وحي در لغت و قرآن

واژه وحی در لغت

خليل بن احمد فراهيدي در «کتاب العين» (م: 175 ه.ق) وحيِ مصدري را به نوشتن معنا کرده است: «يقالُ: وَحَي يَحِي وَحْيا، أَي: کَتَبَ يَکتُبُ وَ کَتْبا». و «أَوْحي اليه» به معناي «وي را برانگيخت و در دلش افکند و بدو اشاره کرد»، آورده است

خليل بر آن است که چون اين فعل با «لام» متعدّي شود، «فرمان دادن» معنا مي‏دهد. و در اين باره آيه پنجم از سوره زلزال را شاهد گرفته است: «بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحَي لَهَا» (زلزال /5) «زيرا پروردگارت به آن، وحي کرده است».

احمد بن فارس قزويني (م 395 ه . ق) از علماي لغت‏دان سالهاي پاياني سده چهارم هجري همه آنچه درباره واژه وحي گفته‏اند و آورده‏اند را به يک اصل باز گردانده است که عبارت است از: هر چه به سوي کسي و به هر گونه ‏اي القا شود تا وي بدانَد:

«أَصل يدلُّ علي القاء علم في إِخفاء أَو غيره إِلي غيرک... و کُلُّ ما أَلقيته إِلي غيرک حتّي علمه فهو وحيٌ کيف کان... و کُلُّ ما في باب الوحي فراجعٌ إِلي هذا الَّذي ذکرناه».1

«اصل واژه وحي بر القاء پنهاني يا علم به غير دلالت مي‏کند... و هر آنچه که تو به سوي جز خود بيافکني تا وي آن را بداند، وحي ناميده مي‏شود، به هر صورت که باشد. و هر معني که درباره وحي گفته شود به اين اصل که گفته‏ايم، بر مي‏گردد.»

اسماعيل بن حمّاد نيشابوري (م حدود 400 ه.ق) که به جوهري شهرت دارد، در «تاج اللُّغة و صحاحُ العربية» آن گاه که از وحي گفتاري ياد مي‏کند، پنهاني بودن و آهستگي را از ويژگي‏هاي آن قلمداد کرده است: «يقالُ: وحيتُ اليه الکلامَ و أَوحيتُ، و هو أَنُ تکلّمه بکلام تخفيه... و وحيتُ اليه بخبرٍ کذا، أَي: ... موّتُ، رويدا»2

«گفته مي‏شد: وحيت اليه الکلامَ و اوحيتُ، يعني: با او سخن پوشيده گفتم... و وحيتُ اليه بخبر کذا، يعني: آهسته صدايش کردم.»

محمود بن عمر زمخشري خوارزمي (م 531 ه.ق) نيز در «أَساس البلاغه» از پوشيدگيِ وحي کلامي سخن گفته است: «و وحيتُ إِليه و أَوحيتُ اذا کلَّمَتَهَ بما تخفيه عن غيره»3 «وحيتُ اليه و أَوحيتُ، يعني: با او سخن گفتم به صورتي که از جز او سخن پوشيده داشتم».

ابن منظور، واژه پژوه و لغت شناس قرن هشتم هجري با گزارش سخن دانشوراني چون علي بن حمزه کسائي و محمّد بن قاسم أَنباري و محمّد بن احمد أَزهري از دو ويژگي ياد شده در واژه وحي ياد کرده است. همو از ابن انباري باز گفته است که: «سمّي وحيا لأَنَّ المَلَکَ أَسرَّهُ علي الخلق.»4 «وحي، وحي ناميده شده است چون فرشته آن را [از جز مخاطب وحي] پنهان مي‏دارد.»

ليک آنچه در ميان گزارش ابن منظور از گفتار أزهري شايسته درنگ مي‏نمايد اين است که أَزهري مفاهيمي چون الهام و اشاره و کتابت را مصاديق اعلام دانسته و هر کدام از معانيِ پيش گفته را اسباب و شيوه‏هاي اعلام شمرده است: «و کُلُّ هذا إعلام، و ان اختلفت أَسباب الاعلام فيها».5

«در همه معانيِ ياد شده، مفهوم اعلام وجود دارد، گرچه اسباب اعلام در آنها گوناگون مي‏باشد.»

