وحى و هرمنوتيك
در باب سرشت و ماهیت وحى، سه برداشت و ديدگاه متفاوت در كار است; هر چند اين سه ديدگاه به طور همزمان مطرح نبودهاند: يك برداشت در قرون وسطا مطرح بوده و امروز هم طرفدارانى دارد و آن ديدگاه گزارهاى است. متكلمان مسيحى قرون وسطا اين ديدگاه را نسبتبه وحى داشتند بنابر اين ديدگاه، وحى مجموعهاى از گزارهها است كه به پيامبر القا شده است. برداشت دوم در الهيات ليبرال شكل گرفت. متكلمان ليبرال وحى را نوعى تجربه دانستهاند، لذا ديدگاه تجربه دينى از وحى نام گرفت. در قرن بيستم، برداشت ديگرى از وحى صورت گرفت كه مىتوان آن را «ديدگاه افعال گفتارى» از وحى ناميد. بر طبق اين برداشت وحى به اين معنا است كه خدا افعالى گفتارى را انجام داده است.
1. ديدگاه گزارهاى (1)
بر طبق قديمىترين ديدگاه كه در مورد سرشت وحى وجود دارد وحى گونهاى انتقال اطلاعات است. خدا حقايقى را به پيامبر انتقال مىدهد و مجموعه اين حقايق، اساس وحى را تشكيل مىدهند. اين برداشت از وحى «ديدگاه گزارهاى» نام گرفته است.
انتقال اطلاعاتى مذكور در اثر گونهاى ارتباط ميان پيامبر و خدا صورت مىگيرد. پيامبر، قدرت ويژهاى دارد كه در پرتو آن، اطلاعاتى را كه خدا به او عرضه مىدارد، مىفهمد و سپس آنها را در اختيار ديگران قرار مىدهد. خدا به واسطه وحى ارتباطى با بشر برقرار كرده و پيامى به او داده است. اين پيام يا حقايق از سنخ گزارهها است; يعنى مجموعههايى از آموزهها كه به صورت گزارههايى تقرير شدهاند.
مفهوم گزاره
واژه كليدى اين ديدگاه، «گزاره» (2) است. گزاره به چه معنايى است؟ و وحى خدا به چه معنايى گزارهاى است؟ در منطق گزاره به جملهاى مىگويند كه صدق و كذب بردار است. مثلا جمله «باران مىبارد» ممكن است راستيا دروغ باشد، ولى در وحى گزارهاى، اين معنا از گزاره مراد نيست. چرا كه ممكن استحقايق وحيانى وقتى در قالب زبان خاصى در مىآيد، جملات آن صدق و كذب بردار نباشند. گزارههاى منطقى ويژگى ديگرى نيز دارند: چند جمله از زبانهاى متفاوت ممكن استبر يك گزاره دلالت داشته باشند. مثلا جملاتى از زبانهاى گوناگون دنيا كه مفيد اين معنا نيستند كه «برف سفيد است» بر يك گزاره دلالت دارند. آن گزاره در قالب هيچ يك از اين زبانها نيست و لباس هيچ يك از آنها را بر تن ندارد. به عبارت ديگر، گزاره به اصطلاح منطقى، الزاما به صورت زبان طبيعى خاصى نيست و به تعبير كلىتر، گزارهها از زبانهاى طبيعى استقلال دارند. زبانهاى طبيعى زبانهايى هستند كه انسانها با آنها تكلم مىكنند. گزارهها مشروط به اين نيستند كه حتما به صورت زبان طبيعى خاصى باشند; هر چند وقتى گزارهها را براى ديگران نقل مىكنيم، معمولا در قالب زبان خاص است.
در ديدگاه گزارهاى، حقايق وحيانى به اين معنا گزارهاند كه زبانهاى طبيعى استقلال دارند. حقايقى را كه خدا يا فرشته وحى بر قلب پيامبر القا مىكند، صورت زبان خاصى ندارد. اين حقايق اطلاعاتى محضاند و پيامبر به آنها لباس زبان خاص را مىپوشاند. حقايق گزارهاى براى ما امور آشنايى هستند. ما وقتى با اشاره مطلبى را به ديگران مىفهمانيم، حقايق را به آنها القا مىكنيم. اين حقايق در قالب زبان طبيعى خاصى نيستند. از اين گذشته، ممكن است از طريق نمادها و يا علائمى، حقايق گزارهاى را به ديگران انتقال دهيم. علائم راهنمايى چنين كاركردى دارند; يعنى گزارههايى را به معناى مذكور به ديگران انتقال مىدهند. راههاى بسيارى غير از موارد فوق، براى القاى حقايق گزارهاى وجود دارد; مثلا، با استفاده از روشهاى فراروانشناختى مىتوان حقايق گزارهاى را به ديگران انتقال داد. تلهپاتى، يكى از اين راهها است.
تقسيم گيلبرت رايل
در وحى گزارهاى، خدا وحى فرستاده است، به اين معنا است كه خدا حقايقى را بر پيامبر (ص) اعلام كرده است. يكى از فلاسفه تحليلى به نام گيلبرت رايل (3) افعال را به دو دسته تقسيم مىكند: افعال حاكى از توفيق و افعال حاكى از كار.
