نگاهی به عصمت پیامبران در قرآن کریم

چکیده

«عصمت» در لغت به معنای باز داشتن و حفظ کردن است و در اصطلاح، لطفی الهی به بندگان خاص است که به واسطه آن، بنده با اختیار خود از فعل قبیح خودداری می کند. عصمت دارای درجاتی است که می­توان آنرا در چهار سطح ۱۔ عصمت در عقاید،۲۔ عصمت در امر تبلیغ، ۳۔ عصمت در بیان احکام و۴۔ عصمت در افعال وامور عادی قرار داد.

در اینکه برخورداری از کدام یک از درجات فوق برای انبیاء ضروری است، در بین دانشمندان اسلامی دیدگاه­های متفاوتی وجود دارد، امّا بیشترین دلائل منکرین عصمت انبیاء مربوط به درجه‌ی آخرعصمت یعنی عصمت در زندگی عادی و آنچه به غیر وحی مربوط می­شود، می­باشد. در این مقاله با نگاه به چیستی عصمت، دلائل عصمت از دیدگاه قرآن کریم مورد بررسی قرار گرفته و آنگاه برخی آیات که موهم  عدم عصمت برخی از انبیاء الهی هستند مورد ارزیابی قرار گرفته است.

 

مقدمه

خداوند در قرآن کریم به هدفمندی خلقت انسان اشاره کرده و می­فرماید: «أفَحَسبتم أنَّما خَلقناکم عَبثاً وأنکم الینا لاترجعون»[1] حال رسیدن به آن غایتی که کمال و سعادت انسان است بر دو چیز متوقف است:
۱۔ در انسان لیاقت ذاتی وتکوینی وجود داشته باشد که او را به طرف کمال سوق بدهد؛
۲۔ رهبران الهی که از مدرسه الهی آموزش دیده باشند.
از سوی دیگر برای اینکه این رهبران و معلمان الهی بتوانند، انسان را به طرف آن کمال و سعادت هدایت کنند، باید متّصف به بهترین صفات و کمالات و نیز منزّه از نقص­ها و عیب­ها باشند، و خود به آنچه می گویند، عمل بکنند واز چیزهای که منع می کنند دور باشند تا مردم از آنها با میل ورغبت اطاعت کرده و قول آنها را بپذیرند و رفتار و سیره‌ی آنها را اسوه خود قرار دهند. این مسئله از جمله عواملی است که سبب شده مسأله عصمت انبیاء در طول تاریخ دائما مورد توجّه و عنایت مردم و دانشمندان قرار گیرد و دانمشندان اسلامی در کتب و آثار خود دائما بخشی از مباحث را به مسئله‌ی عصمت انبیاء اختصاص دهند.
همچنین مفسّرین نیز در تفاسیر خودشان درباره این مطلب بحث­هایی داشته­اند و در اغلب موارد به پاسخگویی به شبهاتی حول عصمت انبیاء اهتمام می­ورزیدند. از جمله کتابهای که صرفاً در موضوع عصمت نگاشته شده می­توان به موارد زیر اشاره کرد: تنزیه الانبیاء ابن حجر، تنزیه الانبیاء سید رضی، عصمت الانبیاء فخررازی، رسالة تنزیه الانبیاء عن تسفیه الاغبیاء سیوطی، عصمت الانبیاء فی القرآن الکریم جعفر سبحانی، تنریه الانبیاء محمد هادی معرفت و عصمت الانبیاء والرسل مرتضیٰ عسکری.

در این پژوهش به بررسی دلائل عصمت انبیاء در قرآن پرداخته شده و با مرور شبهات وارده بر عصمت انبیاء، پاسخهایی دانشمندان دینی به آنها را مورد بررسی قرار گرفته است.

 

مفهوم شناسی عصمت

«عصمت» در اصل لغت از مادّه‌ی «عصم» و به معنای بازداشتن، حفظ کردن و منع کردن است[2] لذا زمانی که گفته می­شود «عَصَم الطعام آکلَه» یعنی طعام، خورنده را از گرسنگی باز داشت[3] و زمانی که گفته می­شود خداوند شخصی را معصوم کرد به این معناست که خداوند بنده­اش را از آنچه که موجب هلاکت اوست، نگه داشت.[4]
در قرآن کریم نیز این لغت به همین معنا به کار رفته است به طور مثال در جریان طوفان حضرت نوح(علیه‌السلام)، در کلام این پیامبر الهی به فرزند نافرمان خویش آمده است:« لاعاصم الیوم من امر الله» یعنی «امروز هیچ چیز مانع از تحقق امر خداوند تعالی نخواهد شد» و یا در جایی دیگر آمده است: «من ذا الذی یعصمکم من الله» [5] یعنی «چه کسی شما را از غضب خدا محفوظ خواهد داشت».

امّا از حیث اصطلاح نیز مفسران و دانشمندان اسلامی به طور کلی در مورد «عصمت» تعاریف مختلفی ارائه نموده­اند. برخی از آنها عصمت را لطف و برخی دیگر ملکه نفسانی واقلیتی هم عصمت را غیر اختیاری پنداشته­اند. در ادامه به برخی از این تعاریف نظری خواهیم افکند.
شیخ مفید(ره) «عصمت» را لطفی می­داند که خداوند متعال در حق مکلّفی انجام می دهد که در نتیجه‌ی آن، شخص مکلّف با وجود قدرت بر معصیت و ترک طاعت، وقوع آنها از او ممتنع می گردد.[6]

سید مرتضی(ره) نیز «عصمت» را لطفی الهی معرّفی می­کند که به واسطه آن، بنده با اختیار خود از فعل قبیح خودداری می کند.[7]
خواجه نصیر الدین طوسی(ره) با تأکید بر لطف بودن «عصمت» در حقّ دارنده‌ی آن بیان می­کند که عصمت به این گونه است که عبد در عین قدرت بر انجام معصیت، انگیزه‌ی ترک در او به وجود آمده و وی به سمت طاعات ترغیب می­شود.[8]

علامه حلی(ره) «عصمت» را لطف پنهانی خداوند تعالی نسبت به مکلف می­داند و در مورد اثر و نشانه‌ی این لطف می­گوید که شخص صاحب عصمت با اینکه قدرت به دوری از طاعت وانجام دادن گناه دارد، هرگز خطا از او رخ نمی دهد بلکه میل به آن هم ندارد.[9]

با توجه به تعاریف فوق می­توان نتیجه گرفت که علماء امامیّه در این مطلب موافقند که عصمت لطف و یا ملکه نفسانی است که بنده را از ارتکاب بر معاصی نگه می دارد با اینکه بنده قدرت بر انجام معاصی هم داشته باشد پس چنین عصمتی با اختیار انسان هیچ تضادی ندارد و به همراه آزادی اراده و اختیار است.

