گستره تبلیغ و هشدار پیامبران در قرآن

چکیده:

در قرآن با آیات دوگانه ای روبه‌رو هستیم؛ آیاتی که ناظر به رسیدن ندای حق و توحید به گوش همگان و اتمام حجت به همه ساکنان این کره خاکی است؛ و آیاتی که به نرسیدن آن به گوش همگان در شماری از شهرها و سکونت‌گاه‌های انسانی دلالت دارد. حال با اعتقاد و اعتماد به اینکه سخن وحی از هر تناقضی مبرّاست، پس مبنای چنین برداشت تناقض‌آمیزی از آن سلسله آیات قرآنی چیست؟

و تفاسیر در حل این مشکل قرآنی چه کرده اند و تا کجا رفته اند؟ آیا حق مطلب را ادا کرده، تدبّرگرایان را پاسخ قانع¬ کننده¬ای داده¬اند؟
کاوشی در تفاسیر چنین می¬نماید که گاه تلاش¬هایی در حل مسأله انجام گرفته است، اما چون به روش موضوعی نپیموده¬اند، نتیجه مطلوبی هم نگرفته¬اند؛ و چه بسا ناگزیر از وهم و گمان شده¬اند.
این جستار به دنبال تفسیر موضوعی در آیات مورد نظر است تا آنچه را که تا کنون پاسخی درخور داده نشده است، پاسخی یابد؛ شاید که مورد توجه پویندگان قرآنی قرارگیرد.
 
کلید واژه‌‌ها:
هشدار همگانی/ قوم /قریه/ امت/ فترت/ قرآن /پیامبران /تبلیغ

پیش‌گفتار

بدیهی است که تجلّی اراده الهی برای هدایت نوع بشر، همواره در ارسال پیامبران به‌سوی انسان¬ها جلوه¬گر بوده است تا بدان وسیله، راه از چاه نموده، انسان را درمسیر سعادت دو جهانی رهنمون شود، و سپس تکلیف خواهد و بازخواست نماید.

حال اگر سنت الهی بر این اصل استوار است، چه باید گفت در برابر پرسشی که ذهن پویندگان در جامعه¬شناسی دینی را به خود مشغول داشته است و آن اینکه: آیا ندای توحید و یکتاپرستی به گوش همه مردم روی زمین رسیده، همگان مشمول تبلیغ و هشدار پیامبران الهی قرار گرفته¬اند یا نه؟ به بیانی دیگر اینکه: آیا انسان کره خاکی، از آغاز پیدایش تا عصر خاتمیت، همگی مشمول تبلیغ و هشدار مستقیم پیامبران الهی بوده¬اند تا بدان مکلف باشند یا نه؟

پرسشی است که با توجه به قدمت تاریخی موضوع و کوتاه دستی انسان از ابزار شناسایی وضعیت باستانیان، پاسخ آن جز از طریق قرآن و روایات معتبر اسلامی قابل دریافت نیست. اما در روایات اسلامی که پاسخ روشنی بر آن دیده نمی¬شود؛ ناگزیر باید چنگ به دامن قرآن زد و از ژرفنای اقیانوس وحی توشه¬ای برگرفت.

پاسخی که از قرآن می¬توان یافت، به‌گونه¬ای است که نخست دوگانه می¬نماید و شک و تردیدها را می¬افزاید و مفسران را به چالش و سپس به توجیه وامی¬دارد.
برداشت بسیاری از مفسران از دو آیه در قرآن مجید چنین است: خداوند متعال در هیچ عصر و روزگاری، جوامع بشری را بدون پیامبر وانگذاشته است و پیام توحید ونبوت را به وسیله آنان، به گوش تک‌تک جهانیان رسانیده، حجت را بر همگان تمام نموده است.

آن دو آیه شریفه عبارتند از:
۱. (اِنّا اَرسَلناکَ بِالحقِّ بَشیراً و نذیراً و اِنْ مِن اُمَّهٍ اِلاّ خَلا فیها نَذیرٍ)(فاطر/۲۴)
«ما تو را به‌حق، برای بشارت و انذار فرستادیم و هر امتی در گذشته انذار کننده¬ای داشته است.»
۲. (وَ لَقَد بَعَثنا فی کلِّ اُمَّهٍ رَسُولاً)(نحل/۳۶)
«همانا برای هر امتی پیامبری فرستاده¬ایم.»
آری! در تک نگاهی به ظاهر آیات یاد شده، همان مفهومی حاصل می¬شود که برخی از مفسران نیز به آن رسیده‌اند. اما در مقابل، با آیات دیگری مواجه هستیم که در نگاهی به آنها، درمی‌یابیم که چه بسا شهرها، روستاها و مجامعی که پیامبری بر خود ندیده، هیچ پیامی از وحی نیز نشنیده¬اند! این آیات عبارتند از:

۱. (یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَى فَتْرَهٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَلا نَذِیرٍ)(مائده/۱۹)
«ای اهل کتاب! رسول ما ـ پس از فاصله و فترتی میان پیامبران ـ به‌سوی شما آمد؛ درحالی‌که حقایق را برای شما بیان می¬کند تا مبادا بگویید: نه بشارت‌دهنده‌ای به سراغ ما آمد، و نه بیم‌دهنده‌ای.»

۲. (وَ ما کُنتَ بِجانِبِ الطُورِ اِذْ نادَینا وَ لکِن رَحمَهً مِن رَبِِّکَ لِتُنْذِرَ قَوماً ما أَتاهُم مِن نذیرٍ من قَبلِکَ لَعَلَّهُم یَتَذَکَّرُونَ)(قصص/۴۶)
«[ای پیامبر!] تو در کنار طور نبودی هنگامی که ما ندا دادیم؛ ولی این رحمتی از سوی پروردگارت بود [که این اخبار را در اختیار تو نهاد] تا به وسیله آن، قومی را بترسانی که پیش از تو ترساننده¬ای برای آنان نیامده ¬است؛ تا شاید متذکر شوند.»

۳. (اَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ بَل هُوَ الحَقُّ مِنَ رَبِّکَ لِتُنْذِرَ قَوماً ما آتاهُم مِن نَذیرٍ قَبلَکَ ...) (سجده/۳)
«آیا می¬گویند: [محمد آن قرآن را] به دروغ ساخته است؟ [نه] بلکه آن حق است و از جانب پروردگار تو است؛ تا مردمی را که پیش از تو بیم¬دهنده¬ای برایشان نیامده، هشدار دهی؛ امید که هدایت یابند.»

۴. (تَنزیلَ العَزِیزِ الرَّحیم*لِتُنْذِرَ قَوْماً ما اُنذِرَ آباءُهُم فَهُم غافِلونَ)(یس/۶-۵)
«[و این قرآن] نازل شده از سوی آن توانای مهربان است. تا قومی را بترسانی که پدرانشان بیم داده نشده‌اند، از این روی آنان غافلند.»

۵. (وَ لَوشِئنا لَبَعَثنا فی کُلِّ قَریَهٍ نَذیراً)(فرقان/۵۱)
«و اگر می¬خواستیم، در هر شهر و دیاری بیم¬دهنده¬ای برمی¬انگیختیم ‍[ولی این کار لزومی نداشت.]»

حال با توجه به دو آیه¬ای که فراگیری همگانی در تبلیغ پیامبران را می‌رساند، و آیات بعدی که به محدودیت زمانی و مکانی رسالت پیامبران اشاره دارند، ـ نعوذ بالله ـ آیا تناقض و تعارضی وجود دارد؟ و اگر چنین نیست ـ که صد البته چنین نیست و کلام وحی از آن مبرّاست ـ، مفسران در تحلیل و توجیه آن چه گفته¬اند و به کجا رسیده¬اند؟

تفاسیر قرآنی در پاسخ به این پرسش، به باور یکسانی دست نیافته¬اند و چه بسا مطالب و پاسخ¬های ناهمسانی گفته¬اند که در جمع¬بندی آیات، قابل نقد و رد بوده وپاسخ قانع کننده¬ای از آنها دریافت نمی‌شود. ازاین‌رو، نخست با دیدگاه مفسران در این باره آشنا شده و سپس، به نقد و بررسی آنها می¬پردازیم.

 

با مفسران در تفسیر آیه تبلیغ و هشدار همگانی

(وَ اِنْ مِن اُمَّهٍ اِلاّ خَلا فیها نَذیرٍ)(فاطر/۲۴)
«هیچ امتی نبوده، مگر اینکه بیم¬دهنده¬ای داشته است.»
مفسران در تفسیر این آیه به شش گروه تقسیم می¬شوند که عبارتند از:

۱. باورمندان به هشدار همگانی توسط پیامبران

برخی مفسران شیعه و سنی با توجه یا بدون توجه به آیاتِ ـ به اصطلاح ـ معارض، به ظاهر آیه تمسک کرده، وجود پیامبر را در هر عصر و جامعه¬ای، به طوری که رسالت خود را اعلام و پیام وحی را ابلاغ نماید، برداشت نموده¬اند.