افعال حاكى از توفيق، (4) نشان مىدهد كه فاعل فعل به هدفى خاص دست نيافته است; مثلا وقتى مىگوييم «زيد در مسابقه دو برنده شد» غها «برنده شد» فعلى حاكى از توفيق است و نشان مىدهد كه زيد به هدفى خاص دستيافته است. در مقابل، افعال حاكى از كار (5) نشان مىدهد كه فاعل كارى خاص را انجام مىدهد، يا داده است. اگر در مثال گذشته بگوييم: «زيد ميدان مسابقه را دويد» فعل «دويد» تنها نشان مىدهد كه زيد كار دويدن را انجام داده است، ولى نشان نمىدهد كه او در نيل رسيدن به هدفى، مانند بردن مسابقه، نيز توفيق داشته است. (6)
وحى گزارهاى فعلى حاكى از توفيق است. وقتى مىگوييم «خدا بر پيامبر وحى كرد» به اين معنا است كه: «خداوند گزاره الف را بر پيامبر وحى كرد» و اين فعل بيان مىدارد كه ارتباطى ميان خداوند و پيامبر، به منظور انتقال گزارهاى تحقق يافته است. ممكن است تحقق اين ارتباط به شيوههاى گوناگونى صورت گرفته باشد، ولى به هر حال اين منظور تحقق يافته است. (7)
اركان وحى گزارهاى
براى اين كه ببينيم وحى گزارهاى بر چه اركانى تكيه دارد مىتوانيم كار خود را از بررسى گفتوگو و ارتباط زبانى آغاز كنيم. ما وقتى با همنوعان خود ارتباط زبانى برقرار مىكنيم، شش ركن در اين ارتباط در كارند: گويندهاى با مخاطبى خاص ارتباط زبانى برقرار مىكند و در اين ارتباط، پيامى را به او انتقال مىدهد. اولا اين انتقال پيام در بستر و زمينه خاص صورت مىگيرد; ثانيا گوينده و مخاطب، تماس و مواجههاى دارند، مثلا در ميان انسانها، اين ارتباط با ديدن و شنيدن همراه است; ثانيا اين انتقال پيام به كمك نمادهايى صورت مىگيرد. اين نمادها غالبا از زبانى خاصاند. بنابراين ارتباط زبانى شش ركن دارد: گوينده، مخاطب، پيام، مواجهه، زمينه و نمادها.
در وحى گزارهاى سه ركن در كار است كه عبارتند از: فرستنده، گيرنده، پيام.
در وحى گزارهاى فرستنده خدا (و يا فرشته وحى) است. در مقابل، گيرنده وحى پيامبر است. در عمل وحى، پيامبر پيامى را از خداوند دريافت مىكند. دريافت اين پيام در پرتو مواجههاى صورت مىگيرد كه پيامبر با خداوند يا بر فرشته وحى دارد. اين مواجهه، تجربهاى دينى است و چون با دريافت پيامى همراه است، اصطلاحا آن را «تجربه وحيانى» مىناميم. بنابراين، تجربه وحيانى، تجربهاى است كه پيامبر به هنگام دريافت وحى دارد. انتقال پيام مذكور در بستر و زمينه خاصى صورت مىگيرد كه زمينه وحى نام دارد. تجربه وحيانى و زمينه وحى، امورى همراه با وحىاند.
در وحى گزارهاى مخاطبى در كار نيست; زيرا مخاطب در ارتباط زبانى وجود دارد. بنابراين، مخاطب هنگامى پيدا مىشود كه پيامبر وحى را در قالب زبانى خاص درمىآورد، و قبل از اين كه وحى صورت زبانى به خود بگيرد، تنها بالقوه مخاطب دارد. البته پيامبر واسطه است و اين پيام را بايد به ديگران برساند; از اين رو و به بيان دقيقتر، واسطه و گيرنده اصلى، پيام او است.
تفاوت تجارب وحيانى و نبوى و وحى گزارهاى
ميان تجارب وحيانى نبوى و وحى گزارهاى بايد فرق بگذاريم. تجارب وحيانى، تجاربى است كه پيامبر همراه با دريافت وحى دارد. مجموع تجارب دينى پيامبر (ص) در طول زندگانى ايشان، غير از تجارب وحيانى، تجارب نبوىاند. وحى گزارهاى با هر دو تفاوت دارد. تجارب وحيانى خود وحى نيستند، بلكه همراه با وحى تحقق مىيابند. وحى حقايقى است كه به صورت گزاره القا مىشود و همراه با اين القاى حقايق، پيامبر مواجههاى دارد كه تجربه وحيانى است. حقايقى هم كه به صورت گزارهاى وحى مىشود، همان پيام وحى است.
2. ديدگاه تجربه دينى (8)
طبق ديدگاه ديگر، وحى گونهاى تجربه دينى است. طرفداران اين ديدگاه با مواجهه پيامبر با خدا تاكيد مىورزند و سرشت وحى را همين مواجهه مىدانند. در اين ديدگاه، وحى به اين معنا نيست كه خدا پيامى را بر پيامبر القا كرده است. بلكه بدين معناست كه پيامبر مواجههاى با خدا داشته است و از اين مواجهه تفسير دارد. آنچه ما به عنوان «پيام وحى» مىشناسيم، در واقع تفسير پيامبر و ترجمان او از تجربهاش است. همچنين، ميان خدا و پيامبر، جملاتى رد و بدل نشده است. خود تجربه، فارغ از زبان است و پيامبر در قالب زبان، تفسير خودش را به ديگران انتقال مىدهد.
اركان وحى تجربى
در ديدگاه تجربه دينى، وحى را چگونه بايد تصور كرد؟ ديدگاه تجربه دينى، فعل وحى صرفا حاكى از كار است; چرا كه جمله «فعل وحى، حاكى از توفيق است» به اين معنا است كه: «پيامبر خدا را تجربه كرد» يا به نحو دقيقتر، «پيامبر مواجهه وحيانى با خدا داشت». اين گونه جملات صرفا كار پيامبر را نشان مىدهند. اين وحى را وحى تجربه مىناميم. وحى تجربه - يعنى وحى در اين ديدگاه - به سه ركن تكيه ميزند: خدا، پيامبر، تجربه وحيانى. پيامبر با خدا مواجههاى دارد و خدا در تجربه او ظاهر گشته است. وحى در اين برداشت، همين تجربه وحيانى است. گزارههايى كه پيامبر به عنوان پيام وحى به ديگران ارائه مىدهد ترجمه وحيانى او و تفاسيرش از آن هستند; چيزهايى كه مستقيما در تجربه رد و بدل شدهاند.
