گفتارى پیرامون خواب و رؤیا در تفسیر «المیزان»

اعتناى مردم نسبت به رؤيا

مردم از قديم الايام - كه نمى‏ توان ابتداى تاريخش را به دست آورد- نسبت به امر رؤيا و خواب عنايت زيادى داشته اند و در هر قوم و مردمى قوانين و موازين مختلفى براى تعبير خواب بوده، كه با آن قوانين، خوابها را تعبير و رموز آنها را كشف مى ‏كرده اند و مشكلات اشارات آنها را حل مى ‏نموده اند و در انتظار خير و شر و يا نفع و ضررى كه فالش را زده بودند مى ‏نشستند.

در قرآن كريم نيز به امر خواب اعتناء شده چنان كه رؤياى ابراهيم(علیه السلام) را در باره فرزندش آورده مى ‏فرمايد:" بعد از آنكه با او به منى رسيد گفت: اى پسرك من، در خواب مى ‏بينم كه دارم تو را ذبح مى ‏كنم، ببين تا نظرت در اين باره چيست؟ گفت: اى پدرم بجاى آر آنچه كه مامور شده اى ... و ما ندايش كرديم كه اى ابراهيم رؤياى خود را تصديق كردى" 1.
و حكايت رؤياى يوسف(علیه السلام) را نقل كرده مى‏ فرمايد:" زمانى كه يوسف به پدرش گفت: اى پدرم! در خواب ديدم يازده ستاره و شمس و قمر را كه دارند برايم سجده مى‏ كنند" 2.
و همچنين رؤياى دو رفيق زندانى يوسف(علیه السلام) را چنين حكايت مى‏ كند كه:
" يكى از آن دو گفت: در خواب مى ‏بينم كه شراب مى‏ گيرم، و ديگرى گفت: من در خواب‏ مى‏ بينم كه بالاى سرم نان حمل مى‏ كنم و مرغان از آن مى ‏خورند، ما را به تعبير آن خبر ده، كه ما تو را از نيكوكاران مى ‏يابيم" 3.
و رؤياى پادشاه مصر را حكايت نموده مى ‏فرمايد:" پادشاه گفت: من در خواب مى‏بينم هفت گاو فربه را كه هفت گاو لاغر آنها را مى‏خورند، و هفت سنبله سبز و سنبله هاى خشك ديگر، هان اى كرسى ‏نشينان، نظر دهيد مرا در رؤيايم" 4.
و نيز از خواب مادر موسى حكايت نموده مى‏فرمايد:" و چون وحى كرديم به مادر تو آنچه وحى شدنى است كه او را در صندوق بگذار و بدريا بينداز 5".- چون در روايات آمده كه اين وحى بصورت رؤيا بوده-.
و نيز خوابهايى از رسول خدا (ص) حكايت كرده مى‏فرمايد:" زمانى كه خداوند ايشان را در عالم رؤيا به تو اندك نشان داد، كه اگر ايشان را بسيار جلوه مى‏داد هر آينه سست مى‏شديد و در اينكه به جنگشان اقدام بكنيد يا نه نزاع مى ‏كرديد 6". و باز فرموده:" هر آينه خداوند صدق و حقيقت خواب رسولش را آشكار و محقق ساخت كه: بزودى ان شاء اللَّه به مسجد الحرام وارد مى ‏شويد، در حالى كه ايمن باشيد و سرهايتان تراشيده باشد و تقصير كرده باشيد، و ترسى بر شما نباشد 7". و نيز مى‏فرمايد:" ما خوابى كه به تو نشان داديم قرارش نداديم مگر فتنه و امتحان مردم‏ 8".
از دليل نقلى هم تعداد زيادى روايت از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان اهل بيت(علیهم السلام) رسيده كه همه، اين معنا را تاييد مى‏كنند.
و ليكن دانشمندان طبيعى اروپا، رؤيا را يك واقعيت خارجى نمى ‏دانند، و برايش‏ ارزش علمى قائل نيستند كه در باره حقيقت و ارتباطش با حوادث خارجى بحث كنند، مگر عده اى از روانشناسان ايشان كه به شان آن اعتنا ورزيده عليه دسته اول به پاره اى از رؤياهاى صحيح استدلال كرده اند، كه از حوادث آينده و يا امور پنهانى بطور شگفت‏ آورى خبر داده، بطورى كه ممكن نيست حمل بر اتفاق و صرف تصادف نمود، و اينگونه خوابها آن قدر زياد و بطرق معتبر نقل شده كه ديگر نمى ‏توان در باره آنها ترديد كرد، و اين دسته، از اينگونه خواب‏ها كه گفتيم (بطور اعجاب آورى از آينده و يا امور پنهانى خبر داده) در كتب خود نقل كرده اند.

