نگاهى به ترجمه تازه ‏اى از قرآن

درآمد

استاد حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ حسين انصاريان، چهره ‏اى ياد آشنا و ديرينه و در عين حال ناشناخته در عرصه معارف و علوم اسلامى به شمار مى‏ آيد. ياد آشنا از آن رو كه چهره و نام و نواى وى بويژه در وادى تبليغ و خطابه در طول چندين دهه گذشته در عرصه كشورى آشناى خاص و عام بوده است. و ناشناخته به دليل آن كه ديگر ابعاد شخصيت علمى و پژوهشى وى جز براى جمعى محدود، شناخته شده نبوده است. ده‏ها جلد تأليف با ارزش و سودمند، در موضوعات قرآن، حديث، فقه، تفسير، عرفان و اخلاق، و ترجمه‏ ها و شرح‏هاى وى بر نهج البلاغه و صحيفه سجاديّه و مصباح الحقيقه، ايشان را در زمره عالمان و مؤلفان پر تلاش عرصه پژوهش دينى قرار مى‏ دهد.

برخى از آثار ياد شده با بيش از بيست بار چاپ، در جذب مخاطبان پر شمار نيز توفيقمند بوده است. تجربيّات ارزشمند نويسنده در تأليف اين آثار، دستمايه ‏اى براى اقدام در جهت ترجمه قرآن كريم بوده كه با كوشش پيگير چند ساله و دقت و وسواس شايسته به انجام رسيده است؛ چنان كه در مجموع ترجمه ايشان را به رغم عدم اشتهار، در شمار ترجمه‏ هاى درخور توجه قرآن قرار مى‏دهد. نيز توانمندى مترجم در عرصه شعر و شاعرى نيز بى ترديد در كار ترجمه بى تأثير نبوده است. همچنين توضيحات گاه و بيگاه كه به صورت پرانتز يا پانوشت در موارد فراوان افزوده شده بر اهميّت اين ترجمه مى ‏افزايد و آن را در منزلتى ميانه ترجمه و تفسير جاى مى‏دهد.
آنچه گذشت ما را بر آن داشت كه در گفت و گويى كوتاه با ديدگاه‏هاى ايشان درباره روش و مبانى ترجمه آشنا شده آن را در معرفى داورى خوانندگان ارجمند قرار دهيم.

 

پژوهشهاى قرآنى

به عنوان نخستين پرسش بفرماييد؛ ترجمه ‏هاى موجود قرآن را كه تا كنون و به ويژه در سالهاى اخير ارائه شده چگونه ارزيابى مى‏كنيد؟

در پاسخ سؤال شما بايد گفت ابتدا به سراغ ترجمه نبايد رفت بلكه به سراغ مترجم بايد رفت و با توجّه به اينكه مترجم از چه اندازه تحصيلات اسلامى و معارف الهى برخوردار است، ترجمه را ارزيابى كرد. معمولاً بعضى از مترجمان سال‏هاى طولانى از عمرشان را در حوزه ‏هاى علميه به سر برده‏ اند و طبيعتاً با هفت، هشت رشته علم آشنا شده‏ اند؛ ادبيات عرب، فقه، اصول، فلسفه، تفسير، لغت و... و به دليل طبيعت كارشان مطالعات عرضى زياد داشته ‏اند و بعضى از مترجمان در دانشگاه‏ها تحصيل كرده‏اند كه هم افراد متدينى بودند و هم در رشته‏ هاى خودشان خوب درس خوانده‏ اند و خوب كار كرده‏اند.
نسبت به آنان كه حوزه ديده هستند، بايد يك نوع ارزيابى كرد و نسبت به آنان كه فارغ‏ التحصيلان دانشگاه هستند، نوع ديگر. و بعضى ها هم هر دو را خوانده ‏اند و چون هر دو محيط و فضا را ديده ‏اند و به خاطر برخورد با دو نوع جمعيّت سنّتى و غير سنّتى يك ديدگاه بازتر و روشن‏ترى دارند.
به نظر من كسانى كه هر دو محيط را ديده ‏اند، ترجمه شان از پختگى و استحكام بهترى برخوردار است.

