گزارشى از ترجمه تفسير منسوب به امام عسكرى علیه السلام

در آينه زمان

با وجود آن كه امام حسن عسكرى عليه‏السلام در سال 260 ق. به شهادت رسيده، تا صد سال بعد، از تفسير منسوب به آن حضرت نامى در ميان نبوده است و دانشمندانى چون: شيخ كلينى، على بن ابراهيم قمى، احمد برقى، احمد بن ادريس، ابن قولويه، محمد بن همام بغدادى و محمد بن ابراهيم نعمانى، نه تنها حديثى از اين كتاب نقل نكرده‏اند؛ بلكه حتى نامى از آن و راويانش نبرده‏اند.

در اواسط قرن چهارم هجرى، محمد بن قاسم جرجانى استرآبادى، كه با القابى چون «مفسّر» و «خطيب» شناخته مى‏شود، مندرجات اين اثر را براى شيخ صدوق نقل مى‏كند و آن عالم فرزانه هم در برخى از تأليفاتش چون: عيون اخبارالرّضا، توحيد، امالى و من لايحضره الفقيه بخش‏هايى از اين تفسير را مى‏آورد.
با اين وجود، ديگر برخى از دانشمندان برجسته شيعى از اين كتاب، مؤلّف آن و حتّى راويان اخيرش نامى نمى‏برند.
در اوايل قرن پنجم هجرى، احمد بن حسين غضائرى از اين تفسير و مؤلّفش نام مى‏برد؛ اما جرجانى را ضعيف، كذّاب و كتابش را مجعول معرّفى مى‏كند.1
از قرن ششم تا روى كارآمدن صفويه، به استثناى چند مورد و نيز منابعى معدود كه برخى مطالب اين كتاب را به لحاظ كرامات و معجزات آورده‏اند، نشانه‏اى از اين تفسير و مؤلّفش در منابع معروف شيعه وجود ندارد. در تفاسير مشهور اين دوره، از جمله: تفسير عيّاشى و تفسير مجمع البيان نيز نقلى از تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه‏السلام مشاهده نمى‏شود.

 