 

رؤيا داراى حقيقت است‏

هيچ يك از ما نيست كه در زندگى خود خوابهايى نديده باشد كه به پاره اى امور پنهانى و يا مشكلات علمى و يا حوادث آينده از خير و شر دلالت نكرده باشد، آرى از هر كه بپرسى يا خودش چنين رؤياهايى داشته، و يا از ديگران شنيده، و چنين امرى را نمى‏توان حمل بر اتفاق كرد و گفت كه: هيچ ارتباطى ميان آنها و تعبيرشان نيست، مخصوصا خوابهاى صريحى كه اصلا احتياج به تعبير ندارد.
البته اين هم قابل انكار نيست كه رؤيا امرى است ادراكى، كه قوه خيال در آن مؤثر و عامل است، و اين قوه از قواى فعالى است كه دائما مشغول كار است، بسيار مى ‏شود كه عمل خود را از جهت اخبارى كه از ناحيه حس لامسه و يا سامعه و امثال آن وارد مى ‏شود ادامه مى‏دهد، و بسيار هم مى ‏شود كه صورتهايى بسيط و يا مركب، از صورتها و يا معناهايى كه در خزينه خود دارد گرفته و آنها را تحليل مى‏ كند، مانند تفصيلى كه در صورت انسان تام الخلقه هست گرفته به يك يك اعضاء، از قبيل سر و دست و پا و غير آن تجزيه و تحليل مى ‏كند، و يا بسائط را گرفته تركيب مى ‏نمايد، مثلا از اعضايى كه جدا جدا در خزينه خود دارد انسانى مى‏ سازد.
حال بسيار مى ‏شود كه آنچه تركيب كرده با خارج مطابقت مى ‏كند، و بسيار هم مى‏ شود كه مطابقت نمى كند، مانند اين كه انسانى بى‏ سر، و يا ده سر بسازد.
و كوتاه سخن اينكه اسباب و عوامل خارجى كه محيط به بدن آدمى است، از قبيل حرارت و برودت و امثال آن، و همچنين عوامل داخلى كه بر آن عارض مى‏شود از قبيل مرض و ناملايمات و انحرافات مزاج و پرى معده و خستگى و غير آن، همه در قوه مخيله و در نتيجه در خوابها تاثير مى ‏گذارد.
و لذا مى‏بينيم كسى كه (در بيدارى و يا در خواب) حرارت و يا برودت شديد در او اثر كرده، در خواب آتشى شعله ‏ور و يا برف و سرمايى شديد مشاهده مى‏ كند، و كسى كه گرماى هوا در او اثر گذاشته و عرق او را جارى ساخته در خواب حمام گرم و يا خزينه و يا ريزش باران را مى ‏بيند، و نيز كسى كه مزاجش منحرف و يا دچار پرى معده شده خوابهاى پريشانى مى ‏بيند كه سر و ته نداشته، چيزى از آن نمى‏فهمد.
و همچنين اخلاق و سجاياى انسانى تاثير شديدى در نوع تخيل آدمى دارد، كسى كه در بيدارى دچار عشق و محبت به شخصى شده و يا عملى را دوست مى‏دارد بطورى كه هيچگاه از ياد آن غافل نيست او در خواب هم همان شخص و همان چيز را مى‏بيند.