اصولاً به چه دليل شما به سراغ كار ترجمه قرآن رفتيد و آيا ترجمه‏ هاى قبلى را كافى نمى‏دانيد؟

اينكه چرا من سراغ ترجمه قرآن رفتم و آيا ترجمه ‏هاى قبلى كافى نبوده است، اين سخن را در مورد يك كتاب محدود يا يك متن بشرى مى‏شود گفت كه دو يا سه ترجمه كافى است؛ امّا در مورد قرآنكه الفاظش محدود و معانى ‏اش نامحدود است، چون جلوه علم نامحدود پروردگار است اين سخن درست نيست. طبق روايت بسيار زيبايى كه من اوّلين بار در فتوحات مكيه ديدم، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايد: «يأتى القرآن يوم القيامة بكراً» با اين همه تفسير و تحقيق و كارى كه روى آيات قرآن شده است به گونه‏ اى كه در يك نشريه مذهبى ديدم كه علاّمه مجلسى فرموده بودند من، تا زمان خودم از بيست هزار تفسير سراغ گرفتم؛ (چون ايشان كسانى را داشتند كه به كشورهاى مختلف براى ديدن كتابخانه ‏ها مى‏فرستادند و آمارى در اين زمينه دست شان بود) حال بيست هزار هم نباشد، بالأخره با كارى كه ايشان داشتند تفاسير فراوانى را خبر گرفتند. از زمان ايشان تا زمان ما و علامه طباطبايى، هم حتماً در كشورهاى اسلامى تفسيرهاى زيادى نوشته شده و تا قيامت هم تفاسير زيادى نوشته خواهد شد. با اين همه، باز پيامبر بفرمايد كه در قيامت قرآن بكر وارد مى‏شود، معلوم مى‏شود كه قرآن درياى عظيمى است؛ چنان كه خودشان به نقل اصول كافى در باب فضل القرآن مى‏فرمايند: «لا تحصى عجائبه و لا تبلى غرائبه.»

بنابراين باز هم جا براى ترجمه هست، براى اينكه خدا علم را يك جا قرار نداده، بلكه بين افراد پخش است و هر كس مى‏تواند با دقت و جهاد و تلاش و كوشش بيشتر و مطالعه بهتر در ترجمه، نكاتى را بيابد كه در ترجمه ‏هاى قبلى نبوده، يا يك عبارت زيباترى بياورد كه در ترجمه ‏هاى قبلى نبوده است.
به همين علت من هم سراغ ترجمه رفتم و چون خودم كار ترجمه را انجام داده ‏ام، ترجمه‏ هاى ديگر را خيلى قابل تقدير مى‏دانم و اين كار پرزحمت را هر كسى به اندازه توانش انجام داده، خيلى قابل تقدير و توجه است. امّا به هرحال باب علم است و نمى‏توانيم بگوييم بسته است و ديگر ترجمه كافى است؛ چنان كه همين حرف را من راجع به ترجمه‏ خودم هم مى‏زنم كه اين ترجمه، ترجمه كافى نيست باز هم در آينده، قرآن بايد ترجمه بشود و قطعاً خواهد شد و كارهاى بهتر ارائه خواهد شد.

آيا ترجمه خود را بهترين مى‏دانيد؟

هيچ كس كار خود را بهترين نمى‏داند. براى اينكه احسن كار از آن پروردگار است و بعد هم از آن معصومان و ائمّه ‏عليهم السلام. علت احسن بودنش هم اين است كه در آنها عيب و نقصى وجود ندارد. آنها مى‏توانند احسن كار را به وجود بياورند. امّا بعد از خدا و پيامبران و ائمّه احدى نمى‏تواند بهترين كار را به وجود آورد. پاسخ را از خودم بخواهيد حتى من نمى‏گويم اين ترجمه خوب است، اگر كلمه خوب را بخواهم به كار ببرم بايد از خوانندگان صاحب نظر و وارد بپرسم. آنها اگر بگويند خوب است، خوب است و گرنه نه، چه رسد به اينكه بهترين باشد.

