گفتارى در معناى انتقام خدا

انگيزه و غايت انتقام

"فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلََََََََََََهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقامٍ"(ابراهیم – 47)
اين جمله تفريع بر آیات قبل است كه ‏فرمود: عذاب نكردن ستمكاران به خاطر تاخير تا قيامت است، و وقتى چنين است ديگر خيال نكن كه خدا از وعده اى كه بر نصرت فرستادگان خود داده خلف مى ‏كند، اگر وعده نصرت داده وفا مى‏ كند و اگر وعده عذاب به متخلفين داده نيز وفا مى‏ كند.

و چطور ممكن است وفا نكند و حال آنكه او عزيز و داراى انتقام شديد است. و لازمه عزت مطلقه او نيز همين است كه خلف وعده نكند، چون خلف وعده يا بدين جهت است كه نمى تواند وعده خود را وفا كند و يا بدين سبب است كه رأيش برگشته و وضعى برايش پيش آمده كه او را مجبور كرده بر خلاف حال قبليش رفتار كند.
و خداوند، عزيز على الاطلاق است و عجز و ناتوانى در او تصور ندارد، و هيچ حالتى او را مقهور و مجبور به عمل بر خلاف حالت قبلى نمى‏ كند چون واحد و قهار است.
و كلمه‏" ذُو انتِقامٍ" يكى از اسماى حسناى خداى تعالى است و در چند جاى قرآن خود را به آن اسم ناميده است، و در همه جا آن را در كنار اسم عزيز آورده، از آن جمله فرموده:" وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ" 1 و نيز فرموده:" أَ لَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِي انْتِقامٍ" 2 و نيز در آيه مورد بحث فرموده:" إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقامٍ". و از اينجا فهميده مى‏شود كه اسم" ذو انتقام" از فروعات اسم" عزيز" است.

 

معناى انتقام خدا

" انتقام" به معناى عقوبت است، ليكن نه هر عقوبت بلكه عقوبت مخصوصى. و آن اين است كه دشمن را به همان مقدار كه تو را آزار رسانده و يا بيش از آن آزار برسانى، كه شرع اسلام بيش از آن را ممنوع نموده و فرموده:" فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ" 3.
مساله انتقام يك اصل حياتى است كه همواره در ميان انسانها معمول بوده، و حتى از پاره اى حيوانات نيز حركاتى ديده شده كه بى شباهت به انتقام نيست.
و به هر حال غرضى كه آدمى را وادار به انتقام مى‏كند هميشه يك چيز نيست، بلكه در انتقامهاى فردى غالبا رضايت خاطر و دق دل گرفتن است. وقتى كسى چيزى را از انسان سلب مى‏كند و يا شرى به او مى‏رساند در دل، آزارى احساس مى‏كند كه جز با تلافى خاموش نمى‏شود.
پس در انتقامهاى فردى انگيزه آدمى احساس رنج باطنى است، نه عقل. چون بسيارى از انتقام‏هاى فردى هست كه عقل آن را تجويز مى‏كند و بسيارى هست كه آن را تجويز نمى‏كند.
بخلاف انتقام اجتماعى كه همان قصاص و انواع مؤاخذه ها است. چون تا آنجايى كه ما از سنن اجتماعى و قوانين موجود در ميان اجتماعات بشرى- چه اجتماعات پيشرفته و چه عقب افتاده- بدست آورده ايم، غالبا انگيزه انتقام، غايت فكرى و عقلايى است، و منظور از آن حفظ نظام اجتماعى از خطر اختلال و جلوگيرى از هرج و مرج است، چون اگر اصل انتقام يك اصل قانونى و مشروع نبود و اجتماعات بشرى آن را به موقع اجرا در نمى‏آوردند، و مجرم و جانى را در برابر جرم و جنايتش مؤاخذه نمى‏كردند، امنيت عمومى در خطر مى‏افتاد و آرامش و سلامتى از ميان اجتماع رخت بر مى‏بست.

بنا بر اين مى‏توان اين قسم انتقام را يك حقى از حقوق اجتماع بشمار آورد، گو اينكه در پاره اى از موارد اين قسم انتقام با قسم اول جمع شده، مجرم حقى را از فرد تضييع نموده و به طرف ظلمى كرده كه مؤاخذه قانونى هم دارد، كه چه بسا در بسيارى از اين موارد حق اجتماع را استيفاء مى‏كنند، و لو اينكه حق فرد به دست صاحبش پايمال شود، يعنى خود مظلوم از حق خودش صرفنظر كند و ظالم را عفو نمايد. آرى، در اين گونه موارد اجتماع از حق خود صرفنظر نمى‏كند.
پس از آنچه گذشت، اين معنا روشن گرديد كه يك قسم انتقام آن انتقامى‏ است كه بر اساس احساس درونى صورت مى‏گيرد، و آن انتقام فردى است كه غرض از آن تنها رضايت خاطر است. و قسم ديگر انتقام، انتقامى است كه بر اساس عقل انجام مى‏پذيرد، و آن انتقام اجتماعى است كه غرض از آن، حفظ نظام و احقاق حق مجتمع است.
و اگر خواستى اين طور تعبير كن كه: يك قسم انتقام، حق فرد فرد اجتماع است، و قسم ديگر حق قانون و سنت است، زيرا قانون كه مسئول تعديل زندگى مردم است خود مانند يك فرد، سلامتى و مرض دارد و سلامتى و استقامتش اقتضاء مى‏كند كه مجرم متخلف را كيفر كند، و همانطور كه او سلامتى و آرامش و استقامت قانون را سلب نموده، به همان مقدار قانون نيز تلافى نموده، از او سلب آسايش مى‏كند.