اما دانشمندان اهل سنت برخلاف دانشمندان امامیه در تعریف اصطلاحی عصمت از دیدگاههای مختلفی برخورداند :
قاضی بیضاوی می­گوید «عصمت» ملکه نفسانی است که از فجور مانع می شود و متوقف به علم به عواقب گناه و مناقب طاعات است. [10]

سعد الدین تفتازانی معتقد است حقیقت عصمت این است که خداوند گناه را در بنده خود خلق نکند با اینکه به انجام گناه توانا و مختار است.[11]
ابن ابی الحدید معتزلی «عصمت» را لطفی می­داند که مکلف رااز فعل به طور اختیاری باز می دارد.[12]

ابوالحسن اشعری «عصمت» را قدرت به اطاعت و عدم قدرت برانجام معصیت معرّفی می­کند.[13]

با توجه به تعاریف ارائه شده، دیدگاه دانشمندان اهل سنّت در مورد «عصمت» را می توان به چند دسته تقسیم نمود. اغلب دانشمندان اشعری عصمت را نوعی از جبر تعریف نموده­اند، مثل تعریف ابوالحسن اشعری ولی دانشمندان معتزلی مانند ابن ابی الحدید بر خلاف اشاعره در تعریف اصطلاحی «عصمت» با شیعه موافقت دارند و بر عدم منافات آن با اختیار شخص صاحب عصمت تأکید می­کنند.

 

ضرورت عصمت انبیاء

در مورد ضرورت عصمت انبیاء از دیدگاه دانشمندان اسلامی نیز باید گفت غالباً در مورد ضرورت عصمت انبیاء نظر واحدی دارند اختلافات موجود عمدتاً در بعضی از اقسام عصمت انبیاء می باشد. به طور مثال در بین علماء شیعه محقق طوسی (ره) از آنجا که حصول وثوق و اعتماد کامل به انبیاء که تأمین کننده‌ی غرض از رسالت ایشان است را بدون تصور عصمت امکان پذیر نمی­داند، «عصمت» را عقلاً و نقلاً ضروری می­داند.[14]

همچنین علامه طباطبائی(ره) در خصوس آیه ۱۶۴ سوره نساء که می­فرماید: «رسلاً مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل» معتقد است که مفاد این آیه این است که خدا می­خواهد حجّت را بر مردم تمام کند و عذری برای مردم در نافرمانی­هایشان باقی نماند و تنها در صورتی پیغمبران می توانند عذر مردم را قطع کنند که در رفتار و کردار شان چیزی که گنهکاران بتوانند آنرا دستاویز خویش قرار دهند، وجود نداشته باشد، یعنی خطا و معصیتی از پیامبران سر نزند تا مردم آن اشتباه یا گناه را مدرک قرار داده و در معاصی و نافرمانی­هایشان به آن استناد جویند لذا عصمت انبیاء ضروری است تا غرض الهی نقض نشود [15]

در بین علماء اهل سنّت نیز فخر رازی در خصوص آیه ۶۵ سوره نساء که می­فرماید: «فلا وربّک لایومنون حتی یحکّموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت ویسموا تسلیماً» می­نویسد: انبیاء از خطا در فتوا و احکام معصومند زیرا خداوند اطاعت آنها را واجب شمرده و حتی تسلیم در ظاهر و باطن را لازم نموده و این امر صدور خطا را از آنها نفی می کند.[16]

همچنین رشید رضا در ذیل آیه ۶۳ سوره نساء که می­فرماید: «وما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله»، اطاعت از تمام رسولان را واجب دانسته و به این آیه به ضروت «عصمت انبیاء» استدلال کرده و می­نویسد: «ما مامور به اطاعت مطلق هستیم و آن واجب است پس اگر برای ما معصیت بیاورند باید از آنها اطاعت کنیم که واجب نمی باشد و معصیت هم حرام است پس ایجاب و تحریم بر یک چیز، جمع بین ضدین به معنای نقضین است»[17]

 

اقسام و مراحل عصمت

مسأله مصونیّت انبیاء از گناه و خطا بطور اجمال مورد قبول همه مسلمین بلکه هم صاحبان ادیان و ملل می باشد، ولی در اقسام و خصوصیات آن اختلافاتی وجود دارد. علامه‌ی مجلسی(ره) عصمت را به موارد زیر تقسیم می­کند: ۱۔ عصمت در مورد عقاید؛ ۲۔ عصمت در امر تبلیغ؛ ۳۔ عصمت در بیان احکام  ۴۔ عصمت در افعال وامور عادی.[18]       

سید مرتضی (ره) در مورد این تقسیم می­فرمایند: در مورد قسم اول اجماع امّت بر این است که انبیاء هم قبل از بعثت و هم بعد از بعثت معصوم هستند و همین طور در مورد قسم دوم نیز اجماع وجود دارد اما در قسم سوم اکثریت بر این هستند که خطا در آن ممکن نیست ولی در مورد قسم چهارم بین علماء اختلاف وجود دارد. علماء امامیه بر ثبوت آن اتفاق نظردارند جز شیخ صدوق و محمد بن حسن بن ولید که در نظر آنها سهو ممکن و جائز می­باشد؛ البته نه آن سهوی که از طرف شیطان باشد، ولی نظر اکثر معتزله این است که ارتکاب گناهان صغیره­ای که قابل تنقید نیستند، جائز است و در نظر حشویه و اکثر اصحاب حدیث عامه ارتکاب گناهان کبیره و صغیره عمداً، سهواً و خطاً جائز می باشد.[19]