طبری ـ در قرن چهارم هجری ـ از اهل سنت و شیخ طوسی ـ در قرن پنجم هجری ـ از امامیه، پیشگامان این تفسیرند که چنین می¬نویسند. طبری از قول قتاده می‌گوید:
«(وَ اِنْ مِن اُمَّهٍ اِلاّ خَلا فیها نَذیرٍ) کل امّه کان لها رسول» (طبری، ۲۲/۸۶)؛ یعنی برای همه امت¬ها پیامبری بوده است.
شیخ طوسی از قول جبایی چنین آورده است:
«فی ذلک دلاله أنَّه لا احد من المکلّفین اِلاّ و قد بعث الله الیهم رسولاً، و انّه اقام الحجه علی جمیع الامم.» (طوسی، ۸/۴۲۵)
«در این آیه دلالتی است بر آنکه هیچ فردی از اهل تکلیف نبوده که خداوند بر آنان پیامبری فرستاده است.»
بسیاری از اهل تفسیر هم به پیروی از طبری و شیخ طوسی، ضرورت هشدار همگانی از سوی پیامبران را پذیرفته¬اند.۱

۲. باورمندان به هشدار همگانی توسط پیامبران یا جانشینان آنان

برخی از تفاسیر دیگر که آیات به ظاهر دوگانه را در کنار هم گذاشته¬اند، رفع دوگانگی را چنین پاسخ گفته¬اند:
«ممکن است گفته شود طبق عقیده¬¬ ما، جامعه انسانیت لحظه¬ای از نماینده خدا و فرستاده او خالی نخواهد شد، چگونه ممکن است چنین فترتی وجود داشته باشد؟
پاسخ: باید توجه داشت که قرآن می¬گوید: «علی فتره من الرسل»؛ یعنی رسولانی در این دوران نبودند؛ اما هیچ مانعی ندارد که اوصیای آنها وجود داشته باشند.

به تعبیر بهتر، رسولان، آنهایی بودند که دست به تبلیغات وسیع و دامنه¬داری می-زدند؛ مردم را بشارت و انذار می¬دادند؛ سکوت و خاموشی اجتماعات را درهم می-شکستند، و صدای خود را به گوش همگان می-رساندند؛ ولی اوصیای آنها همگی چنین مأموریتی را نداشتند و حتی گاهی ممکن است آنها به‌خاطر یک سلسله عوامل اجتماعی، در میان مردم به‌طور پنهان زندگی داشته باشند.» (مکارم شیرازی، ۴/۳۳۲)

این دیدگاه در تفسیر آیه (...لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذیر...)، این سؤال را مطرح می‌کند که چگونه قرآن می‌گوید: هیچ انذارکننده¬ای قبل از تو برای این قوم (اعراب معاصرپیامبر) نیامده، در حالی که می-دانیم هرگز روی زمین از حجت الهی خالی نمی¬شود، و اوصیای پیامبران نیز در میان این قوم بوده¬اند؟ آن‌گاه چنین پاسخ می‌دهد:

«منظور، فرستادن پیامبر صاحب کتاب و انذارکننده آشکار است؛ چرا که میان عصر حضرت مسیح۷و ظهور پیامبر۶، قرن¬ها طول کشید و پیامبر اولواالعزمی نیامد وهمین موضوع، بهانه¬ای به دست ملحدان و مفسدان داد.» (همان، ۱۶/۹۸)

حال از این دیدگاه¬ جای سؤال است که منظور از اوصیا کیانند؟ و آیا نذیر در قرآن تنها به پیامبران اولواالعزم اطلاق می‌شود تا چنین برداشتی از آیات داشته باشیم؟ سخنی است که در نقد دیدگاه¬ها بدان خواهیم پرداخت.

۳. باورمندان به هشدار همگانی به وسیله پیامبران، عالمان و دانشمندان

شماری از مفسران در جمع¬بندی آیات دوگانه¬، چون وصی را از صنف نبی و رسول می¬دانند، طبق ظاهر قرآنی، نمی¬توانند به وجود او در دوران فترت باورنمایند؛ از سوی دیگر هم باز طبق ظاهر قرآنی، ناگزیر از پذیرش منذری در بین امت¬ها می-باشند. ازاین‌رو برای رفع شبهه، منظور از نذیر را در دوران فترت، عالمان ودانشمندان موجود در بین امت¬ها تفسیر می¬کنند. از پیشگامان این دیدگاه، بیضاوی در قرن هشتم است که چنین می¬نویسد:
«وَ اِنْ مِن اُمَّهٍ» اهل عصر، «اِلاّ خَلا» مضی، «فیها نذیرٌ» من نبیّ او عالم ینذر عنه.» (بیضاوی، ۴/۲۵۷)
«در هیچ عصری امتی نبود، مگر اینکه ترساننده¬ای اعمّ از پیامبر یا دانشمند، از میان آنان گذشته، آنان را بیم داده است.»
پس از بیضاوی، این برداشت در تفاسیر دیگر نیز دیده می¬شود: مواهب علیّه (کاشفی سبزواری، /۹۷۲)، منهج¬الصادقین (کاشانی، ملا فتح¬الله، ۷/۴۰۳)، زبده التفاسیر (کاشانی، ملا فتح الله، ۵/۴۷۶)، سواطع الالهام (فیضی دکنی، ۴/۳۸۶)، کنز الدقائق و بحرالغرائب (قمی مشهدی، ۱۰/۵۵۶)، روح البیان (حقی برسوی، ۷/۳۴۰)، التفسیر المظهری (مظهری، ۸/۵۲)، روح‌المعانی (آلوسی، ۱۱/۳۶۰)، البحر المدید (ابن‌عجیبه، ۴/۵۳۳)، مراح لبید (نووی جاوی، ۲/۲۷۹)، الفرقان (صادقی تهرانی،۲۴/۳۲۶).

۴. باورمندان به هشدار همگانی از طریق انبیا و آثار آنان

این گروه از مفسران با پذیرش اینکه دوران فترت خالی از نبی بوده، بر این باورند که طبق بیان قرآنی، زمین هیچ‌گاه خالی از نذیر نبوده است و نذیر در غیاب پیامبران، عبارت است از آثار و علایم هشدار دهنده و فرهنگ دینی پیامبران که در قلوب امت کاشته¬اند؛ و تا آن آثار کهنه و مندرس نشده، همانند نذیر عمل می¬کنند و چون کهنه شد، خداوند پیامبر پسین را مبعوث می¬نماید.

از پیشگامان این دیدگاه، زمخشری (در قرن ششم) را می¬توان نام برد که چنین می¬نویسد:

«... و المراد هاهنا: اهل العصر. فان قلت: کم من امّه فی الفتره بین عیسی و محمد علیهما الصلاه و السلام و لم یخل فیها نذیر؟ قلت: اذا کانت آثار النذاره باقیه لم تخل من نذیر الی أن تندرس، و حین اندرست آثار نذاره عیسی، بعث الله محمداً صلی الله علیه و سلم ...» (زمخشری، ۳/۶۰۸)

«منظور از اینکه‌ [«هیچ امتی نبوده، مگر اینکه پیامبری داشته است»‍] مردم هر عصری می¬باشد. حال اگر سؤال شود که امت-هایی در زمان فترت ـ میان حضرت عیسی(علیه السلام)و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)ـ بوده¬اند که پیامبر و نذیری نداشته¬اند، پاسخش این است که: تا زمانی که آثار هشدار باقی است و کهنه نگردیده، همانند آن است که از وجود نذیر خالی نیست؛ و آن¬گاه که آثار هشدار عیسی(علیه السلام)کهنه شد، خداوند حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)را مبعوث کرد.»

این دیدگاه پس از زمخشری، در تفسیر «لباب التأویل فی معانی التنزیل» (بغدادی، ۳/۴۵۶) نیز با همان عبارت زمخشری مشاهده می¬شود.

۵. باورمندان به هشدار همگانی از طریق پیامبران، کتاب نازل شده، مصلحان، عقل و فطرت

این دیدگاه تنها در تفسیرهای «الکاشف» و «المبین» که هر دو از نوشته¬های تفسیری مرحوم محمد جواد مغنیه است، دیده می¬شود. ایشان می¬نویسند:
«بعید نیست که مراد از رسول و نذیر، هر چیزی باشد که بتوان با آن حجت را تمام و عذر و بهانه را دفع کرد؛ مانند پیامبر مرسل و کتاب مُنزَل، هدایتگر مصلح یا احکام بدیهی عقلانی، و یا فطرت خداوندی که بشر را بر اساس آن آفریده است.