حال كه اين معنا روشن شد به آسانى مى‏ توان فهميد كه هر جا در قرآن كريم و سنت، انتقام به خدا نسبت داده شده منظور از آن، انتقامى است كه حقى از حقوق دين الهى و شريعت آسمانى (ضايع شده) باشد و به عبارت ديگر: انتقامهايى به خدا نسبت داده شده كه حقى از حقوق مجتمع اسلامى (ضايع شده) باشد، هر چند كه در پاره اى موارد حق فرد را هم تامين مى‏كند، مانند مواردى كه شريعت و قانون دين، داد مظلوم را از ظالم مى‏ستاند كه در اين موارد، انتقام هم حق فرد است و هم حق اجتماع.
پس كاملا روشن گرديد كه در اين گونه موارد نبايد توهم كرد كه مقصود خدا از انتقام، رضايت خاطر است، چون ساحت او مقدس و مقامش عزيزتر از اين است كه از ناحيه جرم مجرمين و معصيت گنهكاران متضرر شود و از اطاعت مطيعين منتفع گردد.
پس با توضيح فوق، سقوط و ابطال اين اشكال ظاهر مى‏شود كه:" انتقام همواره به منظور رضايت خاطر و دق دل گرفتن است"؟
چون وقتى مى‏دانيم كه خداوند از هيچ عملى از اعمال خوب و بد بندگانش منتفع و متضرر نمى‏شود، ديگر نمى‏توانيم نسبت انتقام به او بدهيم، هم چنان كه نمى‏توانيم عذاب خالد و ابدى را با حفظ اعتقاد به غير متناهى بودن رحمتش توجيه كنيم. و چطور توجيه كنيم با اينكه انسان‏هاى رحمدل را مى‏بينيم كه به مجرم خود كه از روى نادانى او را مخالفت نموده است، رحم نموده، از عذابش صرفنظر مى‏كنند، با اينكه رحمت انسان‏هاى رحمدل متناهى است و اين خود خداى تعالى است كه در مقام توصيف انسان كه يكى از مخلوقات اوست و به وضع او كمال آگاهى را دارد مى‏فرمايد:" إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا" 4.
و وجه سقوطش اين است كه اين اشكال در حقيقت خلط ميان انتقام فردى و اجتماعى است، و انتقامى كه براى خدا اثبات مى‏كنيم انتقام اجتماعى است، نه فردى، تا مستلزم تشفى قلب باشد، هم چنان كه اشكالش در باره رحمت خدا خلط ميان رحمت قلبى و نفسانى است، با رحمت عقلى كه عبارتست از تتميم ناقص و تكميل كمبود افرادى كه استعداد آن را دارند.
و لذا مى‏بينيم عذاب خلق، همواره در باره جرمهايى است كه استعداد رحمت و امكان افاضه را از بين مى‏برد، هم چنان كه فرموده است:" بَلى‏ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ" 5.
در اين جا نكته اى است كه تذكرش لازم است، و آن اينست: معنايى كه ما براى انتقام منسوب به خداى تعالى كرديم معنايى است كه بر مسلك مجازات و ثواب و عقاب تمام مى‏شود و اما اگر زندگى آخرت را نتيجه اعمال دنيا بدانيم، برگشت معناى انتقام الهى به تجسم صورتهاى زشت و ناراحت كننده از ملكات زشتى است كه در دنيا در اثر تكرار گناهان در آدمى پديد آمده است.
ساده‏ تر اينكه عقاب و همچنين ثوابهاى آخرت بنا بر نظريه دوم عبارت مى‏شود از همان ملكات فاضله و يا ملكات زشتى كه در اثر تكرار نيكى ‏ها و بدى‏ ها در نفس آدمى صورت مى‏بندد. همين صورتها در آخرت شكل عذاب و ثواب به خود مى‏گيرد، (و همين معنا عبارت مى‏شود از انتقام الهى) و ما در جلد اول اين كتاب در ذيل آيه‏" إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا ما ..." 6 پيرامون" جزاى اعمال" راجع به اين مطلب بحث كرديم.

 

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

 

پی نوشت:

1.  سوره آل عمران آيه 4، سوره مائده، آيه 95.
2.  سوره زمر، آيه 2.
3.  هر كه به شما تجاوز كرد به وى مثل همان تجاوزى كه به شما كرده تجاوز كنيد و نسبت به بيش از آن از خدا بترسيد. سوره بقره آيه 94.
4.  آدمى، بسيار ستم پيشه و بسيار نادان است. سوره احزاب، آيه 72.
5.  آرى كسى كه در جستجوى گناهى باشد و خطاهايش دل او را احاطه كرده باشد چنين كسانى اهل آتش و در آن جاودانند. سوره بقره، آيه 81.
6.  سوره بقره، آيه 26.

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره ابراهیم – ذیل آيه 47