ترجمه تفسير

در عصر صفوى و با اهتمام فخرالدّين على بن حسن زواره‏اى ـ شاگرد غياث‏الدّين جمشيدگازر ـ در راستاى ترجمه متون مذهبى به فارسى، تفسير منسوب به امام عسكرى عليه‏السلام نيز به فارسى ترجمه شد كه تراجم‏نگاران آن را در زمره آثار ارزشمند او بر شمرده‏اند. ميرزا عبداللّه افندى كه در عصر صفويه مى‏زيسته، مى‏نويسد:
زواره‏اى تفسير حضرت امام حسن عسكرى عليه‏السلام را به فرمان شاه طهماسب صفوى از عربى به پارسى برگردانيده است و من اين ترجمه را در قصبه لنگر ـ از حوالى تربت جام ـ ديده‏ام و نسخه‏اى از آن نزد افراسياب‏خان موجود است.2
شيخ آقا بزرگ دو ترجمه ديگر از اين تفسير را معرّفى كرده است؛ ترجمه تفسير عسكرى از ميرزا ابوالقاسم حسينى ذهبى شيرازى ـ از علماى قرن سيزدهم ـ و ترجمه تفسير عسكرى از مولا عبداللّه بن نجم‏الدّين، (متوفّاى 1311 ق.). مشهور به فاضل قندهارى3.
ميرزا محمّدعلى مدرّس تبريزى، نوزده اثر از ترجمه‏ها، خلاصه‏ها و تأليفات على بن حسن زواره‏اى را برمى‏شمارد و ترجمه اين تفسير را به عنوان پنجمين نوشته وى معرّفى مى‏كند.4
اما آنچه كه از نظر اين شرح حال‏نگاران دور مانده، اين است كه على بن حسن زواره‏اى براى آثارى كه به فارسى برمى‏گرداند، نامى اختيار مى‏كرد و ترجمه اين تفسير را نيز «آثارالأخيار» ناميد. چنانچه نسخه خطّى آن ـ كه در كتابخانه مدرسه عالى شهيد مطهّرى موجود است ـ با همين نام، فهرست شده است.5
در كتابخانه مركزى آستان قدس رضوى نيز نسخه‏اى خطّى از آن، تحت عنوان «آثارالأخيار» به خطّ نستعليق 17 سطرى و با 270 ورق به شماره 1432 موجود است كه در سال 1265 ق. تحرير شده و رجبعلى نامى در مرداد 1316 ق. آن را وقف اين كتابخانه كرده است.6
در ديباچه اين نسخه نفيس، مترجم نوشته است:
«... مقرّب بارگاه اله (اللّه) مشرّف بتشريف فاتّبعونى يجيبكم اللّه، ابى‏القاسم محمد رسول‏اللّه و بر آل نامدار و عترت عالى‏مقدارش، خصوصاً بر آل سيّد و سرور مهتر عالميان بعد از پيغمبر، ولىّ ربّ‏العالمين و صفوة الهاشميّين و يعسوب الدّين، اسداللّه الغالب، اميرالمؤمنين و امام المتّقين، ابى‏الحسن علىّ بن ابى‏طالب صلوة دائمة قائمة الى يوم الدّين، بعد از شكر و حمد نامتناهى و صلوات بر حضرت رسالت پناهى...».
سپس به شاه طهماسب اشاره مى‏كند و مى‏گويد:
«... اكثر اوقات خجسته غايات، مصروف مى‏فرمايند به مباحث علوم دينيه از تفسير ملك كبير و حديث نبوى و كلام امامى. اشارت عالى اشرف، اصدار يافت كه از تفسيرى كه اشتهار يافته به تفسير ثمره شجره پيغمبرى و گلدسته رياض حيدرى، وارث علوم جعفرى، اعنى حضرت امام حسن عسكرى عليه‏السلام اين بنده كمترين على بن حسن الزّوارى، غفراللّه ذنوبه و ستر عيوبه بعون الملك المعبود بر آن نهج و ترتيب. و ما توفيقى الاّ باللّه عليه توكلّت و اليه اُنيب ابتدا مى‏كنم به نام نامى حضرت معبود كه رحمت او عام است در افاضه وجود، جود رحيميتش تمام بر مؤمنان در روز موعود...».
على بن حسن زوارى در خاتمه اين ترجمه، يادآور شده است:
«پس هر جوانمرد بلند همّت، چون خواهد كه در دنيا حميد باشد و در عقبى سعيد باشد، بايد كه به گوش هوش نداى هَلْ مِنْ تائِبٍ و صداى هَلْ مِنْ مُسْتَغْفِرٍ شنود. ابواب توبه بر روى خود بگشايد و به خلوت سراى فلاح تائبان بارگاه الهى درآيد و به تشريف محبوبيت مشرّف گشته بر سرير كرامت بنشيند... مستنير كردم به انوار اين كه به «آثارالأخيار» موسوم شده يا اله العالمين و يا خيرالنّاصرين برحمتك يا ارحم الرّاحمين و صلّى‏اللّه على سيّدنا محمّد و آله و عترته الطّاهرين و سلّم تسليماً كثيراً».7
يادآور مى‏شود كه برخى از معاصران، آثارالأخيار را با تفسير ديگرى كه تأليف على بن حسن زوارى است و ترجمة الخواص نام دارد، به اشتباه، يكى دانسته‏اند.8

 