ازاین‌رو اگر سؤال شود که آیا در میان آیات قرآنی، در این باره منافات وجود دارد، می¬گوییم: نذیر در آیه (وَإِنْ مِنْ أُمَّهٍ إِلا خَلا فِیهَا نَذِیرٌ)، هر گونه نذیری اعم از نبی و غیر نبی را شامل می¬شود. اما در آیه بعدی (وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِنْ نَذِیرٍ)(سبأ/۴۴) مراد از نذیر، جز پیامبر مرسل نیست. پس میان این دو آیه تضادی نیست و مفهوم آنها این است که هر چند به قوم حضرت محمد۶قبل از بعثت ایشان پیامبری نیامده، ولی بیم-دهنده¬ای از عقل و فطرت برای آنان آمده است؛ و این حجت کافی و بسنده¬ ای برای آنان، به‌ویژه در عبادت بت¬ها بوده است. (مغنیه، الکاشف، ۶/۲۸۷؛ همان، تفسیرالمبین،/۵۷۵)

۶. باورمندان به هشدار همگانی پیامبران در میان مجموع امت‌ها، نه تک‌تک افراد آنها 

علامه طباطبایی‌ـ‌ واضع این دیدگاه ـ در توضیحی، بر این مدعاست که:
«هیچ امتی از امت‌های بشری نبوده که دعوت پیامبر بر حقی در آن ظهور نکرده باشد. اما اینکه پیغمبر هر امتی از خود آن امت باشد، دلیلی در دست نیست که بر آن دلالت نماید.

و اما فعلیت هشدار هر پیغمبرى، به‌گونه‌ای که انذار هر پیغمبر به یک یک امتش برسد، و دعوتش یک یک افراد را شامل گردد، و کسى از افراد امت باقى نماند که دعوت پیغمبر به گوشش نرسیده باشد، مطلبى است که نمى‏توان آن را به گردن ادله نامبرده گذاشت؛ زیرا نشئه دنیا محل تزاحم علل و اسباب است، و این تزاحم در آن حکمفرماست و نمى‏گذارد این غرض حاصل شود، همچنان که سایر مقتضیات عمومى که عامل صنع، آنها را تقدیر کرده، با این غرض مساعد نیست. مثلاً هر انسانى که به دنیا مى‏آید، این اقتضا را دارد که عمرى طبیعى کند، ولیکن حوادث نشئه تزاحم دنیا، در بیشتر افراد، مزاحم این اقتضا مى‏شود و نمى‏گذارد که بیشتر افراد عمر طبیعى خود را بکنند. و نیز هر انسانى که به دنیا مى‏آید، مجهز به جهاز تناسلى است تا بتواند با ازدواج، نسلى از خود باقى بگذارد. ولیکن بعضى از افراد قبل از فرزنددار شدن مى‏ میرند، و همچنین نظایر این مثال‌ها.

پس نبوت و انذار در هر امتى لازم و واجب است، و مستلزم آن نیست که به‌طور ضرورى و حتمى، تمامى افراد آن امت از هدایت پیغمبر خود برخوردار شوند و دعوت او به گوش یک یک اشخاص برسد. و ممکن است بعضى‏ها دعوت او را از خود او نشنوند، بلکه با واسطه و یا وسایطى بشنوند. و بعضى هم اصلاً به گوششان نخورد، و علل و اسبابى بین او و آن دعوت حایل شود. در نتیجه هر فردى که متوجه او شد و دعوت پیغمبرش به گوشش نرسید، حجت بر او تمام نیست و او جزء مستضعفین است، که امرشان به دست خداست و خدا هم درباره آنان فرموده:(إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَهً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا)(نساء/۹۴)؛ مگرضعیف‌شدگانی از مردان و زنان و کودکان که چاره‌ای نداشته، راه به جایی نبرده‌اند.» (طباطبایی، ۱۷/۳۸؛ فضل الله، ۱۹/۱۰۳؛ قرشی، ۹/۳۲) ازاین‌رو، ایشان و پیروانش، امکان رسیدن دعوت و انذار مستقیم یا غیر مستقیم پیامبران را به یکایک امّتش، به دلیل تزاحمات دنیوی بعید دانسته‌اند و کسانی را که از رسیدن دعوت پیامبران محروم مانده‌اند، جزء مستضعفانی می‌شمارند که کارشان با خدا بوده و خداوند به مقتضای عدالت و رحمتش، با آنان رفتار خواهد کرد.

 

نقد دیدگاه¬ها

در دیدگاه¬های شش‌گانه¬‌ای که گذشت، انصافاً هیچ کدام از استدلال¬هایی را که مفسران بزرگوار برای رفع ابهام از آیات مذکور کرده¬اند، نمی¬توان قانع¬کننده یافت! زیرا هر یک از ظن خود، سخنی گفته¬اند که در تطبیق با مفاهیم قرآنی، راست نمی‌نماید.

گروهی بدون توجه به آیاتی که به‌ صراحت به دوران فترت و نبود پیامبری اشاره می¬کند (مائده/۱۹)، یا صراحتاً به نیامدن هیچ پیامبری برای اقوامی سخن می‌گوید (قصص/۴۶؛ سجده/۳؛ سجده/۶؛ فرقان/۵۱)، تنها با نگاه به دو آیه (وَإِنْ مِنْ أُمَّهٍ إِلا خَلا فِیهَا نَذِیرٌ)(فاطر/۲۴) و (وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولا)(نحل/۳۶)، تبلیغ و هشدارهمگانی را استنباط نموده، اعلام کرده¬اند که خداوند متعال، تمام افراد بشر را از نعمت وجود پیامبر بهره¬مند ساخته است. در حالی که با توجه به آیات قبلی، چنین برداشتی مردود می¬باشد.

البته از باورمندان به این دیدگاه، مفسرانی احتمال رسیدن ابلاغ پیامبران به یکایک افراد بشر را بعید دانسته، برای رفع ابهام موجود، آنان را با اشاره به آیه استضعاف (نساء/۹۸)، جزء محرومان از دعوت پیامبران دانسته¬اند. اینان با این استدلال نه تنها به رفع ابهام نرسیده¬اند، بلکه آیات تبلیغ همگانی را تضعیف و آیات مقابل آن را تقویت کرده¬اند.

گروه¬های دیگر مفسران (معتقدان دیدگاه¬های دوم تا پنجم) هم برای پاسخ به این سؤال قرآنی، معنای «نذیر» در قرآن را به اصناف دیگری غیر از پیامبران سوق داده، گفته¬اند: اگر در دوران فترت و یا هر زمان دیگر، پیامبری در میان اقوام و ملت¬ها نبوده است، جانشینان یا آثار آنان یا عالمان و مصلحانی بوده¬اند که مردم را هدایت می¬کرده¬اند؛ یا اینکه خداوند از طریق عقل و فطرت که همانند نذیر و تشخیص‌دهنده نیکی¬ها و بدی¬ها در درون انسان عمل می¬کنند، امر هشدار را در جامعه¬های انسانی تداوم بخشیده است.

آری! جای تردید نیست که غیر از انبیا، اصناف دیگری را که برخی از مفسران نام برده¬اند، به عنوان بیم‌دهنده بیرونی و درونی می¬توان قلمداد کرد، اما به دلیل صراحت قرآنی در تعریف نبی و خطاپذیری اصناف دیگر، چنین تفسیری جای تأمل دارد!

 

نذیر در قرآن

نذیر در قرآن، هم در حالت مصدری و به معنای انذار و هشدار آمده است، و هم در حالت وصفی و به معنای انذارکننده و هشداردهنده. جمع آن «نُذُر» و اسم فاعل آن «مُنذر» (هشداردهنده) است که در آیات قرآنی تا ۱۲۴ بار تکرار شده است.