چرا ترجمه توضيحى را انتخاب كرديد؟

اينكه در ترجمه توضيحات را آورده‏ام و سراغ ترجمه خالص نرفته ‏ام دو علت داشت: يكى اينكه مفاهيم قرآن چنان عالى و رفيع است كه در ترجمه تنها، منعكس نمى‏شد و ترجمه محض اصلاً نمى‏توانست مقاصد كلمات را نشان بدهد و در نتيجه، خواننده و فارسى زبان را دل‏زده مى‏كرد. من خودم با اينكه نزديك به هفتاد جلد كتاب نوشته ‏ام و در انشاء فارسى هم خيلى ممارست داشته ‏ام، واقعاً از دستم بر نمى‏آمد كه ترجمه خالص بنويسم. چون اصلاً جمله بندى كه بتواند مفهوم آيه را منتقل كند، نبود.
و ديگر اينكه در طول اين چهل سال كه منبر رفته ‏ام گلايه ‏هاى بسيارى از اقشار مختلف جوانان و... شنيده ‏ام كه مى‏گفتند آيا قرآن واقعاً همين است كه ترجمه‏ ها مى‏گويد، اينها كه پيش‏پا افتاده است و من فكر كردم كه اگر اين توضيحات را ننويسم ديدگاه مردم نسبت به ترجمه ديدگاهى تحقيرآميز خواهد بود. مبهم بودن ترجمه، گلايه و بى‏رغبتى مردم و ديده نشدن عظمت قرآن مرا وادار كرد كه اين توضيحات را بياورم. البتّه اوّلاً توضيحات را داخل پرانتز قرار دادم و ثانياً تا جايى كه امكان داشت چنان جمله ‏بندى كردم كه اگر پرانتزها حذف شود قبل و بعدش با هم مرتبط باشد.

منابع مورد استناد شما در توضيحات چه بوده است؟

منابع مورد اعتماد من در توضيحات بيشتر تفاسير شيعه بوده است با دورترين تفسيرى كه انتخاب كردم، مجمع البيان بود. سراغ تبيان نرفتم چون مى‏دانستم كه مجمع البيان كامل شده و پخته تبيان است. همچنين سراغ تفسير ابوالفتوح رازى رفتم. از تفاسير جديد براى گرفتن توضيحات سراغ الميزان رفتم. از تفاسير اهل سنّت، تفسير فخررازى را نگاه مى‏كردم. تفسيرى هم يكى از علماى مغرب نوشته به نام أيسر التفاسير كه به نظر من منهاى مواردى كه قابل انتقاد است تفسير خوبى است به اين تفسير نيز مراجعه مى‏كردم.
براى توضيح يك مقدار هم سراغ منابع اعراب قرآن مانند اعرابى توان درويش رفتم. چون قرآن گاهى متعلقات افعال و مسائل را ذكر نمى‏كند. مثلاً «و لكن لا تشعرون» نمى‏گويد چه چيزى را لا تشعرون. آنچه در اين گونه جملات مضمر بوده است خودم به كمك بازگشت به خود آيه استفاده كرده‏ام و بقيه توضيحات را از منابع ياد شده كمك گرفتم. اين توضيحات در مجموع باعث شد كه ترجمه ابهام نداشته باشد.
كار ديگرى كه من قبل از چاپ كردم اين بود كه گاهى آيات مشكل را كه در ترجمه توضيح داده بودم به گروه‏هاى مختلف مى‏دادم بخوانند. مثلاً به يك خانم از محارمم كه شش كلاس سواد دارد يا خانمى كه ليسانس دارد، به يك جوان فوق ليسانس يا يك جوان كه سواد معمولى دارد و... اگر مى‏ديدم كه هنگام خواندن در مفهوم نبودند امّا در متن انشاء گير داشتند آنها را يادداشت مى‏كردم و عوض مى‏كردم. مثلاً در آيه «للّه ملك السموات و الأرض» كه همه جا بخاطر مقدم بودن «للّه» كه معناى انحصارى دارد و به طور طبيعى ترجمه مى‏شد: مالكيت آسمان و زمين از آن خداست. ديدم بعضى مى‏خوانند از «آنْ» خداست، ديدم اين تعبير آدم را به اشتباه مى‏اندازد ترجمه كردم مالكيت آسمان و زمين فقط در سيطره خداست. پس علت آوردن توضيحات اولاً اين بود كه هيچ جمله فارسى منهاى توضيح، رساننده مفهوم نبود، و ثانياً گلايه ‏هاى افراد مختلف از چنان ترجمه ‏ها بود، كه براى خودما هم خواندنش مشكل است.