و شخص ضعيف النفسى كه در بيدارى همواره دچار ترس و وحشت است، و اگر ناگهانى صدايى بشنود هزار خيال كرده امور هولناك بى ‏نهايتى در نظرش مجسم مى ‏شود، او در خواب هم همين سنخ امور را مى‏بيند، همچنين خشم و عداوت و عجب و تكبر و طمع و نظائر اينها هر كدام آدمى را به تخيل صورتهاى متسلسلى مناسب و ملائم خود وامى ‏دارد، و كمتر كسى است كه يكى از اين سجاياى اخلاقى بر طبيعتش غالب نباشد.
و بهمين جهت است كه اغلب رؤياها و خوابها از تخيلات نفسانى است كه يكى از آن اسباب، خارجى و يا داخلى طبيعى و يا داخلى اخلاقى، نفس را به تصور آنها واداشته است و در حقيقت نفس آدمى در اين خوابها همان كيفيت تاثير و نحوه عمل آن اسباب را در خودش حكايت مى‏كند، و بس، و آن خوابها حقيقت ديگرى غير اين حكايت ندارند.
اين است آن حقيقتى كه منكرين واقعيت رؤيا را به انكار واداشته، و غير آنچه ما گفتيم دليل ديگرى نداشته و بغير شمردن عوامل مزبورى كه گفتيم (در قوه خيال آدمى اثر مى‏گذارند،) مطلب علمى ديگرى ندارند.
و ما هم آن را مسلم مى‏دانيم منتهى چيزى كه هست بايد به ايشان بگوييم دليل مذكور نمى‏تواند اثبات كند كه بطور كلى هر چه رؤيا هست از اين قبيل است و حقيقت و واقعيتى ندارد، بله اين معنا را اثبات مى‏كند كه هر رؤيايى حقيقت نيست، و اين غير مدعاى ايشان است، مدعاى ايشان اين است كه همه خوابها خالى از حقيقت است.
آرى (همانطور كه گفتيم) خوابهايى در اين ميان هست كه رؤياى صالح و صادق است و از حقائقى پرده برمى ‏دارد كه هيچ راهى به انكار آن نيست، و نمى‏ توانيم بگوييم هيچگونه رابطه اى بين آنها و بين حوادث خارجى و امورى كه كشف و پيش بينى شده وجود ندارد.
پس، از آنچه كه بيان شد اين معنا روشن گرديد كه بطور كلى هيچ يك از رؤياها خالى از حقيقت نيست به اين معنا كه اين ادراكات گوناگونى كه در خواب بر نفس آدمى عارض‏ مى‏شود و ما آنها را رؤيا مى‏ناميم ريشه ها و اسبابى دارند كه باعث پيدايش آنها در نفس و ظهورشان در خيال مى ‏شود، و وجود اين ادراكات حكايت از تجسم آن اصول و اسبابى مى‏كند كه اصول و اسباب آنها است، بنا بر اين (صحيح است بگوئيم) براى هر رؤيايى تعبيرى هست، ليكن تعبير بعضى از آنها عوامل طبيعى و بدنى در حال خواب است، و تاويل بعضى ديگر عوامل اخلاقى است، و بعضى ديگر سببهاى متفرقه اتفاقى است، مانند كسى كه در حال فكر در امرى بخواب مى‏رود و در خواب رؤيايى مناسب آن مى‏بيند.
(در آنچه گفته شد هيچ حرف و بحثى نيست و همه در باره آن متفقند) بحث و رد و قبولى كه هست همه در باره رؤيايى است كه نه اسباب خارجى طبيعى دارد و نه ريشه اش اسباب مزاجى و يا اتفاقى است، و نه مستند به اسباب داخلى و اخلاقى است و در عين حال با حوادث خارجى و حقائق كونى ارتباط هم دارد.