این واژه¬های سه¬گانه در قرآن، جز در یکی دو مورد که ناظر به عذاب و هشدارهای الهی در قرآن و غیره است، در موارد دیگر، همگی، اطلاق به عموم انبیا وفرستادگان الهی دارد.۲ نمونه¬ای از آیات عبارتند از:

۱. (هذا نذیرٌ مِن النُُذُرِ الاُولی)(نجم/۵۶)
«این پیامبر، انذارکننده¬ای همچون انذارکنندگان پیشین است.»
۲.(وَاذْکُرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالأحْقَافِ وَقَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ...) (احقاف/۲۱)
«و برادر عادیان را به یادآور، آن‌گاه که قوم خویش را در سرزمین احقاف هشدار داد، با آنکه پیش از او و پس از او هشداردهندگانی بودند ... .»
۳. (وَ قُل إنّی إنَا النَّذیرُ المُبینُ ...)(حجر/۸۹)
«‍[یا رسول الله!] بگو: من همان هشداردهنده آشکارم.»
۴. (سَأَلَهُم خَزَنَتُها ألَم یَأتِکُم نَذیرٌ* قالُوا بَلی قَدجاءَنا نذیرٌ فَکَذَّبْنا ...)(ملک/۹-۸)
«نگهبانان [جهنم] از آنان می¬پرسند: آیا شما را هشداردهنده¬ای نیامد؟ می¬گویند: چرا! البته هشداردهنده¬ای به‌سوی ما آمد، ولی تکذیب کردیم.»
۵. (وَ کَذلِکَ ما اَرسَلنا مِن قَبلِکَ فی قَریَهٍ مِن نَذیرٍ اِلاّ قالَ مُتْرَفوها إنّا وَجَدنا آباءَنا عَلی اُمَّهٍ وَ اِنّا عَلی آثارِهِم مُقتَدُونَ)(زخرف/۲۳)
«و این گونه در هیچ شهر و دیاری پیش از تو پیامبر انذارکننده¬ای نفرستادیم، مگر اینکه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما پدران خود را بر آیینی یافتیم و به آثار آنان اقتدا می¬کنیم.»

۶. (کَذَبَّت قومُ لُوطٍ بِالنُّذُر)(قمر/۳۳)
«قوم لوط، پیامبران را تکذیب کردند.»
۷. (کَذَّبَت ثَمودُ بِالنُّذُر)(قمر/۲۳)
«قوم ثمود، پیامبران را تکذیب کردند.»
۸. (وَ لَقَد جاءَ آلَ فِرعُونَ النُّذُرُ)(قمر/۴۱)
«و همانا بیم¬رسانان به جانب فرعونیان آمدند.»
۹. (وَ ما نُرسِلُ المُرسَلین اِلاّ مُبَشِّرینَ و مُنذِرینَ)(انعام/۴۸؛ کهف/۵۶)
«ما پیامبران را جز مژده¬دهندگان و بیم¬دهندگان نمی¬فرستیم.»
۱۰. (و ما اَهْلَکْنا مِن قَریهٍ اِلاّ لَها مُنذِرُونَ)(شعراء/۲۰۸)
«هیچ شهری را هلاک نکردیم، مگر آنکه برای آن هشداردهندگانی بود.»
۱۱. (وَ ما اَرسَلنا فی قَریهٍ مِن نَذیرٍ اِلاّ قالَ مُتْرَفُوها اِنَّما بِما اَُرسِلْتُم بِهِ کافِرُونَ) (سبأ/۳۴)
«در هیچ شهر و دیاری پیامبری بیم¬دهنده نفرستادیم، مگر اینکه مترفین آنها گفتند: ما به آنچه فرستاده شده¬اید، کافریم.»
با توجه به این نمونه آیات، روشن می¬شود که در قرآن مجید، منظور از «نذیر» و «مُنذر»، ـ در مفهوم هشداردهنده ـ جز پیامبران الهی را شامل نگردیده و دیگراصناف بیم‌دهندگان، در قالب آیات مورد بحث گنجانیده نمی¬شوند. زیرا انذار در قرآن، جز از طریق وحی پذیرفته نیست؛ « قُلْ إِنَّمَا أُنْذِرُکُمْ بِالْوَحْیِ ...» (
انبیاء/۴۵) «بگو: من تنها به وسیله وحی شما را بیم می¬دهم.»
حال اگر تفسیری هم در مقام ابهام‌زدایی در این باره، منظور از «نذیر» را تنها پیامبران صاحب شریعت و اولواالعزم دانسته است (مکارم شیرازی، ۱۶/۹۸)، دلیلی برآن مشخص نبوده و با این آیات و آیه «فترت رُسل»، همخوانی نشان نمی¬دهد. زیرا شواهد قرآنی، همه پیامبران ـ اعم از اولواالعزم و غیر آنان را ـ بشیر و نذیر معرفی می¬کند و اختصاصی به پیامبران اولوالعزم ندارد. (طباطبایی، ۱۷/۳۷)

 

«فترت رسل» چیست؟

راغب اصفهانی در معنای «فترت» که از ریشه «فتر» است، چنین می¬نویسد:
«فتور، حالت سستی و آرامش بعد از فرو نشستن خشم، یا نرمی بعد از شدت، و ضعف بعد از قوت را می‌گویند و «فترت رسل» در قرآن، به‌معنای تعطیلی ارسال پیامبران در دورانی قبل از بعثت پیامبر اسلام می-باشد.» (راغب اصفهانی، /۳۸۵)

فترت در احادیث اسلامی هم به روزگارانی خالی از پیامبر یا به دوران غیبت معصوم(علیهم السلام)اطلاق شده است.

امام علی(علیه السلام)در تفسیر آیه «فترت رسل» فرموده است: «انقطاع من الرسل إحتجّ علیهم» (قمی، ۱/۱۷۲)؛ «گسستگی زمانی میان پیامبرانی که بتوان بر آنان حجت اقامه کرد.»

و در خطبه¬ای چنین می¬فرماید: «اِنَّ اللهَ قَد بَعَثَ مُحَمَّداً وَ لَیسَ أحَدٌ مِنَ العَرَبِ یَقرَأُ کِتاباً وَ لا یَدَّعِی نُبُوَّهً وَ لا وَحیاً» (نهج¬البلاغه، خطبه ۳۳ و ۱۰۴)
«همانا خداوند، محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)را در روزگارانی مبعوث کرد که عرب، کتابی نخوانده بود و کسی در میان آنان ادعای وحی و پیامبری نداشته است.»
و در خطبه¬ای دیگر می‌فرماید: «بَعَثَه حین لا عَلَمٌ قائمٌ، و لامَنارٌ ساطِعٌ، و لا مَنْهَجٌ واضِحٌ» (همان، خطبه ۱۹۶)
«خداوند هنگامی پیامبر را مبعوث کرد که نه نشانه¬ای از دین الهی برپا، و نه چراغ هدایتی روشن، و نه راه حقّی آشکار بود.»
و در دیگر سخنی از آن حضرت چنین آمده است: «أیُّها الناسُ! اِنَّ اللهَ تَبارَک و تعالی اَرسَلَ إلَیکُمُ الرَّسُولَ ... عَلی حینَ فَترَهٍ مِنَ الرُّسُلِ وَ هَجْعَهٍ مِنَ الأمَمِ» (کلینی،۱/۶۰)

«ای مردم! خدای تبارک و تعالی پیامبر را در هنگام تعطیلی پیامبران و خواب دراز امّت¬ها به‌سوی شما گسیل داشت.»
همچنین ابوحمزه روایت می¬کند که خدمت امام صادق(علیه السلام) رسیدم و پرسیدم: آیا صاحب‌الامر شمایید؟ فرمود: نه. گفتم: پس پسر شماست؟ فرمود: نه. گفتم: پس پسر پسرشماست؟ فرمود: نه. گفتم: پس او کیست؟ فرمود:

«الّذیَ یَملَؤُها عَدْلاً کَما مُلِأت ظُلماً و جوراً علی فَتْرَهٍ مِنَ الأئمَّهِ، کَما اَنَّ رَسولَ اللهِ۶بُعِثَ عَلی فَتْرَهٍ مِنَ الرُّسِلِ.» (همان، /۳۴۱)
«همان کسی است که زمین را پر از عدل و داد می¬کند، چنان‌که پر از جور و ستم شده باشد. او در زمان پیدا نبودن امامان بیاید، چنان‌که رسول خدا۶در زمان پیدا نبودن رسولان برانگیخته شد.»

با توجه به روایات یاد شده و تعریف فترت در قرآن، جای تردیدی باقی نمی‌ماند که بشر، روزگارانی را سپری کرده است که در میان آنان، هیچ پیامبری از جانب خدا وجود نداشته است. حال اگر روایاتی زمین را هیچ وقت خالی از حجّت نمی‌داند، بدیهی است که در تعارض با دیگر روایات و با ظواهر قرآنی، قابل طرح و غیر قابل اعتناست.

مراد از فترت رسل در تفاسیر

بیشتر مفسران بر این باورند که «فترت رسل» همان انقطاع و تعطیلی امر نبوت است که در دوره¬ای یا دورانی اتفاق افتاده است.
شیخ طوسی پس از بیان مفهوم فترت که پیش از این گفته شد، چنین می¬افزاید:
«و فیه دلاله علی أن زمان الفتره لم یکن فیه نبی؛ و الفتره انقطاع ما بین النبیین عند جمیع المفسرین ...» (طوسی، ۳/۴۷۹)
«این آیه دلالت می¬کند که دوران فترت، هنگامی بوده که در آن هیچ پیامبری نبوده است؛ و فترت در دیدگاه همه مفسران، گسستگی و فاصله زمانی میان پیامبران را شامل می¬شود؛ و این فترت در میان حضرت عیسی۷و حضرت محمد۶، ۶۰۰ یا ۵۵۰ یا ۴۰۰ یا ۴۶۰ سال بوده است.»

