گستره مباحث فقهى قرآن

چكيده

استوار ترين دليل بر حجّت بودن قرآن، اعجازى است که گاه در شکل فصاحت وبلاغت و از دريچه زيبايى الفاظ و رسابودن معانى جلوه مى کند وزيبايى ظاهر را با ژرفاى معنى و متانت و عفت بيان را با صراحت، قاطعيت وگستردگى معانى ومفاهيم را با هماهنگى بى نظير لفظ ومعنى به گونه اى سحرآميز درهم مى آميزد.

(فقال ان هذا الاّ سحر يؤثر، ان هذا الاّ قول البشر) مدّثر / 24 و 25
انسان بى ايمان گفت اين قرآن چيزى جز يک سحرکار آمد نيست. اين جز سخن انسان نيست.
وگاه با گذار از حريم فصاحت و بلاغت، نمودى از عمق و والايى محتوا را جلوه گر مى سازد. در عصر موهوم پرستى وخرافه مدارى، ژرف ترين وخالص ترين معارف را با ظريف ترين و دقيق ترين بيان ارائه مى دهد و قوى ترين و ديرباورترين انديشه ها را به خضوع و تسليم مى کشاند . قوانينى را ترسيم کرده است که خود به تنهايى مى تواند ابعاد اعجازين قرآن را نمودار سازد. قوانينى حکيمانه که در سايه عامل وحدت بخش ايمان و توحيد، نيروهاى پراکنده انسانى را به اتّحاد وهمدلى کشانده و درسايه تأمين آزادى وامنيت، زمينه هاى شکوفايى استعدادهاى نهفته و خلاقيتهاى مکنون را فراهم آورده و روح اعتماد و اطمينان را درجامعه مى دمد.

 

 ويژگيهاى تشريع قرآن

الف. توحيد مدارى:

جامعه اسلامى، جامعه اى است برخوردار از نظامى مبتنى بر دين وارزشهاى فطرى وجود انسان، خداباورى و اعتقاد به تدبير يگانه او برهستى، اساس تشريع دينى است. ثمردهى قوانين دينى در پرتو ايمانى است که آن ايمان به وسيله اخلاق کريمه حفظ وآن اخلاق نيز به وسيله توحيد ضمانت مى شود. سعادت جامعه بشرى در گرو بهره مندى از نتايج قوانين حياتبخش واخلاق کريمانه تشريعى است که در زمينه ايمان وتوحيد به ثمر نشيند. درنگاه قرآن ايمان به مبدأ و معاد وبرنامه هاى الهى در رأس اصول نيکيها و نخستين پايه همه خوبيهاست. ايما نى که در عمق جان آدمى نفوذ کند، شعاع آن در عمل وى نمودار خواهد گشت وخانه قلب از فروغ آن نورانى خواهد شد.
(… اليه يصعد الکلم الطيّب والعمل الصّالح يرفعه… ) فاطر / 10
سخنان پاکيزه به سوى او صعود مى کند و عمل صالح، آن را بالا مى برد.
مؤمن معتقد به نظام قانون گذارى قرآن انسان خدا باورى است که همراه اعتقاد به معاد دنيا را وادى تلاش و توشه اندوزى و لحظه لحظه حيات خويش را درمنظر حقّ مى بيند. بدين ترتيب وبا تمسّک به رشته ايمان و دستورات قرآن وبا برخوردارى از آرامش روحى و اطمينان درونى راه حقيقت به رويش روشن گشته واز انحراف و کژى بازداشته خواهد شد.
(شرع لکم من الدّين ماوصّى به نوحاً والذى اوحينا اليک وماوصّينا به ابراهيم و موسى وعيسى ان اقيموا الدّين ولاتتفرّقوا فيه… ) شورى/ 13
آئينى را براى شما تشريع کرد که به نوح توصيه کرده بود وآنچه را برتو وحى فرستاديم وبه ابراهيم وموسى وعيسى سفارش کرديم که دين را برپا داريد ودرآن تفرقه نکنيد.

 

ب. نگاه قانون قرآن به هردوجهان:

قرآن ازيکسو زمينه تلاش انسان را محدود به آخرت نساخته وتوجه او را تنها معطوف به عبادات ندانسته است وازديگر سو او را ازدنيامدارى وحرص ورزى برحذر داشته وبه نتايج شوم مال اندوزى و طمع ورزى يادآور گشته است. درنگاه قرآن دنيا و آ خرت به يکديگر پيوسته اند و رشته پيوند اين دوحقيقت، تلاش انسان سعادت جو وآرمانخواه را تشکيل مى دهد. قرآن همان گونه که انسان را از دوستى دنيا بيم داده است، رهبانيت وتارک دنيا بودن را نيز بد دانسته است.
(وابتغ فيما آتاک الدّار الآخره ولاتنس نصيبک من الدّنيا… ) قصص / 77
درآنچه خدا به تو داده سراى آخرت را بجوى وبهره خود را ازدنيا فراموش مکن.
در بينش فقهى قرآن، بهره بردن از مباحات واستفاده از زينتها در حدّ معتدل آن نه تنها مخالف زهد و پارسايى نيست، بلکه تعليمات اسلام دراين زمينه هماهنگ با ويژگيهاى روح انسان وساختمان جسم اوست. آفرينش زيباييها درجهان هستى خود دليل براين حقيقت است که آفريننده زيباييها آن را دوست دارد. درعين حال قرآن براين نکته نيز تأکيد مى ورزد که بايد از زياده روى برحذر بود وميزان و اعتدال را مدّ نظر قرار داد. قرآن نه جمود و رهبانيت را صحه مى گذارد و گرايشهاى زيبا پسندانه روح انسان را درهم مى کوبد ونه براعمال مسرفان و تجمّل پر ستان مهر تأييد مى نهد.
(يا بنى آدم خذوا زينتکم عند کلّ مسجد و کلوا واشربوا ولاتسرفوا انّه لايحبّ المسرفين) اعراف/31
اى انسانه، زينت خود را هنگام رفتن به مسجد با خود برداريد و بخوريد وبياشاميد واسراف نکنيد که خداوند مسرفان را دوست ندارد.
قرآن بيکارگى و بطالت را مذموم انگاشته و تشويق به تلاش در راه کسب روزى ومعاش کرده است تا بدان جا که تجارت و به دست آوردن روزى را به هنگام عبادت جايز شمرده و هدفهاى عبادات دينى را منحصر به بهره هاى اخروى ندانسته است.
(واذّن فى النّاس بالحجّ يأتوک رجالاً وعلى کلّ ضامر يأتين من کلّ فجّ عميق. ليشهدوا منافع لهم و يذکروا اسم اللّه فى ايّام معلومات على ما رزقهم من بهيمة الأنعام فکلوا منها و اطعموا البائس الفقير… ) حجّ / 27 و 28
مردم را دعوت عمومى به حجّ کن تا پياده و سواره بر مرکبهاى لاغر از هرراه دور بيايند تا شاهد سودهاى گوناگون خويش باشند و نام خدا را در روزهاى معيّنى بر چهارپايانى که به آنها روزى داده است ببرند. پس هنگامى که قربانى کرديد ازگوشت آن بخوريد و بينواى فقير را ني ز اطعام کنيد.
قرآن انسان را در ترکيبى از جسم و روح ملاحظه کرده است وبراى هريک ارزشها و ضدّ ارزشهايى را درنظر گرفته است. از سويى مکاتب وانديشه هايى که تمامى توجه خويش را معطوف به روح داشته وجسم را مورد شکنجه وآزار قرار داده اند، سخت مورد تخطئه قرار داده وانديشه رهبانيت وتارک دنيا بودن را مذموم شمرده است:
(… ورهبانيّة ابتدعوها ماکتبناها عليهم الاّ ابتغاء رضوان اللّه فمارعوها حقّ رعايتها فآتينا الذين آمنوا منهم اجرهم و کثير منهم فاسقون) حديد / 27
در قلوب ايشان [مسيحيان]علاقه به رهبانيتى افکنديم که آن را ابداع کرده بودند وما آن را بر آنان مقرر نداشته بوديم، مگر به هدف به دست آوردن خشنودى خداوند، ولى حقّ آن را رعايت نکردند، لذا به مومنانشان پاداش داديم ولى بسيارى از آنان فاسقند.
وازديگر سو انسان را به کرامت وجودى وارزشهاى الهى خويش توجه داده است وقوام حيات اجتماعى ومادى را در پرتو شکوفايى فطرت الهى و معنوى دانسته است:
(لقد خلقنا الانسان فى أحسن تقويم) تين / 4
ما انسان را در بالاترين قوام وجودى آفريديم.
بدين لحاظ نظام تشريع و قانون گذارى قرآن نظامى است مبتنى بر انديشه تکامل جسم و روح و زواياى توامان تن و روان، ازهمين روست که دراحکام تشريعى قرآن هرکجا سخن از ارزشى ظاهرى ومادّى است در کنار آن حقايق و ارزشهاى معنوى نيز به انسان تذکر داده شده و رعايت آن وظ يفه تلقى شده است.
(ولاتنکحوا المشرکات حتّى يؤمنّ ولامة مؤمنة خير من مشرکة ولو اعجبتکم ولاتنکحوا المشرکين حتّى يؤمنوا ولعبد مؤمن خير من مشرک ولواعجبکم… )
بقره / 221
با زنان مشرک وبت پرست تا ايمان نياورده اند ازدواج نکنيد، کنيز باايمان از زن آزاد بت پرست بهتر است، اگرچه شما را به شگفتى درآورد و زنان خود را به ازدواج مردان بت پرست، مادامى که ايمان نياورده اند، درنياوريد، يک غلام با ايمان ازيک مرد بت پرست بهتر است، اگر چه او شما را به شگفتى درآورد.
(الزانى لاينکح الاّ زانية أو مشرکة والزانية لاينکحها الاّ زان أو مشرک وحرّم ذلک على المؤمنين) نور/ 3
مرد زناکار جز با زن زناکار يا مشرک ازدواج نمى کند وزن زناکار را جز مردزناکار يا مشرک به ازدواج خود در نمى آورد واين کار بر مؤمنان حرام شده است.

 

ج. فراگيرى:

قرآن در محيطى انباشته از عقايد جاهلى وقوم پرستى و نژاد گرايى با الغاى تمامى امتيازات نژادى، نداى مساوات وبرادرى وخانواده واحد انسانى را سرداده وهمگان را به اتحاد و برادرى دينى دعوت کرد وبراين نکته تأکيد ورزيد که اسلام دينى جهان شمول وقوانين آ ن نظام بخش زندگى تمامى بشر است.
(وماارسلناک الاّ رحمة للعالمين) انبياء / 107
وما تو را نفرستاديم مگر به عنوان رحمت براى تمام جهانيان.
(قل ياايّها الناس انّى رسول اللّه اليکم جميعاً) اعراف / 158
اى پيامبر! بگو همانا من رسول خداى جهان بر تمامى شما مردمان هستم
قرآن در قوانين خويش، هرگز به قوميّت، نژاد و گروه خاصى نظر نداشته ومخاطبى خاص را برنگزيده است، بلکه جامعه دينى را در مرزهايى فراتر از اقوام و طوائفى خاص در نظر گرفته وبا کنار زدن حجابهاى تعصّب و قوم گرايى همگان را دعوت به اعتصام به رشته مستحکم توحيد کرده است. انديشه اى چنين جامع و رسالتى تابدين حدّ فراگير تنها در پرتو اين عقيده است که درنگاه قرآن تمامى آدميان فرزندان يک پدر ومادر و بسته به يک خانواده وبرخوردار از پيوند اخوت دينى اند.
(ياايها النّاس انّا خلقناکم من ذکر و انثى وجعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عند اللّه اتقاکم) حجرات / 13
اى مردم! همانا ما شما را از مرد و زنى آفريديم وشما را قبيله قبيله وملّت ملّت قرار داديم تا يکديگر را بشناسيد. گرامى ترين شما نزد خدا با تقوا ترين شماست.
برادرى دينى و ايمانى، رشته اى است که در پرتو آن ارتباط، تعاون، ايثار و همدلى درجامعه بشرى شکل گرفته وراه بر تجاوزگريها وقانون شکنيها مسدود مى گردد؛ از اين روى، قرآن در نظام تشريع خويش مؤمنان را به يکپارچگى، اتّحاد وفاصله گرفتن از تعصّبات و گروه گراييها د عوت کرده وتلاش براى خيرهمگان و سعادت مردمان را با محور بودن توحيد وتقوا شعار عمل مؤمنان دانسته است:
(شرع لکم من الدّين ما وصّى به نوحاً والذى اوحينا اليک وما وصّينا به ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الدين ولاتتفرّقوا فيه… ) شورى / 13
آيينى را براى شما تشريع کرد که به نوح توصيه کرده بود وآنچه رابر تو وحى فرستاديم به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش کرديم که دين را برپا داريد ودرآن تفرقه نکنيد.
برهمين اساس ازيک سو زمام امر جامعه اسلامى را در دست پيغمبر دانسته وهمگان را به پيروى و اطاعت ازآن حضرت دعوت کرده وبه ولايت عامّه آن بزرگوار تذکر داده است:
(اطيعوا اللّه واطيعوا الرّسول فان توليّتم فانّما على رسولنا البلاغ المبين)
تغابن / 12
ازخدا و پيامبرش اطاعت کنيد. پس اگر سرپيچى کنيد و روى گردانيد بر رسول جز ابلاغ واتمام حجت چيزى نخواهد بود.
واز سوى ديگر در عموم آياتى که دربردارنده بايستگى به پادارندگى عبادات واجراى حدود و مانند اينهاست، تمامى مؤمنان را مخاطب قرار داده واجراى اين امور را ازهمه خواسته است:
(وانفقوا فى سبيل اللّه ولاتلقوا بايديکم الى التهلکة واحسنوا … ) بقره / 195
در راه خدا انفاق کنيد و خود را به دست خويش به هلاکت ونابودى نيفکنيد، بلکه نيکى کنيد.
(يا ايّها الذين آمنوا اتقوا اللّه وابتغوا اليه الوسيلة وجاهدوا فى سبيله…) مائده / 35
اى مؤمنان تقواى الهى را پيشه کنيد و وسيله اى براى نزديکى به خدا بجوييد و در راه او جهاد کنيد.
(يا ايها الذين آمنوا ارکعوا واسجدوا واعبدوا ربّکم وافعلوا الخير لعلّکم تفلحون…) حجّ / 77
اى مؤمنان رکوع و سجود کنيد وعبادت پروردگارتان را به جاى آوريد واعمال نيک و شايسته انجام دهيد، شايد که رستگار شويد.
ازاين آيات و مانند آنها چنين استفاده مى شود که دين روشى اجتماعى است وخداى متعال آن را برعهده تمامى مردمان قرار داده است واز همگان خواسته که آن را اقامه کنند؛ زيرا اجتماع از افراد تشکيل شده و از اين روى، اداره آن نيز بايد بر عهده خود آنان بوده باشد وهيچ ک س دراين جهت بر ديگرى برترى و پيشى نداشته وهمگان يکسانند.
قوانين قرآن و قواعد تشريع دينى به دوبخش عمده تقسيم مى شود:
1. قوانين کلى واصولى که ثابت بوده و مصداق و موضوع آنها با گذشت زمان ومرور روزگار تغيير و تحوّل مى يابد.
2. قوانين جزئى و خاص که تغييرى درآن نيست و مربوط به رخدادها و حوادث و موضوعات مقطعى و گذرا هستند. قوانين کلى قرآن که برابر با فطرت انسانى و در راستاى رساندن او به کمال و سعادت نازل شده است با تغيير و تحوّلات و با مرور زمان، موقعيت واعتبار خود را از دست ن داده وباطل نمى شود. قرآن با بيان اصول کلّى وثابت که در تمام قرنها و عصرها ثابت و پابرجا بوده و با تغيير مصداق و موضوع و دگرگونى نيازهاى بشرى غبارکهنگى برآن نمى نشيند، به نظام تشريع خويش جاودانگى بخشيده است.
(… وما جعل عليکم فى الدّين من حرج… ) حجّ / 78
دردين تکليف سنگين و مشقّت بار قرار داده نشده است.
(يا ايّها الذين آمنوا اوفوا بالعقود… ) مائده / 1
اى مؤمنان به پيمانها و قراردادها وفا کنيد.
(… لن يجعل اللّه للکافرين على المؤمنين سبيلاً) نساء / 141
خدا هرگز براى کافران راه تسلّطى برمؤمنان قرار نداده است.
(انّ اللّه يأمرکم أن تؤدّوا الامانات الى اهلها… ) نساء / 58
خدا به شما فرمان مى دهد که امانتها را به صاحبان آنها برسانيد.
بنابراين قرآن ازيک سو با ارائه قوانينى عام و فراگير، امکان انطباق اين اصول با مصداقها و موضوعها متحول را در گستره زمان فراهم آورده و شرايط ونيازهاى متغيّر را مدّ نظر قرار داده است واز ديگر سو احکام جزئى و خاصّى را که مربوط به حوادث گذرا و دگرگون شونده ان د، از قبيل احکام مالى، انتظامى، دفاعى و … را به نظر والى وحاکم جامعه اسلامى واگذار کرده است و بى گمان اين گونه احکام که با تغيير علل واسباب ومصالح تغيير نمى کنند غيرازآن احکام کليه است که قرآن عهده دار بيان آنها بوده و هرگز دستخوش تغيير نمى گردند.