از سوي ديگر راغب اصفهاني معنايِ اصليِ واژه وحي را، اشاره سريع دانسته و آن را گاه سخن رمزي و کنايي و زماني با صوت و صدايي پيراسته از ترکيب و گاهي هم با اشاره و کتابت، گونه گون يافته است.6

قرآن پژوه فقيد، علاّمه حسن مصطفوي تبريزي (ره)، در تعريف واژه وحي، آن را القاء امر ـ چون علم، ايمان، نور، وسوسه و مانند آن به درونِ دل و جان ديگري (خواه انسان يا فرشته و مانند آن) با واسطه و يا بي آن، که ره آوردش علم و يقين و شهود باشد، تعريف کرده است.7

بنابراين واژه وحي با عموميّت معنايي در همراه داشتن يا نداشتن واسطه و در گستردگي حوزه معنايي آن ـ جُز معنوّيات ـ ، از الهام که برخي آن را از مصاديق معنايي واژه وحي شمرده‏اند جدا مي‏شود، چه اينکه الهام بر پايه دريافت مصطفوي به القايي از سوي خدا به درون ديگري بي هيچ واسطه‏اي و بيشتر داراي کاربردهاي معنوي، تعريف شده است.8

ديگر آنکه ايشان در کار پژوهش واژگاني، با ژرف انديشي در آيه: «إِذْ يُوحِي رَبُّکَ إِلَي الْمَلاَئِکَةِ أَنِّي مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ کَفَرُوا الرُّعْبَ» (انفال /12) «(ياد کن) آنگاه را که پروردگارتان به فرشتگان وحي مي‏فرمود که من با شمايم، پس مؤمنان را استوار داريد؛ من در دل کافران بيم خواهم افکند».

ميان وحي و القاء نيز فرق مي‏نهد و وحي را (چون با القاء و با دو گونه مخاطب به کار رود) ايراد و القاي امري روحاني به درون و دل کسي معنا کرده و القاء را مطلق رويارويي ارتباطي، تلقّي کرده است.9

 

بسامد وَحي در قرآن کريم

در حوزه کاربردهاي قرآني، صورت متعدّي واژه «وحي» هفتاد و چهار بار آورده شده است که تنها در آيه سومّ سوره فصّلت: «وَ أَوحي في کُلّ سماءٍ أَمْرَها» متعدّي بنفسه و در ديگر موارد متعدّي بغيره ديده مي‏شود. و از ميان کاربردهاي متعدّيِ بغيره هم فقط در آيه پنجم سوره زلزال با حرف «لام» و در موارد ديگر با حرف «إِلي» متعدّي شده است. صورت مصدري و اسمي اين واژه متعدّي را در قرآن کريم، شش مورد مي‏توان جست.

در برخي از کاربردهايِ واژه «وحي» معناي پوشيدگي و شتاب، خواه توأمان و يا جُدا جُدا به چشم مي‏آيد، چه اينکه در وحي به معناي الهام هم با خفايِ خاستگاه آن و هم با سرعت انجام و حدوث آن روبرو هستيم. در قرآن کريم هم اين واژه گاه به معناي وسوسه (که در آن خفاء و پوشيدگي است)، و گاه به معناي الهام (که در آن هم پوشيدگي بر جز ملهم و هم شتاب و سرعت ملاحظه مي‏شود). و در ميان گونه‏هاي وحي رسالي، گونه‏اي با قيد «مِنْ وراء حجاب» آورده شده است.

«وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن يُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ...» (شوري /51)«و هيچ بشري نمي‏سزد که خدا با او سخن گويد مگر با وحي يا از فراسوي پرده‏اي...».
مشهور آن است که فعل «أَوحي» با «إِلي» متعدّي شود، امّا در ميان استعمالات قرآنيِ آن تنها يک‏بار با «لام» متعّدي شده است «بأَنَّ ربَّک أَوحي لها» و در دو آيه نيز بي آنکه «مُوحي اليه» يا «مُوحي له» همراه داشته باشد. متعدّي ساختن فعل «أَوحي» با حروف «لام» مفسّران و لغت پژوهان را واداشته تا به ارائه نگره‏هاي گونه گون درباره آن بپردازند.

أبوحيّان نحوي اندلسي بر آن است که «موحي اليه» در آيه ياد شده حذف شده است و آن، فرشتگانند که خداوند بدان‏ها فرمان داده که تا با زمين آن کنند که فرمان داده شده‏اند.