دو معناى شخصى بودن تجربه وحيانى
وحى به دو معنا تجربهاى شخصى است: اولا تنها خود پيامبر و نه كس ديگرى حق دارد تجربهاش را توصيف كند. شخصى و خصوصى بودن، ويژگى تمام تجارب دينى است و به وحى اختصاص ندارد. ثانيا تنها خود پيامبر و نه كسى ديگر، اين تجربه را مىتواند داشته باشد. ديگران نمىتوانند چنين تجربهاى داشته باشند. تجربه وحيانى تجربهاى است كه فقط پيامبر دارد، نه ديگران. اين تجربه در ارتباط خاصى وجود دارد كه خدا با برخى از انسانها داشته است و اين انسانها را ما با عنوان پيامبر مىشناسيم. نادر بودن پديده وحى، به همين معنا است كه تنها پيامبران مىتوانند چنين تجربهاى داشته باشند.
شخصى و خصوصى بودن تجربه وحيانى را بايد هم در ديدگاه گزارهاى و هم در ديدگاه تجربه دينى ملحوظ داشت. وحى را چه مجموعهاى از گزارهها بدانيم و از چه سنخ تجارب دينى بدانيم، به هر دو معنا خصوصىاند. تفاوت دو ديدگاه در اين است كه در ديدگاه گزارهاى وحى به معناى دريافت پيام است. در اين دريافت، وحى با تجارب وحيانى همراه است و در ديدگاه تجربه دينى، وحى خود اين تجارب است، نه دريافت پيام و مجموعهاى از گزارهها. از اين رو، تجارب وحيانى با ديگر تجارب دينى تفاوت اساسى دارند. چرا كه ديگر تجارب خصوصى به معناى دوم نيستند.
ديدگاه گزارهاى، قديمىترين و رايجترين ديدگاه وحى است كه در تاريخ اديان وحيانى در كار بوده است و ريشه در متون دينى دارد. به عبارت ديگر از متون اصلى اديان وحيانى چنين به دست مىآيد كه وحى گونهاى ارتباط انتقال حقايق است كه ميان خدا و پيامبر صورت مىگيرد. متون ديگر براى جنبه انتقال حقايق پاى مىفشارند و حالات روحى و تجارب درونى پيامبران به هنگام انتقال حقايق در آنها چندان نقشى ندارد و اگر هم در آنها سخنى از برخى حالات و تجارب پيامبران رفته است، نه از اين باب بوده است كه انتقال حقايق را در حاشيه ارتباط وحيانى قرار دهند و بر اين تجارب تاكيد بورزند. به عنوان مثال، اگر از حالات حضرت موسى (ع) و خوف او در مقام وحى در برخى از متون دينى سخن رفته است، نه بدين خاطر است كه گزارهاى بودن وحى نفى شود، بلكه اشاره به اين حالات، به خاطر علل ديگرى صورت گرفته است.
طرح ديدگاه تجربه دينى در الهيات ليبرال
ديدگاه تجربه دينى، فقط در دوره مدرن مطرح شده است. البته ديدگاه گزارهاى هم در دوره مدرن طرفداران بسيارى دارد; اما از لحاظ تاريخى، ديدگاه تجربه دينى در دوره متاخر مطرح شده است. از اين گذشته، اين برداشت در دوره مدرن در ميان عالمان الهيات مسيحى، براى نخستين بار مطرح شده است. بنابر عوامل و دلايل خاصى، برخى از عالمان الهيات مسيحى به گرايش خاصى تعلق خاطر داشتند.
در ميان متكلمان مسيحى، بيشتر متكلمانى كه به الهيات ليبرال (9) گرايش داشتند، وحى را گونهاى تجربه دانستند. آنها گفتند وحى را بايد در درون انسان و تجربه دينىاش جستجو كرد. كتاب مقدس و خصوصا عهد جديد در حقيقت، گزارش تجارب دينى دينداران است. نظر رسمى كليسا اين بود كه وحى خدا، گونهاى انتقال حقايق به انسان است. الهيات ليبرال در مقابل، بر اين نظر تاكيد داشت كه وحى انتقال حقايق الهى نيست، بلكه گونهاى تجربه است. آنها گاهى در مقابل كليسا مىگفتند كه خدا خودش را به جاى كلمه در عمل ظاهر مىسازد و يا گاهى مىگفتند مسيحيت مجموعهاى از آموزهها نيست، بلكه شيوهاى از زندگى است. مراد آنها از تعابيرى از اين قبيل، اين بود كه وحى مسيحى سرشت گزارهاى ندارد، بلكه گونهاى تجربه است. (10)
وحى شيوه زندگى است
كسانى كه ديدگاه گزارهاى را رد مىكنند، يعنى وحى را به عنوان مجموعهاى از آموزهها نمىپذيرند، بيشتر به اين نكته نظر دارند كه پيامى كه پيامبر از وحى ارائه مىدهد، به راه و رسم رفتار و شيوه زندگى مربوط مىشود. (11)
در تكميل اين سخن مىتوانيم بگوييم كه اگر پيام وحى راه و رسم و رفتار و شيوه زندگى خود را دارد و از ديگران نيز مىخواهد كه چنين راه و رسم رفتار و شيوه زندگى را داشته باشند. به عبارت ديگر، وحى شيوه زندگى خاصى و نحوه رفتار خاصى و تجربهاى خاص مىشود كه پيامبر دارد و بايد ديگران هم آن را داشته باشند.
