبياء: 26ـ28.

71ـ كسانى كه گفتند: «خدا همان مسيح پسر مريم است» مسلماً كافر شده اند، و حال آنكه مسيح مى گفت: «اى فرزندان اسرائيل، پروردگار من و پروردگار خودتان را بپرستيد; كه هر كس به خدا شرك آورد، قطعاً خدا بهشت را بر او حرام ساخته و جايگاهش آتش است، و براى ستمكاران ياورانى نيست.» مائده: 72.

72ـ يوحنا، 30:10.

73ـ «هر كس از پيامبر فرمان برد، در حقيقت، خدا را فرمان برده»، نساء: 80 / محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 3، ص 288ـ291 / همو، پيشين، ج 5، ص 150ـ151.

74ـ «فرموديم: "جملگى از آن فرود آييد. پس اگر از جانب من شما را هدايتى رسد، آنان كه هدايتم را پيروى كنند، برايشان بيمى نيست و غمگين نخواهند شد. و(لى) كسانى كه كفر ورزيدند و نشانه هاى ما را دروغ انگاشتند، آنانند كه اهل آتشند; و در آن ماندگار خواهند بود.» بقره: 39ـ38.

75ـ «همان گونه كه شما را پديد آورد (به سوى او) برمى گرديد. (در حالى كه) گروهى را هدايت نموده، و گروهى گمراهى بر آنان غالب شده است; زيرا آنان شياطين را به جاى خدا، دوستان (خود) گرفته اند و مى پندارند كه راه يافتگانند.» اعراف:30ـ29.

76ـ «فرمود: "نكوهيده و رانده، از آن (مقام) بيرون شو; كه قطعاً هر كه از آنان از تو پيروى كند، جهنم را از همه شما پر خواهم كرد.» اعراف:18.

77ـ «فرمود: "اين راهى است راست (كه) به سوى من (منتهى مى شود.) در حقيقت، تو را بر بندگان من تسلطى نيست، مگر كسانى از گمراهان كه تو را پيروى كنند.» حجر: 42ـ41.

78ـ «بر (شيطان) مقرر شده است كه هركس او را به دوستى گيرد، قطعاً او وى را گمراه مى سازد.» حج: 4.

79ـ محمدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسيرالقرآن،ج8،ص75.

80ـ «فرمود: "حق (از من) است و حق را مى گويم: هر آينه جهنم را از تو و هر كس از آنان كه تو را پيروى كند، از همگى شان خواهم انباشت.» ص 84ـ85.

81ـ «فرمود: "همگى از آن (مقام) فرود مى آييد، در حالى كه بعضى از شما دشمن بعضى ديگر است، پس اگر براى شما از جانب من رهنمودى رسد، هر كس از هدايتم پيروى كند نه گمراه مى شود و نه تيره بخت.» و هر كس از ياد من دل بگرداند، در حقيقت، زندگى تنگ (و سختى) خواهد داشت، و روز رستاخيز او را نابينا محشور مى كنيم.» طه: 124ـ123.

82ـ محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 8، ص 76ـ75.

83ـ همو، پيشين، ج 1، ص 34 / همو، پيشين، ج 20، ص 304.

84ـ «(پروردگار ما) كسى است كه هر چيزى را خلقتى كه درخور اوست داده، سپس آن را هدايت فرموده است.» طه: 50.

85ـ «همان كه آفريد و هماهنگى بخشيد. و آنكه اندازه گيرى كرد و راه نمود.» اعلى: 3ـ2.

86ـ «و هر چيزى را به روشنى باز نموديم.» اسراء: 12.

87ـ محمدحسين طباطبائى، انسان از آغاز تا انجام، ترجمه و تعليقات صادق لاريجانى آملى، چ اول، تهران، انتشارات الزهراء، 1369، ص 50ـ49 / همو، الميزان فى تفسير القرآن الكريم، ج 14، ص 168-166 / همو، پيشين، ج 15، ص 283ـ284.

88ـ محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسيرالقرآن، ج 16، ص 189ـ190.

89ـ «سوگند به نفس و آن كسى كه آن را درست كرد; سپس پليدكارى و پرهيزگارى اش را به آن الهام كرد.« شمس: 8ـ7.

90ـ «پس روى خود را با گرايش تمام به حق، به سوى اين دين كن، با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرينش خداى تغييرناپذير نيست، اين همان دين پايداراست.» روم:30.

91ـ محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج 16، ص 179ـ178 / همو پيشين، ج 1، ص 45ـ44.

92ـ عبدالله جوادى آملى، تسنيم (تفسير قرآن كريم)، ج 1، چ اول، قم، مركز نشر اسراء، 1378، ص 459.

93ـ «هر كسى از هدايتم پيروى كند نه گمراه مى شود و نه تيره بخت.» طه: 123.

94ـ «هركس ـ از زن و مرد ـ كار شايسته كند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگى پاكيزه اى حيات (حقيقى) بخشيم، و مسلماً به آنان بهتر از آنچه انجام مى دادند پاداش خواهيم داد.» نحل: 97.

95ـ «و كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، به زودى آنان را در بوستان هايى كه از زير (درختان) آن، نهرها روان است در آوريم. هميشه در آن جاودانند وعده خدا راست است چه كسى در سخن از خدا راستگوتر است؟.» نساء: 122.

96ـ محمدحسين طباطبائى، پيشين، ج 20، ص 123.

97ـ «ما راه را بدو نموديم; يا سپاسگزار خواهد بود و يا ناسپاسگزار.» دهر: 3.

98ـ محمدحسين طباطبائى، پيشين، ص 122.

99ـ همو، پيشين، ج 2، ص 147ـ148.

100ـ «پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانيد و بر گوش او و دلش مهر زده و برديده اش پرده نهاده است؟ آيا پس از خدا چه كسى او را هدايت خواهد كرد؟.» جاثيه:23.

101ـ «مگر آن مردان و زنان و كودكان فرودستى كه چاره جويى نتوانند و راهى نيابند.» نساء:98.

102ـ همو، پيشين، ص 124.

103ـ «و اما كسانى كه به خدا گرويدند و به او تمسك جستند، به زودى (خدا) آنان را در جوار رحمت و فضلى از جانب خويش در آورد و ايشان را به سوى خود، به راهى راست هدايت كند.» نساء: 175.

104ـ «بى ترديد، ستمكاران رستگار نمى شوند.» انعام: 21.

105ـ «و اگر آنچه در دل هاى خود داريد، آشكار يا پنهان كنيد، خداوند شما را به آن محاسبه مى كند.» بقره:184.

106ـ «آيا شما به پاره اى از كتاب (تورات) ايمان مى آوريد، و به پاره اى كفر مىورزيد؟ پس جزاى هر كس از شما كه چنين كند، جز خوارى در زندگى دنيا چيزى نخواهد بود، و روز رستاخيز ايشان را به سخت ترين عذاب ها باز برند، و خداوند از آنچه مى كنيد غافل نيست.» بقره: 85.

107ـ «كسانى (هم) كه پيش از آنان بودند به تكذيب پرداختند، و از آنجا كه حدس نمى زدند عذاب بر ايشان آمد، پس خدا در زندگى دنيا رسوايى را به آنان چشانيد، و اگر مى دانستند، قطعاً عذاب آخرت بزرگ تر است.» زمر: 25ـ26.

108ـ همو، پيشين، ج 7، ص 46-49.

منابع: 

نشریه معرفت شماره 78