 

دسته بندى آيات تشريعى

روش قرآن کريم در بيان احکام و قوانين شرعى بيشتر از آن که ارائه جزئيات وبيان فروع باشد، بيانى کلّى و نوعى است که شايستگى هماهنگى با اشخاص، احوال و زمانها را در شرايط تغيير وتحوّل داراست و بدين خاطر است که بيان تشريعى قرآن محتاج به مراجعى ديگر واز جمله سنّت است. نگاهى کلى به ابعاد تشريع قرآن سه بخش عمده را در برابر ديده انسان ترسيم مى کند:

 

الف. احکام مربوط به اعتقادات و باورها:

دراين بخش، قوانين و احکام عقيدتى که فراگيرى و پايبندى بدان براى همگان واجب است طبقه بندى مى شود احکامى مانند: ايمان به خد، رسولان، کتابهاى آسمانى، ملائکه و روز جزا.
(والهکم اله واحد لااله الاّ اللّه هوالرحمن الرحيم) بقره/ 163
پروردگار شما آن خداى يگانه اى است که جز او معبودى نيست و او بخشاينده مهربان است.
(آمن الرّسول بما انزل اليه من ربّه والمؤمنون کلّ آمن باللّه وملائکته و کتبه و رسله لانفرّق بين احد من رسله) بقره/ 285
پيامبر به آنچه از سوى پروردگارش براو نازل شده ايمان آورده است ومؤمنان به خدا و فرشتگان او و کتابها و فرستادگان وى همگى ايمان آورده اند ومى گويند ما در ميان پيامبران او فرقى نمى گذاريم.

 

ب. احکام مربوط به اخلاق و تهذيب نفس:

دراين بخش آياتى که جامع اصول اخلاقى وبيانگر احکام دربردارنده فضايل و رذايل است بيان مى گردد.
(خذ العفو وأمر بالعرف واعرض عن الجاهلين) اعراف / 199
اى پيامبر عفو را پيشه ساز وبه نيکيها امر کن و از جاهلان روى برگردان
(الذين ينفقون فى السّراء والضّراء والکاظمين الغيظ والعافين عن النّاس… )
آل عمران / 134
همانان که در وسعت و پريشانى انفاق مى کند وخشم خود را فرو مى برند واز خطاى مردم مى گذرند.

 

ج. احکام عمليه وتکاليف فقهى:

قرآن نخستين منبع اجتهاد و مرجع شناخت احکام شريعت از زمان نزول بر پيامبراکرم(ص)تا به امروز و براى هميشه است. تاريخ فقه و فقاهت با قرآن و قوانين جامع آن پيوند خورده است. بخشى مهم از آيات آن در راستاى استنباط احکام وتکاليف مسلما نان نازل گشته است که براساس درکى کلّى و عميق وهمه جانبه از شريعت درهمه ابعاد به زندگى انسان نظام مى بخشد. مجموعه قوانين واحکامى که در زمينه هاى مورد نياز بشر نازل گشته و در کليّت خويش ناظر به تمامى نيازهاى واقعى بشر در بستر رشد و تعالى اوست، نيازهايى زير بنايى و اصولى وقوانينى کلّى و فراگير که در هرعصر و درميان هر نسل با توجه به شرايط و ويژگيهاى خاص، مسايل واحکام فرعى را در ديد استنباط واجتهاد قرار داده و با تکيه به چنين اسلوب و شيوه اى حيات اجتماعى و کاربرد عملى خويش را در فرايند دگرگونيهاى زندگى انسان تضمين کرده است.
مجموعه احکام الهى و قوانين شرعى وارزشهاى دينى که به طور مستقيم ويژگى استنباط قرآنى را به همراه دارند، به فقه قرآن مشهورند، فقهى که در امور و ابعادى خاص از ديدگاههاى شريعت محدود نگشته وپرداختن به تمامى ابعاد زندگى انسان را در قلمرو رسالت خ ود ديده است.
تقسيم مباحث فقهى قرآن و تنظيم عناوين آن براى دادن نظمى درست و اصولى به صورتهاى گوناگونى انجام پذيرفته است. برخى احکام قرآن را به 8 گروه عمده تقسيم کرده اند:1

 

1. عبادات:

احکامى که ارتباط بنده را با پروردگار بر قرار مى سازد و دربردارنده عناوينى چون نماز، روزه، حجّ، زکات و… است وقرآن در نزديک به 140 آيه از آياتش به اين موارد پرداخته است، از جمله:
(اقم الصّلوة لدلوک الشّمس الى غسق الليل) اسراء /78
نماز از از زوال خورشيد تا نهايت تاريکى شب برپا دار.
(… وللّه على النّاس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً… ) آل عمران / 97
براى خدا برمردم است که حج را در صورت استطاعت به جاى آوردند.

 

2. احکام خانواده:

احکامى که امور و حقوق انسان را از لحظه تولد تا هنگام مرگ تعيين و تنظيم مى کند و عناوينى چون رضاع، حضانت، ازدواج، طلاق، نفقه، وصيّت، ارث و… را در بردارد، قرآن درنزيک به 70 آيه بدين امور پرداخته است، از جمله:
(يا ايها النّبى اذا طلّقتم النّساء فطلّقوهنّ لعدّتهنّ واحصوا العدّة… ) طلاق / 1
اى پيامبر! هر زمان خواستيد زنان را طلاق دهيد، در زمان عده طلاق گوييد و حساب عده را نگهداريد.
(يوصيکم اللّه فى اولادکم للذّکر مثل حظّ الانثيين… ) نساء / 11
خداوند به شما در باره فرزندانتان سفارش مى کند که براى پسر به اندازه سهم دودختر از ارث است.

 

3.احکام اقتصادى ومعاملات مالى:

اين بخش از آيات فقهى قرآن در بردارنده احکامى است که ارتباط مالى، اقتصادى وساير تصرّفات و عقود اجتماعى مسلمانان را شامل مى شود، مواردى چون: خريد و فروش، اجاره، رهن، عاريه و… قرآن کريم در نزديک به 70 آيه به ذکر اين موارد وبيا ن حکم آنها پرداخته است، از جمله:
(يا ايها الذين آمنوا لاتأکلوا اموالکم بينکم بالباطل الاّ أن تکون تجارة عن تراض منکم… ) نساء / 29
اى مؤمنان! اموال يکديگر را به باطل نخوريد، مگر اين که تجارتى باشد که با رضايت شما انجام گيرد.
(يا ايها الذين آمنوا اذا تداينتم بدين الى اجل مسمّى فاکتبوه… ) بقره / 282
اى مؤمنان! هنگامى که بدهى مدّت دارى به يکديگر پيدا کرديد آن را بنويسيد.

 

4. احکام اقتصادى حکومت:

بخشى از آيات فقهى قرآن به احکامى مى پردازد که نظام اقتصادى جامعه و روابط مالى طبقات گوناگون اجتماعى ونيز درآمدهاى عمومى و دولتى را مشخص مى سازد ودر نزديک به 10 آيه بدين مباحث پرداخته شده است، از جمله:
(واعلموا انّما غنمتم من شئ فانّ للّه خمسه و للرّسول ولذى القربى واليتامى والمساکين وابن السبيل… ) انفال / 41
بدانيد هرگونه غنيمتى به شما رسد خمس آن براى خدا و پيامبر وذى القربى و يتيمان و مسکينان و درراه ماندگان است.
(انّما الصدقات للفقراء والمساکين والعاملين عليها والمؤلفّة قلوبهم و فى الرّقاب…) توبه / 60
زکات مخصوص فقرا ومساکين وکارکنانى است که آن را جمع آورى مى کند ونيز براى جلب دوستى ديگران و براى آزادى بردگان.

 

5. احکام و مقررات قانونى:
اين احکام روابط ميان قانون گذار وافراد اجتماع را تنظيم مى کند و محدوده وظايف هر يک را مشخص مى سازد، قرآن در نزديک به 10 آيه بدين موارد پرداخته است، از جمله:
(وتعاونوا على البرّ والتقوى ولاتعاونوا على الاثم والعدوان… ) مائده / 2
درنيکى وتقوا با يکديگر همکارى کند و برگناه و دشمنى همديگر را يارى رسانيد.
(يا ايّها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرّسول واولى الأمر منکم… ) نساء / 59
اى مؤمنان از خدا و پيامبرش و صاحبان امر و لايت پيروى کنيد.

 

6. احکام سياسى حکومت:

اين بخش در بردارنده احکامى است که محدوده روابط دولت اسلامى با ساير دولتها در شرايط جنگ و صلح و ديگر مواقع مشخص ساخته وحوزه ارتباط با غيرمسلمانان را در چهارچوب ضوابط و قوانين شرعى تعيين مى کند، قرآن در نزديک به 25 آيه به اين موارد پرد اخته است، از باب نمونه:
(وان جنحوا للسّلم فاجنح لها و توکّل على اللّه…) انفال / 61
اگر دشمنان دين گرايش به صلح نشان دهند، تو نيز از درصلح درآ و برخدا تکيه کن.
(فمن اعتدى عليکم فاعتدوا عليه بمثل مااعتدى عليکم واتّقوا اللّه) بقره / 194
اگر کسى بر شما تجاوز روا داشت، همان گونه مقابله کنيد وهمواره تقواى الهى را مدّ نظر داشته باشيد.

 

7. احکام انتظامى ومقررات جزايى:

احکامى که اجراى امور قضايى و رسيدگى به دعاوى و صدور حکم را به گونه اى که عدالت را محقق و حقوق را استيفا کند مورد بررسى قرار مى دهد و مواردى چون قض، شهادات، سوگند، دعاوى و… را در نزديک به 13 آيه مورد بررسى و تعيين حکم قرا ر داده است.
(… واستشهدوا شهيدين من رجالکم… ) بقره/ 282
به هنگام ثبت بدهيها دو شاهد از مردان بگيريد.
(…ومن لم يحکم بما انزل اللّه فاولئک هم الظالمون) مائده / 45
هرآن کس به آنچه خدا فرو فرستاده حکم نراند ستمکار است.

 

8. احکام جنايى و کيفرى:

اين موارد احکامى است که در رابطه با جرائم و مجازات آنها مطرح وبه موضوعاتى چون: قصاص، حدود، تعزيرات و ديات مى پردازد. اقامه اين امور موجبات حفظ عقيده، جان مال و آبروى مسلمانان را فراهم مى آورد. در قرآن کريم نزديک به 30 آيه بدين امو ر اختصاص يافته است ، از باب نمونه:
(… کتب عليکم القصاص فى القتلي… ) بقره / 178
همانا قصاص در هنگام قتل بر شما واجب است.
(والسّارق والسّارقة فاقطعوا ايديهما… ) مائده / 38
دست مرد سارق و زن سارق را قطع کنيد.
گروهى ديگر از قرآن پژوهان احکام فقهى را به دوبخش اصلى، يعنى عبادات و معاملات تقسيم و درهر بخش فروعى را يادآور شده اند.2
الف. عبادات: احکامى هستند که به روابط ميان پروردگار و بندگان سامان بخشيده و موجبات استحکام آن را فراهم مى آورند.
ب. معاملات: بخشى از احکام قرآن که ارتباطات افراد جامعه و نيز امّت اسلامى با ديگر اقوام و ملل را مورد بررسى و تعيين حدود و وظايف قرار مى دهند، برهمين اساس نام اين بخش از احکام فقهى قرآن ر، (ارتباطات) نيز مى توان گذارد که خود برحسب تفاوت موضوع و متعلّق مواردى چند را در بر مى گيرد:

1. احکام خانواده: اين بخش احکامى را که به نظام خانوداه از ابتداى پيدايش تا عالى ترين مراحل شکل گيرى آن مربوط است مورد برسى قرار مى دهد به گونه اى که چنين تفصيل وبيانى در ديگر بابهاى فقهى ديده نمى شود و عناوينى مانند ازدواج، طلاق، عدّه و… را در نزديک به 70 آيه طرح مى کند.
2. احکام اجتماعى اين بخش احکامى را در بردارد که به معاملات اقتصادى وامور مالى افراد جامعه مرتبط بوده و حدود و شرايط ارتباطات مالى و پولى را در جامعه معيّن مى کند. درهمين رابطه از عناوينى چون خريد و فروش، اجاره، رهن و… مى توان نام برد که در نزديک به 70 آيه مورد بحث واقع شده است.
3. احکام جزايى: قرآن در نزديک به 30 آيه کيفر جرائم، جنايات، حدود و تعزيرات را مطرح ساخته واحکام و مقررات مربوط به آن را بيان داشته است.
4. احکام حکومتى: اين بخش از مباحث فقهى قرآن به بررسى ارتباط ميان دولت ومردم و محدوده وظايف هريک بر اساس اصول ومبانى مى پردازد، اصولى چون عدالت، قسط،تعاون، شورا و…
5. احکام اقتصادى: اين بخش به تبيين موارد تحصيل و مصرف اموال و ثروتهاى عمومى، حقوق مالى فقيران وسهم مالى اغنيا در اين رابطه ونيز سرنوشت اموال عمومى و خصوصى پرداخته و حکم فقهى آن را بيان مى دارد.
6. احکام سياسى: بخشى ازآيات فقهى که محدوده ارتباط دولت اسلامى با ساير ملتها و دولتها را مورد بررسى قرار داده و وظايف دولت وجامعه اسلامى را در شرايط گوناگون نسبت به ساير ملل مشخص مى گرداند.
7. احکام قضايى: دسته اى از احکام قرآنى در بخش ارتباطات به موارد صدور احکام و چگونگى تحقق عدالت پرداخته و وظيفه حاکم جامعه اسلامى را در مسائل قضايى، جزايى و کيفرى مشخص مى گرداند، نام اين بخش را(قوانين مرافعات) نيز مى توان گذارد.
دسته بندى ديگر، روشى است که دربرخى مدارک فقهى جديد در رابطه با قرآن طرح شده است و از روشهاى حقوقى جديد متأثر است براين اساس بحثهاى فقهى قرآن در چهار گروه رده بندى مى شود:3
الف. احوال، آداب ورفتار شخصى: اين دسته از احکام به اعمال و سلوک شخصى افراد مى پردازد و و درباره عبادات و اموال سخنى به ميان نمى آورد. در دوبخش عمده روابط خانوادگى و مناسبات ميان مرد و زن ونيز روابط اجتماعى و مقررات مربوط به تنظيم رفتار فرد در جامعه را مطرح وعناوينى چند را به بحث مى گذارد که عبارت است از: ازدواج، طلاق، ظهار، ايلاء، نذر، عهد، سوگند، وصيّت، ارث، بردگى، ممنوع بودن از تصرّف خوردنيها و آشاميدنيه، صيد و ذبح، آداب معاشرت، لباس و مسکن، امر به معروف و نهى از منکر.
ب. داد و ستد و معاملات: در اين فصل احکام و مسائل مالى در دوبخش: اموال عمومى که به شخص خاصّى تعلّق ندارند و در جهت مصالح عموم معيّن گرديده اند ونيز احوال خصوصى که مالک يا مالکان مشخصى دارند مورد بررسى قرار مى گيرند. عناوين اين بخش عبارتند از: مالکيّت انفال، خمس، زکات، خريد و فروش، معاوضه، اجاره، هبه، صلح، دين، وديعه، عاريه، مشارکت، مضاربه، شفعه، رب، مسابقات، غصب، اتلاف مالها.
ج. عبادات: اين بخش دربرگيرنده عناوينى چون وضو، غسل، تيمّم، نماز، روزه، اذان، قبله، حجّ، جهاد، اعتکاف وکفّارات مى باشد.
د. احکام اجتماعى و آداب عمومى: دراين قسمت رفتار و سلوک دستگاههاى حکومتى و عمومى در مسائل قض، حکومت جنگ، صلح، روابط بين الملل، احکام سياسى، انتظامى ومقررات جزايى مورد بحث و بررسى قرار مى گيرد.
وسرانجام برخى قرآن پژوهان فقه آشنا براى تنظيم و ترتيب موضوعات فقهى در قرآن دو شيوه را پيشنهاد داده اند: يکى از آن دو شيوه که روشى فلسفى است تقسيم بندى خويش را اين گونه بيان مى دارد که بشر در راه تکامل شخصيت انسانى خويش ناگزير عوامل سودمند را فراهم ساخته و عناصر زيانبخش را از مسير خود دور مى سازد، عوامل سودمند به اختلاف طبيعت خود برخى نتيجه فورى مى بخشد وبرخى درآينده نتيجه خواهد داد. عبادات از قسم دوّم و احکام و مقررات مربوط به معاملات، ازدواج، طلاق و مانند اينها از قسم اوّل است. احکام جزايى نيز براى جلوگيرى از عوامل زيان بخش در مسير تکامل افراد بشر تشريع گرديده است.
براين اساس مباحث فقه در سه گروه عمده دسته بندى مى شود برخلاف مبنايى ديگر که همين ترتيب را در 5 گروه تنظيم مى کند؛ زيرا مذاهب براى حفظ و حراست پنج عنصر بنيادى زندگى انسانها آمده اند؛ يعنى، دين، جان، مال، نسب وعقل. عبادات به عنوان پشتوانه دين به قسمتى از احکام جزايى براى پاسدارى از جان، مقررات ازدواج و توابع آن و برخى از احکام جزايى براى نگاهدارى انساب، مقررات باب معاملات براى تنظيم روابط مالى و حفظ اموال واحکام مربوط به تغذيه وبهداشت عمومى و مانند آن به منظور مراقبت و حراست از عقل آدمى تشريع شده است. بابهاى قضا و شهادات که مشتمل بر دستورالعملها و مقررات و احکام قضايى هستند به عنوان حافظ و نگاهبان کليّت نظام اسلامى و ضمانت اجرايى آن طرح ريزى شده اند.4
آنچه ما دراين نوشتار به دنبال آن هستيم، بيش از آن که ابعاد صورى و شکلى فقه قرآنى باشد، حقيقت محتوايى وپيام رفتارى تک تک آيات قرآنى است؛ زيرا که فقه راهنماى انسان و جامعه در ابعاد گوناگون زندگى است و قرآن قانون و دستور حيات بشر. براين اساس بايد پيوند محتوايى اين دو را جست وبه دنبال اين هدف بود که محدوده آيات فقهى و زمينه هاى استنباطات تکليفى در قرآن کجاست و به کدامين آيات در فهم و تحليل رفتار دينى مى توان استناد جست؟

 