صاحب مجمع¬البیان هم بر همان اعتقادی است که شیخ طوسی بیان داشته است. (طبرسی، ۳/۲۷۴)
اما علامه طباطبایی با ارائه معنای متفاوتی از فترت در قسمتی از تفسیر المیزان، بر این اعتقاد است که:
«معنای فترت این است که مدتی پیغمبر صاحب شریعت و کتاب مبعوث نشده است؛ نه اینکه هیچ پیامبری در میان آنان و میان حضرت عیسی(علیه السلام) و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) نیامده باشد؛ در حالی که فاصله زمانی آن دو، شش قرن بوده است.» (طباطبایی، ۱۶/۲۴۴)

صاحب ¬المیزان هیچ شاهدی را از قرآن، روایات و اهل لغت بر معنایی که از فترت نموده، نیاورده است. شاید تحت تأثیر آیه (وَإِنْ مِنْ أُمَّهٍ إِلا خَلا فِیهَا نَذِیرٌ) و روایاتی که به خالی نبودن زمین از حجت دلالت می¬کند، قرار گرفته، بر این دیدگاه تأکید نموده است.

جالب است که ایشان در تفسیر آیه (لِتُنْذِرَ قَوْمًا مَا أُنْذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ) (یس/۶)، به¬رغم دیدگاه قبلی که بر عدم تعطیلی ارسال پیامبران در هیچ زمانی اصرار داشتند، به همان تعریفی از فترت می‌رسند که شیخ طوسی و دیگر مفسران بدان رسیده¬اند؛ یعنی تعطیلی نبوت و انذار در دوران فترت را می‌پذیرند! و چنین می‌نویسند:

«این جمله [لتنذر قوماً ما انذر آباءُهم فهم غافلون] ارسال رسول و تنزیل قرآن را تعلیل می¬کند؛ و حرف «ما» در آن نافیه است؛ و جمله بعد از «ما» صفت برای

قوم است؛ و معنایش این است که: ما تو را تنها به این غرض فرستادیم و قرآن بر تو نازل کردیم تا مردمی را که پدرانشان انذار نشده بودند و غافل بودند، انذار کنی وبترسانی.

در اینکه مراد از قوم چه کسانی است،‌ دو احتمال هست: احتمال اول اینکه مراد، قریش و آنان که ملحق به قریشند بوده باشد. در این صورت مراد از «آبای قریش»، پدران نزدیک ایشان است که انذار نشده بودند؛ چون پدران دورتر ایشان، امت اسماعیل ذبیح‌الله(علیه السلام)و همچنین پیغمبرانی دیگر بودند که مبعوث بر عرب شدند، مانند هود و صالح وشعیب:.

احتمال دوم اینکه منظور از «قوم»، همه مردم معاصر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بوده باشند؛ چون رسول اسلام تنها به قریش مبعوث نبود، بلکه رسالتش جهانی و عمومی بود. در این صورت باز منظور از پدران بشر آن روز که انذار نشده بودند، همان پدران نزدیکشان است؛ چون آخرین رسولی که معروف است قبل از اسلام مبعوث شده، عیسی(علیه السلام)است که او نیز مبعوث بر عامه بشر بود. ناگزیر منظور از پدران انذار نشده مردم، چند پشت پدرانی است که در فاصله زمانی بین عصر پیامبر اسلام و زمان عیسی(علیه السلام)در این چند صدساله فترت قرار داشته‌اند.» (طباطبایی، ۱۷/۹۱)

گذشته از تفاسیر و روایات و ظواهر قرآنی که بر تعطیلی نبوت در دورانی قابل استناد است، سکوت نوشتارهای تاریخی و روایی هم ـ حداقل از ولادت پیامبر اسلام تا بعثت آن حضرت ـ درباره وجود پیامبری در گوشه¬ای از جهان، بیانگر همان واقعیتی است که قرآن و تفاسیر از آن به‌عنوان «فترت رسل» یاد کرده¬اند.

گشت و گذاری در واژه «امت» و واژه¬های همسوی آن برای رمزگشایی از واژه امت و رسیدن به پاسخی مناسب درباره پرسش ایجاد شده، نخست ضروری می¬نماید تا با مفهوم دیگر واژه¬هایی که در قرآن و داستان پیامبران، همسو با واژه «امت» دیده می¬شوند، گذری داشته باشیم؛ زیرا بدون دریافت مفهوم درستی از آنها و شناخت وجه افتراق آنها، ذهن انسان به یکسان بودن‌ معانی آنها می‌رسد، در نتیجه از بازخوانی و بازشناسی موضوع باز می¬ماند.

«قوم»، «ملت» و «قریه» از جمله واژه¬های همسو با امتند که در قرآن، از بسامد بیشتری نسبت به دیگر واژه¬های همسو برخوردارند. اینک مفاهیم آنها را درزبان قرآن مرور می¬نماییم.

قوم

قوم را واژه¬شناسان از ریشه «قامَ، یقوم قوماً و قیاماً» دانسته¬اند که مفهوم قائم بودن و پابرجا را می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رساند؛ یعنی مردمی که دارای عصبیت و دلبستگی شدید به همدیگرند (ابن خلدون، ۵/۳) و دارای ویژگی‌های نژادی و زبانی مشترکی هستند و به همیاری و پشتیبانی یکدیگر، مقاوم و استوارند (نک: معجم¬الوسیط، ۲/۷۶۸)، و به کارهای دسته¬جمعی بزرگ و مهمی دست می¬زنند. (طریحی، /۱۳۷۵)

راغب اصفهانی می¬نویسد: «قوم، تنها گروه مردان را گویند، نه زنان را؛ و شاهد آن آیه قرآنی است که فرماید: (لا یَسْخَرْ قَومٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَى أَنْ یَکُونُوا خَیْرًا مِنْهُمْ وَلانِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ)(حجرات/۱۱) «نباید گروهی از مردان شما گروه دیگر را مسخره کند؛ و نه زنانی زنان دیگر را.»

بی¬شک با چنگ زدن به ظاهر این آیه، نمی¬توان قوم را در گروه مردان خلاصه کرد؛ زیرا این آیه به‌دنبال جدا کردن مفهوم قوم از زنان نیست، بلکه در جایگاه بیان این است که قوم¬های مختلف، آداب و رسوم و رفتار یکدیگر را مسخره نکنند و همدیگر را تکفیر ننمایند که موجب ستمگری و جنگ و جدل در میان آنان خواهد بود؛ و چون این ویژگی رفتاری در گروه زنان فراگیر است، برای تأکید و هشدار بیشتر، گروه زنان را جداگانه مورد خطاب قرار می¬دهد. پس قوم، گروه زنان و مردان را با مشترکاتی که گفته شد، در بر می¬گیرد؛ و قوم پیامبران، شامل همه مردان و زنانی است که پیامبران از لحاظ نژادی و زبانی بدان منتسبند.

قرآن در داستان حضرت سلیمان، پادشاه کشور سبأ را که یک زنی بوده است، با همان واژه قوم یاد می¬کند و می¬فرماید: (....إِنَّهَا کَانَتْ مِنْ قَوْمٍ کَافِرِینَ)(نمل/۴۳) «همانا او (ملکه سبا) از قوم کافران بود.»

و درباره مریم پس از تولد عیسی(علیه السلام)می¬فرماید:(فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ...) (مریم/۲۷) «در حالی که او را در آغوش گرفته بود، نزد قومش آورد.»
این آیات به خوبی دلالت دارند که در زبان قرآن، قوم، ویژه مردان نیست، بلکه به همه شهروندانی که دارای نژاد و زبان مشترکی هستند، گفته می¬شود؛ حال این شهروند چه زن باشد، چه مرد.