 

تحصیل عصمت برای غیر انبیاء

گاهی این سوال مطرح می شود که آیا برای سایر مردم امکان دارد که به مقام عصمت برسند یا نه؟ با مراجعه به آیات قرآنی می­توان به این نتیجه رسید که انسان اگر خود را از همه گناهان حفظ کند و همیشه خود را در محضر خدا می بینند وقلب سلیم را به پیشگاه خدا هدیه کند، مشمول عنایت خاص خدای تعالی خواهد بود. به طور مثال می­توان به آیات زیر اشاره کرد:

1- «ایّها الذین آمنوا إن تتّقوا الله یجعل لکم فرقانا» [20]

«ای کسانی که ایمان آورده­اید اگر از مخالفت فرمان خدا پرهیز کنید برای شما قوه تمیز بین حق و باطل قرار خواهد داد»

2- «و الذّین جاهدو فینا لنهدینّهم سُبلَنا وانّ الله لمع المحسنین»[21]

«آنها که در راه ما( با خلوص نیت) جهاد کنند قطعاً به راههای خود هدایتشان خواهیم کرد وخداوند با نیکوکاران است»

3- ومن یعتصم بالله فقد هُدی الی صراطٍ مستقیم[22]

«هر کس به خدا تمسک جوید به راهی راست هدایت شده است»

ملاحظه این آیات انسان را به این نتیجه می­رساند که کسب مراتبی از عصمت برای انسان­های دیگر نیز ممکن است و هر کس به صراط مستقیم ثابت قدم باشد و خود را از گناه و نفس اماره حفظ کند، از مراتبی از عصمت برخوردار می­گردد. در حدیثی از پیامبر اکرم (ص) هم وارد شده است که «من أخلص لله أربعین صباحاً فجّر الله ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه»[23] یعنی اگر کسی چهل روز از روی اخلاص برای خدا اعمالش را انجام دهد، چشمه سارهای حکمت از قلبش به زبانش می رسد»

آية الله جواد آملی نیز با تأکید بر امکان دستیابی به مراتبی از عصمت برای انسان­های عادی، آنرا از طریق دوری از گناه و نزدیک نشدن به گناه در وقت احساس خطر شیطان، ممکن می­دانند. با این حال، ایشان عصمت انبیاء را متفاوت از عصمت انسان­های عادی دانسته و بیان می­کنند عصمت در انسان­های عادی با گرایش قلبی آنها به گناه قابل جمع است ولی در مورد انبیاء اساساً گرایش و تمایل به گناه در آنها وجود ندارد. ایشان با استدلال به آیه‌ی شریفه‌ی «لو لا ان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئاً قلیلاً۔ [24] می­فرمایند خداوند در این آیه خطاب به پیامبر خویش می­فرماید که تو ای پیامبر نه تنها دخل و تصرف در آیات نکردی، بلکه نزدیک به میل هم نشدی واگر تثبیت الهی نبود نزدیک بود که گرایش کمی به آنها پیدا کنی، بلکه عصمت الهی مانع از این کار شد، لذا نتیجه می­شود که عصمت پیامبران با عصمت دیگران فرق دارد. آنچیزی که ائمه و انبیاء درک می کند حق است و هیچ راهی برای نفوذ شیطان در آن وجود ندارد، ولی برای انسان می شود که گاهی شیطان بر او مسلط شود.[25]

 

ادله عصمت انبیاء در قرآن

دلائل عصمت انبیاء در قرآن کریم به نحو صریح امّا پراکنده ذکر شده است واغلب علماء این ادلّه را به همین شکل آورده­اند. منتهی بهتر آن است که برای فهم بهتر و روشن شدن حقیقت آن ادلّه، آنها را جداگانه ذکر کنیم. به این جهت، آیات دالّ بر عصمت انبیاء را می­توان در سه دسته‌ی کلی مورد مطالعه قرار داد:

 

دسته‌ اوّل آیات:

آیاتی که مستقیماً مربوط به انبیاء هستند. خود این آیات را نیز می­توان به دو گروه تقسیم کرد :

1- آن سری از آیاتی که شخصیت انبیاء علیهم السلام را برای ما معرفی می کنند و مشخص می­سازند که انبیاء علهم السلام برگزیدگان خداوند و بندگان مخلص او هستند و خداوند ایشان را به عنوان نمونه والگو حقیقی بین مردم قرار داده است. برخی از آیات به شرح زیر است:

- وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ و آنان در پيشگاه ما جداً از برگزيدگان نيكانند.[26]

- قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ سَلامٌ عَلي عِبادِهِ الَّذينَ اصْطَفي آللّهُ خَيْرٌ أَمّا يُشْرِكُونَ بگو: «سپاس براى خداست، و درود بر آن بندگانش كه [آنان را] برگزيده است.» آيا خدا بهتر است يا آنچه [با او] شريك مى‏گردانند؟[27]

این سنخ آیات شریفه نصّ در این مطلب هستند که انبیاء علیهم السلام به هیچ وجه دست به معصیت الهی نمی­زنند و هیچ کار قبیحی را انجام نمی دهند چراکه کسی که برگزیده الهی باشد امکان ندارد، دست به معصیت خداوند بزند، چون برگزیده شدن تابع شایستگی­هاست و بی­معیار و ملاک نیست.