گستره فقه قرآنى

(وقال الرّسول يا ربّ انّ قومى اتّخذوا هذا القرآن مهجوراً) فرقان / 30
پيامبر عرضه داشت پروردگارا اين قوم من از قرآن دورى جستند.
تفقّه، فهم و درک بايسته مجهولات به کمک مبادى و مقدمات معرفتى از منابع دينى، تکليفى همگانى و متوجه به تمامى مردمان است.
(… انظر کيف نصرّف الآيات لعلّهم يفقهون) انعام / 65
ببين چگونه آيات گوناگون را براى آنها بازگو مى کنم شايد بفهمند .
در پرتو فقاهتى چنين وحاکميت قوانين الهى برنظام زندگى بشر، سعادت حقيقى وکمالات فردى و جمعى تأمين مى گردد. فقه آن قانونى است که با تکيه برمنبع ربّانى وحى، اصول، مقررات واحکامى که درباره شؤون گوناگون حيات آدمى مورد نياز است طرح کرده وبه تفکر، رفتار وعمل بايسته در نظامى يکپارچه و منسجم سامان مى بخشد. منابعى که دراين ميان مى تواند به مدد انسان بيايد و وظايف او را در حوزه قوانين و حدود تشريع مشخص گرداند در انديشه و سخن انديشه وران دينى به گونه هايى گوناگونى معرّفى شده است.
اماميه در طيفى گسترده، قرآن، سنّت، عقل، و اتفاق عالمان را منابع تفقه برشمرده اند و جز گروهى که عترت را مدار و محور انديشه وعمل دانسته اند وبه اخبارگرى روى آورده اند، ديگران در مسير اجتهاد واستنباط بدين منابع تکيه کرده اند. درميان اهل سنّت، حنفيان قرآن وسنّت متواتر، اجماع و اقوال صحابه، قياس واستحسان وعرف را معتبر دانسته اند.5
گروهى ديگر که مذهب مالک بن انس را برگزيده اند به کتاب، سنّت، اجماع اهل مدينه، مصالح مرسله، قياس منصوص العلّة و اقوال صحابى معتقد گشته اند.6
پيروان محمّدبن ادريس شافعى کتاب، سنت، اجماع وقياس مستنبط العلّة را به عنوان منابع فقاهت و اجتهاد معرفى کرده اند7 وسرانجام هوادارن احمد بن حنبل شيبانى کتاب، سنّت و فتاوى صحابه را دراين ارتباط برگزيده اند.8
ما دراين مجال محدود در صدد نقل ديدگاهها و نقد وداورى ونيز بررسى تأثير عملى بينشهاى فقهى گوناگون در امر اجتهاد نيستم، بلکه از زوايه اصول وباورهاى بنيادين دينى به منظر فقاهت و اجتهاد مى نگريم وسخت براين باوريم که پيام وحى و معارف بى بديل آن برترين گواه چگونگى فقاهت ومنابع بايسته آن خواهد بود.
قرآن، نخستين و محکم ترين منابع فقه، در راستاى اجتهاد و قوانين جامع و تشريع متقن آن معيار سنجش وملاک درستى اخبار واحاديث وديگر منابع فقه و معارف به شمار مى رود. به تواتر از پيامبراکرم(ص) نقل شده است:
(لقد کثرت عليّ الکذابة وستکثر فمن کذب عليّ متعمّداً فليتبوّء مقعده من النّار فاذا اتاکم الحديث فاعرضوه على کتاب اللّه وسنّتى فماوافق کتاب اللّه و سنّتى فخذوا به وماخالف کتاب اللّه وسنّتى فلاتأخذوا به)
دروغگويان برمن بسيارند و پس ازاين نيز بيشتر خواهند شد. هرآن کس به من افترا بندد جايگاهش از آتش سوزان مملو خواهد بود. پس چون حديثى به شما رسيد آن را به قرآن و سنّت من عرضه بداريد آنچه را که با اين دو موافق بود بگيريد وآنچه را که مخالف با اين دو بود رها کنيد.
يا:
(ماجاءکم عنّى يوافق کتاب اللّه فانا قلته وماجاءکم يخالف کتاب اللّه فلم اقله) 9
هرآنچه از من به شما رسد وموافق با قرآن باشد، بدانيد که من آن را گفته ام وآنچه مخالف با قرآن باشد هرگز آن را من نگفته ام.
ونيز روايات بسيار ديگرى که مخالف قرآن را باطل و شايسته طرد وتکذيب دانسته است:
* امام صادق(ع) مى فرمايد:
(مالم يوافق من الحديث القرآن فهو زخرف)
حديثى که موافق قرآن نباشد باطل است ونيز:
* (کلّ شئ مردود الى الکتاب والسّنة وکلّ حديث لايوافق کتاب اللّه فهو زخرف.) 10
همه چيز با قرآن وسنّت سنجيده مى شوند وهرحديثى که موافق با قرآن نباشد، باطل خواهد بود.
ازهمين روى در طول تاريخ فقاهت و اجتهاد، قرآن از جايگاهى رفيع وحسّاس و نقشى تعيين کننده برخوردار گشته است وهماره به عنوان اصلى ترين مرجع احکام مورد توجه ومراجعه فقها وعلماى اسلام بوده است. 
قرآن در زمينه تشريع داراى صلابت واصالتى انکار ناپذير است که آن را محور فقاهت قرار داده واصول قوانين فقهى آن به استنباط و اجتهاد قوام بخشيده است.
درانديشه استوار قرآن، فقيه وعالم دينى به کسى اطلاق مى شود که ازتمامى مسائل اسلامى آگاه بوده و محدوده اطلاعات و گستره دانشش منحصر به بخشى از زمينه هاى رفتارى همچون عبادات يا معاملات نباشد.
فقهاى راستين که داعيه جانشينى امامان معصوم(ع) در نشر آرمانهاى دينى و نظارت بر وقايع سياسى واجتماعى و اقتصادى ودر يک کلام رهبرى جامعه بشرى دا داشته ودارند، محتاج به نگرشى جامع و همه سونگر به تمامى ابعاد و اقاليم قرآن وتعاليم جامع آن براى زندگى درحال تطوّر و تکامل بشر هستند.
امام خمينى(ره) سردمدار حرکت اصلاح طلبانه و فقيه دردمند وآگاه امّت اسلام دراين رابطه مى گويد:
(براى اين که معلوم شود فرق ميان اسلام و آنچه به عنوان اسلام معرفى مى شود تا چه حدّ است، شما را توجه مى دهم به تفاوتى که ميان قرآن و کتب حديث با رساله هاى عمليه هست. قرآن و کتابهاى حديث که منابع احکام و دستورات اسلام است با رساله هاى عمليه که توسط مجتهدين عصر و مراجع نوشته مى شود از لحاظ جامعيت و اثرى که در زندگى اجتماعى مى تواند داشته باشد، به کلّى تفاوت دارد. نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادى آن از نسبت صد به يک دهم بيشتر است. ازيک دوره کتاب حديث که حدود پنجاه کتاب است وهمه احکام اسلام را در بردارد، سه چهار کتاب مربوط به عبادات و وظايف انسان نسبت به پروردگار است، مقدارى از احکام هم مربوط به اخلاقيات است، بقيه همه مربوط به اجتماعيات، اقتصاديات، حقوق، سياست و تدبير جامعه است.) 11
بدين ترتيب فقيهى که شايسته است اجتماع از او تقليد کند و زمام امور مردم در تمامى امور و مسائل را به دست گيرد، بايستى نماينده همه تعليمات اسلامى در عبادات، معاملات، سياست، فرهنگ، اخلاق، دفاع، حکومت، اقتصاد، مديريت وآنچه به اين امور پيوسته است براساس کتاب جامع قوانين دينى يعنى قرآن باشد. متأسفانه در اصطلاح فرهنگ فقهى حاضر واژه فقاهت واجتهاد در ارتباط با فهم ودرک استنباط مسائل عبادى فرعى مطرح مى شود وآن بخشى از اجتهاد که در حوزه آيات الهى به کار مى رود، تنها در بخشى از آيات، يعنى در حدود پانصد آيه از نزديک به 6000 آيه خلاصه مى شود(يک دوازدهم)12 و در همين قسمت نيز آن چنان که بايد بحث و بررسى صورت نمى گيرد. علامه طباطبايى مى نگارد:
(علوم حوزوى به گونه اى تنظيم شده است که به هيچ وجه به قرآن احتياج ندارد، به گونه اى که شخص متعلّم و فراگير مى تواند تمامى اين علوم را از صرف، نحو، بيان، لغت، حديث، رجال، درايه، فقه واصول فراگرفته وبه آخر برساند وحتّى متخصص دراين امور باشد ودرآنها اجتهاد کند، ولى اساساً قرآن نخواند و جلدش را هم دست نزند. در حقيقت براى قرآن چيزى جز تلاوت کردنش براى کسب ثواب و محافظت کودکان از گزند حوادث روزگار چيزى نمانده است.) 13
ليکن با توجه به اين حقيقت که تفقه درک و دريافت وشناخت کلّى، همه جانبه و عميق شريعت و وحى براى چگونه زيستن است و قرآن پاسخ گوى همه نيازهاى واقعى بشر و دربردارنده سعادت مادّى، معنوى انسانهاست، بايستى گستره اجتهاد و فقاهت را تمامى قرآن ديد وهمه زمينه هاى اعتقادى، تاريخى، اخلاقى وحتّى سرگذشت انبيا وامم را دراين کتاب مقدّس مجال استنباط و تفکر فقهى دانست.
محدود ساختن امر فقاهت به بخشى از آيات قرآن که به نماز، روزه و ديگر اعمال ظاهرى اختصاص دارند، فروگذاردن وناديده انگاشتن منبعى عظيم وجاودان و محروم ساختن خويش از مجموعه اى شامل، پويا و سازنده خواهد بود. شايد گويا ترين و محکم ترين دليل بر واقعيت ياد شده، شيوه امامان معصوم(ع) در زمينه تبيين وظايف و تکاليف و پاسخ گويى به پرسشهاى فقهى مردمان باشد که در بسيارى ازموارد، مبتنى بر شناخت، فهم و کاربرد آياتى از قرآن مجيد است که در رابطه با عقايد، اخلاق، تاريخ ومسائلى ديگر ند که به ظاهر و در نگاه نخستين عهده دار بيان حکمى فقهى وپيامى رفتارى نيستند و تنها در نگاه عميق و ژرف نگر ائمه(ع)به علوم و معارف قرآن است که هرآيه ويا بخشى ازآيات بيانگر حکمى و دستورى تکليفى هستند.
بررسى مجموعى آيات قرآن که در زمينه هاى گوناگون اعتقادى، اخلاقى، تاريخى و… نازل شده است و در کلام معصومان(ص)مورد استفاده و استنباطات فقهى قرار گرفته اند رهنمودى روشن وگويا از سوى آن بزرگواران است که به عنوان اسلوب و روشى جهت انديشه و تدبّر درمضامين آيات وحى به ما معرفى شده است و تکليف همگانى ما تأسى جستن بدان شيوه و روش است، تا فقه و فقاهت به معناى قرآنى و واقعى آن جايگاه خود را در تفکّر عمل مسلمانان بيابد و راهنماى انسان به سوى زندگى بايسته وآرمانى گردد. ازاين روى، ضرورى مى نمايد که نگاهى داشته باشيم به رهنمودهاى فقهى ائمه(ع) در بخشهاى گوناگون آيات اعتقادى، اخلاقى وتاريخى.

 

الف. آيات اعتقادى زمينه برداشتهاى فقهى از قرآن

1. خداوند درآيه 18 سوره جنّ مى فرمايد:
(وانّ المساجدلله فلاتدعوا مع اللّه احداً)
مساجد از آن خداست، پس کسى را با خدا نخوانيد.
برابر ظهور کريمه يادشده، مساجد به معناى معابد و سجده گاهه، خانه خدايند وبه او تعلق دارند؛ لذا درآن مکان نام غير خدا به عنوان معبود برده نخواهد شد؛ زيرا آن جا که براى عبادت خداست شرک راه ندارد وحاکميت الوهى تنها ازآن خداى يگانه است.
درنگاه نخستين اين آيه هيچ ارتباطى با مباحث فقهى و ازجمله حدّ سرقت نداشته و در اساس در صدد طرح والقاى پيامى معرفتى وعقيدتى در زمينه توحيد و اجتناب از شرک است، ليکن امام جواد(علیه السلام) برابر حديثى که در پى خواهد آمد، معناى مسجد را منحصر به مکان و محلّ سجود؛ يعنى عبادتگاه ندانسته، بلکه با تعميم درمعناى لفظ مساجد، آن را اعمّ از مکانى که در آن عبادت الهى به جاى آورده وسجده گزارده مى شود وآنچه بدان به درگاه الهى سجده وعبادت مى شود واز جمله اعضا و جوارح دانسته است و در نتيجه برابر برداشت امام (ع) ازاين آيه و رهنمودى که آن حضرت ارائه داده، حدّى که به عنوان عقوبت و مجازات بر دزدى اجرا مى شود، يعنى قطع دست، تنها شامل انگشتان مى شود؛ زيرا عقوبت و مجازات تنها در بخش و زمينه اى اجرا مى شود که وابسته به سارق است؛ يعنى انگشتان، ولى کف دست که ابزار سجده انسان به درگاه الهى است، به خداوند تعلّق داشته و برابر آيه بالا تصرّف انسان را درآن راهى نيست؛ زيرا آنچه از آن خداست، غير رادرآن شريکى نيست؛ لذا نمى توان دست دزد را از مچ قطع کرد وبايد به قطع انگشتان دست اکتفا کرد.
آنچه امام(ع) دراين آيه درک وبيان کرده است راه جستن به بطن آيات کريمه قرآن ودرک عميق ارتباط و نظاموارگى آيات است که درمرتبه والا و کامل آن اختصاص به معصومان(ع) دارد، ليکن به عنوان رهنمود و ارائه طريق ديگران را نيز به اين مسير راهنمون مى شود واين حقيقت را به خوبى نمايان مى سازد که تمامى گستره قرآن حتى زمينه اعتقادى مجال تفقه و اجتهاد است.
عياشى در تفسير خود روايت زير را آورده است:
(معتصم عباسى در مجلسى که ازفقهاى اهل سنّت درآن جمع بودند سوال کرد که دست دزد را از کدام قسمت بايد بريد؟
بعضى گفتند: از مچ وبه آيه تيمّم استدلال کردند. بعضى ديگر گفتند: از آرنج وبه آيه وضو استدلال کردند.
معتصم ازآن حضرت دراين باره توضيح خواست. حضرت نخست از او درخواست کرد که از سوال خود چشم بپوشد و چون معتصم اصرار کرد فرمود: آنچه آنان گفتند همه خطاست، تنها بايد چهارانگشت از مفصل انگشتان بريده شود وکف دست وانگشت شست باقى بماند. هنگامى که معتصم جوياى دليل شد. امام(ع) به کلام پيغمبر(ص)که سجده بايد بر هفت عضو باشد، پيشانى و دو دست و دوسرزانو وپاها استدلال کرد و سپس افزود اگر از مچ يا مرفق بريده شود، دستى براى او باقى نمى ماند که سجده کند درحالى که خداوند فرموده: وانّ المساجد للّه… يعنى اين اعضاى هفتگانه مخصوص خداست وآنچه مخصوص خداست نبايد قطع کرد. اين سخن شگفتى معتصم را برانگيخت و دستور داد برابر حکم آن حضرت دست دزد را از مفصل چهارانگشت قطع کنند.)14

2. دومين آيه اعتقادى که درنگاه و کلام امام رضا(علیه السلام)مدرک احکامى در رابطه با وضوست آيه 110 سوره کهف است که امام (ع)با تبيين آن چگونگى وضو و نکته اى فقهى در زمينه آن را بيان داشته است:
حسن بن على وشّاء مى گويد:
(به محضر امام رضا(ع) وارد شدم درحالى که در برابرش ظرف آبى بود وآن حضرت مى خواست با اب آن ظرف وضو بگيرد و آماده نماز شود. به امام(ع) نزديک شدم تا آب بر دستان مبارکش بريزم، امام ازاين عمل منع کرد و فرمود: اى حسن ازاين کار دست بدار.
سوال کردم: به چه دليل مرا از ريختن آب بر دستانتان نهى مى کنيد آيا کراهت داريد که ازاين راه اجرى نصيب من شود؟
امام (ع)فرمود: تو اجر خواهى برد و وزر و وبال آن عهده دار من خواهد شد.
پرسيدم چگونه ؟
امام (ع)فرمود: آيا اين آيه را نشنيده اى (فمن کان يرجو لقاء ربّه فليعمل عملاً صالحاً و لايشرک بعبادة ربّه احداً )ومن مى خواهم وضو بگيرم و براى نماز که عبادت است آماده شوم، از اين روى کراهت دارم که کسى مرا در اين کار شريک شود.)15
کريمه بالا که آخرين آيه سوره کهف است در ارتباط با تبيين حقيقت پيامبرى و زدودن اوهام و خرافات از شخصيت انبيا نازل شده است و به طرح مسأله توحيد وباور معاد پرداخته و بدين حقيقت يادآور مى شود که توحيد عصاره همه معتقدات وبرنامه هاى فردى و اجتماعى سعادتبخش انسان است؛ از ديگر سو اعتقاد به توحيد خود مستلزم اعتقاد به معاد و برپايى دادگاه عدل الهى است، بنابراين آن کسى که اميد به لقاى پروردگارش را دارد، بايد عمل صالح انجام دهد وحقيقت عمل صالح در بيانى کوتاه ولى عميق ،شريک نساختن غير در عبادت وبندگى پروردگار است وبه تعبيرى ديگر، تا حقيقت خلوص و اخلاص در عمل نيايد، ماهيّتى به عنوان عمل صالح تحقق نخواهد يافت واين انگيزه الهى است که به عمل عمق حقيقت و نورانيت مى بخشد. پيام يادشده افزون بر ابعاد اعتقادى و معرفتى آن، در بردارنده نکته و حکمى فقهى، يعنى لزوم پرهيز از کمک جستن در عبادات وازجمله در وضوست که درکلام عميق و برداشت تفسيرى امام(ع)به روشنى رخ نموده است.