بعثت پیامبران، نخست به‌سوی قوم خود بوده است و پیامبران نیز همواره قوم خود را مورد خطاب و هشدار قرار داده¬اند؛ هرچند که آیین و دینشان جهان شمول بوده است. بنگرید نمونه¬ای از آیات را:

۱. (وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَهٍ إِلا خَمْسِینَ عَامًا...)(عنکبوت/۱۴)
«ما نوح را به‌سوی قومش فرستادیم، او در میان آنان نهصد و پنجاه سال درنگ کرد.»
۲. (وَ إبراهیمَ إذ قال لِقَومِه إعبُدوا اللهَ وَ اتَّقوهُ)(عنکبوت/۱۶)
«ما ابراهیم را فرستادیم، هنگامی که به قومش گفت: خدا را پرستش کنید و از او بپرهیزید.»
۳. (وَ لَقَد أرسَلنا رُسلاً مِن قَبلِکَ إلی قَومِهِم...)(روم/۴۷)
«پیش از تو پبامبرانی را به‌سوی قومشان فرستادیم.»
۴. (وَ لَقَد أرسَلنا مُوسی بِآیاتِنا أن أخرِج قَومَک مِنَ الظُّلُماتِ إلَی النّورِ)(ابراهیم/۱۴)
«ما موسی را با آیات خود فرستادیم و [گفتیم که] قومت را از تاریکی¬ها به‌سوی نور بیرون آور.»
این آیات و ده¬ها آیه مشابه دیگر، نشانگر آن است که همه پیامبران به‌سوی قوم خود مبعوث شده¬اند و نخست آنان را مورد خطاب قرار داده¬اند.
از مشترکات مهمی که پیامبران با قوم خود داشته¬اند، هم‌زبانی با آنان بوده است؛ چنانچه قرآن مجید بیان می‌کند:
(وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ...)(ابراهیم/۴)
«ما هیچ پیامبری را جز به زبان قومش نفرستادیم، تا برای آنان آشکار سازد.»
از دیگر ویژگی¬های قومی که قرآن در داستان پیامبران یادآوری می¬نماید، عصبیت و دلبستگی شدید به سنت¬های گذشته اجدادی بوده است. اینک شواهد قرآنی:
۱. (وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ ...قَالُوا یَا صَالِحُ ... أَتَنْهَانَا أَنْ نَعْبُدَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا...)(هود/۶۱ـ۶۲)
«به‌سوی قوم ثمود ـ برادرشان ـ صالح را فرستادیم. گفت: ای قوم من! خدا را پرستش کنید که معبودی جز او برای شما نیست ... گفتند: ای صالح! تو پیش از این امید ما بودی؛ آیا ما را از پرستش آنچه پدرانمان می‌پرستیدند، نهی می¬کنی؟!»

۲. (وَ إلی مَدینَ اَخاهُم شُعَیباً ... قالَ یا قَومِ اعبُدوا الله ... قالُوا یا شُعَیبُ اَصلاتُک تأمُرُکَ اَن نَترُکَ ما یعبُدُ آباؤنا ...)(هود/۸۷)
«و به سوی مدین، برادرشان شعیب را فرستادیم؛ گفت: ای قوم من! خدا را پرستش کنید ... گفتند: آیا نماز تو به تو دستور می¬دهد که آنچه را پدرانما‌ن پرستیدند، ترک کنیم؟!»

۳. (ثمَّ بَعَثنا مِن بَعدِهم موسی و هارونَ ... قالوا أجِئتَنا لِتَلفِتَنا عمّا وَجَدنا عَلَیهِ آباءَنا ...) (یونس/۷۵ و ۷۸)
«بعد از آنان، موسی و هارون را برانگیختیم ... (قوم آنان) گفتند: آیا آمده¬ای ما را از آنچه پدرانمان را بر آن یافتیم، منصرف ¬سازی؟»
۴. (وَ اتلُ عَلَیهِم نَبَأ ابراهیم*إذ قال لأبیه و قَومِه ما تَعبُدُونَ ...) (شعراء/۷۰-۶۹)
«و بر آنان خبر ابراهیم را بخوان؛ هنگامی که به پدر و قومش گفت: چه چیز را می¬پرستید؟ ... گفتند: ما نیاکان خود را یافتیم که چنین می¬کردند.»
پس با توجه به آیات یاد شده، می¬توان در تعریف قوم، دیدگاه قرآنی را چنین دریافت. قوم عبارت است از «جمعیتی هم‌نژاد و هم‌زبان که دلبستگی فراوانی به فرهنگ وسنت¬های دیرینه خود دارند و به‌وسیله رؤسای قبیله¬ای خود راهنمایی می‌شوند.»

نکته جالب اینکه قرآن همواره قوم و قومیت‌گرایی را به دیده منفی نگریسته، هیچ وقت زبان به ستایش آنها نگشوده است. قرآن مجید گاه گروه انسانی را که در یک ویژگی باهمند، با واژه «قوم» یاد می‌کند؛ مانند:

(... إنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَومٍ یؤمِنُونَ)(روم/۳۷)
«در این نشانه¬هایی است برای گروهی که ایمان می¬آورند.»
(... اِنَّ فی ذلکَ لَآیهً لِقَومٍ یسمَعُونَ)(نحل/۶۵)
«در این نشانه روشنی است برای جمعیتی که گوش شنوا دارند.»
از دیگر نشانه¬های بارز قوم¬ها که قرآن بدان هم اشاره دارد، داشتن سالارانی در میان آنان است که به‌وسیله آنان، هدایت و مدیریت می¬شوند؛
(اِنَّما اَنتَ مُنذِرٌ وَ لِکلِّ قومٍ هادٍ)(رعد/۷)
«همانا تو هشداردهنده¬ای و بس، و هر گروهی راهنمایی دارد.»

ملت

یکی دیگر از واژه¬های مشابه امت که در انتساب به پیامبران دیده می¬شود، واژه «ملت» است. ملت در لغت به‌معنای دین، شریعت، آیین و خون¬بها آمده است. (المعجم الوسیط، /۸۸۷)

نابرابری دین و ملت در آن است که دین از آنجا که حالت فروتنی و فرمانبرداری را می¬رساند، در موارد حق به‌کار می¬رود، ولی ملت به لحاظ اینکه حالت تنگنایی ومحدودیت را می¬رساند، در مورد باطل و یا رویارویی با باطل کاربرد دارد. (مصطفوی، ۱۱/۱۷۴)

برخی شواهد قرآنی ملت عبارتند از:
۱. ( وَمَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّهِ إِبْرَاهِیمَ إِلا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ...)(بقره/۱۳۰)
«جز افراد سفیه و نادان، چه کسی از آیین ابراهیم رویگردان خواهد شد؟»
۲. (وَ قالوُا کوُنوُا هُوداً اَو نَصاری تَهتَدُوا قُل بَل مِلَّهَ اِبراهیمَ حَنیفاً ...)(بقره/۱۳۵)
«گفتند: یهودی یا مسیحی شوید تا هدایت یابید. بگو: بلکه از آیین خالص ابراهیم پیروی کنید و او هرگز از مشرکان نبود.»
۳. (اِنی تَرَکتُ مِلَّهَ قَومٍ لا یؤمِنوُنَ بِاللهِ وَ هُم بِالاخِرَهِ کافِروُنَ)(یوسف/۳۷)
«[یوسف به دو همراه زندانی خود گفت]: من آیین قومی را که به خدا ایمان ندارند و به سرای دیگر کافرند، ترک گفتم.»
۴. (وَ قالَ الّذین کَفَرُوا لِرُسُلِهِم لَنُخرِجَنَّکم مِن أرضِنا أو لَتَعوُدُنَّ فی مِلَّتِنا...)(ابراهیم/۱۳)
«کافران به پیامبران خود گفتند: ما قطعاً شما را از سرزمین خود بیرون خواهیم کرد، مگر اینکه به آیین ما باز گردید.»
با توجه به این آیات و آیات مشابه دیگری که در قرآن هست، به‌خوبی می¬توان دریافت که ملّت، به مفهومی که در محاورات، مترادف با قوم و گروه و جمعیت نشان می¬دهد، نیست؛ بلکه آیین، روش و فرهنگ اقوام و جمعیت‌ها را می¬رساند. پس ملت اسلام، ملت یهود، ملت ایران و ... جمیعت انسانی آنان را در بر نمی‌گیرد، بلکه به شریعت اسلام، آیین یهود، سنت¬ها و باورهای قومی و فرهنگ دینی ایرانیان دلالت می¬نمایند.