2- آیاتی که حاوی واژه «خلص» و مشتقّات آنها هستند از جمله:
- «وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ .إِنّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَي الدّارِ» و بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را كه نيرومند و ديده‏ور بودند به يادآور ما آنان را با موهبت ويژه‏اى -كه يادآورى آن سراى بود- خالص گردانيديم. [28]

- «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسي إِنَّهُ كانَ مُخْلَصًا وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا» و در اين كتاب از موسى‏ ياد كن، زيرا كه او پاكدل و فرستاده‏اى پيامبر بود. [29] و درباره یوسف می فرماید : «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ» او از بندگان مخلص ما بود. [30]

این آیات شریف وقتی انبیاء علیهم را مخلص معرفی می­کنند معلوم می شود که آنها از هرگونه آلودگی و گناه پاک و منزه هستند و لذا خود دلیلی بر عصمت آنها می­باشد.

3- آن سری آیات که انبیاء علیهم السلام را به عنوان یک نمونه والگوی واقعی معرفی می کنند. از جمله آنها می­توان به آیات زیر اشاره کرد:
- «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ الْاخِرَ وَ ذَكَرَ اللّهَ كَثيرًا» قطعاً براى شما در [اقتدا به‏] رسول خدا سرمشقى نيكوست: براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مى‏كند. [31]

- «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ» قطعاً براى شما در [پيروى از] ابراهيم و كسانى كه با اويند سرمشقى نيكوست [32]
برای الگو قرار گرفتن، صلاحیت لازم است وانبیاء علیهم السلام نه فقط صلاحیّت الگو بودن را دارند، بلکه خداوند خودش آنها را به عنوان الگو و نمونه مطرح می کند وکسی که خداوند آنها را به عنوان الگو واقعی مطرح بکند، آن وقت تصور اینکه او می تواند مرتکب عصیان شود، تصوّر دور از ذهن و غیر معقولی است.

آیاتی که در بالا مورد اشاره قرار گرفت مستقیماً به عصمت انبیاء دلالت می­کنند و عصیان و حتّی خطا و اشتباه آنها را منتفی می­دانند و می­توان گفت این آیات در حقیقت نصّ بر عصمت آنها هستند.

 

دسته دوم آیات:

در این گروه، آن سری آیات شریفه هستند که اگر چه مستقیماً مربوط به عصمت انبیاء هستند، اما کاری به شخصیت انبیاء علیهم السلام ندارند، بلکه بیانگر رابطه­ای هستند که بین انبیاء علیهم السلام و مردم وجود دارد و اینکه این رابطه، یا رابطه‌ی تساوی است یا رابطه حاکم و محکوم است یا رابطه مطیع و مطاع.

آیات متعلق به این گروه را می­توان به سه دسته تقسیم کرد:

1- بعض از آنها تصریح می کنند و نص درآنند که رابطه بین مردم و انبیاء علیهم السلام رابطه تساوی و برابری نیست، بلکه رابطه حاکم و محکوم و تابع و متبوع است و اطاعت آنها بر تمام انسانها واجب است مانند:

- «وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ» خدا و رسول را فرمان بريد، باشد كه مشمول رحمت قرار گيريد. [33]

- «إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُوني وَ أَطيعُوا أَمْري» پروردگار شما [خداى‏] رحمان است، پس مرا پيروى كنيد و فرمان مرا پذيرا باشيد.[34]

2- دسته­ای از آیات علاوه از اینکه حاکی از رابطه خاص پیامبران و مردم هستند، بیانگر این نکته نیز می­باشند که کسانی که مطیع انبیاء باشند و از آنها به طور کامل اطاعت کنند پاداش خوبی را خواهند داشت. از جمله‌ی آنها آیات زیر می­باشد:

-تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ يدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ اينها احكام الهى است، و هر كس از خدا و پيامبر او اطاعت كند، وى را به باغهايى درآورد كه از زير [درختان‏] آن نهرها روان است. در آن جاودانه‏اند، و اين همان كاميابى بزرگ است. [35]

- «وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فأُولءِكَ مَعَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيّنَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَدآاءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفيقًا» و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند، در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته [يعنى‏] با پيامبران و راستان و شهيدان و شايستگانند و آنان چه نيكو همدمانند. [36]

از مثل آیات ذکر شده نتیجه می گیریم انبیاء علیهم السلام به طور مطلق و در دین و دنیا معصوم هستند زیرا قرآن کریم به طور مطلق امر به اطاعت آنها کرده و زمانیکه مأمور به اطاعت به طور مطلق شدیم نتیجه می­شود که اعمال و گفتار آنها همگی صحیح و مطابق با موازین شرع است، چرا که در غیر اینصورت خداوند ما را انجام معاصی امر کرده است.

3- دستهای دیگر از آیات شریفه بیانگر این مطلب هستند که اگر کسی از رسول اطاعت نکند و عصیان کند چه ضرری متوجه او خواهد شد. از جمله:

- «وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبينًا» و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستاده‏اش به كارى فرمان دهند، براى آنان در كارشان اختيارى باشد؛ و هر كس خدا و فرستاده‏اش را نافرمانى كند قطعاً دچار گمراهى آشكارى گرديده است. [37]

- «وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يدْخِلْهُ نارًا خالِدًا فيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهين» و هر كس از خدا و پيامبر او نافرمانى كند و از حدود مقرر او تجاوز نمايد، وى را در آتشى درآورد كه همواره در آن خواهد بود و براى او عذابى خفت‏آور است. [38]

این آیات کاملاً مقابل همان آیاتی هستند که ما قبلاً در مورد اطاعت ذکر کردیم؛ آنها برای اطاعت پاداش ذکر می کردند ولی این آیات در مقابل عدم اطاعت ضرر آن را ذکر می کنند و لذا نحوه‌ی استدلال به آنها نیز همانند استدلال به آیات دسته‌ی قبل خواهد بود.