و «لام» را در «لها» به معناي سبب شمرده است؛ يعني از آنجا که زمين ظرف رفتار و کردار عالميان بوده است، به فرشتگان وحي کرديم تا زمين را به بر ملا ساختن آنچه دارد وادارند. و آنچه موجب شده تا فعلِ «أَوحي» با «لام» به کار رود، مراعات و ملاحظه فواصل آيات و رعايت نظماهنگ آن بوده است. 10

محمد بن عبداللّه‏ انصاري، ابن هشام، آيه ياد شده را به عنوان نوع هشتم از انواع لام جارّة شاهدي بر موافقت معنوي «لام» و «إِلي» آورده است. بنابراين ايحاء در «أَوحي لها» به «الارض» پيوند مي‏يابد.11

در ميان مفسّران قرآن کريم نيز محمد بن جرير طبري از عبداللّه‏ بن عبّاس نقل مي‏کند که وي «أَوحي لها» را «أَوحي اليها» تفسير کرده است.12 و زمخشري هم پس از آن که «أوحي لها» را «أوحي اليها» معنا مي‏کند، آن را مجاز مي‏شمرد.13 فضل بن حسن بن طَبَرسي نيز معناي «أَوحي له» و «أَوحي اليه» را يکسان مي‏داند.14 و فخر رازي در بيان وجه دوّم براي تعبير «أَوحي لها»، آن را وحي خداوندِ سبحان به زمين دريافته است تا به دنبال آن زمين با بيرون انداختن بارهاي گرانش، دل آسوده دارد و تشفّي يابد.

گو اينکه فخر رازي در وجه اول به همساني معنوي «أَوحي لها» و «أَوْحي اليها» توجّه داده است.15

ليک براي آن که بتوانيم دراين باره به پاسخ درست دست يابيم و تلاشي سودمند در کار آوريم، بايد به استقراء کاربردهاي واژه وحي در آيات قرآن مجيد با عنايت به «مُوحي اليه» هر کدام، بپردازيم. حاصل کار چنين است که هر گاه «مُوحي اليه» جاندار باشد، تعديه، فعلِ «أَوحي» با حرف «الي» انجام پذيرفته است. و آنگاه که «مُوحي اليه» بي جان و از جماد بوده، فعلِ «أَوحي» در آيه دوازدهم سوره فصلت با حرف «في» و در آيه پنجم سوره زلزال با حرف «لام» متعدّي شده است.

دکتر عايشه عبدالرحمان بنت الشّاطي، بر اين باور است که تعديه «أَوحي» در آيه دوازدهم سوره فصّلت با حرف «في» ظرفيّة، از اين روست که بر تمکين دلالت کند:

«و أَوحي في کُلّ سماء أَمرها» أَي بثّ فيها، ما به نظامها، و شأنها و حالها، فعدّي الفعل، ب (في) الظرفيّة التي تدلّ علي التمکين «ذلک تقدير العزيز العليم».16«در هر آسماني آنچه بدان نظام آن آسمان سامان مي‏يابد، بنهاد و تدبير نمود. بنابراين فعل أَوحي با فِي ظرفية که بر تمکين دلالت مي‏کند، متعدّي شده است».

وي تلاش نحويان و مفسّراني را که «أَوحْي له» را «أَوحي اليه» معنا کرده‏اند، تنها رهيافتي براي تعيين دلالت لغوي آيه ياد شده، دانسته است و نگره آن که به رعايت نظماهنگ و فواصل بسنده کرده و آن را عنايت لفظي انگاشته است، ناروا شمرده و خاطر نشان ساخته است که تعيين دلالت بلاغي آيه و دريافت چرايي ترجيح و برگزيدن تعديه «أوحي» به حرف لام در اين بيان وحياني، کاري است که به انجام نرسيده و فرجامي نکو نيافته است.

گر چه برخي نيز در آيه پنجم سوره زلزال از حذف مُوحي إِليه (ملائکه) سخن گفته‏ اند، امّا از آن جا که پذيرش اين نظر به نيازمندي واسطه در رساندن وحي به زمين مي‏انجامد، و سياق آيه با اين پيامد ناسازگار است، از سوي آن بانوي قرآن پژوه اين رأي و نظر هم پسنديده نيامده است.

بنابراين با عنايت به مجهول بودن فعلِ در «زُلزلتِ الارضُ» و قوّت فاعليّت زمين که به روشني از اسناد اخراج و تحدُّث و زلزله به «الارض» قابل استفاده است، سياق آيه با وساطت ملائکه براي رساندن ايحاء به زميني که «زُلزلت زالزالها، و أخرجت أَثقاَلها، و تحدّث أخبارها» ناسازگار خواهد بود.