در نقد اين دليل بايد به دو نكته توجه كنيم:
1. ارتباط پيام وحى با شيوه زندگى و راه و رسم رفتار.
2. يكى بودن وحى با شيوه زندگى و راه و رسم رفتار.
بىشك پيام وحى، شيوه خاصى از زندگى و نحوه خاصى از رفتار است. پيامبران مردم را به اعمال اخلاقى و نحوه خاصى از زندگى دعوت مىكردند. لااقل بخش قابل توجهى از پيام وحى به اين امر معطوف بوده است. گر چه در برخى از موارد، وحى به پيشگويىهايى نسبتبه آينده و يا اخبار گذشته مربوط مىشود، ولى اين امور هم در پرتو جهت دادن مخاطب به شيوه خاصى از زندگى و عمل به صورتى خاص بيان شدهاند. بنابر اين، اين سخن تا اين حد قابل قبول است كه پيام وحى، شيوهاى خاص از زندگى و راه و رسم خاصى از رفتار است. طرفداران طرز تلقى تجربى از وحى در اين نكته بر حقاند.
وحى با رفتار اخلاقى و زندگى دينى ارتباط دارد. در چنين مواردى، وحى نحوه رفتار و زندگى را بيان مىكند، اما فاصله و شكافى ميان اين پيام وحى در كار است. چگونه مىتوانيم از اين امر كه وحى به شيوه زندگى و روش رفتار اخلاقى معطوف است، نتيجه بگيريم كه وحى گونهاى تجربه است؟ پيامبر خود به چنين شيوهاى زندگى كرده و اين روش و رفتار را داشته است. اما چرا وحى مىبايست گونهاى تجربه باشد؟ فرض كنيد آقاى (الف) به آقاى (ب) گفته است: «راستگو باش». از اين گذشته مىدانيم كه: آقاى (الف) خود راستگو است.
در اين مثال، آقاى (الف) آقاى (ب) را به نحوهاى خاص از رفتار امر كرده است. خود آقاى (الف) راستگويى را تجربه كرده است. بنابراين، در اين جا، پيامى داريم كه رد و بدل شده است و آقاى (الف) هم تجربهاى داشته است. در مورد وحى، هم اين تجربه است و هم آن وحى. براى اين كه آقاى (ب) هم راستگو باشد، بايد آقاى (الف)، آن را به صورت گزارهاى بيان كند. چرا كه تنها راه اين كه (ب) نيز راستگو باشد، اين است كه اول (الف) به او امر كند. در وحى هم بايد پيامى به صورت گزاره بيان شود تا مخاطبان وحى بدان عمل كنند. چرا خود وحى را بايد با تجربه راستگويى، مثلا يكى بدانيم؟
به نظر مىرسد كه اين دليل از نوع مغالطه مصادره به مطلوب است. براى اين كه از دو مقدمه:
1. پيام وحى رفتار و زندگى به شيوه خاص است،
2. پيامبر خود به اين شيوه، زندگى و رفتار كرده است،
نتيجه مىگيريم كه خود وحى گونهاى تجربه است. بايد علاوه بر اين دو مقدمه فرض كنيم كه خود تجربه، اين شيوه زندگى و رفتار وحى است و اين دقيقا نتيجهاى است كه از اين استدلال مىخواستيم به دست آوريم.
تا به حال، ما رابطه پيامبر را با مخاطبانش در نظر مىگرفتيم; همين نكته در مورد رابطه پيامبر و خدا هم صادق است.
خدا بر پيامبر وحى مىكند، به اين معنا است كه از او مىخواهد خودش و يا ديگران به شيوهاى خاص زندگى و رفتار كنند. پيش از آن كه پيامبر اين شيوه را تجربه كند، بايد به نحوى مقصود خدا را دريابد و بداند كه خدا اين شيوه زندگى و رفتار را از او خواسته است.
زبان وحى در ديدگاه گزارهاى صورت زبانى اطلاعات گزارهاى است و در ديدگاه تجربه دينى، تفسير زبانى پيامبر از تجربهاش است. اين نكته شايان توجه است كه زبان وحى، كاركردهاى گوناگونى دارد; مثلا گاه وحى، بيان اخبار غيبى گذشته است; يعنى خداوند اخبار غيبى گذشتگان را براى پيامبر نقل مىكند.
«ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك و ما كنت لديهم اذا جمعوا امرهم و هم يمكرون». (12)
«اين ماجرا، از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مىكنيم و تو هنگامى كه آنها همدستان مىشدند و نيرنگ مىزدند، نزدشان نبودى».
اين تنها يك نمونه از كاربردهاى متنوع زبان وحى است. زبان وحى همواره بيان شيوه زندگى و نحوهاى خاص از رفتار نيست. اگر مراد از پيام وحى، مفاد زبان وحى باشد، يعنى پيام وحى همان زبان وحى باشد، پيام وحى همواره بيان شيوه زندگى و راه و رسم رفتار نيست. ولى اگر مراد آن است كه پيام وحى مقصود وحى است و حتى مقصود اصلى از بيان داستانهاى دينى، اخبار از گذشته، پيشگويى آينده و... ، روشن است كه مقصود از همه اين امور سوق دادن مخاطبان به سوى شيوه خاص از زندگى و رفتار بر طبق قوانين اخلاقى خاصى است. همه اجزاى مختلف وحى و تمام كاركردهاى گوناگونى كه براى وحى، مقصود است، همه در خدمت اين امرند كه انسانها را به شيوهاى از زندگى و رفتار هدايت كنند.
3. ديدگاه افعال گفتارى
ديدگاه سومى كه در باب سرشت وحى مطرح شده اين است كه وحى مجموعهاى از افعال گفتارى خدا است. طرفداران ديدگاه از «نظريه افعال گفتارى» (13) فيلسوف مشهور زبان جى. ال. آستين (14) متاثر بودهاند. از اين رو، بحثخود را با توضيح اين نظريه آغاز مىكنم.