 

دسته‌ سوّم آیات:

دسته‌ی سوّم آیات مستقیماً به عصمت انبیاء ارتباط ندارند، بلکه یک حکم عام را بیان می کنند، اما تحت این حکم عام، عصمت انبیاء را هم می­توان داخل کرد. در این جا به ذکر بعضی از آنها اکتفاء می کنیم:

1- اگرانبیاء علیهم السلام معصیت کار و گنهکار باشند لازم می آید که مستحق عقوبت باشند و داخل جهنّم شوند (معاذ الله) چون قرآن کریم می فرماید : «ومن یعص الله ورسوله ویتعدّ حدوده یدخله ناراً خالداً فیها وله عذاب مهین» [39]

در حالیکه امر مذکور باطل است چون انبیاء علیهم السلام بدون هیچ تردیدی عقاب نمی شوند؛ پس چاره ای نیست جز اینکه بگوئیم انبیاء معصوم هستند.

2- در این مورد هیچ شکی نیست که مرتکب گناه، عاصی و فاسق است وکسی که فاسق باشد قطعاً شهادت او مردود است چون در قرآن آمده «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أنْ تُصيبُوا قَوْمًا بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلي ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ» اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، اگر فاسقى برايتان خبرى آورد، نيك وارسى كنيد، مبادا به نادانى گروهى را آسيب برسانيد و [بعد،] از آنچه كرده‏ايد پشيمان شويد» [40]

ازطرف دیگر اجماع عامّه و خاصّه بر این است که فاسق شهادتش قبول نیست، حال اگر بنا باشد که انبیاء معصوم نباشند، لازم می آید که آنها مردود الشهادة باشند، در حالیکه این قطعاً باطل است؛ چرا که انبیاء علیهم السلام نه فقط در دنیا شهادتشان مورد قبول است، بلکه در روزی مانند قیامت هم آنها شاهد بر کلّ بشریّت خواهند بود همانگونه که قرآن می­فرماید: « وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَي النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيدًا» و بدين گونه شما را امتى ميانه قرار داديم، تا بر مردم گواه باشيد؛ و پيامبر بر شما گواه باشد [41]

پس کسی که در دنیا و جهان مادی شهادتش قبول نباشد چه طور ممکن است که در آخرت و در جهان معنوی شهادت او قبول باشد. پس نتیجه می گیریم که انبیاء علیهم السلام گناه را انجام نمی دهند واز هر گناه معصوم هستند.

 

بررسی و نقد دیدگاه مخالفین عصمت انبیاء

همانگونه که در قسمت­های قبل گذشت برای عصمت انبیاء سه سطح و سه مرحله را می­توان در نظر گرفت که عبارتند از عصمت در عقاید، عصمت در تبلیغ و عصمت در زندگی عادی. در مورد مرحله‌ی اوّل باید گفت که در میان فرق اسلامی نظر مخالفی در مورد معصوم بودن انبیاء الهی در این سطح دیده نمی­شود، جز آنکه به قاضی ابوبکر باقلانی نسبت داده شده است که او خطای سهوی را در این رابطه منافی با مقام نبوت ندانسته است.

در مورد مرحله‌ی دوّم عصمت برخی مخالفان به دلائلی تمسّک کرده­اند. ایشان گاهی به آیاتی که مربوط به مطلق پیامبران است استدلال می کنند و گاهی به آیاتی که درباره پیامبران خاص مانند آدم نوح ابراهیم وغیره آنان وارد شده است.

درباره مرحله سوم عصمت نیز برخی با انکار عصمت پیامبران در این سطح، به آیاتی از قرآن استدلال کرده اند. در ادامه به برخی از این آیات اشاره­خواهیم کرد و بطلان استدلال به آنها بر عدم عصمت انبیاء را مورد اشاره قرار خواهیم داد.

۱۔ «وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذينَ يَخُوضُونَ في آياتِنا فأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّي يَخُوضُوا في حَديثٍ غَيْرِه و إِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْري مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ» و چون ببينى كسانى [به قصد تخطئه‏] در آيات ما فرو مى‏روند از ايشان روى برتاب، تا در سخنى غير از آن درآيند؛ و اگر شيطان تو را [در اين باره‏] به فراموشى انداخت، پس از توجّه، [ديگر] با قوم ستمكار منشين [42]

این آیه از این جهت دستاویز گروه مخالف عصمت انبیاء در زندگی عادی است که برای پیامبر فراموشی را اثبات می کند. چراکه خداوند عالم به پیامبر(ص) دستور می دهد پس از تذکر و خارج شدن از غفلت، مجلس استهزاء را ترک کند.

پاسخ: استدلال کننده از این نکته غفلت کرده است که مخاطب در این آیه به حسب ظاهر پیامبر گرامی هستند ولی در حقیقت تفهیم به کار خطا به جامعه با ایمان است تا نزدیک استهزاء کنندگان نشوند و اگر از روی غفلت در مجالس ایشان شرکت کردند، پس از یاد آوری مجلس را ترک کنند. در حقیقت در این آیه از قاعده و مثل «ایاک اعنی واسمعی یا جاره« یعنی «به تو می­گویم تا همسایه بشنود» استفاده شده است.

۲- «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنّي فاعِلٌ ذلِكَ غَدًا إِلّا أَنْ يَشاءَ اللّهُ وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسيتَ وَ قُلْ عَسي أَنْ يَهْدِيَنِ رَبّي لَأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَدًا مگر آنكه خدا بخواهد، و چون فراموش كردى پروردگارت را ياد كن و بگو: «اميد كه پروردگارم مرا به راهى كه نزديكتر از اين به صواب است، هدايت كند.» و زنهار در مورد چيزى مگوى كه من آن را فردا انجام خواهم داد. [43]

شیوه استدلال در این آیه مثل همان آیه قبلی و پاسخ آن همان پاسخ است. یعنی درست است که خدا می گوید که خدا را فراموش کردی ولی هدف بیان حکم به لسان عمومی است.

۳۔ «سَنُقْرِءُكَ فَلا تَنْسي إِلّا ما شاءَ اللّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفی» ما بزودى [آيات خود را به وسيله سروش غيبى‏] بر تو خواهيم خواند، تا فراموش نكنى؛ جز آنچه خدا خواهد، كه او آشكار و آنچه را كه نهان است مى‏داند. [44]

پاسخ- اوّلاً آیه دلالتی بر این ندارد که حتماً نسیان به پیامبر تعلق گیرد بلکه صرفاً امکان آنرا اثبات می­کند و از وقوع آن صحبتی به میان نمی­آورد.