3. از ديگر موارد استناد معصومان به آيات اعتقادى، استدلال امام صادق(ع) به آيات سوره انبيا براى حرام بودن غناست. اما پيش از آن بايد دانست که انسانهاى بى ايمان زندگى را بيهوده انگاشته وهستى را بى هدف مى پندارند. قرآن کريم درآيات 18ـ16سوره انبيا اين توهّم را باطل کرده و با يادآورى هدفى مشخص وارزشمند براى آفرينش هستى و بويژه انسان، چگونگى رفتار وعملکرد در زندگى را به انسان مى آموزد وايمان به مبدأ ومعاد هستى را هدفدار ساخته، بدان جهت مى بخشد وآن را مجموعه اى حقّ و داراى واقعيت معرفى مى کند ازهمين روى، تنها آنچه با هدفهاى بر حقّ و واقعيت دار هستى همسوست، پابرج، اصيل و ماندنى خواهد بود وآنچه پيوندى با باطل دارد بى ترديد محکوم به فنا و نابودى است. پيام يادشده به عنوان يک حقيقت اعتقادى عميق رهنمودى قرآنى است که مورد استناد امام صادق(ع)در تبيين حکم فقهى غنا قرار گرفته است.
ييونس بن يعقوب از عبدالأعلى روايت مى کند که گفت:
(از امام صادق(ع)راجع به غنا پرسيدم وبه آن حضرت عرض کردم: مردم گمان مى کنند پيامبر(ص)اجازه داده است که گفته شود: جئناکم جئناکم حيّونا حيّونا نحيّکم.
امام (ع)فرمود: دروغ مى گويند. خداوند در قرآن مى فرمايد:
(وماخلقنا السّماء والأرض ومابينهما لاعبين ـ لواردنا ان نتّخذ لهواً لاتخذناه من لدّنا ان کنّا فاعلين ـ بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق ولکم الويل ممّا تصفون)
سپس امام(ع)فرمود: واى بر فلان کس ازآنچه توصيف کرده است.)16
ازديگر سو انسان در چنين هستى هدفدار موظف به بهره گيرى از استعدادها وامکاناتى است که از سوى خدا دراختيار وى نهاده شده است، تا در دستيابى به هدفى چنان والا موفق باشد واز راه به دور نماند وسرانجام روزى دستمايه هاى وجودى وى مورد پرسش الهى در چگونگى بهره ورى از آنها قرار خواهد گرفت.
امام(ع)اين نکته دقيق را تذکارى قرار داده است تا دلهاى خفته به خود آيند وامکانات و موهبتهاى الهى را در مسير بايسته وهدفمند هستى بخدمت گيرند..
حسن مى گويد من چون به مستراح مى رفتم مکث مى کردم و طول مى دادم تا صداى آوازى از خانه برخى همسايگانم را بشنوم. روزى بر امام صادق(ع)وارد شدم حضرتش به من فرمود:
(اى حسن! (انّ السّمع والبصر و الفؤاد کلّ اولئک کان عنه مسؤولاً) [اسراء/36] گوش وآنچه مى شنود، چشم وآنچه مى بيند ودل وآنچه درآن دل تأثير مى گذارد و نقش مى بندد اينها همه مورد سؤال الهى قرار خواهد گرفت.)17

4. مورد ديگر از کاربرد آيات اعتقادى در نگاه معصومان(ع) تبيين حکم فقهى ارث توسط امام صادق(ع) است. خداوند در سوره مؤمنون آيات 16ـ12 پس از ياد اوصاف مؤمنان راستين وپاداش عظيمى که در انتظار ايشان در آخرت است، راههاى اساسى تحصيل ايمان و معرفت را به بشر نشان مى دهد. نخست او را به کاوش در اسرار درون و سير انفسى دعوت مى کند، سپس تفکر در عالم برون و موجودات شگرف آن و سير عالم آفاق را به او يادآور شده است. اين پيام معرفتى با تذکر انسان به مراحل خلقت از بى ارزش ترين اشياء شروع شده و ضمن تصوير مراحلى ششگانه فرايند شگفت سير نطفه در رحم مادر و چهره هاى گوناگون جنين يکى پس از ديگرى درآن قرارگاه امن و دور از دست بشر، مورد اشاره قراد گرفته است که حلقه پايانى آن را پيچيده ترين و شگفت ترين مراحل آفرينش انسان، يعنى خلقت روح به خود اختصاص داده است. تصوير مراحل ششگانه خلقت از نطفه تا تکوين جنين پيامى است قرآنى که مبناى استدلال امام صادق(ع)در تبيين حکم فقهى ارث قرار گرفته است.
ابن ابى عمير به چند طريق ازامام صادق(ع)روايت مى کند که آن حضرت فرمود: سهام ارث به شش سهم تقسيم مى شود.
به آن حضرت عرض شد: چرا به شش سهم تقسيم مى شود؟
امام(ع) فرمود؛ زيرا که انسان از شش چيز آفريده شده است خدا در آيات قرآن مى فرمايد:
(ولقدخلقنا الانسان من سلالة من طين. ثمّ جعلناه نطفة فى قرار مکين. ثمّ خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فکسونا العظام لحماً…) 18
مؤمنون 12ـ16
ما انسان را از عصاره اى از گل آفريده سپس آن را نطفه اى در رحم قرار داديم سپس نطفه را به صورت علقه و علقه را به صورت مضغه و مضغه را به صورت استخوانهايى درآورديم وبرآن استخوانها گوشت رويانديم.
آنچه در مراحل يادشده آفرينش انسان به عنوان فرازى ويژه مطرح است وحتّى در مقام تعبير نيز الفاظ بخصوصى درآيه شريفه براى آن به کار رفته است، مرحله اى است که قرآن ازآن سربسته يادکرده و تنها يادآور اين نکته مى شود که ما به جنين انسان آفرينشى نوين بخشيديم که شايان تحسين و تمجيد است. بعيد نمى نمايد که مرحله اى چنين با اهميت و سرشار ازبرکات، همان مرحله ورود جنين در مرحله حيات انسانى باشد که حسّ و حرکت در جنين راه يافته و بنابر روايات، مرحله دميدن روح در کالبد است.
در اين مرتبه است که انسان با جهشى بزرگ ازمرتبه زندگى نباتى و گياهى گام به جهان حيات حيوانى و نيز انسانى مى گذارد. مرحله اى که بسيار با مراحل پيشين متفاوت بوده و اساس امتياز و برترى انسان در مجموعه هستى است، به گونه اى که شايستگى خلافت الهى را يافته و توان تحمّل بار امانت الهى را مى يابد. برهمين اساس در روايات نسبت به تعيين مقدار ديه جنين در مراحل گوناگون چنين وارد شده است:
در کتاب دعائم الاسلام از امام على، امام باقر و امام صادق(ع)روايت شده است که فرمودند:
جنين پنج جزء دارد(پنج مرحله تکوّن)و در هر بخش ديه اى مخصوص دارد: نطفه بيست دينار، مضغه شصت دينار، مرحله استخوان بندى هشتاد دينار و هنگامى که گوشت بر استخوان روييده شود و خلقت جنين کامل شود صد دينار واگر روح در جنين دميده شده باشد ديه کامل به آن تعلّق مى گيرد وخدا در قرآن مى فرمايد:
(ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طين ثمّ جعلناه نطفة فى قرار مکين…ثمّ انشأناه خلقاً آخر فتبارک اللّه أحسن الخالقين) 19

 

 بهره ورى از پيام آيات اخلاقى در زمينه تکاليف فقهى

اخلاق طرح اساس شخصيت انسان و بحث اخلاقى بحث درباره ارزشهاى انسانى، يعنى چگونه زيستن و چگونه رفتار کردن است ازهمين روى، فقه و اخلاق در فرازهاى بسيارى با يکديگر پيوند داشته وهدفى مشترک را دنبال مى کنند. فقه ازتشخيص وظيفه و تعيين حدود و حقوق افراد بحث مى کند و اخلاق ارزشهاى انسانى و فضايل روحى را به بحث مى گذارد و چنانچه اخلاق يعنى اصلاح و تهذيب نفس پشتوانه آداب فقهى قرار گيرد، بايستگى را به ارمغان خواهد آورد. چه بسا عملى بر اساس مصالح اجتماعى و يا نيازهاى فردى محکوم به اباحه و صحّت باشد، امّا از ديدگاه اخلاقى پيامدهاى ناگوار و غيرقابل قبول داشته باشد واين پيوند و پشتوانگى درآن بخش از فقه که جنبه عبادى دارد، بيشتر رخ مى نمايد وشايد برهمين اساس است که در بسيارى ازموارد استنادات فقهى معصومان(ع)آيات و دستورهاى اخلاقى معيار و ملاک قرار گرفته است و به عنوان رهنمودى در گسترش ديدگاه فقهى آيات قرآن فرا روى ما قرار دارد.

1. نخستين مورد از اين دسته، آياتى است که با يادآورى معاد واحوال آن، دربردارنده حکم فقهى زکات در نگاه امام صادق(ع) است. از باب مقدمه بايد دانست جهان صحنه آزمايش انسان است که ناگزير بايد خود را درمقابله با حوادث و رويدادهاى سخت و ناگوار آماده سازد و در دل آزمونها بر اساس حقيقت راه پيمايد. بخشى از آزمونهاى زندگى انسان متوجه اموال و توانمنديهاى مالى اوست که پيوندى عميق با روح وجان وى دارد. اگر انسان حقوق مالى خويش را در جهت بهره هاى اجتماعى و عمومى نپردازد و تنها در مسير هوسهاى فردى بر روى هم انباشته سازد، سرانجام روزى درقيامت و براساس قانون تجسّم اعمال با واقعيت اين طمع ورزى و مال اندوزى روبه رو گشته و سنگينى مسؤوليت و عذاب آن را در دوش خويش احساس خواهد کرد. خداوند در آيات 180 و 186 سوره آل عمران مى فرمايد:
(ولايحسبنّ الذين يبخلون بما آتيهم اللّه من فضله هو خيراً لهم بل هو شرّ لهم سيطّوّقون مابخلوا به يوم القيامة…)
آنها که بخل مى ورزند و آنچه را خدا از فضل خود به آنان داده انفاق نمى کنند، گمان نکنند براى آنان خير است، بلکه براى آنان شراست وبه زودى در روز قيامت آنچه را درباره اش بخل ورزيدند، همانند طوقى به گردن آنان افکنده مى شود.
امام صادق(ع)مضامين اخلاقى و انذار گونه يادشده را درجهت لزوم زکات و توجه دادن به اهميت آن مورد استناد قرار داده است:
حريز از امام صادق(ع)روايت کرده که آن حضرت فرمود:
(صاحب اموال طلا و نقره که زکات اموال خويش را نپردازد، خداوند او را در روز قيامت در صحرايى متوقف ساخته و بر او مارى گزنده را مسلّط خواهد ساخت که او را دنبال کند در حالى که آن فرد مى گريزد پس چون راه فرارى نجويد مار بر او مسلّط گشته و دستش رانيش زند، سپس به صورت طوقى درگردن او درآيد وبدين معنى اشاره دارد قول خداوند:
(سيطوقون مابخلوا به يوم القيامة) ونيز صاحب شتر و گاو و گوسفندى که زکات اموال خويش را نپردازد خداوند او را در قيامت در صحرايى محبوس مى سازد، به گونه اى که حيوانات او را لگدکوب کنند و نيش زنندگان او را خواهند گزيد و هرصاحب محصول خرما وانگور که زکات اموال خويش را نپردازد خدا در قيامت او را در اعماق زمين به زنجير خواهد کشيد تا رستاخيز برپا شود.) 20
در حديثى ديگر امام رضا(ع)در پاسخ محمد بن سنان مرقوم فرمود:
(فلسفه زکات اموال به خاطر قوت و غذاى فقيران و محدود ساختن اموال ثروتمندان است؛ زيرا که خداوند به بندگان توانمندش تکليف کرده است که به مبتلايان و درماندگان يارى برسانند همچنان که در قرآن مى فرمايد:
(لتبلون فى اموالکم و انفسکم) آل عمران / 186
آزمون مورد اشاره دراين آيه در اموال به پرداخت زکات آن خواهد بود و در جانها به وادار کردن آن به صبر و استقامت.)21

2. دومين مورد را به بررسى آيات نازل شده در رابطه با نتايج اعمال اختصاص مى دهيم. در انديشه اخلاقى اسلام آثار اعمال نيک ويا بد انسان تنها متوجه به خود اوست وهيچ گاه گناهکارى بار گناه کارى را به دوش نمى کشد. حقيقت يادشده ازيک سو در ارتباط با عدل الهى معنى مى يابد وپاداش وکيفر نظام جزا را قانونمند و مى گرداند واز سوى ديگر اشارتى دارد به دشوارى و دهشت روز جزا تا بدان حدّ که هيچ انسانى حتّى در اوج علاقه، حاضر به تحمّل بارگناه ديگرى نخواهد بود. بى ترديد توجه به اين حقيقت تأثير مستقيم و بسزايى در اصلاح رفتارهاى اخلاقى و رفع بهانه جوييها و سست انگاريها خواهد داشت واين نکته را به انسان يادآور مى شود که حساب و جزاى الهى نسبت به جامعه هاو امّتها به گونه اى يکپارچه و مجموعى نيست وهر فرد درحوزه رفتارهاى فردى خويش مورد حسابرسى قرارخواهد گرفت ونتايج نيک و بد وپاداش و عقاب اعمال تنها متوجه خود او خواهد بود. مضمون اخلاقى يادشده، مبناى استدلال على(ع)در ارتباط با حدّ زن باردار زناکار قرار گرفته است:
على(ع) درموردى که زن باردار زناکارى را نزد عمر آورده بودند و وى حکم به رجم زناکار کرده بود، فرمود:
(درست است که تو بر خود اين زن مسلّط مى باشى، ليکن راهى براى سلطه بر جنين وى ندارى؛ زيرا خداوند مى فرمايد:
(ولاتزر وازرة وزر اخرى) عمر گفت مباد مشکلى که درآن على نباشد. سپس راه چاره را از آن حضرت پرسش کرد:
حضرت فرمود: او را مراقبت کن تا کودکش را به دنيا آورد، چون کودک به دنيا آمد و او را تحت مراقبت سرپرستى قرار داد، حدّ را بر او جارى ساز.)22

3.مورد ديگر از توجهات فقهى معصومان(ع) به آيات اخلاقى، استفاده حکم فقهى تعليق در سوگند از آيات سوره کهف است. نکته اى که بايد مدّ نظر قرار گيرد اين که توجه انسان به حاکميت اراده خدا بر هستى و بازگشت تمامى امور به ذات حقّ، امرى است سرنوشت ساز که انديشه و رفتار انسان را هماره به ياد خدا و متوجه به وى مى گرداند واين در حقيقت همان توحيد افعالى است که در عين وجود اختيار وآزادى اراده انسان، وجود هر چيز و هرکار را بسته به مشيّت خدا و پرتوى ازآن مى داند. نمود عينى اين اعتقاد و باور درونى درکلام و سخن انسان، تعليق امور به مشيت الهى که علاوه بر نوعى ادب در پيشگاه او، پيامدار اوج تعبّد و توکّل آدمى است؛ ازاين روى، خداوند در آيات 23 و 24 سوره کهف اين رهنمود اخلاقى را به انسان يادآور شده مى فرمايد:
(ولاتقولن لشئ انّى فاعل ذلک غداً الاّ ان يشاء اللّه واذکر ربّک اذا نسيت و قل عسى أن يهدين ربّى لاقرب من هذا رشداً)
هرگز نگو من کارى را انجام مى دهم، مگر اين که خدا بخواهد وهرگاه فراموشى کردى پروردگارت را بخاطر بياور وبگو اميدوارم که پروردگارم مرا به راهى روشن تر ازاين هدايت کند.
پيام ياد شده همراه با يادآورى نقش اراده الهى درامور، به انسان نيرو و قدرتى مى بخشد که در اوج ناتوانيه، خود را متّکى به منبعى قدرتمند ديده وبا آرامش وصبر و استقامت همراه شود. از همين روى، ائمه(ع)درباب احکام سوگند با تمسّک به آيات بالا احکامى را يادآور شده اند:
حمزة بن حمران مى گويد از امام صادق(ع)راجع به اين آيه سؤال کردم:
(واذکر ربّک اذا نسيت…) امام (ع)فرمود درمورد سوگند است زمانى که مى گويى به خدا سوگند چنين و چنين نخواهم کرد، هرگاه به خاطر آوردى که ان شاءاللّه نگفته اى آن را بر زبان بياور.)23
از امام صادق(ع)در رابطه با اين آيه چنين روايت شده است:
(واذکر ربّک اذا نسيت) امام(ع)فرمود: زمانى که انسان سوگند بخورد و فراموش کند که کلمه ان شاء اللّه را بر زبان بياورد، هرگاه يادآور شد اين کلمه را بگويد.)24
امام صادق(ع)فرمود على(ع)چنين فرمود:
(استثناء [ان شاء اللّه] در سوگند، هرگاه که انسان به يادآورد، روا خواهد بود هرچند پس از چهل روز. سپس حضرتش اين آيه را تلاوت کرد: (واذکر ربّک اذا نسيت).25

 

 تاريخ در قرآن، بستر استنباطات فقهى

تاريخ در يک نگاه علم به وقايع، حوادث، اوضاع و احوال انسانها در گذشته ونيز آگاهى از قواعد وسنن حاکم بر زندگى پيشينيان است که از مطالعه وبررسى و تحليل حوادث و وقايع گذشته به دست مى آيد. و درنگاهى ديگر بررسى تاريخى آشنايى با تحولات و تطورات جوامع از مرحله اى به مرحله ديگر وشناخت قوانين حاکم بر اين تحوّلات است. تاريخ دراين معنى علم تکامل جامعه ها درمراحل و دوره هاى گوناگون است. هرچند موضوع بررسى تاريخى حوادث و وقايعى است که به گذشته تعلّق دارد؛ امّا اصول و قواعدى که ازآن استفاده مى شود، اختصاص به گذشته ندارد و شايستگى گستردن به حال وآينده در جهت ترسيم شيوه رفتارى فردى و اجتماعى انسانها را دارد. درهرصورت، تاريخ سودمند حرکت آفرين و جهت بخش وپيامدار رفتار بايسته انسانى در هرعصر وزمان است؛ زيرا آدمى تحت تأثير رفتار و تصميمات و خلق وخوى مردم همزمان خود واقع مى گردد وبه همان گونه که از زندگى عينى مردم هم عصرش درس مى آموزد و عبرت مى گيرد، از سرگذشت پيشينيان نيز بهره گرفته و رفتار شايسته را مى آموزد.
ازهمين رو قرآن کريم نکات سودمندى از زندگى انسانهاى اسوه را مطرح ساخته و ايشان را به عنوان الگوى رفتارى انسان معرفى مى کند. از اين روى، فرازهاى تاريخى قرآن درعين طرح وقايع و رخدادهاى شخصيته، اقوام و ملل پيشين مى تواند زمينه اى مناسب در جهت بهره هاى تکليفى و رفتارى که وظايف دينى انسان را مشخص مى گرداند باشد و برترين دليل دراين جهت رهنمودهاى صريح مفسران راستين قرآن در تمسّک به تاريخ در برداشتهاى فقهى است. به نمونه هايى در اين رابطه توجه کنيد:

1. ماجراى تاريخى يوسف(ع)يکى از فرازهاى لطيف وعبرت آموز قرآن در سرگذشت انبياست که مى تواند درس آموز اخلاق و معنويت ونيز تفقّه و وظيفه دانى باشد. بخشى از اين داستان گسترده و پرحادثه اختصاص به پذيرش منصب و ولايت حاکم جور از سوى يوسف(ع)دارد که بنا به درخواست آن حضرت صورت پذيرفت. اين پرسش به طور جدّى در رابطه با درخواست يوسف(ع)مطرح است که چگونه اين پيامبر بزرگ خزانه دارى طاغوتى از طاغوتهاى زمان را پذيرفت وبا او همکارى کرد؟
قرآن در پاسخ به اين پرسش اساسى با ذکر دو وصف از اوصاف او، يعنى حفيظ و عليم، هدف مقدّس آن حضرت را در حفظ اموال براى بهره ورى مردم وپاس حقوق محرومان تبيين مى کند.
در فقه اسلامى نيز نسبت به قبول ولايت از طرف حاکم جور اين مسأله مطرح است که آيا قبول منصب و مقام از سوى ظالمان هميشه حرام است وآيا ممکن است اين مسأله متعلق حکمى الزامى قرار گيرد؟ به هرصورت آنچه مسلم است پذيرش و يا ردّ چنين امورى تابع مصالح و مرجّحات ومحاسبه سود و زيان آن از نظر دينى و اجتماعى است.
ريّان بن صلت مى گويد: برامام رضا(ع)وارد شدم وبه آن حضرت عرض کردم: اى فرزند پيامبر خدا مردمان مى گويند که شما با وجود اظهار زهد وبى نيازى به دنياچگونه ولايتعهدى را پذيرفته اى؟امام(ع)فرمود: (خدا مى داند که من نسبت بدين امر کراهت داشتم ليکن چون ميان قبول ولايتعهدى وکشته شدن مخيّر شدم قبول ولايتعهدى را انتخاب کردم. واى براين مردمان آيا نمى دانند که يوسف پيامبر چون ضرورت او را وادار به عهده دارى و سرپرستى خزائن عزيزمصر نمود به او گفت:(اجعلنى على خزائن الأرض انّى حفيظ امين) مرا به سرپرستى خزائن سرزمين مصر بگمار زيرا که نگاهدارنده اى آگاه ومطمئنم. همان گونه ضرورت من را به پذيرش ولايتعهدى با وجود اکراه وادار نمود زيرا که درمعرض هلاکت قرار گرفتم وافزون برآن حضور من در اين منصب به مانند کسى است که به هيچ وجه عهده دار آن نيست پس بايد به سوى خدا شکوه برد واز او يارى جست.) 26
توجه بدين نکته لازم است که در فقه اسلامى مسأله يادشده يعنى پذيرش مسؤوليت از سوى حاکمان جور از امورى است که مرز حلال و حرام آن بسيار به يکديگر نزديک بوده ونيازمند دقّت و کارشناسى دقيق وتعيين حدود مجاز آن از سوى کارشناسان واقعى دين وآگاهان به حدود ومرزهاى تفکر دينى است؛ از همين روى، ائمه(ع) درعين تجويز مسأله يادشده به هنگام ضرورت ونياز بر اساس شواهد تاريخى موجود در قرآن واز جمله ماجراى يوسف(ع)و پذيرش ولايت از سوى حاکم مصر، دربرخى مواد با استناد به ديگر فرازهاى تاريخى و سرگذشت امتهاى پيشين مؤمنان را درمحدوده تکليف راهنمايى کرده واز خطا و لغزش باز مى داشته اند، از جمله:.
مسعدة بن صدقه روايت کرده که مردى از امام صادق راجع به گروهى از شيعيان که در دستگاه پادشاهان وارد مى شوند وبراى ايشان کار مى کنند و با آنان دوستى مى ورزند سؤال کرد، امام(ع)فرمود:
(ايشان از شيعيان نيستند، بلکه از همان گروه ظالمان هستند سپس امام(ع)اين آيه را تلاوت فرمود:
( لعن الذين کفروا من بنى اسرائيل على لسان داود و عيسى ابن مريم…) مائده / 78
آنان که از بنى اسرائيل کافر شدن بر زبان داود و عيسى بن مريم لعن و نفرين شدند.
امام(ع)فرمود نفرين به خوک شدن در سخن داود(ع)و بوزينه شدن در کلام عيسى بن مريم(ع) بود (کانوا لايتناهون عن منکر فعلوه لبئس ماکانوا يفعلون )
آنان از اعمال زشتى که انجام مى دادند يکديگر را نهى نمى کردند چه بدکارى انجام مى دادند.
سپس امام(ع)فرمود:
آنان گوشت خوک مى خوردند و شراب مى نوشيدند و درحيض با زنان در مى آميختند.
سپس امام(ع)بر آن مؤمنان دوستدار کافران احتجاج کرده فرمود:
(ترى کثيراً منهم يتولّون الذين کفروا لبئس ما قدمت لهم انفسهم… ولکن کثيراً منهم فاسقون) مائده / 81
بسيارى از آنان را مى بينى که کافران را دوست دارند چه بد اعمالى از پيش براى خود فرستادند که نتيجه آن خشم خدا بود… وبسيارى ازايشان فاسقند.) 27
در روايت يادشده امام(ع)با اشاره به سرنوشت شوم اهل کتاب و گرفتار آمدن ايشان به لعن و نفرين انبياى عظام الهى به دليل گناهکارى وتجاوز ونيز عمل نکردن به وظايف و مسؤوليتهاى اجتماعى خويش يعنى؛ بازداشتن گنهکاران از گناه و تشويق خطاکاران با سکوت وسازش مؤمنان را از همراهى و دوستى با ظالمان و سکوت در برابر ظلم و گناه بر حذر داشته و سرگذشت عبرت آموز اقوام پيشين دراين زمينه را دليلى بر لزوم رفتار بايسته مؤمنان برشمرده اند.

2. دومين نمونه از برداشتهاى فقهى معصومان(ع) از آيات تاريخى قرآن مربوط به مباحث تاريخى سوره غافر است. خداوند درآيات 85ـ82 اين سوره، کافران ومعاندان لجوج ومتکبّر را به مطالعه در تاريخ وعبرت آموختن از سرگذشت پيشينيان کفر پيشه دعوت مى کند. مطالعه در آثار کاخهاى ويران شده شاهان و استخوانهاى پوسيده در زير خاک و ويرانه هاى شهرهاى بلازده آنان که از نظر شمار نفرات و شوکت از ديگران برتر بوده وبا غرور، به سرکشى و ظلم مشغول بودند، ليکن به هنگام طوفان عذاب و بلاى الهى موفق به بهره بردن از نيروها وامکانات خويش نگشتند و تمام قدرت و شوکت ايشان در برهه اى کوتاه درهم کوبيده شد.
اينان هرچند در ابتدا در برابر پيامبران و معجزات الهى مغرورانه برخورد کرده و روى برگرداندند، ليکن در پى مشاهده عذاب و شدّت آن، که در جهت ريشه کن کردن و نابودى ايشان نازل شده بود، از کردار خود پشيمان شدند وخود را موجودى ضعيف وناتوان ديدند وبه درگاه حق روى آوردند واعتراف به ستمکارى خويش کردند، ليکن پشيمانى به هنگام فرود آمدن عذاب حتمى، که درهاى توبه بسته مى شود و ايمان درآن لحظه ها ازحوزه اختيار و انتخاب انسان در مى گذرد وزاييده ترس و اضطرار خواهد بود، سودى به حال ايشان نداشته و مانع امواج بلاخيز طوفان عذاب الهى نمى شده است. از همين روى، ائمه(ع) با يادآورى سرگذشت کفرپيشگان امتهاى پيشين و سنّت الهى در رودررويى با چنين حالتى از خطاکاران به تبيين حکم فقهى موارد همانند در طول زمان و شرايط اجتماعى عصر خويش پرداخته اند.
جعفربن رزق الله روايت کرده است:
(مردى نصرانى را که با زنى مسلمان زناکرده بود نزد متوکّل عباسى آوردند واوخواست که برآن نصرانى حدّ جارى سازد. دراين هنگام آن مرد اسلام آورد.
ييحيى بن اکثم به خليفه گفت: ايمان وى، شرک و گناهش را محو ساخت.
برخى ديگر گفتند سه حدّ بر او جارى خواهد شد و برخى ديگر به گونه اى اظهار نظر کردند.
متوکّل دستور داد که به امام جواد(ع)نامه بنويسند و درمورد اين مسأله سوال کنند.
امام جواد(ع)در پاسخ نوشت: تا حدّ مرگ زده مى شود.
ييحيى بن اکثم نظر امام(ع) را مردود دانست و فقيهان ديگر نيز همين نظر را برگزيدند؛ از اين روى، از خليفه خواستند که از امام نسبت به اين حکم سوال کند؛ زيرا در قرآن و سنت چنين چيزى نيامده است خليفه نيز ماجرا را براى امام(ع)نوشت حضرت در پاسخ نوشت:
بسم اللّه الرحمن الرحيم (فلمّا رأوا بأسنا قالوا آمنّا باللّه وحده و کفرنا بما کنّا مشرکين. فلم يک ينفعهم ايمانهم لمّا رأوا بأسنا سنة اللّه الّتى قد خلت فى عباده و خسرهنالک الکافرون) غافر/84 ـ 85
هنگامى که کافران شدّت عذاب ما را ديدند گفتند هم اکنون به خدا ايمان آورديم وبه معبودهايى که شريک او مى شمرديم کافر شديم امّا هنگامى که عذاب را مشاهده کردند، ايمان آنان به حالشان سودى نداشت. اين سنّت الهى درمورد بندگان پيشين اوست و کافران در آن هنگام زيانکارند.)28

3. سومين نمونه، استناد فقهى امام صادق(ع) به سرگذشت ايوب پيامبر در تبيين حد زناکاراست. يکى از پيامبران الهى که زندگى پرماجراى او الگوى صبر ومقاومت براى همگان و درس آموز پايدارى در برابر مشکلات و مصائب زندگى است، ايّوب پيامبر است که در قرآن سرگذشت او براى مسلمانان در چندين مرحله بازگو گرديده تا در اوج نااميديها و گرفتاريها به رحمت و لطف الهى اميدوار بوده و تلاش نمايند. فرازى از ماجراى عبرت آموز زندگى ايوب اختصاص به سوگندى دارد که آن حضرت نسبت به همسر خود به جاى آورده بود و برطبق مفاد سوگند، آن حضرت مى بايست پس از بهبودى يکصد تازيانه به همسرش بزند. هرچند اداى اين سوگند براساس تخلّفى بوده است که از او مشاهده کرده بود، ليکن پس از بهبودى وبازيافت سلامت خويش تخلّف او را بخشيد و تنها مشکل، سوگندى بود که به جاى آورده بود. آن حضرت از خدا راهنمايى جسته که قرآن درآيه 44 سوره (ص) رهنمود الهى به وى را چنين يادآور شده است:
(وخذ بيدک ضغثاً فاضرب به ولاتحنت انّا وجدناه صابراً نعم العبد انّـه اوّاب)
اى ايوّب! بسته اى از ساقه هاى گندم را برگير وبه همسرت بزن و سوگند خويش را مشکن. ما او را شکيبا يافتيم چه بنده خوبى بود که بسيار بازگشت کننده به سوى خدا بود.
بدين ترتيب ايّوب(ع)در پرتو رهنمود الهى به سوگند خويش عمل کرد و درعين حال همسرش را که شايسته و مستحق عفو بود، از کيفر و تنبيه رهانيد. اين رخداد تاريخى در برداشتهاى فقهى معصوم(ع)مورد توجه قرار گرفته و درمورد اجراى حدود اسلامى نسبت به بيماران خطاکار بدان اشارت شده است:
ييحيى بن عبّاد مکّى مى گويد: سفيان ثورى به من گفت: من تو را به امام صادق(ع)نزديک مى بينم. از اين روى، ازآن حضرت راجع به مردى که زناکرده ومريض است و در صورت اجراى حدّ بر وى خواهد مرد، سوال کن.
ييحيى بن عباد مى گويد: به امام(ع)مسأله را گفتم.
امام فرمود آيا اين سوال را از جانب خود مى پرسى يا کسى به تو گفته چنين پرسش بکنى؟
پاسخ دادم سفيان ثورى درخواست کرده اين مسأله را ازشما سؤال کنم.
امام(ع)فرمود: مردى مريضى را که مرض استسقاء داشت و رگهاى پاهايش متورم وآشکار بود وبا زنى مريض زنا کرده بود، نزد پيامبر خدا آوردند آن حضرت دستور داد دسته اى از شاخه هاى خرما را آوردند وبا آنها يک ضربه به مرد ويک ضربه به زن زد و سپس آن دو را آزاد کرد، سپس اين آيه را تلاوت فرمود:
(وخذ بيدک ضغثاً فاضرب به و لاتحنث)
بسته اى از ساقه هاى گندم برگير و به همسرت بزن و سوگند خود را مشکن.)29

4. نمونه اى ديگر از برداشت فقهى از آيات تاريخى استدلال امام صادق(ع) به سرگذشت اصحاب رسّ در تبيين حدّ سحق است. از باب مقدمه بايد دانست که يکى از اقوام کفرپيشه ومعاند که در نتيجه انکار حقّ و ستيز با پيام انبيا به عذاب الهى گرفتار آمده اند (اصحاب رس) هستند. انديشه وران درمورد اين قوم به اختلاف دچار گشته اند. بسيارى عقيده دارند که آنان طائفه اى بوده ند که در سرزمين(يمامه) مى زيسته اند وپيامبرى به نام حنظله داشته اند که در نتيجه تکذيب و قتل او به عذاب الهى دچار گشته اند. گروهى ديگر ايشان را قوم شعيب وبرخى ديگر نيز آنان را از بقاياى قوم ثمود مى دانند .
به هر صورت، قرآن سرگذشت عبرت آموز اين قوم را درجهت درس آموزى انسانها وفاصله گرفتن از خطاکارى و گناه در برخى آيات ذکر کرده است. همين طور در برخى روايات اعمال تباه و سياهکارى اين قوم مورد استناد ائمه(ع)در تعيين احکام فقهى قرار گرفته است.
از امام صادق(ع) روايت شده است:
(عده اى از زنان برآن حضرت وارد شدند وزنى از ايشان درمورد(سحق) سؤال کرد.
امام(ع)فرمود: حدّ سحق حدّ زناست.
آن زن پرسيد: خداوند اين حکم را در قرآن بيان نداشته است.
امام فرمود: چرا.
پرسيد در چه جاى قرآن؟
امام(ع)فرمود:( هنّ اصحاب الرّسّ).30
هم چنين مى توان از استناد امام به سرگذشت ابراهيم ويوسف يادکرد که در سوره هاى صافات ويوسف مورد اشاره قرار گرفته است. امّا پيش ازآن بايد دانست که تقيّه يکى از برنامه هاى اسلامى و روشى منطقى و عقلانى درمبارزه با دشمنان براى حفظ نيروهاى مؤمن انقلابى است. اين ابزار به گونه هاى گوناگونى در جهت دستيابى به هدفهاى دينى مورد استفاده قرار مى گيرد.
گاه انسان موظف است تا براى به دست آوردن دوستى ديگران عقيده خود را پنهان بدارد تا بتواند نظر ايشان را در جهت همکارى در هدفهاى مشترک جلب کند وگاهى براى رسيدن به هدف بايد اسرار و امور کتمان و ازبرملاشدن آن جلوگيرى شود و در برخى موارد تقيه اى براى بيان حکمى از احکام به کار مى رود وبه گونه اى مرحله اى، حکم مسأله تبيين مى گردد، همان گونه که درمورد تحريم خمر ويا ربا مى توان چنين نظرى داد. ائمه(ع)در رابطه با اين امر مهم وحسّاس دينى به فرازهايى از تاريخ انبياء(ع)تمسّک جسته اند که پيامدار موارد وجوب وجواز استفاده از اين ابزار در جهت اهداف الهى است:
(عن أبى بصير قال ابوعبداللّه(ع) التقيّة من دين اللّه، قلت من دين اللّه؟ قال اى واللّه من دين اللّه و لقد قال يوسف: ايّتها العير انّکم لسارقون(يوسف / 70) واللّه ماکانوا سرقوا شيئاً و لقد قال ابراهيم: انّى سقيم (صافات / 89) واللّه ماکان سقيماً.)31
ابوبصير مى گويد امام صادق(ع)فرمود: تقيه از دين الهى است .
من به آن حضرت گفتم: تقيه جزئى از دين است؟
امام فرمود: آرى به خدا سوگند ازدين خداست يوسف(ع)فرمود: اى کاروانيان شما سارق هستند. به خدا سوگند که ايشان هيچ چيزى ندزديده بودند ونيز ابراهيم(ع)فرمود: همانا من مريض هستم. به خدا سوگند که او مريض نبود.)