روش كار شما در ترجمه چگونه بود؟

در ترجمه دو كار عمده روى هر آيه مى‏كردم؛ يكى اينكه اول مفهوم كلمه را در كتاب‏هاى لغات مثل مصباح المنير، المنجد، تاج، العين و فروق اللغة مراجعه مى‏كردم بعد به متن آيات نگاه مى‏كردم كه كدام معنى از ميان اين شش يا هفت ترجمه با متن آيه سازگار است و ديگر اينكه تركيب ادبى آيه را در تفاسير مثل كشاف يا در منابع اعراب القرآن نگاه مى‏كردم. و وقتى مفهوم لغوى و تركيب ادبى را به تناسب آيه به دست مى‏آوردم ترجمه مى‏كردم. اين كار ادامه يافت و خيلى ترجمه جلو رفته بود. شايد بيست و پنج يا بيست و شش جزءش را ترجمه كرده بودم كه يك مرتبه به فكر افتادم كه فارسى خودم را با فرهنگ معين يا دهخدا ميزان بگيرم و اين برايم خيلى مؤثر بود. مثلاً در بعضى ترجمه ‏ها «الّذين» را«آنها» ترجمه كرده‏اند، در حالى كه «آنها» براساس فرهنگ‏ها به اشياء اشاره دارد نه اشخاص. و لذا بازنگرى كردم و همين طور كلمه «اللّه» را (كه البته در فارسى معادل ندارد ولى به خدا مشهور شده) كه معمولاً به خداوند كه به معناى صاحب و دارنده است ترجمه مى‏شود، من اين گونه ترجمه نكرده‏ام بلكه همه جا «خدا» ترجمه شده است.
بعد از آنكه كلمات را در لغت مى‏ديدم و تركيب ادبى را در منابع اعرابى مى‏ديدم و ترجمه را با فرهنگ فارسى ميزان مى‏كردم، هفت يا هشت تفسير را نيز براى انتخاب ترجمه مى‏ديدم و اين در هر آيه تكرار مى‏شد، در عين اين زحمت شايد بيش از هزار صفحه كاغذ پاك نويسم را پاره كردم و دو مرتبه بازنويسى كردم.

آيا ترجمه‏ هاى ديگر را هم نگاه مى‏كرديد؟

اول خودم ترجمه مى‏كردم، تمام كه مى‏شد بعضى ترجمه ‏ها را نگاه مى‏كردم، مثل ترجمه الهى قمشه ‏اى كه غلطهاى فراوانى داشت و ترجمه اصلى دهلوى كه در هند ترجمه شده و بسيار ترجمه خوبى است. و ترجمه خود ابوالفتوح را نيز مى‏ديدم، به ترجمه‏ هاى علماى بزرگ قديمى زياد مراجعه مى‏كردم و در پايان بعد از پاكنويس ترجمه ‏هاى جديد را هم نگاه مى‏كردم و گاهى نقص كار خودم را با ديدن آنها رفع مى‏كردم و گاهى آنها را ناقص مى‏يافتم و به كار خودم رضايت مى‏دادم.

مخاطب ترجمه خود را چه كسانى مى‏دانيد؟

مخاطب خودم را در ترجمه، همان گونه كه در علت گزينش ترجمه توضيحى گفتم، همه صنف‏ها ديدم. فكر كردم ترجمه ‏اى بنويسم كه هر صنفى در حد خودش بتواند از آن استفاده كند. هيچ قشر خاصى را در نظر نداشتم و نبايد هم در نظر مى‏داشتم.

شما قبل از ترجمه مبانى‏اى براى خود اتخاذ كرده بوديد يا خير؟ مثلاً حقيقت ترجمه چيست؟ مخاطبان چه‏ كسانى بايد باشند و... آيا ترجمه بيان مفهوم لفظ است يا انتقال پيام جمله؟

مبناى من در ترجمه اين بود كه تا جايى كه امكان دارد مفهوم آيات و مقصود خدا در قرآن را به مردم برسانم و در اين كار هم بيشتر مخاطب محور بودم نه متن محور؛ چون خطاب پروردگار عالم، «يا ايّها النّاس» است و قرآن هم «بيانٌ للناس» است. خود پروردگار، مردم را مخاطب گرفته و علم خود را به اندازه فهم و عقل آنها در قالب لفظ ريخته به گونه‏اى كه بشود به آنها منتقل شود. لذا چون خطاب قرآن «يا ايها الناس» است، ابتدا مردم را ديد سپس كارى كرد كه به درد مردم بخورد.

آيا از نظر حضرت عالى علوم جديد مى‏تواند در ترجمه نقش داشته باشد؟

علوم چون در روزگار ما بيشتر دستخوش تغيير و تحوّل است و اين تغيير و تحوّل كار طنطاوى را كاملاً واژگون كرده است، پيداكردن علم استوار در اين امور متحول و قابل تغيير كارخيلى مشكلى است. بنابراين ما آمديم بيشتر جنبه هدايتى قرآن را در ترجمه در نظر گرفتيم. در حدود 700 آيه قرآن نگاه به پديده ‏هاى طبيعى دارد كه در اين آيات خيلى كم وارد توضيح شده ‏ايم.