قریه

دیگر واژه قرآنی که با واژه امّت مرتبط دیده می¬شود، واژه «قریه» است که پیامبران بدان منتسب و بدان مبعوث شده¬اند.
قریه در اصطلاح اهل لغت، زیستگاه¬های انسانی، اعم از کلان شهرها، شهرها، دهستان¬ها، روستاها و آبادی¬ها را شامل می¬شود (راغب اصفهانی، /۶۶۹؛ المعجم الوسیط، /۷۳۲). در اصطلاح قرآنی هم همان است؛ با این تفاوت که قریه در اصطلاح قرآنی، به زیستگاه¬های انسانی فاقد پیامبر، فرهنگ دینی و اخلاق مطلوب انسانی تعبیر می¬شود، و در غیر این صورت، مدینه¬اش نام می¬نهد. (نک: رهبری، فصلنامه پژوهش¬های قرآنی، شماره ۵۴ـ۵۵، مقاله «شهر و روستا در فرهنگ قرآن»)
قریه را در آیاتی می¬نگریم:
۱. (وَ ما اَرَسلنا فی قَریهٍ مِن نَبِی اِلاّ اَخَذنا أهلَها بالبأساءِ وَ الضَّرّاءِ ...)(اعراف/۹۴)
«ما در هیچ شهر و آبادی، پیامبری نفرستادیم، مگر اینکه اهل آن را به ناراحتی‌ها و خسارت¬ها گرفتار ساختیم.»
۲. (وَ ما اَرسلنا فی قَریهٍ مِن نَذیرٍ اِلاّ قالَ مُترَفُوها إنّا بِما اُرسِلتُم بِهِ کافِروُنَ)(سبأ/۳۴)
«ما در هیچ شهر و دیاری پیامبری بیم‌دهنده نفرستادیم، مگر اینکه مترفین آنها گفتند: ما به آنچه فرستاده شده‌اید، کافریم.»
۳. ( وَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَهٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهَا وَرُسُلِهِ...)(طلاق/۸)
«چه بسیار شهرها و آبادی¬ها که اهل آن از فرمان خدا و رسولانش سرپیچی کردند.»
بدیهی است که در این آیات، مراد از قریه، جمعیت ساکن در آنهاست؛ چنانچه در برخی از آیات، کلمه «اهل» هم بدان افزوده شده است: (قالوُا اِنّا مُهلِکوُا اَهلَ هذِهِ القَریهِ...)(عنکبوت/۳۱)

امت در قرآن

امت را معانی مختلفی کرده¬اند و کتاب¬ها و مقالات مستقلی بر آن نوشته¬اند. ما تنها در مجال این جستار بدان می¬نگریم تا به پاسخ سؤال رسیده باشیم.
فقیه دامغانی; برای واژه «امت» در قرآن، معانی نُه‌گانه¬ای با شواهد قرآنی به ترتیب زیر استخراج نموده است:
۱- عَصَبَه یا عُصْبَه (خویشاوندان مدافع یا گروه مردم، جماعت)؛ ۲- ملّت (کیش و آیین)؛ ۳- سنین معدوده (سال¬های مشخص و شمارش¬ شده)؛ ۴- قوم (طایفه)؛ ۵- امام (پیشوا)؛ ۶- الامم الخالیه من الکفار و غیرهم (امت-های گذشته از کفار و دیگران)؛ ۷- امت محمد۶؛ ۸- الکفار خاصه (کافران ویژه)؛ ۹- خَلْق (آفرینش). (فقیه دامغانی،/۴۲)

اما این معانی، جز سه مورد اول، یا بسیار همانندند و یا نامأنوس؛ به‌طوری که مورد عنایت مفسّران قرار نگرفته است.

شیخ طوسی و به پیروی از او، صاحب مجمع¬البیان و بسیاری دیگر از مفسران شیعه، تعریف زیبا و ژرفی را از «امّت» ارائه می¬دهند؛ بدین عبارت:
«اصل الامّه: الجماعه التی علی مقصد واحد.» (طوسی، ۷/۲۷۷؛ طبرسی، ۷/۹۹)
«امت، اساساً به جماعتی که بر هدف واحدی هستند، گفته می¬شود.»
علامه طباطبایی در توضیح بیشتری چنین می¬افزاید:
«امت از ریشه «أمّ ـ یأم» گرفته شده و به‌معنای قصد و آهنگ می¬باشد؛ و اگر بر گروه و جماعتی گفته شود، هر گروه و جماعتی را در بر نمی¬گیرد، بلکه برجماعتی که دارای مقصد و هدف واحدی بوده و به سبب آن، رابطه واحدی میان آنان ایجاد شده باشد، گفته می¬شود.» (طباطبایی، ۲/۱۲۴ و ۱۴/۳۲۲)

دکتر شریعتی که این لغت را با دید جامعه شناسی اسلامی مورد توجه قرار داده است، «امت» را این گونه معنا می¬کند:
«کلمه «امت» از ریشه «أمّ» به معنی آهنگ، قصد و عزیمت کردن است؛ و این معنی، ترکیبی است از سه معنیِ «حرکت»، «هدف» و «تصمیم خودآگاهانه»! و چون در ریشه «أمّ» مفهوم «جلو و پیش رو» نیز نهفته است، بنابراین، چهار عنصر [زیر]، این معنی مرکب را می¬سازند: ۱- انتخاب ۲- حرکت ۳- پیش رو ۴- مقصد.» (شریعتی، /۳۳)

«پس با توجه به جمع معانی‌ای که در کلمه هست، می‌توان این‌گونه معنا کرد:
«امت» جامعه¬ای است از افراد انسانی که همفکر، هم‌عقیده، هم‌مذهب و همراهند؛ و نه تنها در اندیشه مشترکند، که در عمل نیز اشتراک دارند.
افراد یک امت ـ از هر رنگ و خون و نژاد ـ یک گونه می¬اندیشند و ایمانی همسان دارند و در عین حال، در یک رهبری مشترک اجتماعی، تعهد دارند که به‌سوی تکامل حرکت کنند و جامعه را به تکامل ببرند، نه به سعادت [(خوش‌گذراندن)].» (همان، /۶۲)

«از معنای امت، امامت بیرون می¬آید،‌ از لفظ آن نیز. بنابراین امت عبارت است از هدایت این امت به طرف آن هدف. از این نظر در خود اصطلاح امت، وجوب و ضرورت امامت صد در صد نهفته است، که در «جامعه»، «قبیله»، «اجتماع»، «قوم»،‌ «ناسیون»، [طایفه، شعب، نژاد، توده، حزب، ایل، عشیره، گروه و رهط] نهفته نیست.» (همان، /۳۷)

اما حرکت به‌سوی تکامل که در معنای اخیر از امت آمده است، هنگامی واقعیت دارد که مطلق امت و امام حق را در نظر بگیریم، در حالی که طبق شواهد قرآنی، امت¬ها همواره در مسیر تکامل نبوده¬اند و چه بسا که گرفتار کجراهه¬ها و بیراهه¬ها گردیده، از راه حق منحرف شده¬اند.

ازاین‌رو، با معانی گفته شده و شواهد قرآنی و روایی، معنای دیگری نیز تداعی می¬نماید که عبارت است از اینکه:
«امت»، جمعیت¬های انسانی ـ و حتی حیوانی ـ است که تحت حاکمیت فطرت و نظام واحد اجتماعی۳ ـ الهی یا خود ساخته ـ به‌سوی اهداف تعیین شده در حرکت می¬باشند. و این حرکت در جمعیت¬های انسانی همواره با تمدن، معتقدات و آیین¬های مذهبی همراه است.

دنیای شگفت¬انگیز و اسرارآمیز موریانه¬ها، مورچگان و زنبوران عسل را در خانه-سازی، شهرسازی، تولیدمثل، تنظیم جمعیت، کار مضاعف، بهداشت محیط، روابط اجتماعی، مدیریت و رهبری و ... در کتاب‌های «موریس مترلینگ» بنگرید؛ و همان نظام حاکم را در پرندگان، به‌ویژه پرندگان مهاجر که گاه مسافت میان قطب شمال و جنوب را بدون کوچک¬ترین انحراف از درجه قطب¬نمای خود و تحت مدیریت و رهبری واحد، شبانه¬روز می¬پیمایند، مورد مطالعه قرار دهید تا به این آیه الهی برسید که: (وَ ما مِن دابَّهٍ فی الارضِ وَ لا طائرٍ بِجَناحیهِ اِلاّ اُمَمٌ اَمثالُکُم)(انعام۳۸)

«هیچ جنبنده¬ای در زمین نیست، و نه هیچ پرنده¬ای که با دو بال خود پرواز می‌کند، مگر آنکه آنها نیز امت¬هایی مانند شما هستند.»
گروهی از شهروندان حضرت شعیب را بنگرید که نظام¬مند در کنار چاهی به صف کشیده¬اند تا دلوهای خود را پر نمایند؛ و زنانی که در کمال حجب و حیا منتظرند تا پس از خالی شدن اطراف چاه از مردان، آب کشیده، گوسفندان خود را سیراب نمایند.