 

 راهبردهاى فقهى قرآن

با توجه به آنچه ياد شد و نيز در نظر داشتن اين حقيقت که ائمه(ع)بيش ازآن که قرآن را براى ما تفسير کرده باشند، کليد تفسير را در اختيار ما نهاده و راه و روش آن را به ما آموزش داده اند، مى توان ادعا کرد که تمامى آيات قرآن آيات الاحکامند و فقيه مى تواند در مسير استنباط و فقاهت بدانها استناد جويد. با اين نگاه مجموع قرآن فقه است و راهنماى فردى واجتماعى در ابعاد گوناگون زندگى، آياتى که در رابطه با جنگ، صلح، سياست، تاريخ قصص انبيا وحتّى امور روزمره و عادى زندگى نازل شده و مى تواند پيامدار رفتار و عمل بايسته باشد. درحقيقت با چنين نگرشى بايد پرسيد کدامين آيات قرآن مربوط به فقه نيستند.
نگارنده اين سطور به هيچ روى در صدد اندک شمارى اهميت و والايى فقه سترگ اسلام نيست، فقهى که هماره از نظر عمق وابعاد و تأثيرگذارى بر نظامهاى حقوقى ديگر در قلمرو حقوق شناسى و فقه وحقوق تطبيقى مايه افتخار بوده است، بلکه سخن در محدوديت درک و برداشت برخى از فقه دانان و نوع نگرش ايشان به اصلى ترين منبع فهم فقهى يعنى قرآن است. سخن در اين است که فقهى با چنين قوّت و غنا و دليلها و مبانى استوار مى تواند در دست فقيهانى عالم و آگاه از کليّت اسلام و قرآن ونيز زمان شناس وصاحب ديد به اقيانوسى ژرف تر و موج خيزتر ازآنچه هست بدل گردد وبه تمامى نيازهاى انسانى در قلمرو تحولات حياتش پاسخى بايسته و در خور بدهد واين همه حاصل نمى آيد، مگر با درنگ و نگاهى دوباره به تمامى آيات قرآن و نگرشى نو به مباحث اخلاقى، عقيدتى، تاريخ و… آن.
بخش پايانى اين نوشتار را به يادآورى نمونه هايى چند که برخاسته از اين انديشه و نگرشى چنين است اختصاص مى دهيم وسخت براين باوريم که گشوده شدن اين باب پربرکت ومايه خيز در گرو همّت انديشه وران فقه دان و قرآن پژوهى است که از محدوده تقليد وعادت پا را فراتر نهاده و به وادى ابتکار و نوآورى شرع پسند قدم نهاده باشند.
(يثبّت اللّه الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدّنيا و فى الآخرة) ابراهيم / 27
خداوند کسانى را که ايمان آورند به خاطر گفتار واعتقاد ثابتشان ثابت قدم مى دارد هم دراين جهان و هم در سراى ديگر.

 

1. کمک بر انجام گناه

در فقه اسلامى فصلى مهم درباره (اعانت بر اثم) وجود دارد که افزون بر بررسى حکم مخصوص به اين مسأله در جاى خود به دليل استفاده هاى فقهى و حقوقى که ازاين قانون در بسيارى موارد مى شود در ديگر بابهاى فقهى نيز مورد بحث ميان فقها قرار گرفته است. تبيين حکم اين مسأله تأثير مستقيمى در سرنوشت برخى پيمانها و دادوستدها و نيز پاره اى ازقراردادهاى تجارى که به نوعى مى تواند عنوان کمک درجرم و گناه را داشته باشد، خواهد گذارد.
از همين روى، فقها فصل بخصوصى را به اين مسأله اختصاص داده و نتيجه فقهى آن را درمواردى چون فروش چيزهاى حلال به کسانى که آن را تبديل به حرام مى کنند، مانند فروش انگور به کسى که آن را به شراب تبديل مى کند يا چوب وآهن به افراد و مؤسساتى که ازآن صليب وبت مى سازند ونيز فروش اسلحه و ابزار جنگى به دشمنان دين و قبول منصب و ولايت از طرف حاکم جور و سرانجام اجاره دادن منزل، محل کار و ماشين جهت دادوستدهاى نامشروع، مورد استفاده قرار مى دهند.
مراجعه به متون ومدارک فقهى اين نکته را به خوبى روشن مى سازد که مهم ترين دليل ومدرک در رابطه با حرام بودن کمک بر گناه ونيز موارد يادشده، روايات واحاديثى است که دراين مورد وجود دارد.32
براى مثال درزمينه فروش انگور به افراد يا مؤسساتى که آن را تبديل به شراب مى کنند يا فروش چوب و ديگر مواد به کسانى که ازآن بت و صليب مى سازند چنين وارد شده است:
(عن عمروبن حريث قال سألت أباعبداللّه(ع)عن التّوت أبيعه يصنع للصّليب والصّنم قال لا)
عمروبن حريث مى گويد: از امام صادق(ع) درمورد چوب درخت توت سوال کردم که آيا مى توانم آن را بفروشم درحالى که ازآن بت و صليب خواهند ساخت؟ امام(ع) فرمود: خير
ونيز در ارتباط با اجاره منزل و محل کسب و کاربراى امر حرام امام(ع)چنين فرموده است:
(عن عبدالمؤمن عن صابر قال سألت أباعبداللّه(ع)عن الرّجل يؤاجر بيته فيباع فيه الخمر قال حرام أجره)33
صابر روايت مى کند که از امام صادق(ع)در مورد مردى که خانه اش را اجاره مى دهد و درآن خانه خمر خريد و فروش مى شودسؤال کردم، امام(ع) فرمود:پولى که بابت اين اجاره مى گيرد حرام است.)
همين طور نسبت به فروش سلاح وافزار وآلات جنگى به دشمنان دين ائمه (ع) فرموده اند:
(عن جعفر بن محمّد عن آبائه فى وصية النّبى(ص)لعلى(ع)قال يا على کفر باللّه العظيم من هذه الامّة عشرة الى أن قال: وبائع السّلاح من اهل الحرب)34
امام صادق(ع)از پدران بزرگوارش نقل فرموده است که در وصيت پيامبر(ص)به على(ع) چنين آمده است: اى على ده گروه ازاين امّت به خدا کافر شدند… يکى از ده گروه فروشنده اسلحه به کافران حربى است.)
بنابراين، اگر کسى در سند و يا دلالت روايات يادشده خدشه کند ويا درمقام تعارض اين دسته از روايات با رواياتى که حکم جواز رانسبت به موارد يادشده بيان مى دارد. .
روايات دسته دوّم ر، به دليل موافقت با عمومات حلال بودن پيمانها و دادوستدها ولزوم آن در قرآن مجيد، برگزيند ، در عمل، دليل ومدرکى معتبر برحرام بودن موارد يادشده وجود نخواهد داشت وشايد به همين خاطر بوده است. که برخى فقهاء بر طبق اصول و قواعد حکم جواز و حلّيت را در مواردى چون فروش انگور به افراد و يا مؤسساتى که ازآن شراب مى سازند، بيان داشته اند.37

وچه بسا به دليل همين ضعف سند و يا دلالت و نيز تعارضى که در زمينه روايات يادشده وجود داشته است، نوعاً فقهاء در بابهاى يادشده مسأله کمک بر گناه را مطرح کرده و ازباب حرام بودن آن هرنوع معامله و عقدى را که به نوعى در مسير کمک به گناه تلّقى شود حرام دانسته اند، همچون فروش چوب وآهن جهت ساخت صليب و بت و يا فروش آلات لهو و لعب و غنا و نيز فروش انگور وآب انگور جهت ساختن شراب و در کتابهاى فقهى بابى را تحت همين عنوان: (اعانت براثم) طرح کرده اند. دليلى را که فقهاء براى حرام بودن اين امر ،علاوه بر حکم مستقل عقل بر حرام بودن آن وهمين طور روايات بسيارى که در باب همکارى با ظالمان وارد شده است، مطرح ساخته اند سومين آيه از سوره مائده است:
(ياايها الذين آمنوا لاتحلوا شعائراللّه ولاالشّهر الحرام… وتعاونوا على البر والتقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان واتقوا اللّه انّ اللّه شديد العقاب)
اى مؤمنان! شعائر وحدود الهى را حلال نشماريد ونيزماه حرام را… وهمواره در راه نيکى و پرهيزگارى با هم تعاون کنيد و در راه گناه و تجاوز همکارى نکنيد. تقوا پيشه کنيد که مجازات خدا شديد است.
آنچه دراين آيه در زمينه تعاون آمده، اصلى کلى در منطق دينى است که گستره آن شامل تمامى مسائل اجتماعى حقوقى، اخلاقى وسياسى مى شود و برطبق آن مسلمانان وظيفه دارند درکارهاى نيک تعاون وهمکارى کنند، ولى همکارى در هدفهاى باطل واعمال نادرست و ستمکارى به هر صورت حرام و ممنوع است. ظاهر آيه يادشده حرمت کمک بر گناه و دشمنى را به طور مطلق و درهرشکلى مطرح مى سازد، ليکن با اندک درنگى درمفاد کريمه و نيز الفاظ موجود در آن ، به خوبى روشن مى شود آنچه در اين آيه مورد نهى و مذمّت قرار گرفته و حرام شمرده شده است، تعاون برگناه است که عبارت است از اجتماع و گردهم آمدن افرادى براى ايجاد و پى ريزى امرى ناپسند و حرام که در اصطلاح صدور چنين عملى مستند به عملکرد تمامى آن افراد خواهد بود و همگان دراين رابطه مسؤول و شريک شناخته خواهند شد.
چنين حالتى، يعنى تعاون درگناه ارتباطى با معاونت و کمک بر گناه که در اصطلاح فقهى(اعانت بر اثم) ناميده مى شود، نخواهد داشت؛ زيرا معناى اعانت، فراهم آوردن مقدّمات و زمينه هاى عمل ناشايست براى فرد ديگرى است که در نتيجه، گناه به طور مستقل ازآن فرد صادر خواهد شد و در نظر عقل و عرف فرد معاون، مرتکب گناه و معصيت شمرده نمى شود هرچند در فراهم آوردن زمينه هاى خطا و گناه مورد سرزنش است. بنابراين نهى از تعاون و مشارکت در گناه، يا اعانت بر گناه نخواهد داشت و دليلى برآن نخواهد بود..
و شايد بدين خاطر بوده است که برخى از فقهاى معاصر، در اساس نه اعانت بر اثم را حرام دانسته اند و نه فتوا به حرمت موارد يادشده از باب اعانت بر اثم داده اند.38
با اين وجود، بعيد نيست با نگاهى دوباره به آيات کريمه قرآن و دقّت و درنگى فزون تر در ابعاد گوناگون اخلاقى، معرفتى و تاريخى آن بتوان به حکم مسأله يادشده واحکام بابهاى ياد شده دست يافت و اين مشکل فقهى را به مدد قرآن چاره کرد. خداوند در سوره قصص آيه 17 از زبان موسى(ع)مى فرمايد:
موسى به درگاه الهى عرضه داشت:
(قال ربّ بما انعمت عليّ فلن اکون ظهيراً للمجرمين)
پروردگارا به شکرانه نعمتى که به من دادى هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود.
کريمه يادشده اشاره به فرازى از سرگذشت پرحادثه موسى(ع)است، يعنى پوزش خواهى آن حضرت از درگاه الهى به دنبال قتل فردى از قبطيان و پشيمانى از اين عمل:
(قال ربّ ظلمت نفسى فاغفرلى فغفر له انّه هو الغفور الرّحيم)
پروردگارا من بر خويش ستم کردم، پس مرا بيامرز خدا نيز او را بخشيد؛ زيرا که او آمرزنده اى مهربان است.
برابر آنچه در مباحث اعتقادى مطرح است موسى(ع)دراين رابطه گناهى مرتکب نشده بود و تنها ترک اولايى بوده که از آن حضرت سرزده و در پى آن از خدا تقاضاى عفو کرده است و خدا نيز او را مشمول لطف وعنايت خويش قرار داد و بخشيد. موسى نيز به شکرانه اين نعمت و ديگر نعمتهايى که خداوند در طول زندگانى به وى عنايت فرموده بود، با خدا پيمان بست که هرگز از مجرمان و خطاکاران پشتيبانى نکرده و به يارى ايشان نشتابد.
بنابراين آيه يادشده مى تواند دليلى بر اين مسأله باشدکه مؤمن هيچ گاه به يارى و کمک خطاکار و جرم پيشه مبادرت نخواهد کرد و در راه خطاکارى و گناه ياور مجرمان نخواهد بود. البته بايد توجه داشت برخى مفسران مراد از مجرم بودن را دراين آيه کسى دانسته اند که غير خودش را به جرم وادار سازد و يا همکاريش با وى کار او را به جرم و خطا بکشاند، همچون آن اسرائيلى که موسى(ع)را به خطا کشاند.
برخى ديگرمراد از مجرمان را فرعون و فرعونيان دانسته اند، ليکن با توجه به ابعاد تفسيرى آيه شريفه و نيز شناختى که قرآن از شخصيت موسى(ع)حتّى درهمين آيات ارائه مى دهد، اين نکته به خوبى استفاده مى شود که جمله (ربّ بما انعمت عليّ فلن اکون ظهيراً للمجرمين) عهد وپيمانى است از سوى آن حضرت که هيچ مجرمى را در جرم و خطاکاريش کمک نکند و بدين وسيله، شکر نعمتهايى را که به وى ارزانى شده است، به جاى آورده باشد و نيز فهميده مى شود مراد از مجرمان ، مانند فرعون وانسانهاى تفرعن پيشه و خطاکار است، نه مانند آن اسرائيلى که از موسى(ع)طلب کمک کرده وآن حضرت به ياريش شتافته بود، تا آيه شريفه به موردى خاص و واقعه اى بخصوص اشارت داشته باشد، زيرا نه کمک و اعانت موسى(ع)به وى و نه سيلى زدنش به قبطى، گناه و جرم نبود، تا از آن توبه کند، چگونه ممکن است آن حضرت دراين رابطه جرمى مرتکب شده باشد حال آن که قرآن تصريح مى کند:
(انّه کان مخلصاً و کان رسولاً نبيّاً) مريم / 51
دراين قرآن موسى را ياد کن که پيامبرى مخلص و رسولى والامقام بود.
و شيطان راهى براى گمراه کردن مخلصان ندارد و نيز در آيات همين سوره در ترسيم شخصيت وجودى آن حضرت مى فرمايد:
(ولمّا بلغ اشدّه و استوى آتيناه حکماً و علماً و کذلک نجزى المحسنين)
قصص / 14
هنگامى که موسى نيرومند و کامل شد، حکمت و دانش به او داديم و اين گونه نيکوکاران را جزا مى دهيم.
او برخودار از حکم و علمى بود که به واسطه آن در زمره نيکوکاران و متقيان قرار گرفته بود و چنين کسى هرگز عصبيّت فاميلى ويا غضب بيجا او را گمراه نمى سازد و به يارى مجرم در جرم وخطاکارى وادار نمى سازد. بنابراين موسى(ع)دراين عبارت پيمانى را با خدا يادآور مى شود که مفاد آن ترک همکارى و معاونت با مجرمان و انسانهاى گنهکار در ستمکارى و گناه است که مى تواند راهگشاى احکام بسيار فزون تر از بابهاى ياد شده در فقه اسلامى باشد و مرزهاى اعانت بر اثم وگناه را تا مرزهاى همکارى انديشه اى وکمک به هدفهاى سلطه وستمکارى در بابهاى گوناگون فقهى بگستراند.