مهمترين ويژگى زبان، برقرار كردن ارتباط ميان انسانها است. به عبارت ديگر، ما به واسطه زبان با ديگران ارتباط برقرار مىكنيم . ولى ارتباط زبانى دقيقا به چه معنا است؟ وقتى ما با زبان ارتباط برقرار مىكنيم، چه كارى انجام مىدهيم؟ از زمانهاى بسيار دور گفتهاند: واحد ارتباط زبانى جمله است; يعنى وقتى ارتباط زبانى برقرار مىكنيم جملات را رد و بدل مىكنيم. آستين، در مقابل، اين تصوير را طرح و به جاى آن نظريه بديعى را مطرح كرد. به نظر آستين، واحد ارتباط زبانى، افعال گفتارى است. به اين معنا كه ارتباط زبانى، هنگامى تحقق مىيابد كه گويندهاى افعال گفتارى را انجام دهد. اين نظريه توجه بسيارى از فلاسفه قرن بيستم را به خود جلب كرد.
گفتار گوينده، پيامها و نتايجخاصى دارد. ممكن است اين گفتار مخاطب را به كارى خاص وادار كند; مثلا جمله «در را ببنديد» ، مخاطب را وامىدارد كه در را ببندد. همچنين، سؤال «آيا درس خواندهاى؟» ممكن است در مخاطب ترس ايجاد كند و يا او را وادار كند درسهايش را دوباره مرور كند. اينها همه افعالى هستند كه بر خود گفتار مرتبط مىشود، و «فعل بعد گفتار» (15) نام دارد و افعالى هستند كه با گفتن جملهاى از زبان خاص، انجام مىدهيم.
دو ادعاى ديدگاه افعال گفتارى
ديدگاه افعال گفتارى در باب وحى دست كم دو ادعا دارد:
اولا، وحى سرشت زبانى دارد. وحى از زبان مستقل نيست. خدا بر پيامبر وحى كرده است، به اين معنا است كه ارتباط زبانى با خدا برقرار كرده است.
ثانيا، خدا در اين ارتباط زبانى افعالى گفتارى را انجام داده است. خدا جملاتى معنادار را از زبان خاص براى پيامبر اظهار كرده است و اين جملات، محتوا و مضمون خاصى داشتهاند و نيز خدا به واسطه اين جملات پيامبر را به كارهايى واداشته و تاثيراتى را بر او داشته است.
بر طبق اين ديدگاه، «خدا وحى كرده است» به اين معنا است كه خدا افعال گفتارى انجام داده است. بنابراين، وحى در اين صورت فعل حاكى از كار مىشود. بر طبق ديدگاه تجربه دينى هم، فعل حاكى از كاربرد است; با اين تفاوت كه در ديدگاه افعال گفتارى، وحى فعل حاكى از كار خدا است، ولى در ديدگاه تجربه دينى، فعل حاكى از كار پيامبر است.
در وحى گفتارى خدا افعال گفتارى انجام مىدهد و اين وحى سرشت زبانى دارد. اين نكته شايان توجه است كه وحى گزارهاى و وحى تجربى، اگر خدا افعال گفتارى انجام دهد، باز اين افعال گفتارى، وحى نيستند. در وحى گزارهاى خدا اطلاعاتى را كه سرشت زبانى ندارند، در اختيار پيامبر مىگذارد و پيامبر آنها را در قالب زبان خاص به ديگران ارائه مىدهد. در وحى تجربى، پيامبر صرفا مواجههاى با خدا داشته است; اين مواجهه سرشت زبانى ندارد، يعنى نوعى ارتباط گفتارى نيست.
برخى دقيقا به اين نكته پى نبردهاند و گاهى در مورد وحى چنين مىگويند كه پيامبر در وحى، مواجههاى با خدا دارد و در اين مواجهه خدا با او سخن مىگويد. بنابراين، پيامبر تجربهاى دينى داشته است و آن تجربه سخن گفتن خدا با او است. در نتيجه در ديدگاه تجربه دينى هم، خدا افعال گفتارى انجام مىدهد و در سرشت وحى خود افعال گفتارى خدا هست. اين سخن از عدم تفكيك دقيق دو ديدگاه سرچشمه مىگيرد.
وحى در ديدگاه تجربه دينى مواجهه پيامبر با خدا است و در ديدگاه افعال گفتارى، افعال گفتارى خداست، ولى در اين سخن كه وحى تجربه سخن خدا است، در حقيقت گوينده سرشتى تركيبى براى وحى قائل شده است; به اين معنا كه وحى را مجموع تجربه و سخن خدا دانسته است. به عبارت دقيقتر، وحى را تجربه دانسته كه متعلق آن، سخن گفتن خدا است. آيا اين سخن ديدگاه ديگرى است؟ آيا بر طبق اين سخن، خدا، افعال گفتارى انجام مىدهد؟ در پاسخ بايد بگوييم كه اين سخن در حقيقت ديدگاه تجربه دينى است; زيرا در اين ديدگاه مواجهه پيامبر با خدا وحى است. اين مواجهه ممكن است مواجهه با سخن گفتن خدا باشد، يا به نحو ديگر باشد. به هر حال، وحى مواجهه پيامبر است. خدا چه افعال گفتارى انجام دهد و چه ندهد، اين تاثيرى در سرشت وحى ندارد. چرا كه خود افعال گفتارى خدا در سرشت وحى داخل نيستند. در تجربه سخن گفتن خدا، وحى سرشت زبانى ندارد وحى از سنخ مواجهه است;
ولى در ديدگاه افعال گفتارى، وحى سرشت زبانى دارد. (16) در ديدگاه افعال گفتارى، مواجهه و تجربه پيامبر امرى همراه و ملازم با افعال گفتارى است; ولى در سرشت وحى داخل نيست; همانطور كه در وحى گزارهاى هم تجربه پيامبر، امرى بيرون از وحى و همراه با آن است. بنابراين، پذيرش ديدگاه افعال گفتارى و نيز ديدگاه گزارهاى به معناى نفى تجارب وحيانى نيست. ما هر يك از دو ديدگاه را بپذيريم، باز پيامبر تجارب وحيانى داشته است و تنها سخن بر سر اين است كه در دو ديدگاه مذكور، تجارب پيامبر در سرشت وحى داخل نيستند و امرى همراه و ملازم با آن هستند، ولى در ديدگاه تجربه دينى وحى خود اين تجارب است و گزارههايى كه خدا به پيامبر القا مىكند و افعال گفتارى خدا، امورى همراه با وحى (تجارب وحيانى) و بيرون از آن هستند.