ثانیاً هدف از این آیه اشاره به وقوع یا عدم وقوع نسیان پیامبر نیست بلکه اشاره به این مطلب است که هرگز تصور نشود اگر مشیت خدا بر چیزی تعلق گیرد، دیگر زمام آن از اختیار خداوند خارج می­شود.

 

بررسی آیات موهم عدم عصمت پیامبران

برخی از آیات قرآن مجید به گونه­ای هستند که معنای مراد آنها غیر از معنای ظاهری آنهاست. این آیات را متشابه می­گویند. برخی از آیاتی که موهم صدور خطا ومعصیت از پیامبران هستند نیز از جمله‌ی این آیات می­باشند. برای نمونه به چند مورد ازآنها اشاره می­کنیم:

 

1 ۔ عصیان حضرت آدم (علیه السلام)

«وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ و كُلا مِنْها رَغَدًا حَيْثُ شِءْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمينَ فَأَزَلَّهُما الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمّا كانا فيهِ» و گفتيم: «اى آدم، خود و همسرت در اين باغ سكونت گير[يد]؛ و از هر كجاى آن خواهيد فراوان بخوريد؛ و[لى‏] به اين درخت نزديك نشويد، كه از ستمكاران خواهيد بود پس شيطان هر دو را از آن بلغزانيد؛ و از آنچه در آن بودند ايشان را به درآورد»[45]

برخی افراد از این آیات اشتباه برداشت کرده و می­گویند که آدم و حوّا توسط شیطان فریب خورد و به حکم خدا نافرمانی کرد و بخاطر این خداوند، عالم آنها را از بهشت بیرون کرد. در حالی که باید دانست امر خداوند در اینجا امر ارشادی است نه مولوی و بیانگر مصلحت و خیر آدم و حوّا بوده است. حضرت آدم(علیه‌السلام) در بهشت از همه امکانات رفاهی و آسایش برخوردار بود و نافرمانی خداوند باعث محروم شدن از این مواهب بود. لذا تخلّف از امر الهی باعث هتک حرمت به مولا نبوده است بلکه آدم با این کار به خودش زیان رساند و ظلم کرد همچنانکه خود اقرار داشت: «قالا رَبنا ظلمنا انفسُنا»[46](خدایا ما به خودمان ستم رو دانستیم)

اینجا سوال مطرح می شود که اگر نهی خدا به حضرت آدم ارشادی بود چرا وی را از بهشت بیرون کرد؟ در جواب باید گفت که خروج از بهشت به عنوان نتیجه‌ی قهری تناول از درخت ممنوعه بوده است نه اینکه از باب جزا و عقاب باشد چراکه جزا و عقاب تنها در مورد تخلّف از امر مولوی مطرح است نه امر ارشادی.

 

2 . تقاضای نامعقول نوح (علیه السلام)

«وَ نادي نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْني مِنْ أَهْلي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمين قَالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فلا تَسْأَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِه عِلْمٌ إِنّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ قالَ رَبِّ إِنّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ ما لَيْسَ لي بِه عِلْمٌ وَ إِلّا تَغْفِرْ لي وَ تَرْحَمْني أَكُنْ مِنَ الْخاسِرين» و نوح پروردگار خود را آواز داد و گفت: «پروردگارا، پسرم از كسان من است، و قطعاً وعده تو راست است و تو بهترين داورانی» خداوند فرمود: «اى نوح، او در حقيقت از كسان تو نيست، او [داراى‏] كردارى ناشايسته است. پس چيزى را كه بدان علم ندارى از من مخواه. من به تو اندرز مى‏دهم كه مبادا از نادانان باشى»َ گفت: «پروردگارا، من به تو پناه مى‏برم كه از تو چيزى بخواهم كه بدان علم ندارم، و اگر مرا نيامرزى و به من رحم نكنى از زيانكاران باشم»

در آیات فوق حضرت نوح از اینکه تقاضائی کرده که از آن آگاه نبود، عذرخواهی می­کند. نیز از خداوند تقاضای غفران و بخشش و رحمت می نماید و نیز می گوید اگر مرا مورد مغفرت و رحمت قرار ندهی زیانکار خواهم بود. حال سوال این است که اگر نوح معصوم بوده پس چرا تقاضای نابجایی از خداوند نموده است تا مورد عقاب خداوند قرار گرفته و ناگزیر به عذر خواهی و استغفار شود؟

در مقام پاسخ به این اشکال علامه طباطبائی(ره) می فرماید:
این کلام حضرت نوح(علیه‌السلام) که «والا تغفرلی و ترحمنی اکن من الخاسرین» کلامی است به صورت توبه ولی در حقیقت، شکرگزاری است دربرابر نعمتهای که خدا به او ارزانی داشته و او را علم وادب آموخته است به صورت توبه است زیرا نوح به خداوند پناه می برد و خود این، بازگشت به خدا ولزوم طلب مغفرت و رحمت خدا است یعنی طلب آنکه موجبات لغزش و هلاکت آدمی را پوشیده دارد و عنایتش شامل حال او گردد، پس مقصود نوح از این کلام این است که اگر مرا از لغزش­ها پناه نداده بودی ضرر کرده بودم واین خود ثنا خوانی و شکرگزاری در برابر صنع جمیل الهی است.»[47]

 

3 ۔ غیر واقع­نمایی حضرت ابراهیم( علیه السلام)

«فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ فَقالَ إِنّي سَقيمٌ»» پس نظرى به ستارگان افكند، و گفت: من كسالت دارم» [48]

وقتی که قوم ابراهیم(علیه‌السلام) از آنها می خواستند که با آنان به خارج شهر بیاید او نگاهی به ستارگان افکند و گفت که من بیمارم در حالکه حضرت بیمار نبود آیا این دروغ نیست؟ و اگر هست با مقام عصمت در تضادّ است.