روش ترجمه

چنانكه اشاره كرديم، شيخ صدوق بر محمّد بن قاسم استرآبادى اعتماد كرده و روايات فراوانى از وى نقل نموده و با دعاى رضايت و رحمت براى او، بارها تأييدش كرده است.
على بن حسن زوارى همچون برخى از دانشوران، اين اعتماد را براى اثبات وثاقت راوى اين تفسير، كافى دانسته و اين اثر را ترجمه كرده است. او در اين ترجمه، همچون ديگر آثارش، مخاطبان خود را شيعيانى مى‏داند كه با مباحث قرآنى و روايى نا آشنا هستند؛ يا در اين باره اطلاعات كمى دارند. از همين رو، از آوردن اصطلاحات خاصّ علمى و تعبيرات تخصّصى اجتناب مى‏كند. وى مى‏نويسد كه با اعتقاد به اين مهم كه اين ترجمه در ارشاد مردم دخالت دارد و با درك مقتضيات زمان، تصميم دارد با ترجمه اين اثر، آن را براى عموم شيعيان قابل فهم نمايد.
اگرچه سبك ترجمه، ساده و روان و عارى از تكلّف است؛ اما عموماً از ساختار دستورى و اصطلاحات زبان و ادبيات عرب پيروى شده و اين ويژگى، در سراسر اثر قابل مشاهده است. اين گونه نثر در آثار ديگر عصر صفويه نيز متداول شد؛ زيرا زمان تدوين دانش‏هاى اهل‏بيت عليهم‏السلام ميان شيعيان بود.
در اين ترجمه، تركيب جمله‏ها و جاى فعل، فاعل، مفعول و متعلّقات آن به صورتى است كه در نثر مأخذ اصلى مشهود است. على بن حسن زوارى در ترجمه اين اثر به متن، وفادار است و اگر بر حسب ضرورت و نظر شخصى خواسته است افزون بر متن اصلى، مطلبى را وارد ترجمه كند، با تعابيرى چون: «مترجم گويد» يا «ناقل گويد» افزوده‏هاى خود را از متن تفكيك كرده است.
همچنين گاهى به دليل رعايت اختصار، با حذف مطالب تكرارى، متن اصلى را خلاصه كرده است. چنان كه از اثر پيداست، موضوع آن در تفسير قرآن كريم است. اما معلوم نيست كه آيا اصل كتاب كه امام حسن عسكرى عليه‏السلام بر آن دو راوى املا فرمودند، بيشتر بوده و اين كتاب در حقيقت جزوى از آن تفسير اصلى است يا خير.
مترجم، شيوه متن عربى را حفظ كرده و كتاب آثار الأخيار مشتمل است بر تفسير استعاذه، بسم‏اللّه الرّحمن الرّحيم، فاتحة‏الكتاب، و بخش بيشتر سوره بقره، (آيه 1 ـ 108، 153 ـ 175، 194 ـ 206 و بخشى از آيه 282).
از نثر كتاب بر مى‏آيد كه اين تفسير به انگيزه تأليف، تفسير، نوشته نشده بلكه هدف، پرورش شاگردان مهاجر با معارف قرآنى و آگاه نمودن آنان به جايگاه اهل‏بيت عليهم‏السلام در قرآن بوده است. روايت‏ها غالباً طولانى و به تفصيل ذكر شده و گاه يك حديث در چند صفحه آمده است. حتى در مواردى مضامين مباحث از شيوه روايى فاصله مى‏گيرد. البته اين، به آن معنا نيست كه تفسير از معصوم صادر نشده باشد؛ زيرا در احاديث نقل به مضمون عارى از اشكال است. به علاوه راويان در ايران زندگى مى‏كردند و به زبان و ادبيات عربى احاطه كامل نداشتند و در برخى جاها روايتى را پس از دريافتن، به صورت نقل به مضمون آورده‏اند و اين دگرگونى، آشفتگى‏هايى را در متن پديد آورده است. درباره معجزات رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و خاندانش تفسير آيات به صورت تأويل انجام شده و به مصاديق آيات توجّه شده است.
از دانش‏هاى مقدّماتى تفسير، در بيان مباحث و عبارات كمك گرفته نشده؛ ولى بحث‏هايى در عرصه‏هاى ديگر معارف اسلامى از جمله: فلسفه، كلام و فقه به نحوى كه با آياتِ تفسير شده ارتباط دارند، در سراسر كتاب قابل مشاهده است.
در اين اثر، كرامات و معجزاتى با تعابيرى غير از آنچه در روايات صحيح و معتبر آمده، به معصومان نسبت داده شده كه قابل تأمّل است و گاهى غير معقول به نظر مى‏رسد. نكات تاريخى اشاره شده نيز در برابر منابع معتبر و موثّق، رنگ مى‏بازد. براى نمونه مى‏نويسد: «مختار بن ابوعبيده ثقفى را حَجّاج، دستگير كرد.»؛ در حالى كه وى در سال 67 هجرى؛ يعنى هشت سال قبل از آن كه حجّاج والى كوفه شود، به دست مصعب بن زبير به شهادت رسيد. به علاوه، شرح و بسط برخى از روايات چنان است كه به داستان‏سرايى شباهت مى‏يابد.
با اين همه، نمى‏توان اين نكته را انكار كرد كه در لابه لاى تفسير عسكرى، كه با نام آثارالأخيار به فارسى ترجمه شده، مطالب درست، روايات معتبر و نكات تاريخى مستند نيز مشاهده مى‏شود. و همان طور كه شيخ صدوق با نقل مندرجات آن، به حفظ «ميراث مكتوب تشيّع» يارى رسانده، على بن حسن زوارى نيز با ترجمه آن، در اين راه كوشيده است.
اگرچه علما و مشاهير شيعه در قرون متمادى، مطالب اين اثر را به نقد كشيده‏اند و حتى برخى از روايات آن را غير منطقى، جعلى و دور از حقيقت دانسته‏اند. امّا اين تفسير براى حفظ ارزش‏هاى علمى شيعه و معرّفى اين گونه متون به عموم مردم، نقش ارزنده‏اى را در عصر خويش ايفا كرده است.