 

2. قضاوت زن

از مسائل مورد بحث در بابهاى فقهى، مسأله قضاوت براى زن وحکم آن است، آيا زن مى تواند قاضى بشود يا نه؟
بنابر نظريه اتفاقى ميان فقيهان پيشين و پسين، زن نمى تواند منصب قضاوت را دارا باشد وبه داورى ميان مردمان بنشيند.
صاحب جواهر مى نويسد:
(منصب قضا براى زن برقرار نمى شود هر چند که تمامى شرايط اين امر را داراباشد.) 39
حضرت امام خمينى(ره) مى نويسد:
(در قاضى، بلوغ، عقل، ايمان، عدالت مطلق ومرد بودن وطهارت مولد شرط است.)
بنابراين همان گونه که ذکر شد ظاهراً حکم اين مسأله در بين فقهاء اتفاقى است واختلافى درآن وجود ندارد، ليکن سخن در دلايلى است که ازسوى فقهاء در شرط ياد شده بدان استناد شده ويا ممکن است مورد استناد قرار گيرد. به طور معمول در اين رابطه به برخى روايات نبوى استدلال مى شود. و حکم مسأله از اين احاديث استنباط مى گردد احاديثى که بيشتر در صدد بيان ويژگيهاى رهبرى در اسلام و صلاحيت نداشتن زنان براى احراز اين پست است وجامعه را از تن دادن به ولايت و رهبرى زنان برحذر مى دارند.
شايد مهم ترين اين احاديث فرمايش پيامبراکرم(ص)باشد که به دوبيان وارد شده است:
(لن يفلح قوم ولّوا امرهم امرأة) 41
هرگز امّتى [مردمى] که سرپرستى ايشان را زن عهده دار شود رستگار نخواهند شد.
(لايفلح قوم وليتهم امرأة) 42
مردمى که تحت سرپرستى زنان باشند رستگار نخواهند شد.
احاديث يادشده به لحاظ سند بسيار ضعيف بوده و در منابع روايى معتبر شيعه نيز وارد نشده اند و تنها شيخ طوسى در کتاب (خلاف) براى نفى قضاوت زن آنها را نقل کرده و مورد استناد قرار داده است و ديگر علما اين احاديث را ازآن بزرگوار نقل کرده اند. از حيث دلالت نيز بدين لحاظ که ما دراين مختصر در صدد نقد و بررسى روايات موجود در اين مسأله نيستيم، تنها به ذکر اين نکته اکتفا مى کنيم که چه بسا مسأله رهبرى و تأثير سرنوشت ساز آن درحيات و صلاح جامعه از اهميت و حسّاسيّتى برخوردار باشد که تکفّل آن تنها در حوزه صلاحيتهاى مردان باشد که مجالى گسترده تر براى بحث و بررسى را مى طلبد. افزون بر روايات يادشده که در زمينه ولايت و رهبرى زن وارد شده وعلما در مسأله قضاوت زن نيز بدانها استناد جسته اند، رواياتى نيز در رابطه با صفات قاضى درمنابع شيعى وارد شده است که درآنها به عدم شايستگى زنان براى احراز منصب قضا تصريح شده است.
راوى از امام صادق(ع)روايت مى کند که آن حضرت از طريق پدران بزرگوارش نقل مى کند که پيغمبر(ص)در وصيّتش به على(ع)فرمود:
(اى على زن نمى تواند عهده دار منصب امامت جمعه شود.)
تا آن جا که فرمود:
(منصب قضاوت را نيز عهده دار نمى شود.)43
و نيز شيخ مفيد در اختصاص اين روايت را مى آورد:
(ابن عبّاس از پيامبراکرم(ص)روايت کرده که آن حضرت در پاسخ پرسش عبدالله بن سلام که پرسيد: مرا از خلقت آدم و حوا خبر ده که آيا آدم از حوا خلق شد يا حوا از آدم؟
فرمود: حوا از آدم خلق شد واگر چنين بود که آدم از حوا خلق شده بود، طلاق مى توانست به دست زن باشد و مردان عهده دار آن نباشند.
سوال کرد: از تمام وجود آدم خلق شد، يا از بخشى از وجود او؟
پيغمبر فرمود: از بخشى واگر حوا ازتمام وجود آدم خلق شده بود، قضاوت در زنان همانند مردان جايز بود.)44
وشايد مشهورترين روايات دراين باب دو روايت مقبوله عمربن حنظله و مشهوره ابن خديجه باشد که به نوعى از هر کدام مى توان اختصاص قضاوت به مردان را استفاده کرد:
(عن عمربن حنظله قال سألت أباعبداللّه(ع)عن رجلين من اصحابنا بينهما منازعة فى دين أو ميراث فتحاکما الى السلطان و الى القضاة أيحلّ ذلک؟ قال (ع)من تحاکم اليهم فى حقّ او باطل فانّما تحاکم الى الطاغوت و مايحکم له يأخذ سحتاً وان کان حقّاً ثابتاً له، لانّه أخذه بحکم الطّاغوت وماامر اللّه ان يکفر به قال اللّه تعالى: (يريدون أن يتحاکموا الى الطاغوت و قدامروا أن يکفروا به) قلت فکيف يصنعان؟ قال: ينظران من کان منکم ممّن قد روى حديثنا و نظر فى حلالنا وحرامنا و عرف احکامنا فليرضوا به حکماً… ) 45
عمربن حنظله مى گويد: از امام صادق(ع)درمورد دو نفر از شيعيان که درمورد دين يا ارث نزاع مى کنند وبه حاکم جور و قاضيان ايشان مراجعه مى کنند سوال کردم که آيا اين کار مجاز است؟
امام(ع)فرمود: هرکس به سوى ايشان در حقّ يا باطل داورى برد، همانا به سوى طاغوت داورى برده است. وآنچه به نفع او حکم کند حرام است، اگر چه حقّى باشد که برايش ثابت است؛ زيرا او آن حقّ را به حکم طاغوت گرفته است وبه حکم آن کسى که خدا فرمان داده به او کفر ورزيد. خدا در قرآن مى فرمايد: مردمان به نزد طاغوت داورى مى برند وحال آن که بديشان دستور داده شده به او کافر شوند.
سوال کردم پس چه بايد بکنند؟
امام فرمود: بنگرند و کسى را [مردى] از شما شيعيان باشد و روايت ما را بيان کند و حلال و حرام ما بشناسد و به احکام دين آشنا باشد، بجويند و به حکم او راضى شوند.
ابوخديجه مى گويد: امام صادق(ع)مرا به سوى ياران و دوستانمان فرستاد و فرمود به ايشان بگو: چون بين شما خصومت و اختلاف در امور واقع شد، هرگز داورى به نزد فاسقان و قضات جور نبريد، بلکه مردى را ميان خود حاکم قرار دهيد که حلال وحرام ما را بشناسد. من او را به عنوان قاضى درميان شما قرار دادم) 46
فقها با استناد به بيان امام(ع)و مذکّر بودن ضمير(منکم) درمقبوله و لفظ (رجلاً) در مشهوره، اختصاص منصب قضا را به مرد استفاده کرده اند. برخى نيز در نحوه استفاده از روايات يادشده اشکال کرده و اظهار داشته اند که بعيد نيست الفاظ روايات از باب غلبه بوده باشد وبرطبق عرف و عادت زمان به کار رفته باشد ومخصوصاً کليّت استدلال يادشده مبتنى بر پذيرش مفهوم لقب است که در جاى خود ردّ شده است. بنابراين، آنچه به اختصار مى توان ادّعا کرد اين که در مسأله قضاوت زن نوعاً فقهاء به رواياتى استدلال کرده اند که نبويه ومرسله است و به لحاظ سند از قوّت چندانى برخوردار نيستند و دراين رابطه چندان مراجعه اى به قرآن صورت نپذيرفته است، درحالى که شايد بتوان از آياتى که در توصيف شخصيت زن در قرآن وارد شده است، حکم فقهى مسأله قضاوت زن را نيز استفاده کرد که ما به يک مورد از اين گونه آيات اشاره مى کنيم.
قرآن کريم درآيه 18 سوره زخرف در ترسيم شخصيت روحى و روانى زن چنين مى فرمايد:
(أو من ينشّؤ فى الحلية وهو فى الخصام غير مبين)
آيا کسى که در لابه لاى زينتها پرورش مى يابد و به هنگام گفت وگو و کشمکش در بحث و مجادله نمى تواند مقصود خود را به خوبى اثبات کند، فرزند خدا مى دانيد و پسران را فرزند خود؟
کريمه دو صفت را يادآور شده است:
1. علاقه شديد آنان به زيور و زينت و 2. عدم توانايى و قدرت کافى بر اثبات مقصود و مراد خود، هنگام مخاصمه و بحث به دليل حيا و شرم.
در حقيقت اين آيه، بيوگرافى و شخصيّت زن در جامعه را از بعد روانى و موضع اجتماعى نشان مى دهد.
قرآن به دنبال چنين ترسيمى از شخصيّت روانى زن مى فرمايد:
(وهو فى الخصام غيرمبين) چنين موجودى چون در برابر حوادث و معرکه ها قرار گيرد، نمى تواند درمقام ستيز برآمده وازحقوق خويش دفاع کند و قدرت بر ابراز آنچه در درون دارد نخواهد داشت.
با يادآورى اين نکته ما را بدين واقعيت راهنمون مى گردد که شخصيّتى که قادر بر دفاع از حقوق شخصى و فردى خويش و تحمّل شدايد و حوادث نيست، چگونه خواهد توانست در نزاعهايى که در برابرش عرضه مى شود و بسيار پيچيده است و احتياج به صبر و مقاومت و ازهمه مهم تر تعقّل و انديشه اى قوى و به دور از عواطف دارد، اسير احساسات نشود و با قاطعيت و قوّت و به دور از احساسات حکم براند و به داورى بنشيند.
على(ع)به مالک اشتر هنگامى که او را به ولايت مصر گمارد، چنين فرمود:
(براى منصب قضا از ميان مردمان بهترين رعايا را در نزد خودت برگزين، آن کسى را که برخوردارترين ايشان از علم و صبر و تقوا باشد که در شدايد و مشکلات، به دشوارى نيفتد و نزاعها او را از حقيقت دور نسازد واز استوارى بازنماند، ستمکارى و جور او را به افراط نکشاند و خود را به طمع نيندازد واز امور عجيب شگفت زده نشود وبه کمترين امورى که مى فهمد، اکتفا نکند وبه سراغ ادله محکم تر نرود، آن کسى که با احتياط ترين فرد نزد شبهات باشد وهميشه به دنبال دليل بوده واز جست وجوى دلايل به ستوه نيايد و در راه جستن حقيقت مسائل استوار باشد. حقيقت ادعاى دو سوى نزاع را در يابد و هرگز منحرف وگرفتار امور ظاهرى نگردد.) 47

 

3. تقليد از اعلم

مسأله تقليد از اعلم از جمله مباحث مهم فقهى است که مورد اختلاف آراء و تفاوت انظار فقها و انديشه وران در طول تاريخ فقاهت و اجتهاد قرار گرفته است. هرچند که اصل مسأله تقليد و مراجعه به خبرگان و متخصصان فنون، امرى روشن و بديهى و مورد پذيرش عقلا وحتّى تأييد فطرت درونى انسان است، ليکن از ديرباز سخن در لزوم رجوع به اعلم افراد و خبره ترين مجتهدان به درازا کشيده است وهمچنان ناگفته هاى بسيار دارد. ما در اين مجال، بى آن که بخواهيم پاسخ پرسشهاى بسيارى را که دراين رابطه مطرح است، بجوييم و در وادى معناى اعلميّت، نسبيّت و اطلاق درآن، حوزه مسائل فقهى مورد نياز در تقليد از اعلم ويا امکان تحقق عينى اعلميت با توجه به واقعيت مسأله تقليد وگستره نيازمنديها تکليفى سخن برانيم، بيشتر در صدد طرح دلايل قائلين به لزوم تقليد از اعلم و جستارهايى قرآنى دراين رابطه هستيم.
نگاهى مختصر به آنچه به عنوان دليل براى اثبات وجوب تقليد اعلم از سوى طرفداران اين نظر اقامه شده است، نشان مى دهد که معتقدان به اين امر، حکم مسأله را در غيرقرآن جسته و به طور کلّى راهى در آيات کريمه براى اثبات آن؛ از اين روى، مى بينم روايات و سيره عقلا بيشترين سهم را درطرح اين مسأله داراست. روايات موجود دراين رابطه بدين نکته تصريح دارند که به هنگام اختلاف در فتوا مراجعه به اعلم متعيّن است:
عمربن حنظله روايت مى کند:
(از امام صادق(ع)سوال کردم که دو نفر از اصحاب ما که ميانشان درمورد دين يا ارث اختلاف واقع مى شود و داورى به نزد حاکم جور مى برند چه بايد بکنند…. امام فرمود:
(هرکدام مردى از اصحاب ما را برگزينند که آن دو نظر نهايى درحقّ ايشان بدهند.
مى گويد: سوال کردم: چنانچه هردو از شما احاديث گوناگونى نقل کردند وظيفه چيست؟
امام فرمود: حکم واقعى آن حکمى است که عادل ترين و فقيه ترين وصادق ترين ايشان در حديث وبا تقوا ترين شان بيان دارد؛ لذا به حکم ديگرى نبايد توجهى شود.)48
بدين مضمون روايات ديگرى نيز وارد شده است ونيز دربحار از امام صادق(ع)نقل شده که آن حضرت فرمود:
(من دعى النّاس الى نفسه وفيهم من هو اعلم منه فهو مبتدع ضالّ) 49
هرکس مردم را به سوى خود بخواند درحالى که درميان مردم فردى عالم تر و دانا تر از او هست، چنين کسى بدعت گذارى گمراه خواهد بود.
همانند روايات يادشده را علامه امينى در الغدير به عنوان حديث نبوى ياد کرده، مى نويسد: پيامبر اکرم(ص)فرمود:
(من تقدّم على قوم من المسلمين و هو يرى انّ فيهم من هو أفضل منه فقد خان اللّه و رسوله والمسلمين) 50
کسى که رهبرى گروهى را بر عهده گيرد درحالى که مى داند درميان مردم از او برتر وجود دارد، به خدا و پيامبر و مسلمانان خيانت ورزيده است.
مخفى نماند که احاديث يادشده به لحاظ سلسله سند و ارسال درآن ونيز از جهت دلالت کامل نبوده وبه انحاء گوناگون از سوى قائلين به عدم وجوب تقليد به اين دسته از روايات پاسخ داده شده است وشايد ازهمين روست که فقهاء براين باورند که بهترين دليل در مسأله تقليد اعلم، سيره و بناى عقلاست، زيرا که تمامى انديشه وران و عقلا به هنگام ناهمگونى واختلاف نظرات عالم و اعلم به گفته اعلم و نظر وى تمسّک جسته وبدان عمل مى کنند، هرچند که بايد بدين نکته نيز توجه داشت که اين رجوع هميشگى و دائمى نيست، بلکه در امور سرنوشت ساز ومهم، عقلا خود را ملزم به چنين مراجعه اى مى دانند وچون تمامى مسائل دينى مهم بوده ودر سرنوشت دنيوى و اخروى انسان تأثير اساسى دارد در همه آنها بايد به مجتهد اعلم مراجعه کرد و از او نظر خواست.