در جواب باید گفت حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) در اینجا برای حفظ جان خود توریه کرده است. یعنی کلام صادقی را بر زبان جاری کرده ولی مخاطب معنایی غیر آنچه منظور متکلّم بوده را فهمیده است. به همین جهت امام صادق(علیه‌السلام) در پاسخ به این اشکال فرموده است: «حضرت بیمار نبود، دروغ هم نگفت، بلکه منظور ایشان این بود که بیمار می­شوم یعنی از طریقه علم نجوم محاسبه کرد وسرگذشت امام حسین(علیه‌السلام) را درآینده دانست و بیان داشت که من از آنچه بر سر حسین(علیه‌السلام) خواهد آمد بیمارم و در پی این امر خود را از آنان حفظ فرمود تا به هدف والای خود یعنی درهم کوبیدن بت­ها برسد.»[49]

 

4 ۔ خواهش نفس حضرت یوسف (علیه السلام)

«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِه و هَمَّ بِها لَوْلا أَنْ رَا بُرْهانَ رَبِّه كذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ» و در حقيقت [آن زن‏] آهنگ وى كرد، و [يوسف نيز] اگر برهان پروردگارش را نديده بود، آهنگ او مى‏كرد. چنين [كرديم‏] تا بدى و زشتكارى را از او بازگردانيم، چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.[50]

با نگاهی سطحی به این آیه تصور می­شود که حضرت یوسف(علیه‌السلام) نیز به زلیخا تمایل پیدا کرده و به گناه نزدیک شد و این با مقام عصمت سازگار نیست. امّا باید توجّه داشت که تمایل یوسف با لو شرطیه که حاکی از عدم وقوع فعل است آمده است. یعنی اگر برهان پروردگار خود را ندیده بود به زلیخا تمایل پیدا می­کرد. لذا وقتی مامون از امام هشتم(علیه‌السلام) درباره این آیه سوال کرد امام رضا(علیه‌السلام) «برهان» موجود در آیه را به «عصمت» معنا کرده و فرمودند: «لکنه کان معصوماً والمعصوم لا یتّهم بذنبٍ ولا یاتیه» یعنی یوسف معصوم است و معصوم اراده گناه نمی کند و به جانب آن نمی­آید. سپس ایشان ادامه دادند: «پدرم از پدرش حضرت صادق(علیه‌السلام) فرمود زلیخا به جانب یوسف گرایش پیدا کرد اما یوسف اراده داشت اصلاً نزدیک گناه نرود»[51]

 

5 - گمراه شدن حضرت موسی( علیه السلام)

«وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلي حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِه وَ هذا مِنْ عَدُوِّه فاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِه عَلَي الَّذي مِنْ عَدُوِّه فوَكَزَهُ مُوسي فَقَضي عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبينٌ» و داخل شهر شد بى‏آنكه مردمش متوجه باشند. پس دو مرد را با هم در زد و خورد يافت: يكى، از پيروان او و ديگرى از دشمنانش [بود]. آن كس كه از پيروانش بود، بر ضد كسى كه دشمن وى بود، از او يارى خواست. پس موسى مشتى بدو زد و او را كشت. گفت: «اين كار شيطان است، چرا كه او دشمنى گمراه‏كننده [و] آشكار است»[52]

بر اساس این آیت موسی به ظاهر فریب شیطان را خورد ومرتکب کردار شیطانی شد و به خودش ستم کرد. امّا حقیقت آن است که «ظلم» در این آیه به معنایی غیر از معنای مصطلح آن است و ناظر به معنای لغوی آن یعنی «قرار دادن یک شیء در غیر مکان خود» می­باشد. ولذا در این آیه موسی از آمدن در شهر اظهار پشیمانی می­کند نه اینکه خود را از بابت کشتن شخص، ظالم قلمداد کند و لذا طلب آمرزش او نیز از خداوند، به معنای طلب درامان ماندن از دست دشمنان بوده است. همین معنا در کلام از امام رضا(علیه‌السلام) نیز وارد شده است. مامون در مورد معنای این از امام رضا(علیه‌السلام) پرسید و ایشان اینگونه پاسخ داد:

«موسي عليه السلام فرمود: بدرستيكه من خودم را در جايي قرار دادم كه نبايد قرار ميدادم. يعني نبايد به داخل اين شهر وارد ميشدم، پس مرا ببخش، يعني مرا از دشمنان خودت مخفي گردان چرا كه مرا پيدا كرده و مرا ميكشند پس خدا هم او را بخشيد يعني او را از دشمنان پنهان كرد.[53]

 

6- اشتباه حضرت داوود(علیه‌السلام)

«قال لقد ظَلَمک بِسؤال نَعجَتک اِلی نعاجه وانًّ کثیر من الخُلطاء لَیبغی بعضهم علی بعض الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و قلیلٌ ما هم و ظنّ داود انّما فتنّه فاستغفر ربّه و خرّ راکعاً و اناب»[54]

قرآن می فرماید که بعد از داوری بین دو فرشته، داوود خطاب به یکی از آنها گفت که دیگری بر تو تو ستم کرده است. آنگاه گفت بسیاری از شریکان به همدیگر ستم روا می کند جز کسانی که ایمان آورده اند. پس از نقل این حکایت خداوند می­فرماید که در این حال داود متوجّه شد که این جریان امتحانی از ناحیه‌ی ما برای او بوده است و لذا فهمید که اشتباه کرده است و از خداوند طلب آمرزش و مغفرت کرد. مخالفین عصمت انبیاء می­گویند این آیه دلیل برآن است که خطا و اشتباه نیز از پیامبران ممکن است و نمی­توان آنها را به طور مطلق معصوم دانست.