اركان وحى گفتارى
ما قبلا اركان وحى گزارهاى و وحى تجربى (يعنى وحى به عنوان تجربه دينى) را بيان كرديم. اينك اين پرسش مطرح مىشود كه وحى گفتارى چه اركانى دارد؟ در وحى گفتارى، خدا افعال گفتارى را براى پيامبر انجام مىدهد. بنابراين يكى از اركان وحى گفتارى گوينده (يعنى انجام دهنده افعال گفتارى است) كه خدا است. خدا با انجام اين افعال گفتارى، با پيامبر ارتباط زبانى برقرار مىكند. بنابراين مخاطب (يعنى پيامبر) ركن ديگر وحى گفتارى است. در ديدگاه افعال گفتارى زبان خاص در سرشت وحى داخل است; به اين معنا كه خدا جملاتى معنادار را از زبانى خاص بر پيامبر اظهار مىكند. زبان خاص ركن سوم وحى گفتارى است. زبان خاص همان فعل گفتار است. اين جملات مضمون و محتوايى خاص دارند كه همان پيام وحى است. پيام وحى در حقيقت فعل ضمن گفتارى است. فعل ضمن گفتارى يا پيام وحى ركن چهارم وحى است وحى گفتارى همين چهار ركن را دارد.
تفاوت ديدگاه افعال گفتارى با دو ديدگاه ديگر
در پرتو مطالبى كه تا كنون گفتهايم، تفاوت ديدگاه افعال گفتارى با دو ديدگاه قبلى روشن مىشود. دو تفاوت عمده ميان اين ديدگاهها وجود دارد: تفاوت در استقلال و عدم استقلال از زبان و تفاوت در اركان وحى.
1. تفاوت در استقلال و عدم استقلال از زبان
بر طبق ديدگاه گزارهاى و ديدگاه تجربه دينى، وحى سرشت زبانى ندارد و از زبان مستقل است، ولى طبق ديدگاه افعال گفتارى، وحى از زبان مستقل نيست و سرشت زبانى دارد. گرچه دو ديدگاه نخست از اين لحاظ وفاق دارند كه وحى سرشت زبانى ندارد، ولى بر طبق ديدگاه گزارهاى، وحى از سنخ معرفت است; يعنى اطلاعاتى است كه پيامبر از خدا دريافت مىكند. مطابق ديدگاه تجربه دينى، وحى از سنخ انفعالات و حالات درونى است و به احساسات درونى پيامبر مربوط مىشود.
2. تفاوت در اركان وحى
ديدگاه افعال گفتارى در مورد اركان وحى نيز با دو ديدگاه ديگر تفاوت دارد. وحى گزارهاى سه ركن داشت كه عبارتند از: خدا، پيامبر و پيام. ولى در ديدگاه تجربه دينى اركان وحى عبارتند از:
خدا، پيامبر و تجربه وحيانى. گزارشهاى پيامبر از تجربهاش، تفاسير او از تجربهاش هستند. ولى وحى گفتارى چهار ركن دارد: خدا، پيامبر و فعل ضمن گفتار و فعل گفتار. گرچه در هر سه ديدگاه، خدا و پيامبر ركن وحىاند، ولى مقايسه اركان ديگر تفاوت آنها را نشان مىدهد. در ديدگاه گزارهاى پيام وحى ركن است، ولى در ديدگاه تجربه دينى، تجربه وحيانى. در ديدگاه افعال گفتارى بر خلاف دو ديدگاه قبلى، دو ركن ديگر داريم: يكى فعل گفتار كه با زبان خاصى پيوند دارد و ديگرى فعل ضمن گفتار كه با پيام وحى زبانى ارتباط دارد.
تناسب ديدگاه افعال گفتارى با وحى اسلامى
از ميان سه ديدگاهى كه در باب سرشت وحى بيان كرديم، ديدگاه افعال گفتارى تناسب و همخوانى ويژهاى با وحى اسلامى دارد. چرا كه تنها اين ديدگاه در سرشت وحى، زبان خاصى را ملحوظ مىدارد و وحى را گونهاى ارتباط زبانى تصوير مىكند. اين نظريه مىتواند توفيقاتى را نصيب كلام اسلامى كند كه پيش از اين در بدنه ديگر نظريات قابل دستيابى نبودند.