ما بى آن که بخواهيم دراين مختصر درستى و نادرستى دليلهاى يادشده ويا عقل واجماع دراين مسأله را دنبال کنيم و يکى را برگزينيم تنها در صدد اين مهم هستيم که شاهدى از قرآن وآيات بلند آن برمسأله يادشده بيابيم وازاين مهمتر راه انديشه و درنگ را درمواردى که فقهاء به مدارک ومنابع غيرقرآنى مراجعه مى کنند بازکرده واذهان ژرف انديش و حقيقت جو را به سوى اين منبع لايزال راهنمون باشيم؛ از اين روى، دراين مورد تنها به ذکر دو نمونه اکتفا مى کنيم وسخت براين باوريم که بسيار بيش از اين در آيات قرآن بدين مسأله پرداخته شده و در قالب حکايت و داستان، اخلاق ونقل تاريخ حکم آن بيان گشته است:
(فوجدا عبداً من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علّمناه من لدّنا علماً. قال له موسى هل اتّبعک على أن تعلّمن ممّا علّمت رشداً. قال انّک لن تستطيع معى صبراً. و کيف تصبر على مالم تحط به خبراً .قال ستجدنى ان شاء اللّه صابراً ولااعصى لک امراً)
کهف/65 ـ 69
درآن جاى بنده اى از بندگان ما را يافتند که رحمت و موهبتى عظيم از سوى خود به او آموخته بوديم، موسى به او گفت: آيا از تو پيروى کنم تا ازآنچه به تو تعليم داده شده ومايه رشد و صلاح است به من بياموزى؟ گفت توهرگز نمى توانى با من شکيبايى کنى وچگونه مى توانى در برابر چيزى که از رموزش آگاهى ندارى شکيبا باشى؟ موسى گفت: به خواست خدا مرا شکيبا خواهى يافت و در هيچ کارى مخالفت فرمان تو را نخواهم کرد.
ييکى ازفرازهاى شگفت زندگى موسى(ع)ماجراى ديدار عجيب و پراسرار موسى وخضر است که نشان مى دهد پيغمبرى از پيامبران اولى العزم که آگاه ترين و داناترين افراد در عصر خويش بوده است، چگونه دامنه علم و دانشش در برخى جهات محدود بوده وبه سراغ عالمى مى رود که در محضر او درس ودانش بياموزد. ما پيش از آن که به شرح آيات يادشده وچگونگى دلالت آنها بر دعوى خود بپردازيم، ذکر مقدمه اى را بى مناسبت نمى دانيم. در اساس رجوع جاهل به عالم برخاسته از سه مبدء و دليل است:
الف. نداى فطرت و وجدان که هرانسانى در سرّ و عمق ضمير خويش اين نکته را مى يابد که در امورى که نمى داند وبدان علم ندارد، بايد از عالم وآگاه بدان مسأله پرسش کند. فطرت انسان حقايقى را بدون هيچ گونه نياز به استدلال و دليل مى يابد و به روشنى آن مى رسد، از آن جمله است حسّ زيبايى که هرکس آن را در درون خود احساس کرده و او را به طرف زيبايى خواهى مى کشاند ونيز حسّ نيکى و اخلاق و معنويات وهمين طور حسّ دانايى وعلم جويى که جاذبه نيرومندى است در آدمى که او را به طرف دانشها و فهم اسرار جهان وهستى و به کشف رازها و پى بردن به اسرار مى کشاند.
ب. فرمان عقل وخرد در لزوم مراجعه جاهل به عالم جهت ايمن ماندن از آثار و نتايج زيانبار نادانى و تأمين مصالح و منافع و ترميم کاستيها و نابسامانيها در پرتو علم و آگاهى که بى نياز از دليل وبرهان است وهرانسانى در مراجعه به عقل و خرد خويش آن را به خوبى مى يابد و تصديق مى کند.
ج. دستور وحکم شرع در لزوم مراجعه ناآگاهان به دانايان و صاحبان علم وآگاهى که درباب اجتهاد و تقليد، دليلهاى بسيارى ازاين دست ذکر شده است، از جمله:
(فاسئلوا أهل الذّکر ان کنتم لاتعلمون) نحل / 43 و انبياء /7
اگر نمى دانيد ازآگاهان سوال کنيد.
(ولاتقف ماليس لک به علم انّ السمع و البصر والفؤاد کلّ اولئک کان عنه مسؤولاً)
اسراء / 36
وازآنچه به آن آگاهى ندارى پيروى مکن، زيرا که گوش و چشم ودل همه مسؤولند.
(وماکان المؤمنون لينفروا کافّة فلولانفر من کلّ فرقة طائفة ليتفقّهوا فى الدين ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون) توبه / 122
شايسته نيست مؤمنان همگى به سوى جهاد کوچ کنند، چرا از هر گروهى ازآنان طائفه اى کوچ نمى کنند، تا دردين آگاهى يابند و هنگام بازگشت به سوى قوم خود آنان را بيم دهند شايد پرهيز کنند.
نيز روايات بسيارى که همين مضمون را مورد تأييد و تأکيد قرار مى دهند:
پيامبر اکرم (ص):
(طلب العلم فريضة على کلّ مسلم)
دانش آموزى و کسب علم بر تمامى مسلمانان واجب است.
امام صادق (ع):
(عليکم بالتفقه فى دين اللّه و لاتکونوا اعراباً فانّه من لم يتفقه فى دين اللّه لم ينظر اللّه اليه يوم القيامة ولم يزکّ له عملاً) 51
برشما باد تفقه دردين و آگاهى يافتن از احکام دين به مانند بدويان نباشيد هرآن کس که در دين واحکامش تفقّه نکند، خدا در قيامت بدو نظر نخواهد کرد وعملى پاکيزه او را نخواهد بود.
بنابراين رجوع جاهل به عالم در همه امور و دستورات فطرى، عقلى و شرعى است. مفاد آيات مورد بحث، پرسش وپاسخى است ميان موسى(ع)وحضرت خضر به عنوان بنده اى از بندگان الهى که برخوردار از علمى الهى ودانشى موهبتى بوده است، نسبت به لزوم پيروى آن حضرت از خضر(ع)درمقام علم آموزى و دانش اندوزى.
با توجه به لزوم تأسى به سيره انبياى الهى ، وجوب پيروى جاهل از عالم و جايگزين کردن اراده و اختيار او در همه امور وخواسته ها استفاده مى شود ونيز اين نکته به خوبى روشن مى شود که حتّى با وجود آگاه نبودن جاهل از راز و سرّ فرمانهاى عالم، آثار و نتايج رشد دهنده و مواهب الهيّه اى که دراين امر نهفته است، براى انسان به دست آمده و سعادت و کاميابى حاصل مى شود:
(هل اتّبعک على أن تعلّمن ممّا علّمت رشداً… قال فان اتّبعنى فلاتسألنى عن شئ حتّى احدث لک منه ذکراً)
از اين روست که انسان در امورى که بدان آگاه نيست بايد ازعالمان و دانايان پيروى کند تا به مسير سعادت و کمال انسانيت و رشد راه جسته و استعدادهاى وجوديش شکوفا گردد. اين مطلب به خوبى از سيره موسى(ع) در پذيرش پيروى ازخضر(ع)در امورى که نمى داند، به دست مى آيد واگر در ادامه داستان اعتراضى از سوى موسى(ع)به فرمانها وعملکرد خضر(ع)مشاهده مى شود، نه ازآن روست که آن حضرت پيروى از عالم را لازم نمى داند، بلکه تنها درصدد آگاهى از راز و فلسفه دستورها واعمال معلّم خود است.
وامّا آنچه اين نوشتار درصدد اثبات آن است، يعنى لزوم رجوع به اعلم نيز با توجه به آنچه در تبيين ملاک رجوع جاهل به عالم، يعنى برخوردارى عالم از علم و آگاهى و دانش مورد نياز جاهل استفاده مى شود. بدين معنى که آگاهى، اطلاع و تبحّر ونيز توان استنباط و خبره بودن اعلم نسبت به عالم در همه مسائل بيشتر است و در حقيقت با اين نگاه نسبت اعلم به عالم همان رابطه و نسبت عالم به جاهل است؛ زيرا که اعلم با شناخت بيشتر قواعد ونيز مدارک احکام واطلاع فزون تر از جوانب مسائل وآنچه در امر استنباط و اتقان اجتهاد مؤثر است ونيز فهم و درک بيشتر بر دريافت درست و نتيجه گيرى اصولى و صحيح ازآيات واخبار و خبره بودن در تطبيق قواعد کلى بر موارد جزئى و فرعى نسبت به عالم که از قدرت علمى و توان استنباط کمتر و ضعيف ترى برخوردار است، به منزله عالم نسبت به عامى بوده و در تمامى جهاتى که اعلم بدانها راه جسته وآنها را شکافته که عالم بدان جهات دسترسى پيدا نکرده و اطلاعى ندارد و يا اگر مراجعه کرده نظرى خلاف نظر اعلم داده است، لازم است فرد پيرو وعامى به اعلم مراجعه کند و اگر دراين گونه مسائل با وجود اعلم، به عالم رجوع کند در حقيقت رجوع به غيرعالم کرده است و تکليف از عهده او برداشته نمى شود.
تنها نکته اى که دراين ميان ناگفته مى ماند اين است که عالم هرچند درمقايسه با اعلم از توان وتوشه علمى کمترى برخوردار است، ولى به هر صورت عنوان جاهل بر او صدق نمى کند و مراجعه عامى به وى مراجعه جاهل به عالم خواهد بود، هرچند که مراجعه به اعلم از فضل ورجحان بيشترى برخوردار است که ما پاسخ بدين سؤال اساسى را به انتهاى همين بحث، ذيل آيه بعد، ارجاع مى دهيم.
آنچه تا بدين فراز از بحث در لزوم تقليد از اعلم طرح کرديم، در ارتباط با آيات يادشده در سوره کهف بود که به گونه روشن فرمان پيروى موسى ازخضر(ع)به دليل برخوردارى خضر از علم و دانش را دربرنداشت، هرچند که در مجموع آيه وبا مراجعه به تفسير آن اين نکته به خوبى قابل استفاده است، ليکن حقيقت يادشده به گونه اى روشن تر درآيه 43 سوره مريم طرح شده است. خداوند دراين آيه به نقل ماجراى احتجاج ابراهيم(ع)با سرپرست خويش آزر اشاره کرده و از زبان ابراهيم(ع)خطاب به آزر مى فرمايد:
(ياابت انّى قد جاءنى من العلم مالم يأتک فاتّبعنى اهدک صراطاً سويّاً)
اى پدر دانشى براى من آمده که براى تو نيامده است بنابراين از من پيروى کن تا تورا به راه راست هدايت کنم.
دراين آيه حضرت ابراهيم(ع)عموى خويش آزر را که بت پرست و مشرک بوده به پيروى خود فرمان مى دهد و وجوب پيروى را مستند به برخوردارى خود از علم، آگاهى و دانشى مى داند که آزر فاقد آن است وگفته ابراهيم(ع)به عموى خود که (ازمن پيروى کن تا تو را به راه راست و صراط مستقيم راهنمايى کنم، زيرا که من برخوردار از علمى هستم که تو فاقد آن هستى) خود نشانگر اين نکته مهم است که علّت وسبب لزوم پيروي. جاهل از عالم، همانا برخوردارى عالم از علم وآگاهى است؛ از همين روى، لازم است که انسان بى علم زمام امور خويش را به دست عالم بسپارد و اراده و خواست او را جايگزين گرايشها و اراده خويش سازد تا به سعادت دست بيابد و به سوى کمال انسانيت راه يابد: (اهدک صراطاً سويّاً)
اين آيه نيز چون آيات پيشين به دونکته اشارت دارد:
1. لزوم پيروى عامى از عالم و تقليد جاهل از مجتهد آگاه به مسائل شرعيه ، زيرا ملاک پيروى از ديدگاه شرع در مجتهد وجود دارد، يعنى علم و آگاهى که جاهل آن را ندارد.
2. انسان عامى موظف است دراين رجوع به عالمان و آگاهان، اعلم و آگاه ترين را برگزيند؛ زيرا همان گونه که در تفسير آيات مربوط به ماجراى موسى و خضر(ع)بيان داشتيم، اعلم نسبت به عالم در تمامى موارد دخيل در استنباط و اجتهاد احکام برتر بوده وازتوان بيشترى برخورداراست. مواردى چون: شناخت بيشتر قواعد اصولى و فقهى، شناخت بهتر مدارک احکام، اطلاع بيشتر از جوانب مسائل مستنبطه، فهم صحيح و نيک از اخبار و توان بيشتر بر دريافت درست و نتيجه گيرى صحيح از آنه، جمع بين اخبار متعارض واعمال قواعد باب تعارض و سرانجام استخراج و استنباط احکام به کمک اصول لفظى و عملى.
در حقيقت دراين موارد اعلم نسبت به عالم به منزله عالم نسبت به جاهل بوده و چنانچه درمسائلى که اعلم بدانها راه جسته است، عامى به عالم رجوع کند، به غيرعالم مراجعه کرده است و وظيفه اى را که قرآن از زبان ابراهيم(ع)نسبت به آزر بيان داشته، يعنى لزوم پيروى جاهل ازعالم به انجام نرسيده است. آن حضرت اين وظيفه را به طور مطلق و بدون هيچ گونه قيدى در تمامى جهات و ابعادى که آزر بدانها جاهل بوده بيان داشته و پيروى او را از خود به عنوان عالم و آگاه لازم و واجب شمرده است.
همان گونه که پيش از اين بيان داشتيم، تنها نکته اى که دراين ميان ممکن است به ذهن بگذرد اين است که به هرصورت، عالم گرچه در مقايسه با اعلم از توان علمى و دريافت ضعيف تر و کمترى نسبت به امور يادشده برخوردار است، ولى اطلاق و کاربرد عنوان جاهل در مقايسه با اعلم بروى صحيح نيست.
از همين روى مشمول فرمان حضرت ابراهيم(ع)نخواهد شد. پاسخ بدين توهم نيز با اندک توجه و درنگى در حقيقت علم وآگاهى دانسته مى شود؛ زيرا علم و معرفت حقيقت و نورى است که درمرتبه کمال همراه با جهل ونقص نخواهد بود. چنانچه عالمى به مرتبه اعلميت وکمال علمى نرسيده باشد، به نوعى علم او با جهل و کاستى همراه است و شائبه جهل و ضلالت درآن مى رود برخلاف اعلم که در علم او هيچ گونه نقص و ضلالتى نبوده وعدم درآن راه ندارد و در حقيقت و همان گونه که درآيه شريفه بيان گشته است در پرتو چنين کمال و اتمامى است که جوانب نقص و نيستى و فنا در علم عالم نيز برطرف گشته ومسير هدايت و صواب بر راه پيمايان و پيروان روشن خواهد شد.
در حقيقت آيه شريفه در صدد القاى اين نکته دقيق است که عالم درهرمرتبه و درجه اى از علم ودانش که باشد، علمش همراه با جهل و نقص است وچنين علمى انسان را به مقصد ومقصود نخواهد رساند وحرکتى در مسير و پرتو نور نخواهد بود. اين حقيقت بسيار دقيق بدان معنى نيست که آن مرتبه از علم عالم که به سر حدّ اعلم نرسيده است، پوچ و باطل و نيستى است، بلکه همان گونه که يادآور شديم اين علم اعلم است که با برخوردارى ازمرتبه کمال و تماميت، موجب نور و هدايت و راه يافتگى به راه صواب و سعادت مى گردد.
از همين روست که ابراهيم(ع)به عموى خويش آزر مى فرمايد: توبه هر مقدار که عالم و آگاه باشى علم تو در برابر علم من ضعيف و راهت غير صواب و نابايسته خواهد بود که تو را به مقصد نخواهد رساند و در چنين شرايطى توبه منزله جاهلى در برابر عالمى هستى که بايد در پرتو نور و علم آن عالم راه را بجويد وبه صراط مستقيم و راه استوار قدم نهد، تا به رستگارى نائل آيد. امّا اين نکته که آيا در اساس اعلم بدين معنى وجود خارجى و تحقق عينى مى يابد، با اين که بايستى قائل به تجزّى در اجتهاد با اعتقاد به لزوم پيروى از اعلم شد؟ مطلبى است که از حوصله تحقيق اين نوشتار خارج است و جاى بحث و پردازش آن مجالى ديگر است.
آنچه ذکر شد نگاهى بود دوباره و نه چندان تفصيلى به آيات کريمه قرآن و درنگى در محتوا ومفاد آن ، با اين نگاه درمى يابيم که تمامى پهنه قرآن عرصه تفقه و اجتهاد ورزى است وهمه آيات قرآن آيات الاحکامند، آياتى که از ناحيه خداى تبارک و تعالى بر پيامبرش نازل شد تا راه زندگى را بر مردمان بنمايد و شريعت به معناى الهى زيستن را بديشان بياموزد و هم از اين روست که آگاهى از اين حقايق را فريضه نمود و پذيرشش را بر مردمان و ناآگاهان لازم:
(فلولانفر من کلّ فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا فى الدّين ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون) توبه / 122
شايسته نيست مؤمنان همگى به سوى ميدان جهاد کوچ کنند، چرا از هر گروهى ازآنان طايفه اى کوچ نمى کنند، تا دردين و معارف و احکام اسلام آگاهى يابند وبه هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنان را بيم دهند، شايد از مخالفت فرمان پروردگار بترسند و خوددارى کنند.

 

نویسنده: محمّد مهدى مسعودى

پی نوشت ها:

1. الزّلمى ،مصطفى ابراهيم، اسباب اختلاف الفقهاء فى الاحکام الشرعيه، مطبعه شفيق، بغداد.
2. الحفناوى، محمّد ابراهيم، دراسات فى القرآن الکريم،مصر، دارالحديث.
3. خزائلى، محمّد، احکام قرآن، انتشارات جاويدان، تهران 1361 هـ.ش.
4. مدرّسى طباطبايى، حسين، مقدّمه اى بر فقه شيعه، ترجمه محمّد آصف فکرت، بنياد پژوهشهاى اسلامى، مشهد، 1368 هـ.ش.
5. ابوزهرة، محمّد، تاريخ المذاهب الأربع ،دارالفکر العربى، مصر.
6. محمصانى، صبحى، فلسفة التشريع فى الاسلام.
7. همان.
8. دواليبى، محمّد، المدخل الى علم اصول الفقه.
9. نورى، ميرزا حسين، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، قم ، 1407 هـ.ق، 3/186.برقى، محمّد بن خالد، محاسن برقى، دارالکتب الاسلامية ، قم ،221.
10. کلينى، محمّدبن يعقوب، الاصول من الکافى، انتشارات اسلاميّه، تهران، 1400 هـ.ق، 1/116.
11. حکيمى، محمدرض، الحياة، ترجمه احمد آرام، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1373، 2/ 577.
12. نگاه کنيد به:
سيورى، فاضل مقداد، کنز العرفان فى فقه القرآن، انتشارات مرتضوى، تهران، مقدمه ؛ خزائلى، محمّد، احکام قرآن، مقدمه؛ سيوطى، جلال الدين ، الاکليل فى استنباط التنزيل،بيروت، دارالکتب العلميّة، مقدّمه.
13. طباطبايى، محمدحسين، الميزان فى تفسير القرآن، ترجمه موسوى همدانى، دفتر انتشارات اسلامى، 10/ 117.
14. حرّ عاملى، محمّدبن حسن، وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعة، موسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، 1409 هـ.ق، 28/253.
15. همان، 1/ 476.
16. همان ، 7/ 307 .
17. همان ، 17/ 311؛ عياشى، محمد بن مسعود، انتشارات اسلاميه، تهران 2/ 292
18. حر عاملى، محمد بن حسن،وسائل الشيعه، 26/ 75؛ شيخ صدوق، محمّد بن على ابن بابويه، علل الشرايع،مطبعه حيدريه، نجف، 1385 ه، 567.
19. نورى، حسين، مستدرک وسائل، 18 / 307 ؛ وسائل الشيعه، 6 / 360.
20. حر عاملى، محمد بن حسن،وسائل الشيعه، 9/ 20؛ شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، تحقيق سيدحسن موسوى خرسان، دارالکتب الاسلاميه، تهران، 1390 هـ.ق، 2 / 5.
21. حر عاملى، محمد بن حسن،وسائل الشيعه، ج 9 ، ص 12؛ من لايحضره الفقيه، 2 / 4.
22. حر عاملى، محمد بن حسن،وسائل الشيعه، 28/ 108.
23. همان مدرک، 23 / 256؛ شيخ طوسى، محمد بن حسن ،تهذيب الاحکام، تحقيق سيد حسن موسوى،دارالکتب السلاميه، تهران، 1405 هـ.ق، 8/ 281.
24. حر عاملى، محمد بن حسن،وسائل الشيعه، 23/ 257 ؛ تهذيب الاحکام، 8/ 281 .
25. حر عاملى، محمد بن حسن،وسائل الشيعه، 23/ 257.
26. همان، 17/ 203.
27. همان ، 17/ 191.
28. همان ، 28/ 141 ؛ تهذيب الاحکام 10/ 38 ؛ من لايحضره الفقيه، 4/ 27.
29. حر عاملى، محمد بن حسن،وسائل الشيعه، 28/ 28 ؛ تهذيب الاحکام، ج 10 / 32.
30. حر عاملى، محمد بن حسن،وسائل الشيعه، 28/ 165 ؛ تهذيب الاحکام 10/ 58.
31. حر عاملى، محمد بن حسن،وسائل الشيعه، 16/ 215.
32. نجفى، محمّد حسن، جواهرالکلام فى شرح شرايع الاسلام، دارالکتب الاسلاميه، تهران، 1367 هـ.ش، 22/ 30.
33. وسائل الشيعه، 17/ 174 و 177.
34. همان، 17/ 103.
35.همان، 17/ 180.
36. خويى، سيدابوالقاسم، مصباح الفقاهة فى المعاملات، تقرير محمد على توحيدى، انتشارات وجدانى، قم، 1/ 175.
37. همان، 1/ 247.
38. همان، 1/ 179.
39. نجفى، محمد حسن،جواهرالکلام، 40/ 20.
40. امام خمينى، روح اللّه، تحريرالوسيلة ،ترجمه، دفتر انتشارات اسلامى، قم، 4/ 84.
41. نسائى، سنن نسائى، به شرح جلال الدين سيوطى، دارالفکر، بيروت، 4/ 237.
42. بيهقى، سنن بيهقى، 10/ 118.
43. وسائل الشيعه، 27/ 16 ؛ من لايحضره الفقيه، 4/ 263.
44. شيخ مفيد، محمّد ابن نعمان، الاختصاص، مؤسسة اعلمى، بيروت.
45. وسائل الشيعه، 27/ 136 ؛ تهذيب الاحکام، 6/ 218.
46. وسائل الشيعه، 27/ 139 ؛ مستدرک الوسائل، 17/ 312.
47. مستدرک الوسائل، 17/ 348.
48. وسائل الشيعه، 28/ 106.
49. مجلسى، محمّد باقر، بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بيروت،75/ 259.
50. امينى، عبدالحسين احمد، الغدير، دارالکتب العربى، بيروت، 8/ 219.
51.کلينى، محمد بن يعقوب، اصول کافى، 1/ 54.

منابع: 

نشریه پژوهشهای قرآنی، پياپي 4