 

خوابهاى راست‏

خوابهاى مورد بحث، يعنى آنهايى كه با حوادث خارجى و مخصوصا حوادثى كه سابقه قبلى ندارند ارتباط دارد از آنجايى كه يكى از دو طرف ارتباط امرى است معدوم و نيامده از قبيل بخواب ديدن اينكه پس از مدتى چنين و چنان مى‏شود و عينا هم بشود اشكال شده است، كه معنا ندارد ميان امرى وجودى (رؤيا) و امرى عدمى (حادثه نيامده) ارتباط برقرار شود، و يا به عبارت ديگر معقول نيست ميان رؤيا و امرى كه بوسيله يكى از عوامل مذكور در قبل، از حواس ظاهر و اخلاقيات و انحراف مزاج وارد بر نفس نشده ارتباط برقرار گردد مثلا شخصى بدون هيچ سابقه اى در خواب ببيند كه در فلان محل دفينه اى از طلا و نقره نهفته است و فلان خصوصيات را هم دارد و شكل و قيافه ظرف آن هم چنين و چنان است، آن گاه از خواب برخاسته به آن نقطه برود و زمين را بكند، و دفينه را با عين آن خصوصيات پيدا كند، چون همانطور كه گفتيم معنا ندارد ميان نفس آدمى و امرى كه به تمام معنى از حواس ظاهرى و باطنى انسان غايب بوده ارتباط برقرار شود.
و بهمين جهت در جواب اين اشكال گفته اند: اين ارتباط از اين راه برقرار مى‏شود كه نفس شخص نائم، نخست با سبب حادثه ارتباط پيدا مى‏كند، آن سببى كه فوق عالم طبيعت قرار دارد، و بعد از برقرار شدن ارتباط ميان نفس و آن سبب، ارتباط ديگرى برقرار مى‏شود ميان آن و خود حادثه.
توضيح اينكه عوالم سه گونه اند:
يكى عالم طبيعت كه عبارتست از عالم دنيا كه ما در آن زندگى مى‏كنيم و موجودات در آن صورتهايى مادى هستند، كه بر طبق نظام حركت و سكون و تغير و تبدل جريان مى‏يابد.
عالم دوم عالم مثال است كه ما فوق اين عالم قرار دارد، به اين معنا كه وجودش ما فوق وجود اين عالم است (نه اينكه فوق مكانى باشد) و در آن عالم نيز صور موجودات هست اما بدون ماده، كه آنچه حادثه در اين عالم حادث مى‏شود از آن عالم نازل مى‏گردد و باز هم به آن عالم عود مى‏كند، و آن عالم نسبت به اين عالم و حوادث آن، سمت عليت و سببيت را دارد.
عالم سوم عالم عقل است كه ما فوق عالم مثال است، يعنى وجودش ما فوق آنست (نه جايش)، در آن عالم نيز حقايق اين عالم و كلياتش وجود دارد، اما بدون ماده طبيعى و بدون صورت مثالى، كه آن عالم نسبت به عالم مثال نيز سمت عليت و سببيت را دارد. نفس آدمى بخاطر تجردش، هم سنخيتى با عالم مثال دارد و هم با عالم عقل، و وقتى انسان به خواب رفت و حواسش دست از كار كشيد، طبعا از امور طبيعى و خارجى منقطع شده متوجه به عالم مثال و عقل كه خود، هم سنخ آنها است مى‏شود، و در نتيجه پاره اى از حقايق آن عوالم را به مقدار استعداد و امكان مشاهده مى‏نمايد.
حال اگر نفس، كامل و متمكن از درك مجردات عقلى بود، آن مجردات را درك نموده اسباب كاينات را آن طور كه هست يعنى بطور كليت و نوريت در پيش رويش حاضر مى ‏سازد، و اگر آن مقدار كامل نبود كه بطور كليت و نوريت استحضار كند، به نحو حكايت خيالى و بصورتها و اشكالى جزئى و مادى كه با آنها مانوس است حكايت مى‏كند، آن طور كه خود ما در بيدارى، مفهوم كلى سرعت را با تصور جسمى" سريع الحركه" حكايت مى‏ كنيم، و مفهوم كلى عظمت را به كوه، و مفهوم رفعت و علو را به آسمان و اجرام آسمانى، و شخص مكار را به روباه، و حسود را به گرگ، و شجاع را به شير، و همچنين غير اينها را بصورتهايى كه با آن مانوسيم تشبيه و حكايت و مجسم مى‏ سازيم.