بنابر ديدگاه گزارهاى، خدا مجموعهاى از حقايق را به پيامبر القا كرده است. ولى اين حقايق ممكن بود در قالب جملات زبانى القا شوند. و يا به صورتهاى ديگرى، مانند تلهپاتى، با نمادها و غيره. بنابراين زبان خاصى كه پيامبر براى ابلاغ وحى به كار مىبرد، الزاما همان زبان وحى نيست. زيرا وحى صرفا القاى حقايق است و زبان در آن مدخليتى ندارد. لذا بر طبق اين ديدگاه، وحى سرشت زبانى ندارد، اما بنا به تجربه دينى، وحى تجربهاى است كه پيامبر داشته است. اگر اين تجربه همراه با گفتار زبانى صورت گرفته باشد، شكل زبانى اين گفتار در سرشت وحى داخل نيست و ركن آن نمىباشد. پيامبر تجربه خود را به زبان خاص بيان مىكند، ولى زبان خاصى كه پيامبر به كار مىگيرد، در خود متن وحى نبوده و وحى صرفا تجربه و مواجههاى خاص بوده است.
اهميت ديدگاه افعالى گفتارى از اين جا روشن مىشود. وحى اسلامى كه در قرآن تجلى يافته، كلماتى است كه خدا به كار برده است. قرآن نه تنها وحى خدا است، بلكه زبان قرآن همان زبانى است كه خدا به كار برده و در قالب آن با پيامبر سخن گفته است:
«انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون». (17)
با توجه به اين آيه روشن مىشود كه انزال قرآن به صورت عربى بوده است; يعنى خود زبان عربى در متن وحى دخيل است، نه اين كه پيامبر از وحى به زبان عربى گزارش داده باشد. از اين گذشته، انزال قرآن در قالب زبان عربى از ناحيه خدا، بوده است. در اين آيه شريفه انزال قرآن به زبان عربى به «نا» نسبت داده شده كه همان خدا است. زبان عربى براى وحى اسلامى عرضى نيست، بلكه ذاتى است; به اين معنا كه در متن خود وحى، وحى به زبان عربى است. خدا افعال گفتارى را به زبان عربى انجام داده است، يعنى جملاتى معنادار از زبان عربى را به پيامبر اظهار كرده و اين جملات مضامينى خاص داشتهاند و پيامبر را به كارهايى خاص واداشتهاند. از اين رو، خداوند متعال در ذيل آيه فوق، مخاطبان خود را به تعقل فراخوانده است. مخاطبان بايد در انزال قرآن به زبان عربى از جانب خدا يا در قرآن كه به زبان عربى و وحى خدا است، تعقل كنند.
در آيه ديگرى تصريح شده است كه خدا به زبان عربى وحى بوده است.
«و كذلك اوحينا اليك قرآنا عربيا». (18)
وحى قرآن به صورت زبان عربى بوده است. پيامبر (ص) زبان عربى را خود به كار نبرده، بلكه خود خدا به زبان عربى با پيامبر گفتگو كرده است.
مساله وحى در جهان اسلام
مساله وحى همواره در جهان اسلام جالب توجه و مناقشهبرانگيز بوده، از يك سو فلاسفه و از ديگر سو متكلمان دائما با اين بحث درگير بودهاند. اين نكته از سر اتفاق نيست، چون وحى به معناى خاصى، هسته اصلى اسلام را تشكيل مىدهد و تحليل وحى به معناى تحليل كل پيكره اسلام است. از اين رو، اگر به چهارده قرن گذشته تاريخ اسلام بنگريم، فلاسفه و متكلمان دائما در نزاع بودهاند و بر هم ديگر خورده مىگرفتند. آنها به خوبى دريافته بودند كه تحليل و تبيين نادرست وحى چه نتايج و پيامدهاى مصيبتبارى براى اسلام مىتواند داشته باشد، فلاسفه بزرگى در عالم اسلام از قبيل فارابى، ابن سينا و متكلمانى همچون غزالى در اين باب زبان گشوده و به مداقه پرداختهاند. از فلاسفه و متكلمان كه بگذريم، مورخانى چون ابن خلدون نيز به اهميت اين بحث پىبرده، مباحثى در اين زمينه پيش كشيدهاند.
نظريه اشاعره
اشاعره در مخالفتبا همه اين مذاهب به كلام نفسى قايل شدند. آنها گفتند كه كلام لفظى است كه حادث است و اين كلام به ذات الهى قائم نيست، ولى فراتر از اين كلام، كلام نفسى است و كلام حقيقى در واقع همين كلام است. كلام نفسى معنايى قائم به نفس است كه با الفاظ از آن تعبير مىآوريم. اين كلام قديم و قائم به ذات الهى و غير از علم و اراده الهى است. فرض كنيد شما بخواهيد سخنى را بگوييد; معناى آن سخن در ذهن شما هست و سپس آن را به صورت الفاظ و جملات در مىآوريد. كلام نفسى هم به نظم اشاعره چنين چيزى، و غير از علم و اراده است. به نظر آنها كلام لفظى قديم است. (19)
اشاعره با تفكيك كلام نفسى از كلام لفظى، تنها كلام نفسى را قائم به ذات الهى دانسته، كلام لفظى را حادث و غير قائم به ذات الهى مىدانند. اين سخن بدين معنا است كه الفاظى كه به عنوان كلام ائمه مىشناسيم، در واقع الفاظ خدا نيستند. كلام خدا همان كلام نفسى است. كلام نفسى در چارچوب نظرياتى كه مطرح كردهايم، با ديدگاه وحى گزارهاى تناسب دارد و از سنخ گزارهها است. در كتابهاى روايى اهل سنتبه تواتر از حضرت پيامبر (ص) نقل شده است:
ان هذا القرآن السموع المتلوهو كلام الله (20) ; «اين قرآن كه شنيده و تلاوت مىشود، همان كلام الهى است.»