آيا در قضاياى تاريخى به تاريخ و شأن نزول استناد كرديد؟

به تاريخ استناد نكردم، بيشتر به متن آيه توجه كردم. البته شأن نزول‏ها را هم مى‏ديدم. امّا قسمتى از شأن نزول‏ها قابل نقد است. مثلاً در آيه «لقد همّت به و همّ بها» كه خيلى از ترجمه‏ها دچار اشتباه شده‏اند من مثل ساير آيات كه سراغ كلمات و تركيب‏ها مى‏رفتم، سراغ تركيب آيه رفتم، ديدم تنها در همين آيه دارد كه: «إنّه من عبادنا المخلصين» يعنى تنها در مسئله شهوت و درگيرى با زن مى‏گويد: «إنّه من عبادنا المخلصين» يعنى او مصون از وسوسه و فريب و نيت‏ سوء بود.
بنابراين ترجمه ‏هايى كه ذيل اين آيه مى‏گويد يوسف قصد سوء پيدا كرد نادرست است و بى‏توجه به خود آيه انجام گرفته است. از اين رو من مسائل تاريخى قرآن را بيشتر از خود آيات گرفتم تا ترجمه به عصمت و عظمت و كرامت انبياء لطمه نزند.

در ترجمه از باورهاى كلامى چه مقدار استفاده كرده ‏ايد و چه اندازه در توضيح و ترجمه بر آنها تكيه نموده ‏ايد؟

تنها بر خود آيات تكيه كرده‏ام كه بهترين راهنماست و باورهاى كلامى را هم از خود آيات به دست آوردم و در ترجمه لحاظ كرده ‏ام. مثلاً در همين داستان حضرت يوسف‏ عليه السلام اگر دقت كنيد يوسف وقتى در زندان بود، گفت زنان را دعوت كنيد و بپرسيد چه بود داستان شما با يوسف؟ آيات با واو عاطفه داستان را به هم پيوند داده است، گفت ‏وگو كجا تمام مى‏شود؟ آنجا كه زليخا چون مشرك بود نه كافر، مى‏گويد: «إنّ النّفس لأمّارةٌ بالسّوء إلّا ما رحم ربّى اِنّ ربّى غفور رحيم». حرف كه تمام مى‏شود پادشاه مصر مى‏گويد حال برويد از زندان بيرون بياوريد. اينجا من از طريق واو عاطفه و پيوند آيات، به اين نتيجه رسيدم كه جمله: «انّ النفس لأمّارة بالسوء»، جمله زليخاست نه يوسف. يوسف نفس امّاره نداشت، او از عباد مخلصين پروردگار بود و از اول «نفس مطمئنّه» داشت.
اگر سراغ كتابهاى كلامى مى‏رفتيم توضيح بايد اضافه ‏تر مى‏شد امّا خود قرآن خيلى راحت انسان را براى اعتقاداتى كه داريم راهنمايى مى‏كند.

پس مى‏توان گفت كه ترجمه شما يك ترجمه شيعى است؟

آرى. در خيلى از آيات كه مربوط به اهل البيت‏ عليهم السلام است من در پرانتز اشاره كرده‏ام. كارى كه ترجمه‏ هاى ديگر نكرده ‏اند. در آيه: «انّما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرّجس أهل البيت» در پرانتز و كروشه آورده ‏ام: بنابر روايات زياد اهل سنّت، اهل بيت، على، فاطمه، حسن و حسين‏ عليهم السلام هستند. همين طور در آيه: «اليوم اكملت لكم دينكم» در كروشه آمده است كه: امروز با نصب على بن ابى طالب‏ عليه السلام دين شما را كامل كردم.

در كار ترجمه علاوه بر تسلط بر زبان مبدأ و مقصد، در نظر گرفتن ريزه كارى ‏هاى هر يك از دو زبان بى‏ترديد لازم است. ولى در مقام عمل با توجه به تفاوت‏هاى زبان عربى با فارسى رعايت ‏كردن نقش اين نكات خواه ناخواه يا به وفادارى به زبان مبدأ به قيمت كاستن از زيبايى ترجمه مى‏انجامد، يا با رعايت جانب زيبايى در نهايت وفادارى به متن، آسيب مى‏بيند.