در مقام پاسخ به این اشکال برخی از مفسران می گویند که حضرت داؤد مرتکب ترک اولی شد چرا او بدون بازپرسی و تحقیق کامل، قضاوت کرد[55].

امام رضا(علیه‌السلام) نیز با تأکید اشاره به آزمایشی بودن این جریان بر مبرّا بودن داوود از لغزش و گناه تأکید کرده است. علی بن جهم از امام رضا (علیه‌السلام) در مورد این آیه پرسید که لغزش حضرت داوود چه بود؟ امام فرمودند که وای بر تو! حضرت داوود یقین کرد که خداوند دانشمند و داناتر از او نیافریده است بخاطر این خدا پیش او دو فرشته را برای قضاوت فرستاد این قضاوت فقط قضاء امتحانی بود. [56]

 

جمع بندی

در این تحقیق عصمت پیامبران از دیدگاه قرآن مورد ارزیابی قرار گرفت و با استناد به آیات قرآن کریم ضرورت آن روشن گردید. همچنین دیدگاه برخی از علماء تشیّع و اهل سنّت در مورد چیستی «عصمت» مورد اشاره قرار گرفت و این نتیجه حاصل شده که بنابر دیدگاه اکثر دانشمندان اسلامی، عصمت با اختیار امام قابل جمع است و معصوم بودن شخص، موجب جبر و سلب اختیار از وی نیست.
در ادامه، دیدگاه کسانی که مخالف عصمت انبیاء هستند مورد ارزیابی قرار گرفت و روشن شد که ادلّه بیشتر مخالفین عصمت، ناظر به عصمت انبیاء در امور شخصی و زندگی روزمره و نه در اموری که در مربوط به دریافت و ابلاغ وحی است، می­باشد. در پایان نیز آیاتی که مورد استناد مخالفین عصمت انبیاء قرار گرفته، به طور جداگانه مورد بررسی قرار گرفت و این نتیجه حاصل شد که استناد به این آیات بر اساس معنای ظاهری آنها بوده است در حالیکه این آیات را می­توان از جمله آیات متشابه قرآن دانست و معنایی غیر از معنای ظاهری آنها مراد بوده است و لذا هیچکدام از آنها نافی عصمت انبیاء نمی­باشند.

نویسنده : ايليا بتول

پی نوشت:

[1] ۔ مؤمنون/ ۱۱۵
[2] ۔ ابن فارس، معجم مقاییس،۷۵۱ ، ماده‌ی «عصم»
[3] ۔ جوهری، صحاح اللغه، مادّه‌ی «عصم»
[4] ۔ ابن منظور، لسان العرب ج ۲ ص ۷۹۸ ماده‌ی «عصم»
[5] ۔ احزاب/۷۱
[6] ۔ شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد، ص ۱۲۸
[7] ۔ سید مرتضی، رسائل، ج ۳ ص ۳۲۵
[8] ۔ خواجه نصیر الدین طوسی، تلخیص المحصل، ص۳۶۱
[9] ۔ فاضل مقداد، باب حادی عشر،ص ۹۲
[10] ۔ بیضاوی، طوالع الانوار، ج ۱، ص ۵۶۴
[11] ۔ سعد الدین تفتازانی، شرح العقائد النسفیه، ص ۱۱۳
[12] ۔ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۷، صص ۸و۷
[13] ۔ فخررازی، المحصل افکار المتقدمین و المتأخرین، ص ۱۶۷
[14] ۔ علامّه‌ی حلی، کشف المراد، ص ۴۸۶
[15] ۔ علامه‌ی طباطبائی، المیزان، ج ۲، ص ۱۱۳
[16] ۔ فخر رازی، تفسیر کبیر، ج ۴، ص ۴۳
[17] ۔ رشید رضا ، تفسیر القرآن الحکیم، ج۵، ص ۲۳۳
[18] ۔ مجلسی، بحار الانوار، ج ۱۱، ص ۸۹
[19] ۔ سید مرتضی، عصمة الانبیاء، صص ۴۵۔ ۴۶
[20] ۔ انفال/ ۲۹
[21] ۔ عنکبوت/۶۹
[22] ۔ آل عمران/۱۰۱
[23] ۔ شیخ عباس قمی، سفينة البحار، ج ۱، ص ۴۰۸
[24] ۔ اسراء/ ۷۴
[25] - جوادی آملی، وحی و نبوت در قرآن، صص۲۰۹ و ۲۱۰

[26] ۔ ص/ ۴۷

[27] ۔ نمل/ ۵۹
[28] ۔ ص/ 45و ۴۶

[29] ۔ مریم/ ۵۱
[30] ۔ یوسف/ ۲۴

[31] ۔ ممتحنه/ ۶

[32] ۔ ممتحنه/۴
[33] - آل عمران/۱۳۲

[34] ۔ طه/ ۹
[35] ۔ نساء/۱۳

[36] ۔ نساء/ ۶۹
[37] ۔ احزاب/ ۳۶

[38] ۔ نساء/14

[39] ۔ نساء/ ۱۴
[40] ۔ حجرات/۶

[41] ۔ بقره/ ۱۴۳

[42] ۔ انعام/ ۶۸

[43] ۔ کهف/ ۲۳و ۲۴

[44] ۔ اعلی/ ۶ و ۷
[45] ۔ بقره/۳۵ و ۳۶

[46] ۔ اعراف/۲۳
[47] ۔ المیزان، ج ۱۰، صص 306 ، 341

[48] ۔ صافات/ ۸۸و۸۹
[49] ۔ بحار الانوار، ج ۲۵، ص ۲۰۴

[50] - یوسف/24

[51] ۔ بحار الانور، ج ۱۱، ص ۸۲

[52] ۔ قصص/15و ۱۶
[53] ۔ عيون‏أخبارالرضا(ع) ج1، صص 199و 200

[54] - ص/24
[55] ۔ فخر رازی، تفسیر کبیر، ج ۲۶، صص ۱۹۳ و ۱۹۶

[56] ۔ بحار الانوار، ج۱۱، صص ۷۳ و ۴۷