پس چنين سياقي اقتضاء مي‏کند که پاسخ پرسش انساني که در فضاي چنين پُر هراس از آنچه زمين بدان دچار شده و از واقعه‏اي که آن راست، زمين خود زبان به پاسخ گشايد و گويد:

«ان ربّک أَوحي لها»: «و من هنا کان ايثار التعدية باللاّم، لما في معني اللام مِنْ اختصاص، و الصاق، و صيرورة، و تقوية الايصال، و هي معان عرّفها اللُّغويّون أَنفسهم فيما، و عدوّها فيما عدوّا مِنْ معانيها الّتي أَحصاها ابن هشام في (المغني) و إِنْ لم يلتفتوا اليها هنا في البيان القرآني»17

«برگزيدن تعديه فعل «اوحي» با حرف «لام»، به خاطر وجود مفاهيمي چون اختصاص و صيرورت و لغويت ايصال در معني «لام» است و اين مفاهيم را لغوياني (چون ابن هشام در مغني) خود برشمرده‏اند. گرچه در اين بيان قرآني بدان التفات و درنگ نداشته ‏اند.»

 

اقسام وحي

1 ـ وحيِ تشريعي

يکي از اقسام وحي، وحي تشريعي است که مخاطب آن پيامبران هستند:

«وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ إِلاَّ رِجَالاً نُوحِي إِلَيْهِم مِنْ أَهْلِ الْقُرَي»(يوسف /109)«و پيش از تو، جز مرداني از مردمِ شهرها را که به آنان وحي مي‏کرديم، نفرستاديم».

آنچه به روشني از آيه ياد شده فهميده مي‏شود اين است که همه رسولان الهي، از فيض وحي ربوبي بهره‏مند گشته و اين مهر و مدد از هيچيک، دريغ نشده است. و چون خداوند سبحان خواسته تا از ويژگي مشترک ميان پيامبر خاتم و ديگر پيامبران پيش از وي سخن گويد، به وحي شان توجّه داده است.

ايحاءِ به پيامبران و رسولان در آياتي از قرآن حکيم با تعابير ديگر نيز آمده است: اعطاء کتاب و حکمت و علم و نبوّت چنانچه درباره حضرت يوسف عليه‏السلام فرمود:

«وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذلِکَ نَجْزِي الْمُـحْسِنِينَ» (يوسف /22) «و چون به برنايي خويش رسيد، بدو (نيروي) داوري و دانشي بخشيديم».

و علم در برخي از تفاسير به «علم دين»18 و علم شريعت19» معنا شده است، پس دريافت آموزه‏هاي ديني و تعاليم شريعت از سوي پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به ضرورتِ ايجاد حقّ مي‏انجامد.

و يا درباره حضرت موسي عليه‏السلام فرمود:

«وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَي آتَيْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذلِکَ نَجْزِي الْمُـحْسِنِينَ» (قصص /14)«و چون به برنايي خويش رسيد و استواري يافت، بدو (نيروي) داوري و دانشي بخشيديم و بدين گونه به نيکوکاران پاداش مي‏دهيم».

 

2 ـ وحي انبائي يا الهام رحماني

خداوند جُز پيامبر اعظم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و رسولان پيش از آن حضرت، مادر موسي عليه‏السلام و ياران وفا پيشه عيسايِ مسيح عليه‏السلام را نيز مخاطب وحي قرار داده است.

چنانچه در سوره قصص فرموده است:

«وَأَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلاَ تَخَافِي وَلاَ تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ» (قصص /7) «و به مادر موسي عليه‏السلام الهام کرديم که به او شير بده و اگر بر (جان) او ترسيدي او را (در صندوقي بنه و) به دريا فکن و مهراس و اندوهگين مباش، ما او را به تو باز مي‏گردانيم و او را از پيامبران خواهيم کرد.»

و در سوره مائده فرمود: «وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَي الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَبِرَسُولِي قَالُوا آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ» (مائده /111) «و ياد کن که به حواريان وحي کردم که به من و فرستاده‏ام، ايمان آوريد؛(خداوندا) ايمان آورديم و گواه باش که ما فرمان پذيريم».

ايحاء پروردگار به ملائکه نيز بر مخاطبان وحي الهي مي‏افزايد.