به نظر شما در دوران امر بين‏وفادارى به متن و زيبايى عبارات، كدام مقدم است، و آيا مى‏توان هر دو را با هم حفظ كرد؛ و ترجمه شما چه وضعيتى از اين نقطه نظر دارد؟

من در ابتدا به اين دو موضوع توجه داشتم، نمى‏دانم توانسته ‏ام اين هنرمندى را به كار بگيرم كه بين وفادارى به متن و زيبايى در برگردان، وجه مشتركى را پيدا كنم يا نه، ولى سعى بر اين بوده است كه از هيچ كدام اين دو مسئله منحرف نشوم و مشكل در اين بوده است كه در منحرف نشدن يك طرفه نشوم. اين سخت ‏ترين كار است. امّا تا جايى كه امكان داشته سعى بر جمع بين اين دو ويژگى بوده است.

حال اگر در جايى دوران امر بين اين دو شود شما كدام يك را ترجيح مى‏دهيد؟

وفادارى به متن اصلى. چون رضاى خدا هم در اين است كه كلامش را به مردم برسانيم. اين به بحث مبنايى در فلسفه ترجمه برمى گردد كه آيا ترجمه بايد مفهوم را برساند هر چند قالب كامل و دقيق نباشد. يا چون زبان قابليّت و تحمل آن مفاهيم را به طور كامل ندارد...
اين درنهايت برمى گردد به اين نتيجه‏ گيرى كه ما هرگز ترجمه كامل تا قيامت نخواهيم داشت، چون زبان تحملش را ندارد. امّا من سعى كرده‏ام كه نكات ادبى آيات در ترجمه بيايد. ادات تأكيد، ادات انحصار، ماضى استمرارى، ماضى در مستقبل مورد توجه قرار بگيرد. تا آنجا كه امكان داشته سعى كرده‏ام زبان قرآن را در ترجمه منعكس كنم.

آيا قبل از ترجمه قرآن ترجمه ديگرى هم داشتيد يا نه، اگر داشتيد كدام متون را ترجمه كرده‏ايد؟

قبل از ترجمه قرآن اولين كارى كه كرده‏ام ترجمه صحيفه سجّاديه بوده است علتش هم اين بود كه من قبلاً صحيفه را در هفت جلد تفسير كرده بودم و روى آن تفسير هم خيلى كار شده بود. وقتى مرحوم استاد جعفرى تفسير را ديده بودند نامه‏ اى در دو صفحه به خط خودشان به من نوشتند و از ترجمه خيلى استقبال كردند. من رفتم خدمت‏شان عرض كردم من لايق اين نبودم كه شمااين نامه را برايم بنويسيد. فرمودند بعد از سيد على خان كه در عربى تفسير كرده است. در فارسى اولين بار است كه چنين تفسيرى صورت گرفته است براى من جالب بود، اجازه گرفتم نامه شان را چاپ كنم، آن مؤسسه كه تفسير را چاپ كرده بود پيشنهاد داد شما كه اين را تفسير كرده‏ ايد بياييد يك ترجمه هم كنارش بنويسيد كه من به آن ترجمه اقدام كردم و اولين كار من در ترجمه بود كه به نظرم بيش از يك سال طول كشيد و تاكنون 32 بار هم چاپ شده است.

بعد از آن رفتم سراغ مفاتيح ‏الجنان. دو كار روى مفاتيح انجام دادم يكى اينكه تمام دعاها را ترجمه كردم و ديگر اينكه انشاى مرحوم شيخ عباس قمى را بدون اينكه دستكارى بشود بازسازى نمودم كه با ادبيات فارسى، فعل و مفعول و صفت و قيد سر جايش قرار گرفت كه آن هم تا به حال سه بار چاپ شده است.
ترجمه بعدى من نهج ‏البلاغه بود كه تا به حال هيجده بار چاپ شده است بر خلاف سه كار قبلى، كسى به من ترجمه قرآن را پيشنهاد نكرد، ولى من پيش خودم گفتم من كه سه كتاب اصلى را ترجمه كرده‏ام كه در دسترس مردم است، اصل كارى را هم ترجمه كنم و نمى‏دانم كسى تاكنون بوده كه هر چهار كتاب را ترجمه كرده باشد يا نه.