این گروه که منتسب به رهبری برجسته چون شعیبند، یا اینکه هدف آب‌گیری را به طور نظام¬مند انجام می¬دهند، در زبان قرآن، امّت خوانده می¬شوند؛ (و لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدَین وَجَدَ علیه اُمَّهٌ مِنَ الناس یَسْقُونَ ...)(قصص/۲۳)

البته امت¬ها و همه افراد آنها الزاماً از صالحان نبوده¬اند، بلکه از ناصالحان نیز بوده¬اند؛ (وَقَطَّعْنَاهُمْ فِی الأرْضِ أُمَمًا مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَمِنْهُمْ دُونَ ذَلِکَ)(اعراف/۱۶۸)
«و ما آنان را در زمین به صورت گروه¬هایی پراکنده ساختیم؛ برخی از آنان درستکارند و برخی جز اینند.»
و بنگرید انسان¬هایی را که بر پیروی از نظام و اهداف غلط گذشتگان خود مصرّند، اما چون در تعریف امّت می¬گنجند، قرآن از آنان نیز به‌عنوان «امت» یاد می‌کند؛ (إنّا وَجَدنا آباءَنا عَلی اُمّهٍ و إنّا عَلی آثارِهِم مُهتَدونَ/ مُقْتَدُونَ)(زخرف/۲۲ـ۲۳)
«ما نیاکان خود را بر آیین و نظامی یافتیم و به پیروی آنان هدایت یافته¬ایم/ اهداف و آثار و سازمان آنان را دنبال می‌نماییم.»

آری! داشتن آیین عبادی ـ اعم از حق و باطل ـ از ویژگی¬های امّت¬هاست؛ (وَ لِکُلِّ اُمّهٍ جَعَلنا مَنْسَکاً هُم ناسِکُوهُ)(حج/۶۷)

 

نکات دریافتی از مطالب بالا

حال با توجه به واکاوی واژه امت و واژه¬های همسوی آن در زبان، فرهنگ و جامعه¬شناسی، نکات زیر قابل دریافت می¬باشد:
۱. از میان واژه¬هایی که با امّت همسو دیده می¬شوند، واژه ملّت هیچ‌گونه همسویی با آنها ندارد؛ زیرا وجه مشترک این واژه¬ها در نوع اجتماعات انسانی بوده است.

در حالی که ملت، گویای آیین و کیش و فرهنگ اجتماعات انسانی است، نه از انواع اجتماعات انسانی.
۲. انبیا همواره به‌سوی قوم خود مبعوث شده¬پ¬اند، زیرا بنیان اجتماعات گذشته جز بر نهاد قومیت نبوده است.
۳. وجه مشترک انبیا با قوم خود، در هم‌زبانی و هم‌نژادی آنان بوده است.
۴. قوم¬مداری همواره دارای ویژگی¬های بهنجار و ناهنجاری است. هنجارهای برجسته قوم¬مداری عبارت است از: همبستگی اجتماعی، نظم اجتماعی، احساس تعهد نسبت به جامعه و هویت¬گرایی، که بی¬تردید برای ادامه حیات جامعه و امنیت آن ضروری است.

ناهنجاری¬های برجسته قوم¬مداری نیز عبارتند از: سرسختی در برابر تغییر و نوآوری، خودداری از پذیرش برخی از ارزش¬های مهم، ممانعت از درک دیگران، کوته‌فکری و کوته¬نگری، تحجرگرایی، تقویت روحیه قساوت و بی‌رحمی نسبت به اقوام دیگر. بدیهی است که این ناهنجاری¬ها در مقابل محاسن آن پرهزینه می¬نماید.

۵. قریه به هر گونه آبادی و زیستگاه‌های انسانی گفته می¬شود. در زبان قرآن مراد از قریه، اهل قریه است، نه تنها بافت شهری آن. در محاورات انسانی نیز چنین است که گاه از نام شهر در مفهوم اهالی آن شهر استفاده می¬شود؛ مانند اینکه می‌گویند: «تهران، حمایت واشنگتن از رژیم صهیونیستی را محکوم کرد.»

۶. امت، سازمانی برآمده از اقوام و قریه¬هاست که توانسته است قالب¬های قومیت و قرویت را شکسته و همزیستی در یک نظام اجتماعی را پذیرا باشد. چنین نظامی گاه نتیجه دعوت انبیا، و گاه نتیجه مدیریت¬های حاکم در سرزمین¬های گوناگون بوده است.

اقتضای سنت الهی، ارسال پیامبر به همه شهرها و میان همه قوم¬ها نبوده است؛ ولی هیچ‌گاه سرزمین¬های نظام یافته را که با شاخصه¬های امت سازگار بوده، بدون پیامبر رها نساخته است. این است که می¬فرماید:(وَ اِن مِن اُمَّهٍ الاّ خَلافیها نَذیر)و یا (وَ لَقد بَعَثنا فی کُلِّ اُمَّهٍ رَسُولاً).

خداوند در میان امت¬ها هم به تمام شهرها و آبادی¬های آنان، پیامبر مأمور نکرده است، بلکه به مراکز شهری، استانی و کشوری آنان ارسال داشته است؛
(وَ ما کانَ رَبُّکَ مُهلِکَ القُری حَتّی یَبعَث فی اُمِّها رَسُولاً ...)(قصص/۵۹)
«پروردگار تو [هرگز] ویرانگر شهرها نبوده است، تا در مرکز آنها پیامبری برانگیزد.»

 

نتیجه‌گیری

سخن دوگانه¬ای در قرآن به چشم می¬زند و آن اینکه به فرموده قرآن، خداوند هیچ امّتی را بدون نذیر رها نکرده است، و به فرموده همان قرآن، اقوام و شهرها و روستاهایی هست که از داشتن نذیری محروم بوده¬اند.

مفسران در مجال تفسیر، گاه بدان توجه نموده، مطالبی را در حل این مشکل قرآنی بیان داشته¬اند که در مجموع، دیدگاه¬های شش‌گانه¬ای را تشکیل داده است، اما هیچ‌کدام چنگی به دل نمی¬زند و برای رفع ابهام کمکی نمی¬کند.

غفلت از مفهوم امت، سرگشتگی را دامن زده، پیچیدگی سخن را افزوده است و برجستگیِ انتزاعی بودن دیدگاه‌ها را دوچندان نموده است.
سخن قرآن، در همزادی امّت با امام و رها نبودن امّت¬ها از هادیان الهی بوده است، در حالی که تفاسیر، مفهوم امّت را با مفهوم قوم، قریه، ملت و دیگر جامعه¬ها آمیخته، ضرورت هشدار همگانی را در روی کره زمین استنباط کرده¬اند. در نتیجه تداعی¬کننده نوعی تعارض و دوگانگی¬ در سخن وحی گردیده¬اند.

بازاندیشی در آیات مذکور و ژرف¬اندیشی در مفهوم «امّت»، وجود چنین شائبه‌ای را از ساحت قرآن زدوده و راه را بر توجیه¬گرایی¬های بی¬مورد مسدود می‌نماید، تا اینکه پیام وحی را این گونه دریابیم که: بر اساس قانون و سنّت خداوندی، وجود پیامبر در مناطق مرکزی امّت¬ها رسمیت و حتمیت داشته، اما در دیگر جامعه¬ها که تعریف امّت را شامل نبوده‌، یا مرکزیت نداشته‌اند، متناسب با اقتضای مشیت الهی بوده است.

 

نویسنده: حسن رهبری

____________________________

پی‌نوشت‌ها:

۱. ن. ک: مجمع¬البیان طبرسی، ۸/۶۳۴؛ بحرالعلوم سمرقندی، ۳/۱۰۵؛ متشابه¬القرآن و مختلفه، ابن شهر آشوب، ۱/۲۰۸؛ المحرر الوجیز ابن عطیه اندلسی (۴/۴۳۶)؛ تفسیر ابن کثیر (۶/۴۸۱)؛ جواهرالحسان ثعالبی (۴/۳۸۷)؛ تفسیر جلالین (۴۴۰)؛ تفسیر الصافی، فیض کاشانی (۴/۲۳۶)؛ زاد المسیر ابن جوزی (۳/۵۱۰)؛ تفسیر شبّر (۴۱۳)؛ زاد المعانی آلوسی (۱۱/۳۶۰)؛ فتح القدیر شوکانی (۴۱۳)؛ روح المعانی آلوسی (۱۱/۳۶۰)؛ فتح القدیر شوکانی (۴/۳۶۷)؛ تفسیر المراغی (۲۲/۱۲۴)؛ المیزان (۱۷/۳۸).
۲. نذیر از اسامی قرآن است؛ اما در قرآن، جز یک بار بدان اشاره نشده است:
(کتابٌ فصّلت آیاتُه قراناً عَرَبیّاً لِقومٍ یَعلَمون*بشیراً و نذیراً ...)(فصلت/۳-۴)
۳. علی(علیه السلام): «فَرَضَ اللهُ ... الامامه نظاماً للامَّه؛ خداوند، امامت را برای سازمان یافتن امور امت، واجب کرده است.»

 

منابع: 

فصلنامه پژوهشهای قرآنی- مجله شماره ۶۷ - پاییز ۱۳۹۰