از اين حديث استفاده مىشود كه كلام الهى در حقيقت اين الفاظند كه به صورت مكتوب درآمدهاند و تلاوت مىشوند. اشاعره در توجيه اين قبيل روايات دستبه توجيه مىزدند و مىگفتند اين حروف و اصوات و الفاظ به اين معنا كلام الهىاند كه بر آن دلالت مىكنند، يعنى بر كلام نفسى دلالت دارند، لذا مجازا بر آنها كلام الهى - از باب تسميه دال به اسم مدلول - اطلاق شده است. (21)
پيدا است كه ظاهر اين گونه روايات حقيقتگويى است نه مجازگويى، و امروزه در پرتو نظريه افعال گفتارى مىتوانيم نظريه كلام نفسى را به عنوان گونهاى تحويلگرايى طرد كنيم. بهتر استبراى تكميل اين بحث، به بيان فخررازى در مورد انزال وحى هم نظر كنيم و ببينيم چگونه بر اساس نظريه كلام نفسى، انزال وحى را توجيه مىكند.
فخررازى در بيان مراد از انزال وحى مىگويد جبريل (ع) در آسمان كلام خدا را شنيد و سپس بر پيامبر (ص) نازل شد. اين سخن را مىتوان از قبيل «نزلت رسالة الامسير من القصر» دانست. وقتى مىگوييم پيام امير از قصر نازل شد، توجه داريم كه پيام نازل نمىشود، بلكه شنونده، پيام را از مرتبه عالى مىشنود و سپس در مرتبه سافل آن را ادا مىكند. سخن از او جدا نمىشود، بلكه سامع اين سخن را مىشنود و با الفاظى از پيش خودش آنها را به ديگران مىرساند. لذا مىگوييم اين شنونده كلام را در جايى شنيده و در جاى ديگرى آن را به زبان آورده است.
اگر بپرسيد جبرئيل چگونه كلام خدا را شنيد و حال آن كه كلام الهى بر ملك، از قبيل حروف و اصوات نيست؟ در پاسخ مىگوييم كه شايد خدا قوه شنوايى خاصى متناسب با كلام خودش در جبرئيل (ع) آفريده و سپس او را به تعبير آوردن از اين كلام قديم قادر ساخته است و ممكن استخدا در لوح محفوظ نوشتهاى را با همين نظم مخصوص آفريده باشد و جبرئيل (ع) آن را خوانده و حفظ كرده باشد و نيز ممكن استخدا اصواتى را با اين نظم خاص در جسم ويژهاى آفريده باشد و جبرئيل (ع) آن را فهميده و خدا هم در او علم ضرورى به اين كه اين عبارت مودى آن كلام قديم است، آفريده باشد. (22)
از اين قبيل سخنان روشن مىشود كه اشاعره با چه مشكلاتى مواجه بودند و براى حفظ نظريه كلام نفسى به چه توجيههايى روى مىآورند و دچار چه تكلفاتى مىشوند. در برخى از كتابهاى كلامى اين نظريه نقد شده است، ولى براى نگارنده همواره اين پرسش مطرح بوده كه مفسر اشعرى مسلكى مانند فخر رازى مثلا اين آيه را چگونه معنا مىكند؟
انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون (23)
در اين آيه، انزال قرآن به صورت عربى به خدا اسناد داده شده است، نه اين كه خدا به صورت كلام نفسى سخن گفته و جبرئيل (ع) يا پيامبر (ص) آن را به صورت عربى فهميده است. فخر رازى در تفسير اين آيه، اين نكته را مطرح كرده است كه جبايى با استناد به اين آيه استدلال كرده كه قرآن به عربى بودن موصوف شده و لذا قديم نيست. زيرا قديم فارسى يا عربى نمىشود. سپس در پاسخ جبايى گفته است اين آيه تنها بر اين امر دلالت دارد كه اين الفاظ و عبارات حادثند و ما در اين نكته نزاعى نداريم و آنچه مىگوييم قديم است، چيز ديگرى است. (24)
اين توجيه فخر رازى اگر مشكل قديم بودن را حل كند، اين مشكل را حل نمىكند كه در اين آيه انزال قرآن به زبان عربى به خدا اسناد داده شده است و اين بدين معنا است كه وحى خدا، صورت زبانى خاصى داشته و در قالب الفاظ زبان عربى بوده است. مثال انزال پيام امير هم نمىتواند اين مورد را توجيه كند; زيرا انزال به زبان عربى، به خود خدا نسبت داده شده است.
نویسنده: عليرضا قائمىنيا
پی نوشت:
1. Propositional View.
2. Proposition.
3. Gilbert Ryle.
4. Achievement Verbs.
5. Task Verbs.
6. Ryle Gilbert, The concept of Mind, pp. 143-153.
7. Davis Charles, Religion and the maaking of society, pp. 96-97.
8. The Religious Experience View.
9. : Liberal Theology هوردرن ويليام، راهنماى الهيات پروتستان صص 63 - 93.
10. Berkohf Louis, systematic theology, p. 121.
11. Davis, Religion andThe Making of society, p.99.
12. يوسف آيه 102.
13. Speech Acts Theory.
14. J.L. Austin.
15. Perlocutionary act austin J.L, How to do things with words, p.109.
16. اين نكته را با سخن فلاسفه كه گفتهاند تقيد داخل و قيد خارج است نيز مىتوان توضيح داد: «در وحى تجربه سخن گفتن خدا است» تقيد به سخن گفتن و افعال گفتارى داخل است، ولى خود افعال گفتارى خدا كه قيد باشد، از وحى خارج است.
17. يوسف، آيه 2.
18. شورى، آيه 7.
19. السيد الشريف شرح المواقف، ج 8، صص 4 - 93.
20. تفسير الفخر الرازى، المجلد الاول، ج 1، ص 38، دارالفكر، بيروت (1420 ه. ق 2000م)
21. همان، ص 39.
22. همان مجلد اول، ج 2، ص 37.
23. سوره يوسف آيه 2.
24. همان مجلد نهم، ج 2، صص 60 - 85.
هفته نامه پگاه حوزه - شماره 73