از آنجا که فرشتگان، رسولانِ حق تعالي هستند:

«اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلاَئِکَةِ رُسُلاً» (حجّ /75)«خداوند از فرشتگان فرستادگاني بر مي‏گزيند.»
و رسالت تشريعي و رسالت تکويني را توأمان عهده دارند، در کار تدبير هر آنچه آفريده خداوند سبحان است، فرمان مي‏رانند.

 

3 ـ وحي تکويني يا الهام غريزي

از هدايت تکوينيِ زنبور عسل (غريزه) به ايحاء تعبير شده است:

«وَأَوْحَي رَبُّکَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ . ثُمَّ کُلِي مِن کُلِّ الثَّـمَرَاتِ فَاسْلُکِي سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلاً» (نحل /68 - 69) «و پروردگارت به زنبور عسل الهام کرد که بر کوه‏ها و بر درخت و بر دار بست‏هايي که (مردم) مي‏سازند، لانه گزين. سپس از (گُلِ) همه ميوه‏ها بخور و راه‏هاي هموار پروردگارت را بپوي».

زنبور عسل به مددِ هدايت تکويني پروردگار و الهام غريزي کمالِ غايي خود را باز شناخته و بي آنکه اراده و اختياري از سوي خود داشته باشد، به مقتضاي آن رفتار مي‏کند.

گو اينکه انسان نيز از فيضِ الهام فطري برخوردار است:

«وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا . فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا» (شمس /7 - 8)«سوگند به جان آدمي و آنکه آن را بهنجار داشت؛ پس به او نافرماني و پرهيزگاري را الهام کرد».

ليک انسان نه چون ديگر حيوانات که در پيمودنِ صراط مستقيم تکويني خود، اراده و اختياري ندارند، به اختيار و اراده خويش مي‏تواند رهِ تقوايِ از هر چه بين او و خدا جدايي آرَد، در پيش گيرد و يا در تالاب گمراهي فرو رود و در جاده تباهي ناپديد گردد.

 

4 ـ اشاره - وسوسه

استقراء کاربردهايِ «أَوْحي» در آيات وحياني قرآن کريم بيانگر نوع ديگري ازپژوهش هاي قرآني » شماره 46 (صفحه 142) وحي است که فاعل آن جُز خداوند سُبحان است.

زکريّاي پيغامبر به تولّد يحيي بشارت يافت و چون از پروردگار براي دانستنِ زمان آمادگي خود و همسرش در اين باره و يا براي اطمينان يافتن به الهي بودن بشارت ياد شده، نشانه‏اي جُست، پروردگار، معجزه و نشانه‏اي چنين با وي در ميان نهاد که: تو بي آنکه عيب و نقصي بر جان و زبان داشته باشي، سه شبانه روز از سخن گفتن با مردمان ناتوان خواهي بود و جز با اشاره سخن نتواني گفت:

«قَالَ رَبِّ اجْعَل لِي آيَةً قَالَ آيَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزَاً وَاذْکُر رَبَّکَ کَثِيرَاً وَسَبِّحْ بِالعَشِيِّ وَالْإِبْکَارِ» (آل عمران /41) «گفت: پروردگارا! براي من نشانه‏اي بگذار! فرمود: تو را نشانه اين باد که سه روز با مردم جز به اشارت سخن نگويي؛ و پروردگارت را بسيار به ياد آور و در پايان روز و پگاهان به پاکي بستاي.»
زکرّيا زماني نشانه ياد شده را دريافت که در محراب و پرستشگاه بود. و آنگاه که ناتواني از سخن گفتن بر او چيره شد، بر قوم خود در آمد:

«فَأَوْحَي إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُکْرَةً وَعَشِيّاً» (مريم /11) «و به آنان اشاره کرد که: پگاهان و در پايان روز (خداوند را) به پاکي بستاييد.»

پس ايحاء در اين آيه، به اشاره کردن و به رمز و اشاره سخن گفتن معنا مي‏يابد. و روشن است که اين معنا با دو مؤلّفه پوشيدگي و خفاء و سرعت همراه است. (در بيشتر وقتها سخن گفتن با اشاره (و نه با واژه) زمان کمتري را به خود اختصاص مي‏دهد).

رويارويي و مصاف همه پيامبران با شياطيني از آدميان و جنيّان، در شمار سُنّتي از سنّت‏هاي الهي است. و اين سنّت حکايتگر کشمکش و پنجه در پنجه افکندن هماره حق و باطل با يکديگر مي‏باشد. و در اين ميان آدميان ديوسيرت (کافران لجوج و حق‏ناپذير) پيوسته در اين کارند که با گفتار به ظاهر فريبا و دلکش همديگر را بر گمراهي و تباهي خويش بکشانند.

«وَکَذلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي‏بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً» (انعام /112)«و بدين گونه براي هر پيامبري، دشمني از شيطان‏هاي آدمي يا پري قرار داديم که برخي، به برخي ديگر به فريب، سخنان آراسته الهام مي‏کنند».

شياطين گاه با وسوسه کردن دوستان خود (کفرآيينان) به در گرفتن مجادله ميان کافران و مؤمنان، قامت راست مي‏کنند؛ مجادله بر حکمي آشکار از احکام الهي که تخطّي از آن به سرکشي در کفر مي‏انجامد. بنابراين هرگاه مؤمنان در مقام مجادله با شرک آوران به تفطُّن آميختگي و آراستگي استدلال آنها را به آرايه‏هاي دروغين در نيابند، بسا در دام وسوسه‏هاي شيطان گرفتار آيند و به کژ راهه در افتند و طريق کُفر بپويند:

«وَلاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوکُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ» (انعام /121) «و از چيزي که (در ذبح) نام خداوند بر آن برده نشده است، نخوريد؛ و آن به راستي گناه است و شيطان‏ها بي گمان، در ياران خويش مي‏دمند که با شما چالش ورزند؛ و اگر از آنان فرمانبرداري کنيد، به يقين مشرک خواهيد بود.»

بر پايه آنچه گفته آمد، هرگاه ايحاء از سوي شياطين سر زند (شيطانِ درون و برون) وسوسه کردن معنا مي‏شود. و وسوسه آن است که به نرمي (که مبدأ آن را آسان باز نشناسيم و ندانيم چگونه رسيده است. و در اين ميان حقيقت پوشيده داشته شده باشد) تا با سُست کردن و کاستن از تاب و توان نيروي خرد و چيره ساختن قوه خيال و وهم، فرازمندي و حاکميت قدرت عقل تباه گردد:

«فحدوث الوسوسة انّما يتحقّق في أَثر ضعف القّوه العاملة الشاعرة الّتي يقال لها المفکّرة، فحينئذ يزول حکم العقل و يتزلزل العلم و اليقين، و يکون الوهم نافذا، و يعرض الشکّ و الوسوسة و لا فرق بين ان يکون مبدء الوسوسة من باطن نفسه أو بوسائط أَخر من الخارج، و من شياطين الانس و الجن»21

«وسوسه تنها در اثر ضعيف شدن نيروي خرد اتفّاق مي‏افتد که در اين صورت حکم عقل از بين مي‏رود و علم و يقين متزلزل مي‏شوند و وهم اثر کرده و شک و وسوسه عارض مي‏شوند. خواه وسوسه از درون جان سر بر آرد يا با واسطه‏هاي ديگر از برون و يا از سوي شيطان‏هاي انس و جنّ».

 

5 ـ وحي تسديدي

در ميان اقسام وحي، گاه از «وحي تسديدي» ياد شده است. اين گونه وحي که از آن به «وحي تأييدي» و «وحي تحديثي» و «وحي تعريفي» نيز تعبير شده است، تفاوت‏هايي با «وحي تشريعي دارد» از جمله آنکه بر خلاف «وحي تشريعي» که در آن نخست کار تشريع عملي انجام مي‏يابد و سپس عمل بر پايه و مطابق با آموزه شرعي تحقّق مي‏يابد، در اين گونه وحي، عمل مقارن با وحي صورت مي‏گيرد.

دو ديگر آنکه گرچه «وحي تشريعي» ويژه پيامبران است و جز ايشان کسي از آن بهره‏اي ندارد، امّا وحي‏هاي تسديدي و انبائي و انواع ديگر غير از وحي تشريعي، براي غير انبياء هم راه دارد.»20

حکيم قرآني، آيت اللّه‏ عبداللّه‏ جوادي آملي، کار کشتي سازي از سوي حضرت نوح عليه‏السلام را از مصاديق «وحي تسديدي عملي» مي‏دانند:

«وَأُوحِيَ إِلَي نُوحٍ أَنَّهُ لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِکَ إِلاَّ مَن قَدْ آمَنَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُوا يَفْعَلُونَ . وَاصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا...» (هود /36-37) «و به نوح وحي شد که از قوم تو جز کساني که (تاکنون) ايمان آورده‏اند، ايمان نخواهند آورد، پس، از آنچه مي‏کنند، اندوهناک مشو! و کشتي را زير نظر ما و وحي (راهنمايي) ما بساز.»