تفاوت آشكارى كه در ترجمه نهج البلاغه و صحيفه با قرآن ديديد چه بود؟

اين تفاوت كه قرآن بسيار مشكل‏تر است. با اينكه اميرالمؤمنين‏ عليه السلام گاهى لغات بسيار مغلق و سنگين آورده است به خصوص خطبه اولش كه آدم احساس مى‏كند، حضرت آن خطبه را در جمعى كه افلاطون و ملاصدرا و ارشميدس نشسته بوده‏اند، ايراد كرده است. امّا در عين حال آن سه متن آسان‏تر از قرآن است. چون گاهى آدم در تركيب ادبى قرآن گير مى‏كند نمى‏داند كه جمله مربوط به قبل است يا بعد. اين جداسازى خيلى كار مشكلى است، حساسيت هم در ترجمه قرآن فوق العاده زياد است. متون ديگر را به منابع علمى كه مراجعه مى‏كردم تا اندازه‏اى خيالم راحت بود و از ترجمه قرآن هنوز هم خيالم راحت نيست. هنوز هم اين نگرانى را دارم كه كارى كه مال خود حضرت حق بوده است، چگونه يك بشر بسيار محدود مى‏تواند آن را برگردان كند. اين نگرانى هست و تمام نمى‏شود. البته ترجمه‏ هاى قبلى باعث آسان‏تر و روان‏تر شدن كار شد كه اگر آنها را قبلاً ترجمه نكرده بودم و از اول به سراغ قرآن رفته بودم اين ترجمه از قرآن در نمى‏آمد.
به نظر شما آيا آشنايى با فضاهاى آموزشى و علمى امروز و محيط دانشگاه، نقشى در موفقيّت ترجمه قرآن دارد يا نه؟
عرض كردم كه اگر مترجم هر دو فضاى نسل جديد و فضاى قديم را ديده باشد بهتر مى‏تواند درك كند كه ترجمه ‏اش پخته‏ تر باشد و به درد هر دو صنف بخورد. اين مسئله در مورد انبياءعليهم السلام هم بوده است كه انبياء در غربت نزيسته‏ اند؛ بلكه در ميان بدترين مردم به دنيا آمده ‏اند و با آنها زندگى كرده‏اند و پيامبر شدند. اين مردم‏شناسى خيلى مهم است. اينكه يك روحانى تمام عمرش را در حجره مدرسه فيضيه باشد يا تمام عرصه ‏ها و اصناف را ديده باشد خيلى تفاوت مى‏كند. روحانى مردم نديده به درد امروز و فضاى امروز نمى‏خورد.تصور مى‏شود كه تأثير اين مسئله در ترجمه قرآن نياز به تبيين دارد.

اين همان حرفى است كه امام خمينى‏رحمه الله مى‏زدند كه بستر زمان را در اجتهاد لحاظ كنيد «أدّبوا أولادكم لغير زمانكم». اين مسئله زمان، جامعه براى ائمّه و انبياء خيلى مهم بوده است. ببينيد قرآن وقتى پيوند انبياء را با مردم بيان مى‏كند در اوج پيوند بيان مى‏كند: «و الى مدين أخاهم شعيباً». (هود /84)
اين مسئله كه اشاره گرديد قطعاً در ادبيات ترجمه تأثير دارد و زبان مفاهمه با مردم را تعيين مى‏كند. اما در اينجا بحث ديگرى مطرح است كه در فهم آيات آيا به ذهنيت مردم امروز نگاه كنيم يا به ذهنيت و فهم مردم عصر نزول، چون مفاهيم واژه‏ها در بستر زمان تغيير مى‏كند؟

ببينيد آيه: «اعلموا أنّما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر...» (حديد/20) در گذشته براى مذمت و تحقير دنيا به كار مى‏رفت. در حالى كه من امروز اين چنين مى‏فهمم كه آيه مى‏خواهد بگويد پروردگار براى انسان شش دوره زندگى ترسيم كرده است؛ دوره بازى، دوره سرگرمى، دوره زينت‏ طلبى و خودآرايى، دوره تفاخر و دوره تكاثر در اموال و اولاد. و پدر و مادر بايد به اين شش دوره توجه كنند كه در هر دوره چگونه با فرزند برخورد كنند. اين يك فهم امروزى متفاوت از آيه است و ترجمه طبيعى براساس فهم امروز است. ما لغات را عوض نكرديم امّا در گذشته آنها آيه را بر سر زندگى چماق مى‏كردند و ما آيه را بستر كرديم. ببينيد چه اندازه زمان‏شناسى، مردم‏شناسى و روان‏شناسى در ترجمه تأثير دارد.