 

معتمدان و منتقدان تفسير

در برابر گروهى از عالمان شيعه كه اين كوشش را شايسته قدردانى دانسته‏اند، عدّه‏اى بر مترجم، خُرده‏گيرى كرده‏اند كه اثرى مخدوش با عبارات آشفته و مطالب مورد تأمّل را، در اختيار خوانندگانى قرار داده كه غالباً قدرت تشخيص و تفكيك مطالبى صحيح از غير آن را ندارند. به علاوه آنان معتقدند كه نشر چنين آثارى، اعتبار علمى فرهنگ تشيّع را كم‏رنگ و سطحى مى‏نمايد؛ به ويژه آن كه راوى به مدح چهره‏هايى پرداخته است كه با روش اهل‏بيت عليهم‏السلام سازگارى ندارد.
در مقابل اين انتقادها، بايد گفت: پديدآورنده، تعمّدى در نقل اين نكات نداشته و احتمال دارد در هنگام استنساخ و طىّ قرون متمادى، اين مضامين به آن راه يافته باشد. در برخى از كتب معتبر نيز، همچون روضه كافى، مطالبى ديده مى‏شود كه با وقايع تاريخى انطباق ندارد. چنانچه حاجى نورى مى‏گويد: در كتاب كافى روايتى است كه: «يزيد، به مدينه آمد.»؛ در صورتى كه يزيد به اين شهر نيامده است.9
پيش از على بن حسن زوارى، گروهى از علماى شيعه به اين كتاب اعتماد كرده و مطالبى را از آن نقل كرده‏اند. شيخ طوسى و شيخ مفيد از شيخ صدوق و او از محمد بن قاسم استرآبادى و وى از يوسف بن محمد بن زياد و على بن محمد بن يسار روايت كرده‏اند.10
ابومنصور طبرسى در كتاب الاحتجاج با ذكر سند، مطالبى را از تفسير امام حسن عسكرى عليه‏السلام آورده است و مى‏افزايد كه روايات رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را در كتاب خود (الاحتجاج) به سند واحد از اين تفسير روايت كرده است و او پس از ذكر كامل سند، بخش قابل توجّهى از اثر خود را به روايات اين تفسير اختصاص داده است.11
شهيد ثانى در كتاب منية‏المريد و نيز اربعين روايات بسيارى از اين تفسير را نقل كرده است.12
قطب راوندى، بخش قابل توجّهى از اين تفسير را در اثر خود (الخرائج) درج نموده است.13
ابن شهرآشوب سروى مازندرانى، اين تفسير را به صورت جزمى و قطعى به امام نسبت داده و در موارد متعدّدى از كتاب مناقب، از آن نقل مى‏كند.14 او در معالم‏العلماء اين تفسير را به روايت حسن بن خالد برقى (برادر محمّد بن خالد برقى) نسبت مى‏دهد و مى‏گويد: از املاى امام، تفسيرى در 120 مجلّد تنظيم شده است. بنابراين، راوى حديث فقط استرآبادى نيست.15
علاّمه حسن‏زاده آملى عقيده دارد:
«تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه‏السلام با آنچه كه در معالم‏العلماء ذكر شده، اشتباه نشود. راقم، از آن صد و بيست مجلّد مذكور در معالم‏العلماء هيچ آگاهى ندارد؛ اما اين تفسير مخطوط منسوب به امام حسن عسكرى عليه‏السلام در تهران در زمان ناصرالدّين شاه قاجار در سنه 1268 ق. در يك مجلّد چاپ سنگى به قطع وزيرى در سيصد و نه صفحه به طبع رسيده و نسخه‏هاى خطّى از آن يافت مى‏شود و نسخه‏اى از آن مخطوط و نسخه‏اى از آن مطبوع و در كتابخانه محقّر اين حقير، موجود است.»16
مير محمدباقر، معروف به «ميرداماد» در كتاب شارع‏النّجاة خود، اين دو را از هم تفكيك كرده و گفته است:
«تفسير محمد بن قاسم استرآبادى كه از مشيخه روايت ابى‏جعفر ابن بابويه مى‏باشد، تفسيرى است كه او از دو مجهول روايت كرده و ايشان به ابى‏الحسن الثّالث الهادى العسكرى عليه‏السلام اسناد كرده‏اند و افرادى كه تبحّر ندارند، آن اسناد را معتبر دانسته‏اند و در حقيقت، تفسير به ابى محمد بن سهل بن احمد بن الدّيباجى مسند است.»
او اضافه مى‏كند:
«علماى عامّه، تفسيرى تحت همين عنوان (تفسير عسكرى) دارند و از آن نقل مى‏كنند و بر آن اعتماد دارند و مصنّف آن، ابوهلال عسكرى است17
محدّث گرانقدر، ميرزاحسين نورى به شدّت به اين اظهارات انتقاد مى‏كند و مى‏گويد:
«چگونه ضعف اين تفسير بر جماعتى از دانشمندان از جمله: محمد بن احمد بن شاذان پدر احمد (شيخ كراجكى)، جعفر بن محمد (شيخ القميّين در زمان خودش)، شيخ استاد صدوق، حسين بن عبيداللّه غضائرى، چنانكه در اجازه كركى است، محمد بن احمد دوريستى و ابومنصور طبرسى مخفى مانده و آنان از صدوق روايت كرده‏اند؟ همچنين تفسير از امام حسن عسكرى عليه‏السلام مى‏باشد نه پدرش كه همان ابوالحسن ثالث (امام هادى عليه‏السلام ) است. سهل ديباجى و پدرش در مسند اين تفسير نمى‏باشند و اين دو را هيچ كس در سندى ذكر نكرده است. به علاوه، شيخ طبرسى در كتاب الاحتجاج تصريح مى‏كند كه آن دو راوى، از شيعه اماميه هستند و بنابراين، مجهول نمى‏باشند.»
به باور محدّث نورى: «محقّق داماد به كسانى جز جدّش، نسبت قصور و عدم تبحّر داده، در حالى كه آنان كسانى جز جدّش، محقّق ثانى، شهيد ثانى، قطب راوندى، ابن شهرآشوب، طبرسى و مانند اين‏ها نيستند. و اين كه گمان كرده تفسير استرآبادى با تفسير حسن برقى متفاوت است، توهّمى بيش نيست. ابن شهرآشوب در مناقب از تفسير در دسترس نقل مى‏كند كه استرآبادى در مواضعى روايت كرده است و تفسير استرآبادى را معتبر مى‏داند و مى‏گويد: اگر اين، غير از تفسيرى است كه برقى روايت مى‏كند، لازم مى‏آيد دو تفسير با معتبر با املاى امام موجود باشد، كه چنين نيست.»18
پيش از ميرداماد، ابن غضائرى ـ دانشمند نيمه نخست قرن پنجم هجرى ـ در كتاب الضّعفاء نيز به اين نكات اشاره كرده است.19 وى، صريحاً محمد بن قاسم جرجانى را ضعيف و كذّاب و كتابش را مجعول مى‏داند. ابن داود حلّى (متوفّاى نيمه اوّل قرن هشتم) عبارات غضائرى را با اضافه مختصرى نقل كرده است.20
بر سخن اين دو، برخى از مشاهير شيعه اشكال وارد كرده و خاطر نشان ساخته‏اند: در كتاب‏هاى رجالى، احمد بن حسين بن غضائرى، نه تضيف شده و نه توثيق. و گواهى شيخ طوسى مبنى بر اين كه «غضائرى، عارف به رجال است.»21 و محمّد جواد بلاغى به آن استناد كرده،22 درباره حسين بن عبيداللّه غضائرى، پدر احمد و صاحب رجال، است. چنانكه آيت اللّه استادى اين موضوع را يادآور مى‏شود.23
و به علاوه، صحّت انتساب كتاب رجال حسين بن غضائرى، كه استرآبادى در آن كتاب تضعيف شده، تا كنون ثابت نشده است. چنانكه آيت اللّه خوئى مكرّر تأكيد مى‏كند كه چنين نسبتى به ثبوت نرسيده است.24
در عبارت غضائرى مى‏خوانيم كه: «سهل ديباجى اين تفسير را وضع كرده»، در حالى كه از او و پدرش نامى در سند تفسير مشاهده نمى‏شود و نامبرده، معاصر شيخ صدوق بوده و يك سال پيش از او رحلت كرده است. با اين وصف، بعيد به نظر مى‏رسد مفسّر استرآبادى (از مشايخ صدوق) از سهل ديباجى حديث نقل كند؛ آن هم در حدّ يك تفسير. و اگر وى مطالب تفسير را از سهل ديباجى شنيده، چرا به او نسبت نداده و آن را از دو فرد به نام‏هاى يوسف و على نقل مى‏كند؟!25