اين صورتى است كه نفس متمكن از ادراك مجردات آن طور كه هست بوده باشد و بتواند به آن عوالم ارتقاء يابد، و گرنه تنها از عالم طبيعت به عالم مثال ارتقاء يافته و چه بسا در آن عالم، حوادث اين عالم را به مشاهده علل و اسبابش مشاهده نمايد بدون اينكه با تغيير و تبديل تصرفى در آن بكند.
و اينگونه مشاهدات نوعا براى نفوسى اتفاق مى‏ افتد كه سليم و متخلق به صدق و صفا باشند، اين آن خوابهايى است كه در حكايت از حوادث، صريح است.
و چه بسا كه نفس، آنچه را كه در آن عوالم مشاهده مى ‏كند با مثالهايى كه بدان مانوس‏ است ممثل مى‏سازد، مثلا ازدواج (آينده) را بصورت جامه در تن كردن حكايت مى‏كند، و افتخار را بصورت تاج، و علم را بصورت نور، و جهل را بصورت ظلمت، و بى ‏نامى و گوشه ‏نشينى را بصورت مرگ مجسم مى‏ سازد، و بسيار هم اتفاق مى ‏افتد كه در آن عالم هر چه را مشاهده مى ‏كنيم، نفس ما منتقل به ضد آن مى‏شود، هم چنان كه در بيدارى هم با شنيدن اسم ثروت به فقر، و با تصور آتش به يخ، و از تصور حيات به تصور مرگ منتقل مى‏ شويم، و امثال اينها.
از جمله مثالهاى اين نوع خوابها، اين خوابيست كه نقل شده كه مردى در خواب ديد در دستش مهرى است كه با آن دهان و عورت مردم را مهرى مى ‏كند، از ابن سيرين پرسيد، در جواب گفت: تو بزودى مؤذن مى ‏شوى و در ماه رمضان مردم با صداى تو امساك مى ‏كنند.
از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه خوابهاى راست در تقسيم اولى تقسيم مى‏شود به، خوابهاى صريحى كه نفس نائم و صاحب رؤيا در آن هيچگونه تصرفى نكرده و قهرا و بدون هيچ زحمتى با تاويل خود منطبق مى‏شود. و خوابهاى غير صريحى كه نفس صاحب خواب از جهت حكايت، در آن تصرف كرده حالا يا به تمثيل و يا به انتقال از معناى خواب به چيزى كه مناسب آن و يا ضد آنست، اين قسم رؤيا آن قسمى است كه محتاج به تعبير است تا متخصصى آن را به اصلش كه در رؤيا مشاهده شده برگرداند، مثلا تاجى را كه مى‏گويد در خواب ديده ام افتخار، و مرگ را به حيات، و حيات را به فرج بعد از شدت، و ظلمت را به جهل، و حيرت را به بدبختى تعبير كند.
آن گاه قسم دوم به يك تقسيم ديگرى منقسم مى‏شود به دو قسم يكى آن خوابهايى است كه نفس صاحب خواب فقط يك بار در آن تصرف مى‏كند و از آنچه ديده به چيز ديگرى مناسب و يا ضد آن منتقل گشته و آن را حكايت مى‏كند، و يا فوقش از آنهم به چيز ديگرى منتقل مى‏شود به طورى كه برگرداندن آن به اصل و ريشه اش دشوار نيست.
قسم دوم آن رؤيايى است كه نفس صاحبش به يك انتقال و دو انتقال اكتفاء ننموده، مثلا از آنچه ديده به ضدش منتقل شده، و از آن ضد به مثل آن ضد و از مثل آن ضد به ضد آن مثل، و همچنين بدون اينكه به حدى توقف كرده باشد انتقال بعد از انتقال و تصرف بعد از تصرف كرده، بطورى كه ديگر مشكل است كه تعبيرگو بتواند رؤياى مزبور را به اصلش برگرداند، اينگونه خوابها را" اضغاث احلام" مى‏نامند، كه تعبير ندارد، براى اينكه يا دشوار است و يا ممكن نيست تعبيرش كرد.
از اينجا بخوبى روشن گرديد كه بطور كلى خوابها داراى سه قسم كلى هستند، يكى خوابهاى صريحى كه احتياجى به تعبير ندارد، يكى اضغاث احلام كه از جهت دشوارى و يا تعذر، تعبير ندارد و سوم خوابهايى كه نفس در آن با حكايت و تمثيل تصرف كرده، اين قسم از خوابها است كه تعبير مى‏شود.
اين بود اجمال آنچه كه علماى روانشناس قديم در باره رؤيا گفته اند، و بحث بيش از اين و كامل آن موكول به كتبى است كه در اين باره تدوين يافته.