علاّمه سيّد محمّد حسين طباطبائي (ره) بر آنست که وحي در آيه هفتاد و سوم سوره انبياء «وحي تسديدي» است و نه تشريعي:

«وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّکَاةِ» (انبياء /73) «و آنان را پيشواياني کرديم که به فرمان ما راهبري مي‏کردند و به آنها انجام کارهاي نيک و بر پا داشتن نماز و دادن زکات را وحي کرديم».

«اضافة المصدر الي معموله تفيد تحقق معناه في الخارج... و علي هذا فقوله: «و اوحينا اليه فعل الخيرات» الخ يدل علي تحقق الفعل اي انّ الوحي تعلق بالفعل الصادر عنهم». «اضافه شدن مصدر به معمول خود، مفيد تحقق معناي آن معمول در خارج است. بنابراين «و أَوحينا اليه فعلَ الخيرات» بر تحقق و انجام کارهاي نيکو دلالت مي‏کند؛

يعني وحي به کاري که از ايشان صادر مي‏شود، تعلق مي‏يابد و کار خير مقارن با وحي و با راهنمايي باطني خداوند از ايشان صادر مي‏شود...

«أَي أَنّ الفعل کان يصدر عنهم بوحيٍ مقارنٍ له و دلالةٍ الهيّة باطنية... فالمحصّل أَنَّهم کانوا مؤيدين بروح القدس و الطّهارة مسدددين بقوة ربانية تدعوهم الي فعل الخيرات و...»21 «پس آنها از سوي روح القدس، تأييد شده‏اند و با نيروي ربّاني که آنها را به انجام کارهاي خير فرا مي‏خواند، استواري يافته‏اند.»

بنابراين «وحي تسديدي» آن است که پيامبران و امامان و مؤمنان درستکار به مدد آن، استواري مي‏يابند و پُر توان در انجام آنچه در او خير است مي‏کوشند.

نويسنده :  عباس عبدالله پور

  • 1. ابن فارس، معجم مقاييس اللُّغه، 6/93.
  • 2. جوهري، اسماعيل بن حمّاد، تاج اللُّغه و صحاح العربية، 6/2519-2520
  • 3. زمخشري خوارزمي، محمود بن عمر، أَساس البلاغه، بيروت، دار المعرفة، 494
  • 4. ابن منظور، محمّد بن مکرّم، لسان العرب، بيروت، لبنان، دار الفکر 15/380
  • 5. همان، 15/381
  • 6. راغب اصفهاني، حسين بن محمّد، مفردات الفاظ القرآن، تحقيق: صفوان عدنان داودي، /858.
  • 7. مصطفوي، سيد حسن، التحقيق في کلمات القرآن الکريم، 13/56
  • 8. همان.
  • 9. همان، /56-57.
  • 10. ابوحيّان اندلسي، محمّد بن يوسف، البحر المحيط، بيروت - داراحياء التُّراث العربي، 8/501.
  • 11. ابن هشام انصاري، محمّد بن عبداللّه‏، مُغني اللَّبيب عن کتب الاعاريب، 1/280.
  • 12. طبري، محمد بن جرير، جامع البيان في تأويل القرآن، 12/661
  • 13. زمخشري خوارزمي، محمود بن عمر، الکشّاف، رياض، مکتبة العبيکان، 6/415
  • 14. طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، 10/526
  • 15. فخر رازي، محمد بن عمر، التفسير الکبير، بيروت - دار احياء التُّراث العربي، 16/6
  • 16. بنت الشّاطي، عايشه عبدالرحمن، التفسير البياني للقرآن الکريم، مصر، دار المعارف، 1/96
  • 17. همان، 1/97.
  • 18. فخر رازي، محمد بن عمر، التفسير الکبير، 18/111
  • 19. طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، 3/222
  • 20. جوادي آملي، عبداللّه‏، صهباي تسنيم: تفسير سوره هود - آيه‏هاي 35-40، 1/7/1384
  • 21. طباطبايي، سيّد محمّد حسين، الميزان، 14/305.
منابع: 

مجله پژوهش های قرآنی - تابستان و پاییز 1385 - شماره 46 و 47