شيخ حرّ عاملى درباره تفكيك اين دو نوشتار، يادآور مى‏شود:
«تفسير عسكرى غير از آن تفسيرى است كه بعضى از عالمان رجال شناس بر آن انتقاد كرده‏اند. زيرا اين اثر از ابومحمّد عليه‏السلام روايت شده و آن ديگرى، از امام هادى عليه‏السلام روايت گرديده و راوى‏اش سهل ديباجى است كه از پدرش روايت مى‏كند. اگرچه تفسير عسكرى، روايات ناهمخوان با ارزش‏ها و معتقدات شيعه دارد؛ ولى رئيس و شيخ المحدّثين، «ابن بابويه»، بر آن اعتماد كرده و از آن، احاديث فراوانى در آثار خود نقل كرده و نزد طبرسى و ديگران نيز معتبر بوده است. تمامى اشكالات وارد بر ابن غضائرى، بر اظهارات علاّمه حلّى نيز وارد است.»26
شيخ آقا بزرگ تهرانى، پس از پژوهش‏هاى لازم، چنين نتيجه مى‏گيرد:
«اصلى براى نسبت كتاب‏الضّعفاء به ابن غضائرى نيافتيم. بنابراين، براى ما شايسته است كه ابن غضائرى را از اقدام در تأليف اين اثر، مبرّا بدانيم و از ارتكاب در هتك اين بزرگوارانى كه به عفاف، تقوا و صلاح مشهورند و در آن كتاب به انواع جرح و طعن مذكورند، ساحتش را منزّه بداريم.»27
محقّق كركى، استاد على بن حسن زوارى ـ كه وى آثار خويش را تحت نظارت او ترجمه كرده است ـ عالى‏ترين سند را چنين دانسته است:
«... جمال الدّين احمد بن فهد، از سيّد عالم نسّابه تاج‏الدّين محمّد، از سيّد عالم على بن عبدالحميد بن فخّار حسينى، از پدرش سيّد عبدالحميد، از سيد فقيه مجد الدّين ابوالقاسم على بن عريضى، از شيخ سعيد رشيد الدّين ابوجعفر بن محمد بن شهرآشوب مازندرانى، از سيد عالم ذوالفقار معبد علوى حسنى، هر دوى آنها از شيخ الامام، عماد فرقه ناجيه، ابوجعفر محمد بن حسن طوسى، كه او گفت: ابوعبداللّه حسين بن عبيداللّه غضائرى به ما خبر داد كه: محمّد بن قاسم مفسّر جرجانى بر ما حديث كرد كه يوسف بن محمد بن زياد و على بن محمد بن سنان (يسار)، از پدرش، از مولاى ما و مولاى كافّه مردم، ابومحمّد حسن عسكرى عليه‏السلام ، از پدرش، از پدرش... ـ صلوات‏اللّه عليهم اجمعين ـ نقل فرمود كه: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم روزى به برخى از اصحابش فرمود...»28
از اين مطالب بر مى‏آيد كه تفسير عسكرى نزد اين عالم شيعى، در غايت اعتبار است. و نيز ظاهر مى‏شود كه شيخ و ابن غضائرى از امام با اين سند روايت مى‏كنند و نزد آن دو معتبر است و كسى كه به طريق مشايخ آگاه باشد، اين مطلب را درك مى‏كند.
شايان ذكر است: وقتى محقّق كركى از لبنان به ايران نقل مكان كرد و به كار ترويج «مذهب شيعه» پرداخت، على بن حسن زوارى كوشيد گفته‏ها و نوشته‏هاى او را در همان زمان براى استفاده عموم، از عربى به فارسى ترجمه كند.29
احتمال مى‏رود فخرالدّين على بن حسن زواره‏اى با توجّه به اعتبارى كه استادش براى تفسير عسكرى قائل بوده، به ترجمه اين تفسير روى آورده است.
تا آنجا كه نگارنده اطلاع دارد، تاكنون ترجمه فارسى از اين تفسير به چاپ نرسيده است و تنها همان نسخه خطّى ـ آثارالأخيار ـ در برخى از كتابخانه‏هاى معروف ايران و بعضى از كشورهاى اسلامى، مضبوط است.