در قرآن مؤيد آنچه گفته شد هست‏, يك جا مى ‏فرمايد:" وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ‏ 9" و در جاى ديگر مى‏فرمايد:" اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى‏ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى‏ 10".
و ظاهر اين دو آيه اين است كه نفوس در موقع خواب، از بدن‏ها گرفته مى ‏شوند و ديگر ارتباطى با حواس ظاهرى بدن ندارند، به نوعى به عالم ربوبى رجوع كرده و منتقل مى ‏شوند كه بى‏ شباهت به مرگ نيست.
خداى تعالى در كلام خود به هر سه قسم رؤياى مذكور اشاره كرده و از قسم اول، رؤياى ابراهيم و رؤياى مادر موسى و پاره اى از رؤياهاى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را آورده، و به قسم دوم هم در جمله‏" أَضْغاثُ أَحْلامٍ" اشاره كرد، كه چنين رؤياهايى هم هست، و از قسم سوم، رؤياى يوسف و رؤياهاى دو رفيق زندانى او و رؤياى پادشاه مصر را كه هر سه در سوره يوسف آمده برشمرده است.

 

نویسنده: محمد حسین طباطبایی

 

پی نوشت:

1.  " فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى‏ قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ. .. وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا" سوره صافات، آيه 105.
2.  " إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ" سوره يوسف، آيه 4.
3.  " قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَرانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ" سوره يوسف، آيه 36.
4.  " وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى‏ سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُءْيايَ" سوره يوسف، آيه 43.
5.  " إِذْ أَوْحَيْنا إِلى‏ أُمِّكَ ما يُوحى‏ أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ". سوره طه، آيه 38 و 39.
6.  " إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلًا وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ". سوره انفال، آيه 43.
7.  " لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ". سوره فتح، آيه 27.
8.  " وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ". سوره اسراء، آيه 60.
9.   او كسى است كه شما را در شب مى‏گيرد. سوره انعام، آيه 60.
10.  " خدا است كه در موقع مرگ، ارواح را مى‏گيرد و آن را كه هنوز مرگش نرسيده در حال خواب روحش را قبض مى‏كند، سپس آن را كه حكم به مرگش كرده جانش را نگاه مى‏دارد و آن را كه نكرده به بدنش مى‏فرستد". سوره زمر، آيه 42.

 

منابع: 

ترجمه تفسير الميزان ؛ سوره یوسف – ذیل آیات 93-102