با توجه به اينكه جنابعالى شاعر نيز هستيد و ديوان شعر داريد، آيا بعد شاعرى شما هم در ترجمه تأثير گذاشته است؟

در لطافت كار، كمك كرده است. چون شاعر روح لطيفى دارد، وقرآن هم «موعظه»، «شفاء لما فى الصدور» و «رحمةٌ» است. مسئله رحمت و مهرورزى و مهرگيرى از قرآن در ترجمه تأثير زياد مى‏گذارد. چون خودم معتقد بودم و تجربه در اين چهل سال منبر هم ثابت كرده بود كه عنصر محبّت خيلى جواب مى‏دهد.

آيا ترجمه جمعى را مى‏پسنديد؟ نظرتان در اين باره چيست؟

بنده به ترجمه گروهى اعتقاد پابرجا دارم. وقتى عقلها همه يك جا جمع شوند، قطعاً يك ترجمه بهتر و پخته‏تر از كار در مى‏آيد.
در رابطه با كار جمعى دو روش است يكى اينكه همه بنشينند درباره تك تك جملات نظر بدهند و در نهايت بر يك تعبير اتفاق نظر پيدا كنند. ديگر اينكه تصميم نهايى به عهده يك نفر باشد، امّا كارشناسان متعدد او را در رسيدن به زواياى مختلف كار و تصميم نهايى كمك كنند. شما كدام يك ازدو روش را بهتر مى‏دانيد؟

اعتقادم بر اين است كه همه بيايند نظر بدهند و نظر اينان مكتوب بشود. بعد يك گروه بالاتر بيايد مكتوب اينان را بررسى كند و با خودشان به بحث بگذارد. و افراد اين جمع هم بايد حوزه و دانشگاه را ديده باشند و زمان شناس باشند.

اگر نكته ‏اى خاص راجع به ترجمه در نظرتان است كه در سؤالات ما نيامده بفرمائيد.

يك مطلبى كه من در ترجمه خيلى به آن اهميّت مى‏دهم، مسئله اصطلاح ‏شناسى است. مثلاً در آيه «تبّت يدا أبى لهب و تبّ» ممكن است چند دانشجوى علوم يا معارف، زندگى ابى‏لهب را بررسى كنند و ببينند كه وى به اين نفرين دچار نشده است. آن گاه اين مطلب براى آنان مشكل ايجاد مى‏كند كه چگونه مى‏شود خدا نفرين بكند امّا تحقق نيابد. امّا با توجه به اينكه «يد» در اين آيه كنايه از قدرت است نه عضو بدن، مشكل حل مى‏گردد. من ترجمه كرده ‏ام: نابود باد قدرت ابولهب. كسانى كه آن را به »دست« ترجمه كرده ‏اند با مشكل فوق مواجه مى‏گردند.
جالب است كه يكى از مترجمان قرآن نوشته است: بريده شد دست ابى‏لهب. كه نفرين را به صورت خبرى ماضى ترجمه كرده است.
يا مثلاً در ضرب ‏المثل‏ ها تعبير«قرة اعين» را به چشم روشنى ترجمه كرده‏اند، من تعبير كرده‏ام خوشحالى دل. يا تعبير «يفرحون» را تعبير كرده‏ام «مغرورانه شادمانند.» اين تعبيرات به خاطر تفاوت‏هايى است كه در واژه ‏ها مثل فرح و سرور است. كه به مراجعه به متون لغت و كتابهاى فروق اللغه و با استفاده از خود قرآن آورده‏ام.
يا در آيه ديگرى كه مى‏فرمايد: «أمرنا مترفيها ففسقوا فيها فحقّ عليها القول» من خيلى زيبا ترجمه كرده ‏ام؛ چون براساس آيه كريمه خداوند راضى به كفر نيست و به كفر و فساد امر نمى‏كند. يا در آيه: «ألم أعهد اليكم يا بنى آدم» ترجمه ‏ها تعبير به پيمان بستن يا پيمان گرفتن كرده‏اند، در حالى كه «عهد» وقتى با «الى» مى‏آيد به معناى سفارش است.
در مواردى، يك تعبير، به قرينه آيات متعدد، به صورت متفاوت معنى شده است مثل واژه «اعجاب» كه درباره زيبايى انسان، و كثرت لشگر كفار هر دو به كار رفته. اين موارد با عنايت بوده و نبايد دليل انتقاد بر اين ترجمه باشد.

 

منابع: 

نشریه پژوهشهای قرآنی، شماره 42