 

پى‏نوشت :

1. بحارالانوار، ج 107، ص 123.
2. رياض العلماء، ميرزا عبداللّه افندى اصفهانى، ترجمه محمدباقر ساعدى، ج 1، ص 467.
3. الذّريعه، ج 4، ص 289.
4. ريحانة‏الادب، مدرّس تبريزى، ج 2، ص 393.
5. مجلّه آيينه پژوهش، ش، ص 44.
6. فهرست الفبايى كتب خطّى كتابخانه مركزى آستان قدس رضوى، محمد آصف فكرت، ص 9.
7. آثارالأخيار، فخرالدّين على بن حسن زواره‏اى، نسخه خطّى، مضبوط در كتابخانه آستان قدس رضوى.
8. تشيّع (سيرى در فرهنگ و تاريخ تشيّع)، سيد محمد مهدى جعفرى، ص 162.
9. خاتمة مستدرك الوسائل، محدّث نورى، ج 3، ص 661.
10. وسائل الشّيعه، ج 20، ص 59.
11. الاحتجاج، طبرسى، ص 14 و 55.
12. همچنين اين عالم بزرگ در اجازه‏اى كه به پدر شيخ بهايى داده، سلسله سند خود را به محمد بن قاسم‏جرجانى(راوى تفسير عسكرى) رسانيده‏است.
13. خاتمة مستدرك الوسائل، ج 3، ص 661.
14. مناقب آل ابيطالب(ع)، ابن شهرآشوب مازندرانى، ج 2، ص 300، 313 و 339.
15. معالم العلماء، ابن شهرآشوب مازندرانى،ص29.
16. مجلّه صحيفه مبين، پاييز 73، ص 7؛ مجلّه پيام انقلاب، ش 150، مصاحبه اختصاصى با علاّمه حسن‏زاده آملى، ص 15.
17. الذّريعه، ج 4، ص 285 و 286.
18. خاتمة مستدرك الوسائل، ج 3، ص 661.
19. مجمع الرّجال، قهپايى، ج 6، ص 25.
20. خلاصة‏الاقوال، ابن داود حلّى،ص 50.
21. رجال شيخ طوسى، ص 47.
22. مجلّه نور علم، دوره دوم، ش 1، ص 143، رسالة حول التفسير الامام العسكرى.
23. همان، ص 141، بحثى درباره‏تفسيرامام‏عسكرى.
24.معجم‏رجال‏الحديث،آية‏اللّه‏خوئى،ج17،ص157.
25. فصلنامه پژوهش‏هاى قرآنى، سال دوم، ش 5 ـ 6، ص 316.
26. وسائل الشّيعه، ج 20، ص 59.
27. الذّريعه، ج 4، ص 289 و 291.
28. خاتمة مستدرك الوسائل، ج 3، ص 661.
29. تطوّر حكومت در ايران بعد از اسلام، محيط طباطبايى، ص 48.

نویسنده: غلامرضا گلى‏زواره